Categories: یادداشت

شرحی در باب چند نکته در نوشتار اخیر آقای دلخواسته

توضیح: از انتشار مطلبی از آقای محمود دلخواسته با عنوان «در آئینه کودتای خرداد ۶۰ »، با واکنش آقای حسن یوسفی‌ اشکوری مواجه شد و زیتون جوابیه او را با عنوان «نیمه‌ پنهان‌نویسی آقای محمود دلخواسته» منتشر کرد. پاسخ آقای اشکوری جوابیه آقای دلخواسته را در پی داشت تا توضیحات و مدعیات خود را تکمیل کند و بسط دهد. اینک پاسخ آقای اشکوری به‌عنوان آخرین مطلب از این گفت‌وگوی مکتوب منتشر می‌شود و این باب از سوی زیتون بسته می‌شود، امیدواریم مطالب منتشر شده مورد استفاده علاقمندان و محققان تاریخ معاصر و تحولات سیاسی ایران قرار گیرذ.

درآمد

تا حدود سیزده سال قبل که در ایران بودم، نه چندان خبری از جناب آقای بنی‌صدر بود و نه اطلاع دقیقی از موقعیت فکری و سیاسی ایشان در خارج از کشور داشتم. اما پس از آمدن به خارج از کشور  در سال ۸۷، تا حدودی از طریق رسانه‌های عمومی فارسی زبان، با اندیشه‌ها و به ویژه با مواضع سیاسی متأخر آقای بنی صدر آشنا شدم. با این حال لازم است بگویم که این آشنایی‌ها بیشتر از طریق حضور پرشور شماری از همفکران و پیروان فکری و سیاسی ایشان در رسانه‌ها حاصل شد.

در چنین فضایی من نیز کم و بیش به جدال فکری با آقای بنی‌صدر و به ویژه با برخی از حامیان وی کشانده شدم؛ هرچند اگر تجربه‌ی امروز را داشتم، از ورود به این عرصه خودداری می‌کردم. اما انگیزه‌ی من از ورود به این نوع گفتگوها، دو چیز بود. اول این که من (شاید به دلیل علاقه‌ی دیرین و نیز کار پژوهشی‌ام در تاریخ و به طور خاص تاریخ اسلام)، روی رخدادهای تاریخی حساسیت خاصی دارم و از این رو در هر کجا که ضرورتی احساس شد حرفی بزنم، خواهم زد و نظرم را برای تصحیح و یا تکمیل سخنی ارائه خواهم داد. در همین زمینه گفتنی است که از قدیم علاقه ای خاص و نیز اعتقاد زیادی به ژانر خاطره‌گویی و خاطره‌نویسی دارم و به همین دلیل در قلمرو تاریخ شصت سال اخیر تحولات ایران (۱۳۴۰ تا کنون)، در هر مورد که احساس نیاز شد، خاطرات و در واقع اطلاعات خودم را در سطح رسانه‌ها و یا حتی خصوصی با دوستان مطرح کرده و خواهم کرد. زیرا سخت بر این باورم که گزارش‌های تاریخی در قالب بیان خاطرات، قطعا به کار تاریخ نگاران معاصر خواهد آمد. هر خاطره‌ای (به ویژه اگر همراه با امانت باشد)، یک قطعه از پازل کلی و جامع تحولات را تشکیل می‌دهد. در طول این چهل سال، خاطرات زیادی درباره‌ی رخدادها و یا شخصیت‌ها نوشته و منتشر کرده‌ام. در این میان دو کتاب قابل ذکر است. یکی خاطرات پیش از انقلاب من با عنوان «گرد آمدو سوار نیامد ـ یاد مانده های پیش از انقلاب ایران ـ) است که در تابستان گذشته (۱۳۹۹) در آلمان منتشر شد و دیگر کتاب «از برلین تا اوین» که یادداشت‌های روزانه‌ی ایام زندان (۱۳۷۹ تا ۱۳۸۳) است که در سال ۱۳۹۵ در دو جلد در استکهلم ـ سوئد ـ انتشار یافته است. امیدوارم با انتشار یادداشت‌های روزانه مجلس اول این مجموعه کامل‌تر شود.  

اما انگیزه‌ی دوم من در ورود به داستان آقای بنی‌صدر و بنی‌صدریون، مربوط می‌شود به برخی گزارش‌های جناب ایشان و برخی رخدادهای دوران ریاست جمهوری نه چندان بلند ایشان در نخستین سال‌های شکل گیری جمهوری اسلامی. از آنجا که بارها مشاهده کرده ام که بعضی گزارش‌های آن دوران (در قالب بیان خاطره و یا تفسیر و تحلیل رویدادها) از سوی آقای بنی صدر و حامیانش، اشتباه و همراه با انواع ناراستی ها و یا خلط مسائل و موضوعات است، بر خود روا نمی‌دیدم که سکوت کرده و از کنار این اقوال بگذرم. زیرا من در همان دوران دستی در آتش داشته و به عنوان نمایندی مردم در نخستین مجلس پس از انقلاب، تا حدودی در جریان رخدادها بوده‌ام. می‌اندیشیدم که اگر سکوت کنم به حقیقت جفا کرده و چه بسا خبری و یا تحلیلی غلط و ناراست، امروز و یا آینده راست و درست شمرده شود. این بود که در این سال‌ها بارها در نقد پاره‌هایی از اقوال بنی صدر و بیشتر شارحان و پیروان سخن گفته و صد البته پیروان نیز پاسخ‌های جانانه و مفصل داده‌اند. هرچند بخش‌هایی از این مناظره‌های مکتوب در رسانه‌ها منتشر شده ولی هنوز شماری از مکتوبات نزد من و طرف‌های دیگر محفوظ است. از آنجا که بنی صدر و طبعا بنی‌صدریون از قدیم طرفدار مناظره هستند، یک بار پس از انتشار نوشته‌ای از من، برخی از این دوستان (که فکر می‌کنم پرشورتر از همه آقای محمود دلخواسته بود)، شعار مناظره را سر داده و مرا به مصاف طلبیدند. با این که خیری در این مناظره‌ها ندیده و نمی‌بینم (به ویژه به استناد تجربه با شخص جناب بنی‌صدر)، اعلام آمادگی کردم البته به شرط مناظره با آقای بنی‌صدر که دیگر خبری نشد و با سکوت غائله به خیر و خوشی تمام شد. یک بار نیز با پیشنهاد برخی دوستان بنی‌صدری، که در خیرخواهی شان تردید نداشته و ندارم، یک جلسه مناظره با حضور دوست نیک اندیش آقای محمد جعفری (سردبیر روزنامه‌ی انقلاب اسلامی در ایران و فعلا ساکن لندن) در پاریس تشکیل شد و بیش از سه ساعت به درازا کشید.

اما این که معتقدم این نوع مناظره‌ها حداقل به سادگی به جایی نمی‌رسد، بدان دلیل است که معمولا هریک از طرفین، از یک سو به استناد تجربه‌ی زیسته شان سخن می‌گویند و احیانا به داوری می‌رسند و از سوی دیگر در صادقانه‌ترین حالت بخشی از واقعیت‌ها و فکت‌ها را در اختیار دارند و طبعا صرفا به همان داده‌ها استناد و احتجاج می‌کنند. کار نامتعارف دیگری که این گروه خاص می‌کند، آن است که معمولا به صورت گزینشی سخنان و یا رفتار احیانا درست بنی‌صدر برجسته را کرده و روی آنها مانور می‌کنند و در مقابل بدفکری و یا بدعملی طرف مقابل (موسوم به «جبههی استبداد») را به رخ می‌کشند و آنها را دلیل بر حقانیت مراد و جبهه‌ی خود (موسوم به «جبهه‌ی آزادی و استقلال») تفسیر می‌کنند. این در حالی است که منطقا از بطلانی طرف نمی‌توان حقانیت طرف مقابل را نتیجه گرفت. از باب مثال بدعملی محمدرضا شاه منطقا به معنای حقانیت و خوش عملی معارضانش نیست. قابل توجه این که نظریه پردازان جمهوری اسلامی نیز در برخورد با بنی‌صدر و دیگر معارضان از همین منطق جدلی و مغالطه‌آمیز استفاده می‌کنند. در هرحال، در چنین وضعیتی هرچند انکشاف حقیقت، نه تنها حاصل نمی‌شود، بلکه حتی بر چشم حقیقت خاک پاشیده می‌‌شود. در بهترین حالت، گفتگوی دو طرف، شبیه گفتگوی دو ناشنوا و یا با یک ناشنواست. یک بار به یکی از این همین دوستان نوشتم که ما حرف هم را نمی‌فهمیم چرا که به نظر می‌رسد ما با دو زبان سخن می‌گوییم. یکی از عواملی که موجب به بن‌بست رسیدن گفتگوها می‌شود، آن است که این دوستان غالبا یک طرفه به قاضی می‌روند و طبعا راضی بر می‌گردند و برای تحقق این نوع قضاوت از یک سو ناگزیر نیمی از واقعیت را نادیده می‌گیرند و از سوی دیگر یا سخنان و مدعیات طرف مقابل (روا یا ناروا) را به کلی سانسور می‌کنند و یا با آدرس سراغ حرف‌های طرف مقابل (مثلا سخنان خمینی و یا بهشتی و به ویژه خاطرات هاشمی رفسنجانی) می‌روند و فقط جملاتی (آن هم غالبا تقطیع شده) را بر می‌گزینند که به کارشان بیاید. این در حالی است که برای فهم یک رخداد تاریخی (هر رخدادی باشد)، اول باید اطلاعات و احیانا فرضیه های اولیه را موقتا در پرانتز گذاشت و در پایان با بررسی تمام اسناد و شواهد و قراین حالیه و مقالیه در دسترس، به استنتاج‌های نسبی و تا اطلاع ثانوی پرداخت. تا آنجا که من در این سال‌ها دیده ام، برای این دوستان همه چیز روشن تر از آفتاب نیمه روز است. برای اینان حقانیت جناب بنی‌صدر و بطلان طرف‌های مقابل (واقعی یا توهمی) روشن‌تر از آن است که قابل انکار باشد. از این رو اگر کسی این مدعیات را انکار کند و یا حتی آنها را به چالش بکشد، یک باره فریاد وا آزادیا از هر سو بلند می‌شود و طرف مقابل یا متهم به حمایت از نظام ولایت فقیه می‌شود و یا با کمی تخفیف در جبهه‌ی استبداد قرار می‌گیرد.

نمونه‌ی اعلای چنین رویکردی، همین مقالات اخیر آقای دلخواسته است. ایشان بر تحقیقی بودن مقالاتش اصرار دارد و طرف مقابل را به سخنان غیرمحققانه متهم می‌کند. نمی‌دانم جناب ایشان «تحقیق» را چگونه تعریف می‌کند و معیارها و لوازم منطقی تحقیق بایسته را چه می‌داند، ولی به گمانم این نوع نوشته‌ها به تنها چیزی که نمی‌ماند، تحقیق است. انگیزه‌ی هر نوع تحقیقی، انکشاف حقیقت است و آن هم حاصل نمی‌شود مگر با بررسی‌های بی‌طرفانه‌ی اسناد مختلف و متنوع و احیانا متضاد در دسترس. ارجاع مکرر و یک سویه به برخی گفته ها و مدعیاتی که حتی وثاقت راویان شان محل تردید جدی است، این به بولتن‌نویسی رایج در جمهوری اسلامی بیشتر شباهت دارد. «خودگویی و خودخندی» که نامش تحقیق نیست؛ این نوع نوشته‌ها همان است که در مقاله‌ی پیشین گفتم «نیمه‌ی پنهان نویسی کیهانی». اگر جز این بود، حداقل می‌بایست تجربه‌ی من در مجلس اول، آن هم تجربه‌ی کسی که تا آخر از مواضع درست رئیس جمهور وقت دفاع می‌کرده و هنوز هم می‌کند، استقبال کرده و آن ها را در تحلیل شان منظور می‌کردند. آقای دلخواسته دنبال کدام فکت و سند است؟ آیا واقعیت‌هایی که از زبان یک نماینده‌ی حاضر در صحنه، نمی‌تواند مورد توجه یک محقق قرار گیرد؟ اما مشکل این راوی آن است که در چهل سال پیش مرتکب کبیره شده و به بنی صدر رأی عدم کفایت داده و در نتیجه حرف‌هایش از نظر حضرات ارزش و اعتباری ندارد. در هرحال آقای دلخواسته مدعی است «هدف اصلی این تحقیق روشنگری می‌باشد و امور واقع آن گونه که واقع شده اند». اما گر چنین می‌بود، می‌بایست حضرت ایشان زحمت به خود می‌داده و اسناد مختلف و احیانا متضاد و حداقل تمامی مذاکرات چند جلسه طولانی و پر تنش ۲۵ تا ۳۰ خرداد ۶۰ را بی‌طرفانه و غیرگزینشی بررسی می‌کردند و بعد صد البته به نتایج آن ملتزم می‌شدند.        

اما تا آنجا که به من مربوط می‌شود، می‌توانم صادقانه بگویم که در مواجهه‌ی من با این دوستان، انگیزه‌ای جز این نداشته و ندارم که بگویم یک طرفه داوری نکنید و تنها به قاضی نروید که عمل بایسته‌ای نیست. برای نشان دادن این رویکرد انتقادی، تلاش می‌کنم تا اطلاعات خودم را از آن دوران پرچالش گزارش کنم تا هم این طیف دوستان حرف‌های دیگر را هم بشوند و هم دیگران، به ویژه جوانانی که در آن دوران نبوده و یا اطلاعات کافی ندارند، نیز در جریان اطلاعات کامل‌تری قرار بگیرند و در نهایت خود داوری کنند. به یقین اطلاعات من نیز ناقص و احیانا غلط‌ اند؛ چرا که من به عنوان یک نماینده ساده و بدون رانت حکومتی طبعا در فضای سال ۵۹-۶۰ نمی‌توانسته‌ام اطلاعات زیاد و یا کاملی داشته باشم و به ویژه اکنون پس از چهار دهه ممکن است برخی اقوال و یا جزئیات حوادث را به یاد نداشته باشم. گفتنی است که در این سلسله نقدها، به تناسب موضوع، طبعا روی افکار و رفتار بنی صدر متمرکز بوده ام ولی این به معنای بی عیب دانستن طرف مقابل نبوده و نیست؛ همان گونه که در ایران و حتی در خارج از کشور انتقادهای من عمدتا معطوف به حاکمان جمهوری اسلامی از آغاز تا کنون بوده و هست و هزینه‌های سنگین آن را هم تحمل کرده ام. در هرحال دعوی تحقیق ندارم و استفاده گزینشی و ابزاری از چند نقل پراکنده را نیز تحقیق نمی‌دانم؛ آنچه من گفته و می گویم، اطلاعات شخصی من است و حال می‌تواند از طرق اطمینان بخشی داوری شود. متأسفانه افراد مطلع و مستقل اندیش آن دوران نیز سکوت کرده و سخنی در این باب نمی‌گویند؛ ای کاش بازماندگان آن دوران و آگاهان به پشت و پیش صحنه‌ی رخدادها نیز اطلاعات خود را در اختیار تاریخ نگاران آن دوره قرار دهند.

مقدمه‌ی این مقال بیش از حد طولانی شد. ادامه این گفتگو را بی‌ثمر و حتی اتلاف وقت می‌دانم. زیرا تا کنون سه مقاله از جناب دلخواسته  و دو مقاله از جانب من عرضه شده است. اگر حرفی برای گفتن بوده تا حدود زیادی گفته شده و دیگر غالبا تکرار مکررات است. این که در این گفتگوهای مکتوب اصولا چقدر به دعاوی و نقدهای من به ویژه درباره‌ی مهنس سحابی پاسخ داده شده، بر عهده‌ی خوانندگان است. من به انصاف و عدالت نظری و عملی عموم مخاطبان باور دارم. کامنت‌های نوشته شده در پای مقالات گذشته نشان می‌دهد کسانی نیز جز من و آقای دلخواسته هستند که فکر می‌کنند و البته دیدگاه خاص خود را دارند. مهم نیست که کسی موافق دیدگاه من باشد یا نه، مهم اندیشیدن و به انصاف داوری کردن است. با این همه، در این نوشتار ناگزیر به برخی از گزارشات آقای دلخواسته، به ویژه آن ها که به من مربوط می‌شود، خواهم پرداخت و آن هم صرفا بدان دلیل که آقای دلخواسته بعدا سکوت من را تأیید مدعیات خود ندانند. همان گونه که الان پس از سال‌ها درباره‌ی نسبت خلافی که به سحابی داده است، چنین ادعایی دارد.

در پایان این قسمت به دو نکته ضروری هم اشاره کنم. یکی این که آنچه در نقدهای من برجسته است، عملکرد سیاسی جناب بنی‌صدر به ویژه در دوران ریاست جمهوری ایران است و نه شخصیت فکری و فرهنگی ایشان که آن را اخیرا در یک گفتار / نوشتاری مستقل به بحث گذاشته و منتشر کرده‌ام  و دیگر این که متأسفم از این که در روزها و ساعاتی این متن را تحریر می‌کنم که کشورم در التهاب است و مردم خوزستان در غرقاب‌های مختلف و بر آمده از بی‌تدبیری‌ها و سوء مدیریت مزمن حاکمان جمهوری اسلامی از آغاز تا کنون دست و پنجه نرم می‌کنند و دلیرانه به اعتراض برخاسته و مورد حمله‌های وحشیانه قرار گرفته و حتی چند قربانی داده اند. در این فضا مناقشه بر سر یک رخداد بلاموضوع در شرایط کنونی و نیز از خود گفتن، موجب شرمساری است.

شرحی در باب چند نکته در نوشتار اخیر آقای دلخواسته        

یکم. جناب دلخواسته باز داستان وسط بازی و ابوموسی اشعری و عمروبن عاص را مکرر کرده و جهد بی‌حاصلی به خرج داده تا ماجرا را به دوگانه «حق و باطل» ربط دهد؛ حق و باطلی که لابد وفق ادبیات مذهبی از هابیل و قابیل آغاز می‌شود. ایشان مدعی است که من مسئله را شخصی کرده و حال آن که برای آقای بنی‌صدر موضوع تقابل دو خط آزادی و استبداد و قانون و قانون‌شکنی مطرح بوده و از این رو وقتی ایشان از اصطلاح وسط باز استفاده می‌کرده و می‌کند و یا از نمادهای تاریخ اسلام چون علی و معاویه و ابوموسی و عمرو عاص بهره می‌گیرد، مراد آن است که در درگیری حق و باطل وسطی وجود ندارد و از این رو ایشان نوشته است: «یا باید تابع قانون بود و یا مدافع قانون شکنی و البته که نمی توان هم رومی روم بود و هم زنگی زنگ».

چنین می‌نماید که در این باب یک اختلاف معرفتی و تئوریک بنیادی وجود دارد که طبعا در این مجال نمی‌توان بدان پرداخت. اجمال قضیه آن است که در حد فهم من، جز گزاره‌های نفس الامری، پدیده‌های انسانی و یا طبیعی و به ویژه فهم و درک و تفسیر آن‌ها، مطلق نیستند و از این رو همه چیز در عالم واقع نسبی است و نه مطلق و حتی ثابت. تعینات همواره محدود و نسبی‌اند. اگر چنین باشد، در تاریخ اسلام، نه محمد پیامبر در تمامی امور و در عالم واقع حق مطلق است و نه علی بن ابی طالب در مقام امام برحق شیعیان و نه طبعا شخصیت‌های معارض آنان مانند ابوسفیان و ابوجهل و معاویه بن ابی سفیان و دیگران باطل مطلق‌اند. هرچه هست خوانش‌های مختلف است که در یک مجموعه‌ی به هم پیوسته همدیگر را تکمیل و یا تصحیح می‌کنند. در این صورت، هیچ حصر منطقی وجود ندارد و مثلا کسی نمی‌تواند بگوید برای همیشه و در تمامی موارد یا با علی هستی و یا با معاویه؛ وسطی قابل تصور نیست. البته فردی (مسلمان یا غیر مسلمان و شیعه و غیر شیعه) می‌تواند مدعی شود که در مجموع علی را حق می‌داند و در جبهه‌ی او ایستاده ولی این بدان معنا نیست که طرف مقابل باطل مطلق بوده و هیچ حرف درستی نداشته و یا از او هیچ رفتار مقبولی روی نداده است. در هرحال در باب داوری در گفتار و رفتار افراد، دو کار باید کرد. اول (البته با معیارهای پیشینی و مشخص و مورد توافق بین الاذهانی بین دو طرف مباحثه) به طور موردی تحقیق و داوری شود و دوم این که هر فردی در چهارچوب سیستم ترجیحات خود، تصمیم بگیرد که در تحلیل نهایی گزینه‌ی مطلوب و مختارش کدام است. بر این مبنا، در عالم تعیّن هیچ حصر منطقی و دو گزینه‌ای وجود ندارد. از قضا هر انسان آگاه و مختاری همواره باید در آستانه‌ی اعمال اراده و اختیار و انتخاب تازه باشد و حتی محتمل است به طور اساسی به گزینه‌ای سوم برسد (چنان که برخی یاران علی نیز در ماجرای جمل و صفین بدان رسیدند و علی نیز مجاز دانست). از قضا این گونه دوگانه و سه گانه سازی‌های حصری جزمی، در عالم واقع مستعد تولید انواع جزمیت ها و خودکامکی‌هاست. احتمالا همین خود حق پنداری جزمی موجب برخی خودمحوری‌های جناب بنی‌صدر بوده است. در پیش از انقلاب ایران این نوع حصرها تا حدودی رواج داشته است که نتایج زیانبارش را پس از آن دیدیم.    

اما در مورد مانحن فیه. این که آقای بنی صدر در دوران ریاست جمهوری و در تقابل با جناح مقابل (با محوریت حزب جمهوری اسلامی)، در بعد نظری و رسمی، در مجموع در جبهه‌ی به تعبیر مطلوب‌شان آزادی و استقلال قرار داشته، مورد توافق است و من هم در همان دوران حامی این مواضع او بوده ام؛ ولی اختلاف در این است که اولا، آیا ایشان به همان مدعیات حقوقی و عدالت و قانون همواره وفادار بوده است؟ مشکل بیشتر در عملکردهاست و حرف‌ها. و ثانیا، آیا همان ایرادگیری ها علیه جبهه‌ی مقابل از موضع حق و آزادی مطرح بوده و یا عمدتا به انگیزه‌ی «مچ گیری» و تثبیت اقتدارگرایی شخصی؟ وفق بیت مشهور عطار «گفت شیخا! هرآنچه گویی، هستم / آیا تو چنان که می نمایی، هستی»؟! منطقا «سخن حق» باید از «موضع حق» باشد. تا آنجا که به من مربوط می‌شود و به استناد تجربه‌ی دوران ریاست جمهوری جناب بنی‌صدر می‌توانم بگویم، این است که ایشان در عمل چندان به همان مواضع درست خود وفادار نبوده و دچار تعارضات پرشمار بوده و در نهایت کفایت لازم را برای ریاست جمهوری از دست داده بود. این تجارب را بارها نوشته‌ام. حال ممکن است کفایت نکند و یا پاسخ‌هایی داشته باشد ولی هرچه هست برآمده از تجارب عینی و ملموس یک نفر است و نه معلول دفاع از استبداد و یا القائات بهشتی و هاشمی و خامنه‌ای و حسن آیت (در این مورد بنگرید به مصاحبه من با سایت جرس در ژوئن ۲۰۱۳) . انتظار آن است که جناب دلخواسته به روش مستبدین، هر نوع مخالفت و یا انتقادی را رمی به استبدادگرایی و احیانا فریب خوردگی نکند.

در مجموع تمسک به اتهام وسط بازی، نه تنها هیچ اصل و نسبی ندارد بلکه باطل است و از هیچ اعتبار نظری و عملی برخوردار نیست. از قضا چنین معیاری به کلی با برخی بر سر اندیشه‌های دیرین آقای بنی صدر هم در تعارض است. اگر قرار بر اسلام به مثابه‌ی گفتمان آزادی در برابر اسلام به مثابه‌ی قدرت یا استبداد و زور باشد، چگونه می‌توان شخصی یا فکری را مطلق کرد؟ آیا منطقا و عملا امکان نداشته  و ندارد که کسی به این نتیجه برسد که دو طرف منازعه به صورت موردی و یا سرجمع هر دو مستبد باشند؟ یکی از تجارب پر ارزش من در زندگی فکری و سیاسی‌ام این بوده و هست که هر مقاومتی در برابر استبداد از موضع آزادی خواهی نیست. از باب نمونه پیش از انقلاب آیت الله خمینی پانزده سال با دلیری و مداومت بر ضد استبداد پهلوی مبارزه کرد و گوی سبقت از تمامی آزادیخواهان ربود و در نهایت عموما گفتند «تا خون در رگ ماست / خمینی رهبر ماست» ولی چه شد؟ بعدها در مقام عمل روشن شد که آن مواضع سرسختانه، بنیاد آزادیخواهی و دموکراسی‌طلبی نداشته است. فاعتبروا یا اولی الابصار! من بر این اساس، هیچ فرد یا جریان و یا مرام و مذهبی را، مطلق و مافوق نقد نمی‌دانم. نشان به آن نشان که مقالاتی با عنوان «نقدپذیری قرآن» و «نقدپذیری پیامبر» نوشته و منتشر کرده‌ام.                  

دوم. در ارتباط با همان ماجرای معاویه و علی و ابوموسی اشعری کذایی، چنین می‌نماید که آقای دلخواسته دچار بدفهمی شده است. ایشان نوشته است که «اگر قرار بر این بوده که آقای اشکوری عملی مانند ابوموسی اشعری انجام دهد، می‌باید در برخورد بنی‌صدر و خمینی در عین خلع بنی‌صدر خواهان خلع خمینی هم می‌شدند…». بر اساس این پندار ناموجه، گفتار مرا متناقض دانسته و گودال خودساخته‌ای که هرگز نمی‌توان از آن خارج شد!

بارها و از جمله در همان مقاله پیشین تصریح کرده‌ام که در آن زمان بنی صدر را در تقابل و در جدال با جناح حزب جمهوری اسلامی و آن هم بیشتر جناح راستگرای ضد مصدقی حسن آیت و یا هیئت‌های مؤتلفه می‌دانستم و نه در تقابل با خمینی. چرا که آنچه که کم و بیش عیان بود،حمایت رهبری از بنی صدر بود و امروز دهها سند و شاهد مثبت این مدعاست. خمینی می دانست کسانی جز به سقوط رئیس جمهور رضایت نمی دهند ولی او تا پایان کار به هر دلیل چنین نمیخواست و از این رو تا توانست مانع ایجاد کرد. جمله ای را که نقل می کنم به صورت قریب المضمون از آقایان محی الدین انواری و محمدجواد حجتی کرمانی (دو تن از نمایندگان مجلس و از اعضای جامعه‌ی روحانیت مبارز تهران) شنیدم که گفتند: «امام» گفته است، بروید بنی صدر را نجات دهید، مخالفانش پنهانی علیه او اقدام می کنند و او علنی فریاد می زند. در همین جا بگویم، بر خلاف تصور آقای بنی صدر، شاهد بوده ام که هاشمی رفسنجانی بارها مانع اقدامات تندروی های افراد ضد بنی صدر در مجلس شد و عملا به حمایت بنی صدر برخاست. در خاطرات خود از این دوران بدان ها پرداخته ام.  

بدین ترتیب در آن زمان من و ما هم مانند آقای بنی صدر به خمینی اعتماد داشتیم و او را حامی رئیس جمهور می‌دانستیم و نه دشمن او. از این رو معیار برای ما مواضع خمینی بود و اگر دوگانه علی و معاویه در آن زمان معنای محصلی داشته، به زعم ما علی «امام خمینی» بوده و نه دو طرف منازعه که برای حذف دیگری از هیچ کاری ابا نداشتند. اصولا یکی از ایرادها به جناح مخالف رئیس جمهور آن بوده است که آنان بارها و بارها دعوت‌های رهبری به رفع اختلاف و حمایت از رئیس جمهور را نقض کرده و برخلاف عمل می‌کنند. نمایندگانی چون عبدالحمید دیالمه و حسن آیت خود یک فتنه‌ی تمام عیار بودند و آتش بیار معرکه. برای رفع هر گونه بدفهمی بگویم که این موضع و فهم ما در آن زمان بوده ولی تا آنجا که به من مربوط می‌شود، بعدها دریافتم که خمینی نیز به حق و عدالت و قانون وفادار نبوده است و به همین دلیل به تدریج فاصله گرفتم و بعدتر به کلی بی اعتقاد شدم. امروز فکر می‌کنم اصولا انتظار قانونگرایی از خمینی و خامنه‌ای در چهارچوب نظام فکری حوزوی و سنتی، لغو و بلاموضوع است. حتی دعوی قانونگرایی کسانی چون آقای بنی‌صدر نیز در چهارچوب نظام ولایت فقیه و قانون اساسی جمهوری اسلامی در همان دوران توهمی بیش نیست.

بیفزایم که آقای دلخواسته مرا متهم کرده است که من ماجرا را شخصی کرده‌ام و حتی فراتر متهمم کرده است که «کوشش ایشان برای شخصی کردن واقعه ای تاریخی و تاریخ ساز که انقلاب را به وضعیت فاجعه بار حاضر دچار کرده است، سبب شود تا موضوع و سخن اصلی گم شود». در باب اتهام زنی و انگیزه خوانی ایشان سخنی نمی‌گویم ولی از قضا جناب ایشان ماجرا را بین من و آقای بنی‌صدر شخصی دانسته‌اند. حال آن که چنین نیست. دعوی اصلی، همان گونه که خود ایشان آن را تئوریزه کرده و به صورت قاعده‌ی عام و طلایی معرفی کرده است، یک نگاه معرفت شناختی است و ربط مستقیمی به من ندارد. آقای بنی صدر در همان دیدار جمعی از نمایندگان مستقل و غیروابسته به دو جناح حاکم، با یادآوری اختلافات درون شورای انقلاب گفت در آنجا هم موسوی اردبیلی و مهندس سحابی وسط باز بودند و بعد خطاب به جمع ما افزود هرکس بین علی و معاویه وسط را بگیرد عمرو عاص و یا ابوموسی اشعری است. بدین ترتیب، خطاب بنی صدر به جمع ما بوده و نه به شخص من. ایشان با شخص من که خصومتی نداشته است.  

حال که این داستان مطرح شد، به دو نکته مفید هم اشاره کنم. نخست آن که ماجرای حکمیت به گونه ای که در منابع اسلامی آمده به احتمال زیاد جعلی است و در آن دستکاری شده است چرا که در آن زمان معاویه مدعی خلافت نبود تا موضوع انتخاب یکی از دو مدعی به عنوان خلیفه در دستور کار حکمیت و حکمان قرار بگیرد و دیگر این که استفاده از حوادث تاریخ اسلام و نمادهای آن در بهره‌برداری‌های امروزین به کلی نادرست است و می‌تواند موجب سوء استفاده‌های خطرناک قرار بگیرد.  

سوم. جناب دلخواسته اصرار دارد که یوسفی اشکوری «وسط بازی است که به طرف قدرت غالب رفت». هرچند ایشان توضیح نداده که سرنوشت این وسط باز و پیوسته به قدرت غالب، پس از ۳۰ خرداد چه شد ولی آیا این تأکید ایشان بدان معناست که اشکوری از آن زمان تا کنون در جبهه‌ی استبداد بوده است؟ بعید می‌دانم که ایشان چنین باوری داشته باشد ولی اگر جز این است، انصاف حکم می‌کرد مدعی بدان تصریح کند. در هرحال زندگی هر شخصی در کشاکش حوادث، آینه‌ی شخصیت و کارنامه‌ی اوست.

چهارم. آقای دلخواسته در پاسخ ایراد من به نقل خبر وعده‌ی نخست وزیری مهندس سحابی به وسیله‌ی هاشمی رفسنجانی در ماجرای بررسی طرح عدم کفایت رئیس جمهور در ۳۰ خرداد ۶۰ که البته راوی آن فقط جناب ابوالحسن بنی صدر است، مرقوم فرموده‌اند که «این اطلاع را در زمان حیات زنده یاد سحابی، در مرداد ۱۳۸۹ منتشر کردم». اگر مراد این است که، چون انتشار این خبر به وسیله‌ی سحابی تکذیب نشده پس درست است، بی تردید، استدلال قانع کننده‌ای نیست. من البته سخنگوی مرحوم سحابی نیستم و غیب هم نمی‌دانم، اما از آن مقدمه چنان نتیجه‌ای نمی‌توان گرفت. اولا، حدس قریب به یقین آن است که در فاصله‌ی زمان انتشار مقاله‌ی دلخواسته و مرگ سحابی (حدود ۹ ماه و آن هم در اواخر که او مدتی در کُما بوده است)، اصولا وی از انتشار چنین خبری در یک سایت خارج کشوری و از نویسنده‌ای ناشناخته اطلاع پیدا نکرده باشد. ثانیا، فرضا سحابی اطلاع یافته، محتمل است که، به هر دلیل، نمی‌خواسته بدان پاسخ دهد. در هرحال این که خبر کذایی، در طول آن مدت نسبتا کوتاه، تکذیب نشده است، نمی‌توان نتیجه گرفت که خبر معتبر بوده است.

پنجم. جناب دلخواسته، به رغم نقدهایی که به سحابی دارد، در نهایت مفید می‌داند که با توسل به هر وسیله‌ای آن مرحوم سحابی را موجه نشان دهد و به ویژه می‌کوشد این امتیاز را برای او قایل شود که وی غالبا با بنی‌صدر همراه بوده و بنی‌صدر هم پس از مرگش از او و دخترش هاله ستایش کره است. در این ارتباط، خبری آورده است که ناراست می‌نماید؛ به ویژه که راوی منبع خبرش را نیز ذکر نکرده است. ایشان نوشته است: «پس از کودتای خرداد ۶۰ هم ایشان دست به افشاگری زد و نشان دادند که در طول ۵ سال نخست وزیری مهندس موسوی ۱۰۰ میلیارد از ۱۵۵ میلیارد دلار ارزش فروش نفت در عرض ۵ سال گم شده و به همین دلیل دستگیر و زندانی شد».

این قول سراپا در ابهام است. از جمله‌ی نخستین یعنی «پس از کودتای خرداد ۶۹»، چنین استنباط می‌شود که این «افشاگری» در اوایل دهه‌ی شصت بوده ولی در این صورت «در طول پنج سال» چه معنا دارد؟ همین طور تصریح شده که دستگیری و زندانی شدن سحابی «به همین دلیل» بوده و از سیاق گزارش فهمیده می‌شود که این رخداد در همان زمان بوده است. این در حالی است که سحابی اساسا در آن زمان دستگیر و زندانی نشده است. او بار نخست در سال ۶۹ بازداشت شد و حدود پنج ماه در بند بود. دلیل واضح آن نیز نامه سرگشاده‌ی شماری از فعالان سیاسی و ملی (که بعدها به نامه‌ی ۹۹ امضایی شهرت یافت) به هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت بوده است. در سال‌های ۷۹ و ۸۰ نیز چند بار بازداشت شد که مربوط به کنفرانس برلین و پرونده‌ی مشهور «ملّی مذهبی»ها بوده و ربطی به افشاگری ادعایی ندارد. روشن نیست با چه انگیزه‌ای و به استناد کدام منبعی، این خبر نقل شده است.

ششم. در باب از اکثریت انداختن مجلس در ۳۰ خرداد ۶۰. ایشان که تصریح کرده بود «اعضای نهضت آزادی . . . با نرفتن به مجلس می‌توانستند مجلس را از اکثریت انداخته…» و من در پاسخ گفته بودم که اعضای فراکسیون نهضت آزادی در مجلس شش نفر بیش نبودند و این تعداد نمی‌توانستند مجلس را از اکثریت بیندازند. ایشان طبق رسم مألوف با تغییر صورت مسئله و با توسل به نوعی مغالطه، موضوع را به بیراهه برده است. جناب ایشان عبارت «اعضای نهضت آزادی» در مدعای خود را از یاد برده و با اشاراتی به وقایع و افراد دیگر مدعی شده‌اند که «اگر تمامی لیبرال‌ها در بایکوت شرکت می‌کردند»، امکان از اکثریت انداختن بوده است. بله! چنین امکانی بالقوه وجود داشت (همان گونه که در هنگام بحث گروگان‌ها نیز عده‌ای از جمله من چنین کرده بودیم) ولی استناد من به عنوان «اعضای نهضت آزادی» در مدعای ایشان بود که معنای روشنی دارد. ایشان باید پاسخ دهد تمامی افرادی که ایشان از آنان یاد کرده (از جمله مجتهد شبستری، احمد سلامتیان و احمد غضنفرپور «از اعضای نهضت آزادی» بوده‌اند؟ و یا این عبارت معنای دیگری نزد وی دارد؟ بگذریم اگر هم فرضا در آن روز آبستراکسیون می‌شد، روز بعد و روزهای دیگر جناح مخالف و مصمم در تشکیل اکثریت موفق می‌شد. چنان که در باره‌ی گروگان‌ها نیز این گونه شد.  

هفتم. آقای دلخواسته در جایی از «گروه مهندس سحابی» یاد کرده است که می‌توانست در بایکوت جلسه استیضاح مؤثر واقع شود. در اینجا دقت لازم اعمال نشده است. در آن زمان یعنی در سال اول مجلس، سحابی «گروه»ی نداشته و عضو هیچ گروهی هم نبوده است. البته با دوستان قدیمش در نهضت آزادی و خارج از آن (از جمله محمدمهدی جعفری) در مجلس ارتباط و همفکری داشته است. بعدها (احتمالا در سال ۶۲) سحابی و جعفری و خانم طالقانی نیز به جمع فکری و مشورتی مستقل ما پیوستند که نه ربطی به موضوع مورد ادعا دارد و نه آن جمع گروه سحابی شمرده می‌شد.

هشتم. من گفته بودم «پرسش از درستی عنوان کودتا را به اهل فن وا می‌نهم، ماهیت حقوقی طرح عدم کفایت و ادله‌ی آن را نیز به اهل فن واگذار می‌کنم». حضرت دلخواسته در پاسخ نوشته‌اند «عجب داستانی است! ایشان با رأی دادن به بی کفایتی رئیس جمهور، با کودتاچیان همکاری کرده تا پوشش «قانونی» شود» و در ادامه ادعا کرده که «این کار را در زمانی انجام داده اند که . . .». سپس فهرستی بلند از اقدامات شیاطین وابسته به بهشتی و حزب جمهوری اسلامی علیه نماد قانون و عدالت یعنی جناب بنی‌صدر ارائه داده‌اند. فعلا در باره‌ی صدق و کذب آن فهرست مناقشه نمی‌کنم ولی اگر فرضا تمامی آن‌ها درست و مُرّ حقیقت باشد، اما چه ربطی به مانحن فیه دارد؟ گفته‌اند مدعا و دلیل باید تناسب داشته باشد و نیز قاعده است که مدعا نباید با دلیل یکی باشد. به هر رو اکنون نیز تکرار می‌کنم من تا این لحظه روند استیضاح رئیس جمهور وقت را قانونی (ولو شکلی) می‌دانم و دلایل خودم را برای رأی به عدم کفایت پیش از این گفته‌ام ولی در عین حال صادقانه پس از چهل سال داوری را به اهل فن وانهاده ام و اگر نظرشان قانع کننده باشد، قبول می‌کنم. در هرحال پذیرفتن اشتباه، نه تنها ایرادی ندارد بلکه خوب هم هست. من اکنون نه همان آدم چهل سال پیش هستم و نه همان افکار را در تمامی موارد حداقل عینا حفظ کرده‌ام.  

نهم. مرقوم فرموده اند که «بنابراین اگر فرض را بر این بگذاریم که ایشان به عنوان یکی از اعضای حکومت که حال به دولت کودتاه تبدیل شده بود، از مواضع رئیس جمهور در برابر آقای خمینی و رهبران حزب جمهوری اسلامی اطلاع نداشته اند، نمی‌توانند بگویند که گزارش رفسنجانی از کودتا را در روز بعد از کودتا که نمایندگان مجلس در دانشگاه تهران و در نماز جمعه حضور داشتند و سخنرانی از صدا و سیما پخش شد و بعد در روزنامه‌های عصر نیز منتشر شد، خبر نداشته‌اند».

در این باب مناسب می‌دانم که از همان تعبیر اعجابی آقای دلخواسته استفاده کنم که: عجب داستانی است! اولا مراد از «یکی از اعضای حکومت» چیست؟ من به عنوان یک نماینده‌ی ساده و مغضوب مجلس، عضوی از حکومت جمهوری اسلامی آن هم از نوع کودتایی آن بوده‌ام؟ گریزی نیست که باز به حقوقدانان و مخاطبان منصف ارجاع دهم. البته از ایشان که تمامی دولت‌های بعدی در جمهوری اسلامی را، به دلیل برکناری بنی‌صدر در چهل قبل در سال ۶۰، فاقد مشروعیت می‌داند، طبیعی می‌نماید که آدم بی‌دفاعی چون من را نیز عضوی از حکومت و طبعا تهی از مشروعیت بداند! در این صورت، حداقل کسانی که چون معین‌فر و بازرگان و حتی سحابی‌ها، چگونه و به استناد کدام وجاهت قانونی و اخلاقی پس از خرداد ۶۰ باز در مجلس ماندند و حتی بعدها هم داوطلب نمایندگی مجلس شدند و هم کاندیدای ریاست جمهوری؟ به راستی عجب داستانی است! ثانیا، بله که من و احتمالا کسانی در موقعیت من در آن اوان از اغلب مسائل و اختلافات پشت پرده بین جناح‌های درگیر اطلاع لازم را نداشتیم و این دیگر از بدیهیات است و نیازی به گمانه‌زنی ندارد. ثالثا، نمی‌دانم که مدعی از کدام سخنرانی رفسنجانی در نماز جمعه در دانشگاه تهران سخن می‌گوید، اما با قاطعیت بگویم که من حتی یک بار از آغاز تا بعد در نماز جمعه تهران شرکت نکرده‌ام. در این صورت، چگونه و با کدام منطقی، آقای دلخواسته اطلاع از محتوای سخنرانی رئیس وقت مجلس به وسیله‌ی کسی که در آن قطعا حضور نداشته را مفروض و قطعی گرفته است؟ وانگهی، بی‌تردید بخش قابل توجهی از نمایندگان مجلس در آن مراسم فرضی حضور نداشته‌اند. بهتر بود که ایشان احتیاط کرده و اطلاق را رها می‌کردند.

دهم. می‌رسیم به آخرین مطلب. جناب دلخواسته گرامی از اشکوری پرسیده است که «… با کدام یک از ۱۲ دلیلی که برای اثبات بی کفایتی رئیس جمهور در مجلس طرح شد موافق بودند و بر اساس آن رأی به بی‌کفایتی اولین رئیس جمهور تاریخ وطن دادند؟…». سپس بار دیگر فهرست ۱۲ مورد را عینا آورده‌اند.

چندی پیش در یک کانال تلگرامی همین فهرست عینا آمده بود و بخشی از نطق آقای خامنه‌ای نیز در مجلس به مناسبت طرح عدم کفایت پیوست شده بود. خواندم و شنیدم ولی هیچ یک از موارد فهرست کذایی در آن وجود نداشت. به ادمین تلگرام پیغام دادم که در سخنان خامنه‌ای چنین چیزی دیده نمی‌شود. گفت فلانی (یکی از حامیان جناب بنی‌صدر) بازنشر کرده است. بعد افزود که می‌پرسم. فکر می‌کنم یک روز بعد فایل تصویری دیگری از آقای خامنه‌ای را بازنشر کردند که گرچه مفصل‌تر بود ولی باز هم فهرست مورد ادعا در آن وجود نداشت. بار دیگر موضوع را با آن دوست در میان نهادم. ایشان حواله داد به کتاب «خیانت به امید» که کتاب را در سایت آقای بنی‌صدر یافتم اما تا کنون جز مروری کوتاه موفق به خواندن دقیق کتاب نشدم ولی در همین مرور اجمالی آن فهرست را نیافتم.

اکنون جناب دلخواسته همان متن را بازنشر کرده ولی می‌بینم که ارجاع وی نیز به مقاله‌ای است از خود ایشان با عنوان «تبارشناسی کودتای خرداد شصت» که در ۱۳۸۹ در سایت رادیو زمانه منتشر شده است. اما نکته‌ی قابل تأمل آن است که آقای دلخواسته در آنجا فقط ۵ عنوان را فهرست کرده است. حال ۱۲ عنوان از کجا آمده است، خدا عالم است!

اما آنچه که مدعی فهرست کرده، مستند است به برخی از سخنان شماری از نمایندگان و هیچ یک اهمیت و وجاهت حقوقی ندارد. آنچه مهم و سند است، متن طرح مصوب عدم کفایت است نه سخنان این و آن. به ویژه که آقای دلخواسته، طبق معمول، در میان انبوه سخنانی که در موافقت و مخالفت با طرح طی چند جلسه طولانی گفته شده به صورت گزینشی جملات خاصی را برگزیده است. ایشان به طور کلی داستان عدم کفایت در مجلس را به گونه‌ای روایت کرده است که گویی در جلسه‌ای فرمایشی فقط مخالفان بنی‌صدر سخنانی دیکته شده را گفته‌اند و بعد رأی‌گیری شده و کار تمام شده است. حال آن که صورت جلسات پر تنش ۲۵ تا ۳۰ خرداد نشان می‌دهد که ده‌ها نفر موافق و مخالف سخن گفته و هر یک پاسخ دیگری را داده است. از جمله از کسانی که حامی بنی‌صدر بوده و یا حداقل با طرح عدم کفایت مخالف بوده‌اند و من در یک مروری اجمالی در صورت جلسات آن روزها، این اسامی را دیدم: بیانی، حجتی کرمانی، عزت الله سحابی، فرض پور ماچیانی، محمد محمدی گرگانی، محمد نصراللهی، رضا رمضانی و مجتهد شبستری. اغلب اینان از امضاکنندگان بیانیه‌ای بودند چند روز بعد منتشر شد و در آن اعلام کردند چرا در نهایت به طرح رأی موافق داده‌اند و نقدهایشان به دو طرف منازعه چیست.

سخن آخر این است کسانی که آن سخنان را گفته‌اند باید به پرسش مطرح شده پاسخ دهند. من مسئول گفتار و رفتار خودم هستم و در این باب در گذشته و در مقاله‌ی قبلی و نیز در همین نوشتار نظرم را گفته‌ام.

Recent Posts

معاویه: یک عرب ایرانی یا مسیحی؟

مسعود امیرخلیلی

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آقای خامنه‌ای، ۱۳ آبان و شورای‌ نگهبانِ جهان

۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آیا پذیرفتگان دیکتاتوری مقصرند؟!

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

روز جهانی وگن؛ به یاد بی‌صداترین و بی‌دفاع‌ترینِ ستمدیدگان!

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است…

۱۲ آبان ۱۴۰۳

اسرائیل؛ درون شورویه و بیرون مستبده!

درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…

۰۸ آبان ۱۴۰۳