«هر جامعهای که بنایش بر بیصداقتی است و هر جرم و جنایتی را تحمل میکند با این بهانه که این بخشی از رفتار عادی انسانی است، رفتاری منحصر به مشتی از نخبگان، و گروه دیگری را هر قدر اندک و کوچک محروم میکند از غرور و شرفش و حتی حق زندگیاش، خودش را دستی دستی محکوم به انحطاط اخلاقی و نهایتاً فروپاشی محض میکند.»
انگاری که این گفتارِ ایوان کلیما از زبان او درمیآمد. گویی خلاصه و چکیدهی پیامِ حیات مختصر او بود. حیاتی که هر گوشه گوشهاش، ترس از سقوط بود. او واهمه داشت از این سقوط. او میدانست که با تهی شدن کنشگر از غرور و شرفِ خود، چیزی روی چیزی بند نخواهد شد و اندک اندک تمامی اصول اخلاقی دیگر دومینووار یکی یکی از پسِ هم، از حیات سیاسی جامعه رخت برخواهد بست. آنچنان که بدین پسرفت، گروهها و احزاب نیز از اندک مایههایی از اصول خالی خواهند شد. آنچنان خالی که اگر روزگاری دیگر چشم باز کنند؛ تشخیص سَره از ناسره برایشان سخت و دشوار خواهد شد.
هدی صابر میدانست که جایی باید بایستد. جایی باید تن به مقاومت بدهد. او اگر که در این ایمان، تک و تنها بود، ولی در ضرورت آن هیچ شک و ابهامی نداشت. میدانست که آن پراگماتیزم بیدر و پیکر، اگر بر همه جا سیطره پیدا کند، رفته رفته آن افق فروپاشی فراخواهد رسید. به تن و جان ایمان داشت که اگر مقاومت و ایستادگی بر سرِ اصول خود را از دست بدهی و به بهانههای مصلحت، ارزش و اعتبار مقاومت را در چشم و نظر خود فرو بکاهی، افول و سقوط گفتمانی را که بدان ایمان داری را به راحتی رقم خواهی زد.
هدی صابر آن ضرورت حال حاضر ماست. آن که میتوانست این ضرورت را به مرام و مسلک خود به جامعهی حیران، بنمایاند. سبک و سیاق مقاومت و ایستادگی او میتوانست در این روزگارِ بر باد رفتن همه اصول و سیطرهی مصلحتهای کارگزاری، راهی دیگر را پیش پای نحلههای فکری اصلاحطلبی بگذارد.
آنهایی که نماینده قدرت بیروح هستند، البته که نمیتوانند انگیزه آدمهایی چون هدی صابر را درک کنند. نمیتوانند در تلنبار مصلحتهای بسیار خود، به چنین الگوهایی نزدیک شوند. و آنرا مرسوم دوران خود کنند. ولی منش و مرام و مسلک هدی صابر را گویی همین زمانهی هرز رفتن اصول به تمامی به رخ میکشد. گویی آن کُنج دیوارهای ستبر زندان، چندان هم نتوانستهاند که روح او را به زنجیر و زندان بکشند؛ اکنون آن پرواز مظلومانهی او بیشتر به چشم میآید و مرامِ نستوه او، انگاری که چون ضرورتی بر ذهن و ضمیرِ همهی جان به لب رسیدگان جاگیر میشود.