بهمناسبت درگذشت آیت الله سید محمدسعید حکیم
۱
برای من سفرها و از جمله سفر عتبات تنها زیارت ذوات مقدسه و سیاحت اماکن تاریخی و دیدنیها نبوده، بلکه همواره – حتی از کودکی و همپای والدینم- فرصت و توفیق همنشینی بزرگان ادب و هنر و علم و اندیشه از مذاهب و ادیان و آیینهای مختلف را در جهان فراهم کردهاست. از جمله در اواخر دهه هشتاد و اوائل دهه نود هجری شمسی، به لطف برادرانی که در دروسی شرکت میکردند که برای حوزه علمیه عتبه علویه و امثال آن ارائه میکردم، زمینه لقائاتی ممتاز با علما برایم فراهم میشد. سال ۹۰ بود و هماهنگ شدهبود در نجف اشرف با مرجع بزرگوار شیعه سید محمدسعید حکیم ملاقات کنم. به دلایلی تماماً علمی، این دیدار برایم مهم بود. روزِ قرار دوست واسطه تماس گرفت که «گفتهاند: “السید لایستقبل النساء علی الاطلاق….”!، تلاشهای متعدد شدهاست و ظاهراً بههیچوجه راهی برای نشست و گفتگوی علمی نیست.»
من که بیشتر حیاتم را به حریمهایی پاگذاشتهام که قرقگاه مردان است، به این منع و طرد و حزن و بُهتِ حاصل از آن، خو دارم و اغلب به لطف تقدیر، ورای این بهت و دلسردی به منظور خود رسیدهام؛ که حکایاتی بلند دارد. با خود گفتم: «لاتدری! لعل الله یحدث بعد ذلک امراً»
پیش از ظهر آن روز داغ تابستانی، در شارع الرسول ص در حالی که با کمک بعضی از کسبه، آدرس عالِم دیگری را پیگیری میکردم به روحانی بزرگواری برخوردم که شاید مایل به فاش شدن نامش نباشد اما در اکثر دفاتر و بیوت علما رفتوآمد و مسئولیتی داشت و ساعتها من و همسرم را همراهی کرد و کوچهها و خیابانها را زیر پا گذاشتیم تا ملاقاتهای دیگری- در جهت موضوعاتی همه علمی- برای من ترتیب دهد؛ اما از دیدار سید سعید حکیم با یک زن، مأیوس و از این بابت شرمنده بود و با دلجویی تعهدآمیختهای در خصائص دیگر علمایی دادِ سخن میداد که دیدارشان برای دانشیان زن، ممکنتر بود و وجوه علمی یکان یکان آنان را بر میشمرد که همه را خود میدانستم و عمدتاً پیشتر و در زمانها و مکانهای دیگری در کربلا، نجف، بصره، حِله و غیر عراق با آنها هممجلس و همسخن شدهبودم؛ با این همه، همت و غیرت او که بابی فراخ به علما بود، شُکری وجدآفرین داشت. بناگاه در طرف دیگر خیابان سید محترمی را نشان داد و گفت: «عجبا! این سید محمدتقی برادر سید محمدسعید است. الآن خودت مستقیماً به او بگو که میخواهی برادرش را برای بحثی علمی- و نه مثلاً حل مشکل و رفع حاجتی- ملاقات کنی». از این باب که قاعدهای نیست که استثنا نداشتهباشد، با اطمینان سمت ایشان رفته، بدون معطلی به بعضی از آثار خود او و خدماتش که از آنها مطلع بودم و حتی دیدگاههای خاصاش اشاره کردم و دانست که درخواستم برای ملاقات برادرش شاید بیراه نباشد. او – یعنی همین بزرگواری که بر پیکر سید محمدسعید اقامه نماز نمود-، در جا تماسی ظاهراً با برادرزاده خود، فرزند سید محمدسعید گرفت. آنگاه به من گفت الآن مراجعه کن.
۲
ساعتی به ظهر بود که به مجلس سید محمدسعید وارد شدم از سالنی فراخ که جماعتی در انتظار بودند عبور کردم، سید در سالنی وسیع اما اندرونیتر نشسته بود. در آن فضا هم گوش تا گوش اهل فضل – و شاید مردم عادی هم-حضور داشتند. من در این گونه جلسات – که عموماً حضار عادت به حضور زنی ندارند- به عطش دانش و شوق مجلس، بردبارانه – با همه رنج روانی که برای خودم دارد- از بخشودگیِ همان وجه و کفین هم چشم میپوشیدم و با پوشیه وارد میشدم تا حرف و حدیثی نباشد. همچون شبحی که دانسته نیست میرود یا میآید، همانطور که سلام کردم نگاهی چرخاندم تا جایی خالی بیابم و بنشینم. سید اشاره کرد که نزد او بروم. پیمایش طول آن مجلس شاید برای حضار ثقیل بود اما با ظرافتِ برخورد وی آنگاه که نزد خود، گوشهای از تشکچه شخصیاش جایی خالی کرد و نشستم، اهل مجلس نیز از عذابِ حضور یک زن آسودند و نفسی راحت کشیدند.
نمیدانم پیش از ورود من با چه کسی درباره چه چیزی سخن میگفت؛ هر چه بود کلام را قطع کرد و بعد از احوالپرسی گفت: «بفرما»! پرسیدم: «چقدر وقت دارم؟» گشوده و مهرآمیز، فرمود: «هرچه میخواهی»! بیش از یک ساعت به اذان ظهر ماندهبود، با خود گفتم: «خب، همین حد است». انتظار من از امثال این موارد در قم و … این بود که مختصر فرصتی خصوصی به من اختصاص دهد، اما او ظاهراً نه وجهی برای اختصار دید و نه دلیلی برای اختصاص. ابایی نداشت که کلام را در جماعتی از عرب و اکراد و … قطع کند، مجلس را اسکات کند تا زنی – با آنکه پیشتر او را هیچ نمیشناسد، اگر خود جرأت و جسارت دارد- بدون مقدمه به طرح مباحثی علمی بپردازد. گفتم مجموعهای از مطالب دارم، از مهمترینش شروع میکنم. طبق معمول با قدری عجله مطالب را مسلسلوار میگفتم. سید با طمأنینه گفت: «شمرده و با خیال راحت بگو! عجلهای نیست، مطالب عالی است، من هستم، میشنوم، استفاده میکنم، چیزی بدانم من هم، آرام میگویم». حاضران که ظاهراً مثل این مورد را کمتر دیده یا ندیده بودند، با تعجب از هم میپرسیدند: «الاخت سعودیه؟» بعضی پاسخ میدادند: «هی لبنانیه، هی …»؛ سید نجواها را شنید و با صدای بلند فرمود: «ایرانیه، ایرانیه…!»
۳
اینجا نمیخواهم باب ابحاثی علمی را بگشایم که در جلسات متعددی که خدمت آن فقید سعید بودم، طرح شد. آنقدر که اجازه داشتم و امکان داشت آن جلسات ضبط شد و چشمِ آن دارم که روزی با آشکار شدن حقایق، ورق برگردد و به همراه دیگر سرمایههای علمی توقیف شده و از کف رفته ی امثال من، ثمره این مجالس هم به کفه تشیع، بلکه مسلمین برگردد، که امانتِ آیندگان و تجاربی است که تکرار ندارد. این هم نشد، شاید آنچه از امثال آن دیدارها در خاطر دارم، به مدد توفیقی، در مجالی به قلم آوردم.
اینجا میخواهم در پرتو شوقی که با سوز این عروجِ ملکوتی در دلم تافته، گوشهای از فضائل عالم بزرگی را بازنمایم که چون جایگاه مرجعیت داشت، بیشینه توجهات به وجوه نظری و عملی فقاهت اوست، اما از فراگیری وجوه شخصیت علمی وی بر حوزههایی بسیار حساستر مثل قرآن و علوم آن، عقاید و گفتمان بین مذاهب و تاریخ و روشهای تحقیق و تحلیل آن، کمتر سخنی هست؛ تا آنجا که در سرگذشتنامهها بعضاً از بسیاری از آثار چاپ شده وی – که او خود همه آنها را به من هدیه فرموده- سخنی نیست.
در همان مجلس ضمن دهها مدخل علمیِ گشوده شده، از حضرتش پرسیدم شما که تحقیقات تاریخی دارید، غالب نقلهای تاریخی هم وضع روشنی ندارد، در معیار تمییز صحیح از سقیم چه میفرمایید؟ فرمود: «القراءه ما بین السطور!…» کلام به کسرضلع حضرت زهرا سلاماللهعلیها رسید… به همان لهجه عراقی فرمود: «اکو هجوم، اکو تهدید، اکو رفس ….» و ما بین این سطور نتیجه گرفت که بعید نیست که سقط و کسر ضلع هم بودهباشد! بر ادعای بیش از این هم اصراری نفرمود. توسعه کلام در این باره برای من یک جهان فایده داشت که پیشتر هیچ فکرش را نمیکردم.
وصف مختصات و شگفتیهای آن مجلس و آن محضر دفترها میخواهد و من تا هنوز هم برای بسیاری از رفتارها در آن جمع، تحلیل دقیقی ندارم. هر چه بود، هر چه میکرد و میفرمود، حتی نسبت به آنچه در خیال خود اصلاً یا فرعاً، ابداعش میدانستم، پیشاندیشیده و نیکسنجیده بود. گویا از روزگاری دراز فکرش شدهبود، پاسخها و واکنشها در عین یک دنیا عطوفت و رأفت، سخت پخته و حاضر بود و خلاصه:
محضرش گرم بود و جان پرور / همچو آغوش مهربان مادر
طلعتش بود از بهشت، دری / عالِمی بود و عالَم دگری
منظری بود دلکش و عالی / راستی جای دوستان خالی
۴
فرصت دیگری خدمتش رسیدم و اگر درست بیاد بیاورم به واحد تفتیش ورودی گفتم باید لپتاپ را با خود ببرم گفتند داخل بروید اگر خودشان گفتند مانعی ندارد. اجازه فرمود و لپتاپ را برای من آوردند. جماعات متعددی نزد او بودند، از جمله جمعی که از فرانسه آمده، مشغول عرضه مطلبی به ایشان بودند. بنده که رسیدم باز بر زیرانداز مختص خود جا خالی کرد. این اکرام و بالانشاندن، نماد و نشانه بود یا چه؟ نمیدانم؛ اما آشکار بود که نه تصمیمی خلقالساعه، که مَنِشی راسخ، مجالِ بروز یافتهاست. این بار هم فرمود: «شما بگو!» گفتم: «سخنِ جاری که به پایان رفت اگر فرصتی بود خواهم گفت.» اجازه نداد و – با اینکه نمیدانست موضوع سخن چیست- فرمود: «اینها واجبتر است». آن مجلس کلاً در باره قرآن بحث شد و نقاطی که فکر میکردم کلیدی است. بحث در قرائات بود و سخن به دیدگاه فقهی ایشان رسید. گفتم نوشتهاید:«یتخیر المکلف فی القراءه بین القراءات المشهوره المتداوله فی زمان الأئمه علیهمالسلام. و إن کان الأولی الیوم القراءه علی ما هو المثبت فی المصاحف المشهوره بین المسلمین» (منهاج الصالحین- ۱:۲۲۴) و این لزوماً قرائات سبعه مشهوره نیست و بر این امر دلایلی چند آوردم، ابتدا اصرار داشت که مراد همین قرائتها است اما در نهایت به گمانم وفاق حاصل شد که نماز با قرائاتی جایز است که مشهور و متداول بودن آن در زمان امامان ع احراز شود. در بحث علمی آزاد و آزاده بود و ذهنی گشوده و روحی مُعَلق به حقیقت داشت، این بود که مباحثه او چون نسیم سیال و لطیف بود.
حسب تجارب من بینظیر بود که مرجعیت فقهی شیعه در ریزترین فروع عقایدی که بدون اطلاع قبلی مطرح میشود آنچنان اشرافی داشت که در هر موضوعی فوراً امر میکرد فلان کتاب مرا بیاورید، آن را به دست من میداد و جلد و صفحه را معین میکرد و میگفت: «ببین اینطور نوشتهام …». برای من که حتی حدس نمیزدم مرجعی چون او، در عقاید، آثاری به این دقت داشتهباشد؛ این فروتنی، حسنِ استماع، سرعت انتقال، قوه هضم و سرعت تحلیل؛ اینکه هر چه میگفتی، نیک میشنید، به مغز فرو میبرد، عمیق تحلیل و پردازش میکرد و حاصل، بروندادی درخور و فخیم بود، روح را به پرواز درمیآورد. اینکه سید که در سن کهولت بود دقیقاً میدانست هر مطلب، کدام نقطه از چه کتابی است، نشان از قوتی متعالی داشت. حیرتزده میاندیشیدم مگر هست؟ مگر داریم؟ مگر میشود؟
۵
سید در بحثدوستی- دستکم نسبت به من- سخت خُردهنواز بود. در آن مجلس، جماعتی که از فرانسه آمدهبودند آنگاه که بحث به درازا کشید، اجازه خواستند که بروند. گفت: «این خواهر از ایران آمدهاست با طرفههایی در دانش حدیث! بنشینید و استفاده کنید.» جماعت نشستند و گفتگو ساعتی به طول انجامید. سخن به ریزهکاریها و دقایقی در مبحث تحریف و روایات و شروح مربوط به آنها کشید. وجه امتیاز سید، تفصیل این نکته بود که هر چه بگویی و بگویند من باز به صغریات تمرکز میکنم، قرآن را میشناسیم. هر چه ادعا شده از قرآن است و در قرآن نیست، نشان میدهم که به قرآن نمیخورد و قرآنیت ندارد و بر عکس. از کتابش چنین خواند: «وأما ما تضمنته الروایات المشار إلیها آنفاً الموهمه للتحریف من بعض العبارات أو الکلمات. فهو مما یقطع بعدم کونه قرآن، لهبوط مستواه، وضعف بیانه، و رکه أسلوبه. وکفى بذلک حجه على عدم التحریف» (فیرحابالعقیده- ۱:۱۷۱) (و اما آنچه روایات موهم تحریف متضمن آن است، عبارات و کلماتی است که پایین بودن مستوای آن، ضعف بیان و رکاکت اسلوبش گواه قرآن نبودن آن الفاظ و عبارات است و همین کافیست در اثبات عدم تحریف قرآن). یعنی به خلاف دیگران، تکیه او نه به دلایل قرآنی و روایی نفی تحریف بود نه به شواهد عقلی و تاریخی و نه به شهادات استوانههای دین و مذهب. تکیه او به انس و شمالقرآنی بود که به آن، باوری راسخ داشت و به واقع در نمونهها از وی دیده شد.
۶
سید محمدسعید حکیم در طرح عقاید افزون بر آنکه از هوشی سرشار و سلیقهای ممتاز برخوردار بود، شیوههایی داشت که – برای ما پذیرفتنی باشد یا نه- علیایّحال حتماً بدیع بود. در سفری و در مجلسی مجرداً برای استفاده، با اشکال کردن در تمامی مواردی که ادعا میشود که پیامبر اکرم ص بر خلافت علی ع نص جلیّ داشتهاند و با ارائه شواهدی از کلام خود متکلمانِ امامی، مثل سید مرتضی، گفتم: «چطور ممکن است تمامی صحابه نسبت به چنین نصی با وصف جلی بودن، اهمال کردهباشند؟» و لوازم این ادعا را بر ایشان برشمردم. بدون نیاز به درنگ و تأمل فرمود: «إهمال الصحابه للنص أهون من إهمال النبی (صلىاللهعلیهوآلهوسلم) أمر الأمّه!»
۷
در سال ۹۴ و اوج هجوم داعش، جماعتی از دوستان شیعه ترکمان ما در تلعفر عراق از گریزهای پروازی، جامانده و لذا در ناحیه محصور شده و همچنان دلاورانه مقاومت میکردند. آنقدر که از طریق دوستان مددخواه در جریان واقع میشدم، همه اقدامات برای خارج کردن دستکم زنان و کودکان از منطقه، به بنبست رسیده بود تا اینکه پیشنهاد شد از طریق سید محمدسعید حکیم برای خلاصی آنها اقدام شود. ظاهراً میان آل حکیم و اکراد، ربطی وثیق و دیرینه بود؛ حتی سید محسن حکیم در وقت خود، بر حکومت عراق، تعرض به کردها را حرام کردهبود. گفتهشد کردها هرگز این الطاف را نادیده نمیگیرند. اشاره سید در این باب به طرز قابل توجهی کارساز و سبب حمایت و پناهدهی جماعت کُرد به شیعیان مظلوم محصور تلعفر و نجات آنان شد.
۸
القصه
– سید که حسب نقلها و گفتهها، حتی با سفارشی بسیار قوی، “کان لایستقبل النساء علی الاطلاق”، نه تنها از حضور و مباحثه یک زن در مجلساش ابا نورزید، بلکه به دغدغه و اصراری نهفته، در جو سنگین زنگریزی آن زمان و مکان و فرهنگ، با جلب توجهات به سمت او و نقض و ابرام علمیاش، مَنِشی نمادین بنیان نهاد که مَنْ سَنَّ سُنَّهً حَسَنَهً فَلَهُ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إلى یَوْمِ القِیَامَه.
– مرجع تقلیدی که دامنه جولان اندیشه و عمل او قاعدتاً الاحکام الشرعیه الفرعیه است، در حوزه عقاید و تاریخ و تفسیر موشکافانهترین نکات را به خوبی میشنید، تحلیل میکرد، سره از ناسره جدا میکرد و آنچه راست مییافت به آسانی میپذیرفت و نظرش را عوض میکرد. در طرح عقاید و دفاع از آن، مقلد نبود، در عین نیکنهادی و خیرخواهی و تعهدی شگرف، صاحب رأیی مستقل، سلیقهای ممتاز و ابتکاراتی بدیع بود.
– هرچند از خدمات اجتماعی او – ولو یک از هزار- نکاتی گفتهاند، اما به گمان من، در این بُعد کارهایی از او بر میآمد کارستان.
– از همه مهمتر، کهفی حصین بود که تعهد دینی، تمحض علمی، ادب معاشرت و سلوک بارع وی نشان از وراثت انبیائی داشت از آن جمله عالمانی که باقون ما بَقِیَ الدَّهرُ، أعیانُهُم مَفقودَهٌ و أمثالُهُم فِی القُلوبِ مَوجودَهٌ.
0 پاسخ
گزارش این بانوی محقق را در دیدار با یک عالم دینی خواندم و استفاده کردم.
اما عجیب و جالب ، برخورد و مواجهه آدم های کم سواد و عقده ای و بی تربیت و فرهنگ با این مقاله و نویسنده وان عالم مورد بحث بود.
این مدعیان چه چیزی را میخواهند به رخ بکشند؟ کم ظرفیتی شان را، بیسوادی شان را، استبداد و تنگ نظری شان را؟
تا این بیسوادان وتنگ نظران وموجودات بی فرهنگ غلبه دارند، حاکمیت استبداد و جهل و تنگ نظری و بی فرهنگی هم ادامه دارد.
ما نیاز به اصلاح فرهنگی و متانت و اخلاق علمی و فرهنگی داریم و نیز بدانیم که دین و علوم دینی و علمای حقیقی دین، جای مطلوب خود را دارند، به رغم انف تنگ نظران و انحصار طلبان و مستبدان فکری ، چه از بقایای استالین باشند و یا نیچه و نیهلیسم و ضدیت با دین قرن نوزدهمی.
من متوجه نشدم این خانم از آقای حکیم تعریف کرده یا انتقاد. چون در جایی نوشته که ایشان زنها رو قبول نمیکرده این خانم هم با کلی این ور اون ور توانسته ایشان رو ببینه. پس کجای ایشان ذو ابعاد است؟ کسی که در قرن ۲۱ زنها رو نمی بینه تازه وقتی میگی راجع به علم و دانش و مباحث علمی هم هست قبول نمی کنه تا برادرش رو تو خیابون پیدا کنی و خواهش و تمنا که با پارتی بازی ایشان رو ببینی خوب این که اینقدر تعریف و تمجید نداره. اگر غیر از این کسی از این متن میفهمه لطفا به ما هم بگه بفهمیم. خوب خمینی رو هم آقایان پاریس درس خونده همینطوری کردند یعنی تشخیص می دادند خود رای و دیکتاتور و مرتجع هست و افکارش در چند صد سال پیش مونده ولی معلوم نشد چطوری دنبالش راه افتادند و مملکت رو به خاک سیاه نشاندند
البته قصد مقایسه خمینی با حکیم رو ندارم در این که آقای حکیم به چیزهایی که خونده صد مرتبه مقید تر از خمینی است شکی نیست و الا الان کلی دفتر دستک و بیت و ….مثل خامنه ای برای خودش داشت.
در پاسخ به @ مهدی نصر
شما اگر این مباحث را نمی پسندید، نخوانید
مجبور نیستید همه چیز را بخوانید و کامنت بزنید و اندرون خود را به بیرون بتراوید
به ویژه که مهارتی هم در تحریف مطالب دارید. نوشته گویاست که پذیرش او توسط مرجع، نه بخاطر پوشیه زدن یا میزان دانشمندی اش بوده است.
علمی در این بحث یعنی علم دین!
شما در چه علمی تخصص دارید که نمیدانید علم بشری هزاران شعبه دارد؟
و چه وقت میشود شما دیگر نباشید تا بینشهای عمیق و اصیل و روشنفکرانه نزد اهل آن پا بگیرد ؟
نسبت به باقی جملات پر بغض و کینه شما هم می شود گفت ایکاش در تربیت و زندگی گذشته اینقدر تحقیر نشده بودید تا کلام دیگران را اینطور تفسیر نکنید
من که این نوشته را خواندم و بعضی انتقادات هم به آن داشتم- از جمله بزرگ کردن این روحانی- ، هیچکدام از این برداشتهای بیمار و پرعقده شما را نداشتم
تجربه نویسنده و بیان نقاط ریز آن، برای بانوان نوپا در عرصه مطالعاتِ دینی، روحیهبخش، الهامآفرین و الگوساز است تا منع و طردها را سدّ راه ترقی نبینند و با تلاش بیشتر بکوشند افقهای ناگشوده را بگشایند.
نوشته در مورد خانمی است که معلوم است از روز اول در خانواده ای مذهبی زیر باران حدیث و ایه ذهن خود را برای دین به صورت دقیق تنظیم کردهاست. درجه دو بودن خود را قبول کرده و اقا بالاسری مردها را لابد الهی میداند. فرقی با کسی که در غارهای شمال پاکستان برای طالبان تنظیم شده ندارد جز اینکه ایشان از جنس شیعه اش هستند. موضوع با تلاش ایشان برای دیدار با مرد دیگری است که سالهای عمر برای دگم شدن تلاش کرده و شبه عالم دینی شده است. چنانکه خود این خانم به انبوه اطلاعات دینی علم می گوید در حالی که در انها هیچ جای سوال نداشته و اگر جای سوال داشته نتیجه اش به هرحال تایید بود و نه سوال واقعی و علم که نتایجی خارقالعاده ای در سوالال کردن در ان وجود دارد.
ایشان مطابق معمول مدارس دینی که بعد از مدتی به خود عالم و دانشمند بودن را تلقین میکنند و به مرور در عرش توهم دانش قدم میگذارندو خود را برتر از دیگران میدانند و در سلسله مراتب روحانیت جایگاهی توهم زا برای خود دست پا میکنند در اینجا نیز جایگاهی دانشمندانه و جنسی درجه دو را دست و پا کرده است. ایشان خدمت والا مقام متوهمی رسیده و در مورد مواردی بحث میکنند که اگرچه خیلی وارد نشده اند ولی به صورت کلی معلوم است هیچ سودی برای بشریت نداشته و ندارند و هیچ دردی از جامعه بشری حل نکرده و بلکه حتی بین انسانها مانند شیعه و سنی تفرقه انداخته است. تمامی مباحثشان جز تقسیم انسانها به درجات مختلف تفاوت و ایجاد کینه بینشان انهم با تقوی متر نفس خویش سودی ندارد. ایشان این مباحث خشونت زا و تفاوت زا و دشمن تراش بین انسانها را بررسی کرده و در ان درجات بالای توهم شبه عالمی و مهربانی ایه الله را بیان میکنند و با وجود درجه دو بودن و قبول درجه دو بودن خودشان در فضای توهم ذهنی حاصل از سالها تلقین به تعریف و تمجید این اسطوره ظاهرا ارام ولی با دلی پر از کینه نسیت به دیگر اندیشان(۸ میلیارد منهی شیعیان) می پردازند و فکر می کنند بکار بردن لغات احساسی مانند بزرگوار، ارام و غیره انسانها را با کرامت میکن،د غافل از اینکه این کرامت هم نه یک موجودیت خارجی بلکه ساخته و پرداخته یادگیری و تلقین در مدارس متوهمان است.
عجب برداشتی!
بهتر بخوانیم.
نویسنده تصریح داشته که او در شرایطی مرا پذیرفت که اصلا مرا نمی شناخت و از نظر او هیچ ویژگی نداشتم
« ابایی نداشت که کلام را در جماعتی از عرب و اکراد و … قطع کند، مجلس را اسکات کند تا زنی – با آنکه پیشتر او را هیچ نمیشناسد، … به طرح مباحثی علمی بپردازد.»
ظاهرا شگفتی نویسنده هم از همین منش آن مرجع است.
با سلام
من در یادداشتم به اشاره آورده ام که ابویکر کیست عمر کیست عثمان کیست علی کیست فاطمه و حسن و حسین و معاویه و یزید کیست و این ها همه چه کرده اند ربط به اسلام ندارد. ربط به تاریخ اسلام دارد؛ که تاریخ اسلام تاریخ است و اسلام نیست.
در این رابطه و در ادامۀ کار «ترجمۀ مفهومی قرآن به فارسی» ۱۲ آیه از سورۀ بقره [آیۀ ۱۲۲ تا آیۀا ۱۳۴] را این جا می آورم:
[پیامبرا!]
بنی اسرائیل را بگوی آن نعمتی را که با برگزیدن آنان در میان همه اقوام و دین آشنا کردنشان از دیر باز بر آنان ارزانی داشته ام همواره به یاد داشته باشند. (۱۲۲) بگویشان که سخت نگران روزی باشند که هر کس به فرایند کار و کردار دنیوی خود می رسد. روزی که کس را نرسد که شفیع دیگری باشد یا بخواهد به مالی یا وجهی تاوان بد کرده خود را بدهد یا یاور از لونی دیگر داشته باشد. (۱۲۳) [بیادشان آر:] هنگامی که ابراهیم را خدا به کلماتی آزمود و او را کلماتی نیز آموخت و [با او پیمان بست و] او را پیشرو مردم در کار دین کرد. وی گفت: خداوندا! این نعمت از فرزندان من دریغ مدار! گفته آمد: این پیمان را تنها کسانی به ارث می برند که درستکار باشند و کار به نابجا نکنند. (۱۲۴) آنگاه از ابراهیم خواستیم تا آن خانه را بسازد و همراه پسرش اسماعیل آن را بَهر عبادتگران و طواف کنندگان پاک و پاکیزه نگهدارد. (۱۲۵) ابراهیم پس خواستار آن شد تا آن خانه حریم امن خداباورانی گردد که باورمند به آخرت اند. گفته آمد: هشدار که رویگردانان را سرانجامی ناخوشایند و رنجی سخت در پی خواهد بود. (۱۲۶)
[پیامبرا!]
آنگاه که خانه ساخته آمد ابراهیم و اسماعیل همی گفتند: خدایا این کرده از ما درپذیر؛ که می دانیم ما را می شنوی و از آنچه می کنیم با خبری. خداوندا! ما را و فرزندان ما را مسلمان از بَهر خود می بگردان! چنان که همواره هر خدایی به جز تو در دید و دلمان خداانگاشته ای که باید آن را فرو نهیم در شمار آید. ما را مناسکی بنمای تا ارجمندش داریم. از بد کرده هامان نیز در گذر که تو را ما توّاب الرّحیم می دانیم. « رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّهً مُسْلِمَهً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ.» (۱۲۸) خداوندا! در میان نوادگان ما پیامبرانی برگمار تا آیات وحی تو را به آنان برخوانند و کتاب دینی شان را به آنان بیاموزند و آنان را با عبرت آموزی شان از چه باید کردهای زندگانی و این که چگونه باید زیست آشنا کنند و شرارتی را که نهادین آدمی است از دل و دیده شان بزدایند. تو بی تردید عزیز و حکیمی. «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» (۱۲۹)
[پیامبرا!]
آنچه ابراهیم و فرزندش اسماعیل از خدا خواستند همه آن چیزی است که آدمی بَهر رستگاری نیاز به آن دارد. کیست که عاقل باشد و آن را نخواهد یا از آن رویگردان باشد؟ می بدان! ابراهیم را ما به سبب این شایستگی ها که برخوردار از آن است برگزیدیم تا پیشرو بشر در کار دین در دنیا گردد. در آخرت نیز او البته در شمار صالحین خواهد بود. «وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّهِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ » (۱۳۰) [به یاد آر!] هنگامی که او با امر ربّانی رویارو گشت و بی درنگ تمکین کرد. گفت: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ» (۱۳۱)
[پیامبرا!]
ابراهیم و نیز فرزندش یعقوب فرزندان پسر خود را به گاه مرگ به اندرز گفتند: اسلام را دین خود بدانید؛ کین دین خداوند بَهر شمایان برگزیده است. مسلمان به سر برید و مسلمان بمیرید. « وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (۱۳۲)
[پیامبرا!]
این با تو و دیگر باورمندان که به گاه مرگ یعقوب در کنار بسترش نبوده اید گفته می آید که وی از فرزندان پسرش پرسید: هلا! شمایان پس از درگذشت من به چه دین خواهید بود؟ گفتند: دینی که خدایش خدای تو و خدای نیاکانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق است. خدایی که تک خداست [و هیچ ولی و شفیع و کارگزاری در آسمان ها و زمین ندارد.] آری! ما مسلمان بَهر این معناییم. [هر خدایی جز او به هر جا نزد ما خدا انگاشته ای است که باید آن را فرو نهیم.] « أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (۱۳۳)
[پیامبرا!]
آنان آحاد بنیانگذار دینی اند که تو و گروندگانت اکنون در شمار پیروان آنید. آنان [آری] در گذشتگان در گذشته اند. از آنان در روز داوری از کار و کردار آنان و از شمایان از کار و کردار شمایان پرسیده خواهد شد. نزد ما در روز داوری این که آنان چه کرده اند و چگونگی کار و کردارشان مسئلۀ شما نیست!
«تِلْکَ أُمَّهٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ» (۱۳۴)
با احترام
داود بهرنگ
با سلام
من با عرض معذرت خطایی را اصلاح می کنم: اصطلاح زیر:
« Trough with modification »
درستش این است:
« Truth with modification»
در مواردی به کار می رود که واژه ای یا گفته ای دربردارندۀ حقیقتی است که دارای اما و اگر است. یا واژه ای یا گفته ای دربردارندۀ حقیقتی است که برای تبیین آن بایست چیزی به آن افزود یا از آن کاست.
[در زبان عربی] ما وقتی می گوییم ابوحامد محمد غزالی عالم است معنی اش این نیست که دانشمند است. عالم یعنی برخوردار از آموزه هایی [درست و نیز نادرست] است. یعنی فردی مکتب رفته و درس خوانده است. وقتی می گوییم ابوحامد محمد غزالی عالمی دینی است یعنی برخوردار از آموزه هایی است که منتسب به دین است. آموزه هایی که دربردارندۀ درست و نیز نادرست است.
گفتن این که فلان آیت الله عالم است این پرسش را در ذهن ایجاد می کند که: برخوردار از کدامین علم است؟ گفتن این که فلان آیت الله عالمی دینی است دو پرسش را در ذهن ایجاد می کند: کدام علم؟ کدام دین؟
قرآن می گوید: محمد که پیامبر خدا است؛ عبد خداست. نمی گوید محمد حجه الاسلام یا آیت الله است.
پیامبر خودش می گفت بگویید: مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ . یعنی بگویید او که رسول خدا است؛ عبد خداست! حتی هرگز نگفته بگویید: مُحَمَّدًا رَسُولُهُ و عَبْدُهُ. [او که عبد خدا است؛ رسول خداست!] در کلام پیامبر تأکید بر واژۀ “عبد” است.
شرح:
آن که باورمند است باورمند است که محمد رسول خدا است. این است که می گوید: [برای آن که جلوی سوء تفاهم گرفته شود و امر به احدی مشتبه نگردد همیشه] بگویید: او که رسول خدا است؛ عبد خداست!
[گفتن این که فلان کس آیت الله است البته که مصداق سوء تفاهم و مشتبه شدن امرو تحریف دین اسلام است.]
با احترام
داود بهرنگ
عنوان مقاله باید این میبود: «مرجع تقلیدی که مطلقاً زنان را نمیپذیرفت، فقط من را پذیرفت، چون من خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی خوبم»
با سلام
چند کلامی بی پرده در میان می نهم؛
در این نوشته بارها واژۀ علم به کار رفته است. کاربرد واژۀ علم این جا از نوع « trough with modification » است. یعنی واژه دربردارندۀ حقیقتی است که برای تبیین آن بایست چیزی به آن افزود یا از آن کاست.
و حقیقت این است که علم ربطی به این حرف ها ندارد. کسی از ایران به عراق رفته تا از یک نفر ملّای شیعی که او را «این نُمایۀ عظیم خداوند» می انگارد بپرسد: « شیعه و علماى شیعه بر این رویداد غمبار اتفاق نظر دارند که فاطمه علیها السلام، هدف بیداد «عمر» قرار گرفت و او چنان ظالمانه بر شکم دختر پیامبر صلى الله علیه وآله زد که جنین او را – که محسن نامیده شده بود – ساقط نمود و به شهادت رساند. » نظر شما چیست؟
این حرف ها البته ربط به دین اسلام هم ندارد.
با احترام
داود بهرنگ
حضرت آیتالله در اقدامی غیرمتعارف و عمیقاً روشنفکرانه لطف کردند و خانمی که پوشیه زدند رو به حضور پذیرفتند، البته پس از اونکه این خانم دانشمندــ خانمی که برطبق اشارhت ضمنی و صریحی که تقریباً در تکتک جملههاشون به میزان دانشمندی خودشون دارند و همهٔ عالم، از جمله سیاهیلشگرهای حاضر در صحنهٔ دیدار «بانو و آیتالله»، حیران مراتب فضل و دانش ایشان هستندــ موفق میشه، مثل همیشه که همه رو تحت تأثیر قرار میدند، یکی از نزدیکان دانشمند آیتالله رو هم وسط بازار تحت تأثیر دانش و تیزفهمی محیرالعقول خودشون قرار بدند. و بعد هم در اون دیداری که بظاهر روی زمین ولی بواقع در عرش اعلا برگزار شده، و سرکار خانم خیلی دوست دارند یک وقتی «فیلم» و عکش هم دربیاد، خانم، باز مثل همیشه، با حضرت آیتالله بحثهای فوقالعاده سطح بالای «علمی» دارند، دینی یا حتی الهیاتی هم نه، «علمی»… اَه. کی میشه شما دیگه نباشید؟ یا باشید اما دیگه ریختتون رو نبینیم.