از میان شاعران نیمایی کمتر کسی به اندازۀ سهراب سپهری تحت تأثیر بیدل دهلوی و سبک اصفهانی قرار گرفته است. با این حال تاکنون تحقیق جامعی دربارۀ این موضوع انجام نشده است. تأثیرپذیری او از بیدل اگر چه در فرم سرودهها، پررنگتر بنظر میرسد؛ اما در قلمرو اندیشه و جهانبینی آنها نیز قرابتهایی یافت میشود. در این مقاله خواهم کوشید پس از ارائۀ شواهد تأثیرپذیری سپهری از بیدل، پارهای از قرابتهای فکری آنها را به بحث بگذارم.
بگفتۀ شفیعی کدکنی حجم آثاری که در این ۲۰سال اخیر دربارۀ سپهری منتشر شده است، از کتابها و مقالاتی که جمعا دربارۀ سعدی و فردوسی و مولانا و از معاصران نیز از مجموعه تحقیقات صورت گرفته دربارۀ نیما و فروغ و اخوان بیشتر است[۱]. بخش اعظمی از این آثار، مقالات و نوشتههای تطبیقیاند. اگر بخواهیم از کیفیت نامطلوب بسیاری از این آثار درگذریم، باید گفت در انبوه مقالات تطبیقی یاد شده جای خالی بیدل در کنار نام سپهری احساس میشود. این در حالی است که سهراب از هیچ شاعری به اندازۀ بیدل تأثیرنپذیرفته است. جالب است بگوییم عدهای نظیر کدکنی منکر تأثیرپذیری او از بیدل بودهاند[۲] و عدهای نیز آن را امر چندان مهمی نمیدانند. برای مثال کامیار عابدی -که خود مؤلف یکی از ارزندهترین کتابها دربارۀ سپهری است- در مقالهای که به نقد و معرفی کتاب نیلوفر خاموش اثر صالح حسینی پرداختهاند، هیچ اشارهای به مقالۀ «بیدل و سپهری» او نکردهاند[۳]. کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» حسن حسینی نیز چندان مورد توجه سپهریپژوهان قرار نگرفت. این موضوع صرفا به بحث فعلی محدود نیست. برای مثال میتوان پرسید چرا حتی یک مقالۀ قابل اعتنا دربارۀ تأثیر گستردۀ هوشنگ ایرانی بر سپهری در اختیار نداریم و در مقابل، تا بخواهید مقاله است که دربارۀ رابطۀ شعر او با یونگ منتشر میشود.
بد نیست اشاره کنیم که در سال ۱۳۵۲، استادامیری فیروزکوهی مقالهای منتشر کردند تحت عنوان:«حافظ بس است»[۴]. در آن متن سخن بر سر آن است که توجه ما به حافظ نباید باعث شود از دیگر سخنوران ادبیات فارسی غافل بشویم. امروز نیز وقت آن رسیده است که یا فریادِ «سهراب بس!» سر دهیم و یا دست کم اندکی حساب شدهتر به بررسی اشعار او بپردازیم. بیتردید یکی از بهترین راههای ممکن برای انجام یک تحقیق علمی دربارۀ شعر سپهری، بازخوانی هشت کتاب با نظر به دیوان بیدل و در کل شعر سبک اصفهانی است. دلیل این ادعا نیز تأثیرپذیری بسیار گستردۀ او از بیدل و همقطاران اوست.
همانطور که اشاره شد، دربارۀ تأثیرپذیری سپهری از بیدل اثر قابلی جز دو مقاله از حسن حسینی و یک مقاله از صالح حسینی، منتشر نشده است. ایشان نیز چنان که باید و شاید حق مطلب را ادا نکردهاند و بسیاری از گفتنیها را از قلم انداختهاند. با اینهمه ما با هدف سهولت خوانندگان برای ملاحظۀ قرابتهای این دو شاعر، مهمترین شواهدی را نیز که ایشان یافتهاند، جداگانه و ذیل نام هر یک آوردهایم.
شواهدی که من یافتهام:
– دود دل مژدۀ خاکستر ما داد و گذشت/ یعنی این شب که تو دیدی به سحر نزدیک است[۸]
سپهری: نیست رنگی که بگوید با من/ اندکی صبر سحر نزدیک است[۹]
باید یاد آور باشیم که عبارت «سحر نزدیک است» در شعر صائب نیز آمده است:«نالۀ سوخته جانان به اثر نزدیک است/ دست خورشید به دامان سحر نزدیک است[۱۰]»
سپهری: و بدانیم که اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی میگشت[۱۲]
سپهری: و خاصیت عشق این است[۱۴]
سپهری: بالش من پر آواز پر چلچلهها است[۱۶]
سپهری: من کتابی دیدم، واژههایش همه از جنس بلور/ کاغذی دیدم، از جنس بهار[۱۸]
سپهری: من به آنان گفتم/ آفتابی لب درگاه شماست/ که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد[۲۰]
- بیدل در مثنوی «طور معرفت» در صفت دوستان خویش گوید:
همه از موج گلشن خوشعنانتر/ ز آب زندگانی هم روانتر[۲۱]
سپهری: دوستانی بهتر از آب روان[۲۲]
سپهری: زندگی چیزی نیست که لب طاقچۀ عادت از یاد من و تو برود[۲۴]
سپهری: و نخوانیم کتابی که در آن باد نمیآید[۲۶]
سپهری: سقف بیکفتر صدها اتوبوس[۲۸]
سپهری: گلهای چشم پشیمانی میشکفد[۳۲]
– قانعم زین چمنستان به رگ و برگ گلی/ از تبسم لبی انباشتهام همچو هلال[۳۴]
سپهری: من به سیبی خشنودم/ و به بوییدن یک بوتۀ بابونه[۳۵]
سپهری: آینهها انتظار تصویرم را میکشیدند[۳۷]
سپهری: حجم مرغوب خود را/ در تماشای تجرید میشست[۳۹]
سپهری: خیال میکنم/ دچار آن رگ پنهان رنگها هستی[۴۱]
ذکر این حدیث پیامبر اسلام نیز ضروری است:«جعلت لی الارضُ مسجداً و طهوراً[۴۴]». ترجمه:« زمین برای من مسجد قرار داده شده است»
– بر بساط غنچهخسبان گر رسی، آهسته باش/ میشود از جنبش نبض نفس بیدار گل[۴۶]
سپهری: به سراغ من اگر میآیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
سپهری: میوهها آواز میخواندند[۴۸]
– نصفه شب بود، از تلاطم میوه/ طرح درختان عجیب شد
سپهری: مثل یک میکده در مرز کسالت هستم[۵۰]
سپهری: گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد؟[۵۴]
سپهری: و به آنان گفتم/ سنگ آرایش کوهستان نیست/ همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ[۵۶]
سپهری: چشم تو زینت تاریکی نیست[۵۸]
سپهری: شوق میآمد، دست در گردن حس میانداخت[۶۰]
سپهری: و نپرسیم که فوارۀ اقبال کجاست[۶۲]
سپهری: کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش/ و بیخیال نشستن/و…[۶۴]
سپهری: یک نفر آمد که نور صبح مذاهب/ در وسط دگمههای پیرهنش بود[۶۶]
- در شعر بیدل و سبک هندی یکی از ویژگیهای شبنم، خوابآلودگی است. بیدل میگوید:
تا مرا عشقت چو شبنم دیدۀ بیخواب داد/ از گداز دل گلابی بر رخم پاشیده است[۶۷]
سپهری: من شبنم خوابآلودۀ یک ستارهام[۶۸]
– هر قدر غفل فزونتر، لاف هستی بیشتر/ ای طلسم خواب! از این افسانه کوتاهی گزین[۷۰]
سپهری: طلسم شکسته خوابم را بنگر[۷۱]
سپهری: من تصویر خوابم را میکشیدم[۷۳]
سپهری: من از مصاحبت آفتاب میآیم/ کجاست سایه؟[۷۵]
سپهری: پرتویی آیینه را لبریز کرد:/ طرح من آلوده شد با آفتاب[۷۷]
سپهری: روزنی بود به اقرار بهشت[۷۹]
سپهری: مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم[۸۱]
سپهری: دیار من آنسوی بیابانهاست[۸۳]
سپهری: تعمیر سکوت/ گیجم کرد[۸۵]
سپهری: یاد من باشدکاری نکنم، که به قانون زمین بربخورد[۸۷]
سپهری: …که خبر میآرند از گل واشدۀ دورترین بوتۀ خاک[۸۹]
سپهری: و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمیکرد[۹۱]
سپهری: و او به شیوۀ باران پر از طراوت تکرار بود[۹۳]
سپهری: یک هیچ تو را دیدم، و دویدم[۹۵]
سپهری: دشتهایی چه فراخ!/ کوههایی چه بلند![۹۷]
سپهری: باید بلند شد/ در امتداد وقت قدم زد،/…[۹۹]
– به دل رو کن اگر سرمنزل امنی هوس داری/ نفس در خانۀ آیینه آرام سفر دارد[۱۰۱]
سپهری: خوابشان را به صدای سفر آینهها آشفتیم[۱۰۲]
سپهری: دست درویشی شاید، نان خشکیده فروبرده در آب[۱۰۴]
سپهری: … و پشت حوصلۀ نورها دراز کشید[۱۰۶]
– کیست تا فهمد زبان بیدماغیهای من؟/ نشئۀ دیدار میخواهد خمار آینه[۱۰۸]
سپهری: حیات، نشئۀ تنهایی است[۱۰۹]
سپهری: غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست
*
افزون بر موارد بالا سپهری در بکار بردن برخی از واژهها و تعابیر، تحت تأثیر بیدل بنظر میرسد. برای مثال کاربرد واژۀ آینه در دیوان بیدل به قدری است که شفیعی کدکنی او را «شاعر آینهها» لقب داده است. بسامد این واژه را در سرودههای سپهری -گذشته از مواردی که پیشتر آوردیم- نمیتوان بینسبت با بیدل فرض کرد:
– به شکل خلوت خود بود/ و عاشقانهترین انحنای وقت خودش را/ برایآینه تفسیر کرد[۱۱۱]
– آیینه شدیم، ترسیدیم از هر نقش[۱۱۲]
– گویی عطری خودش را در آیینه تماشا میکرد[۱۱۳]
– آیینه شدم، از روشن و از سایه بری بودم. دیو و پری آمد،/ دیو و پری بودم/ در بیخبری بودم.[۱۱۴]
– غم از دستم در آیینه رها شد: خواب آیینه شکست[۱۱۵]
– لبۀ صحبت آب/ برق خواهد زد،/ باطن آینه خواهد فهمید[۱۱۶]
-ای قدیمیترین عکس نرگس در آیینۀ حزن![۱۱۷]
*
واژۀ معراج(عروج)، نیز از واژگان پرتکرار هشت کتاب میباشد. همچنین این واژه از محبوبترین و پرکابردترین واژگان بیدل است.
سپهری:
– من کنار زهاب/ فکر میکردم:/ امشب/ راه معراج اشیا چه صاف است!
-مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد[۱۱۹]
-روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح/ به سر تپۀ معراج شقایق رفتند[۱۲۰]
و بیدل با این واژه تعابیری ساخته است نظیر:
-«بیدل» این بیخردی چند به معراج خیال/ میروند آنهمه کز خویش برون میآیند[۱۲۱]
– معراج آرزوی دو عالم حضور من/ یک سجدهوار جبه به پای تو سودنست[۱۲۲]
– عرض معراج حقیقت از من «بیدل» خطاست/ قطره دریا گشت، پیغمبر نمیدانم چه شد[۱۲۳]
*
علاوه بر اینها، میتوان رد پارهای از موتیوهای شعر سبک اصفهانی را در هشت کتاب دنبال کرد. برای نمونه سپهری میگوید:
«در بیشۀ تو آهو سر میکشد، به صدایی میرمد»[۱۲۴]
آهو یکی از حیوانات مورد توجه شاعران سبک اصفهانی و بیدل در مضمون سازی به حساب میآید و جزو واژگان پرکاربرد شعر آنهاست.[۱۲۵]
*
بیدل در مثنوی«طور معرفت» بسیار به طبیعت نظر دارد و با نگاه خاص خود به وصف آن میپردازد. بخشی از این مثنوی به وصف«سنگ» مربوط میباشد. ابیاتی از آن:
«ز بس کار جهان واژون نمودست/ شرر خاکسترست و شعله دودست
به بیدردی نمایی نسبت سنگ/ ز گفتن شرم دار، ای دانشآهنگ
به غفلتگاه این دکانچۀ سرد/ که دارد درد اگر سنگست بیدرد
نهال ناله از آب و گل کیست/ شرر پروردۀ داغ دل کیست
جهان آبی اگر دارد ز سنگ است/ وگر آتش، از او آتش به چنگ است[۱۲۶]»
و سپهری در شعر معروف به باغ همسفران میگوید:«بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم[۱۲۷]»
همچنین ابیاتی از بخش دیگر این مثنوی(طور معرفت):
«بیا ای حسرت وامانده در دل/ که بربندیم بر پرواز محمل
بیا تا وحشتی در پیش گیریم/ مبادا چون شرر در سنگ میریم
دو روزی تیشۀ فرهاد باشیم/ از این کهسار، معنیها تراشیم
به راه انتظار ماست دلتنگ/ پریزاد شرر در سینۀ سنگ
شویم آتشزن شوق شرارش/ برآریم از طلسم انتظارش
تأمل را به سرمشقی رسانیم/ ز بال این پری سطری بخوانیم[۱۲۸]»
لحن کلام، خاصه در کاربرد خاص فعل «بیا» و همچنین افعال اول شخص جمع، به شعر «به باغ همسفران» سهراب نزدیک مینماید.
*
ذکر این نکته نیز ضروری است که سپهری ممکن است پارهای از قرابتهای سپهری و بیدل بصورت اتفاقی و ناخودآگاه باشد. با اینهمه کثرت شواهدی که نقل شد و در ادامه نیز نقل خواهد شد، در نظر داشتن سهراب به دیوان بیدل کوچکترین تردیدی باقی نمیگذارد.
آنچه تاکنون خواندیم، مواردی بود که در تحقیقات انجام شدۀ پیشین، به آنها اشارهای نشده بود.
پارهای از مهمترین مواردی که صالح حسینی آورده است[۱۲۹]:
بیدل: – «بیدل» از چاک جگر چون صبح بستم نردبان/ منظری کز خود برایم با فلک همسایه بود
– «بیدل» غبار آهی تا رنگ اوج گیرد/ از چاک سینه دارم چون صبح نردبانی
سپهری: نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین میآورد
بیدل: – چنین کز کلک ما رنگ معانی میچکد «بیدل»/ توان گفتن رگ ابر بهار این ناودانها را
– هر که را «بیدل» تأمل سرمهیی بخشیده است/ ریشههای موج می میبیند از رگهای تاک
– مایه همین عبرتست در گره اشک و آه/ آنچه ز ما واکند مزد کشیدن دهیم
همچنین با تأکید به تعابیر بکار رفتۀ مقابل ابیات دیگری آوردهاند:«رگ گل، رگ سنگ، رگ موج، رگ آه، رگ شمع، رگ تخیل، گره صافی زلال، گره اشک، گره قطره»
سپهری: – پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است…
– و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد
– دستانت را میگشایی، گره تاریکی میگشاید
– دستانت را میگشایی، گره تاریکی میگشاید
– آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند/ میگشاید گره پنجرهها را با آه
و نیز بأکید به تعابیر مقابل، سرودههای دیگری از سهراب نقل کردهاند:«رگ هر برگ، رگهای بیفضای این تصویر، رگهای گیاه، رگهای درخت، رگ پنهان رنگها»
بیدل: – از هجوم حیرتم راه تپیدن وا نشد/ پیکرم سر تا قدم اشکیست در چشم گهر
– هجوم نشئۀ دردم، مپرس از عشرتم بیدل/ چو مینا خون ز دل میریزم و عرض نفس دارم
سپهری: – صدای پرپری آمد/ و در که باز شد/ من از هجوم حقیقت به خاک افتادم
-از هجوم روشنایی شیشههای در تکان میخورد
بیدل:- از شیون رنگین وفا هیچ مپرسید
– بر بلبل و قمری ز نشاطم مسرایید/ من بوی گلم نالۀ رنگین فغانم
سپهری: – حیات، غفلت رنگین یک دقیقۀ حواست
– و بعد غربت رنگین قریههای سر راه
– در اینکشاکش رنگین کسی چه میداند/ که سنگ عزلت من در کدام نقطۀ فصل است
بیدل:- از آن مد تغافلها که دارد چین ابرویش
– در تغافلخانۀ ابروی چین میکشم
سپهری: ولی آن نور درشت/ عکس آن ماهی قرمز در آب/ که اگر باد میآمد دل او، پشت چینهای تغافل میزد/ چشم ما بود
–گرتۀ دلپذیر تغافل/ روی شنهای محسوس خاموش میشد
بیدل: اختلاف و ضعفها بیدل لباسی بیش نیست/ ور نه یکرنگ است خون در پیکر طاووس و زاغ
سپهری: من نمیدانم که چرا میگویند اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست/و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست/ گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
بیدل: آنجا که فشارد مژهام دیدۀ تر را/ پرواز هوس پنبه کند آب گهر را
سپهری: هیجانها را پرواز دهیم
بیدل: – ندارد دشت امکان آنقدر میدان آزادی/ نگاه آهوم ناچار پا در قیر میخواهم
-ضعفم نشانده است به روز سیاه شمع/ پایی که میکشم ز گل قیر میکشم
سپهری: – بانگی از دور مرا میخواند/ لیک پاهایم در قیر شب است
– جنبشی نیست در این خاموشی:/ دستها، پاها در قیر شب است
بیدل: – در آب چشمۀ ادراک روغن افتاده است
– شعلۀ ادراک خاکستر کلاه افتاده است
سپهری: – میپری از روی چشم سبز یک مرداب/ یا که میشویی کنار چشمۀ ادراک بال و پر
-بیا و ظلمت ادراک را چراغان کن
همچنین تاکید دارند بر تعابیر:«عفت اشراق، چمنهای بیتموج ادراک، برگ ادراک، نور ادراک و گرمای ادراک.»
بیدل: – بیدل خراش چهرۀ اقبال شهرت است/ عبرت ز کارخانۀ نقش نگین طلب
– و نیز تعابیر:«خراش چهرۀ اظهار، خراش چهرۀ امید»
سپهری: – به یادگاری شاتوت روی پوست فصل/ نگاه میکردی/ حضور سبزقبایی میان شبدرها/ خراش صورت احساسرا مرمت کرد/ ببین، همیشه خراشی است روی صورت احساس
بیدل: تعابیری چون:«شور صد صحرا جنون، یک سجده جبین، یک اشکوار و…»
سپهری: تعابیر:« صد پرتو من، یک هیچ، اندازۀ پیراهن تنهایی، یک خوشۀ بشارت و…»
بیدل: – ز بس جوش بهار ناکسی افسرده اجزایم/ خزان رنگ هم از من نمیبالد پر کاهی
-گرم نوید کیست سروش شکست رنگ/ کز خویش رفتهایم به دوش شکست رنگ
سپهری:- در این شکست رنگ، از هم گسسته نغمۀ هر آهنگ
– و تعبیر «مرگ رنگ»
بیدل: – باز در گلشن ز خویشم میبرد افسون آب/ در نظر طرز خرامی دارم از مضمون آب
–نالۀ نی میکشد از موج و آب آواز پا/ عمر عاشق گر همی در زیر چاهی بگذرد
مگر آواز پایی بشنوم بیدل در این وادی/ به رنگ نقش پا در راه حسرت سر به سر گوشم
-بیدل ز نفسها روش عمر عیان است/ نقش قدم از موج بود آب روان را
سپهری: -تعبیر:«صدای پای آب»
-من پس از رفتن تو لب شط/ بانگ تند پاهای عطش را/ میشنیدم
-در نسیم لغزشی رفتم به راه غم/ راه، نقش پای من از یاد برد
صالح حسینی در ادامۀ این مقاله در نقد شفیعی کدکنی که سهراب را در بکاربردن حسآمیزی و تجرید دنبالهروی شاعران فرنگ میدانست- نه سبک اصفهانی- بحث مفصلی دارد. علاقهمندان میتوانند برای خواندن مطالب او به اصل مقاله رجوع کنند.
—————————————————————————-
مهمترین مواردی که حسن حسینی آوردهاست[۱۳۰]:
بیدل: – تا ابد میبایدم غلتید در آغوش خویش
-کو جهد که چون بوی گل از هوش خود افتم/ یعنی دو سه گام آنسوی آغوش خود افتم
سپهری:- و من میرفتم، میرفتم، تا در پایان خود فرو افتم
-کنار مشتی خاک/ در دوردست خودم، تنها نشستهام
بیدل: مباش منکر اسرار سینه چاکی ما/ به کارگاه سحر آفتاب میبافند
سپهری: از علف خشک آیههای قدیمی/ پنجره میبافت
بیدل: عبرت آیینه گیر ای غافل از لاف کمال/ عرض جوهر جز خراش چهرۀ اظهار نیست
سپهری: حضور سبزقبایی میان شبدرها/ خراش صورت احساس را مرمت کرد
بیدل: تعابیری چون:«صدای پای رفتن رنگ، صدای بوی گل و آواز واداع رنگ گل»
سپهری: تعابیر:«صدای پای آب، صدای نفس باغچه، و به تعبیر ایشان«تپشهای غیرمعمول»[نظیر تپش باغ و تپش پنجره]
بیدل: از صحبت ما تا به حضوری برسی/ خود را بیرون در گذار و پیش آی
سپهری: در تاریکی بیآغاز و پایان/ دری در روشنی انتظارم رویید/ خودم را در پس در تنها نهادم/ و به درون رفتم
بیدل: ما را نتوان جز به تامل دیدن/ آیینۀ بوی گل، نفس میباشد
سپهری: ناگهان صدایی باغ را در خود جا داد/ صدایی که به هیچ شباهت داشت/ گویی عطری خودش را در آیینه تماشا میکرد
بیدل در یکی از حکایتهای خود در مثنوی «عرفان»، داستان مردی از اهالی کاشان را آورده است، که باعدهای از دوستان خود به هند سفر میکند. در نظر حسن حسینی این مثنوی با شعر بلند«صدای پای آب» سپهری قابل تطبیق است. برای مثال بیدل در همین حکایت میگوید:«چیست کاشان؟ جهان وهم و خیال/ که به دیدن وجود اوست محال» و سپهری:«اهل کاشانم، اما/ شهر من کاشان نیست»
حسن حسینی اولین کسی است که بر شباهتهای سپهری با بیدل تاکید دارد و از این جهت شایسته تمجید بسیار است؛ اما او برای اثبات ادعای خود شواهد کافی ارائه نکرده است.
—————————————————————————-
شواهد ذکر شده در انس سپهری با بیدل جای هیچ تردیدی نمیگذارد. باید اذعان کرد که این قرابت بین شاعری که سخنی سهل و ممتنع دارد با شاعر دیریابی چون بیدل آن هم در روزگاری که ادبای زمان او را یکی از عوامل کشیده شدن شعر فارسی به ابتذال میدانستهاند، در نوع خود جالب است. مطلب حائز اهمیت دیگر، تعیین مرز تأثیرپذیری سهراب از بیدل است. بیتردید این تأثیرپذیری بیشتر محدود به فرم و لفظ است تا جهانبینی و دنیای اندیشه. آنچه نیز تاکنون گفته شد، اغلب مربوط به قرابتهای لفظی این دو شاعر بود. او چنانکه ملاحظه شد گاه عینا و گاه با اندک تغییری، تعابیر بیدل را بکار میبندد. گاه نیز تعابیری بیدلانه-تعابیری که اگر چه ساختۀ بیدل نیست؛ اما شبیه ترکیبسازی بیدل است- نظیر«باطن آینه، خواب آینه، خوابستان» و از این قبیل تعابیر. حال میتوان پرسید آیا این دو شاعر در جهانبینی خود نیز قرابتی دارند یا خیر. پیش از هر چیز باید بپذیریم که شعر چند بُعدی سپهری را نمیتوان قالببندی کرد. او با عرفان و ادیان شرق، عرفان اسلامی، ادبیات فارسی، فرهنگ و ادبیات غرب آشنایی دارد. سپهری اگر چه بسیار از بیدل تأثیرگرفته است و با او مأنوس به نظر میرسد؛ اما شیفته و مقلد او نیست. سهراب را نمیتوان و نباید در بیدل یا فرهنگ مشخصی خلاصه کرد. بنابراین در مورد نزدیکی جهان اندیشگانی این دو شاعر نیز نباید افراط کرد. ضمن اینکه تعیین مرز و مختصات قرابت فکری دو شاعر بسا دشوارتر و حساستر از قرابتهای زبانی آنها است.
سپهری متعلق به قرن۲۱ ام و دنیای مدرن است و بیدل شاعری است از جهان سنت. یکی از بزرگترین دغدغههای سپهری مسئلۀ تنهایی وجودی است و این احساس تنهایی در زیست جهان او به قدری پررنگ است که حیات را «نشئۀ تنهایی»[۱۳۱] میخواند و در سرودۀ دیگری میآورد:«یاد من باشد تنها هستم[۱۳۲]» بیدل اما در این دنیا احساس غربت میکند و غریب کسی است که از موطن خود دور افتاده است. بیدل موطن خود را عالم بالا میداند و خود را در روی زمین غریب مییابد: «غربت صحرای امکانت دو روزی بیش نیست/ از وطن یکبارهگشتی اینقدر غافل چرا[۱۳۳]» به زعم او، انسان در جهان مادی غریب است و روزگاری به تعبیر مولانا به «اصل خود» بازخواهد گشت. بنابراین احساس غالب بر عارف در جهان سنت احساس غربت است؛ اما در جهان امروز، احساس غالب بر «سالک مدرن[۱۳۴]» احساس تنهایی است[۱۳۵]. و این تنهایی وجودی در جهان سنت هیچ موضوعیتی ندارد. باری، آنچه در هر دو شاعر یکسان است غمی است که در این دنیا به دوش میکشند. برجستهترین قرابت فکری این دو شاعر نیز در یأس ملایم شعر آنها است که شاید بیارتباط با گرایش آنها به بودا نباشد. عرفان بیدل عرفانی است آمیخته با یأس و امیدی ملایم. بیدل میگوید:«خم قامت نبرد ابرام طبع سختکوش من/ گران شد زندگی، اما نمیافتد ز دوش من[۱۳۶]» یأس آن است که قامت شاعر از پیری خمیده است و زندگی بر دوش او سنگینی میکند و امید آنست که نه این خمیدهقامتی، سختکوشی او را از بین برده و نه سنگینی بار زندگی او را تسلیم مرگ کرده است. این آمیختگی یأس و امید در شعر سهراب نیز مشهود است. از جمله فقرات مقابل از شعر وقت لطیف شن:« دیدم که درخت هست/ وقتی که درخت هست/ پیداست که باید بود/ باید بود/ و رد روایت را/ تا متن سپید/ دنبال/ کرد/ اما/ ای یأس ملون[۱۳۷]» جنبۀ امیدوارنۀ شعر آنجاست که بر بودن تأکید میکند؛ اما ناگاه از یأس ملونی سخن میگوید که گویی تصمیم ماندن او را به تردید میاندازد. سهراب میگوید: «و عشق، تنها عشق/ مرا به وسعت اندوه زندگیها برد[۱۳۸]». جهت روشنی کلام و به مصداق «تعرف الاشیاء باضدادها» میتوان تعبیر اخیر سهراب را با این بیت مولانا مقایسه کرد:«گفت که سرمست نئی رو که از این دست نئی/ رفتم و سرمست شدم، وز طرب آکنده شدم[۱۳۹]». مولانا هنگام برشمردن تحولاتی که عشق در روح او ایجاد کرده است همواره به این موضوع اشاره میکند که من غمناک بودم و در اثر عشق شادمان گشتم. سپهری اما درست به عکس، میگوید عشق مرا متوجه اندوه زندگی کرد و از این جهت با بیدل که میگوید:«جز داغ نیست مائدۀ دستگاه عشق/ آتش خورد کسی که شود میهمان ما[۱۴۰]»، اشتراک بیشتری دارد. سخن کوتاه که بیدل زندگی را باری بر دوش خود میخواند:«خجلت عشق و وفا، یأس و امید مدعا/ عالمی شد یار دل زین بار گردن زندگی[۱۴۱]». این اندوه را میتوان در بسیاری از سرودههای سپهری نیز سراغ گرفت. چنانکه میگوید:مرا با رنج بودن تنها گذار[۱۴۲]». هر دو شاعر اما نهایتا با اینکه زندگی را دشوار و مایۀ اندوه میدانند؛ اما آن را رد نمیکنند و به آن «آری» میگویند. از بیدل میخوانیم که:«چند روزی هرچه بادا باد باید زیستن[۱۴۳]» و از سپهری:«تا شقایق هست زندگی باید کرد[۱۴۴]».
گذشته از این، نگاه آنها به عشق زمینی نیز چندان دور از یکدیگر بنظر نمیرسد. چنانکه در مقالۀ دیگری به تفصیل نوشتهام سپهری دربخشهایی از دفتر مسافر به تشریح مواجۀ خود با عشق میپردازد[۱۴۵]. او با در نظر داشتن به سنت بیخوابی عاشق در ادبیات فارسی، خود را «مواظب تبخیر خوابها» میخواند و با این تعبیر نشان میدهد که چندان اهمیتی برای آن قائل نیست. با اینهمه به گواه چند سرودۀ دیگر سپهری از جمله «تا نبض خیس صبح»، چنین برداشت میشود که او نیز طعم عاشقی را چشیده است:«یک نفر آمد/ تا عضلات بهشت/ دست مرا امتداد داد/ یک نفر آمد که نور صبح مذاهب/ در وسط دگمههای پیرهنش بود/ از علف آیههای خشک قدیمی/ پنجره میبافت/ مثل پریروزهای فکر، جوان بود/ حنجرهاش از صفات آبی شطها/ پر شده بود/ یک نفر آمد کتابهای مرا برد/ روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید/ عصر مرا با دریچههای مکرر وسیع کرد/ میز مرا زیر معنویت باران نهاد/ بعد، نشستیم/ حرف زدیم از دقیقههای مشجر،/ از کلماتی که زندگیشان وسط آب میگذشت/ فرصت ما زیر ابرهای مناسب/ مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه/ حجم خوشی داشت/ نصفه شب بود، از تلاطم میوه/ طرح درختان عجیب شد/ رشتۀ مرطوب خواب ما به هدر رفت/ بعد/ دست در آغاز جسم آبتنی کرد/ بعد در احشای خیس نارون باغ/ صبح شد[۱۴۶]». تعبیر «هدر رفتن خواب» میتواند نشان از تجربۀ ناگزیر او از عشق باشد.
بیدل برخلاف غالب شاعران کلاسیک چون حافظ که میگوید:«دست از طلب ندارم تا کام من برآید/ یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید[۱۴۷]»، در عشق اغلب روحیۀ قانعتری دارد. میگوید:«بیدماغی مژدۀ پیغام محبوبم بس است/ قاصد آواز دریدنهای مکتوبم بس است[۱۴۸]». یعنی همینکه معشوق نامۀ من را پاره کند و من صدای پاره شدن آن کاغذ را بشنوم برایم کافی است. این قناعت تا بدانجاست که گویی او برای رسیدن به وصل یار اصراری ندارد. صریحا میگوید:«در محبت آرزو را اعتباری دیگر است/ این حریفان وصل میخواهند و «بیدل» انتظار[۱۴۹]». سپهری نیز عشق را « صدای فاصلهها[۱۵۰]»میداند.
در این جستار کوشیدم پارهای از قرابتهای شعر بیدل و سپهری را به بحث بگذارم. بررسی ما نشان میدهد با وجود تأثیرپذیری گستردۀ او از بیدل، این موضوع چندان مورد توجه اهل تحقیق قرار نگرفته است. اگر چه تأثیرپذیری سهراب از بیدل در فرم اشعار او پررنگتر بنظر میآید؛ اما همسانیهایی در جهانبینی آنها نیز به دیده میشود. در این نوشته کوشش نگارنده نشان دادن برخی از قرابتهای قطعی میان این دو شاعر و تأکید بر اهمیت موضوع و لزوم توجه سپهریپژوهان به تأثیرپذیری او از بیدل و سبک اصفهانی بود. میتوان گفت بیدل و سبک اصفهانی مهمترین حلقۀ مفقودۀ جریان سپهریپژوهی به حساب میآید.
_____________
منابع و پانوشتها
* دانشجوی رشتۀ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان
شفیعی کدکنی، با چراغ و آینه، تهران، سخن، ۱۳۹۸، صفحۀ۶۰۵
شفیعی کدکنی، شاعر آینهها، تهران، آگاه، ۱۳۹۶، چاپ دهم، صفحات«۴۴و۴۵»و«۵۳و۵۴»
برای دسترسی به این مقاله رجوع شود به:[۳]
کامیارعابدی، از مصاحبت آفتاب، تهران، ثالث،۱۳۷۶، ص ۳۰۹ تا ۳۲۹
این مقاله در دو بخش منتشر شده است. برای ملاحظۀ آن رجوع شود به: [۴]
امیری فیروزکوهی، “حافظ بس”، منتشر شده در مجلۀ «یغما»، آذر ۱۳۵۲، شمارۀ ۳۰۳، صفحۀ ۵۳۲تا ۵۳۶
و بخش دوم مقاله:
امیری فیروزکوهی، “حافظ بس۲” منتشر شده در مجلۀ «یغما»، دی ۱۳۵۲، شمارۀ ۳۰۴، صفحۀ ۵۹۷ تا ۶۰۱
بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، ۱۴۰۰، صفحۀ۷۲۲ [۵]
سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، ۱۳۸۷، منظومۀ«مسافر»[۶]
بیدل دهلوی، گزیده رباعیات بیدل، به انتخاب محمدکاظم کاظمی، مشهد، سپیدهباوران، ۱۳۹۸، ص۱۰۶[۷]
بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، ۱۴۰۰، جلد۱، ص۴۲۰[۸]
سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، ۱۳۸۷، شعر«غمی غمناک» [۹]
صائب تبریزی، دیوان اشعار(هفت جلدی)، تصحیح محمد قهرمان، تهران، علمی فرهنگی، ۱۳۹۱، چاپ ششم، جلد۲، صفحۀ۷۳۳ [۱۰]
بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، ۱۴۰۰، جلد۱، صفحۀ ۷۰۲[۱۱]
بیدل دهلوی، شعلۀ آواز: مثنویهای بیدل دهلوی، مقدمه و تصحیح اکبربهداروند، تهران، نگاه، ۱۳۸۸، صفحۀ ۶۶۶[۲۱]
سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، ۱۳۸۷، منظومۀ«صدای پای آب»[۲۲]
بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، ۱۴۰۰، جلد۱، ص۱۹۰[۲۳]
همان، منظومۀ«صدای پای آب» [۲۴]
همان، منظومۀ«صدای پای آب» [۲۶]
همان، منظومۀ«صدای پای آب» [۲۸]
همان، منظومۀ «صدای پای آب»[۳۵]
همان، شعر«اینجا همیشه تیه»[۳۹]
محمدباقر مجلسی، بحارالانوار(۱۱۰جلدی)، تهران، دارالکتاب الاسلامیه، ۱۳۸۹، چاپ چهارم، جلد ۱۶، ص۳۱۳[۴۴]
بیدل دهلوی، شعلۀ آواز: مثنویهای بیدل دهلوی، مقدمه و تصحیح اکبربهداروند، تهران، نگاه، ۱۳۸۸، صفحۀ۶۴۹ [۴۵]
بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، ۱۴۰۰، جلد۲، ص۱۲۱۱[۴۶]
سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، ۱۳۸۷، شعر«صدای دیدار» [۴۸]
بیدل دهلوی، شعلۀ آواز: مثنویهای بیدل دهلوی، مقدمه و تصحیح اکبربهداروند، تهران، نگاه، ۱۳۸۸، صفحۀ۴۷۸ [۴۹]
سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، ۱۳۸۷، منظومۀ«صدای پای آب» [۵۰]
بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، ۱۴۰۰، جلد۱، صفحۀ ۲۵۶ [۵۱]
همان، منظومۀ«صدای پای آب» [۶۲]
همان، شعر«روزنهای به رنگ»[۷۷]
همان، شعر«واحهای در لحظه»[۸۹]
همان، شعر«از آبها به بعد»[۱۱۸]
همان؛ شعر«به باغ همسفران»[۱۱۹]
همان؛ شعر«واحهای در لحظه»[۱۲۰]
برای اطلاع بیشتر از این موضوع رجوع شود به:[۱۲۵]
کاووس حسنلی، بیدل و انشای تحیر، تهران، معین، ۱۳۹۹، صفحۀ ۴۹ تا ۵۱
بیدل دهلوی، شعلۀ آواز: مثنویهای بیدل دهلوی، مقدمه و تصحیح اکبربهداروند، تهران، نگاه، ۱۳۸۸، صفحۀ۶۴۳ [۱۲۶]
سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، ۱۳۸۷، شعر«به باغ همسفران» [۱۲۷]
بیدل دهلوی، شعلۀ آواز: مثنویهای بیدل دهلوی، مقدمه و تصحیح اکبربهداروند، تهران، نگاه، ۱۳۸۸، صفحۀ ۶۴۳ [۱۲۸]
برای ملاحظۀ این مقاله رجوع شود به: [۱۲۹]
صالح حسینی، “بیدل و سپهری”، مندرج در:«نیلوفر خاموش: نظری به شعر سهراب سپهری»، تهران، نیلوفر، ۱۳۷۹، صفحۀ۱۳۱تا۱۶۴
برای دسترسی به مطالب ایشان رجوع شود به:[۱۳۰]
سیدحسن حسینی،«بیدل، سپهری و سبک هندی»، تهران، سروش، ۱۳۶۸، صفحۀ «۵۶تا۸۹»و«۱۳۰تا۱۴۰»
در دفتر مسافر میگوید:«حیات، نشئۀ تنهایی است»[۱۳۱]
بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، ۱۴۰۰، جلد۱، صفحۀ۱۷۴ [۱۳۳]
این تعبیر از سروش دباغ است. برای ملاحظۀ توضیحات ایشان در باب«عرفان مدرن» و تعبیر یاد شده، رجوع شود به:[۱۳۴]
سروش دباغ، در سپهر سپهری، تهران، نگاه، ۱۳۹۳، صفحۀ۷۳ تا ۱۱۸
و نیز:
سروش دباغ، فلسفۀ لاجوردی سپهری، تهران، صراط، ۱۳۹۴، صفحۀ ۹۱ تا ۱۵۹
برای اطلاع بیشتر از مفهوم «تنهایی» در هشت کتاب سپهری و نیز انوع تنهایی، رجوع کنید به:[۱۳۵]
سروش دباغ، نبض خیس صبح:«سالک مدرن شرقی»، تورنتو، بنیاد سهرودی، ۱۳۹۸، صفحۀ ۳۷تا۵۸
بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، ۱۴۰۰، جلد۲، صفحۀ ۱۵۵۳[۱۳۶]
سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، ۱۳۸۷، شعر«وقت لطیف شن» [۱۳۷]
مولاناجلالالدین، گزیدۀ غزلیات شمس تبریزی(۲جلدی)،مقدمه و تفسیر:محمدرضا شمفیعی کدکنی، تهران، سخن، ۱۳۸۷، جلد۲، ص۷۱۹[۱۳۹]
بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(۲جلدی)، تهران، شهرستان ادب، ۱۴۰۰، جلد۱، صفحۀ۲۶۲ [۱۴۰]
سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، ۱۳۸۷، شعر«جهنم سرگردان» [۱۴۲]
برای ملاحطۀ این مقاله رجوع کنید به:[۱۴۵]
مهرداد مهرجو، مواظب تبخیر خوابها، منتشر شده در سایت دینآنلاین، مهرماه۱۳۹۹
همان، شعر«تا نبض خیس ضبح»[۱۴۶]
حافظ، دیوان حافظ(۲جلد)، تصحیح و توضیح: پرویز ناتل خانلری، تهران، خوارزمی،۱۳۹۸، جلد۱، ص۴۷۴[۱۴۷]
بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(۲جلدی)، تهران، شهرستان ادب، ۱۴۰۰، جلد۱، صفحۀ۴۱۲ [۱۴۸]
سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، ۱۳۸۷، منظومۀ«مسافر» [۱۵۰]
0 پاسخ
دوست گرامی لزومی ندارد (نیازی دیده نمی شود) که هر شاعری را با قبل از خود شاعر و اندازه تاثیر پذیری او از دیگری را قیاس کنیم هر شاعری دری میگشاید که فقط یک پنجره دارد، آنهم
مختص خود اوست…. هیچ کجا بیدل نگفته
من که از باز ترین پنجره با مردم این آبادی صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم …. همچنانکه هیچ کجا سهراب نگفته .روز که بگذرد شب در اجتماع شب بوها به التماس از خدا میخواهم تا بهار را به دلم کوک زند…
اگر این کار نیازی به تحقیق داشت باید پرسید دهلوی چه اندازه از عرفی شیرازی تاثیر پذیرفته؟ دنبال پنجره باشیم نه آنکه دور اطاق بگردیم در را باز کنیم و از دیدگاه هر شاعر منظره اش را ببینیم ….. شعر که دین نیست بخواهیم حدیث وار چیزی را اثبات کنیم و اگر کسی از کسی تاثیر پذیرفته واقعا به خودش مربوط است وما نباید وارد این معقوله خصوصی که ابدا نمیشود میزانش را برآورد قضاوت کرد شویم شاعر خالق است و خالق تکرار مخلوق دیگران را وظیفه خودنمیداند خود شاعر میگویدکه ما نیامده ایم که به راز گل سرخ پی ببریم …..
چرا نویسنده محترم و فاضل، سبک هندی را به سبک اصفهانی تغییر نام دادند؟ سبک هندی که صائب و بیدل دهلوی از بزرگانش هستند نیازی به تغییر نام نداشت. سپاس