بنا بر فایده تکرار، لازم است بار دیگر یاد آوری کنم که هدف اصلی تحقیق اینجانب نور انداختن بر مهمترین بخش تاریخ مرجع انقلاب که بیش از ۴۰ سال است که در تاریکی نگاه داشته شده است می باشد. کودتای خرداد ۶۰ بر ضد جمهوریت و دیگر اهداف انقلاب که از آن به نام <انقلاب سوم> نام برده شد ولی برای خارج کردن این کودتا از حافظه جمعی، حتی واژه <انقلاب سوم> هم بسرعت از ادبیات ضد انقلاب حاکم بر دولت و حکومت، حذف شد. به سخن دیگر، هدف اصلی این تحقیق روشنگری می باشد و امور واقع را آنگونه که واقع شدند در اختیار جامعه ملی ایران، بخصوص نسل جوان که آن دوران را زندگی نکرده است، قرار دادن. روشنگری که صورت نقد مواضع آقای اشکوری که با کودتاچیان همراه و رئیس جمهور را، از جمله به این جرم که برای دفاع از آزادی ها و جمهوریت نظام، در مقابل آقای خمینی ای که گقته بود که سی و پنج میلیون نفر بگویند بله من می گویم نه، ایستاده بود، بی کفایت دانست می باشد.
اشکوری پنهان در پشت سحابی
در فرهنگ آزادی، و استقلال، هیچ فردی قداست پیدا نمی کند و ورای نقد کردن و نقد شدن قرار نمی گیرد. در چنین فرهنگی، انسانها به عنوان بودنهایی نسبی دیده می شوند و البته قضاوت هم در مورد آنها نیز نسبی است و در نقد، نقاط قوت و ضعف آنها در نظر گرفته می شود. در حالیکه در فرهنگ قدیس و قداست پرستی، فرد یا باید به فرشته ای تبدیل شود تا بشود او را به اوج آسمان بر کشید یا در صورت خطایی، او را به شیطان تبدیل و بر فرق زمین کوبیده شود. این نوع نگاه، مختص به ایران هم نیست. برای مثال در فرهنگ مردسالار کاتولیک دو نوع زن وجود دارند یا <مریم مقدس> است و یا <روسپی>. نگاه بر ثنویت بنا شده ای که فمینیستهای انسان گرا، همیشه سعی در به چالش کشیدن آن داشته اند.
با این مقدمه کوتاه است که روش و رفتار زنده یاد آقای سحابی در رابطه با کودتای خرداد ۶۰ و آن روزهای تاریخ ساز را می شود نقد کرد. ولی قبل از آن بهتر است که پاسخی به این قسمت از مقاله اشکوری داده شود. فرمودند:
« بنی صدر ادعا کرده است که در آن روزها سحابی به دیدار ایشان رفته و شخصا به او گفته است که رفسنجانی به او وعده نخست وزیری داده و در نتیجه وفق نتیجه گیری بنی صدر علت تغییر موضع سحابی این وعده بوده و در نهایت سحابی به وعده دل خوش کرده و به هشدارهای خیرخواهانه جناب بنی صدر مبنی بر دوری از فریب خوردگی از رفسنجانی نیز توجهی نکرده و در فرجام کار این همه بلا بر سر او آوار شده است! پرسیدنی است در روزهایی که بنی صدر مخفی بوده و ظاهرا در پناه ملیشیای مجاهدین خلق، سحابی چگونه از نهانگاه بنی صدر اطلاع داشته است؟»
آقای اشکوری! لازم بود که اول نشان بدهند که اینجانب در کجا چنین ادعایی را کرده ام که بعد بر اساس آن بکار گمانه زنی و داستان سرایی پرداخته تا نشان دهند که چنین دیداری امکان وقوع نداشته است؟ ببینیم که اینجانب چه گفته بودم:
< با آقای بنی صدر تماس گرفتم و سوال که آیا ایشان علت موضع گیری آقای سحابی در آن روز تاریخی را می دانند؟ آقای بنی صدر گفتند که در همان روزها آقای سحابی به دیدن من آمدند و گفتند که رفسنجانی به او گفته است که بعد از برکناری شما (بنی صدر) قرار است او (مهندس سحابی) را بکنند نخست وزیر و بنا بر این لازم است که در مجلس برای برکناری من زیاد سر و صدا نکنند.>
می بینیم که سخنی از مخفیگاه نیست و حتی به محل دیدار هم هیچ اشاره ای نشده است. بنا بر این خشت بر آب زدن چرا و آسمان ریسمان را به هم بافتن چرا تا نتیجه بگیرند که در وضعیتی که گزمگان کار کشته استبداد شب و روز در پی یافتن رئیس جمهور بودند امکان چنین دیداری وجود نداشته است.
واقع امر این بود که دیدار یکی دو روز قبل از حمله به دفتر ریاست جمهوری و منزل دو اتاقه او، در دفتر او انجام شده بود و در آن زمان رئیس جمهور حتی فکر پناهگاه را هم نکرده بود تا مرحوم سحابی امکان پیدا کردن آن را نداشته باشد. به این علت بود که چند روز بعد شهید لقائی، به بنی صدر پیشنهاد کرد که در خانه او مخفی شود (در خانه زنده یاد فروهر نمی شد مخفی شد چرا که آدمکشان استبداد حتما به آن خانه سر می کشیدند و هم اینکه فروهر هم مخفی شده بود.)
رابطه اشکوری و ابو موسی اشعری :
آقای اشکوری در مقاله خود می گویند که بنی صدر به ایشان هشدار داده است که به راه ابو موسی اشعری نرود و وسط بازی نکنند. ولی واقعیت بما می گوید که ایشان در جریان کودتای خرداد ۶۰، ابو موسی اشعری را هم پشت سر گذاشتند. توضیح اینکه اگر اشعری فریب خورد، ایشان با علم و آگاهی کاری را انجام داده بودند که حتی به مخیله اشعری هم نیامده بود و آن همکاری و همراهی اشعری با معاویه و عمر عاص بود. چرا؟ برای فهم مطلب لازم است بسیار کوتاه داستان حکمیت را برای هموطنانی که با آن آشنا نیستند شرح دهم.
در جنگ صفین بین سپاهیان امام علی و معاویه، وقتی شکست در سپاه معاویه افتاد، بدستور عمر عاص قرآنها را بر سر نیزه ها کردند که حکمیت از آن قرآن است و قرار شد که دو طرف هر یک نماینده ای برای حکمیت را بپذیرند. از طرف معاویه، امر عاص تعیین شد و از طرف علی، ابو موسی اشعری به عنوان نماینده انتخاب شد. اشعری و عمر عاص پذیرفتند که هم علی و هم معاویه باید بر کنار شوند. ولی در روز اعلام نتیجه، ابو موسی اشعری علی را از خلافت خلع کرد و عمر عاص، معاویه را بر خلافت نصب کرد و اینگونه به اشعری خدعه زد.
بنا براین وقتی قیاس و قرینه و آنالوژی بین عمل ابو موسی با عمل آقای اشکوری بر قرار می کنیم، می بینیم که اگر قرار بر این بود که آقای اشکوری عملی مانند ابو موسی اشعری انجام دهند، می باید که در برخورد بنی صدر و خمینی، در عین خلع بنی صدر خواهان خلع خمینی هم می شدند و اگر در خود شجاعت و فداکاری و توانایی چنین عملی را نمی دیدند، حداقل کار این بود که در مجلس حضور نمی یافتند و اگر می یافتند مانند دکتر سحابی و بازرگان و دوستانشان در رای گیری شرکت نمی کردند. ولی ایشان چکار کردند؟ با رای جمع کردن و گروه ده نفری اشان نامه جداگانه برای اثبات بی کفایتی و برکناری اولین رئیس جمهور تاریخ وطن نوشتن، با معاویه و عمر عاص زمان خود همراه شدند. یعنی با مستبدانی همراه شدند که در عین حال که در پی استقرار استبداد خونریز خود بودند، رئیس جمهور را متهم می کردند که در پی <ایجاد دیکتاتوری مطلق> بوده است:
خامنه ای:
« آقای بنی صدر مایل بود کشور ایران با انقلابی که کرده است با شهدایی که داده است به دوران سلطنت بر گردد. آن روز شاه در راس همه قوه ها بود امروز ایشان باشد. ایشان با استفاده از قدرتهای قانونی خود در شورای انقلاب اختیارات بی شمار هم برای خودش درست کرده بود. اینها مطالبی است که با سند و مدرک در اختیار مردم قرار خواهد گرفت تا مردم بدانند که ایشان جامعه ما را به طرق دیکتاتوری مطلق می برده است.»(۵۲)
می بینیم که از آن زمان ۴۰ سال گذشته است و آقای خامنه ای و همراهانش حتی یک ورق یا خط یا جمله و حتی کلمه ای از آن اسناد را که قرار بود منتشر بشود را منتشر نکرده اند. نکرده اند چرا که وجود نداشت و نمی توانست وجود داشته باشد، چرا که تمامی مواضع و سخنان و اعمال رئیس جمهور در راستای دفاع از مردمسالاری و آزادی و استقلال بود و نه تنها حتی یکمورد وجود ندارد که نشان دهد رئیس جمهور این اصول را نقض کرده باشد، بلکه بیشمار سند وجود دارد که دفاع او از این اهداف را نشان می دهد. اگر غیر از این است، گوی و میدان در اختیار آقای اشکوری می باشد.
به داستان آشعری بر گردم و از ایشان سوال کنم که مگر نه این است که ایشان گفته اند که میان بنی صدر و خمینی جنگ قدرت در جریان بود و هر دو قدرت را هدف قرار داده بودند؟ ولی ایشان کاری را مرتکب شدند که اشعری نشد و آن اینکه وارد “جنگ قدرت” شده و طرف قدرت غالب را گرفتند. به دیگر سخن اگر ابو موسی اشعری می توانست بگوید که فریب عمر عاص را خورده است، ایشان نه تنها نمی توانند چنین ادعایی را بکنند بلکه در این جنگ قدرت (ادعایی است که ایشان می کنند.) به جبهه قدرت غالب ملحق شده (از جمله صفات فرصت طلبی همین است که همیشه نگاه می کند که باد به چه طرف می وزد تا با باد همراه شود.) و شمشیر را بر علیه قدرت مغلوب بسته و به جمع آوری امضا مشغول شده اند.
اسناد می گویند که ایشان در مجلس کودتاچیان و در نامه ای که به امضای ۱۰ نفر از همفکرانشان جمع کردند، از جمله دلایل بی کفایتی رئیس جمهور را: <مقابله وی با نظام و رهبری امام> ذکر کرده اند. ( ۵۳ )
بنا بر این در این جنگ قدرت (که ایشان ادعا می کنند.) آقای خمینی را مظهر حق و رویارویی رئیس جمهور با ایشان را دلیل بی کفایتی شمرده اند. این در حالیست که ممکن نبود از کودتای خمینی جماران بر علیه خمینی پاریس اطلاع نداشته باشند و اینکه خمینی پاریس <میزان رای مردم است> به خمینی ای تبدیل شده بود که در مخالفت با درخواست قانونی رئیس جمهور برای رفراندم، با نقض قانون اساسی در خواست رئیس جمهور را وتو کرده بود و در پنج خرداد گفته بود که <همه موافقت بکنند من مخالفت می کنم.> و در ۲۵ خرداد سخنش را به بیان دیگر، <خط امام جماران> بر علیه <خط امام پاریس> دست به کودتا زده بود و در ۲۵ خرداد با اشاره به جمعیت ایران گفته بود که <اگر ۳۵ میلیون نفر بگویند بله من می گویم نه.> ( 54)
و رئیس جمهور برای دفاع از اهداف انقلاب و عهدش با مردم، با به خطر انداختن جان خود بود که در برابر چنین خمینی ای ایستاده بود و ایشان این ایستادگی در مقابل مستبد خود رایی که رای خود را از تمامی ملت ایران بالاتر اعلام کرده بود را از دلایل بی کفایتی رئیس جمهور دانسته اند!
بنا بر این می بینیم که شخصی کردن مسئله و آن را به فرد کاهش دادن در واقع کوشش در پوشاندن واقعیت است. واقعیت آن بود که رئیس جمهور، حق حاکمیت را از آن مردم می دانست و آقای خمینی و حزب جمهوری و اقمار آنها حاکمیت را از آن خود به عنوان ولی فقیه و روحانیت. در واقع برخورد رئیس جمهور با خمینی ادامه برخورد در انقلاب مشروطه بود که در یک طرف حاکمیت مشروطه خواهان، حاکمیت را از آن را از آن مردم می دانست.
در اینجا می شود دید که ایشان خود رادچار تناقض و در نتیجه در گودالی انداخته اند که از آن نمی توانند خارج شوند و از یک طرف می گویند که جنگ قدرت بود و از طرف دیگر وارد جنگ قدرت شده و خمینی <همه موافقت بکنند من مخالفت می کنم.> را مظهر حق دانسته و از طرف قدرت غالب بر علیه طرف “قدرت مغلوب” حمایتی جانانه کرده اند. و اینگونه هر قدر با توهین و تهمت و اتهام سعی می کنند که خود از از گودال خود ساخته بیرون بیاورند در انتها گودال را گود تر می کنند. چرا که با متناقض سخن گفتن و تناقض در سخن و عمل نه فقط نشان می دهند، بلکه ثابت می کنند که دروغ می گویند، چرا که گفتن دروغ بدون دچار تناقض شدن محال است.
بی اخلاقی ایشان ، اینجانب را قدری یاد آقای جمشید وحیدا انداخت که بنی صدر را خائن خوانده بود. چنین اتهامی را خانم الهه امیر انتظام، همسر مهندس امیر انتظام بر نتافته بود نیاورده بود و با وجود رابطه دوستی با آقای وحیدا، به ایشان تاخته و از جمله نوشته بود:
< آیا در روز ۲۵ خرداد ۶۰ که آقای خمینی مهر ارتداد را بر پیشاپی پاک جبهه ملی ایران زد جبهه در صدد حمایت از ریاست جمهوری بنی صدر نبود؟ آیا اگر دکتر بنی صدر خائن بود به این سرنوشت ناروا دچار میشد یا اینکه در عوض ذوب در ولایت شده و اکنون خود و نوادگانش از سفره بیصاحب وگسترده آقایان تا اطلاع ثانوی مانند سایر انقلابیون وقت منتفع میشدند؟ اگر خائن بود میتوانست بگریزد ودر گوشهای از جهان مانند کانادا، مأمن فعلی مفسدین اقتصادی، دور از هیاهو زندگی راحتی را در پیش بگیرد. اما ایشان خود یک قربانی زنده نظامی است که از خط اصلی خود بناگاه خارج شد و مسیر را مصادره کرد تا میهن ما را به ناکجاآباد سوق دهد!
آیا طی این سالها واقعا شاهد زندگی بسیار ساده ایشان نبوده ایم که تمام وقت شبانه روز خود را وقف خواندن و نوشتن نموده تا تحلیل های خود را در دغدغه های بی پایان ذهنی خود کانالیزه نماید؟ دغدغه های که نیستند جز در باب آینده میهن و ملت رنجدیده ما طی چهار دهه بحران فرسایشی !؟؟ آیا حضور ایشان و شهادت تاریخی شان در دادگاه میکونوس بعنوان نماد ابدی شهامت ایشان در تاریخ ثبت نگردیده است؟> ( 55)
می بینیم که خانم الهه امیر انتظام هم تلویحا به کودتا بر علیه رئیس جمهور اشاره می کند ولی از آنجا که نمی تواند علنی به آن اشاره کند با عبارت: < اما ایشان خود یک قربانی زنده نظامی است که از خط اصلی خود بناگاه خارج شد و مسیر را مصادره کرد تا میهن ما را به ناکجاآباد سوق دهد!> به آن اشاره می کند.
وسط بازی که به طرف قدرت غالب رفت:
آقای اشکوری، در مقاله خود، بعد از توهین به اینجانب و نویسنده را مرید و ذوب در ولایت (بنی صدر) توصیف کردن از جمله می نویسند:
<… اصطلاح «وسط بازی» از مفهوم سازی های درخشان جناب بنی صدر است که در آن زمان از آن بسیار استفاده می شد و هنوز هم خود ایشان و صد البته مریدانِ «ذوب در ولایت» همان را عینا تکرار می کنند. این اصطلاح مفهوما به این معنا بوده و هست که هرکس بین «من» و «مخالف من» قرار بگیرد و کاملا تابع من و عقاید من نباشد، او وسط باز است و وسط بازی نیز مردود است و محکوم. بگذارید مصداقی و شفاف تر بگویم. در آن زمان آقای بنی صدر خود را «علی بن ابی طالب» و مخالفانش (به ویژه رهبران حزب جمهوری اسلامی) را «معاویه بن ابی سفیان» می دانست. از این رو به زعم ایشان، هرکس میانه را بگیرد یعنی نه او را علی بداند و نه بهشتی و رفسنجانی و . . . را معاویه و منتقد هر دو جریان باشد، حتما عمرو عاص و یا ابوموسی اشعری است.>
آقای اشکوری نیک می دانند که حزب جمهوری در پی باز سازی استبدادی که آقای بهشتی آن را <دیکتاتوری صلحا> و <دیکتاتوری ملی> توصیف می کرد ، (۵۶ ) شده بود و بنی صدر در پی دفاع از مردمسالاری و آزادیها و استقلال دیگر اهداف انقلاب در مقابل دشمنان آزادی بود. دشمنانی که در گزارشات روزانه خود به مردم آنها را <گرگهای آزادیخوار> توصیف کرده بود می بود:
“ما انقلاب کردیم که آزادی بدست آوریم و مردم آزاد باشند.” ( ۵۷)
“می گویید چرا من گفته ام که مردم باید آزاد باشند و تحدید آزادیها خطرناک است؟ ای کسانی که ناسزا می گویید، اگر برای این آزادی تلاش نمی کردم آیا شما بودید که این ناسزاها را بگویید؟ ( ۵۸)
و یا در زمانی که حزب جمهوری در زمان جنگ و به بهانه جنگ، قوه قضائیه در کنترل حزب جمهوری، در پی بستن روزنامه های منتقد بر آمد، رئیس جمهور از جبهه های جنگ و در پاسخ به حزب جمهوری که آزدیها خطرناک هستند پاسخ داد:
“به نام جنگ نمی شود آزادی را از بین برد” (۵۹ )
و در پیامی دیگر افزود:
“در تاریخ ایران هیچگاه سابقه نداشته است که رئیس جمهور دولتی هنگام جنگ، بیش از آنکه نگران جنگ و حمله دشمن باشد، نگران حمله گرگهای آزادیخوار به آزادیهای اساسی مردم باشد و با تمام تلاش و توانایی بکوشد تا گرگها این آزادی را ندرند و از بین نبرند…” ( ۶۰)
علت اصلی دفاع بی وقفه بنی صدر از حضور آزادی ها را، از جمله، در مصاحبه او در بعد از حمله چماقداران به سخنرانی رئیس جمهور در ۱۴ اسفند به مناسبت سالگرد مصدق، می بینیم:
<ممکن نیست شما بتوانید جامعه را در بی خبری نگهدارید و جامعه بی خبر بتواند پاسدار موجودیت خویش و انقلاب و جامعه رو به رشد باشد. مطبوعات وظیفه دارند یک محرومیت تاریخی ملت ما را از بین ببرند که آن محرومیت از آگاهی از اطلاعات صحیح، محرومیت از بحث آزاد و گفت و شنود توام با خرد و دور اندیشی است. انقلاب باید به زبان سرخ ما امکان دهد که سر سبز ما را افراشته نگاه دارد تا نسل امروز بتواند عقب ماندگیهای چند قرن را جبران کند.> (61 )
ادامه این مبارزه برای آزادی و استقلال را نیز بعد از ترک ایران، از جمله در کتاب My Turn To Speak/ <زمان سخن گفتن من> که به افشای ساخت و پاخت خائنانه و پنهانی آقای خمینی و رهبران حزب جمهوری با دستگاه ریگان بر سر گروگانهای آمریکایی پرداخت. می بینیم که نویسنده با این سخن بنی صدر، کتاب را به پایان می رساند:
It is not I who must return to Iran- It is freedom.
<این من نیستم که باید به ایران بر گردم. بلکه آزادی ها هستند.> (62)
و نیز زمانی که بنا بر شهادت آقای ابوالقاسم مصباحی، معاون واواک رژیم، در دادگاه میکونوس، دو بار که آقای خمینی ایشان را به پاریس فرستاده و ماموران امنیتی فرانسه او را نزد بنی صدر برده بودند تا پیام آقای خمینی مبنی بر درخواست باز گشت او به ایران و البته ریاست جمهوری، بنی صدر هم در نامه به عنوان پاسخ و هم شفاها پیش شرط باز گشت خود به ایران را استقرار همه جانبه آزادی ها قرار داده بود. ( ۶۳)
اینها و بسیار بیش از اینها که نشان از استمرار و کوشش او در بازگشت آزادی ها که انقلاب آن را ممکن و کودتای استبدادیان آن را سرکوب کرد دارد. کودتایی که در جریان آن رئیس جمهور مردم را به مقاومت خوانده و هشدار می داد:
< “…آنچه اھمیت دارد، حذف رئیس جمھوری نیست، مھم آنست که غول استبداد و اختناق می خواھد بار دیگر حاکمیت خود را بهشما مردم بپا خاسته تحمیل کند…” (۶۴ )
این مواضع تنها استمرار مواضع سیاسی ایشان، به عنوان مصدقی از قبل و از زمانی که به عنوان نماینده دانشجویان جبهه ملی دانشگاه تهران بود می باشد و در همین راستاست که وقتی به فرانسه می رود، کمیته دفاع از زندانیان سیاسی ایرانیان بدون توجه به باورهای سیاسی زندانیان و مخالفت با اعدام، را تشکیل و روشنفکرانی چون ژان پل سارتر و سیمون دوبوآر را به عضویت در آن مایل می کند. شدت باور به اهمیت دفاع از آزادی ها آنگونه بود که وقتی مائویستها و دیگر گروه ها در همان زمان به میز طرفداران حزب توده در سیته پاریس حمله بردند، بنی صدری که حزب توده را همیشه بگونه ای همه جانبه محکوم کرده بود، در پشت میز حزب توده قرار می گیرد و به فروختن روزنامه حزب توده، مردم، مشغول می شود.
به سخن دیگر، رئیس جمهور به عنوان مدافع آزادی های اساسی مردم در مقابل یورش گرگهای آزادیخوار حزب جمهوری اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی و اقمار آنها ایستاده بود و در مقابل نقض قانون اساسی هشدار در پی هشدار می داد. چرا که حزب جمهوری و رهبر “معنوی” آنها مانند هر جریان استبدادی دیگری در راستای باز سازی استبداد نیاز به نقض قانون اساسی داشتند. بطوری که آقای خمینی در طول ریات جمهوری بنی صدر ۷۶ بار قانون اساسی را نقض کرده بود. برای مثال:
در راستای نقض قانون اساسی بود که آقای خمینی گروگانگیری را انقلابی بزرگتر از انقلاب اول توصیف کرده بود و حزب جمهوری و رهبران آن آیت الله بهشتی و آیت الله موسوی اردبیلی که با نقض قانون، رئیس قوه قضائیه و دادستان کل کشور (از جمله به این دلیل که بنا بر قانون روسای این دو قوه نمی توانستند عضو هیچ حزبی باشند، چه برسد رهبران آن باشند.) شده بودند و مجلس از گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی و حتی محاکمه کردن آنها، که هم نقض قانون اساسی و هم نقض قوانین بین المللی که دولت ایران هم امضایش را زیر آن گذاشته بود، با حدت و شدت دفاع می کردند و این تنها رئیس جمهور بود که گروگانگیری را <غیر قانونی، غیراخلاقی و غیر مشروع> خوانده بود و مرتب تکرار می کرد که <با گروگانگیری این ایران است که به گروگان آمریکا در آمده است.>
یا اینکه آقای اشکوری خوب می دانند که دادگاه های انقلاب، غیر قانونی بودند و بر خلاف قانون اساسی. ولی آقای خمینی و روسای قوه قضائیه و مجلس از آن حمایت و این رئیس جمهور بود که با آن مخالفت می کرد. چرا که نفس وجود آنها نقض قانون اساسی بود. و….و.
بنا بر این آقای اشکوری میدانند که برخورد رئیس جمهوری با حزب جمهوری، نه این بود که می گویند:
< هرکس بین «من» و «مخالف من» قرار بگیرد و کاملا تابع من و عقاید من نباشد، او وسط باز است و وسط بازی نیز مردود است و محکوم. بگذارید مصداقی و شفاف تر بگویم. در آن زمان آقای بنی صدر خود را «علی بن ابی طالب» و مخالفانش (به ویژه رهبران حزب جمهوری اسلامی) را «معاویه بن ابی سفیان» می دانست. از این رو به زعم ایشان، هرکس میانه را بگیرد یعنی نه او را علی بداند و نه بهشتی و رفسنجانی و . . . را معاویه و منتقد هر دو جریان باشد، حتما عمرو عاص و یا ابوموسی اشعری است.>
بلکه برخورد بین مدافع قانون اساسی بود و ناقضان قانون اساسی و قانون شکنان و همانطوری که زنده یاد معین فر گفته بود:
<… آقای بنی صدر در ھر مورد که عملی را برخلاف قانون اساسی دید با صراحت و اصرار اعلام کرد، با این ترتیب نه تنھا در ایفای وظیفه خود کوتاھی نکرده است، بلکه ھمین پافشاریھا موجب دشمنی کسانی گشته است که خود پا از دایره قانون اساسی فراتر گذارده اند.” بود.
در واقع، این برخورد امتداد تاریخی برخوردی بود که با انقلاب مشروطه بین مشروطه خواهان/آزادیخواهان و مشروعه طلبان/مستبدان مذهبی به رهبری شیخ فضل الله نوری بود که شروع شده بود و در حکومت مصدق و در برخورد بین نخست وزیر و آیت الله کاشانی ادامه و حال به بر خورد بین رئیس جمهور با آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی و موتلفان آن از جمله مجاهدین انقلاب اسلامی سر باز کرده بود و خود را در شکل مدافع قانون اساسی از یکطرف و ناقضان قانون اساسی و قانون شکنان از طرف دیگر نشان می داد. خواننده در اینجا می بیند که در این برخورد، مسئله را فردی کردن، کوشش در پنهان کردن سر چشمه برخورد که همان بر خورد دو جریان متضاد که یکی خط استقلال و آزادی و دیگری خط استبداد و وابستگی است می باشد. در رابطه با مقابله با باز سازی استبداد وابسته بود که بنی صدر در مجلس خبرگان اصل نهم را در قانون اساسی گنجانده بود:
< اصل نهم: در جمهوری اسلامی ایران آزادی و استقلال و وحدت وتمامیت ارضی کشور از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و حفظ آنها وظیفه دولت و آحاد ملت است . هیچ فرد یا گروه یا مقامی حق ندارد به نام استفاده از آزادی به استقلال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی وتمامیت ارضی ایران کمترین خدشه ای وارد کند و هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور آزادی های مشروع را، هر چند با وضع قوانین و مقررات، سلب کند.> (65 )
بنا بر این آقای اشکوری لازم است توضیح دهند که به چه علت برخورد تاریخی را به مسئله ای فردی و شخصیتی کاهش داده اند و مانند دیگر شرکت کنندگان در کودتا مرتب سخن از تبخنر و غرور رئیس جمهور می زنند؟ ایشان نیاز دارند توضیح دهند در این برخورد آیا با قانون شکنی ها مخالف بوده اند یا موافق؟ اگر مخالف بوده اند که ایشان را در جبهه رئیس جمهور منتخب مردم قرار می دهد و اگر موافق بوده اند ایشان را در جبهه قانون شکنان قرار می دهد. واقعیت تاریخی بما می گوید که ایشان در آغاز به وسط بازی روی آورده و خواسته اند که هر دو طرف را داشته باشند و رئیس جمهور به ایشان هشدار داده است که دارد به راه ابو موسی اشعری می رود. چرا که در چنین وضعیتی که مدافع قانون اساسی و ناقضان قانون اساسی در مقابل یکدیگر ایستاده اند یا باید مدافع اعمال قانون بود یا مدافع قانون شکنی و البته که نمی توان هم رومی بود و هم زنگی زنگ و در نتیجه نقش وسط باز را بازی کرد.
بنا بر این خواننده می تواند ببیند که وقتی ایشان می گویند:
<… این اصطلاح مفهوما به این معنا بوده و هست که هرکس بین «من» و «مخالف من» قرار بگیرد و کاملا تابع من و عقاید من نباشد، او وسط باز است و وسط بازی نیز مردود است و محکوم.>
در واقع سفسطه ای بیش نیست و با سعی در گل آلود کردن آب هم کوشش در فریب خواننده می کند و هم فرار از مسئولیت پذیری.
توجه هموطنان را به این واقعیت جلب می کنم که بنا بر قاعده، وسط باز همیشه در آخر کار به یاری قدرت غالب می شتابد. یعنی همان کاری که آقای اشکوری انجام دادند. این واقعیت محدود به وطن هم نیست. برای مثال در سپهر سیاسی انگستان، حزب لیبرال دموکرات نقش وسط باز را بازی می کند و به غیر از مخالفت خود با حمله با عراق، که رهبر آن، چارلز کندی حاضر نشد نقش وسط باز را بازی کند، در تمامی تصمیمهای مهم، لیبرال دموکراتها همیشه طرف حزب محافظه کار را گرفته است تا جایی که حتی، نیک کلگ، با زیر پا گذاشتن بسیاری از مواضع حزب خود، به نجات حزب محافظه کار که اکثریت را از دست داده بود به رهبری دیوید کامرون رفت و وارد دولت او شد.
مهندس سحابی و پیشنهاد نخست وزیری
در مورد اطلاع رسانی مهندس سحابی به رئیس جمهور در باره پیشنهاد نخست وزیری به شرط سکوت در برکناری رئیس جمهور، آقای اشکوری متوسل به گمانه زنی شده اند و اینکه چرا این سخن در زمان حیات ایشان گفته نشده است و یا اینکه اگر چنین پیشنهادی به مهندس سحابی شده بود چرا باید آن را با رئیس جمهور در میان می گذاشتند و یا اینکه:
<… می توان با قاطعیت گفت هرکس که اندک شناختی از تفکر و بینش و اخلاق و سلوک شخصیتی چون عزت الله سحابی داشته باشد، می داند که سحابی آدمی نبود که دنبال پست و مقام و حتی محبوبیت و شهرت باشد و برای کسب آن به هر ابزاری دست بزند.>
در مورد اول باید بگویم که این اطلاع را اول بار در زمان حیات زنده یاد سحابی، در مرداد ۱۳۸۹ منتشر کردم (۶۶)
در مورد دوم باید بگویم که البته در کار تحقیق و تحلیل، فضا و مجال برای گمانه زنی وجود دارد. ولی تنها زمانی می تواند بکار گرفته شود که واقعیات تاریخی یا باندازه کافی و یا اصلا در دسترس نباشند. در حالیکه ما در این رابطه، واقعیات را در دسترس داریم و بنا بر این نیازی به گمانه زنی نیست. این واقعیات همانگونه که مستند و مستدل، در مقاله قبلی نشان دادم بما می گوید که برکناری رئیس جمهور نه تنها هیچ توضیح قانونی نداشته است بلکه از طریق نقض قوانین انجام و بنا بر این کودتا بوده است و در واقع مجلس دست به کودتا بر علیه رئیس قوه مجریه زده بود. کودتایی که بقول مهندس معین فر، تصمیم آن از قبل و در خارج از مجلس گرفته شده بود و سالهای بعد در آذر ۱۳۸۶ نیز در جلسه تحکیم وحدت که مجری آن آقای حنیف یزدانی، عضو شورای مرکزی دفتربودند، گفتند که در سال ۶۰ کودتا شد و ما چاه زدیم که به آب برسیم ولی به فاضلاب رسیدیم. (۶۷ )
بنا بر این و در چنین وضعیتی، وقتی بر خلاف موضع شجاعانه مهندس معین فر، آقای سحابی بجای اینکه به جبهه استبداد که در پی ساختن استبداد خود بگونه ای سیستماتیک مرتکب نقض قانون اساسی می شدند بتازد و مانند مهندس معین فر بگویند:
<… آقای بنی صدر در ھر مورد که عملی را برخلاف قانون اساسی دید با صراحت و اصرار اعلام کرد، با این ترتیب نهتنھا در ایفای وظیفه خود کوتاھی نکرده است، بلکه ھمین پافشاریھا موجب دشمنی کسانی گشته است که خود پا از دایرهقانون اساسی فراتر گذارده اند.>
می گوید که بنی صدر دیگر نمی تواند رئیس جمهور باشد! یعنی رئیس جمهوری که هیچ جرمی جز خواستار اجرای قانون اساسی نداشته است و همیشه وظیفه خود در دفاع از قانون اساسی در مقابل ناقضان آن را انجام داده بود. این بما می گوید که بر خلاف مهندس معین فر، مسئولیت قانونی خود که دفاع از قانون اساسی در برابر ناقضان آن است را نقض کرده است. ایشان در سال ۷۶ نامزد ریاست جمهوری شد.
قضاوت نسبی در مورد مهندس سحابی:
در آغاز، سخن از این گفتم که هیچگاه هیچ فردی را نباید ورای نقد قرار داد و اینگونه به او قداست بخشید و قضاوتها نیز لازم است نسبی باشد. در مورد زنده یاد سحابی نیز باید این اصل رعایت شود و نقد مواضع ایشان در زمان کودتا در این رابطه انجام شد. ولی سحابی و زندگی و مبارزات طولانی برای وطن بسیار گسترده تر از آن است که به زمان کودتا خلاصه شود. مبارزات ایشان در قبل از انقلاب بر کسی پوشیده نیست. همکاری های ایشان با بنی صدر برای متحول کردن اقتصاد مصرف محور پهلوی که همان صدور نفت خام بود و با ارز آن دست به واردات زدن و نام آن را رشد گذاشتن، به اقتصاد تولید محور به همراهی شهید داریوش فروهر و شهید دکتر سامی انجام شد سبب شد که بنا برگزارش اداره آمار که بعد از انقلاب مشروطه تاسیس شد، دو سال اول انقلاب، تنها دوسالی شد که از زمان تاسیس تا زمان حاضر، در آمد متوسط خانوار روستایی و شهری از هزینه آنها بیشتر شود. ( ۶۸)
بعد از کودتای خرداد ۶۰ هم ایشان دست به افشاگری تاریخی خود زدند و نشان دادند که در طول ۵ سال نخست وزیری مهندس موسوی ۱۰۰ میلیارد دلار از ۱۵۵ میلیارد دلار ارز فروش نفت در عرض ۵ سال گم شده است و به همین دلیل دستگیر و زندانی شدند.
همین نسبی بودن در قضاوت و وفاداری به دوستی است که بنی صدر در رثای مهندس سحابی نوشت:
< از زمان آشنائی و همرزمی ما افزون بر نیم قرن می گذرد. انقلاب، فرصت همکاری را نیز فراهم آورد. هم در شورای انقلاب و هم در هیأت وزیران، همکار شدیم. در طول این مدت دراز، از نظر اندیشه راهنما، موافقت و نیز مخالفت وجود داشته است. از نظر چند و چون فعالیت سیاسی و هدف و روش نیز، توافق (در دموکراسی) و عدم توافق (درتغییر رژیم ) وجود داشته اند. مواضع او را در باره روش و هدف، مکرر انتقاد نیز کرده ام. با این وجود، او را کسی دانسته ام که بر راست راه مبارزه برای استقلال و آزادی مانده است . اخلاقمندی و ویژگی های انسانی ستایش برانگیز او را هم همواره قدر شناخته ام.
اینک، با درگذشت او، از اندک شمار هم نسلهایم که از هدفی روی نگرداندند که استقلال و آزادی هستند، انگشت شماری بیش، زنده نمی مانند. سالهای پایانی عمر اینان نیز می گذرند با این وجود ، به روحیه جوان، به کار ساختن زندگی در استقلال و آزادی هستند. امیدوارم همچنان در ایستادگی برحق بیفرایند و شهادت زمان در باره پاک دستی و آزادگی و مبارزه گری و راه روی پیوسته آنها، در راست راه استقلال و آزادی، نسل امروز و نسلهای آینده را به کار آید. مهندس سحابی می دانست و اینان نیز می دانند که رنج ها وقتی انسان زندگی در استقلال و آزادی را بر می گزیند، در کام آدمی، شهد و شکر می گردند.
موضع ها ئی که از دید او صحیح بوده اند و از دید من ناصحیح، چون موضع های هر مبارزی، نقد پذیرند. اما استقامت، آنهم در طول ۸۱ سال، اینست کاری که آزادگان، به اجماع، ارج می نهند. این آن تجربه ارزشمندی است که بکار نسلهائی می آید که می خواهند در استقلال و آزادی و حقوقمندی زندگی کنند. کام او را، شهد و شکر پیروزی ایرانیان بر استبداد تا جاودان شیرین می کند. کام او که هم در زندانهای شاه و هم ولایت مطلقه فقیه و هم در وطنی که جباران زندان کرده اند، عهد وفا با هدف را نشکست، از استقرار مردم سالاری بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، تا جاودان، شیرین باد.>
ابوالحسن بنی صدر
۱۰ خرداد ۱۳۹۰ (۶۹)
و چنان، به قتل رساندن هاله او را تکان داده بود که گفت:
< درگذشت هاله سحابی .درگذشت نیست، قتل است. شهادت هاله سحابی چنان بود، گویی همه کسم را جلوی چشمم کشتند. تمام عمر او از چشمم میگذشت و خالی شدم از همه چیز> (70)
از اکثریت انداختن مجلس کودتاچیان
در رابطه به سخن اینجانب که نوشته بودم:
<اعضای نهضت آزادی . . . با نرفتن به مجلس می توانستند مجلس را از اکثریت انداخته و این گونه مانع شوند تا حزب جمهوری به کودتای خود پوشش «قانونی» دهد . . .>.
پاسخ داده اند:
<اولا، تا آنجا به یاد می آورم اعضای نهضت آزادی در جلسه طرح عدم کفایت حضور نداشته اند (البته دوستان نهضتی نهضت می توانند اظهارنظر کند) و ثانیا، فرضا چنین می شد، جلسه از اکثریت می افتاد؟ اعضای حزبی نهضت شش نفر بیش نبودند (بازرگان، یدالله سحابی، صباغیان، یزدی، مصطفی چمران و حاج سیدجوادی). لطفا به صورت مذاکرات آن روز مراجعه و ملاحظه کنید که تعداد حاضران در نشست رسمی آن روز چند نفر بوده اند.>
در این رابطه باید گفت که وقتی آقای اشکوری اطلاعی را به چالش می کشد، البته وظیفه دارند که در این راستا به صورت مذاکرات مراجعه و آنها را نیز عرضه کنند و نه اینکه از دیگران، که معلوم نیست چه کسانی هستند، بخواهند که به صورت مذاکرات و تعداد حاضران مراجعه کنند.
حال به خاطرات آقای رفسنجانی و نگرانی ایشان به از اکثریت مجلس را از دست دادن مراجعه کنیم. در خاطرات ۲۷ خرداد می نویسند:
<با اینکه مرخصیها را لغو کرده بودم، در اثر غیبت جمعی از لیبرالها، اکثریت ضعیفی داشتیم.> (71 )
در اینجا می بینیم آقای رفسنجانی نگران از دست دادن اکثریت است و می داند که اگر تمامی “لیبرالها” در بایکوت شرکت می کردند آن اکثریت ضعیف نیز از دست خواهد رفت و اینگونه مجلس قادر نخواهد بود تا به کودتا پوشش قانونی دهد. در بایکوت مجلس و حاضر نشدن در پوشش “قانونی” به کودتا دادن، که بعضی از اعضای نهضت آزادی و گروه مهندس سحابی و دفتر هماهنگی و دیگر نمایندگان همراه آنها شرکت و از رفتن به مجلس خوداری کرده اند، وضعیت را برای کودتاچیان نگران کننده کرده است. تعداد هم نه آن شش نفری است که آقای اشکوری به آن رجوع می دهند، بلکه حداقل ۱۵ نفر است:
<در اولین جلسهی بررسیِ طرح مزبور، ۱۵ تن از نمایندگان از شرکت در جلسه خودداری کردند که برخی از شناختهشدهترین آنها عبارت بودند از: مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی، یدالله سحابی، احمد سلامتیان، احمد صدر حاج-سیدجوادی، احمد غضنفرپور، محمد مجتهد شبستری و هاشم صباغیان. همهی گروهها و جریانهای مخالفِ نظام جز اندکی که مرزبندی ایدئولوژیک و استراتژیک با لیبرالها داشتند، قرار حمایت از بنیصدر را گذاشته بودند. در این زمان بنیصدر مخفی شده بود و هیچکس از محل اختفای او خبر نداشت. تا آنجا که دادستان انقلاب اسلامی مرکز نیز اعلام کرد که از محل سکونت بنیصدر هیچگونه اطلاعی در دست نیست.> (72 )
حال سوال این است که چرا نمایندگانی که قرار حمایت از رئیس جمهور را گذاشته بودند و بایکوت بعضی از آنها سبب شده بود که اکثریت در مجلس شکننده شود بعد از چند روز مقاومت و به مجلس نرفتن، مقاومتشان شکسته شد و در نتیجه به مجلس رفته و اینگونه مجلس با شرکت اکثریت نمایندگان رسمیت یافت؟ این سوالی است که هنوز پاسخی شفاف و مستند را پیدا نکرده است. گفته شده است که نمایندگانی که بایکوت کرده بودند را زیر فشار و تهدید شدن مجبور به آمدن به مجلس کرده اند. اگر اینگونه استف، که امکان آن زیاد است، آنوقت این سوال مطرح می شود که چرا بعضی از “لیبرالها” مانند خانم اعظم طالقانی با وجودی که در لیست حمایت از رئیس جمهور اسم نوشته بود از پاپ کاتولیکتر شده و خواستار بر کناری او شد؟ این سوالات بالاخره پاسخهای خود را خواهند یافت.
فرصتی که از دست رفت
در زمانی که در حال انجام تز دکترای خود بودم، یکی از کسانی را که با او دو مصاحبه طولانی انجام دادم دکتر احمد سلامتیان بود. در ضمن مصاحبه ایشان سخنی را گفتند که بعدها افسوس خوردم که چرا آن را در تز بکار نگرفتم. سخن ایشان در رابطه با فلسفه کوشش و هدف بنی صدر بود و اینکه، کاری را که بنی صدر کوشش در انجام آن داشت این بود که جامعه سنتی ایران را بدون اینکه دچار بحران هویت شود وارد دوران مدرن کند. و بر آن افزودند که اگر گذاشته بودند در اینکار موفق شده بود.( ۷۳)
در اینجا می شود ملاحظه کرد که بحرانهای چند لایه در هویت و اندیشه و اخلاق و جهان بینی و در کل، فرهنگی که جامعه ملی ایران را در خود پیچیده است و از جمله نتایج آن ضعیف شدن سطح اعتماد در سطح جامعه، نیز از نتایج کودتای خرداد ۶۰ می باشد و در نبود این کودتا، فضای نقد و جریان اندیشه و اطلاعات بسته نمی شد و اینگونه بر غنای اندیشه و فرهنگ افزوده و ورود به دوران مدرن با حفظ هویت و اعتماد به نفس انجام می شد. بحران افول را از جمله می توان در تیراژ کتاب دید که در دوران مرجع انقلاب تیراژ بسیاری از کتابها به صدها هزار می رسید و در حال حاضر به چند هزار. در حالیکه در آن زمان جمعیت کشور ۳۶ میلیون بود و بیش از نیمی از جمعیت بیسواد.
مقاله دوم آقای اشکوری
در حال انجام تحقیق برای بخش دوم و آخر مقاله خود بودم، که دیدم که ایشان بر خلاف روش عام و معمول، بدون آنکه منتظر شوند تا پاسخ اینجانب بطور کامل منتشر شده است ( البته کار تحقیقی کاری زمان بر است.) مقاله دومی را با عنوان:< «نیمهی پنهان» نویسی آقای محمود دلخواسته> منتشر و در آن اولین رئیس جمهور /را فردی <مستبد>، < خودکامه> که هیچ باوری به اخلاق و آزادی ندارد و برای تخریب حریف از هیچ تهمت و تحریفی روی گردان نیست و فردی که در جنگ قدرت از حریف شکست خورد توصیف کرده اند.
این تهمتها و توهین ها که همگی بدون عرضه حتی یک سند و رفرنس و ارجاع و فاکت عرضه شده است، کافی نبوده است، به توهین و تهمتهای قبلی به اینجانب در مقاله قبلی شان افزوده تحقیق اینجانب را <عقده گشایی> و <تسویه حساب> و دارای <غرض و مرض> توصیف کرده اند. (۷۴)
البته روش جدی تحقیق و وامداری به حقیقت ایجاب می کند،که واکنش بی اخلاقی نشد و اجازه نداد که کوشش ایشان برای شخصی کردن واقعه ای تاریخی و تاریخ ساز که انقلاب را به وضعیت فاجعه بار حاضر دچار کرده است، سبب شود تا موضوع و سخن اصلی گم شود.
دیگر اینکه ایشان در مقاله دوم، بجای روش معمول کار علمی که تحقیق و نقد را با تحقیق و نقد پاسخ دادن است، به شخصی کردن کودتا از طریق انشا نویسی روی آورده اند و بدون هیچ سند و مدرک و رفرنسی، انبوهی از تهمت و اتهام و تمسخر نثار اولین رئیس جمهور و اینجانب کرده اند و اینگونه امکان گفتگویی مستند و مستدل را از بین برده اند. بنا بر این با تشکر و سپاس دوباره از ایشان که با بی اخلاقی خود امکان روشنگری را در مورد تاریکترین و پنهان شده ترین بخش تاریخ انقلاب فراهم کردند، سخن را با ذکر سه نکته به پایان می برم:
اول اینکه، ایشان در مقاله خود فرمودند:
<اولا چگونه رئیس جمهور مدافع قانون و حقوق مردم در نهایت آن را به رسمیت شناخت و از همان مجلس برای دولت و رئیس دولت خود رأی اعتماد گرفت؟؟ (ادعای تحمیلی بودن نیز دلیل قانع کننده ای نیست) >
بنی صدر در کتاب <خیانت به امید> که در واقع وصیتنامه او بود، چرا که نوشتن آن را در مخفیگاه آغاز کرده بود و معلوم نبود که آدمکشان رژیم، فتوای قتل رئیس جمهور را در دست آیا توانا به یافتن و قتل او می شدند یا نه، ۱۲ اشتباه برای خود ذکر می کند. در آنجا در توضیح اشتباه دوم خود از جمله می گوید:
<اشتباه دوم این بود که با خوش باوری که مسئولان مسلمان هستند و تقلب نمی کنند، در باره نظارت بر انتخابات کاری نکردیم….در جریان انتخابات، گزارشهایی راجع به تقلبات انتخاباتی می رسید. ۱۰ قاضی برای نظارت بر انتخابات معبن کردم. به آنها میدان عمل لازم را نمی دادند. گزارش آنها در باره انتخابات تهران این بود که قابل ابطال است…..به آقای خمینی گفتم و نوشتم، او بسیار راضی بود، مجلسی بود که می خواست. اما من نباید به این مخالفتها اکتفا می کردم…تهدید کردم که این مجلس را برسمیت نمی شناسم. آنرا افتتاح نمی کنم و نخست وزیر باین مجلس معرفی نخواهم کرد. به سراغ آقای خمینی رفتند و او را به جان من انداختند….هیچیک از از گروههای سیاسی حتی آنها که مخالف بودند با استعفا (از ریاست جمهوری) موافق نبودند…..فشار آقای خمینی هم زیاد بود…> (۷۵)
شخصا بر این نظرم که دو علت اصلی که سبب اشتباهات دیگر بنی صدر شد و در مواردی اصل موازنه منفی را نقض کرد و در نتیجه گرفتار مصلحت، ( که تنها نقش آن همیشه سلاخی کردن حقیقت در پای قدرت است.) یکی علاقه شدیدی بود که به آقای خمینی داشت بطوری که نه تنها تحقیق دفتر خود در باره سازش پنهانی و خائنانه آقای خمینی و حزب جمهوری بر سر گروگانها، با نمایندگان رونالد ریگان، که شهید صدر الحفاظی تهیه کرده بود و بعد از کودتا منجر به اعدام او شد، تا دیدار آخر خود با آقای خمینی که بر او مسلم کرد که ایشان نیز در این خیانت شرکت داشته است، را باور نمی کرد، بلکه باور نمی کرد که خمینی دستور کشتار مردمی که او را به ایران آورده بودند در خیابان و زندانها بدهد. دیگر اینکه نمی خواست داستان مصدق – کاشانی تکرار شود.
ولی در نهایت اشتباه خود را تصحبح و در ملاقاتی که بعد از برخوردهای ۱۴ اسفند با آقای خمینی و رهبران حزب جمهوری صورت گرفت به کوشش در تصحیح اشتباهات خود پرداخت و اینگونه جریان آزادیخواه بگونه ای شفاف در برابر جریان استبداد ایستاد.
توضیح اینکه در ۱۴ اسفند بود که چماقداران حزب جمهوری اسلامی برای بهم زدن سخنرانی رئیس جمهور در سالگرد فوت مصدق در دانشگاه تهران به شرکت کنندگان حمله و دولت رجایی که تعدادی پلیس با دستان خالی به دانشگاه فرستاده بود، را فقط نظاره گر چماقداران کرد ( ۷۶) و اینگونه رئیس جمهور از مردم خواست که خود دست بکار شده و چماقداران را از دانشگاه بیرون بریزند و معلوم شد که بر خلاف گفته آقای بهشتی، چماقداران نه افرادی ناشناخته که همگی از اعضای مراکز تازه تاسیس بعد از انقلاب مانند سپاه پاسداران، کمیته های شهری و جهاد سازندگی می باشند و کارتهای عضویت بسیاری از آنها در روزنامه انقلاب اسلامی منتشر شد. بعد از این برخورد بود که رئیس جمهور تصمیم گرفت که دیگر تسلیم فشارهای آقای خمینی نشود و در دیداری که با اتفاق سران جزب جمهوری با آقای خمینی انجام داد، بقول رفسنجانی:
< بعد از قضیه ۱۴ اسفند دانشگاه در خدمت امام بودیم، بنیصدر با جسارت شیطان در حضور خدا، با صراحت بهامام گفت که من آن شورای عالی قضایی را قبول ندارم، آن اشکال را داشته! این مجلس را هم قبول ندارم، چون حزب جمهوری در تبلیغات چه و چه کرده و خلاف شده! و – مثلاً – معاون سیاسی وزارت کشور، عضو حزب جمهوری بوده (از این نمونه بهانهها)؛ شورای نگهبان هم یکطرفه میگوید، آن را هم قبول ندارم!> (77)
بنا بر این اگر فرض را بر این بگذاریم که ایشان به عنوان یکی از اعضای حکومت که حال به دولت کودتا تبدیل شده بود، از مواضع رئیس جمهور در برابر آقای خمینی و رهبران حزب جمهوری اطلاع نداشته اند، ولی نمی توانند بگویند که گزارش آقای رفسنجانی از کودتا را در روز بعد از کودتا که نمایندگان مجلس نیز در دانشگاه تهران ور نماز جمعه حضور داشتند و سخنرانی از صدا و سیما پخش می شد و بعد در روزنامه های عصر نیز منتشر شد خبر نداشته اند.
نکته دوم اینکه، ایشان فرموده اند:
< اما چرا رأی به عدم کفایت؟ جناب دلخواسته پرسیده اند دلیل قانونی شما برای رأی به عدم کفایت چه بوده است؟ همان گونه که گفته شد که پرسش از درستی عنوان کودتا را به اهل فن وا می نهم، ماهیت حقوقی عدم کفایت و ادله آن را نیز به اهل فن واگذار می کنم.>
عجب داستانی است! ایشان با رای دادن به بی کفایتی رئیس جمهور، با کودتاچیان همکاری کرده تا به کودتا پوشش “قانونی” داده شود و اینکار را در زمانی انجام دادند که روزنامه های منتقد بدستور آیت الله بهشتی بطور فله ای بسته و احزاب سرکوب شده اند. آنهم در وضعیتی که ایشان می دانستند که فتوای قتل رئیس جمهور را آیت الله گیلانی صادر و رئیس جمهور در مخفیگاه بسر می برد و هیچ امکان حضور و دفاع از خود را ندارد و دفتر او به تصرف سپاه در آمده است و حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب اسلامی، در همان مجلس و خارج آن چنان جو وحشتی حاکم کرده بودند و شعارهای اعدام باید گردد چنان با شدت و حدت تکرار می شد که ۵ نفر از ۱۰ نفری که برای دفاع از رئیس جمهور اسم نویسی کرده بودند از وحشت خود را غایب کردند و سه نفر دیگر هم خواستار بر کناری رئیس جمهور شدند و مهندس معین فر هم که حاضر نشدد حقیقت را فدای مصلحت کنند و افشا کرد که تصمیم برکناری نه در داخل که در خارج از مجلس گرفته شده است، خود را آماده مرگ کرد و سخنرانی خود را با انا لله و انا علیه راجعون به پایان رساند (نمی دانم که زنده یاد معنی فر می دانستند که مصدق نیز در مجلس موسسان و جو وحشتی رضا خان برای خود را بر تخت سلطنت رساندن در مجلس ایجاد کرده بود، سخنرانی خود در مخالفت با انتقال سلطنت به رضا خان، نیز با انا لله و انا الیه راجعون به پایان برد یا نه؟) آنگاه ایشان با علم به این واقعیات و نیز واقعیاتی که بعد از آن اطلاع یافتند، مانند اعدام و شکنجه و زندانی کردن همکاران رئیس جمهور و حتی اعدام کسانی که به رئیس جمهور قانونی کشور پناه داده بودند و به گلوله بستن مردم در خیابانها و اعدامهای فله ای که در بعضی شبها ۴۰۰-۵۰۰ نفر اعدام می شدند و….، هنوز ایشان منتظرند که <اهل فن> به ایشان بگویند که کودتا بود یا نه!
نکته سوم و آخر این است که ایشان از پاسخ به سوال اصلی این تحقیق طفره بروند و آن اینکه با کدامیک از ۱۲ دلیلی که برای اثبات بی کفایتی رئیس جمهور در مجلس طرح شد موافق بودند و بر اساس آن رای به بی کفایتی اولین رئیس جمهور تاریخ وطن دادند؟ با عرضه دوباره ان دلایل بخش آخر تحقیق را به پایان می برم:
رفرنسها:
(۵۲) غائله چهاردم اسفند ۱۳۵۹زیر نظر سید عبد الکریم موسوی اردبیلی رئیس شورای عالی قضایی ( تهران. انتشارات نجات، چاپ دوم. ۱۳۶۴) ص ۷۰۱
(۵۳) https://www.hamshahrionline.ir/news/24751/%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B2%D9%84-%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%A6%DB%8C%D8%B3-%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%B3-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C
(۵۴) روح الله خمینی، صحیفه نور، جلد ۱۴، تهران، مرکز مدارک اسلامی، ۱۳۷۸ص ۲۰-۲۱
(۵۵) https://news.gooya.com/2021/04/post-50334.php
(۵۶) (دکتر غلام علی صفاریان و مھندس معتمد دزفولی: ” سقوط دولت بازرگان،” ۱۳۸۲ ص ۱۴۳ و ۳۲۹,)
(۵۷) روزنامه انقلاب اسلامی ۲۲ آبان ۱۳۵۹
(۵۸) روزنامه انقلاب اسلامی، ۲۰ آذر ۱۳۵۹
(۵۹) روزنامه انقلاب اسلامی، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۰
(۶۰) روزنامه انقلاب اسلامی، ۲۷ آذر ۱۳۵۹
(۶۱) غائله چهاردم اسفند ۱۳۵۹زیر نظر سید عبد الکریم موسوی اردبیلی رئیس شورای عالی قضایی ( تهران. انتشارات نجات، چاپ دوم. ۱۳۶۴) ص ۶۴۱-۶۴۲
(۶۲) A. H. Banisadr, My Turn to Speak (Washington: Brassey’s, 1991), p.220
(۶۳) . Abolghasem Mesbahi partly verifies this claim. Mesbahi was co-founder of Iran’s intelligence service and later deputy of Said Emami, deputy minister of Iran’s intelligence ministry. In the Mykonos trial he revealed that Khomeini twice sent him to Paris to ask Banisadr to return. “In 1985 and 1986 with Khomeini’s emphatic agreement I met Banisadr, who was living in exile in Paris, in order to encourage him to return to Iran. Despite having been given guarrantees for his safety, he refused.” Emami stated this in the 1997 Myconos trial in Germany, in which the court declared that the assassination of Kurdish leaders in Berlin in 1992 had been ordered by Iranian leaders, among them, Ali Khamenei, the supreme leader, and Hashemi Rafsanjani, the president of the country at the time. In trial, the testimony of “witness C” [Abolghasem Mesbahi] was crucial, as before his defection he was co-founder of Iran’s intelligence service and later Emami’s deputy. See “Text of interrogation of witness C” (۱ October 1996). Asnade Daadgaahe Myconos [Documents of Myconos Trial], translated from German into Persian by Mehran Payandeh, Abas Khodagholi and Hamid Nozari (Enteshaarate Archive asnad va pazoohesh’haaye Iran, 2000), p. 175.
http://etheses.lse.ac.uk/2143/
P.275
(۶۴) نامه ھا از آقای بنی صدر ب۰آقای خمینی و دیگران. به اھتمام فیروزه بنی صدر. انتشارات انقلاب اسلامی خرداد ۱۳۸۵ ص ۴۴۷
(۶۵) http://www.shora-rc.ir/Portal/home/?news/11632/11626/11485/%D8%A7%D8%B5%D9%84-9-%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B3%D9%8A
(۶۶) http://enghelabe-eslami.com/pdf/digar_mataleb/tabar_chenasi_khordade_60.pdf
ص ۶۵ تاریخ مصاحبه ۱۴/مرداد ۱۳۸۹
(۶۷) ایشان آخرین بار این اطلاع را در سوالی که در فضای مجازی از ایشان کرده بودم در تاریخ۲۶/ژوئن/۲۰۲۱ به اطلاع اینجانب رساندند.
(۶۸) اقتصاد دوران طلایی شاه؟! افسانه و واقعیت
(۶۹) http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=15602
(۷۰) https://soundcloud.com/a-banisadr/90-03-13
(۷۱) کتاب عبور از بحران. نویسنده رفسنجانی، دفتر نشر معارف انقلاب، چاپ پنجم، سال ۱۳۷۸، ص ۱۵۷
(۷۲) https://www.irdc.ir/fa/news/159/%D8%AD%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%86%D9%87%D8%B6%D8%AA-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D9%86%DB%8C%E2%80%8C%D8%B5%D8%AF%D8%B1
(۷۳)
مصاحبه با دکتر احمد سلامتیان، ۲۰/مه/۲۰۰۵
(۷۴) https://www.zeitoons.com/89306?fbclid=IwAR2L6u_IpXnmMRZS1SPD07UmfgI4y-OzHP70UHnsUJRKzhRrL17kv6UnNrU
(۷۵) ابوالحسن بنی صدر، خیانت به امید. شهریور ۱۳۶۱ ص ۴۸۶
(۷۶) https://www.tribunezamaneh.com/archives/197508
(۷۷) سخنرانی آقای رفسنجانی در نماز جمعه تیر ۱۳۶۰
http://www.hashemirafsanjani.ir/?type=dynamic&lang=1&id=2103
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…