بی ثباتی سیاسی و نظامیِ طولانی مدت (حداقل ۴ دهه) افغانستان دارای ریشه های عمیق تاریخی و ژئوپلتیکی است که شاید به زمان تشکیل این جغرافیای سیاسی جدا شده از کشورهای ایران، شبه قاره هند و روسیه تزاری در ۱۷۴۷ باز گردد. به همین خاطر شرایط کنونی افغانستان را نمی توان فقط به عوامل داخلی (هرچند قدیمی و بسیار مهم) محدود کرد و نقش کشورهای مهم منطقه ای در بحران کنونی و به تبع آن حل این بحران را نادیده گرفت. در این نوشته به تحلیل نگاه استراتژیک سه کشور عمده منطقه ای و دارای منافع مستقیم در افغانستان یعنی کشورهای پاکستان، هند و ایران خواهم پرداخت. مسلما سایر قدرتهای منطقه ای شامل کشورهای آسیای میانه شمال افغانستان (تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان) و نیز روسیه و چین نیز اهمیت خاصی دارند که هرچند اشاراتی به این کشورها در متن شده است، اما موضوع اصلی این نوشته نیست و به نظر نویسنده، نقش آنها از اهمیت کمتری نسبت به سه کشور مذکور در افغانستان دارد.
پاکستان:
پاکستان به لحاظ ژئوپلتیک از دو منظر علاقمند ثبات در افغانستان نیست.
اولا ثبات در افغانستان با تسلط اقوام پشتون یا همان افغان، تهدید امنیت ملی برای پاکستان به حساب خواهد آمد، چرا که در چنین شرایطی حاکمان افغان / پشتون ادعای لر و بر و پشتونستان بزرگ را به راه خواهند انداخت و هیجانات پشتونیستی در ایالتهای هممرز با افغانستان در پاکستان یعنی در امتداد مرز دیورند به راه خواهد افتاد. از لحاظ تاریخی نیز نقش بیثبات کننده پاکستان زمانی شروع شد که در زمان حکومت داود خان، شعارهای پشتونستان بزرگ توسط وی سر داده شد. پیرو این ادعاها، پاکستان شروع به میدان عمل دادن به چهرههای مخالف حکومت مرکزی افغانستان که بعدا اکثریت آنها رهبران گروههای مجاهدین شدند، داد. کودتای خلقی در افغانستان و سپس آمدن ارتش سرخ، همچون نعمت خدادادی برای پاکستان بود که هزینه تامین مالی ایجاد بیثباتی در افغانستان را نیز از اردوگاه غرب به رهبری امریکا در فضای جنگ سرد به دست بیاورد.
دوما از نظر پاکستان، اگر ثبات در افغانستان با تسلط اقوام غیر پشتون به وجود بیاید، به احتمال قوی هند حضور و نقش قویتری در چنان حاکمیتی خواهد داشت. از این نگاه، پاکستان خود را هم از مرز شرقی خود توسط هند و هم از مرز غربی خود از جانب حکومت تحت تاثیر هند در محاصره خواهد دید. به همین دلیل پاکستان هیچگاه نخواست به طور جدی به گروههای غیر افغان / پشتون خیلی نزدیک شود، چرا که احساس می کند اقوام غیر افغان شامل هزاره ها، تاجیکها، ازبکها، ترکمنها و… بین پاکستان و هند، به احتمال قوی هند را انتخاب خواهند کرد.
هند:
هند نیز از نظر ژئوپلتیک علاقمند به ثبات در افغانستان نیست، چرا که هند هر گونه ثبات در افغانستان را بدون رضایت پاکستان غیر ممکن میداند. در نتیجه ثبات در افغانستان به نحوی که پاکستان نیز از آن راضی باشد، باعث خواهد شد تا انرژی مالی، نظامی و انسانی فراوانی از پاکستان در مرزهایش با افغانستان آزاد شود. بنابر برخی گزارشها حدود ۳۰ الی ۴۰ درصد از منابع نظامی و استخباراتی پاکستان مصروف افغانستان است. مطابق تحلیل هند، اولین جایی که احتمال دارد نیروی آزاد شده پاکستان در صورت ثبات در افغانستان استفاده شوند، مرزهای شرقی پاکستان با هند خواهد بود. رقابت و تنش های تاریخی میان هند و پاکستان، وقوع چهار جنگ خونبار بین این دو کشور، رقابت تسلیحاتی و اتمی با یکدیگر، مناقشه ارضی بر سر منطقه کشمیر و… همگی دلایل و انگیزه های کافی برای تشدید تنشها بین پاکستان و هند میباشند. با این تحلیل، پاکستان فرصت خواهد یافت تا در صورت ثبات در افغانستان برای تشدید رقابت و نزاع با هند تجدید قوا نماید. از این زاویه هند نیز علاقمند بیثباتی در افغانستان است تا بتواند پاکستان را به خود مشغول نگه دارد. از همین نگاه شاید بتوان شعارهای ضد پاکستان چهرههای غیر افغان (مخصوصا تاجیک) همچون امر الله صالح را فهمید. بعید است هیچ منطق دیگری در پس شعارهای تند و بدون توجیه امر الله صالح در «پایتخت تابستانی افغانستان» خواندن پیشاور و ضد مرز دیورند در چند ماه قبل بتوان یافت. با توجه به رابطه نزدیک و سابقهدار چهرههای سیاسی تاجیک با هند، می توان این فرض را طرح کرد که امرالله صالح در نقش مامور استخباراتی هند، وظیفه داشت تا حساسیت پاکستان نسبت به افغانستان را تشدید نماید.
ایران:
در تحلیل رفتار ایران، لازم است به گسل و شکاف عمیق و تقریبا پرناشدنی بین مردم و رژیم حاکم برایران توجه داشت. با این وصف باز هم، هر گونه ثبات در افغانستان به نفع منافع ملی ایران است. اما مساله این است که رژیم ایران خیلی علاقمند و متعهد به حفظ منافع ملی ایران و ایرانیان نیست بلکه به دنبال حفظ حاکمیت خودشان به هر قیمتی از طریق امریکا ستیزی میباشند. از این جهت علیرغم اینکه وجود ثبات در افغانستان حتی با حضور امریکا به نفع منافع ملی ایران بود، رژیم ایران با منطق «دشمنِ دشمنِ من، دوست من است» از حدود سال ۲۰۰۶ به بعد شروع به تقویت و حمایت از طالبان نمود. با مسلم شدن خروج امریکا از افغانستان و آشکار شدن سناریوی تسلیم دهی افغانستان به طالبان، توجیه دیگری برای نزدیک شدن به طالبان برای حاکمان ایران فراهم شد تا بتواند با حفظ رابطه با طالبان، امنیت مرزهای خود را تامین کند. اما اشتباه استراتژیک حاکمان ایران در اینجاست که متوجه دلایل استراتژیک هند و پاکستان در بی ثباتی افغانستان کم توجه بودهاند و امید دارند که طالبان اراده حکمرانی در افغانستان داشته باشد و جناح میانه روی درون طالبان (به زعم ایران) یعنی مشخصا حلقه درانی – قندهاری دست بالا داشته باشد. در حالی که طالبان به همان دلایلی که درباره پاکستان اشاره شد، نه اجازه، نه توان و نه انگیزه حکومت کردن در افغانستان با هر استانداردی ندارند. به همین خاطر پاکستان از یک سو در سلطه طالبان میکوشد، و از سوی دیگر با تشویق تندروی افراطی طالبان، زمینه نارضایتی عمومی و شورش و در نتیجه بیثباتی افغانستان را ایجاد میکند.
اشتباه دیگر ایران این است که تصور میکند با پشتیبانی از یکی از گروههای قومی غیر افغان، یعنی تاجیکها میتواند به تعادل قدرت و اطمینان از حفظ منافعش در افغانستان دست یابد. اشتباه این استراتژی آنجاست که به روند تاریخی افغانستان و دلایل شکل گیری آن یعنی ساختن یک سرزمین سیاسی برای افغانها / پشتونها بیتوجه است و فکر میکند که صرفا یک گروه قومی میتواند در مقابل این روند تاریخی بایستد. در درون افغانستان هیچ کدام از اقوام به خاطر بافت اجتماعی داخلیشان به تنهایی نمیتوانند در برابر پشتونها و آرمان تاریخی – قبیلوی آنها ایستادگی کند و اتحاد میان آنها تنها راه چارهشان است. به صورت تاریخی نیز میبینیم که تماشاچی شدن اقشار، مناطق و اقوام مختلف در برابر هجوم پشتونها / افغانها تا به اینجا باعث شکست همگی آنها در طول سه قرن قبل برای متوقف کردن انحصارطلبی و تمامیت خاصی سیاسی – اجتماعی قبایل افغان شده است.
در نهایت اگر به فرض محال، حکومت طالبان در افغانستان با اجازه پاکستان شکل بگیرد و استقرار یابد، پاکستان ناچار است تا راهی برای جلوگیری از شکل گیری تهدید امنیت ملی و خطر تجزیه طلبی در پاکستان به منظور ایجاد پشتونستان بزرگ در دو سمت مرز دیورند بیابد. این راه بر خلاف آنچه که تصور میشود، از راه صدور بنیادگرایی مذهبی به کشورهای آسیای میانه تحت نفوذ روسیه نخواهد بود، چرا که با واکنش شدید هم روسیه و هم چین روبرو خواهد شد. بنابراین تنها راه باقیمانده برای پاکستان، تشدید ایدئولوژی مذهبی بنیادگرایانه و افراطی ضد شیعی در افغانستان و در میان جوامع پشتون داخل پاکستان خواهد بود تا انرژی عظیم بیکار مانده را به جای توجه به پشتونستان خواهی، به سمت مرزهای اولین کشور شیعه در منطقه یعنی ایران سوق دهد. استفاده از کارت داعش و هر از گاهی نمایاندن آن، برای همین مقصود و ذخیره برای آن روز مبادا است. ضعف مفرط رژیم ایران در مشروعیت ملی و بین المللی نیز ایران را از واکنش قاطع و تعیین کننده علیه کشور حامی طالبان باز خواهد داشت و متحدی در جلوگیری از این رویکرد لشکریان نیابتی پاکستان نیز نخواهد یافت. از این جهت نیز رویکرد ایران در نزدیکی به طالبان دچار اشتباه تحلیلی جبران ناپذیر است.
عوارض منفی استراتژی ایران در افغانستان:
منطق و استراتژی ایران در انتخاب تاجیکها به دلایل همزبانی و همتباری (واقعی یا خیالی) باعث بروز اشتباه استراتژیک در میان تاجیکها به خصوص در دوره حکومت مرحوم ربانی و احمدشاه مسعود در افغانستان نیز شده است. تاجیکها در مقایسه خودشان با پشتونها تصور میکنند اگر پشتونها با پشتیبانی پاکستان میتوانند هژمونی در افغانستان داشته باشند، چرا تاجیکها با حمایت بدون قید و شرط ایران و همچنین تاجیکستان از آنها نتوانند هژمونی و سلطه یابند؟ بنابراین تاجیکها با این تحلیل، خود را بینیاز از هماهنگی و توجه و اتحاد از موضع برابر با سایر اقوام در افغانستان ببینند. احتمالا با همین تحلیل سران تاجیک بیش از آنکه به سوی گفتمان و تشریک مساعی و اتحاد استراتژیک از موضع برابر با سایر اقوام بروند، در دوره حکومتشان بعد از سقوط نجیب، به دنبال رویای جایگزین کردن تاجیکها با پشتونها و انحصار قدرت تاجیکی رفتند و با پشت پا زدن به پیمان خنجان با مرحوم شهید مزاری و جنرال دوستم، فرصت تاریخی برای شکست انحصار قدرت پشتونیستی و پیریزی یک ساختار سیاسی عادلانه با مشارکت همه مردم افغانستان را از دست دادند.
البته با معرفی شدن ایران به عنوان یک رژیم «غیر عادی» در نظام بین الملل و شکاف بسیار عمیق و پر ناشدنی بین مردم و حاکمان ایران، در حال حاضر هر گونه ارتباط مستقیم و آشکار با رژیم ایران توسط یک قوم یا قشر در افغانستان، در سطح بین المللی بیش از آنکه مشروعیت زا و سودمند باشد، به ضرر و زیان خواهد بود و حتی واکنش منفی مردمان ایران را نیز در پی خواهد داشت.
نتیجه گیری:
هر گونه تکروی، تماشاچی شدن، منتظر ماندن منفعلانه برای آمدن تغییر توسط اقشار و اقوام مختلف مردم و هر راهکار صرفا مبتنی بر عوامل بیرونی توسط حلقات سیاسی و فعال در داخل افغانستان بدون اتحاد مبتنی بر برابری و تضمین مشارکت در تعیین حق سرنوشت تمامی مردم افغانستان محتوم و محکوم به شکست است.
0 پاسخ
با سلام تحلیل بسیار خوبی بود اما به نقش امریکا بعنوان یک قدرت فرامنطقه ای و اینکه چه اهدافی را دنبال می کند که منجر به شکل گیری شرایط کنونی است پرداخته نشده است.