محمدرضا واعظ: در حالی که معمولا برای همۀ ما این تصور کلی وجود دارد که علم در زندگی از اهمیت بهسزایی برخوردار است و امری که علمیست دارای اعتبار است، به هنگام مواجه با دانشجویان و حتی همصحبتی با افراد تحصیلکرده در مقاطع بالای دانشگاهی، متوجه این نکته شدم که بسیاری از افراد، تفاوت بین علم و شبهعلم و روش علمی و غیرعلمی را درست نمیدانند. با یک جستجوی ساده در اینترنت درباره شبهعلم متوجه میشویم که به باورهایی شبهعلم گفته میشود که ادعای علمی بودن دارند، ولی در واقع مطابق روش و نگرش علمی نیستند؛ یعنی وقتی به بوته آزمایش گذاشته میشوند، اولا آزمونپذیر نیستند(به تعبیر پوپر ابطالپذیر نیستند) و ثانیا در شرایط زمانی و مکانی مختلف، تکرارپذیر نیستند: مانند پدیدههایی همچون شفای کوانتومی، طب سنتی، همیوپاتی، سنگ درمانی، انرژی درمانی و ….
شبهعلم معمولا برای عموم مردم جذاب است و من در پروندۀ «از علم تا شبه علم»، کوشیدهام در گفتوگوهایی با تعدادی از افراد صاحبنظر راز، تاریخچه و حکمتِ این جذابیت را بیابم. دومین گفتگو با دکتر امیرمحمد گمینی، عضو هیئت علمی پژوهشکدۀ تاریخ علم دانشگاه تهران، انجام شد که متن آن در ادامه میآید.
***
محمدرضا واعظ: جناب گمینی! اجازه دهید گفتگو را با این سوال آغاز کنیم.در گذشته چه تصوری از علم وجود داشته است؟ آیا این تصور که امروزه از علم برای ما وجود دارد، در گذشته هم وجود داشته است؟
امیرمحمد گمینی: من هم با اشاره به تعاریفی که از شبهعلم میشود شروع میکنم. در واقع، شبهعلم نامِ هر روش دیگری به جز روش علمی نیست. اینطور نیست که روشهای دیگر معرفت که بشر در طول تاریخ برای خودش ساخته و پرداخته کرده است را شبهعلم بگوییم، حتی روش هایی که برای شناخت طبیعت هستند. وقتی برخی روشها ادعای علمی بودن دارند، آن موقع باید ببینیم که آیا آن ادعا جزء بدنه علم هست یا خیر؟ این نکته، محل تمایز علمی بودن یا شبه علم بودن است. در واقع، مخالفت دانشمندان، فیلسوفان و مورخان علم با اهالی شبه علم، در این جهتِ نیست که از علم ایدئولوژی ساخته شود؛ یعنی قرار نیست ما انحصاری از علم بسازیم و بگوییم حقیقت فقط نزد دانشمندان و روش علمی پیدا میشود و چیزی اگر جز این باشد خارج از دایره حقیقت قرار دارد. علم روشی است برای تایید نظریات علمی، حالا اینکه نظریات علمی با حقیقت چه نسبتی دارند، میتواند دوباره به شکل بحثی فلسفی خود را نشان دهد و به آن پرداخت شود.
محمدرضا واعظ: به طور خلاصه میتوان گفت: هر چیزی که علمی نیست را نمی توانیم ادعا کنیم که نادرست است.
امیرمحمد گمینی: بله، همینطور است. علم با روشی خاص، از یک منظری ویژه سعی میکند پدیدههای طبیعت را بشناسد. ولی هرچقدر واژههای نظری در یک نظریه علمی بیشتر باشد، مثل نظریههای بنیادی فیزیک، باز احساس میشود که شاید اگر بخواهیم نظریه های درست و حقیقت مطلق و قطعی را عرضه کنیم بین فیلسوفان علم بیشتر اختلاف هست. اینها توضیحاتی بود برای اینکه بگوییم ما به دنبال یک ایدئولوژی که بخواهیم حقیقت را در انحصار آن قرار بدهیم نیستیم.
https://www.zeitoons.com/88376
محمدرضا واعظ: پس به طور کلی مشکل ما با دو چیز است: یکی ارائۀ تبیینهای علمی از چیزهایی که مطابق با روشهای علمی نیستند و دوم، تلفیق کردن اصطلاحات علمی با یک سری کلیشهها و پدیدههای روزمرۀ زندگی که علمی نیستند. مانند اینکه قانون عمل و عکس العمل را برای نتیجه کار خوب توضیح دهیم یا از نسبیت برای کند شدن گذر زمان عادی زندگی استفاده کنیم و یا از کوانتوم برای شفا استفاده کنیم یا از انرژی به عرفان برسیم.
امیرمحمد گمینی: کسانی که از اصطلاحات و مفاهیم علمی برای نظریهها و اندیشههای غیرعلمی استفاده میکنند، یکی از بهترین مثالهای شبه علم هستند. یعنی میخواهند از اعتبار نظریات علمی استفاده کنند بدون اینکه مفهوم آن را به درستی متوجه شده باشند.
واعظ: در طول تاریخ داستان به چه شکل بوده است؟
گمینی: در گذشته در قرون باستانی، چه دوره یونانی و چه دوره اسلامی، چیزی که بیش از فعالیتهای دیگر به علم، به شکلی که امروزه رایج است شباهت داشته، ریاضی است؛ شاخهای که به آن علوم ریاضی یا علوم تعلیمی گفته میشده است. علوم ریاضی، روششناسی مخصوص به خود را داشته و از روش شناسی فلسفی و مابعدالطبیعی متفاوت بوده است.
علم در دوره یونانی و دوره اسلامی معنی گستردهای داشته است. ولی وقتی میگفتند علم ریاضی، دقیقا مشخص بوده که چه علومی را با چه روششناسیای میگویند. در این علوم مانند علم نجوم، که از پیچیدهترین و پیشرفتهترین علوم زمان خودش بود، از روششناسی استقرایی استفاده میشد. یعنی از پدیدهها شروع میکردند و سپس نظریههای ریاضی را میپروراندند، به طوری که بتوانند آن پدیده ها را به شیوه ریاضی و هندسی تبیین کنند. در نتیجه، آنها میتوانستند اندازهگیریهای لازم را با آن نظریهها انجام دهند. به عبارت دیگر، آنها میتوانستند موقعیت سیارات را اندازه گیری کنند: برای مثال، این که در چه درجهای، هر سیاره ای نسبت به نقاط سماوی حرکت کرده است. سپس، این رصدها را با آن مدلهایی که منجمان طراحی کرده بودند، تطبیق میدادند. این مدلها آن قدر خودشان را تغییر میدادند تا بیشترین هماهنگی را با آن مشاهدات(رصدها) داشته باشند. بنابراین، پارامترهای مدلهای مذکور، یعنی ثابتهایی همچون خروج از مرکز افلاک، سرعت، اندازه و زاویه در هر لحظه مشخص میشد و با داشتن این پارامترها(محاسبه آنها از روی رصدها)، میتوانستند موقعیت هر کدام از سیارات در هر لحظه را پیش بینی کنند. درست است که اینها به اندازه نظریات امروزی علمی نبوده، ولی در سطح و زمان خودش دقت کافی داشته است. علوم نجوم بیش از همه اینگونه بوده است.
از دیگر علوم تعلیمی، علم اُپتیک بوده که این علم نیازی به اندازهگیری نداشته است و در واقع مجموعهای از مشاهدات در آینههای محدب و مقعر بوده است. در واقع، اُپتیک، علمی ریاضیاتی است که از طریق آن میتوانستند بفهمند تغییرشکل، اندازه و فاصله اجسام در آینه چه شکلی است.
محمدرضا واعظ: اینها مثال روشن نظام بطلمیوسی است، دقیقا تا چه قرنی می شود؟
امیرمحمد گمینی: در ایران تا قرن ۱۹، تا دوره قاجار، تحصیلکردهگان و نخبگان ایرانی نجوم بطلمیوسی را پدیرفته بودند. تا اینکه دوران فتحعلی شاه با آثاری که به دستور عباس میرزا ترجمه شد یا اعزام دانشجو و … نجوم جدید آهسته آهسته وارد ایران شد و دوران مظفری آدمهای مشروطه طلب و نوگراها نجوم جدید را پذیرفته بودند.
محمدرضا واعظ: برگردیم به همان نجوم دوره یونانی و دورۀ اسلامی؛
امیرمحمد گمینی: یک نهاد معرفتی بسیار مهمِ دیگر هم در دوران قدیم یونان و دوره اسلامی وجود داشت و آن فلسفه بود. به ویژه در فلسفه یونانی ارسطویی، شیوه فلسفه عکس شیوه ریاضی بود؛ یعنی اینگونه نبود که از پدیدهها شروع کند و بعد برای شناخت آنها نظریهپردازی کند بلکه برعکس؛ روشی که از بدیهیات عقلانی شروع میشود تا به شناخت برسد. در این شیوه یک سری بدیهیات عقلانی داری و از آنها میرسی به اصول کلی فلسفی که بیشترشان در فلسفه مابعدالطبیعی معنی دارد. منظور از مابعدالطبیعی، مفاهیمی مثل علیت، جوهر و عَرَض، قوه و فعل و مفاهیمی از این جنس است؛ مفاهیمی که به طور مستقیم مربوط به پدیده های قابل مشاهده نیستند، بلکه مفاهیم کلیِ وجود هستند. خیلی مواقع منجمان و ریاضیدانان به نتایجی میرسیدند که فیلسوفان هم به همان نتایج رسیده بودند؛ مثلا درباره شکل زمین و گاهی به نتایج متضاد مثلا درباره اپتیک؛ ریاضیدانان به یک شیوه رویت اجسام را تبیین میکردند و فیلسوفان به شیوه دیگری که به مبانی عقلانی آنها مربوط میشد. همچنین، شاخۀ دیگری هم بود، به نام فیزیک؛ روش فیزیک بر اساس پیش بینی بود.
حال فرض کنیم آن چیزی که بیش از همه به علم در زمان ما شبیه است، علوم ریاضی است. آیا میتوانیم از شبه علم ریاضی در آن زمان نام ببریم، به طوری که دانشمندان درآن زمان هم به آن شبه علم میگفتند. یعنی ادعای معرفت علمی(ریاضی) دارد ولی در واقع چنین نیست؟ همین سوال را درباره پزشکی قدیم نیز میشود پرسید؛ شاخهای که یک روششناسی متفاوت از فلسفه داشته است. البته اطباء مختلف، روشهای مختلفی داشتند. مثلا رازی تجربیتر بوده و ابن سینا فلسفیتر. به هرحال در آن روزگار، رشتۀ پزشکی، منظورم پزشکی جالینوسی و سینوی است که در دورۀ یونان باستان و دوره اسلامی رواج داشته است، به شناخت و تبیین ویژگیهای بدن انسان میپرداخته و در کنارش، راههایی برای درمان نیز عرضه میکرده است.
پزشکی هم در آن زمان تلاش میکرده که به روش استقرایی باشد، ولی همیشه اینطور نبوده؛ خیلی مواقع نظریههای کلی ابتدایی را مدنظر قرار داده که از تجربه نیامده بودند، بلکه شاید مبانیاش از تجربه سرچشمه میگرفتند. مثل نظریه اخلاط اربعه. اخلاط اربعه را هیچگاه نمیشود از هم جدا کرد و به صورت تجربی آزمود. ولی این باعث نمیشود که ما نتوانیم به آنها پزشکی علمی آن روزگار بگوییم. چرا؟ چون همین امروز هم درعلم جدید ما بسیاری از مفاهیم را داریم که به طور مستقیم قابل مشاهده نیستند. مثل الکترون که قابل مشاهده نیست. بنابراین مشاهده ناپذیر بودن مبانی طب جالینوسی باعث نمیشود که بگوییم این خیلی از روش علمی که در همان زمان در بین منجمان وجود داشته یا چیزی که ما امروزه میشناسیم فاصله دارد. به هر حال آن موقع نظریه هایی را بر مبنای اخلاط اربعه پرورانده بودند و بر اساس آنها بیماریها را تبیین میکردند و راههایی برای درمان پیدا میکردند. برای نمونه، درباره ساز و کار بدن انسان نظریههایی داشتند: مثل اینکه نبض چیست؟ کبد، مغز و قلب چه کار میکنند؟ حتی اینکه لایه های مغز چه وظیفهای درباره مسائل ذهنی به عهده دارند. یا در طب جالینوسی میدانستند که کارهای ذهنی، خیالپردازی و تعقل نظری با مغز است. ولی خب از برخی مهمترین مفاهیم طب نوین بیاطلاع بودند: مثل میکروب. به نظر من پزشکی جالینوسی و سینوی در آن روزگار، طب علمی زمان خود بودند؛ همانطور که علوم ریاضی، نجوم و اپتیک در زمان خودشان علوم علمی دانسته میشدند( علمی با آن تعریفی که از علم در آن زمان بوده). آنها شبیهترین پدیدهها به علم امروز هستند و گرنه در بعضی مفاهیم با علم امروز تفاوتهای ریشهای دارند، ولی از برخی جهات مهم و مبنایی شباهتهایی دارند.
محمدرضا واعظ: مطابق با نظر شما، تا قبل از علم مدرن( علم به معنی science) علوم موجود مانند ریاضی و پزشکی، علم زمان خودشان قلمداد میشدند. در آن دوره هنوز پارادایم جدید، تمایز علم از شبهعلم، بوجود نیامده است. اگر ما بپدیریم که علوم ریاضی و پزشکی در زمان خودشان علمی بودند، آیا در آن زمان طالعبینی، به عنوان شبه علم در نظر گرفته میشده است یا نه؟
امیرمحمد گمینی: نکته اول اینکه تمام منجمان و ریاضیدانان و اندیشمندان جهان اسلام میدانستند که روششناسی طالعبینی با روش شناسی طب و نجوم و ریاضی متفاوت است؛ حتی با فلسفه طبیعی هم متفاوت است. چرا که مبنای طالعبینی در گذشته روایتهایی بود که از کاهنان باستانی رسیده بود؛ یعنی نقلی بود. اینکه مریخ چگونه است و اگر به فلان برج برسد و…. فلان تاثیر را روی موجودات و زندگی آنها میگذارد، چیزی نبود که با شیوه تجربی بتوان آن را آزمود یا حتی اصلاحش کرد.
محمدرضا واعظ: یعنی طالع بینی در آن زمان هم قابل آزمودن و راستیآزمایی نبود؟
امیرمحمد گمینی: نه تنها بر اساس معیارهای ما حتی بر اساس معیارهای علم همان روزگار هم نبود، چون تمامی قواعدش از گذشتگان وکاهنان باستان نقل شده بود. برخی فیلسوفان جهان اسلام کاملا با طالعبینی(احکام نجوم) مخالف هستند. مثل ابن سینا و فارابی که در رد این موضوع کتاب هم دارند. در نهایت، میتوان گفت احکام نجوم نه فقط امروز، بلکه در گذشته هم قوام و استحکامی که علوم عقلی دیگر مانند فلسفه و ریاضی داشته، نداشته است.
محمدرضا واعظ: آیا میتوانیم مثالهایی بیاوریم که در گذشته شبه علم بودهاند و امروزه علم و یا برعکس؟
امیرمحمد گمینی: بله، مثلا نظریه زمین مرکزی در دوران یونان و جهان اسلام نظریه علمی آن روزگار بود ولی امروزه اگر کسی از آن دفاع کند، قطعا دچار شبه علم شده است؛ یعنی چیزی که قبلا علم بوده و امروزه شبه علم است. اگر یک زمانی طب جالینوسی علمیترین شیوه بشر برای شناخت بدن و بیماریها بوده، امروزه اگر بخواهیم برای درمان به سراغش برویم، دچار شبه علم شدهایم. در مقابل، تنها چیزی که میتوانم به آن اشاره کنم که در زمان خودش شبه علم بوده و امروزه علم محسوب میشود، روانکاوی فرویدی است. روانکاوی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم چیزی بود که از نظر بدنه روانشناسان دانشگاهی علم محسوب نمیشد و بیشتر میگفتند یک شکلی از فلسفه است. اما فروید بسیار تاکید داشت که چیزی که مطرح کرده است نوعی علم است؛ اما روانشناسی تجربیِ آن زمان، آن را به عنوان علم نمیپذیرفت. با گذشت زمان، بخشهایی از روانکاوی فرویدی در روانشناسی علمی مدرن جذب شد. در نورولوژی و عصبشناسی، مفاهیمی مثل ناخودآگاه، معنای مشخصی پیدا کرد و بخشهایی از نظریاتش به عنوان علم مطرح شد.
محمدرضا واعظ: در عنوان این گفتگو از تاریخ علم و شبه تاریخ علم استفاده کردهایم. اکنون، این سوال مطرح میشود که آیا میتوانیم بگوییم تاریخ یک علم است؟ یا شباهت های روششناختی با علم امروز دارد؟
امیرمحمد گمینی: وقتی بخواهیم تاریخ را با علمی مثل فیزیک مقایسه کنیم، ممکن است از اینکه شباهتهایی بین علم و تاریخ برقرارکنیم، ناامید شویم. اما لازم است که به این نکته اشاره کنم که اتفاقا بخشهایی از علوم تجربیِ تثبیت شده، خودشان تاریخی هستند: مثل زمینشناسی یا زیست شناسی. اینها کاملا تاریخی هستند؛ یعنی شما درباره اتفاقهایی در گذشته صحبت میکنید و برای آنها شواهدی میآورید، در حالی که تکرار پذیر نیستند. مثلا نمیتوان تکامل پرندهها از دایناسورها را دوباره تکرار کرد؛ یعنی در اینجا تکرارپذیری چیزی نیست که علم را علم میکند. در زمینه زمین شناسی هم همین طور. همه اینها در یک بازه زمانی رخ میدهد. یک مکتشف معدن که بر اساس زمینشناسی مدرن میخواهد رگههای یک معدن را دنبال کند، تاریخچهای برای آن معدن طراحی میکند که مثلا در دوره ژوراسیک در چه وضعیتی بوده و بعد در کجاها میتوان توقع داشته باشیم که آن سنگ معدن را پیدا کنیم. در نتیجه، با داشتن این تاریخچه به ما میگوید که کجاها را حفر کنیم و معدن در چه جهتی حرکت کرده است. میخواهم بگویم که تاریخی بودن در بدنه علوم طبیعی هم وجود دارد. بنابراین، حداقل از این جهت، تاریخ به این مدل نظریه های علمی که تکرارپذیر نیستند، شباهت بسیار دارد.
از سوی دیگر، در تاریخ نظریهپردازی هم داریم. مثلا در مورد یک اتفاق تاریخی-سیاسی گفته میشود که فلان پادشاه به این دلیل سقوط کرد و بعد برای آن شواهدی پیدا میکنیم. یا حتی در مورد چگونگی یک رویداد میگوییم فلانی از یک جا آمد و به جایی دیگر رسید و بعد برای آن شواهدی پیدا میکنیم. تاریخ سیاسی، عمومی و فرهنگی یا تاریخِ علم با نظریهپردازی کار میکنند و کار مهمی که یک مورخ انجام میدهد، این است که شواهد متنی یا باستان شناسی را در کنار هم میگذارد و درباره یک رویداد تاریخی و علل آن و اینکه چه رویداد تاریخی بوده، روایت میکند؛ روایتی مبتنی بر شواهد.
تا اینجا تاریخ خیلی شبیه به علم است، ولی از جهاتی تفاوتهای عمده دارد. مثلا یکی از تفاوتهای تاریخ با علوم طبیعی این است که قانون در تاریخ وجود ندارد. در تاریخ علت و معلول پیدا کردن خیلی سخت است. علت و معلول میتوانند به طور چرخشی روی هم تاثیر بگدارند. اما خیلی دشوار است که از قانونِ تاریخی بتوان استفاده کرد. میتوان گفت قانون در تاریخ اصلا وجود ندارد.
محمدرضا واعظ: در مورد پیش بینی پذیری چطور؟
امیرمحمد گمینی: همان طور که در نظریه تکامل نمیتوانیم پیش بینی کنیم که مثلا برای یک گروهی از جانداران چه اتفاقی از لحاظ تکاملی قرار است رخ دهد، در تاریخ هم نمیتوان چیزی را پیشبینی کرد. میتوان حدسهایی زد که ممکن است چنین اتفاقهایی بیفتد.
محمدرضا واعظ: اگر بخواهیم مصداقی صحبت کنیم، برای نمونه درباره اهرام ثلاثه مصر، تبیینهای شبه علمی زیادی مطرح شدهاند که ادعا دارند اهرام ثلاثه را موجودات فضایی درست کردهاند. اما، امروزه میگویند سازههایی در مصر پیدا شده که نشان میدهد تنها سازه موجود در مصر، اهرام ثلاثه نبوده و مابقی هم داشته و شکلگری آنها یک روند تکاملی داشته است. آیا اینها واقعیتهای تاریخی محسوب میشوند؟
امیرمحمد گمینی: نه دیگر. همانطور که در کنار نظریههای علمی و تخصصی، یک سری شبه علم داریم که معمولا توسط طبقههای کمسوادتر و غیردانشگاهی ساخته میشود، در تاریخ و تاریخ نگاری هم همین را داریم. مثلا در مورد اهرام ثلاثه مصر ممکن است نظریههای رقیبی بین باستانشناسان و مصرشناسان وجود داشته باشد. اما در این میان، اشخاص کمسوادی مثل اِریش فون دِنیکِن هم پیدا میشود که بگوید اهرام ثلاثه را موجودات فضایی ساختهاند. حالا هر چقدر هم باستانشناسان و مصرشناسان بگویند که ما شاهدی برای چنین حرف عجیب و غریبی نداریم، باز برخی میپذیرند.
یکی از ویژگیهای مدعیان شبه علم این است که برای تایید حرفشان به سراغ عموم مردم میروند و حرفهای جذاب برایشان میزنند. برخی مردم هم که ممکن است در این زمینه اطلاعات تخصصی نداشته باشند، به راحتی چنین ادعاهایی را میپذیرند. در کنار تاریخ، یک شبه تاریخ علم هم همواره ظاهرا وجود داشته است؛ افرادی میآیند و نظریات عجیب و غریب تاریخی با شواهد شکسته ارائه میدهند و برای خودشان طرفدار پیدا میکنند. البته شاید گاهی بین مورخان اختلافهایی وجود داشته باشد ولی در این حد نیست که وقتی چیزی را همه مورخان غلط میدانند یک گروه دیگر بیایند و بگویند درست است. اختلاف علمی بین متخصصان یک رشته با اختلاف بین غیرمتخصصان خیلی فرق دارد. معمولا داعیان شبه علم میخواهند این تفاوت را کنار گذارند. مثلا میگویند با گالیله هم مخالفت میشد و کسی حرفهایش را نمیپذیرفت اما متوجه نیستند که روش شناسی گالیله از چه جنسی بود یا مخالفان گالیله چه کسانی بودند.
محمدرضا واعظ:اگر تاریخ را علم بدانیم، می توانیم شبه تاریخ را شبه علم بدانیم؟
امیرمحمد گمینی: من ادعا ندارم که تاریخ علم به معنای scince است. تاریخ یکی از شاخههای علوم انسانی است و علوم انسانی در قرن های اخیر تلاش میکند که روش علم را در کار خودش بیاورد. ولی خوب تا حدی می تواند این کار را بکند و شبیه علم باشد.
محمدرضا واعظ: در مورد تاریخ تحلیلی هم همینطور است؟
امیرمحمد گمینی: بله همین طور است، تاریخ تحلیلی هم سعی میکند شبیه به علم باشد. تاریخ تحلیلی سعی میکند که شواهد بیاورد و بعد نظریه را بپروراند. نکته مهم درباره علم این است که ما یک جامعه متخصصان داریم که ویژگی آنها این است که یکدیگر را نقد و بررسی کنند. ولی ویژگی مدعیان علم(شبه علم) این است که آراء خودشان را داوری و نقد نمیکنند و به دیگران هم اجازه نمیدهند که آنها را داوری کنند؛ یعنی به جای اینکه حرفهای خودشان را برای متخصصان آن رشته بگویند تا داوری و نقد شوند، برای خودشان کتاب چاپ میکنند و یا سخنرانی میکنند.
محمدرضا واعظ: متاسفانه نظام آموزشی ما فاقد تفکر انتقادی است، برای بسیاری از دانشجویان و فارغ التحصیلان علوم، تمایز و مرز علم و شبه علم روشن نیست. اکنون، به نظر شما اگر مصادیق شبه علم در گذشته، با عنوان تاریخ شبه علم در کتابهای درسی قرارگیرد، دانش آموزان فهم بهتری از ماهیت علم و شبه علم نخواهند داشت؟ به طور کلی، نظر شما در زمینه آموزش چیست؟
امیرمحمد گمینی: فکر میکنم اولین چیزی که باید بگویم این است که بدانیم در زمینههایی که متخصص نیستیم چگونه میتوانیم به آراء متخصصان دسترسی پیدا کنیم. مثلا در زمینه فیزیک، فیزیکدانان برسر چه چیزهایی اجماع نظر دارند و بر سر چه موضوعاتی اختلاف نظر دارند. از چه منابعی میتوانیم متوجه شویم که اخبار علمی که به ما میرسد معتبر است یا خیر. اینها را باید در مدارس آموزش داد. مثلا جستجوی صحیح در اینترنت و استفاده از منابع معتبر. یا درباره یک موضوع تنها یک کتاب معروف را نخوانیم و به منابع دیگر هم رجوع کنیم و در نهایت هرکس میتواند یک انتخاب شخصی داشته باشد.
دوم، فرایند مبارزه با شبه علم نباید تبدیل به یک کار ایدئولوژیک شود و علم زدهگی ایجاد شود. شاید آدم هایی باشند که برای شفا گرفتن خودشان دوست دارند که از شبه علم استفاده کنند. اما تا وقتی که ادعا نکنند که این کاری که انجام میدهند علمی است، نباید امر و نهی شوند.
محمدرضا واعظ: دقیقا همان مسالهای که ابتدا عنوان شد. نگاه ما یک نگاه ارزشی نیست و نمیگوییم چیزی که علمی نیست، نادرست است.
امیرمحمد گمینی: بله دقیقا. سبک زندگی یک نفر شاید به این نحو باشد که دوست دارد در رفع مشکلاتش به روشهای غیرعلمی رجوع کند. در نهایت، میتوان گفت تا وقتی که اشخاصی که به روشهای شبه علمی اعتقاد دارند، ادعای علمی بودن نداشته باشند و داعیان شبه علم با عنوان علم و با اصطلاحات علمی مطالبشان را به مردم ارائه نکنند، مشکلی نیست.
از همین پرونده:
از جادو تا درمان | گفتوگو با محمدرضا سرگلزایی
توضیح زیتون: این گفتوگو در اینستاگرام به صورت زنده و مستقل انجام شده و زیتون صرفا اقدام به گزارش، ویراستاری و انتشار متن مکتوب آن کرده است.
2 پاسخ
همین مبانی استنباطی معوج و کج و کوله است که نهایتا منجر به نظریات مشعشع روشنفکری ایرانی میشه. پس الکترون قابل مشاهده نیست. فکر کنم شوخی میکنید و منظورتون با چشم غیرمسلح هست لابد وگرنه همین اخیرا کریستال الکترونها رو هم در آزمایشگاه مشاهده کردن یعنی constellation خاصی از الکترون در نیمهرسانایی با دو لایهٔ اتم قطر، دههها بحث سوپرکانداکتورها بماند. حالا هر جوری توجیهش کنین با قیاس با اخلاط اربعه که اصلا نه قابل آزمایشه و نه ابطال پذیر کاملا مع الفارق هست. اینو مقایسه میکنین و بعد هم نمیگین که این برآمده از عناصر اربعه است و یک مؤخرهٔ خاص و فارغ از مشاهده است بر این مقدمه. در واقع اخلاط نتیجهٔ یک تفکر دینی (یونانی) است و هیچ نشانی از مشاهدهپذیری ندارد (مقایسه با الکترون واقعا بی انصافیه)… خلاصه بنا رو گذاشتین به ساختن بناهای کج و معوج با اغراض سیاسی و عقیدتی وگرنه یک علمشناس، فیلسوف علم باید خیلی روشنتر ازینا فکر کنه. البته جریانی کمی تا تمام مذهبی همیشه درگیر این کج و معوج سازهها بودند…
راجع به بحث ریاضیات و نسبتش با علم و بعد جریان فلسفه … همون بهتر سکوت کنیم که این ره به جایی نمیرسد. اصولا یکی از بهترین معیارها برای شبهعلم همین هست که همش حرف و شعاره و چیز مفیدی تولید نخواهد کرد. خسارت از جایی بار میاد که چندین دهه بر ملت بگذرد و بعد تازه بفهمیم این ره به ترکستان بوده و این روشنفکر، … بوده.
با سلام
من به نظرم این مبحث تا این جا ایرانی وار و در حد یک جزوۀ دانشگاهی ترم یک در رشته های علوم انسانی است و بهر آن که به کوی و برزن آورده شود چیزی کم دارد.
برای مثال گفته می شود علمی آن است که آزمون پذیر باشد و تکرار پذیر باشد و غیره. و گفته نمی شود که:
(۱) این تعریف در جوامع مدرن الزامی مواردی است که کسی مدعی می شود فاکتور شماره ۲ را می توان از فاکتور شماره ۱ نتیجه گرفت و
(۲) جز این جرم و کلاهبرداری است.
و بایست توجه داشته که مراد از علم در جوامع مدرن این دومی است. هم به این سبب است که برای جامعه در جوامع مدرن این که میان علم و شبه علم یا غیر علم مرز مشخص وجود داشته باشد دارای اهمیت حیاتی است [و ارتباط به مرگ و حیات آدمیان دارد.]
جوامع مدرن در عین حال جوامع علمی اند. یعنی دارای الزامات علمی اند. و جامعه بهر این معناست که هزینۀ دانشگاه و دانشجو را می پردازد. برای آن که دامنۀ جرم و کلاهبرداری هر دم کاهش بیابد و جامعه به ناگزیر خود را مقید به اخلاق علمی [الزامات علمی] کند.
اگر چنانچه غرض شما از مبحثی که در میان نهاده اید طرح مضمونی اجتماعی است؛ گفتن این که چه علمی و چه شبه علمی است طرح تعریفی دانشگاهی در کوی و برزن است. دانشگاه این را نمی گوید. دانشگاه در جوامع مدرن می گوید: اگر چنانچه کسی مدعی شود فاکتور شماره ۲ را می توان از فاکتور شماره ۱ نتیجه گرفت بایست دعوی اش آزمون پذیر باشد. جز این جرم و کلاهبرداری است.
برای مثال من برای فروش صابونی که تولید کرده ام می گویم این صابون در شرایط مساوی بهتر از صابون های دیگر لباس را می شوید و تمیز می کند. این گفتۀ من در جوامع مدرن بایست آزمون پذیر باشد. جز این جرم و کلاهبرداری است. اگر می گویم این قرص رفع خستگی می کند بایست آزمون پذیر باشد؛ ورنه جرم و کلاهبرداری است.
دیگر این که دانشگاه خودش در معنای جهانشمول بهر علمی و غیر علمی خواندن موضوعات تعریف دارد که لزوماً ربط به “آزمون پذیری” ندارد.
رشتۀ تاریخ برای مثال در دانشگاه یک رشتۀ علمی است اگر چنانچه همخوان با تعاریف جهانشمول دانشگاهی باشد. برای مثال اگر چنانچه مبنی بر منابعی باشد که همگانی و نقد پذیرند. کسی در تاریخ مدعی آن نیست که از فاکتور شماره ۲ در معنای جزئی می توان فاکتور شماره ۱ را در معنای جزئی نتیجه گرفت. همچنین وقتی می گوییم فلسفه بایست علمی باشد نه به این معنی است که می بایست آزمون پذیر باشد.
با احترام
داود بهرنگ
دیدگاهها بستهاند.