درباره مفهوم «ابتذال شر» و برداشت های ناصواب از آن

بهزاد طالبی

مقدمه: هانا آرنت از جمله اندیشمندانی‌ است که در سال‌های اخیر مورد اقبال گسترده‌ی بسیاری از فعالین سیاسی و دانشجویان ایرانی قرار گرفته است. پررنگ شدن یک فیلسوف ضدفاشیست در جامعه ایران در نگاه اول امیدوارکننده به نظر می‌رسد اما متاسفانه می‌بینیم که در بسیاری از لحظات، گفتار و نوشته‌های آرنت بیشتر در خدمت همان جریاناتی قرار گرفته‌اند که در اصل موضوع نقد او بوده‌اند.

حال دیگر گزین‌گویه‌های عموما جعلی آرنت را می‌توان در سردر بسیاری از اکانت‌های مجازی پیدا کرد چنانکه گویی این روزها در بازار مکاره‌ی توییتر، آرنت به کالایی لوکس تبدیل شده که توسط مخاطبان برای مقهور ساختن رقیب دم به دم مصرف می‌شود و طبیعتا منطقی‌ست که در این بازاری‌شدن بسیاری از مفاهیم او مغشوش و مبهم شده و به ابتذال کشیده شوند؛ بیش از همه خود مفهوم ابتذال شر. بنابراین به نظر می‌رسد هر نوع مواجهه با آرنت اعم از توصیفی یا انتقادی پیش از هر چیز نیاز به نوعی آشنایی‌زدایی از آرنت در جهت کنار گذاشتن بدفهمی‌ها دارد. از آنجاکه تحریریه انکار به هر روی در برخی جنبه‌ها اختلاف‌نظرهای پارادایمی با آرنت داشت در این شماره از یکی از پژوهشگرانی که بر نوشته‌ها و ایده‌های آرنت آشنایی دارند دعوت کردیم تا شرحی کلی بر بعضی از مفاهیم آرنت ارائه دهند.

در سال های گذشته، فلسفه سیاسی هانا آرنت مورد توجه گسترده محافل دانشجویی و سیاسی در ایران قرارگرفته است. علل متفاوتی را برای اقبال به دیدگاه های آرنت می توان برشمرد، که از آن جمله پرداختن وی به مفاهیمی همچون انقلاب و خشونت و واکاوی ریشه‌ها و ساختار نظام‌های توتالیتر است. لیکن همانگونه که در مورد سایر متفکران در سنت غربی هم مشاهده می‌شود؛ در مورد آرنت هم اختلاف در بسترهای نظریه‌پردازی وی با شرایط کنونی جامعه ایران منجر به پاره‌ای کج‌فهمی‌ها در خصوص مفاهیم کلیدی فلسفه سیاسی وی شده است. نمونه چنین کج‌فهمی‌ها در مورد متفکران نامدار دیگری همچون نیچه و مارکس هم در جامعه ایران مسبوق به سابقه است. محتوای افکار و نظریات این بزرگان، بخشی از یک گفتگوی طولانی است که با خارج نمودن بخشی از این گفتگو از بستر کلی خود، معمولاً مفاهیم موجود در این افکار، ارتباط و تعامل خود را با سایر مفاهیم از دست می‌دهند و قابلیت بالایی برای تفسیر خودسرانه می‌یابند. سپس بر مبنای این مفاهیم تغییر شکل یافته، نتیجه‌گیری‌هایی صورت می‌پذیرد و اعتبار این نتیجه‌گیری‌ها به نام و آوازه آن متفکر بزرگ پیوند داده می‌شود. همه این اتفاقات در کنار فقدان یک سنت ریشه‌دار انتقادی در جامعه ایران، باعث می‌شود که بعضاً این مفاهیمِ تغییر شکل یافته و نتایج اتخاذ شده از آنها، به منزله اصل مسلم تلقی گردند و مشکلات بعدی را بوجود آورند.

به عنوان مثال، بسیاری از اندیشمندان معاصر سیاسی، نظریه‌پردازی خود را بر بستری از نظم لیبرال صورت بندی می‌کنند. اگر از ساختارهای تبعیض‌آمیز اجتماعی سخن می‌گویند، اگر درباره ملیت و چند فرهنگی و دموکراسی و … بحث می‌کنند، پیش فرض آنها این است که نظم لیبرال-دموکراتیکِ سیاسی پیشاپیش وجود دارد. همین مفاهیم در بستر جامعه ای که نظمِ سیاسیِ لیبرال در آن مستقر نیست، اعوجاج محتوایی می‌یابند و در بعضی از موارد به ضد محتوای اصلی تعبیر می‌شوند.

آنچه گفتیم ابداً به این معنا نیست که ما، اعتبار نظریه‌پردازی سیاسی را محدود به فرهنگ یا جامعه ای خاص می‌دانیم و یا معتقدیم که جامعه ایران نمی‌تواند هیچگونه بهره ای از نظریه‌پردازی متفکران غربی ببرد. اعتبار نظریه‌پردازی عقلانی عام و جهانشمول است و تابع خصوصیات فرهنگی یک جامعه نیست لیکن برای درکِ درستِ یک نظریه‌پردازی عقلانی، لازم است که شرایط زمینه‌ای آن لحاظ گردد تا در فهم آن راه خطا پیموده نشود.

آرنت، در دوران پربار حیات فکری خود، مفاهیم متعددی را به عالم اندیشه سیاسی معرفی نمود. یکی از این مفاهیم، که مورد بحث ما در این نوشتار است، مفهوم “ابتذال شر” است که ترجمه نه چندان دقیق فارسی از کلمه “Banality of Evil” می باشد. همه مشکلاتی که در استفاده از مفاهیم فلسفه غربی در جامعه ایران در بالا اشاره نمودیم، در خصوص این مفهوم دو چندان خواهد شد چراکه این مفهوم در بستر خود اندیشه غربی هم پس از تولد، به مفهومی مناقشه برانگیز تبدیل شد. آرنت، این مفهوم را در حین گزارشاتی که از دادگاه آدولف آیشمن، برای نشریه نیویورکر ارسال می‌کند، ارائه می‌دهد. مجموعه این گزارشات بعدها در کتابی با نام “آیشمن در اورشلیم” چاپ و منتشر شد که عنوانِ فرعیِ “گزارشی در مورد ابتذال شر” را بر روی جلد خود داشت و بلافاصله پس از انتشار، منجر به بحث های دامنه‌داری از سوی مخالفان و موافقان گردید. آدولف آیشمن که از دست‌اندرکاران پروژه امحای یهودیان در آلمان نازی بوده است، پس از شکست آلمان در جنگ دوم جهانی به صورت ناشناس در آرژانتین زندگی می‌کرد که توسط سازمان اطلاعات اسرائیل در سال۱۹۶۰ ربوده و در سال ۱۹۶۱ در اورشلیم به محاکمه کشیده شد. گزارش های آرنت از جریان محاکمه آیشمن شامل موارد متنوعی از جمله ابعاد حقوقی ربایش آیشمن از آرژانتین، انتقادات شکلی و محتوایی از جنبه‌های نمایشی برگزاری دادگاه و محاکمه، روایت نسبتاً مختصری از مراحل مواجهه آلمان نازی با یهودیان و همکاری سازمان‌ها و شواراهای یهودی در اروپا با “راه حل نهایی” است. همه محورهای گزارش آرنت مورد نقد و ارزیابی گسترده تاریخی و حقوقی و اجتماعی قرار گرفته است که موضوع بحث ما در نوشتار حاضر نیست.

روایت آرنت از مفهوم “ابتذال شر”، روایت نسبتاً ساده ای است. شاید ترجمه درست کلمه Banality، پیش پا افتادگی باشد و کلمه ابتذال، نتواند معنای مورد نظر آرنت را به درستی به خواننده فارسی زبان منتقل کند. شاید یادآوری کاربردهای دیگر کلمه Banality در زبان انگلیسی بتواند در رساندن مقصود آرنت به ما کمک کند. مثلاً زمانی که با دوست یا همسایه ای مواجه می شویم از روی ادب، چند کلمه ای با وی سخن می گوییم، وقتی کسی از ما بپرسد که با آن همسایه چه گفتیم، یکی از پاسخ های محتمل ما به زبان انگلیسی می تواند به صورت We exchanged some banalities ارائه شود. بدین معنا که سخنان معمول و پیش پاافتاده ای میان ما رد و بدل گردید. سخن پیش پاافتاده در اینجا، کنایه از سخنی است که بیان‌کننده، در هنگام ادا کردن، چندان به محتوای آن فکر نمی‌کند. کلیشه هایی که عرفاً به کارگرفته می‌شود بدون آنکه قوه تعقل انسان را درگیر خود کند. انسان در طول یک روز، اعمال متفاوتی انجام می‌دهد و سخنان متفاوتی بر زبان می‌راند اما بخش بزرگی از این افعال و سخنان، از روی عرف و عادت انجام می‌شود و به هنگام انجام آنها، هربار، فرد به آنها فکر نمی‌کند و قوه تعقل خود را درگیر آن نمی‌سازد.

بر اساس این توضیحی که ارائه شد، روایت آرنت از ابتذال شر را می توان بهتر درک کرد. آرنت مشاهدات خود از وضعیت آیشمن را با دقت قابل ملاحظه‌ای توضیح می‌دهد. آرنت توصیف می‎‌کند که :

“ذهن آیشمن تا خرخره با کلیشه‌های و تکیه کلام‌هایی پرشده بود که مرتباً می کوشید با استفاده از آنها در برابر دادگاه از خود دفاع کند……. حافظه به شدت ضعیف و غیر قابل اتکایی داشت به نحوی که در رخدادی نادر، کاسه صبر قاضی لاندائو را پر کرد و از متهم پرسید: پس شما چه چیزی را می‌توانی به یاد بیاوری؟………اما نکته اینجاست که آیشمن حتی یک جمله از جملاتی را که اینجا یا آنجا به دردش خورده بود تا احساس شعف کند فراموش نکرده بود……….. هربار که در بازجویی‌ها، قضات تلاش می‌کردند تا به وجدان آیشمن متوسل شوند، با شعف مواجه می‌شدند……. برای هر دوره‌ای از زندگی خود، یک کلیشه مشعوف کننده در آستین داشت….. به رغم همه تلاش‌های دادستانی، همه می‌توانستند ببینند که این مرد هیولا نیست بلکه صرفاً یک دلقک است…..”۱

شایان ذکر است که بعضی از جملات فوق بعدها توسط تاریخ‌نگاران نقض گردیده است و شواهد بعدی نشان داده اند که آیشمن، به آن اندازه‌ای که آرنت از او تصویر می‌کند، نسبت به اعمال خود ناآگاه نبوده است اما در این نوشتار، هدف ما پی بردن به آن چیزی است که آرنت در قالب مفهوم ابتذال شر بیان می‌کند. از این جملات آرنت و آنچه در توضیح کلمه Banality اشاره نمودیم، چنین به نظر می رسد که ابتذال شر در نظر آرنت بیشتر ناظر به نوعی وضعیت روانی است که او در مورد آیشمن شناسائی می‌کند. در این وضعیت روانی، فرد، قوه مستقل قضاوت اخلاقی خود را که معمولاً در ادبیات آرنت با قوه تفکر و تخیل ملازم است از دست می‌دهد و قضاوت‌های خود را بر مبنای چند کلیشه ابتدائی بنیان می‌کند. گاهی در بیان تفاوت انسان نسبت به سایر موجودات زنده، چنین بیان می‌شود که انسان در نسبت با خود دارای دو شأن است. یکی شأن عاملیت و دیگری شأن ناظریت. انسان به واسطه قوای ذهنی خود می تواند Introspection یا درون‌نگری داشته باشد. نسبت به اعمال خود قضاوت کند و… اما ظاهراً، این قوه مستقل قضاوت اخلاقی از دیدگاه آرنت ممکن است در بعضی از افراد شکل نگرفته باشد یا پس از شکل‌گیری به نحوی مختل شده باشد. مفاهیمی مانند قوه مستقل قضاوت اخلاقی ، قوه تعقل، قوه تخیل یا توان درون‌نگری که اینجا به صورت تقریباً معادل مورد استفاده قرار گرفته است، به بیان فنی در روان‌شناسی یا علوم شناختی یا فلسفه اخلاق ممکن است دلالت بر قوای متفاوتی در وجود آدمی داشته باشد، لذا از این پس می‌کوشیم تا از همان عنوان قوه مستقل قضاوت اخلاقی بهره ببریم که در مباحث مربوط به فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست، مفهوم آشناتری است.

البته پرواضح است که این دیدگاه، محدود به دایره روانشناسی نمی‌ماند و نتایجی در فلسفه اخلاق، فلسفه سیاست، فلسفه ذهن و سایر حوزه‌ها به بار خواهد آورد. مثلاً می‌شود سوال کرد که با این اوصاف، مسوولیت اخلاقی فرد در نظام های دیکتاتوری یا تمامیت خواه از نظر آرنت به چه معناست؟ آیا مفهوم ابتذال شر، می‌تواند به معنای تخفیف مسوولیت اخلاقی فرد در نظام های این‌چنینی باشد؟ این برداشتی است که پاره ای از متفکران منجمله گرهارد شلوم و مارک لیلا از دیدگاه آرنت داشته اند. آنها معتقدند که پذیرش ابتذال شر بدان معنا که مدنظر آرنت است، معنای مسوولیت فردی را در شرایط وجود شر سیستمی از بین می‌برد. در چنین شرایطی دیگر نمی‌توان آیشمن را به دلیل همدستی در پروژه امحای یهودیان، محاکمه کرد چراکه این جنایت، جنایت یک دولت بوده است و نه فرد.

سوال دیگر اینکه، وجود یا عدم وجود قوه مستقل قضاوت اخلاقی در میان افراد، یک پدیده طبیعی است یا یک پدیده اجتماعی؟ اینکه افراد از نظر طبیعی، دارای اختلاف در زمینه قوه قضاوت اخلاقی باشند، تا حدی نزدیک به دیدگاه ارسطوییِ فرودستی طبیعی (Natural Subordination) است. می‌دانیم که از دیدگاه ارسطو، زنان و بردگان فاقد قوه تعقل یا به تعبیر ما، قوه مستقل قضاوت اخلاقی هستند. اگرچه از علاقه آرنت به فلسفه سیاسی ارسطو و معنای سیاست‌ورزی در آن فلسفه مطلعیم، لیکن با قطعیت قابل قبولی می‌توان باور داشت که آرنت، اختلاف در قوه قضاوت اخلاقی را امر طبیعی نمی داند. جستجوی پاسخ آرنت به این پرسش، ما را به وجه دیگری از فلسفه سیاسی وی می‌کشاند که عمدتاً در کتاب وضع بشر (Human Condition) عنوان گردیده است. در این کتاب، آرنت به نقد تفکیک میان حوزه عمومی و حوزه خصوصی و تعلق مفهوم آزادی به حوزه خصوصی، در عصر مدرن و نظریه سیاسی لیبرال می‌پردازد. او با تفکیک میان آنچه “رفتار”می‌نامد و آنچه “عمل” می‌نامد، معتقد است که در دوران مدرن، عمل، که والاترین صورت رابطه بشری است جای خود را به رفتار داده است که عمدتاً مبتنی بر همرنگی‌خواهی ذاتی است:

“همین همرنگی با جماعت” این فرض که انسان ها رفتار می‌کنند و نه عمل- اساس علم مدرن اقتصاد است که شکل گیری آن مقارن افتاد با پیدایش جامعه و همراه با ابزار تکنیکی‌اش یعنی علم آمار، به صورت سرآمد علوم اجتماعی درآمد.” ۲

یا در جای دیگری می گوید:

“و این نکته ای تعیین کننده است که جامعه، در همه سطوحش، طردکننده و مانع امکان عمل است که پیش‌تر از خانه طرد و منع شده بود. به جای آن جامعه، با وضع قواعد بی شمار و گوناگون، که جملگی اعضای آن را بهنجار می‌سازند، به رفتار وامی‌دارند و عمل خودانگیخته یا دستاورد خارق عادت را طرد و منع می‌کنند.”۳

آنچه آرنت در این قسمت از “رفتارگرایی” مراد می‌کند، ارتباط وثیقی با سلب قوه قضاوت اخلاقی از انسان‌ها دارد. تقریباً روشن است که نقد آرنت به چیست. بنیان نظریه مدرن حکمرانی بر آنست که ساختار حکمرانی را مستقل از ظرفیت‌های اخلاقی شهروندان و تنها بر مبنای تعدادی نهادهای به دقت طراحی شده و رابطه میان این نهادها، تعریف نماید. جمله معروفی از کانت وجود دارد که می گوید: “حکمرانی خوب می‌تواند برای نسلی از شیاطین هم حل بشود.” آرنت، همین دیدگاه را مانع “عمل” و مشوق “رفتار” در جوامع مدرن می‌داند. این “رفتارگرایی” است که می‌تواند دستگاه لااقتضای نهادی را در خدمت “شر” قرار دهد. همین “رفتارگرایی” است که در چنین وضعیتی، “ابتذال شر” را موجب می‌شود چراکه قوه مستقل قضاوت اخلاقی افراد را نه تنها بارور نمی‌کند که در راستای سرکوبی آن به مثابه امر ناهنجار حرکت می‌کند. لذا بر این اساس، می‌توان گفت که ارزیابی آرنت از “رفتارگرایی” و “ابتذال شر” می تواند به مثابه بحران نظام های لیبرال هم تلقی گردد.

متفکران لیبرال، در سال‌های گذشته و تحت تأثیر انتقاداتی از این دست، اقدام به اعمال اصلاحاتی در نظریه اولیه نموده‌اند و مباحثی تحت عنوان Civic Virtue یا فضیلت مدنی، امروزه جای خود را در اینگونه نظریات باز کرده است که در همین راستا بحث از نافرمانی مدنی یا تمرد وجدانمندانه در شرایط تضاد میان تشخیص اخلاقی فرد و وظایف محول شده از طرف دستگاه حکمرانی یا جامعه، هم به رسمیت شناخته می‌شوند؛ لیکن در نوشتار حاضر، به این دست مباحث نمی‌پردازیم و بر هدف خود مبنی بر فهم درست دیدگاه “ابتذال شر” متمرکز می‌مانیم.

در ابتدای متن حاضر شاره نمودیم که در سال‌های اخیر، مفهوم “ابتذال شر”، به معنایی کاملاً متفاوت از آنچه مدنظر آرنت بوده است از طرف برخی از فعالان سیاسی مورد استفاده گسترده قرار گرفته است. معنایی که نه تنها با معنای مد نظر آرنت متفاوت است که حتی بعضاً در پاره ای از کاربردهای خود به ضد معنای اصلی تبدیل می‌شود. به نظر می‌رسد آنچه از “ابتذال شر” مد نظر این فعالان سیاسی است، نوعاً شامل اقدامات یا سخنانی است که با هدف عادی و طبیعی نشان دادن یک شر یا رذیلت اخلاقی انجام می‌پذیرد. به عبارت دیگر، نوعی انتقاد از عملکرد یا بیانات افراد مختلف است مبنی بر اینکه مسوولیت فردی و اخلاقی خود را در برابر شر سیستمی به فراموشی سپرده‌اند. البته یادآوری مسوولیت فردی و اخلاقی افراد در برابر یک سیستم، می تواند درست و اصولی باشد و نوشته حاضر، بنای مخالفت با این عمل را ندارد. همچنین طبیعی و عادی جلوه دادن رذیلت هایِ سیستمی هم از طرف هرکس که صورت بگیرد، ناشایست و غیراخلاقی و مستوجب نقد بی‌رحمانه است؛ لیکن بر اساس آنچه از “ابتذال شر”، تشریح نمودیم، هیچیک از این موارد ربطی به ابتذال شر ندارند. علاوه بر این، پیشتر تشریح نمودیم که بخش عمده‌ای از انتقادات نسبت به “ابتذال شر”، اتفاقاً از این زاویه است که آرنت، کوشیده است مسوولیت فردی و اخلاقی افراد را در برابر نظام‌های دیکتاتوری یا تمامیت‌خواه، کوچک و کم اهمیت کند. لذا استناد به دیدگاه “ابتذال شرِ” آرنت برای یادآوری مسوولیت فردی در برابر سیستم دیکتاتوری، به نظر انتخاب چندان درست و دقیقی به نظر نمی‌رسد.

تا اینجا، ممکن است این مطلب، از سوی خواننده این متن یک اشتباه نه چندان مهم و سرنوشت ساز جلوه کند. اصلِ نادرستیِ اخلاقی در خصوص عادی و طبیعی جلوه دادن شر، امری مذموم است و اینکه ما چه عنوانی را برای آن انتخاب می‌کنیم، اهمیتی فرعی و ثانوی دارد اما قضیه زمانی صورت جدی تر به خود می‌گیرد که این مفهوم در خدمت ایجاد یک “چوب تکفیر” قرار می‌گیرد و برای اعتبار دادن به این “چوب تکفیر”، آگاهانه یا ناآگاهانه از عنوانی استفاده می‌شود که متعلق به یک متفکر سیاسی معتبر و نامدار به آزادی خواهی است و از اعتبارِ دیدگاه های این متفکر در جهتی دقیقاً عکس محتوای مدنظر وی بهره‌برداری می‌شود. به بیانی تلاش می‌شود تا روشی فاشیستی، بواسطه دیدگاه های یکی از برجسته ترین منتقدان فاشیسم اعتبار یابد.

متفکران بسیاری در مورد فاشیسم، مطالعه و تحقیق نموده‌اند و این پدیده از منظر اقتصاد و فرهنگ و سیاست و قدرت و … مورد ریشه‌یابی و موشکافی قرارگرفته است. در بسیاری از موارد، فاشیسم را یک پدیده سراسر اروپایی دانسته‌اند و اینکه این پدیده تنها در بستری از نظم لیبرال امکان وقوع دارد و اطلاق آن را به پدیده‌های سیاسی و اجتماعی دیگر با دیده شک و تردید نگریسته‌اند. در این متن، قصد ورود به این مباحث در مورد فاشیسم را نداریم یا ابداً قصد نداریم که فرد یا جریانی را متهم به فاشیسم کنیم. چنین قضاوتی لاجرم نادقیق خواهد بود و به سادگی امکان‌پذیر نیست و ما را به همان ورطه‌ای می افکند که قصد انتقاد از آن را داریم؛ لیکن به نظر می‌رسد، آنچه به نام فاشیسم شناخته می‌شود، درون‌مایه‌ای از رفتارهای خاص سیاسی دارد که می‌شود در پدیده‌های اجتماعی دیگر هم آن را شناسایی کرد و از آنها احتراز نمود. آنچه از درون‌مایه سیاسی یا فکری جنبش‌های فاشیستی در نوشته حاضر به کار می‌آید، آنست که این جنبش‌ها به باور بسیاری از متفکران، عمل سیاسی خود را با حمله ویرانگر به قوه مستقل قضاوت فردی و اخلاقی انسان‌ها آغاز می‌کنند؛ با هدف اینکه یک یک افراد جامعه را نسبت به قوه قضاوت فردی خود بی‌اعتماد کنند. بی‌اعتمادی فرد به قوه قضاوت اخلاقی خودش، لاجرم منجر به نوعی از بی‌هویتی و بی‌تفاوتی می‌شود. جنبش فاشیستی در چنین خلأ بی‌هویتی است که با ارائه هویت جایگزین به فرد، خود را به جای قوه قضاوت اخلاقی او می‌نشاند و به عبارت دیگر کنترل قضاوت‌های او را در دست می‌گیرد. این حمله ویرانگر به قوه قضاوت اخلاقی افراد، همان است که اندکی پیشتر از آن به عنوان “چوب تکفیر” یاد کردیم. آرنت می گوید:

“عامل تکان دهنده در پیروزی توتالیتاریسم، همان بی‌خویشتنیِ هواداران این جنبش است…. در هرکجا توده‌هایی وجود داشته باشند، شکل‌گیری جنبش توتالیتر امکان‌پذیر است. اصطلاح توده‌ها در اینجا تنها به مردمی اطلاق می‌شود که ماهیتاً چیزی بیش‌تر از مجموعه‌ای از انسان‌های بی‌هویت و بی‌تفاوت نیستند” ۵

یا در جای دیگری در بیان خصوصیات اخلاقی آیشمن می‌گوید:

“آیشمن قبل از اینکه پا به حزب نازی و اس.اس. بگذارد، نشان داده بود که هرجا راهش بدهند عضو می‌شود و به همین دلیل، تاریخ رسمی شکست آلمان برای او اهمیت داشت چون بالاخره فهمید از این به بعد باید بدون عضویت در اینجا یا آنجا زندگی خود را بگذراند.”۶

فاشیسم پژوهان دیگری هم به این خصوصیت در رفتار سیاسی جنبش های فاشیستی اشاره داشته‌اند. نولته که از او به عنوان نظریه پرداز فاشیسم عام یاد می‌شود، فاشیسم را نوعی مقاومت در برابر تعالی عملی و مبارزه در برابر تعالی عملی فرد می‌داند۷. انسان‌ها در طریق سعی و خطا، از طریق قضاوت و تجربه، تعالی می‌یابند. آنچه نولته به عنوان تعالی می‌داند، چیزی مشابه رشد قوه مستقل قضاوت فردی است که در این متن فراوان به آن پرداخته شد. مانسیا، وظیفه اصلی فاشیسم را “دشمنی در برابر کردار آزادی جویانه”۸ می‌داند یا در جای دیگری آن را حد مطلق بیگانه سازی معرفی می‌کند و در همه این اصلاحات، آنچه مدنظر دارد تقریباً معادل همان چیزی است که ما، تلاش در جهت سلبِ قوه مستقلِ قضاوتِ اخلاقیِ فرد دانستیم.

منابع:

۱- هانا آرنت، آیشمن در اورشلیم، ترجمه زهرا شمس، تهران، برج، ۱۳۹۸، ۸۵ و ۸۶

۲- هانا آرنت، وضع بشر، ترجمه مسعود علیا، تهران، ققنوس، ۱۳۹۰، ۸۵۲

۳- همان، ۸۳۳

۴-W.Kymlicka, Contemporary Political Philosophy, Oxford University Press, New York, 2002, 285

۵- هانا آرنت، توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، ثالث، ۱۳۹۷، ۴۱ و ۴۸۵

۶- هانا آرنت، آیشمن در اورشلیم، ترجمه زهرا شمس، تهران، برج، ۱۳۹۸، ۶۰۶

۷- ولفگانگ ویپرمان، نظریه های فاشیسم، ترجمه مهدی تدینی، تهران، ثالث، ۱۳۹۷، ۱۱۹

۸- همان، ۷۳

منبع: نشریه انکار

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »