از آنجا که مقاله آقای یوسفی اشکوری تحت عنوان «نیمه پنهاننویسی آقای محمود دلخواسته» در پاسخ به مقاله آقای دلخواسته تحت عنوان «در آئینه کودتای خرداد ۶۰ »، درسایت زیتون آمده، و چند نکته از آن مقاله مستقیم و غیر مستقیم به اینجانب ارتباط پیدا می کند، برای روشنتر شدن مسئله چند نکته مختصر توضیح داده می شود. حتماً دوست گرامی آقای اشکوری هم حق توضیح را به من می دهند. و سایت زیتون نیز بنا بر وظیفه اخلاقی و عرفی آن را نیز برای اطلاع خوانندگان خود منتشر خواهند کرد.
اجمالاً این نکته را یادآور شوم که اینجانب، جز از طریق بعضی مصاحبه ها و نوشته ها هیچگونه رابطه ای با آقای اشکوری نداشتم. تا اینکه در اول سال ۱۳۸۹ آقای محمد رضا شکوهی فر مقاله ای نوشته و در آن مقاله به ایشان حمله کرده بود و ایشان هم در پاسخ به آقای شکوهی فر، انتقاداتی را به روزنامه انقلاب اسلامی و بنی صدر وارد ساخته بود. این مسئله مرا برآن داشت که به عنوان مدیر مسئول روزنامه انقلاب اسلامی تا آنجا که به روزنامه و اتهام نادرستی که به زعم من، به بنی صدر وارد شده بود، برای روشن شدن مسئله از ایشان سئوال کنم. با ارسال نامه به ایشان در تاریخ ۱۶ فروردین ۱۳۸۹
و طرح سئوالهایی از ایشان، باب مکاتبه و بحث در مورد مسائل آن دوران با وی گشوده شد و در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ هم باب بحث مکاتبه ای به خواست ایشان پایان یافت. البته از آن به بعد هم تا امروز رابطه دوستی و مقاله ای بر قرار بوده است. انشاء الله و عنقریب آن مکاتبات که به زعم من غالب ایرادها و سئوالها در بارۀ بنی صدر و مسائل آن دوران را در بر دارد، برای اطلاع عموم منتشر خواهد شد. بنابر این در اینجا بنا بر تکرار آن مطالب نیست. و حتی قصدم پاسخ به نکاتی که در آن مقاله«نیمه پنهاننویسی…» هم آمده نیست که آن خود بحر الطویلی است و موضوعات تاریخی دینی و سیاسی زیادی چه به حق و چه به ناحق در بر دارد. هدف تنها روشنتر شدن دو نکته است که همانطوری که در بالا آمد مستقیم و غیر مستقیم به اینجانب ارتباط پیدا کرده است.
نکته یکم: در مقاله آقای اشکوری از جمله آمده است:
« یک بار پس از انتشار نوشتهای از من، برخی از این دوستان (که فکر میکنم پرشورتر از همه آقای محمود دلخواسته بود)، شعار مناظره را سر داده و مرا به مصاف طلبیدند. با این که خیری در این مناظرهها ندیده و نمیبینم (به ویژه به استناد تجربه با شخص جناب بنیصدر)، اعلام آمادگی کردم البته به شرط مناظره با آقای بنیصدر که دیگر خبری نشد و با سکوت غائله به خیر و خوشی تمام شد.».
توضیح اینکه: یکی از کسانی که پیشنهاد مناظره به آقای اشکوری داده بود، اینجانب بودم و آن هم به استناد به پیشنهاد آقای اشکوری به آقای محمد رضا شکوهی فر.
بعد از اینکه پاسخ آقای اشکوری به آقای محمد رضا شکوهی فر را در سایتها خواندم در تاریخ ۱۶ فروردین ۱۳۸۹ نامه ای برای آقای اشکوری ارسال کردم که بخش مورد نظرآن چنین است:
جناب آقای حسن یوسفی اشکوری
با سلام و آرزوی سلامتی و موفقیت در راه تحقیق حق و حقیقت، بعرض می رساند:
اینجانب محمد جعفری مدیر مسئول روزنامه انقلاب اسلامی در دوران ریاست جمهوری آقای بنی صدر هستم. با وجودی که تا به حال سعادت یار نبوده است که گفتگو و مصاحبت با شما را داشته باشم، اما پاسخ شما به آقای محمد رضا شکوهی فر را که در سایتها خواندم، این فرصت را در اختیارم گذاشت که با شما و بدور از جنجال و عمومی کردن مسئله این نامه را خدمت شما ارسال دارم.
در مقاله « سخنی با اهل انصاف» در پاسخ به انتقادات محمدرضا شکوهی فرد، در بند چهارم آن آمده بود:
« ۴ – و کلام آخر. با این همه اگر دوستان اصرار بر گشودن باب بحث و گفتگو پیرامون کارنامه نخستین رئیس جمهور ایران دارند، بسم الله! شایسته است که شخص جناب ایشان داوطلب شوند و خود با شهامت برای گسترش گفتمان آزادی و الغای سانسور و تعمیم امامت، فتح باب کنند و اجازه دهند که موافقان و منتقدان و پرسشگران و آگاهان سخن خود را بگویند و در نهایت، حتی اگر طرفهای بحث به توافق نرسیدند، باکی نیست، حداقل بر آگاهی مردم و جوانان می افزاید و این کاری است بایسته و درخور تحسین. در این صورت مجالی پیدا خواهد شد برای بسیاری از دوستان و همکاران قدیمی ایشان تا ناگفته های خود را بگویند. البته در این میان من نیز سخنم را خواهم گفت و در مباحثه شرکت
خواهم کرد.»
اینجانب هم فرصت به دست آمده را غنیمت شمرده و در نامه مورخ ۲۶ فرودین ۱۳۸۹ از جمله خدمت ایشان نوشتم:
«از ارسال مقاله “سخنی با اهل انصاف” و پاسخ به سوالات اینجانب، سپاسگزارم. امید است که خداوند همه ما را در حقجویی و قدم گذاشتن و عمل کردن به حق و انصاف، نسبت به خودی و بیگانه کمک کند. در همین آغاز سخنم، باید از این پیشنهاد حقمدارانه شما که آقای بنی صدر و همراهان او را دعوت به بحث آزاد و عمومی در باره کارنامه داخل و خارجشان کرده اید، تقدیر کنم. نعم الکلام! بنابر اصل قرآنی لزوم عمل صالح و ارزش شروع به کار خوبی که خودمان پیشنهاد می دهیم، انتظار دارم خود شما در دعوت و برگزاری این چنین جلسه ای پیشقدم شوید. از من هر کمکی بر آید با کمال میل می پذیرم و با توجه به شناختی که از آقای بنی صدر دارم قول صد درصد می دهم وی نیز در چنین بحثی با خود شما شرکت خواهد کرد. زیرا از سال ۵۱ تا به امروز که من کم و زیاد با او رابطه داشته ام، اگر هر عیبی را برایش بشماریم، در اینکه او همیشه و با هر کس آماده شرکت در بحث آزاد و پاسخ به سئوالهای مطروح است پیشقدم بوده است و خود این روش را در همان خارج از کشور بنیاد گذاشت و در داخل هم خود مطلع هستید که در همان روزهای اول صلای بحث آزاد با شرکت همه را سر داد. من از جانب ایشان به شما قول می دهم که او حاضر و آماده شرکت است. شما خود ودیگرانی که مایل هستید این بحث اساسی و سرنوشت ساز که قطعا سودش به ملت می رسد صورت گیرد، به من اطلاع دهید تا در هر کجا که شما مایلید ترتیب بحث آزاد به منظور روشن شدن مسائل داده شود. مطمئنم این پیشنهاد شما کار ساز خواهد بود، زیرا این حاکمیت مطلقۀ ولایت فقیه است که مایل نیست این بابها گشوده شود و معلوم شود که از همان روز اول چه کسانی زیر هر قول و قراری زدند و هر روشی را برای کسب قدرت جایز شمردند و در صدد انحصار قدرت و به قول خودشان «استبداد صالح و صلحا» بودند. خوب اگر بنی صدر هم در این مسائل مقصر بوده چرا نباید قصورش معلوم شود؟ پس لطفا این کار نیک را هر چه زودتر پیگیری کنید.»
آقای اشکوری در پاسخ به نامه اینجانب در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۳۸۹، از پیشنهادی که خود کرده بود عدول کرده و در بند اول همین نامه نوشته بود:
« ۱ – در مورد بحث آزاد پیرامون کارنامه جناب آقای دکتر بنی صدر، بنده داوطلب نیستم، دلایل آن را پیش از این گفته ام و باز هم اگر لازم باشد در ادامه همین گفتار خواهم گفت. برای من در شرایط فعلی این موضوع « موضوعیت » ندارد. اگر روزی بحثی در رسانه ها جریان پیدا کرد، اگر مفید تشخیص دهم، حتما مشارکت خواهم کرد. بگذار اعتراف کنم که از پاسخ به آقای شکوهی فرد نیز تا حدودی پشیمانم، هر چند که از جهاتی حتما می بایست به آن جواب می دادم.»
در پاسخ مختصری در تاریخ۱۳ اردیبشت ۸۹ خدمت ایشان نوشتم: « مرقومه میلی مورخ ۸ اردیبهشت ۸۹ و خبر مسرت بخش سلامتی شما، وصول ارزانی بخشید و از اینکه هم باب بحث و گفتگو و هم بحث آزاد را که خود پیشنهاد داده بودید، مسدود ساخته اید، باعث تأسف خاطر گردید. اما از قدیم گفته اند که صلاح مملکت خویش خسروان دانند».
و بعد در تاریح ۱۴ خرداد ۱۳۸۹ مشروحتر خدمت ایشان نوشتم:
«ا- فروتنانه خوشحال از پیشنهاد سازنده شما، آمادگی خودم و جناب بنی صدر را برای یک گفتگوی باز و انتقادی با شما و با هر کس دیگری که شما معرفی می فرمائید، به شما اطلاع دادم اما متأسفانه شما به طور ناگهانی اعلام فرمودید «برای من در شرایط فعلی این موضوع «موضوعیت» ندارد. اگر روزی بحثی در رسانه ها جریان پیدا کرد، اگر مفید تشخیص دهم، حتما مشارکت خواهم کرد.» صادقانه عرض کنم درک و فهم این موضوع که چرا با وجودی که خود جنابعالی در ابتدا باب بحث و گفتگو و هم بحث آزاد را پیشنهاد دادید و سپس بلافاصله آن را مسدود ساختید برایم دشوار است.
اولاً، در نظر شما مگر حقایق تاریخ معاصر ما به هم مربوط و هم خانواده و هم ریشه نیستند؟ واقعا جای پرسش دارد که چه چیزی بیش از روشن شدن حقایق پیرامونی ای که خودمان نیز در تکوین آنها به نوعی نقش داشته ایم می تواند موضوعیت داشته باشد؟ ثانیاً مگر ما خود را پیرو آن امام نمی دانیم که وقتی سربازی در میدان جنگ دچار شک و تردید در یکی از موضوعات عادی دینی می شود، دست از جنگ می کشد و به گفتگو با آن سرباز می پردازد و وقتی بعضی ها به وی اعتراض می کنند که اکنون وقت این کارها نیست و ما مسائل مهمتر از این داریم، پاسخ فرمودند مسئله ای مهمتر از روشن شدن حقیقت هست و اصلاً ما برای روشن شدن حقیقت در مبارزه ایم.
ثانیاً، اینجانب بر اساس آنچه شما در در مقاله « سخنی با اهل انصاف» متذکر شده بودید که گفتگو و یا به تعبیر شما «جدل و جدال» در «فضای مجازی اینترنت و میدان غیر واقعی» برای شما معنایی ندارد، حق را به شما دادم و فکرکردم که با توجه به پیشنهاد خود شما و به قصد روشن شدن مسائل، چه بسا بتوان بحث را در میدان واقعی به بحث آزاد که همآهنگ با قران و دین و روش امام جعفر صادق(ع) است منتقل کنیم و بر این تصور بودم که این خواسته قلبی شماست.
ثالثاً، به باور من هیچ آینده ای بدون فهم و هضم گذشته و حال متصور نیست؛ مسائل حال ما هم بدون ریشه و پیشینه داشتن در گذشته معنادار نیست. اگر این گزاره را شما هم می پذیرید، نمی توانم از دوست خود پنهان کنم که چگونه می شود که روشنفکرانی پارسا همچون حضرتعالی وجود دارند که مایل نسیتند، به هر دلیل، مسائل گذشته روشن شود؟ سئوال بعدی در همین رابطه این است که این روشنفکران پس آیا حاضرند در راه خدمت به حقیقت و برای بدست آوردن آزادی و حقوق مردم از اولویتهای شخصی خود بگذرند؟
رابعا،ً به نظر می رسد شما در تمام متن پاسختان یک پیش داوری عمده دارید که به طور کلی با رویکرد من سازگاری ندارد؛ به نظرم شما مسئله را شخصی و منحصر به جناب بنی صدر کرده اید. اما من همانگونه که قبلاً هم یاد آوری کردم هرچند بنی صدر در این موضوع نقش تاریخی دارد اما ذات مسئله، بسیار فراتر از شخص بنی صدر است. مساله سال های آغازین انقلاب هرچند به دعوای میان بنی صدر و حزب جمهوری نیز می شود کاهش یابد اما در حقیقت به تعبیر آقای رفسنجانی، در نامه اشان به آقای خمینی در بهمن ۵۹ و نیز به شهادت آقای مجتهد شبستری در مقدمه کتاب نقد قرائت رسمی از دین، دعوای اسلام فقاهتی با اسلام آزادی بود. مسئله اصلی به گمان من این است که ما دین داران ایرانی در برهه تاریخی سالهای آغازین انقلاب چه درکی از اسلام و انقلاب و آزادی و استقلال داشته ایم و این درک و فهم چه پیامدهای نظری و عملی برای خود ما و هموطنانمان داشته است؟ یا به عبارت دیگر ما چه تفسیری از دو گرایش اصلی در باره دین و آزادی در سالهای آغازین انقلاب داریم؟ آیا اسلام را بیان (گفتمان) آزادی، بیان قدرت و یا التقاطی از این دو می دانیم؟
در پایان همین نامه لیستی از مسائلی را که به نظر من برای گذار از وضع موجود بسیار حیاتی اند و می تواند مورد بحث قرار بگیرد و به درد امروز و فردای ما هم می خورد ضمیمه می کنم.
نوشته اید «بگذار اعتراف کنم که از پاسخ به آقای شکوهی فرد نیز تا حدودی پشیمانم، هر چند که از جهاتی حتما می بایست به آن جواب می دادم.» حقیقت را بخواهید، از رهگذر همین پاسخ شما به آقای شکوهی فرد بود که بحث و گفتگوی ما بین خود ما به عنوان دو دوست شروع شد؟ پس این موضوع نشان می دهد که مساله فراتر از یک شخص است. بس مضامین ناگفته در این جریان وجود دارد.»
در هر حال مکاتبات بنا به خواست آقای اشکوری قطع شد تا اینکه آقای اشکوری مقاله ای تحت عنوان«ملاحظاتی پیرامون برخی سخنان ابوالحسن بنیصدر» که در بی بی سی منتشر شده بود و طبق سنت مألوف گریزی به صحرای کربلا، بنی صدر زده و به زعم من با نادرستی بعضی حقایق تاریخی او را مورد مرحمت خود قرار داده بود. اینجانب در پاسخ به مقاله منتشر شده در بی بی سی تحت عنوان « مروری بر داوری های یوسفی اشکوری» نوشته که برای سایت بی بی سی فرستادم و آنها از انتشار آن خودداری کردند ولی من آن را در سایتهای دیگر منتشر کردم. آقای اشکوری هم در پاسخ به مقاله اینجانب، مقاله « یکی بر سر شاخ و بن میبرید » را نوشته و منتشر کرد. باز ایجانب، این بار هم، مقاله ای تحت عنوان «موضع نزاع اصلی» در تاریخ ۱۵ فرودین ۹۲ برای انتشار تهیه و آماده شد، اما با کمی با خود فکر کردن، از انتشار عمومی آن خودداری شد و بعد از گذشت یک هفته در تاریخ ۲۲ فروردین ۹۲، آن را همراه با نامه ای که در آن آمده بود« اما در سفر بودم که پاسخ شما « یکی بر سر شاخ و بن میبرید » را در گویا خواندم. مقاله کوتاهی را در پاسخ به آن قلمی کردم. اما صبر کردم که مدتی از آن بگذرد که احیانا اگر از روی عصبانیت و یا جدل و یا از روی خودخواهی چیزی به قلمم آمده، با بازنگری مجدد به تصحیح آن بپردازم.
بعد از گذشت مدتی و با نگاه مجدد خواستم که آن را در سایتها منتشر کنم، با خود گفتم که شاید این عمل برای اقناع نفس خودم باشد و نه بیان حق بدین جهت از انتشار آن خودداری کرده و بهتر دیدم که آن را برای خود شما بفرستم.» و مقاله برای آقای اشکوری ارسال شد.
در قسمتی از آن نوشته ی «موضع نزاع اصلی»، انگیزه خود، از گشودن باب مذاکره با آقای اشکوری به شرح زیر یادآور شده بود:
«۲-۱. انگیزه مباحثه من با آقای اشکوری پاسخ جالب و نویدبخشی بود که وی درمقاله ای در پاسخ به مقاله آقای محمدرضا شکوهی فرد که تحت عنوان «سخنی با اهل انصاف» در ۹/۴/۲۰۱۰(= ۲۰ فروردین ۱۳۸۹)، آورده بودند: «با این همه اگر دوستان اصرار بر گشودن باب بحث و گفتگو پیرامون کارنامه نخستین رئیس جمهور ایران دارند، بسم الله! شایسته است که شخص جناب ایشان داوطلب شوند و خود با شهامت برای گسترش گفتمان آزادی و الغای سانسور و تعمیم امامت، فتح باب کنند و اجازه دهند که موافقان و منتقدان و پرسشگران و آگاهان سخن خود را بگویند و در نهایت، حتی اگر طرفهای بحث به توافق نرسیدند، باکی نیست، حداقل بر آگاهی مردم و جوانان میافزاید و این کاری است بایسته و درخور تحسین. در این صورت مجالی پیدا خواهد شد برای بسیاری از دوستان و همکاران قدیمی ایشان تا ناگفته های خود را بگویند. البته در این میان من نیز سخنم را خواهم گفت و در مباحثه شرکت خواهم کرد.»
اما آقای اشکوری در تاریخ ۲۳ فروردین ۱۳۹۲، در نامه ای به اینجانب به پیشهادی که اولین بار خود ایشان مطرح کرده بود، به زعم اینجانب برای چندمین بار و هر بار به مناسبتهائی، پیشهاد خود را پس گرفته و به نحوی عنوان شده بود، که خود به خود، تعلیق به محال بود. اما با چند پهلو حرف زدن و یا به طریق توریه که در بین علما غالباً رایج است، به نوعی مطرح شده بود، که بشود آن را به هر طرفی چرخاند و دستشان برای مخاطبین و یا اینجانب در ایجاد سئوال مجدد، و در پاسخ به آن هر نوع که دلشان بخواهند باز باشد. و در بند سوم نامه چنین نوشته اند:
« ۳-اما در مورد اعلام مناظره در گذشته. واقعا شگفت انگیز است که چه در آن زمان و چه در این زمان از گفتار من استنباط پذیرفتن مناظره و گفتگوی مستقیم با آقای بنی صدر کرده اید. خوشبختانه فارسی با هم حرف می زنیم. از کدام جمله من استنباط شده که من اول اعلام آمادگی کرده و بعد عقب نشینی کرده ام؟ آنچه من گفته بودم به روایت شما این بود که «با این همه اگر دوستان اصرار بر گشودن باب بحث و گفتگو پیرامون کارنامه نخستین رئیس جمهور ایران دارند، بسم الله! شایسته است که شخص جناب ایشان داوطلب شوند و خود با شهامت برای گسترش گفتمان آزادی و الغای سانسور و تعمیم امامت، فتح باب کنند و اجازه دهند که موافقان و منتقدان و پرسشگران و آگاهان سخن خود را بگویند و در نهایت، حتی اگر طرفهای بحث به توافق نرسیدند، باکی نیست، حداقل بر آگاهی مردم و جوانان میافزاید و این کاری است بایسته و درخور تحسین. در این صورت مجالی پیدا خواهد شد برای بسیاری از دوستان و همکاران قدیمی ایشان تا ناگفته های خود را بگویند. البته در این میان من نیز سخنم را خواهم گفت و در مباحثه شرکت خواهم کرد». روشن است سهم من در صورت تحقق چنین گفتگویی عام و چند جانبه همین اندازه می توانست باشد که «در این صورت من نیز سخنم را خواهم گفت و در مباحثه شرکت خواهم کرد». قابل تأمل این که در جوابیه من که نقل کرده اید همان مطلب عینا آمده است. پیشنهاد می کنم این متن را در اختیار چند نفر بگذاریم تا ببینیم از آن چه تفسیری می کنند. در هرحال مراد من هرگز شرکت در گفتگوی دو نفره با آقای بنی صدر نبوده است.
با این همه بار دیگر تجدید مطلع می کنم. چنان که در نوشته ای که در وب سایتم منتشر شده و برای شما نیز فرستاده ام گفته ام که مناظره مقدمات و آدابی دارد. یکی از آداب و مقدمات آن این است که باید دقیقا روشن باشد که محور مناظره و گفتگو چیست. پیشنهاد می کنم برای تدقیق موضوع نهایی مناظره و توافق روی آن پروژه را در دو مرحله پیش ببریم. مرحله اول شما با انتشار نامه ای خطاب به من و جناب آقای بنی صدر حول انتخابات مجلس اول و دعاوی جناب بنی صدر دعوت به مناظره مکتوب کنید و انتشار دهید و آنگاه یک دور گفتگوی مکتوب بین ما انجام شود و بعد در صورت تشخیص ضرورت و توافق روی محور مشخص گفتگوی شفاهی انجام گردد. این گفتگوی مکتوب اولا محورهای اشتراک و اختلاف را روشن می کند و ثانیا اسناد مکتوب در اختیار است و به استناد آنها بهتر و مستندتر می توان گفتگو را پیش برد و ثالثا شاید در همان مرحله به توافق رسیدیم و مثلا با توضیحات ایشان من قانع شدم و طبعا مناظره حضوری بلاموضوع خواهد شد.»
در این باب هم قضاوت بر عهده خوانندگان محترم است و نه من که آیا ایشان خود به آقای محمد رضا شکوهی فر پیشنهاد« گشودن باب بحث و گفتگو پیرامون کارنامه نخستین رئیس جمهور ایران داده بود » و یا نه! و من هم آمادگی خود و آقای بنی صدر را با ایشان و هر کس دیگری که ایشان مایل باشند در بحث شرکت کنند، به ایشان اعلام کردم.
و بعد هم در قسمتی از همین نامه ذکر شده، حتی از گشودن باب مکاتبه با اینجانب ناخرسندی خود و بعضی از کسان دیگر را در داخل و خارج که یحتمل از دوستان و همفکران ایشان هستند، اعلام داشته اند:
«این را هم عرض کنم من هیچ علاقه ای به مناظره و حتی ادامه مجادله قلمی ندارم. تا کنون دهها نفر از داخل و خارج به من توصیه کرده اند که ادامه ندهید که مضر است و من قول داده ام ادامه ندهم. به ویژه در فضای مسموم و انباشته از تلخی و اتهام گفتگو بی معناست. حال که شما بر این امر اصرار دارید به احترام شما می پذیرم.»
نکته دوم: اینکه در مقاله آقای اشکوری «نیمه پنهاننویسی… » آمده بود: «هرچند بخشهایی از این مناظرههای مکتوب در رسانهها منتشر شده ولی هنوز شماری از مکتوبات نزد من و طرفهای دیگر محفوظ است…. یک بار نیز با پیشنهاد برخی دوستان بنیصدری، که در خیرخواهی شان تردید نداشته و ندارم، یک جلسه مناظره با حضور دوست نیک اندیش آقای محمد جعفری (سردبیر روزنامهی انقلاب اسلامی در ایران و فعلا ساکن لندن) در پاریس تشکیل شد و بیش از سه ساعت به درازا کشید»
مناظره اینجانب و آقای اشکوری که به درخواست مجامع اسلامی ایرانیان در تاریخ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵ تحت عنوان « حذف اولین رئیس جمهوری در آینه حق حاکمیت ملی» برگزار شد.
بحث اصلی من در آن مناظره حضوری مورد نظر آقای اشکوری این بود و حال هم این همین است و لب مطلب عنوان شده در آن مناظره:
«خوشمزه اینجاست بعد ها که همه چیز آفتابی شد کسانی مدعی شوند که در مجلس اول مستقل بوده اند و مستقل عمل کرده اند. مدعیان می گویند هردو گروه قدرت طلب بودند و آن ها گروه مستقل، خارج از آن دو گروه قدرت طلب بودند. این دو گروه موافق بیانیه ۱۰ ماده ای آقای خمینی د ر ۲۵ اسفند ۵۹، یکطرف بنی صدر رئیس جمهور و طرف (دولت، بهشتی رئیس دیوان عالی کشور، دادستان کل کشور، شورای نگهبان و مجلس شورای اسلامی )
فرض محال محال نیست. فرض را بر این می گذاریم که مجلس مستقل بوده و بدون هیچ خشونت و نظامی گری و سانسور و خفقان رای به عدم کفایت سیاسی رئیس جمهوری داده است. باید دید”عملا” چه اتفاق افتاده است؟ نتیجهِ ی این رأی گیری این شده که طرف مقابل بنی صدر که به قول مستقل ها یک طرف قدرت بود، طرف دیگر، بنی صدر را حذف کرد. و مستقل ها هم بنا به گفته خودشان، رأی به عدم کفایت سیاسی بنی صدر داده اند. آیا این حرف آشکار نمی گوید که در حقیقت رأی شما های مستقل هم در خدمت حمایت و پشتیبانی آن طرف دیگر قدرت قرار گرفته است؟ وقتی مستقل ها هم خود معتقدند که دو طرف بر سر قدرت دعوا داشتند، پس منطقا شما به هر طرف که رأی می دادید، در حقیقت به نفع یک طرف قدرت عمل کرده اید و این مغایر با دعوی استقلال خواهی شما است. اگر بواقع آن طور که مدعی هستید شما مستقل بودید و آن دو طرف را هم قدرتمدار تصور می کردید، می بایست نه به این طرف و نه به آن طرف رأی می دادید، بلکه یا اصلاً در رأی گیری شرکت نمی کردید که این در آن موقع بهترین نشانه استقلال شما بود و یا حد اقل رأی ممتنع و یا سفید می
دادید ولی شما چنین نکرده اید بلکه به سود یک طرف قدرت رأی داده اید. »
و حتی در آن برهه از زمان و آن شرایط حتی اگر شخصی نظیر آقای اشکوری رأی به عدم کفایت سیاسی بنی صدر داده، به معنای نفی فضیلتها، مبارزات و فعالیتها دیگر ایشان نیست. در یک لحظه هر انسان ممکن است خطا کند و اصلاً آدم جایز الخطا است. اما اصرار بر یک امر مشخص و روشن شده هم کار درستی نیست. وقتی گفته کمی شود که در آن دعوا دو گروه قدرت طلب بودند و ما در آن موقع و وضعیت مستقل بودیم، خوب این روشن و آشکار است که شما به هر طرف که رأی داده باشید، به یک طرف قدرت رأی داده اید و این ناقض استقلال رأی شما است. اگر شما در رأی گیری شرکت نمی کردید و یا حتی رأی سفید می دادید، یعنی نه به این طرف و نه به آن طرف رأی می دادید، قابل قبول بود که شما در آن زمان مستقل بوده اید. ولی شما این کار را نکرده اید بلکه به یک طرف قدرت رأی داده اید. تمام حرف من با دوست عزیزم آقای اشکوری این است و الّا من هر گزضیلتها و فعالیتهای مبارزاتی و روشنگرانه ایشان را نفی نکرده ام و گمان من این است که اگر به دلیل یک اشتباه و یا خطا همۀ کارنامه او نفی شود، نه حق است و نه عملی عدالتخواهانه. حقیقت این است که فضیلتها، مبارزات و فعالیتهای هر کسی نفی کردنی نیست و با خود شخص عجین و همراه است.
و اما سخنی هم با کسانی که می گویند آن کودتا بوده و یا نبوده؟
بعضی ها که خود در کودتا به نوعی شرکت داشته و یا از روی ناآگاهی، مدعی اند که کودتا واقع نشده و بر اساس قانون بنی صدر از ریاست جمهور کنار گذاشته شده است. از تمامی اسنادی که حکایت از وقوع کودتا دارد می گذرم و اهل خرد را به گزارش های روزانه آقای رفسنجانی که خود گویا است، به شرح زیر حواله داده می شود:
۱۷ فروردین« آقای محمد مجتهد شبستری آمد و بیش از یک ساعت در بارۀ ماهیت اختلاف ما (خط اما) با لیبرالها ( آقای بنی صدر و نهضت آزادی و…) توضیحاتی می خواست و گفتم ، مسئلۀ بر سر «اسلام فقاهتی» است. آن ها این را قبول ندارند و ما راهی جز با اجرای همین فقه نمی بینیم…خواست امام است و ما سپر شده ایم» (عبور از بحران ص ۶۰ )
در ۱۷ خرداد ۶۰ به دستور رئیس دیوان عالی کشور آقای دکتر بهشتی و حکم آقای لاجوردی دادستان انقلاب مرکز، روزنامه ها فله ای بسته می شود. (عبور از بحران، ص ۱۴۰و۱۴۴)
۱۸ خرداد ۶۰، « برای فراهم شدن مقدمات تغییرات اساسی در فرماندهی ارتش آقای خامنه ای که در جبهه جنوب اند به تهران می آید. و «در جلسه شورای قضائی با حضور اعضای شورا و نخست وزیری داشتیم. وضع را بررسی کردیم و خط حرکت را برای آینده ترسیم نمودیم [یعنی کودتا] و به نیروهای سپاه و کمیته ها برای احتیاط آماده باش دادیم» (عبور از بحران ص ۱۴۵)
بعد از بستن روزنامه ها و نظامی کردن شهر در ۱۹ خرداد بیانیه ده ماده ای دادستانی که حکم بیانیه دولت کودتا را داشت از صدای جمهوری اسلامی پخش شد. و بر قراری حکومت نظامی اعلان نشده و سپاهیان وارد عمل شدند.
۲۲خرداد « حمله به دفاتر همآهنگی زیاد است» و اعضای آن مضروب و بعضی را هم بازداشت کرده و دفاتر تعطیل می شود.
۲۳ خرداد: « تظاهرات پراکنده ای علیه و له آقای بنی صدر در تهران و شهرستان ها رخ می دهد. چند نفری هم تا به حال تلف شده اند.» (عبور از بحران ص۱۵۲) از این روز علناً دست به کشتار زده اند.
۲۵ خرداد، محل مسکونی رئیس جمهور مورد حمله قرار گرفت. « نزدیک غروب، صدای انفجار مهیبی آمد. بعداً معلوم شد، در حیاط کاخ مسکن بنی صدر، انفجار رخ داده است.» و قبل از آن در تاریخ ۲۱ خرداد ۶۰ به محاصره سپاه و کمیته در میآید و رئیس جمهور عملاً وی را مجبور به اختفا میکنند: در ۱۸ خرداد که تهران را حکومت نظامی غیر اعلان شده کرده اند و« نیروهای سپاه و کمیته ها برای احتیاط آماده باش» داده اند. ظاهراً کم بوده در ۲۸ خرداد: سپاهیان را از جبهه جنگ خوزستان به تهران آورده و در پارک خرم اسکان داده و هاشمی و بهشتی شب به دیدارشان رفته اند. و رئیس جمهور که هنوز قانونی رئیس جمهور است، را وادار به مخفی شدن می کنند و حکم اعدام باغی با غین او در رسانه ها منتشر می شود. و او اجباراً در منزل چند نفر مخفی می شود.
در همان روز جلسه قوای سه گانه با سپاه تشکیل می شود، « در مورد کیفیت طرح سلب کفایت سیاسی بنی صدر… کیفیت حرکت سیاسی و تبلیغات و دستگیری سران مخالفان و محارب تصمیم گیری هایی شد» (عبور از بحران ص ۱۵۷)
بعد از اعلان رأی عدم کفایت سیاسی برای این که صدائی از کسی و جائی بلند نشود، دست به اعدام و کشتار زده شد. رفسنجانی خود گزارش می کند:
در ۳۱ خرداد «در تهران ۱۶ نفر کشته شدند و ۱۵۶ نفر مجروح… و صبح روز بعد در دادگاه انقلاب هم ا۵ نفر اعدام شدند» (عبور از بحران ص ۱۶۴ و ۱۶۶)
آقای رفسنجانی در مصاحبه با روزنامه اطلاعات در ۳ بهمن۱۳۶۰ می گوید: «عزل بنی صدر، یک حرکت قانونی بود. آنها می توانستند اعتراض خود را در یک تظاهرات آرام بیان کنند و یا حداقل در روزنامه هاشان بردارند و بنویسند مگر نمی شد بدون ایجاد اخلال، حرف زد و انتقادکرد؟ » (بیست و پنج سال در ایران چه گذشت؟ ج ۶، ص ۱۴۴.)
آیا این رفسنجانی نبود و خودش ننوشته که: در ۱۷ خرداد ۱۳۶۰، حزب جمهوری اسلامی با چراغ سبز آقای خمینی و بدست دادستانی انقلاب اسلامی مرکز، فله ای روزنامه های انقلاب اسلامی، میزان، خبرنامه جبهه ملی، و… بستند و آیا او اطلاع ندارد که آقای گیلانی قاضی القضات شرع بنی صدر را باغی با غین خوانده و ۷ بار حکم اعدام برایش صادر شده و دفترش در تصرف سپاه قرار گرفته.؟ چقدر باید انسان وقیح و دروغگو باشد که بتواند تا این حد دروغ بگوید. تنها حفظ قدرت است که هر نوع دروغی را مجاز و واجب می شمرد. و مجوزِ دورغ گفتن، تهمت زدن، جاسوسی کردن و شراب خواری برای حفظ دین (=بخوانید حفظ قدرت) را هم از استاد خود آقای خمینی گرفته اند. البته وقاحت و دروغ حد و مرز ندارد، از این دروغگویان وقیح باید به خدا پناه برد!
من از کسانی که می گویند کودتا واقع نشده است و عملی قانونی بوده است، سئوال می کنم، اگر اینگونه عمل کردن ها کودتا نیست، پس توضیح بدهند که کودتا چیست؟ مگر کودتا غیر از این است که روزنامه ها بسته می شود، نظامیان وارد عمل می شوند، و در آخر هم بنام ملت از مجلس دست نشانده و یا ار گان درگیری کسب مشروعیت می کنند؟
البته نباید از یاد برد: کودتای سیای ۲۸ مرداد که علیه حکومت ملی مصدق انجام گرفت، همچنانکه تا به امروز و با وجودی که خود کودتا گران انگلیسی – آمریکایی اعتراف کردند و اسناد آن هم منتشر شد و آمریکائی ها از مردم ایران پوزش خواستند ولی هنوز، کاشانی چی ها، و بخشی از روحانیون، وسلطنت طلبها می گویند، آن یک قیام ملی بود و یا این که این مصدق بود که کودتا کرد و آقای خمینی هم چنان کینه ای از مصدق به دل داشت که گفت، مصدق «هم مسلم نبود» و مصدق از اسلام «سیلی خورد»( صحیفۀ نور، سخنرانی خمینی در ۲۵ خرداد ۶۰، ص ۱۵). یعنی اینکه کودتای سیای آمریکائی سیلی ای از اسلام بوده است. پس نباید خیلی انتظار داشت کسانی دست به این کودتا زدند و یا آن را حمایت کردند، امروز اعتراف کنند که کودتا انجام شده است. اما چه آنها اعتراف کنند و چه نکنند، واقعیت را نمی توانند تغییر دهند. اسناد و مدارک آن از زبان کودتا گران اصلی منتشر شده است.
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…