گفت: قصه توحش در لباس انسان قصهیِ کهنهایست که در تاریخ ریز و درشت آن در همه اعصار تکرار شده است.
گفت: چرا جای دور برویم در همین سالهای اخیر سر بریدن انسان از جانب انسان، تجاوز به ابتداییترین حقوق و آزادیهای انسان توسط انسان، بر هم زدن آرامش و امنیت انسان توسط انسان، دست کردن در جیب انسان توسط انسان، سوءاستفاده از علم انسان علیه انسان، کشتار دسته جمعی انسان توسط انسان، بمب و موشک بر سر انسان توسط انسان، لجنمال کردن کرامت و شأن انسان توسط انسان بسیار دیدهایم و همین روزها هم در شرق و غرب عالم از تغییر نژادی و سلب هویت و باورهای اویغورها تا ذبح کودکان و زنان در سرزمینی که جنایتکارانه غصب و اشغال شده را در حال دیدنیم.
گفت: مثله کردن انسان توسط انسان حتی اگر پای اُنس و اُلفت خونی هم در میان باشد کار غریبی نیست؛ که اصلاً کار غریبی نیست، که تاریخ پُر است از قتل کودکان از جانب پدران برای قدرت و فروش و تجاوز به زنان و کودکان برای حفظ شوکت؛ که تاریخ شاهان و سلاطین کم به خود ندیده؛ که همیشه تاریخ، فقر گاه در لباس جهل و گاه در لباس گرسنگی دستی چرکین در از هم پاشیدن رشته محبت داشته.
گفت: این که چیزی نیست ما همیشه تاریخ سوگوار مرگ سهراب به دست پدری شریف هستیم، پدری که همچنان بعد از قرنها شاهنامهخوانی عدهای بر این باورند که او میدانست به جنگ چه کسی میرود.
گفت: ما قصه رنج بشر را از قتل «انسان کامل» توسط حیوان در لباس انسان داریم. ما از آن روز بیناییمان کور شد که با «مرگ حقیقت» در وجنات «راهنما»، در ادعای دانایی معنی زندگی را به آتش کشیدیم؛ ما زندگیمان را به ظلمی باختیم که انسان و حضورش را در زمین، بودن و هست شدنش را از نیستی و نهایتاً ابدیت و سرنوشتش را در توحشی انسانگونه به بند کشید، ما گرفتار به مسلخ رفتن عدالتیم، ما گرفتار جهلی هستیم که لزوم «شهادت» را ایجاب میکند. ما قصه عقبماندگی و بیچارگی انسان را از توهم انسانیت و باور کردن این توهم داریم.
گفت: اشتباه نکن، هیچ چیز تغییر نکرده است، هنوز انسان همان انسان است؛ آری شمایل جهان تغییر یافته اما حال جهان همان حال است؛ دیگر برای پیمودن راهها، روزها زمان لازم نیست اما همچنان پیمودن فاصله جهل تا آگاهی به اندازه همه تاریخ است، که انسان همان انسان است، که تکنولوژی فضا را شلوغتر کرده برای بروز آسانتر توحش او، که پیشرف علم کار را آسان کرده نه اشتیاق میل و فهم نیاز به آگاهی را، که هنوز منهای متوهم و جهلزده راهنمایان انسانند، منهایی که پُر قدرت در درون من و تو میتازند؛ و هنوز «حقیقت» و میل به «حقیقتخواهی» کلیدی گمشده برای نجات انسان است، که بنای تکنولوژی خالی کردن زمان از مرگ لحظهها برای زنده ماندن بود تا با فراهم کردن آسایش، زمان بیشتری را برای زیست اندیشمندانه برای یافتن «حقیقت» در اختیار انسان قرار دهد، حال آنکه خود مردابی شده برای به زیر کشیدن و نابودن ساختن انسانی که در این شلوغی و هرج و مرج فریب خورده و گیج است و نجات را جستجو نمیکند.
گفت: زیاده عرضی نیست، اگر هدفت از زیستن راه افتادن کار خودت بود و بس ، اگر حیوانآزاری کردی، اگر زباله ریختی، اگر با ماشینت راه را بند آوردی، اگر در خوردن خودت را دیدی، اگر میتوانی فحاشی کنی و عربده بکشی، اگر نظم را بهم ریختی، اگر قانون را به سُخره گرفتی، اگر در آب و غذا و استفاده از منابع اسراف کردی و زندگی آیندگان را با مخاطره روبهرو کردی ، اگر منِ حیوانت پیشروی توست، اگر راه و راهنما نمیشناسی، اگر به بیراهه دعوت کردی، اگر قاتل زمان و بودن شدی، اگر فکر کردی میدانی و ترمز آموختن را کشیدی، اگر فکر کردی همیشه فرصت زیستن داری، اچر بیشتر حرف زدی و کمتر شنیدی، هیچ دور نیست که برای منفعتت پایش که برسد انسان هم بکشی.