زیتون ـ مهسا محمدی: در نگاه اول یک اعلامیه ترحیم معمولی به نظر میآید، در آن نوشته شده که داوود رحمانی، «مظهر حسن خُلق و مهربانی» بود. در ظاهر شبیه به یکی از هزاران پدر و پدربزرگ «مهربان»ی است که طی حدود دو سال اخیر جان به کرونا و لجبازی رهبر جمهوری اسلامی دادند.
«حاج داوود» اما برای کسانی که بین سالهای۶۰ تا ۶۳ گذارشان به زندان قزلحصار افتاد هر چه بود، مظهر مهربانی نبود. دوران ریاست او بر زندان قزلحصار کرج به «دوران وحشت» معروف است، شکنجههایی که حاج داوود مبتکر آن بود مانند؛ «تابوت» یا «قبر و قیامت» و «واحد مسکونی» بر با مسما بودن این نام شهادت میدهند. حال حاج داوود بیآنکه محاکمه شود، این خوششانسی را دارد که تنها بعد از مرگ در حال تجربه کردن تابوت است. بر اساس اعلامیه، داوود رحمانی در روز چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۰ در بهشت زهرای تهران دفن شده است.
از آهنگری تا شکنجهگری
«حاج داوود» پیش از آنکه رییس زندان شود، آهنگر بود. در و پنجره آهنی میساخت و به گفته حسن فخاری از زندانیان سیاسی سابق، پیش از انقلاب سال ۵۷ و ورود به دار و دسته اسدالله لاجوردی، فردی با ویژگی کلاه مخملیها در محلهی سنتی «سرآسیاب دولاب» بود. ویژگیای که بعد از انقلاب اسلامی او را برای ورود به دادستانی یاری کرد. اسدالله لاجوردی، «حاج داوود» را به ریاست زندان قزل حصار گماشت و خیلی زود زندانبانی تبدیل به شغل خانوادگیِ مرد در و پنجره ساز شد و او به اتفاق همسر و برادرش به قزلحصار رفت و خود نیز ساکن همانجا شد.
رحمانی به مرور توانسته بود با درک پیچیدگیهای انسان، نقاط مقاومت و عوامل تقویت آن را در درون افراد شناسایی کند و مستقیما آن را مورد حمله قرار دهد.
ایرج مصداقی، زندانی سیاسی سابق در یادداشتی در رادیو زمانه از روند تبدیل رحمانی از یک لمپن ساده، به زندانبان و شکنجهگری پیچیده پرده برمیدارد. از اینکه او چطور در ابتدا فقط مجری فرمانهای لاجوردی بود و بعد از مدتی دیگر مکتب خود را در شکنجه و اعترافگیری و تواب سازی بنا نهاد و خود مبدل به الگوی سایر شکنجهگران شد. در بخشی از این یادداشت آمده است: «حاج داوود در سال ۶۲ با وضع قوانین سختگیرانهی ممنوعیت زندگی «کمونی»، پیچیده شدن خود را به نمایش گذاشت. بر اساس این قوانین کوچکترین روابط صنفی و عاطفی و انسانی بین دو نفر ممنوع و خلاف «اسلام» محسوب میشد. تحت هیچشرایطی نباید به همسلولتان کمک میکردید. حتی حق تعارف کردن غذای اضافهی خود را نداشتید. با یک کبریت دو نفر نمیتوانستند سیگارشان را روشن کنند. زندانیان میبایستی حتی صابون و شامپو و مایع ظرفشویی شخصی میداشتند. ممنوعیت گفتوگو و تماس با افراد سلول از طریق گزارشهایی که توابها میدادند اعمال میشد. افراد زیر شدیدترین فشارها برده میشدند که بگویند در مورد چه چیزی صحبت میکردند. اجبار زندانیان زیر ۲۵ سال به گرفتن اجازهنامه از همسر و یا پدر و مادر برای کشیدن سیگار، ممنوعیت انجام کارهای دستی و هنری و …، اجبار افراد به بایکوت کردن هماتاقیشان از دیگر مقررات زندان بود. زندانیان حق نداشتند با زندانی بایکوت شده صحبت کنند، حبس زندانی در روی تخت، زندانی اجازهی خارج شدن از تخت در طول روز و شب و نیز اجازهی گفتوگو با کسی را نداشت، تنها هنگام رفتن به دستشویی میتوانست از تخت پایین بیاید.»
در نگاه اول روندهایی این چنینی و «تنها کردن» زندانی، در برابر شکنجههای جسمیِ شدیدتر مانند کابل و سوزاندن و … قابل تحمل و حتی ملایم به نظر میرسد، اما همانطور که مصداقی هم به درستی تاکید دارد رحمانی به مرور توانسته بود با درک پیچیدگیهای انسان، نقاط مقاومت را و عوامل تقویت آن را در درون افراد شناسایی کند و مستقیما آن را مورد حمله قرار دهد.
رحمانی هر چند که خود شخصا از اعمال شکنجههای فیزیکی هم دریغ نداشت، اما با کمال میل بخشهای عمدهتر کارهایی از این دست را به توابان واگذار میکرد تا هم بدون صرف انرژی چندانی زندانی را به شکل پیوسته زیر ضرب نگاه دارد و هم اگر لازم شد نقش خود را در این کار انکار کند و دست از آن بشوید.
«واحد مسکونی»؛ شکنجهگاه مخصوص زنان
پروانه معدنچی، از زندانیان مجاهد خلق در دهه ۶۰ از کسانی است که شکنجه موسوم به «واحد مسکونی» زندان قزلحصار را تحت ریاست و نظارت رحمانی تجربه کرده است. او درباره این مکان میگوید که واحد مسکونی در واقع در ابتدا آسایشگاه حاج داوود رحمانی و معاون او بود و جایی بود که آنها به اتفاق خانوادههایشان در آن زندگی میکردند و بعد از مدتی آن را به تعدادی از زنان زندانی اختصاص دادند.
واحد مسکونی به گفته معدنچی یک آپارتمان ۳ خوابه و یک هواخوری کوچک بود که وسط ساختمان قرار داشت. یکی از اتاقها، اتاق شکنجه بود. بقیه فضا؛ هال و راهروها را با نئوپانهایی به فاصله ۵۰ سانت و به طول یک متر و نیم از هم جدا شده بود، پروانه میگوید در آن زمان تصوری از آنچه بر آنان میرفت، نداشتند و «بعدها شنیدم اصطلاح تابوت، قبر و قفس را برای آن فضا به کار میبرند.»
پروانه معدنچی: «آنها (بازجوها) همانجا بود و جایی نمیرفتند و این خفه کننده بود. شما قادر نبودید لحظهای از آن فضا جدا شوید و حتی خوابیدن و دسشویی و حمام رفتن هم زیر نظر آنان بود.»
او میگوید: «ما به مدت یک سال و نیم از صبح تا شب با چشم بند رو به دیوار و تحت بازجویی شبانهروزی در فاصله همین نئوپانها بودیم.»
به گفته این زندانی سیاسی سابق، تفاوت تابوت با انفرادی از این جهت بود که در تابوت در تمام لحظات بازجوها بودند و بر آنان تسلط داشتند. «آنها همانجا بود و جایی نمیرفتند و این خفه کننده بود. شما قادر نبودید لحظهای از آن فضا جدا شوید و حتی خوابیدن و دسشویی و حمام رفتن هم زیر نظر آنان بود. من به صورت جنینی میخوابیدم و حس میکردم حفاظ و امنیتی ندارم».
«واحد مسکونی» در ترکیب با «تابوت» در واقع شاهکار رحمانی در به کمال رساندن ابتکاراتش در شکنجه همزمان روح و جسم زندانی بود.
تحقیر و توهین مداومی که هم در دل شرایط نهفته بود، و هم به شکل الفاظ رکیکی که معدنچی میگوید گمان نمیکند هیچگاه یارای بازگو کردن آن را داشته باشد، بر زبان بازجوها جاری بود، بعد دیگر این شکنجهی پیوسته بود. او میافزاید که زدن کابل به پا در همه زندانها رایج بود و در واحد مسکونی هم همینطور، اما در آنجا علاه بر آن، کابل را به دست هم میزدند و این باعث میشد که زنان زندانی نتوانند چادر را روی سر خود نگاه دارند و تقلای آنان برای اینکه بابت افتادن چادر کتک بیشتری نخورند و زمین خوردنشان، باعث خنده و تفریح زندانبانان میشد.
بیخوابی دادن به زندانی و سرپا نگاه داشتن آنان به مدت طولانی، ضربههایی که نابگاه و در سکوت مطلق بر پهلوهایشان کوبیده میشد، کوبیدن سر به دیوار و مواردی از این دست به گفته معدنچی بخشی از زندگی روزمره آنان در آن یک سال و نیم بود.
«واحد مسکونی» در ترکیب با «تابوت» در واقع شاهکار رحمانی در به کمال رساندن ابتکاراتش در شکنجه همزمان روح و جسم زندانی بود.
معدنچی میگوید بیشترین احساس تحقیر و ناامنی اما زمانی بود که در نیمههای شب و در سکوت خلوت کامل احساس میکردی کسی نزدیک به تو و پشت سرت نفس میکشد…
خود «حاج داوود» این «تابوت»ها را «دستگاه» مینامید، لابد دستگاهی برای تغییر انسان.
خبر «قبر و قیامت» حاج داوود در خردادماه ۱۳۶۳ و در بازدید هیأت شورای عالی قضایی به ریاست مجید انصاری از زندان قزلحصار، از دیوارهای این زندان فراتر رفت و به برکناری او از ریاست این زندان منجر شد. اما تحت حمایت جانانه لاجوردی کار او به محاکمه نکشید. لاجوردی در همان زمان در مورد رحمانی گفته بود: «به حاج داود رحمانی مسئول زندان قزلحصار میگویند تو لیاقت اداره زندان را نداری، چرا؟ چون توانایی فراوان دارد. حالا به پاس خدماتش نهایتاً او را حجاج بن یوسف میکنند. اول یک آدم انقلابی و دلسوز برای انقلاب را با این توانایی و کارآیی ضایع کنیم …».
به گفته مصداقی در ابتدا سخن از محاکمه رحمانی بود، اما بعد از اینکه دیدند کار به جای باریک میکشد منصرف شدند و حاج داود در تیرماه همان سال در امان لاجوردی در دادستانی انقلاب اسلامی قرار گرفت و بعد از مدتی هم به همان شغل آهنگری و در و پنجرهسازی بازگشت. بر اساس گزارشها رحمانی در سالهای اخیر باز تغییر شغل داده و به همراه پسرانش در مغازهای در محله قدیمی خود لوازم و تجهیزات ساختمانی میفروخت.
این روزها که محاکمه حمید نوری، دادیار زندان گوهردشت کرج در زمان اعدامهای سال ۶۷، در سوئد در جریان است، مردن «حاج داوود» پیش از دادخواهی موجی از دریغ و حسرت را برای قربانیان او و خانوادههایشان بر جای گذاشت. زنانی که در «واحدهای مسکونی» تن و روانشان کاهیده شد، مردان و زنانی که اگر خوششانس بودند که از «قبر و قیامت» جان به در ببرند، زخم آن را بعد از ۴ دهه بر روح و جانشان دارند، این شانس را نداشتند که در دادگاهی عادل، نه از جنس آنچه آنان را به زندان افکند، در چشم حاج داوود نگاه کنند و به یادش بیاورند که تا کجا سقوط کردهاست. حاج داوودی که در توصیف خودش اینگونه گفته بود: ««ما گاب [گاو] بودیم، ولی این منافقها ما را پیچیده کردند».
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…