داعش پدیدهای است که از هنگام ظهور تا افولش تمام مرزهای اخلاقی و انسانی عصر حاضر را لگدمال کرد و وحشت و تجاوز را نماد خود قرار داد.
این مجموعهی کوچک از حیث عدد، ولی بزرگ از حیث تاثیرگذاری، طی چند سال به یکی از هولناکترین و وحشتناکترین پدیدههای دنیای مدرن بدل شد.با اینکه تمام رسانههای بزرگ دنیا علیه داعش دست به کار شدند، اما در انتشار ایدههایش و همچنین عضوگیری یکی از موفقترین مجموعههای عقیدتی-نظامی دنیای معاصر به حساب میآید.
جالب آنکه اندک کانالهای تبلیغاتیاش، علیرغم خشونت عریانی که در آنها به نمایش داده میشد، مخاطبان فراوانی در داخل و خارج از جهان اسلام داشت. بررسی دقیق نشأت، رشد، تکامل و همچنین عملکرد و علل افول این مجموعه بحث مفصلی را میطلبد، اما شاید مهمترین مسأله، نشأت و ظهور آن باشد. با اینکه داعش به دوران افول خود رسیده است و اندک باقیمانده اعضایش در گوشه و کنار جهان تحت تعقیباند، اما علل ظهور آن در جهان اسلام کماکان به قوت خود باقیست و چه بسا این علل در برخی مناطق مجددا به شکل قویتری بروز کرده که همین اهمیت بررسی این موضوع را دو چندان می کند.
پرداختن به علل نشأت داعش و گروههای تکفیری جهادی، لاجرم ما را به تسلسل تاریخی در شکلگیری عقیده آنان میکشاند.
اگر به طور خلاصه بخواهیم به آن گریزی بزنیم، میتوان گفت ایدهی اساسی این افراد ریشه در تعالیم کسانی دارد که قرنها پیش در این خطهی جغرافیایی میزیستند. بیشک احمد بن حنبل پیشگام همه آنها بود. وی را (که در قرن هشتم و نهم میلادی میزیست و مورد بیمهری و غضب دائم خلفای وقت بود و حتی پاسی از عمر خود را در زندان گذراند) میتوان پدر تصلب و عدم تسامح در فقه و شریعت اسلامی نامید. پنج قرن بعد تعالیم وی را فردی دیگر کامل کرد، او هم سرنوشتی بهتر از زندان و مرگ نداشت، این فرد کسی نبود جز فقیه مشهور دیار شام ،ابن تیمیه. اما در قرن هیجدهم، محمد بن عبدالوهاب، پرچم این دو را بهدست گرفت و سودای بازگشت به عصر سلف صالح (عصر صحابه پیامبر) را در سر پروراند و با ائتلاف با محمد بن سعود در سال ۱۷۴۴ جنبش عقیدتی سیاسی عظیمی را در منطقه به راه انداخت. سیل این جنبش به سمت عراق و شام به راه افتاد و هر آنچه را که نماد شرک و بدعت میدانست سر راه خود ویران کرد و اگر ارتشِ ابراهیم پاشا، فرزند محمد علی پاشا حاکم مصر، و کمک نظامی عثمانیها و دول اروپایی نبود چه بسا که این سیل کل جهان اسلام را در مینوردید.
اما سید قطب، متفکر و ایدئولوگ معروف مصری، را میتوان مؤثرترین شخصیت در ظهور جنبشهای اسلامی افراطی در عصر حاضر دانست.
وی با بیست و چهار کتابی که از خود بهجای گذاشت، پلی بین سنت و اندیشه احمد بن حنبل، ابن تیمیه، محمد بن عبدالوهاب و نسل جدید جهادیهای تکفیری زد. ایدهی آنها را انسجام بخشید و یک نقشه راه با هدف احیای عصر خلافت، برای آنها ترسیم کرد. وی در سال ۱۹۶۶ به اتهام طرحریزی برای ترور جمال عبدالناصر به دار آویخته شد.
از پدران معنوی این جریان که بگذریم میرسیم به بحث علل ظهور این جریان. دلایل فراوانی از جمله فقر، بیسوادی، تقابل سنت و مدرنیته و… که با تزلزل حکومتهای مرکزی (که عمدتا بهواسطه نیروهای خارجی اتفاق میافتاد) در سرزمینهایی که عمدتا با زور اسلحه اداره میشدند، فضا را برای ظهور اینگونه جریانات مهیا میکرد، اما اگر از حیث ساختاری به این مسأله نگاه کنیم متوجه میشویم که همهی این عوامل و دیگر عوامل ذکرنشده در دو عامل اساسی خلاصه میشوند که اساس بحث این مقاله را تشکیل میدهند؛ عامل قدرت و عامل مذهب.
واضح است که عمدهی جوامع اسلامی از وجود حکومتهای استبدادی رنج میبرند، استبدادی که در ذات خود تمام ویژگیهای منفی و مخرب از جمله سلب آزادی، فساد، تبعیض، انحصارطلبی، تمرکزگرایی و... را میپروراند.
هر یک از موارد ذکر شده بهتنهایی میتواند یک جامعه را به مرز فروپاشی برساند. برای مثال اگر عامل آزادی را در نظر بگیریم و تاثیرات مخرب غیاب آن را در جوامع مختلف بررسی کنیم، متوجه میشویم که تنها این یک مورد چهقدر در بسیج نیرو برای داعش و گروههای شبیه به آن موثر بوده است.
عدم وجود آزادی همیشه یکی از مهمترین عوامل ظهور افراطگرایی و تعصب در میان جوامع بشری بوده است. به نظر بسیاری از اندیشمندان «آزادی» رابطه مستقیمی با «خرد» و «اخلاق» دارد. بیراه نیست، اگر بگویم که شالوده و اساس جریانهای تکفیری را افراد متعصب شکل میدهند؛ افرادی که عمدتاً زیر سایه استبداد رشد کردهاند. هر چند که تعدادی از پیکارجویان داعشی از میان جوامع آزاد به این مجموعه پیوستند (که البته دلایل خاص خود را دارد)، اما این استثنایی است که به قاعده اصلی لطمه چندانی وارد نمیکند، چرا که تعداد این افراد در مقایسه، بسیار کمتر از افراد برخاسته از جوامع استبدادی است.
زیر سایه آزادی با تمام ابعادش فرصت پرورش اذهان از طریق گفتگو مهیا میشود. استعدادها در یک رقابت سالم فرصت شکوفایی مییابند. انسانها میآموزند دنیا را از دیدگاه دیگران ببینند و تفاوتها را بپذیرند. تعامل را یک ویژگی مثبت و چندرنگی و گوناگونی را یک مزیت قلمداد کنند.
در جوامع آزاد بر خلاف جوامع استبدادزده سیستمهای آموزشی مترقی وجود دارد که بهواسطهی نقد پیوستهی کارشناسان همیشه در حال به روز کردن خود است. در درون این سیستمها افراد از سنین پایین پروسه اجتماعی شدن را طی میکنند و همزیستی مسالمتآمیز را با شیوههای نوین و تاثیرگذار آموزش میبینند. در این سیستمها افراد ترغیب میشوند که به هویت دیگران احترام بگذارند واز تحمیل هویت خود به آنها پرهیز کنند.
در این جوامع بهواسطهی فضای آزاد، همه چیز در معرض دائم نقد، گفتگو، تفحص، به چالش کشیده شدن، مورد پرسش قرار گرفتن و…. است، عواملی که راه را برای عیبیابی، اصلاح و همچنین پوستاندازی جامعه و حکومت هموار میکند.
آزادی با تمام شکلهایش باعث ارتقای سطح آگاهی مردم میشود، چرا که مردم در چنین فضایی از«سوال»کردن نمیترسند. «سوال» همان چیزی است که انسان را به تفکر واداشت و او را از مابقی موجودات متمایز کرد. با سوال کردن در جوامع آزاد، انسانها یاد میگیرند که همه چیز را به چالش بکشند، امری که به برخورد ایده ها منجر میشوند و در این برخورد بهترین ایدهها ظهور، و خود را به دیگر ایدهها تحمیل میکنند. «سوال» در دل سیستمهای حکومتیِ مستبد هراس میافکند و آنها به شیوههای مختلف راه را بر آن میبندند و در واقع انسان را از مهمترین موهبت خود، یعنی تفکر منع میکنند.
در این زمینه تفاوت فاحش جوامع آزاد با جوامع استبدادزده در بازدهی علمی-فکری در دو قرن اخیر گویای بسیاری از مسائل است.
آزادی همانگونه که بر اندیشه و سطح خرد افراد و جوامع تأثیر میگذارد بر اخلاق فردی و اجتماعی هم تأثیر مستقیمی دارد. از نگاه هانا آرنت حکومتهای مستبد افراد زیر سلطه خود را بیاخلاق بار میآورند.[۱] تملق، دروغ، بزدلی، فریبکاری،دورویی، بیانصافی، زورگویی، بردهصفتی و…همهی این ویژگیهای منفی اخلاقی در زیر سلطه استبداد ترویج مییابند و افراد به شکل غیرارادی وناآگاهانه یا آگاهانه به آنها تن میدهند. انسانهایی که از ابراز آنچه که هستند واهمه ندارند، نیازی به دروغگویی و دورویی نمیبینند. آنها نقد خود را به همه چیز و همه کس علناً اعلام میکنند و در دام دوگانگی اخلاقی نمیافتند. افرادی که به حقوق خود واقفند و آزادانه به تضییع آن از طرف دیگران اعتراض میکنند و مطالبهی آن حقوق را ضرورت میدانند، به رخوت و پذیرش ستم تن نمیدهند و مهمتر از هر چیز احساس سرکوب شدن نمیکنند که این به نوبه خود آنها را به سرکوب ضعیفتر از خود سوق نمیدهد و در نهایت قاعده «آنچه را که برای خود نمیخواهی برای دیگران مخواه» را با تمام وجود میپذیرند و به آن عمل میکنند.
برعکسِ جوامعِ آزاد، جوامع استبدادزده با تفکر بیگانه می شوند چراکه ضرورت تفکر واندیشه استمرار و مداومت است و فراهم کردن بستر مناسب برای این کار در جوامع استبداد زده بسیار دشوار می نماید.
در جهان اسلام تنوع و گوناگونی فراوانی از حیث عرق، ملیت، مذهب، دین، زبان و قومیت وجود دارد. امری که روحیهی تساهل و مدارا را بهشدت میطلبد، چیزی که باید در یک فضای کاملا آزاد آموزش داده شود، اما سیستمهای آموزشی در جهان اسلام عمدتا تابع اولویتهای تعیینشده از سوی حکومتهاست. نظامهای که گوناگونی را نه یک فرصت، بلکه تهدیدی برای بقای خود میبینند، لذا «یکسانسازی» را عمدهترین وظیفهی سیستمهای آموزشی در نظر میگیرند، امری که به نوبه خود روحیه مدارا و همزیستی را بهشدت تضعیف میکند وتحمل تفاوتها را بسیار سخت و همچنین سلب حقوق «غیر» را توجیهپذیر مینماید.
محمد آرکون،اسلامشناس الجزایری فرانسوی معاصر، در یک برنامهی تلویزیونی در تشریح علل عقبماندگی جهان اسلام، از اصطلاح «جهل مؤسَس» یا همان جهل نهادینهشده نام برد. وی اعتقاد داشت که سیستمهای آموزشی در جهان اسلام جهل را به جای علم آموزش میدهند.
وی اذعان داشت که مدارس در جهان اسلام ذهن دانشآموزان را نسبت به دیدگاههای متفاوت و متنوع میبندند و به جای اینکه از آنها یک انسان پرسشگر بسازند آنها را یک مقلد صرف بار میآورند.
اگر ما تنبیه بدنی و لفظی در مدارس را به این موارد اضافه کنیم، متوجه میشویم که خشونت از همان سنین ابتدایی در دانشآموزان نهادینه میشود و آن را بهعنوان بهترین راهحل، اگر نه تنها راهحل، مشکلات یاد میگیرند.
اینگونه میشود که مهمترین ابزار پرورشِ خرد در کشورهای اسلامی تبدیل به عامل اساسی نادانپروری میشود. و به دلیل نبودِ فضای آزاد برای نقد و اصلاح این چرخهی معیوب، بدون توقف به مسیر خود ادامه میدهد و در کنار دیگر کمبودها در جوامع اسلامی، افراد متعصب، کمسواد و بیخرد را به جامعه عرضه میکند. افرادی که بهسادگی در دام جریانهای افراطی، مانند داعش میافتند و ابزار سرکوب و جنایت علیه انسانهای دیگر میشوند.
بهمانند اندیشه، اخلاق هم نمیتواند در جوامع استبدادزده رشد کند، چرا که در اینگونه جوامع منفعت افراد در تأیید سیستمهای مستبد حاکم است، هر چند که این افراد به آن باوری نداشته باشند. تحمل فساد، ناکارآمدی و در خیلی مواقع همراهی کردن با آن، انسانها را به قول واستلاف هاول[۲] در چنبره دروغ فرومیبرد و تزویر و ریا را ویژگی بارز آنها میکند. همه این موارد به همراه کمسوادی و فقر علمی آنها را از ساختن یک «منظومه اخلاقی» متناسب با عصر جدید باز میدارد و این به نوبه خود جرم و جنایت، تبعیض، فساد در عرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، تجاوز و تعرض به زنان و کودکان و…را گسترش میدهد، کمااینکه آمار رسمی و غیررسمی در بیشتر جوامع اسلامی بر این امر صحه میگذارد. و به این وسیله به سادگی این جوامع، بازار مناسبی را برای مجموعههای افراطی خلق میکنند.
همهی عناصر استبداد از جمله «خشونت» که مهمترین ابزار برخورد با گروههای افراطی از جمله داعش بوده است، راه را برای بازتولید اینگونه مجموعهها هموار میکند. کافیست که نگاه سادهای بیندازیم به شیوهی برخورد با فرزندان به جا مانده از اعضای داعش و مادران آنها در کمپهای تحت سیطرهی نیرویهای برنده جنگ، تا متوجه شویم چهقدر محتمل است که در آیندهی نه چندان دور نسلهای جدیدِ این گروه خود را به جهان پرتلاطم و کمثبات اسلام تحمیل کنند.
اما در رابطه با مورد دوم «نهاد مذهب»، میتوان گفت که فرسودگی نهاد مذهب (که به شکل سنتی و کماکان مهمترین عامل نهادینه کردن مبانی اخلاق است) از اهمیت ویژه ای در تبیین علل ظهور مجموعه های افراطی از جمله داعش برخوردار است.
هنگامی که در یک برنامه تلویزیونی از امین معلوف، نویسنده مشهور لبنانی فرانسوی، پرسیده شد که مشکل اصلی جهان عرب(بخشی بزرگ و مهمى از جهان اسلام ) در چیست، وی به سادگی گفت «فروپاشی اخلاقی».
جهان اسلام به شکل عام و جهان عرب به شکل خاص قرنهاست که به وسیله نهادهای سنتی از جمله مسجد، قبیله، مکتب، خانواده و…پروسه اجتماعی شدن و نهادینه کردن اخلاق را طی میکردند، اما با ظهور دولت-ملت و تلاش حکومتها برای الحاق به دنیای مدرن این نهادها یکی پس از دیگری فروپاشیدند یا اینکه رو به ضعف نهادند و نهادهای دولتی از جمله، مدرسه، رسانه، موسسهی ورزشی و…جایگزین آنها شدهاند، اما به دلایل مختلفی از جمله غیرحرفهای بودن و ریشهدار نبودن آنها، به نظر میرسد که چندان موفقیتی در مقایسه با موسسههای سنتی کسب نکردند .
به همین دلیل بیشتر جوامع اسلامی با خلأ وجود یک منظومه اخلاقی مواجه شدهاند. اخلاق این عنصر پراهمیت که مهمترین عامل همبستگی اجتماعی و پیونددهندهی نسلهای مختلف به یکدیگر از بسیاری از این جوامع رخت بر بسته است.
مطالعات زیاد، راجع به آنچه که در عراق و یمن و لیبی و سوریه و افغانستان اتفاق افتاده و میافتد، نشان میدهد که فروپاشی فیزیکی این جوامع پس از فروپاشی اخلاقی آنها اتفاق افتاده است و زمانی که تنها عامل نگهداری این جوامع، یعنی زور حکومتهای مرکزی از بین رفت، به جان هم افتادند و سیلی از جرم و جنایت در حق همدیگر به راه انداختند.
موسسه مذهبی فرسوده در کنار حکومتهای خودکامه و انحصارطلب به این بیاخلاقی دامن زده و میزند.
اگر نهاد فعلی مذهب در جهان اسلام را به دقت مورد مطالعه قرار دهیم میبینیم که سیاهلشکر این نهاد را افراد کمسواد تشکیل میدهند که درک درستی از دنیای مدرن و روابط انسان مدرن ندارند، افرادی که اصرار به آموزش اخلاق بر اساس معیارهای قرون پیشین دارند و حاضر به هیچگونه انعطاف و تغییر در برابر وضع موجود نیستند، امری که باعث کمتأثیری این نهاد بر درونی کردن مقوله اخلاق در جوامع اسلامی شده و تعامل بین عناصر فعال این نهاد و مخاطبان مسلمان آن را بسیار کمرنگ کرده است.
عناصر این نهاد اذهان اندک مخاطبان خود را با نفرت علیه «غیر» و خشونت و طرد تمام «افکار مغایر» پر میکنند و آنها را با روحیه عدم تساهل و حذف افراد خارج از حیطه اعتقادی خود بار میآورند. بسیاری از عناصر داعش از زیر منبرهای همین افراد به میدان نبرد میروند.
با اینکه مؤسسه مذهبی در انجام تنها کار (به شکل سنتی )محولشده به آن، یعنی تحکیم اخلاق در جوامع اسلامی به شکل واضحی شکست خورده، اما کماکان بر شیوه غلط خود اصرار دارد و از به روزرسانی کردن خود سر باز میزند، به روزرسانیای که در صدر اسلام همگام با رشد جامعه اسلامی به کرات با نسخ یک سری احکام معین وجایگزینی آنها با احکامی مناسبتر با شرایط روز جامعه اتفاق افتاد، امری که بعد از صدر اسلام خیلی کمتر رخ داد.
این دو عامل مهم؛ وجود حکومتهای مستبد و فرسودگی نهاد مذهب، کماکان در جهان اسلام به قوت خود باقیست و هر روز افراد بیشتری را که
توانایی هضم ایدهها، سبکهای زندگی و اعتقادات متفاوت را ندارند، تحویل جامعه بشری میدهد. افرادی که پروسه یکسانسازی انسانها را با آنچه خود «حق»میانگارند و با استفاده از هر نوع وسیلهای قابل توجیه میدانند.
این بستر مناسب برای رشد جهل، تعصب و خودمحوری که به تکثر عناصر افراطی در جهان اسلام منجر شده در کنار معضلات زیاد جهان اسلام، از جمله ضعف واضح و عیان آن در برابر جهان غرب مسیحی و جهان شرق بودایی برهمایی که به عقده تحقیر ذات و خود کوچکبینی در این عناصر منجر میشود، و آنها به نوبه خود دلیل این ضعف را به رخوت و بیکفایتی مسلمانان و «نفوذ کفر» ارجاع میدهند، امری که احساس نیاز «بازگشت» به عصر شکوه و مجد اسلام در دوران خلافت را در وجود این عناصر شعلهور کرده است و برای رسیدن به عصر خلافت سر راه خود همه چیز را ویران میکنند و میسوزانند و شهرها را به خرابههایی خالی از سکنه تبدیل میکنند و روان میلیونها انسان را تا آخر عمر، آشفته میکنند.
با همه اینها کماکان فکر میکنند که حق با آنها بوده و قربانیان آنها سزاوار آنچه که بر سرشان آمد، بودهاند و از این بیشتر باید بر سرشان میآمد.
این مجموعه آمد و رفت، ویرانی عظیمی از خود به جای گذاشت، اما ما چندان درسی از این رخداد شوم نگرفتیم. ما نه محاکمات علنیای که تشریحکنندهی دلایل این همه جنایت باشد دیدیم و نه راهحلی برای جلوگیری از تکرار آن.
در نهایت اگر ما در جهان اسلام تن به دموکراتیزاسیون ندهیم و آزادی را با تمام ابعادش برای همگان به رسمیت نشناسیم و زنگزدگی نهاد مذهب را صیقل ندهیم و به روز نکنیم، کماکان چیزی جز کارخانههای تولید عناصر افراطی نخواهیم بود؛ افراطیگریای که امروزه به درجات مختلف در خانه، خیابان، محله و شهرهایمان بهسادگی قابل مشاهده است.
*زندان رجاییشهر
۱)توتالیتاریسم، هانا آرنت
۲)قدرت بىقدرتان، واستلاف هاول
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…