Categories: یادداشت

آقا بترسید شما از این‌ها!

«افوس»، روستایی در اصفهان ،به لهجه خاص ساکنانش مشهور بود و اینکه جمع‌های مکسر در زبان فارسی مانند «شهدا» را به کار نمی‌بردند و می‌گفتند «شهید‌ها». وقتی هم می خواستند کسی را به خانه شان دعوت کنند می گفتند،«بریمتون خونَه».دیگر شهرت خاص این روستا که اینک شهر شده اما وجود بهائیانی بود که در سالهای ابتدایی انقلاب اعدام شده و یا مجبور به ترک روستا شده بودند.

اکثر مردم روستا‌ها و شهرهای اطراف اما تصوری درباره آئین بهایی نداشتند و سرنوشت این بهائیان برای آنان شبیه به افسانه شده بود. برخی می‌گفتند که نیروهای سپاه پاسداران این بهائیان را زنده، زنده «در آهک دفن کرده‌اند» و عده‌ای دیگر می‌گفتند آنان در مراسم‌هایی خاص روشنایی ها را خاموش و «زن‌هایشان را عوض می‌کردند».

در ذهن کودکانی به سن و سال من تنها تصویری مبهم و افسانه وار از بهائیت نقش بسته بود. آن دسته از بهائیان این روستا که زنده مانده بودند به اصفهان مهاجرت کردند، تا شاید در شهری بزرگ کمتر در چشم باشند و زندگی کنند.

خانواده من هم سال‌ها بعد در شهرکی در نجف آباد به نام ویلا شهر زندگی می‌کردند. شهرکی که تعدادی از بهائیان، تعدادی از مهاجران جنگ ایران و عراق از استان خوزستان مشهور به «جنگ زدگان» و تعدادی از نیروهای لشکر ۸ نجف اشرف سپاه پاسداران در آن سکونت داشتند.

یکی از پادگانهای لشکر ۸ نجف اشرف هم در کوهی پشت این شهرک قرار داشت. پس از مدتی نیروهای سپاه پاسداران در اندیشه شناسایی بهائیان این شهرک افتادند و خانه‌های بهائیان را نشانه گذاری ‌کردند. روشی که درفیلم‌هایی که درباره رفتار حکومت هیتلر با یهودیان در آلمان ساخته شده، دیده می شد. نیروهای لشکر ۸ نجف اشرف با تانکهایی که روزگاری در جنگ با عراق به کار گرفته می‌شد قبرستان بهائیان را چندین بار تخریب کردند تا تنها تلی از خاک، از آن باقی بماند.

مجلس ششم ایستگاه بعدی مواجهه با بهائیان بود.وقتی که برخی از بهائیان، امیدوار به پیگیری حقوقشان به نمایندگان این مجلس مراجعه می کردند.از جمله رضا یوسفیان، نماینده شیراز، روایت می کرد که یکی از بهائیان که سال‌ها پیش از کارمعلمی اخراج شده بود، به او مراجعه کرده بود. برای رضا یوسفیان تلخ‌ترین بخش ماجرا این بود که این بهایی روی مدارکش نوشته بود «ایران برای همه ایرانیان». شعار مشهور حزب جبهه مشارکت که حداقل شهروندان بهایی آن را تجربه نکرده بودند.رضا یوسفیان البته خود را در پیگیری وضعیت این بهایی ناتوان می‌دید.بخش جالب ماجرا برای او هم این بود که از آن بهایی پرسیده بود، چرا بهائیان به اصطلاح رایج «تقیه» نمی‌کنند. پاسخ آن بهایی هم این بود که آیا شما که اصلاح طلب هستید مثلا «تقیه»می‌کنید و می گوئید ما اصولگرا هستیم.

پس از اعتراض‌ها به انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ بسیاری از مردم ایران که تجربه ای از زندگی با بهائیان نداشتند، نام این آئین را بار‌ها از صدا و سیما و دیگر رسانه‌ها شنیدند و خواندند. وقتی که دادگاه اعترافات بازداشت شدگان روز عاشورا پخش شد.

دو ماهی پس از روز عاشورا وقتی که بازداشت شدم، بازجوی شب اول که مشهور به مهدوی و «سرتیم» نهضت آزادی در وزارت اطلاعات بود، برای به گفته خود «منحرف» نشان دادن جنبش سبز از نقش بهائیان درآن می گفت.

پس از ده‌ها روز انفرادی، وقتی که دریک نیمه شب با دستور یکی از مقامات ارشد وزارت اطلاعات مشهور به «حاج محراب» ، من و تعدادی از زندانیان از سلول انفرادی به اتاقهای عمومی در بند ۲۴۰ زندان اوین منتقل شدیم. دو نفر از ۴ زندانی اتاق عمومی ، بیدار بودند. یکیشان پرسید از روز عاشورا چه خبر.

خبر‌ها را گفتم از جمله دادگاه‌های علنی و اعترافات یکی از بهائیان. او درباره اعترافات آن بهایی پرسید و در‌‌نهایت گفت که آن بهایی من بودم. پس از آن یادآوری کرد که بهایی بودن او یک راز است و بازجویان به او گفته‌اند حق ندارد به دیگران بگوید، بهایی است. در روزهای بعد از مادرش می‌گفت که پرستاری بوده که در زمان جنگ ایران و عراق در استان خوزستان باقی مانده و فرار نکرده است.

نامش پیام فنائیان بود و در آن زمان ۳۴ یا ۳۵ ساله. چهره‌اش اما خیلی جوان‌تر نشان می‌داد و به همین دلیل در بین زندانیان به «بنجامین باتن» مشهور شده بود. در اتاقهای عمومی دیگری که به آن منتقل شدم نیز زندانیان از تجربه‌های جالبشان از زندگی با زندانیان بهایی می‌گفتند. از جمله اینکه آن‌ها بر اساس آئین خود روزهایی را روزه می‌گرفتند و این رفتار برای زندانیانی که سال‌ها از رسانه‌های رسمی درباره «فاسد» بودن بهائیان شنیده بودند، عجیب بود.

دربند ۲۰۹ زندان اوین مدتی که در سلول ۱۲۳ ،سلولی کنار سلول سران زندانی جامعه بهایی بودم، زندانیان اجازه داشتند برخی لوازم مانند بیسکویت ساقه طلایی، خرما و ماست را سفارش دهند و پولش را بپردازند تا مسئول خرید برایشان بیاورد. زندانیانی که امید به آزادی سریع داشتند کمتر خرید می‌کردندو برای برخی زندانیان میزان خرید با میزان ماندن در زندان نسبت مستقیم داشت. خرید زندانیان بهایی اما ده‌ها برابر دیگر زندانیان بود چرا که به قول نگهبانان زندان آن‌ها دو سال بود زندانی بودند و زندان تبدیل به محل زندگیشان شده بود.

نوروز ۸۹ حسین مرعشی، پسرعموی عفت مرعشی، همسر اکبر هاشمی رفسنجانی، هم به جمع زندانیان بند ۲۰۹ زندان اوین پیوست.روزی در ونی که زندانیان را برای ملاقات با خانواده‌ها می‌برد، حسین مرعشی در کنار جمال الدین خانجانی،از مسئولان زندانی جامعه بهایی، نشست. آن دو را به یکدیگر معرفی کردم و به شوخی خطاب به مرعشی گفتم که آقای خانجانی از اقوام جهانبخش خانجانی،عضو حزب کارگزاران و مدیر کل روابط عمومی وزارت کشور در دولت محمد خاتمی. مرعشی و خانجانی در راه گپی زدند و خانجانی از وضعیت پرونده‌ شان گفت و اینکه در جلسات دادگاه بازجو‌هایشان را به عنوان شاهد به دادگاه آورده‌اند و دوربینهای صدا و سیما قبل از برگزاری دادگاه آماده ضبط همه اتفاقات بوده و آن‌ها نیز دادگاه را ترک کرده‌اند.

در بند عمومی ۳۵۰ زندان اوین زندانیان سیاسی فرصت بیشتری برای آشنایی با زندانیان بهایی داشتند. در اتاق ۹ این بند زندانیانی چون حسن یونسی، پسر علی یونسی، وزیر اطلاعات دولت محمد خاتمی، با آرتین غضنفری از زندانیان بهایی هم بند بودند. گاهی آرتین غضنفری با حسن یونسی که سالها پیش از وکالت در حوزه علمیه درس خوانده بود در یکی از تخت‌ها گپ می‌زد که دیگر زندانیان به شوخی می‌گفتند که آرتین قصد جذب یونسی به تشکیلات بهایی را دارد.

در اتاق کناری اتاق ۹ یعنی اتاق ۷ ، چهره‌های شاخص اصلاح طلب از جمله حسین مرعشی، محسن میردامادی، محسن امین‌زاده، و ابوالفضل قدیانی زندانی بودند. برخی از زندانبانان و مسئولان بند در ماه‌های ابتدایی تعجب می‌کردند که سران اصلاح طلب که همگی به اصطلاح مقید به « شعائر اسلامی » بودند روابط گرمی با زندانیان بهایی از جمله پیمان کشفی وسما نورانی داشتند.

شوخی زندانیان با زندانیان بهایی هم یک جمله از آیت الله خمینی بود که درباره بهائیان گفته بود،«آقا بترسید شما از این‌ها؛ یک جانورهایى‏‌اند این‌ها ».
ترکیه ایستگاه یکی مانده به آخر بود. تجربه ایرانیان پناهنده در ترکیه از زندگی در کنار بهائیان اما به شیرینی تجربه زندانیان سیاسی نبود و در کنار اخبار خوب گاهی اخبار بدی هم شنیده می‌شد. شاید شرایط تبعید سخت‌تر از شرایط زندان بود و برخی بهائیان را به رفتار دیگری سوق می‌داد.

برلین اما آخرین ایستگاه بود. جایی که سپهر عاطفی را دیدم و داستان زندگیش را شنیدم. داستانی که من را به سی و چند سال قبل بازگرداند. سپهر نوه یکی از بهائیانی بود که در «افوس» اعدام شده بود و تجربه مواجهه من با بهائیان را از «افوس» تا برلین زنده می‌کرد.

Share
Published by
Admin1

Recent Posts

بی‌پرده با کوچک‌زاده‌ها

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

سکولاریسم فرمایشی

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مسعود پزشکیان و کلینیک ترک بی‌حجابی

کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

چرا «برنامه‌های» حاکمیت ولایی ناکارآمدند؟

ناترازی‌های گوناگون، به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مناظره‌ای برای بن‌بست؛ در حاشیه مناظره سروش و علیدوست

۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظره‌ای بین علیدوست و سروش…

۲۴ آبان ۱۴۰۳

غربِ اروپایی و غربِ آمریکایی

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…

۲۳ آبان ۱۴۰۳