روزانه ده تا ۱۵ هزار تومان برای پول آب؛ این کوچکترین معضلی است که ما زندانیان آبان ۹۸ با آن دست و پنجه نرم میکنیم. آری جوانانی که به بنزین لیتری ۳ هزار تومان معترض بودند حالا باید آب خوردن خود را با لیتری ۵ هزار تومان تأمین کنند. ده تا پانزده هزار تومان هزینه آب روزانه، زمانی است که شما در منطقهای خوش آب و هوا زندگی کنید، اما زندانیان آبان را در دل کویر سوزان به زنجیر کشیدهاند و طبیعتاً نیاز شما در دل کویر به آب در حالت طبیعی بیشتر از دو لیتر است. آب زندان تهران بزرگ غیرقابل شرب است و مملو از بوهای بد و پر از سیلیس که شما نمیتوانید برای استحمام و مسواک زدن از آن استفاده کنید. بعد از مدتی دندانهای شما پوسیده و پوست بدنتان کم کم زخم میشود. حالا شما باید این نکته را هم در نظر داشته باشید که برای همین حمام هم برنامهریزی وجود دارند و یا به زبان سادهتر بگویم آن را برایتان جیره بندی کردهاند و با هزار منت آن را در اختیارتان قرار میدهند. یک هفته ۱۲ تا ۴ بعد از ظهر و هفته بعد ۸ تا ۱۲ ظهر. توجه کردید آنان که برای حسین صحرای کربلا سینه میزنند و وا اسفا میکنند برای لبان تشنه حسین حالا آب را در دل کویر سوزان بر روی اسیران آبان بستهاند.
مشکل بعدی اینست که شما در بدو ورود به زندان آن هم با حکمهای کیلویی ۵ تا ده سال اگر قوی باشید نهایتاً بعد از دو ماه ابتدا با قرصهای تحت نظر آلوده میشوید. قرصهایی که ظاهراً شما را آرام میکند تا شبها راحتتر بخوابید و فکر زندگی از دست رفتهتان را نکنید. زندگیهایی که پس از آبان ۹۸ به طور کلی از هم پاشید. کم نیستند لیلاهایی که معشوق خود را رها کردند و شیرینهایی که دیگر منتظر فرهاد خود نیستند. چراکه فرهادشان را حالا اسیر کردهاند. آنهم نه یک روز نه دو روز نه یکماه نه دوماه …. بلکه با حکمهای بسیار سنگین.
برمیگردم سر اصل داستان بعد از اینکه شما به قرصهای تحت نظری آلوده شدید نیاز بدنتان به طور طبیعی بالا میرود و حالا دیگر بدنتان به کلونازپام، آلپرازولام، لارگاردین، متادون جواب نمیدهد و شما به دنبال مسکنهای قوی سوق پیدا میکنید. زخمهای روحی که دیگر جوابی از کلونازپام امثالهم نمیگیرد حالا شما یک راه پیش رویتان است. آری استفاده از شیشه، دوا و تریاک. انواع موادمخدر مانند ریگ در بند سیاسی زندان تهران بزرگ به مانند آب خوردن پیدا میشود. اما دریغ از یک لیوان آب شرب، دریغ از سرویس بهداشتی مناسب دریغ از یک سیستم گرمایشی سرمایشی مناسب دریغ از یک فضای آرام برای کتاب و کتابخوانی، دریغ از یک بوته، یک گل و حتی یک شاخه درخت. جز سیمان و دیوارهای خشن و سخت و سیمهای خاردار چیزی پیش رویتان نیست و حتی کتابی که بتواند ما و پرنده خیالمان را به خارج از این فضا ببرد. به راستی هدف از زندانی کردن ما چه بود. به ما گفتند شما را در زندان میسازیم اما حالا میفهمم که منظورشان از ساخته شدن چه بود. آری ما را در زندان تهران بزرگ هر شب میسازند. قرار است بیمار از این جهنم دره بیرون برویم با انواع مرضهای روحی و جسمی. چند خانواده در آبان داغدار فرزندان خویش شدند و چندین خانواده قرار است در آیندهای نزدیک به سوگ فرزندان خویش بنشیند؟
ملت ایران، ما را در بدترین شرایط زیستی نگهداری میکنند، شرایطی که حداقلها را هم از ما گرفتند و حتی جای مناسبی برای نگهداری حیوانات نیست. چه برسد به نام مقدس انسان. از روند دادگاهها برایتان میگویم. دادگاههایی بدون حضور وکیل یا وکیلهایی که خفه شده بودند. بدون حضور هیئت منصفه و زیر ۵ دقیقه با حکمهای کیلویی ۵ تا ۱۰ سال. از تجربه دادگاه خودم برایتان میگویم. تایم دادگاه؛ یک دقیقه و ۳۰ ثانیه، وضعیت وکیل؛ خفه، هیئت منصفه؛ بدون حضور ایشان، نماینده دادستان؛ آقای امین وزیری، حکم؛ ۶ سال و ۷۴ ضربه شلاق.
سیامک مقیمی را حتماً همهتان شنیدهاید جوانی ۲۰ ساله که میگفت در اطراف تهران زیرزمینی را اجاره کرده و تنها با مادر پیرش زندگی میکند. سیامک را از ۲۰۹ میشناسم. بچهای که بسیار مهربان که تنها آرزویش خوشبخت کردن مادرش بود. اما افسوس که نتوانست. حالا سیامک شده بود باری بر روی دوشهای مادرش. چرا که مجبور بود حداقلهای سیامک را نیز تأمین کند. سیامک در ۲۰۹ یک شب که از بازجویی سنگین برگشته بود، با لوله خودکار رگهای دست خود را زد. شاید نزدیک به ۱۰ بار هم در زندان دست به خودکشی زده بود. سؤال من این است چرا کسی را که حداقل ۲۰ بار خودکشی کرده به زندان میآورید. چرا در عوض حمایت از یک جوان ایرانی کمر به نابودی او بستهاید. سیامک و خیلی از بچههای آبان اگر نظر منصفانه پزشک قانونی بود در همان اوایل عدم تحمل حبس شامل حالشان میشد. حالا سیامک چند روزیست که خوشبختانه آزاد شده و نمیدانم آیا توانی در او باقیمانده که بتواند زندگی مادرش را عوض کند یا نه. که امیدوارم جواب آری باشد. اما الان هم هستند کسانی که به دلیل مشکلات جسمی و روحی شامل عدم تحمل حبس میباشند اما کو گوش شنوا.
از خودم برایتان میگویم؛ جوانی که دو ماه قبل از آبان جراحی کمر کرده بود اما در زمان دستگیری چنان مرا زدند که جراحی کمرم حالا اوت کرده هیچ، حالا دو مهره دیگر کمرم نیز نیاز به جراحی دارد. من هفتهای حداقل دو روز را نمیتوانم راه بروم از شدت کمر درد. سرگیجههایی که بر اثر ضربات متعدد به سرم وارد شده سوغاتی است که برای همیشه با من خواهد بود.
میروم به سراغ وحید بابائی متأهل، دارای دو بچه قد و نیم قد ۲ و ۴ ساله، میگفت به اتهام تبلیغ علیه نظام دستگیر شده اما قاضی مقیسه ۶ سال به او داده؛ ۵ سال بابت اجتماع و تبانی و ۱ سال بابت تبلیغ. میگفت در دادگاهش اجازه صحبت کردن نداشته. به دستور پلیس امنیت مجبور به نقل مکان شده و خانهاش را به جای دیگری بردهاند. برادر و برادرزاده وحید در طول این ۱۸ ماه طاقت فرسا فوت شدهاند اما حتی نگذاشتهاند او برادرش را بدرود گوید. به او مرخصی تحتالحفظ هم نداند. تکلیف وحید با این همه زخم چه میشود. تکلیف بچههایش که حالا دیگر نانآوری را ندارند چه! تکلیف زندگی وحید در کجای دستگاه عدالت قضائی مطرح میشود. امیرحسین مرادی، سعید و محمد ۱۸ ماه است زیر حکم اعداماند و هر بار دادگاهشان کنسل میشود. امیرحسین هر روز مرگ را زندگی میکند، پدرش خودکشی کرده. به امیر حسین هم مانند وحید مرخصی ندادند که پدرش را بدرود گوید. پدرش را از او گرفتند و حالا اندک جانی را که برایش مانده میخواهند از او بگیرند. در زندان دچار بیماری پوست پروانهای شده اما هیچکس به او رسیدگی نمیکند. آمپولهایش را ماه به ماه هم که با هزینه شخصیاش تأمین میشود سروقت به او نمیزنند و بیماریاش مدام در حال عود کردن است. راستی ما را در این جهنم دره میان زندانیان با جرائم دیگر نگهداری میکنند. بخصوص در قرنطینه در میان سارقان. هر چند ما به آن سارقان هم با دید انسانی مینگریم اما سؤال من این است که آیا خود قانون اصل تفکیک جرائم رعایت میشود؟ راستی در اینجا سر هر موضوع پیش پا افتاده تو را شورایی میکنند و اگر راجع نیازهایت صحبتی به میان بیاوری ابتدا جلوی مرخصی، سپس جلوی آزادی مشروط و در روزهای دیگر جلوی نامههایت را میگیرند و هیچ نامهای از تو به خارج از زندان منتقل نمیشود. چند هفته قبل یک نفر را به خاطر استفاده از شلوارک در حین خواب شورایی کردند. همینقدر مسخره و همینقدر مضحک. راستی تا یادم نرفته از ساسها برایتان بگویم موجوداتی که به شدت به خون علاقهمندند و هرچه بیشتر خون میخورند بیشتر وحشی میشوند. ساسها امانمان را بریدهاند. شبها به جان نیمه جانمان هجوم میآوردند و اندک خون باقیماندهمان را میمکند. عشق ساسها به ما یکطرفه است آنها خون ما را میخورند و ما …!
از موشهای بزرگی برایتان بگویم که هیچ شباهتی به موش ندارد که فضولاتشان مدام بر سر و صورتمان میریزد. شاید با شنیدن نام موش موجودی کوچک و مهربان در ذهن شما مینشیند اما باید بگویم که این تصور شما کاملاً اشتباه است. موشهای تهران بزرگ خیلی موشاند. یعنی میخواهم بگویم که حتی کلمه موش دیگر نمیتواند حق مطلب که همان موش باشد را ادا کند و باید کلمه دیگری برایشان انتخاب شود که زحمت آن را به فرهنگستان ادب و تولید واژه دکتر حداد عادل میسپارم.
ملت ایران اگر از سختی و رنجهایمان برایتان بگویم باید ساعتها در کنارتان بنشینم و صحبت کنم و از این روزهای وحشتناکی که به ما گذشته است. اما سر فصلهای مهم را برایتان بازگو کردم. ملت ایران ما نه جاسوس دولت متخاصمیم و نه وطنفروش، تنها کارگرانی بودیم که دیگر به تنگ آمده بودیم از این همه ظلم و اینهمه بیعدالتی. خسته شدیم از بس درجا زدیم و هیچمان به همان هیچ تبدیل شد. خسته شدیم از بس جوانانمان را که در سطلهای زباله دیدم، یا معتاد در کف خیابان، یا خفته در گورها. خسته شدیم از زنانی که تن خود را فروختند برای لقمهای نان. خسته شدیم از اینهمه مغزی را که فراری دادند. ما برای غایت انسان در ایران جنگیدیم. برای به دست آوردن فقط ۵ درصد از خوشبختی مردمان غرب. دوستی میگفت اگر فقط ۵ درصد خوشبختی مردم غرب را داشتیم الان خوشحالترین مردم خاورمیانه بودیم توجه کردید فقط ۵ درصد جنگ ما فقط ۵ درصد.
ملت ایران ما را تنها نگذارید، ما بیگناهیم، ما دشمن نبودیم، نیستیم و نخواهیم بود.
دردهای بچههای آبان را با شعری از خودم به پایان میرسانم:
در اینجا همیشه عید است
عید اسماعیلهای بینام و نشان
تابستانهای بیتاب و بی خیر
پاییز سرخ علیل
در اینجا همیشه عید است
عید ابراهیمهایی که چاقو تیزکن خود را
با ۶۷ درصد تخفیف خریداری کردهاند.
حسین هاشمی
۳۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۰
زندان تهران بزرگ(فشافویه)
منبع: هرانا
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…