چرا افغانستان به اینجا رسید؟
نقش بازیگران مختلف در این تحول کاملا ناخوشایند چه بود؟
چرا حمایت از پنجشیر و دلاوران آن برای ملت ما به یک پدیده اخلاقی تبدیل شده است و چرا دولت ایران برای امنیت کشور باید از مقاومت در پنجشیر حمایت کند و راهکار برای حمایت از جبهه مقاومت پنجشیر چیست؟
ایالات متحده پس از حمله تروریستی القاعده در سپتامبر ۱۱ سال ۲۰۰۱ به آمریکا، در افغانستان دخالت نظامی کرد. بر عکس دخالت نظامی آمریکا در عراق در سال ۲۰۰۳ که بر پایه محاسبات عامدانه غلط بود و نیوکانها آنرا برای شروع یک سری تغییرات کلی در درون خاورمیانه برنامه ریزی کرده بودند، دولت آمریکا برنامه خاصی برای دخالت نظامی در افغانستان نداشت.
برنامه نیوکانها برای تغییرات سیاسی در درون خاورمیانه به پیش از فاجعه سپتامبر ۱۱ بر میگشت و بر پایه پیدایش و برداشت از یک نظام تک قطبی بعد از فروپاشی اتحاد جاهیر شوری شکل گرفته بود. فاجعه سپتامبر ۱۱ و عکس العملی که جامعه آمریکا به این حادثه نشان داد، دولت این کشور را تشویق و یا مجبور کرد تا به این فاجعه عکس العمل شدیدی نشان دهد و برای دولت بوش در شراطی که جامعه در این کشور به لحاظ روانی سخت آسیب دیده بود، دخالت نظامی در افغانستان عکس العمل مناسبی بود. در دسامبر ۲۰۰۱ ، چندین ماه بعد از دخالت نظامی آمریکا در افغانستان، اولین کنفرانس روی اوضاع افغانستان در برن آلمان تشکیل شد.
ایران و آمریکا برروی ایجاد یک جمهوری در افغانستان هم نظر بودند و در مقابل پاکستان که میخواست نظام دیگری در این کشور پا گیرد مخالفت کردند. آمریکا بیش از بیست سال در افغانستان ماند و نهایتا به شکلی از این کشور خارج شد که اعتراضات بسیاری را در سطح بین المللی برانگیخت.
آمریکا از ابتدا اعلام کرده بود که برای مبارزه با تروریسم به این کشور رفته و به دنبال ملت و دولت سازی در افغانستان نیست. از زمان اوباما بحث خروج آمریکا از افغانستان و ایجاد یک توان نظامی موثرتر و کوچکتر در منطقه خاورمیانه مورد توجه و بحث قرار گرفته بود و ادامه دارد. مذاکرات برای یک قدرت جایگزین برای ایجاد ثبات در افغانستان در زمان خروج نظامی آمریکا در این کشور از زمان دولت ترامپ و با نمایندگان طالبان و نماینده آمریکا، زلمی خلیلزاد، شروع شده و پایان یافت. در مذاکرات دوحه، دولت ترامپ به خاطر اینکه میخواست به زودی از افغانستان خارج شود٬ امتیازات بسیار زیادی به طالبان داده بود.
دولت ترامپ بعد از اوباما و کنشهای حد اقلی او، رییس جمهوری حامی خروج حداکثری از این منطقه بود و بخاطر همین هم اجازه داده بود که اسرائیلیها نقش بیشتری در خاورمیانه بازی کرده و اگر لازم بود وارد رودرروییهاث نظامی٬ خصوصا با ایران بشوند؛ کاری که تل آویو در سوریه کرده و میکند.
بیش از دویست بار اسرائیل به پایگاههای نظامی ایران در سوریه حمله نموده و برای چند سالیست که کشتیهای تجاری ایران را در آبهای بین المللی مورد حمله قرار میدهد.
دولت بایدن هم با طالبان و هم دولت افغانستان، اشرف غنی، به این نتیجه رسیده بود که برای تشکیل یک دولت مشارکتی زودتر از اینکه طالبان وارد کابل شود به نتیجه برسند. واشینگتن همچنین زودتر از خروج با اشرف غنی به این نتیجه رسید که از کابل خارج نشود تا با طالبان برای ایجاد یک دولت مشارکتی وارد مذاکره شود. اشرف غنی به بایدن اطمینان داده بود که حتی اگر کشته شود در کابل میماند. اشرف غنی به تعهد خود پشت پا زد و بلافاصله تاثیر روانی خروج او برروی ارتش این کشور نمایان و فروپاشی رخ داد.
ماجرایی که در افغانستان در زمان خروج آمریکا از این کشور اتفاق افتاد برای بسیاری در واشینگتن هم بسیار غیر قابل پیشبینی بود. نظمی که در افغانستان برای خروج آمریکا چپینش شده بود با فرار اشرف غنی کاملا فروپاشی شد. باور نمیشد که ارتشی که در بیست سال در افغانستان ساخته شده بود اینگونه بیمیل به دفاع از این کشور باشد و نتواند در مقابل طالبان ایستادگی کند. اما نهایتا ارتش افغانستان بر سر دوراهی ماندن برای دفاع از کشور و دفاع از یک دولت فاسد نتوانست تصمیم بگیرد.
اما اگر چه میشود به سیاست آمریکا در خروج از افغانستان٬ که کاملا حساب نشده بود٬ انتقاد کرد اما بیشترین مشکل را برای ایجاد اوضاع فعلی افغانستان، رهبرانی فاسد در درون افغانستان فراهم آورده بودند. بسیاری که با اوضاع افغانستان آشنا هستند، میدانند که از ابتدا دولتهای فاسد یکی بعد از دیگری در این کشور پا گرفتند و شاید بزرگترین خطا و گناه آمریکا در این کشور این بود که چشمان خود را برروی دولتهای فاسد بست و یا اینکه در پشت مفهوم عدم تمایل به دولت سازی در افغانستان مخفی شده بود و به فکر این نبود که دولتهایی که در این کشور سرکار میآیند چگونه عمل میکنند. امریکا میخواست با این چشم پوشی به ثبات در افغانستان کمک کند اما نهایتا خود این چشم پوشی به بیثباتی در این کشور کمک کرد.
دولت آمریکا در ایجاد چنین دولتهایی٬ برخلاف آنهایی که به تئوری توطئه اعتقاد دارند٬ نقش مستقیم نداشت. آمریکا کوشش میکرد در صحنه سیاست داخلی افغانستان دخالت نکند و همین سیاست را بعد از روی کار آوردن دولت نوری المالکی در عراق نیز دنبال کرده بود. وجوه اشتراکی که این دو کشور با هم دارند اینست که نهایتا آمریکا در هردو کشور به این نتیجه رسید که قدرت را به خود افغانیستانیها و یا عراقیها واگذار کند. بعد از دولت برمر در عراق، دولت آمریکا با بسیاری از نخبگان سیاسی این کشور در گروههای مختلف سیاسی وارد مذاکره شد و نهایتا نوری المالکی پست نخست وزیری را در این کشور قبول کرد و آمریکا از تاثیر گذاری مستقیم روی سیاست داخلی این کشور دست کشید. در افغانستان هم در مورد واگذاری قدرت بدست خود افغانستانیها از همان سال ۲۰۰۱ و در کنفرانس بن با حضور ایران، آمریکا تمایل خود را نشان داده بود. آمریکا به افغانستان رفته بود تا با داعش مقابله کند و این نهاد تروریستی را در این کشور ریشه کن کند. آمریکا از ابتدا گفته بود به دنبال دولت سازی در این کشور نیست. اگر انتقادی به خروج آمریکا از افغانستان میشود، این انتقاد باید به نحوه خروج واشینگتن از این کشور باشد و نه خود خروج. آمریکا بر خلاف تصور و یا پروپگاندای سیاسی در ایران، در افغانستان شکست نخورد به خاطر اینکه برای هدف خاصی به این کشور رفته بود و به هدف خود رسید٬ اما آمریکا در ویتنام سخت شکست خورد. آمریکا میخواست که طالبان مجددا دست به تروریسم بیرون مرزهای خود نزند و شاید در دنبال کردن این هدف کاملا موفق بوده است.
اما مشکل افغانستان چه بود؟ یکی از مقالات بسیار جدید و منتقدانه از سیاست خارجی آمریکا در افغانستان توسط خانم چیز در شماره جدید فورین افیرز برشته تحریر آمده است. (Afghanistan Corruption was made in America: How Self-Dealing Elites Failed in Both Countries). خانم چیز در بین سالهای ۲۰۰۹-۲۰۰۲ در افغانستان از دفتر خود در قندهار مسئول هماهنگ کردن تلاشهای اقتصادی از طریق کمکهای مالی آمریکا و کشورهای غربی در این کشور بوده است. او همچنین بعد از اتمام این دوره، مشاور ارتش آمریکا و بعدا مشاور رییس کل ارتش آمریکا در امور افغانستان شده بود. او مینویسد که در طول این بیست سال بین دو تا پنج میلیارد دلار رشوه در این کشور دست بدست شده است. این رقم حدود ۱۳% تولید ناخالص افغانستان بوده است.
قرارداد تمام پروژه های اقتصادی که از خارج در افغانستان شروع و در درون آنها سرمایه گذاری میشد از طریق وابستگان به دولتهای این کشور در دورههای مختلف امضا و هدایت میشدند. کمپانیهای اروپایی و آمریکائی هم با این افراد وارد مذاکره و قرارداد میشدند. نهادهایی نظیر ISAF کلا یا نمیتوانسته و یا نخواستهاند کنترلی برروی این پروژهها اعمال کنند. خانم چیز حتی از طریق مک کریستال و پترویس موفق شده بود تا به ایجاد یک نهاد جدیدی بنام Task Force Shafafiat موفق گردد تا جلوی فساد گسترده در این کشور گرفته شود اما نه ارتش آمریکا به دنبال عملی کردن محدودیتهایی در این زمینه بوده است و نه دولت افغانستان خصوصا در زمان کارزای زیر بار چنین کنترلی میرفتند. بعنوان مثال در سال ۲۰۱۰ میلادی یک فاسد بزرگ اقتصادی، محمد ضیاء صالحی، که به حامد کارزای نزدیک بوده است را دستگیر میشود اما به فاصله بسیار کوتاهی رییس جمهوری او را آزاد کرده و اجازه نمیدهد به او تعرض شود.
کارزای اجازه نمیداد تا قضاتی که با فساد مبارزه میکنند توسط کشورهای غربی تعلیم بیشتری گرفته و برای اینکه اصولا اینگونه تلاشها را در نیروی قضائئ کشور متوقف کند، حقوق اینگونه قضات را بسیار تقلیل داده بود. در انتخابات سال ۲۰۰۹، کارزای برای انتخاب خود، بر طالبان تکیه کرده بود تا در مناطقی که صاحب نفوذ بودند با ارعاب از شرکت مردم در انتخابات جلوگیری بعمل آورند. صندوقهای خالی به کابل فرستاده میشد تا بنفع کارزای پر شوند. سازمان ملل متحد در این رابطه گزارش میدهد که صندوقهای رای و آراء درون آنها با یک جوهر در کابل پر و نوشته شدهاند. در این انتخابات اشتباه بزرگ دولت اوباما، از ترس اینکه افغانستان وارد بیثباتی شود، این بود که با کارزای کنار آمد.
سناتور جان کری از طرف اوباما به افغانستان فرستاده شد تا سر شمارش آراء، کارزای عدد کمتری را بپذیرد تا در درون جامعه افغانستان با شگفتی مردم روبرو نشده و نتیجا به بیثباتی در این کشور کمک نکند. در زمان دولت بوش، با دخالت نظامی آمریکا در عراق و مشکلات واشینگتن در این کشور، افغانستان پس از دوسال از مداخله نظامی آمریکا در این کشور، از تقدم خاصی برخوردار نبود و سرنوشت سیاسی این کشور بدست نخبگان سیاسی در این کشور سپرده شده بود. نخبگان سیاسی پشتون این کشور که کارزای آنرا نمایندگی میکرد و زمانی هم با طالبان پشتون همکاری میکردند، خود را در ساختار سیاسی و الوده به فساد جای داده و باین نظام هویت میدادند. وقتی اوباما در آمریکا در سال ۲۰۰۸ انتخاب شد، پنج سال از دخالت نظامی آمریکا در افغانستان گذشته بود و هر آنچه باید در این کشور نهادینه شده باشد، نهادینه شده بود. نظم غالب در افغانستان با رهبرانی فاسد شکل گرفته بود و فساد بخشی از این نطام بود. اما باز دولت آمریکا در زمان اوباما میتوانست در سیاستهای خود در مقابل افغانستان تغییراتی ایجاد کند تا از فساد گسترده جلوگیری بعمل آورد. لذا آنچه بیش از هرچیز به فروپاشی نظم در افغانستان کمک کرد، نخبگان فاسدی بودند که قادر نشده بودند با دولتهای خود در بین مردم ایجاد وفاداری و اعتماد کنند. یکی از دلائلی که کارزای با ورود طالبان به کابل از این کشور چون غنی فرار نکرد، رابطه پشتونی و سیاسی گذشته او با طالبان بود. اشرف غنی و همه رهبران سیاسی افغانستان در این فساد غوطه ور بودند. وقتی طالبان بعد از فرار غنی وارد کابل شد، ارتشی که روحیه خود را از دست داده بود حاضر نشد که برای ادامه یک نظام فاسد در مقابل یک گروه تروریستی ایستادگی کند.
طالبان یک نیروی غیر متحد و ناهماهنگ:
به غیر از اینکه طالبان هیچگونه کفایت و تخصصی در حکومت داری ندارد اصولا نیروییست که یکدست نیست و این عدم اتحاد گروهی راه را برای نفوذ کشورهای خارجی در درون این گروه باز میکند. دو گروه مهم در طالبان وجود دارند، یکی متعلق به حقانیها و دیگری قندهاریها هستند. دولت پاکستان و سازمان جاسوسی این کشور، آی اس آی، از زمان بینظیر بوتو تشکیل دهنده و حامی گروه حقانی در طالبان بوده است. حقانیها دست بسیار بالا را در درون طالبان امروزی دارند و ملا هیبتالله که بعنوان رهبری این گروه اعلام شده، به اندازه گروه حقانی در طالبان قدرت ندارد. اما گروه حقانی با چه سابقهای وارد طالبان و سیاست افغانستان شده است؟
گروه حقانی توسط جلاالدین حقانی در سالهای ۱۹۷۰ میلادی تشکیل و در سال ۱۹۷۸ به حزب اسلامی به رهبری یونس خالص در افغانستان برای مقابله با دخالت نظامی اتحاد جماهیر شوروی در این کشور پیوست. گروه حقانی در بین تمام سازمانهایی که بنام مجاهدین شکل گرفته بودند، توسط دولت رانلد ریگان و سازمان سیای آمریکا بهترین شهرت و اعتبار را دارا بود. در سال ۱۹۹۵ این گروه به طالبان اعلام وفاداری نمود و عضو این گروه شد. یکی از خصوصیات این گروه بیرحمی مطلق آنها در عمل بود که بسیار مورد ستایش سازمان سیای آمریکا در مقابله با اتحاد جماهیر شوروی سابق قرار گرفته بود. در سال ۲۰۱۲ این سازمان توسط آمریکا یک گروه تروریستی نام گرفت و در سال ۲۰۱۵ دولت پاکستان گروه مبارزه با گروه حقانی را به عنوان یک سازمان تروریستی در برنامه (National Action Plan) خود قرار داد اما بزودی آی اس آی پاکستان روابط خودرا با گروه حقانی ترمیم کرد. در سال ۲۰۱۸ میلادی، سراج الدین حقانی، رهبری گروه حقانی را بر عهده گرفت و اکنون او در کابینه طالبان، وزیر کشور دولت طالبان در افغانستان شده است. آمریکا به محض اعلام نام او به عنوان وزیر کشور در افغانستان؛ جایزه دستگیری او را از پنج میلیون دلار به ده میلیون افزایش داد.
لغت حقانی از مدرسه دارالعلوم حقانیه، مدرسهای در پاکستان میآید که جلاالدین حقانی در آن درس خوانده و نهایتا به رشد آن کمک کرد. حقانیها در طول سالهای فعالیت تروریستی خود به سه ارمان پایدار ماندند. اولی، ایجاد خلافت اسلامی با آنچه قانون شریعه میدانند. دوم ایجاد حکومتی یک دست بر پایه نژاد پشتون در افغانستان و سومی، بیرون راندن آمریکا از افغانستان.
جلال الدین حقانی پیش از شرکت در جنگهای افغانستان بر ضد دخالت نظامی اتحاد جماهیر شوری در این کشور، توسط آی اس آی پاکستان تعلیم نظامی داده شده بود تا برضد نخست وزیر این کشور، محمد داوود خان، که خود بر ضد پسر عموی خود ظاهر شاه کودتا کرده بود، دست به عملیات تروریستی بزند. این سابقه با حقانی، نیروی اطلاعاتی پاکستان را بر این داشت تا در زمان دخالت نظامی اتحاد جماهیر شوری در افغانستان باز بسراغ حقانی رود. این حزب یکی از گروههایی بود که به مجاهدین برای مقابله با دخالت نظامی اتحاد جماهیر شوری سابق پیوسته بود. اما گروه حقانی درون حزب اسلامی از کمکهای ویژه سازمانهای جاسوسی سیا (Central Intelligence Agency-CIA)در آمریکا و سازمان جاسوسی پاکستان آی اس آی (Inter-Services Intelligence-ISI) برخوردار بود.
سابقه گذشته جلال الدین حقانی از پیش با سازمان جاسوسی پاکستان زمینه ایجاد یک امتیاز بزرگ را در درون طالبان برای او ایجاد کرده بود. خانواده حقانی در بخش جنوب شرقی افغانستان سکونت داشته و به طائفه مزی تعلق داشتند. جلاالدین حقانی مانند گلبدالدین حکمتیار که اکنون حامی حکومت طالبان در افغانستان شده است و به شدت منتقد جبهه مقاومت پنجشیر است، بیشتر از بقیه گروههای افغانی به سیا در آمریکا، آی اس آی در پاکستان و ثروتمندان در کشورهای عربی نزدیک بوده و از منابعی که توسط آنها در اختاریشان گذاشته میشد استفاده میکردند. یکی از منابع مالی طالبان و گروه حقانی در طول سالهای گذشته همین ثروتمندان در کشورهای عربی خلیج فارس بوده است.
جلاالدین حقانی از سال ۱۹۸۰ تا سال ۱۹۹۲ یکی از گروههای مجاهدین را فرماندهی میکرد و او عبدالله اعظم و اسامه بن لادن را استخدام و به کار گرفت. حقانی مرکزی را برای تعلیم اعضای مجاهدین در میرام شاه افغانستان ایجاد کرده بود که در آن پنجابیهای پاکستان، کشمیریها، عربها و ازبکها تمرین و تعلیم جنگهای پارتیزانی میدیدند که نهایتا یا به طالبان و یا بعدا به القاعده میپیوستند. القاعده بعدا با همکاری حقانی پایگاه دیگری برای تمرین نیروهای خود در شمال وزیرستان ایجاد کرده بود. رابطه گروه حقانی با القاعده بعد از تشکیل این گروه بسیار تنگاتنگ بود. این دوگروه به لحاظ ایدئولوژیک سخت به یک دیگر نزدیک و در روشهای جنگی بسیار اهل خشونت و بیرحمی بودند. حقانی همچنین پایه گذار جمع کردن گروههای جهادی از کشورهای مختلف دنیا بود، آنچه بعدا به عنوان یک سنت به القاعده به ارث رسید. جهاد با تعبیری که حقانی بعد از شکست اتحاد جماهیر شوروی به آن روی آورد در راستای یک وظیفه دینی خصوصا در مقابله با آمریکا در سطح جهانی تبلیغ میشد. اگرچه برای شکست اتحاد جماهیر شوروی سابق در افغانستان پیش از سال ۱۹۹۲، بیشتر بر نیروها و منابع منطقهای تکیه میشد، این بار و بعد از بروی کارآمدن طالبان در افغانستان در سال ۱۹۹۶ میلادی که تا سال ۲۰۰۱ بطول انجامید، این گروه با حمایت از القاعده پا به حرکتها و تنشهای برون مرزی که به نام جهاد ارائه میشد گذاشت و تلاش شد که حامیانی در بین مسلمانان در کشورهای دیگر فراهم آور . حقانی و طالبان برای جهاد نه تنها بر پولهای ثروتمندان عرب متکی شدند از حمایت کشورهای عربی منطقه که خود روابط بسیار نزدیکی با غرب و آمریکا داشته و دارند بهره گرفتند. حقانی و طالبان و فرزند آنان القاعده، بر اعانات شیوخ عرب که بخش عظیمی از ثروت خود را در مراودات تجاری و مالی با آمریکا و غرب اندوخته کرده بود به فعالیتهای جهادی خود ادامه دادند. شاید اینهم نتیجه یک عقیده جزم اندیش و کاملا متحجرانه بود که در آن وسیله با هدف توجیه میشد.
با دخالت نظامی آمریکا در افغانستان در سال ۲۰۰۱ میلادی، گروه حقانی القاعده را کمک کرد تا به پاکستان رفته و در پناه آنها به حیات خود ادامه دهد. پیتر برگن در کتاب جنگ تورا بورا(Peter Berger: The Battle for Tora Bora) ، به این انتقال مکان القاعده از افغانستان به پاکستان اشاره میکند. تحقیقات بیشتری برروی روابط ارگانیگ بین گروه حقانی و القاعده انجام شده که این تحقیقات نشان میدهند چگونه به لحاظ استراتژی و عقیده این دو گروه بیکدیگر نزدیک بودهاند. در دوم می سال ۲۰۱۱ اوباما در درون خاک پاکستان اسامه بن لادن را ترور کرد و در جولای سال ۲۰۲۰ سازمان ملل متحد گزارش داد که القاعده هنوز در ۱۲ ایالت افغانستان فعال و الظواهری، رهبر این گروه تروریستی هم بعد از ترور بن لادن به افغانستان رفته است. باز در گزارشات این سازمان و نهادهای تحقیقی دیگری آمده است که گروه حقانی با الظواهری در تماس نزدیک مانده و در فوریه سال ۲۰۲۰ میلادی الظواهری با یحیی حقانی، کسی که از سال ۲۰۰۹ با القاعده برای همکاریهای دوگروه در تماس مانده بود دیدار حضوری کردهاند.
زمانیکه طالبان در سال ۱۹۹۶ دولت تشکیل داد جلال الدین حقانی در این دولت وزیر امور طوائف مختلف در افغانستان شد. با دخالت نظامی آمریکا در افغانستان، حقانی در مرز بین پاکستان و افغانستان مستقر شد تا عملیات گروه را بر ضد نیروهای خارجی در این کشور هدایت کند. با سالمند شدن جلال الدین حقانی، پسر او سراج الدین حقانی، مسئولیت عملیات جنگی و تروریستی این گروه را بر عهده گرفت. در سپتامبر سال ۲۰۱۲، دولت اوباما گروه حقانی را یک گروه تروریستی اعلام نمود.
در سال ۲۰۰۲ حامد کارزای از جلال الدین حقانی خواست تا به عنوان نخست وزیر وارد کابینه او شود. کارزای با این گزینش میخواست حمایت پشتونها را کسب نماید. جلال الدین حقانی این پیشنهاد را نپذیرفت. در سال ۲۰۰۵ میلادی وقتی مراج الدین پتان استاندار ایالت کوشت بود، حقانی از طریق این استاندار به حامد کارزای پیام داد که آماده مذاکره هست، اما کارزای این بار این پیشنهاد را نپذیرفت. آمریکا در طول سالهای مختلف کوشش کرده بود که گروه حقانی را قانع کند که به عملیات تروریستی خود در افغانستان پایان دهد، اما مورد قبول این گروه قرار نگرفته بود. لذا این بار کارزای با مشورت آمریکائیها این پیشنهاد را رد کرد.
در طول سالهای جنگ بعد از دخالت نظامی آمریکا در افغانستان، بسیاری از رهبران گروه حقانی توسط نیروهای آمریکایی در افغانستان و پاکستان کشته شدند. نصیر الدین حقانی، پسر جلال الدین و برادر سراج الدین بعنوان مثال در ۱۱ نوامبر سال ۲۰۱۳ در پاکستان ترور شد. مولوی احمد جان، مجید مالی خان، عبد العزیز عباسیان و بسیاری دیگر از رهبران گروه حقانی بعد از دخالت نظامی آمریکا در افغانستان به شکلهای مختلف کشته و ترور شدند.
در طول سالهای عملیات تروریستی این گروه در افغانستان، تعداد نیروهای جنگنده این گروه به ده تا پانزده هزار نفر تخمین زده شده است. گروه حقانی بیشترین تعداد عملیات انتحاری را در عملیات تروریستی در درون افغانستان بخود اختصاص داده است. این گروه در انفجار بمبها از راه دور مهارت خاصی کسب کرده بود. سراج الدین حقانی در یک مصاحبه در سال ۲۰۰۹ با اماسانبیسی (MSNBC) گفته بود که گروهش به تکنولوژیهای پیشرفتهای برای بمب سازی دست پیدا کرده است. جلال الدین حقانی چندین کتاب روی جهاد نوشته و در بین گروههای جهادی پخش شده بود و در سال ۲۰۱۱ پسر او سراج کتابی برای اعمال تروریستی و جنگهای پارتیزانی در ۱۵۰ صفحه نگاشته بود که چاپ شده و در بین گروههای جهادی پخش میشد.
گروه حقانی پایگاههایی در بخش شمالی پاکستان در مناطق فدرالی فتا ایجاد کرده بود تا طالبان پاکستان، لشگر طیبه، جیش محمد، جهادیهای تاجکستان در این پایگاهها هم تعلیم ببینند و هم در امنیت زندگی کنند. دولت اوباما بسیاری از این پایگاهها را در منطقه وزیرستان شناسایی کرده و بمباران کرده بود. اما گروه حقانی که از پایگاههای متعددی که ایجاد کرده و بهره میگرفت با یک جابجایی مشکلهای امنیتی خودرا حل میکرد. سازمان اطلاعاتی پاکستان که اطلاعات کافی از این پایگاهها داشت، زمانی هم به گروه حقانی کمک میکرد تا بتواند از آنها به عنوان یک برگ بازی در افغانستان در مقابل آمریکا و دولت افغانستان استفاده کند. در وزیرستان شمالی و جنوبی، گروه حقانی کلینکهای پزشکی و دولت محلی ایجاد کرده بود تا حمایت مردم این منطقه را با خود داشته باشد. این منطقهای بود که کنترل کامل آن در دست گروه حقانی بود و این گروه را قادر میکرد تا به راحتی برای عملیات تروریستی در افغانستان خودرا آماده کنند.
در سپتامبر ۲۰۰۸ نیویورک تایمز نوشت که دولت پاکستان روابط بسیار تنگاتنگی با گروه حقانی دارد. پاکستان به فکر این بود که در صورت خروج آمریکا از افغانستان این گروه بتواند حامی منافع این کشور در افغانستان باشد. باز نیویورک تایمز و الجزیره در ژوئن سال ۲۰۱۰ گزارش دادند که جنرال اشفاق پرویز کیانی و رییس سازمان اطلاعاتی پاکستان، احمد شجاع پاشا، در یک مذاکره از کارزای خواسته بودند که برای مشارکت در قدرت، کارزای از گروه حقانی دعوت بعمل آورد. دولت اوباما در آن زمان به این پیشنهاد با دیده شک نگاه میکرد. این پیشنهاد بعد از فشارهای دولت اوباما برای کنترل فعالیتهای گروه حقانی در وزیرستان توسط اسلام آباد، پیشنهاد شده بود. اما نهادهای امنیتی آمریکا هرگز قادر نشده بودند که به آیاسآی پاکستان اعتماد کنند.
ایران و طالبان:
جمهوری اسلامی سه برخورد مختلف با تحولات چند هفته گذشته در درون افغانستان داشت. برخورد اول با طالبان به دولت روحانی و نهادهای نظامی کشور برمیگشت. به دنبال مذاکرات دولت ترامپ با طالبان، دولت ایران با حمایت نهادهای نظامی خود به فکر افتاد تا کانال دیگری برای مذاکره با طالبان باز کند. دولت روحانی اینگونه فکر میکرد که اگر بناست دولت ترامپ با طالبان بر سر حکومت در افغانستان مذاکره و معامله کند و بخواهد که طالبان برای حکومت به افغانستان برگردد، بهتر است که ایران راه مذاکره را با طالبان باز کرده و در این راه با حکومت طالبان و بازگشت به قدرت آنها در افغانستان مخالفت نکند. اشتباه بزرگ این نگرش این بود که دولت روحانی و دستگاه دیپلماسی کشور ما نفهمید و یا نخواست بفهمد که اگر هم دولت آمریکا در زمان ترامپ از سر یک تصمیم تابخردانه با طالبان وارد مذاکره شد و نماینده او، زلمی خلیلزاد، هر آنچه طالبان خواسته بود بطور نسبی باین گروه تروریستی داده بود، ایران میبایست از حکومت یکدست طالبان در این کشور به شکلهای مختلف جلوگیری به عمل میاورد.
دولت ایران میبایست حد اقل با هند، قطر و ترکیه و شاید چند کشور دیگر وارد مذاکره میشد تا این گروه را تشویق کند که به فکر یک دولت همه گیر در افغانستان باشد. دولت ایران با مذاکره با طالبان اشتباد فاحشی کرد بخاطر اینکه نفوذ و قدرت گروه حقانی را در درون طالبان به ارزیابی دقیق نگذاشته بود. کشور ما نمیدانست که مذاکره با ملا برادر و باصطلاح طالبان معتدل برای سامان دادن به اوضاع افغانستان کافی نیست. ایران در مقام رقابت با آمریکا با طالبان وارد مذاکره شد و در این راه هیچ سودی عاید کشور ما نگردید. هم ترامپ و هم روحانی یک سیاست را در مورد طالبان دنبال میکردند و آن مذاکره با این گروه برای تشکیل حکومت در افغانستان بود. ترامپ میخواست افغانستان را ترک کند و روحانی میخواست طرح دوستی با دولت طالبان در افغانستان تدارک بیند.
برخورد دوم با طالبان متعلق به اکثریت شهروندان کشور بوده و هست. این نگرش ضد طالبانی که بلافاصله بعد از تسخیر افغانستان توسط طالبان، حامی جبهه مقاومت در پنجشیر شد، اصلاح طلبان و بخش بزرگی از مردم کشور ما را نیز در بر میگرفت. شاید بتوان انعکاس چنین نگرش را در گفته های سردار حسین علائی بروشنی دید. او میگوید، « طالبان حاضر به تقسیم قدرت نیست…تسلط یک جانبه طالبان به ضرر ایران است…از دید آمریکا، طالبان جلوی نفوذ ایران را در منطقه خواهد گرفت… اندیشه طالبان ضد ایران و ضد اقوام هزاره و تاجیک و مخالف زبان پارسی و مخالف شیعه است.. داعش و القاعده تلاش خواهند کرد تا از فرصت تسلط طالبان بر افغانستان برای افزایش توانایی های خود استفاده کنند.»
آنچه از میان صحبتهای سردار علائی میتوان فهمید شاید این باشد که طالبان ضد ایران، ضد اقوام دیگر و تسلط یک جانبه این گروه تروریستی بر کشور افغانستان به ضرر ایران خواهد بود. در مورد افکار و عقاید طالبان هم سردار علائی و هم بسیاری دیگر صحبتهای فراوانی کردهاند. وقتی نمایندگان طالبان به تهران آمدند و آن فرش قرمز برایشان در وزارت امورخارجه کشور پهن شد، آقای ظریف در یکی از جلسات خود با آنها، سئوال کرده بود که چرا مردم افغانستان را میکشید. اگرچه طرح این سئوال در مقیاس با کاری که در سوریه توسط اسد و حامیان دولت او با مردم این کشور شد، سئوال نابجایی از طرف وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی بود، اما ظریف با این سئوال از عمق خشونت طلبی و بی رحمی این گروه پرده بر میدارد.
لذا وقتی جبهه مقاومت پنجشیر شکل گرفت، قلب هر ایرانی، که به طالبان بعنوان نماینده یک اسلام خشونت طلب و گروه تروریستی و تنش آفرین نگاه میکرد، برای ادلاوران این جبهه میتپید. مردم کشورما همچنین احمد شاه مسعود را یک قهرمان ملی و منجی آزادی برای افغانستان میدانستند و به پسر او احمد مسعود برای ادامه راه پدر اعتماد میکردند. لذا این کنش درون جامعه ما که بسیار هم قدرتمند خودرا نشان داد، نظام و دولت را مجبور کرد که تا اندازهای در سیاستهای خود و بطور علنی در مورد طالبان تجدید نظر کند. بعد از حمله بیرحمانه طالبان به پنجشیر، مجید تخت روانچی، نماینده دولت ایران در سازمان ملل متحد گفت: « حمله به پنجشیر غیرقابل توجیه و برادرکشی بود؛ هر دولتی که با زور در افغانستان به قدرت برسد به رسمیت شناخته نخواهد شد. ایران مجددا از همه رهبران مذهبی، زبانی، قومی و سیاسی افغانستان میخواهد منافع همه مردم افغانستان را بر منافع بخش خاصی از جامعه ترجیح دهند، چون افغانستان متعلق به همه افغانستانیها است. حمله غیر قابل توجیه اخیر و برادرکشی قابل محکومیت در پنجشیر در تضاد با موضع متحد جامعه جهانی است که بر اساس آن هر دولتی که با زور در افغانستان به قدرت برسد به رسمیت شناخته نخواهد شد.» این بهترین موضعی بود که دولت ایران میتوانست و میبایست در مورد تحولات جدید در افغانستان اتخاذ میکرد.
برخورد سوم با طالبان در کشورما متعلق به طالبانهای وطنی است. طالبانهای وطنی در کشور ما عقاید خود را در گذشته در مورد شرکت زنان در استادیومهای ورزشی، دوچرخه سواری، حجاب و… بسیاری دیگر از موارد بنمایش گذاشتهاند. طالبانهای وطنی به لحاظ عقیدتی و در عرصه دین و سیاست نظراتشان فرق آنچنانی با طالبان در افغانستان نمیکند. هردو به یک دولت دینی با یک قرائت از دین اعتقاد دارند. تنها فرقی که بین طالبان در افغانستان و طالبانهای وطنی در کشور ماست اینست که طالبانهای وطنی برای کنترل جامعه نتوانستهاند انگونه که طالبان در افغانستان دست بخشونت زدند. جامعه ما یک جامعه انقلاب کرده برای اهدافی خاص و مردم ما یکی از تحصیل کردهترین و فرهیخته ترین مردم منطقه و دنیا هستند.
طالبان در افغانستان به دنبال جنگهای ضد دخالت خارجی، جنگهای داخلی و در جامعهای با میزان کمتر جمعیت شهر نشین در مقایسه با کشور ایران قدرت گرفته بود. در افغانستان، کشوری با طوائف مختلف، ملت سازی بسیار مشکل بوده است اما در ایران ملت سازی و یکپارچگی ملی از گذشته وجود داشته است. اگرچه ملت سازی در افغانستان کاملا امکان پذیر است اما طالبان در طول بیش از سه دهه گذشته و خصوصا با تکیه بر نژاد پشتون و تصفیه نژادی، از ملت سازی موثر در افغانستان جلوگیری به عمل آورده است.
در ابتدا، طالبانهای ایرانی حمایت از جبهه مقاومت پنجشیر را به استهزا گرفتند. حسین شریعتمداری در روزنامه کیهان نوشت: «مگر فاطمیون و زینبیون با اجازه دولتهای خود به جنگ با داعش رفتهاند؟ شما هم تحت عنوان تیپ اصلاحاتیون به افغانستان بروید.» این شوخی تلخ که از جهالت حسین شریعتمداری سرچشمه میگرفت توسط ذالنوری عضو کمسیون امنیت ملی مجلس فعلی بگونه دیگری تکرار گردید. او گفت: « اگر اصلاحطلبان برای موضوع افغانستان احساس تکلیف میکنند بسمالله، به عنوان نماینده جمهوری اسلامی ایران به افغانستان بروند و نشان دهند که به دردی میخورند و فقط شعار نمیدهند و اگر کسی هم مانعشان شد بنده موانع را از سر راهشان برمیدارم. اگر کسی به آقایان اصلاحطلب گفت ممکن نیست و از رفتنشان به افغانستان جلوگیری کرد بنده به عنوان نماینده مجلس قول میدهم که دستگاههای ذیربط را متقاعد کنم که زمینه را برای رفتن آقایان اصلاحطلب به افغانستان باز کنند و مانعی برای رفتنشان وجود نداشته باشد.» هردو با غوطه وری در جهالت خود نگفتند هیچ فرد و گروهی در ایران از دولت نخواسته است که بطرق نظامی از جبهه مقاومت در پنجشیر حمایت کند. آنچه برای شهروندان کشور ما مطرح بود، عدم به رسمیت شناختن یک دولت تروریستی و برسمیت شناختن دلاوریهای شجاعانه احمد مسعود و جبهه مقاومت در افغانستان بود. روزنامه کیهان در گذشته نوشته بود: «طالبان یک نیروی ملی است و میخواهد با ایران و روسیه روابط حسنه داشته باشد.» آنچه طالبان ایران و حسین شریعتمداری نمیداند اینست اولا اکثر مردم افغانستان این نیرو را ملی نمیدانند و حتی در درون طالبان افغانستان گروهی با شریک سیاسی خود یعنی گروه حقانی مشکل دارند و حد اقل اذعان میکنند که کنش آنها در راستای ایجاد یک دولت متحد از همه گروههای مختلف سیاسی و نگرش سیاسی آنها در جهت منافع ملی این کشور نیست. تعریف ملی بودن برای طالبان ایران حکومت اقلیتی بر یک اکثریت است بخاطر اینکه آنها نیز در زیر نام ملا از مکتبهای دینی بیرون آمده و میخواهند بنام دین حکومت کنند. این گروه «ملی» در هفتههای گذشته دست به کشتار مردم زیادی در افغانستان خصوصا در پنجشیر زده است و نظری، سخنگوی جبهه مقاومت اعلام کرده است که طالبان دست به پاکسازی قومی در افغانستان و در پنجشیر زده است. در مسجدی در هرات ملای طالبانی آن میگوید «بعضی ها میگویند مردم برای حقشان به خیابان آمده اند اما اینها، طالبان، به آنها فیر (شلیک) کرده اند. من به آنها میگویم غلط کردید که در مقابل حکومت اسلامی ایستادی، حکومت اسلامی با دموکراسی فرق دارد.» و اینجاست که طالبان ایران با طالبان افغانستان قرابت فکری پیدا میکند و هردو برای حقوق شهروندی مردم هیچگونه ارزشی قائل نمیشوند و به زودی در مقابل اعتراض شهروندان دست به خشونت میبرند.
چرا باید از جبهه مقاومت حمایت نمود. حمایت از جبهه مقاومتی که اکنون در پنجشیر شکل گرفته است، برای امنیت افغانستان، منطقه و ایران بسیار حیاتی است. طالبان یک گروه تروریستی است و هیچگونه تغییری نکرده است. آنچه در مقابل طالبان تغییر کرده است دو دهه تغییر در جامعه افغانستان است. دختران و پسران در این کشور تحصیل کردهاند، نهادهایی در جامعه مدنی ساخته شدهاند، مردم به رسانه آزاد دست یافتهاند و نهایتا برای آزادی فریاد میکشند. طالبان بجز اینکه اصولا هرگز دستی در اداره یک جامعه و یا یک کشور نداشته است و قادر به حکومت در این کشور نیست، امروز با یک پدیدهای روبرو شده که برایش تازه است. جامعه امروز افغانستان را نمیتوان با اسلحه، تروریسم، راهزنی و فروش تریاک اداره کرد.
اما این گروه تروریستی نه تنها هرگز مستقل نبوده و همیشه بشکل انگلی بر تن یک کشور خارجی زیست کرده است که اکنون اگر بتواند خودش را بر افغانستان تحمیل کند، دستهای بیرونی بیشتری را در عرصه سیاست این کشور باز میکند. اگر این گروه تروریستی بتواند در افغانستان یک دولت یک دست پشتون ایجاد کند، دستهای پاکستان، عربستان سعودی و همه کشورهایی که سالها از تروریسم این گروه بنام جهاد حمایت میکردهاند در عرصه سیاست این کشور باز میشود. اکنون چین، روسیه، عربستان سعودی، قطر، امارات، ترکیه، پاکستان، هند و… کوشش میکنند در سرنوشت این کشور دخیل باشند. ملا حسن آخوند، که رییس دولت فعلی این دولت است در لیست سیاه سازمان ملل قرار دارد. مولوی هیبه الله آخوندزاده، رهبری معنوی طالبان، بر همه ادمکشیهای گذشته این گروه صحه دینی گذاشته و برایش مهم نبوده است که چه کسی در چه عملی کشته میشود. سراج الدین حقانی، وزیر کشور طالبان، در لیست تروریزم کشورهای اروپایی و آمریکاست.
استحکام جبهه مقاومت میتواند به اهرمی تبدیل گردد که در صحنه سیاست کشور افغانستان دوکار عمده انجام دهد. اول؛ این اهرم میتواند با فشاری که بر طالبان وارد میکند اجازه ندهد که یک دولت یکدست طالبانی، پشتونی و تروریستی در این کشور ایجاد گردد. این دولت مشارکتی میتواند نفوذ دستهای بیرونی را بر افغانستان کم کند و اجازه ندهد تا قدرت طالبان در افغانستان فائقه گردد. دوم؛ مردم افغانستان جرات آنرا پیدا میکنند تا از جبهه مقاومت امید گرفته و اجازه ندهند که طالبان بر کشور افغانستان تسلط یابد و به سیاست های گذشته خود برگردد.
طالبان در حال حاضر در حال یک تصفیه حساب قومی در افغانستان است. اقوام در افغانستان پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ، پچای، نورستانی، ایمق، عرب، گرگیز، قزلباش، گجور، برهوی، پشای، پایمیری و سادات هستند. سه نژاد پشتون با ۴۲%، تاجیک ۲۷%، هزاره ۹%، ازبک ۹% و ترکمن و بقیه نژادهای این کشور ۴% و کمتر جمعیت این کشور را بخود اختصاص میدهند. پشتونها در تاریخ افغانستان کوشش کردهاند که بر بقیه اقوام در این کشور سیطره مطلق داشته باشند. در پنجشیر و آن بخش افغانستان بیشتر تاجیکها که ۲۷% جمعیت این کشور را بخود اختصاص دادهاند، زندگی میکنند. این آمار بسیار دقیق نیست و میتوان تخمینی نزدیک به واقعیت باشد بخاطر اینکه از ابتدای سالهای ۱۹۹۰ میلادی، سرشماری دقیقی خصوصا بلحاظ نژادی در افغانستان صورت نگرفته است. پشتونها و اکنون طالبان پشتون و نخبگان سیاسی این کشور نظیر کارزای همیشه نسبت به اقلیتهای دیگر در این کشور با دید حقارت نگاه کرده و خواستهاند کنترل و سیطره خود را بر آنها حفظ کنند. خود این کنش نژاد پرستانه میتواند مرتب نا آرامی و نابسامانی در این کشور تولید کند.
در طول یک هفته گذشته اخبار معتبری از درون طالبان به بیرون درز کرده است. در هفتههای گذشته اختلافات شدیدی بین ملا عبد الغانی برادر، معاون نخست وزیر پیشنهادی دولت طالبان و خلیل الرحمان حقانی، وزیر مهاجرین این دولت بر سر چگونگی تشکیل دولت، شرکت کنندگان درون آن و همچنین سیاستهای داخلی و خارجی دولت طالبان شکل گرفته است. این اختلافات ریشه در برخورد طالبان با جبهه مقاومت درهفتههای گذشته در پنجشیر داشته است. ملا برادر و طیف طالبانهای قندهاری که از پشتونهای دورانی هستند، در مقابل طالبان گروه حقانی به مذاکره با احمد مسعود توصیه میکردند در حالیکه گروه حقانی به برخورد نظامی با نیروهای جبهه مقاومت دلبسته و نهایتا با حمله به پنجشیر فاجعه ای برای جبهه مقاومت و طالبان آفریدند. ملا برادر که بیشتر درگروه طالبان به اعتدال شهرت یافته و کمتر حرف میزند، لقب برادر را از ملا عمر، بنیان گذار گذشته طالبان کسب کرده است. غربیها در طول سالیان گذشته وقتی صحبت از گروه معتدل در طالبان میکردند، نظرشان ملا برادر و حامیان او در این گروه تروریستی بوده است. حالا ملا برادر در مقابل گروه حقانی توصیه به دیپلماسی و مذاکره با کشورهای همسایه، آمریکا و اروپا میکند در حالیکه گروه حقانی هنوز بر طبل خشونت در درون طالبان کوبیده و متاسفانه بیشترین نفوذ را هم در درون این گروه و همچنین بیشترین رابطه را با سرمایه داران ثروتمند عرب در کشورهای منطقه خلیج فارس دارد.
علی میثم نظری، مسئول روابط خارجی جبهه مقاومت در پنجشیر میگوید که پارلمان اتحادیه اروپا با ستایش از فداکاریهای احمد شاه مسعود، اکنون پسر او احمد مسعود را به این سازمان برای سخنرانی دعوت کرده است. احمد شاه مسعود به دنبال بروی کار آمدن طالبان در افغانستان در سال ۱۹۹۶ میلادی به کشورهای اروپایی اخطار داده بود که حکومت تروریستی طالبان نمیتواند در افغانستان ثبات ایجاد کند و بزودی دست به تروریسم در خارج از مرزهای خود میزند، اما آنروز قبول این حرف برای کشورهای اروپائی کمی دشوار بود اما امروز فهمیدند که بدون دلاوران پنجشیر و دولتی همه گیر در افغانستان، صلح و ثبات به این کشور بر نخواهد گشت. جوزف بورل، مسئول ارشد سیاست خارجی اتحادیه اروپا، خودرا برای مذاکره با طالبان آماده کرده است اما همزمان اعلام نموده که مذاکره با این گروه به معنی برسمیت شناختن آنها نیست و اروپا با پیشنهاد پنج شرط که طالبان باید قبول کند و یکی ایجاد دولت همه گیر در این کشور است، حاضر است تا دولت افغانستان را برسمیت شناسد.
زلمی خلیلزاد که نماینده ترامپ برای مذاکره با طالبان بود اخیرا گفته است، تصمیم اشرف غنی برای خروج از کشور افغانستان توافق آمریکارا برای عدم ورود طالبان به کابل که از پیش برای انتقال سیاسی قدرت مذاکره شده بود کاملا بر هم ریخت. دولت بایدن باز بر این نکته تاکید میکند که اشرف غنی به واشینگتن تعهد سپرده بود که از کابل خارج نشود و خروج او تمام معادلات را برهم زد و همه را شگفت زده کرد. دولت بایدن فکر میکرد که با ماندن غنی و مذاکره بین او و حمایت کارزای، عبدالله و چند تن دیگر با طالبان، انتقال قدرت با ایجاد یک دولت همه گیر و بصورت آرام صورت میگیرد اما این ضعف سیاست خارجی واشینگتن بود که فکر نکرد که نباید زودتر از پایان مذاکرات و نتیجه مطلوب، افغانستان را ترک کند. بایدن درست میگفت که طالبان در قامت ملا برادر دیگر خطری برای ایجاد تروریسم جهانی و برای آمریکا نیست، اما سخت در این باور خود به خطا رفت که طالبان یک گروه یکدست نیست و کنشهای خشونت طلبی داخلی و خارجی در درون آن از بین نرفته است. لذا مذاکره با ملا برادر به معنی مذاکره با تمام طالبان و خصوصا گروه حقانی نبود و اینجاست که ایران و آمریکا هردو در دیپلماسی مذاکره با طالبان شکست خوردند.
برای جمهوری اسلامی، حمایت از جبهه مقاومت نه تنها یک وظیفه اخلاقیست که برای امنیت کشور ما بسیار ضروریست. با استیلای طالبان بر افغانستان و ایجاد یک دولت یکدست خصوصا با حضور حقانیها، مهاجرین افغانی دائما به کشور ما میگریزند و این گروه تروریستی در درون دولت طالبان، به شکلهای متفاوت امنیت کشور ما را تهدید میکند. جبهه مقاومت پنجشیر اکنون از مراحل بسیار سخت هفتههای گذشته عبور کرده است اگرچه مشکلات عدیدهای در مقابل اوست، اما دنیا در حال بر سمیت شناختن این نیروی قوی در مقابل حکومت یک دست طالبان در افغانستان است. بهترین راهکار سیاسی برای کشور ما یک دیپلماسی فعال همراه با کشورهای ذینفع برای ایجاد یک دولت همه گیر از نژادهای مختلف در افغانستان است و این درست آنچیزیست که جبهه مقاومت پنجشیر به دنبال آنست.
0 پاسخ
سلام و درود! یک نکته را لازم دانستم که تذکر دهم نویسنده محترم نسبت به جمعیت مردم هزاره، نه تنها دچار اشتباه است؛ بلکه آماری را نقل میکند که دولت های فاشیست افغانستان به خورد شان داده باشد. هزارهها متشکل از اهل سنت و جماعت، اسماعیله و شیعه دوازده امامی اند. بنابراین دومین قوم در افغانستان به شمار میروند.
سپاس از اطلاعات مبسوطی که پیرامون گروه طالبان، دولتمردان افغانستان در دو دهه ی اخیر و نیز منابع مالی گروههای مسلح، منتشر فرموده اید.
آنچه از ارتباطات دستگاههای امنیتی جهان «بویژه آمریکا» و نیز حمایتهائی که با هدف «مبارزه با تروریسم » و البته عطف به دوران «اشغال شوروی سابق، و مشخصاً توسط آمریکا» با گروههای مسلح تشریح فرموده اید، ذهن هر خواننده ای را متوجه تناقضات عجیبی میکند.
اهداف، مبتنی بر مقاصد سیاسی اتخاذ میشود! از گروههای مسلح بطور علنی و صریح حمایت میشود و در عین حال همان گروهها و افراد دینفوذشان به راحتی «تروریست» خطاب و برای دستگیریشان جوائز سنگین تعیین میگردد. به این ترتیب «مشوقها و تنبیهات»، منوط به پیگیری اهداف آمریکاست.
زمانی مرحوم رونالد ریگان، پرچم آزادی افغانستان از چنگال شوروی را بر دوش مرحوم بن لادن، میدانست و زمانی دیگر توسط دکتر باراک اوباما، فرمان ترور وی صادر شد.
همچنین سیاستهای پاکستان! در عین حالی که مجوز اجرای عملیات ترور بن لادن را به آمریکا داد، خلاف اهداف آمریکا به گروههای مسلح پناه داده، حمایت نظامی میکند.
این شاکله ی سیاسی دولتهای این دوران است …لذا نمیتوان برای توافقات و تمایلات ایران با گروه مسلح طالبان، خرده گرفت.
سیاستهای جمهوری اسلامی بگونه ای است که نسبت به اختلال امنیتی حادث توسط مردم، شیعه و سنی نمیشناسد ! هر اعتراضی «ولو بحق» اخلال در نظم اجتماعی تلقی میشود.
همه ی این رفتارها، آثار و نشانه های ناهنجاری است که دولتها و بویژه مراکز امنیتی به آن اهمیت داده، دامن میزنند.
سیاست هیچ کشوری، مبتنی بر احساسات ملتها «حتی اکثریت» قابل پایه ریزی نیست! لازم باشد، نظامهای اجتماعی نهادینه شده را منحل و یا متلاشی میکنند تا مانع کوچکترین خطر امنیتی شوند.
استثناهم ندارد، فرانسه یا هند بعنوان الگوی دمکراسی باشند، یا جوامع عقب مانده ای که نسبت به حقوق اجتماعی خود آگاهی ندارند.
تلاشها و سوابق گروه مسلحی چون طالبان، نزدیک به عمر سیاسی جمهوری اسلامی ایران است! گروهی مقاوم با پایمردی های قابل تأمل! برای بقای خود، از دریافت کمک از آمریکا هم دریغ نگرد، در عین حالیکه با حضور این کشور در خاک خود مخالفت عمیق و جدی داشت.
…این حد از ایثار و همت و پشتکار توسط یک گروه مسلح، در اطاق فکر هر دولتی، قابل اعتنا و ظرفیتی است که میتوان روی آن حساب باز کرد.
اینک اختلافات درون طالبانی هم قابل توجیه است! آنها با اینگونه اختلافات، خود را در پاسخگوئی به تعهدات قبل از قدرت گیری، بی نیاز میکنند. همان سیاستی که در اغلب جوامع و حتی در پاسخگوئی ملتها، اتخاذ میشود. حمایت از گروه مقاومت در پنجشیر، ظاهری عاطفی دارد! اما عواقب این حمایت، پس از شکست کامل این گروه مبارز تجلی خواهد کرد که هیچ یک از حامیان، قادر به مسئولیت پذیری نیستند.
چه بسا سیاست ایجاب کند ، اگر ضرورتی در حمایت دیده شود، پشت پرده ! که البته طالبان نیز هوشیارند.
توضیح آنکه : امتناع از پسوند **#تروریست** ، با باور شخصی است. متشکرم
بسیار عالی و متین – با تشکر از نویسنده محترم
آقای نویسنده از جانب خودتان حرف بزنید و نه از جانب مردم. اکثریت مردم به پاس سیاستهای اقتصادی دولت محبوب شما و نهادهای فربه ولایی فرصتی برای اندیشیدن به پنجشیر و طالبان و … ندارند.
دیگر اینکه از دید شما چه فرقی هست بین داعش و طالبان؟ کدام یک خطرناک ترند؟ و چرا شما در موارد سوریه و عراق نسبت به سرنوشت مردم آن دو کشور حتی به قیمت سیطره داعش بر آنها بی تفاوت بودید و حالا در مورد افغانستان اینگونه عزا گرفته اید؟
آیا ملاک شما منافع ملی ایران است یا منافع هیات حاکمه امریکا؟