توضیح: شما خوانندهی یکی از نوشتههای میهمانِ سایت زیتون هستید. این مطلب پیش از این توسط «سایت رادیو فردا» در تاریخ «۳۰اردیبهشت ۱۳۹۵» و در دو قسمت منتشر شده است. مطلب اصلی را «اینجا» میتوانید بیابید.ما پیشنهاد می کنیم مطالب را از منابع اصلی دنبال کنید.
***
یکى از خبرسازترین پیشامدهاى اردیبهشت ماه سال ١٣٩۵، استعفا ـ برکنارى مدیر سازمان صدا و سیماى جمهورى اسلامى بود.
ظاهراً از طرف صاحبان صدا و سیما به این مسئله اهمیّت زیادى داده نشد که بدانیم رئیس پیشین سازمان به چه دلایلى از پست خود استعفا کرد یا کنار گذاشته شد. با توجّه به این که متن استعفانامهی ایشان منتشر نشد، ما تنها میتوانیم حدس بزنیم که این کار عجیب و خبرساز چه دلایلی داشته است.
برخى میگفتند اختلافهایش با مدیران دیگر و عدّهای دیگر مشکلاتش با بخشهای امنیّتى و اطّلاعاتى را دلیل استعفایش میدانستند. حتّى شایعه شد که ایشان به خاطر فاصله افتادن بین مهرههای کمرش قادر به ادامهی کار نیست!
آن چه مسلَّم است این است که “محمّد سرافراز” از معتمدین و از وفادارترین افراد به رهبرى بوده است. صدا وسیما سازمانى بسیار کلیدى و شاید مهم ترین نهادى ست که اختیار انحصارىاش در دستان رهبرى ست و به لحاظ تبلیغى، صداى رساى بیت و مطلقاً ملک طلق اوست.
مقام رهبرى هرگز این پست حسّاس را جز به متعصِّب ترین افراد نسبت به خودش تفویض نمیکرد و حالا چگونه امکان دارد مردى که بیش از بیست سال مدیر بخش برون مرزى سازمان بود و به لحاظ مشى سیاسى جزو محافظهکارترین افراد زمان خودش محسوب میشد، به فرمان رهبر کنار گذاشته شود؟
مروری مختصر بر پیشینهی مدیریت رادیو و تلویزیون تابلوی روشنتری از اوضاع امروز این سازمان به دست میدهد. سازمان رادیو و تلویزیون ملّى ایران، بلافاصله پس از انقلاب اسلامى نامش به صدا و سیماى جمهورى اسلامى تغییر پیدا کرد و حتّى آرم آن را عوض کردند. مانند همهی سازمانها و نهادهاى کلان، بى فوت وقت مدیرهای پیشین آن میزهاى خود را به مدیرها و تصمیمگیران جدیدى واگذاردند که هیچ سررشتهای از مدیریّت و تخصّص کارى که به چنگ آورده بودند نداشتند و آن چه راهنماى آنها بود شورانقلابى و نیروى جوانى بود. دو عاملى که به آنها قدرت و جرأت تصمیم گیرى در امورى را میداد که تا پیش از این جزو تخصّصها محسوب میشدند.
یکى از مدیران سابق تلویزیون روزى تعریف میکرد که از “سیّد محمد بهشتى” که در سال ۵٨ مسئول پخش شبکهی یکم سیما بوده پرسیده بود که اگر برنامه کم بیاورند چه طور باید آنتن را پر کنند؟ بهشتى بلافاصله جواب داده بود: “میکروفون و کمرا (دوربین) را بین مردم میبرم و میدهم مردم خودشان برنامه بسازند!”
انقلابیگری صداوسیمایی
این البتّه یک روى ماجرا بود. روى دیگر داستان بدبینى مفرطى بود که این مدیرهاى تازه از راه رسیده نسبت به هر پدیدهای داشتند که پیش از خودشان واقع شده بود. این طبیعى بود. چون معمولاً انقلابیون هویّت و قدرت خود را از دل بحرانها و حوادث به دست میآورند و مایل اند تا هر نماد و یادمانى را که پیش از ایشان خبر از هویّتى دیرپا میدهد نابود کنند و جهان را از نو خلق کنند.
با این احوال اقبال این سازمان بلند بود که مخاطبان خود را حفظ کرد. چه آن که در غیاب رسانههای رقیب و شبکههای ماهواره اى، حاکم بلامنازع بود و دیگر آن که از یاد نبریم در سالهای ابتدایى انقلاب، جامعه هنوز در تب و تاب انقلاب میسوخت. گروههای تندرو در صدد ربودن گوى سبقت در میدان سیاست بودند و صدا و سیما به جز سلطنت طلبها که بازى را باخته بودند، از هر طیف سیاسى و نحلهی فکرى مخاطبانى را ارضا میکرد.
البتّه این میزان از رضایتمندى پایدار نماند. بعد از این که دانشجویان پیرو خطّ امام سفارت آمریکا را اشغال کردند، نیروهاى مذهبى نسبت به سازمانهای چپ تندرو و دیگر گرایشهای سیاسى مانند نهضت آزادى و جبههی ملّى دست بالا را یافتند و رویکرد رسانهای که قرار بود ملّى باشد و ملّى باقى بماند تدریجاً به سمت انقلابیون مسلمان بنیادگرا چرخید و جانبدارانه اخبار ایشان را پوشش میداد.
حالا دیگر جنگ عراق با ایران در گرفته بود و در داخل کشور نیز در کوران حوادث سیاسى، گروهها و هوادارانشان بى رحمانه حذف میشدند و صداوسیما تاریخ انقلاب را از نو مینوشت.
ولى صدا و سیما در گرماگرم نبرد در مرزها، باز هم بى مخاطب نماند. چرا که پوشش اخبار نبرد و برنامههای مستندى که از جبهههای مختلف تهیّه میشد، خانوادههایی را که پشتیبانهای واقعى جنگ در یک جبههی طولانى صدها کیلومترى بودند، در پاى گیرندههایشان راضى نگه میداشت.
آغاز گسترش به نفع مخاطب
تا پیش از فوت آیت الله خمینى همین دو شبکهی تلویزیونى که فقط نیمى از روز را به پخش برنامه میپرداخت براى جلب نظر جامعهی خاموش دههی شصت کافى به نظر میرسید، ولى پس از آن با گستردهتر شدن شبکههای مخفى ضبط و پخش نوارهاى ویدئوى خانگى و درک مدیران وقت سازمان از نیازهاى یک جامعهی جدید، افزایش شبکههای تلویزیون و رادیو و تولید بیشتر سریالهای داستانى الزام آور شد.
نیمهی ابتدایى دههی هفتاد با شعارهاى مترقّىای مانند “حقّ انتخاب مخاطب ” و “اختیار تعویض شبکهها” آغاز شد. راه اندازى شبکهی سوّم سیما نقطه عطفى در تاریخ تلویزیون بود که تقریباً بلافاصله به تأسیس شبکهی چهارم و شبکهی تهران انجامید. با وجود این که دیشهای ماهوارهای آنالوگ چند کانال محدود را در نقاط مختلف ایران نشانه رفته بودند، ولى هنوز انحصار خبر و گفتمان سیاسى در اختیار صدا و سیما بود.
وقتی سفره بازتر شد
“على لاریجانى” رئیس جدید سازمان، که سابقهی مدیریّت در وزارت ارشاد را در کارنامهی خود داشت، در دوران تثبیت سیاسى، از فضاى جدید و نیاز به تغییر استفاده کرد و با استفاده از همان رویکرد ایدئولوژیک پیشین، دگرگونىهای ساختارى و بنیادینى را در نوع عرضه به مخاطبان رسانهی حکومت به وجود آورد. از مهمّ ترین این دگرگونىها، تغییر شیوههای تولید برنامه بود. تا پیش از این تولید برنامه محدود به بودجههای درون سازمانى بود و گروههای مختلف هر شبکه در هر رشتهی هنرى متخصّصهایی داشتند که بنا به نیاز هر برنامه کار میکردند و از سازمان حقوق میگرفتند.
تصمیم کلان سازمان براى انبوه سازى ایجاب میکرد که گروهها کارها را به برنامه سازان خارج از سازمان سفارش بدهند. رشد قارچ گونهی دفاتر برنامه سازى و هنرى، زمینهای شد تا تهیّه کنندهها سریالهای داستانى عامه پسندى بسازند که به لحاظ محتوایى مواردى چون تکریم ازدواج، احترام به والدین، تحکیم بنیاد خانواده و دورى گزینى از طمع و پول دوستى را در قالبهایی جذّابتر از پیش ارائه کنند.
افزون بر این، شبکههای استانى که بسیارى از آنها تا پیش از این ایستگاههای مهجور رادیویى بودند، یکى پس از دیگرى افتتاح میشدند و مخاطبان شهرستانى خود را صاحب رسانه میدیدند.
بهبود کیفیّت شاهراههای ارتباطى به همراه آزادى بیشتر و جوان گرایى و معرّفى بازیگرهاى جذّاب، آفاق روشنى را با وجود همین نگرش ایدئولوژیک نوید میداد. در همین دوره تعداد مخاطبان در مواردى به بالاى هشتاد درصد رسیده بود. اما هر پیروزى و پیشرفتى آسیبشناسى خاص خودش را دارد.
سلولهای سرطانی
خروجى سازمان صدا و سیما هیچ وقت تناسبى با کادر ادارى و مالى عظیم آن نداشته است. با گسترده شدن شبکههای تلویزیونى و رادیویى معاونت مالى و ادارى نیز خارج از قاعده شروع به فربه شدن کرد و هیولاوار رشد کرد.
این تعداد از کارکنان ظاهراً وظیفهی پشتیبانى از کادر تولید سازمان را دارند. ولى عملاً وجودشان این نهاد را تبدیل به غول عظیم مصرف کنندهای کرده است که منابع مالى را بى محابا میبلعد و کارکرد اصلى این رسانه را از موضوعیّت خودش خارج میکند.
حکومت علیه دولت
در زمینهی سیاسى نیز اوضاع بر وفق مراد صدا و سیما پیش نرفت. سال ١٣٧۶ از راه رسیده بود و در فضاى سیاسى و اجتماعى جامعهی ایران نسیمهای دیگرى میوزید که تا آن زمان سابقه نداشت. حتّى بدبینترین افراد نزدیک به جناح حاکم پیش بینى این را نمیکرد که متن جامعه در این سالها این قدر تحوّلخواه شده باشد. نامزد ریاست جمهوری مورد اقبال بیشتر مردم، کسى بود که زیبا حرف میزد و حرفهای تازهای را در مورد لزوم حاکمیّت قانون و جامعهی مدنى بر زبان میآورد و رسانه مجبور بود گفتههای او را پخش کند، ولى در تحلیلها و بخشهای گزارشىاش مشخّصاً از بخشنامههای محرمانهای پیروى میکرد که در ضدّیّت کامل با برنامهها و هدفهای رئیس جمهور جدید بود. حالا این درّهی خواست جامعه با آن چه به عنوان نقشهی راه انقلاب وانمود میشد هر لحظه عریضتر و عمیقتر میشد.
این گسل زمانى فعّال شد که در سال ١٣٧٨ اخبار مربوط به کوى دانشگاه طورى در رسانه نمایش داده شد که انگار دانشجوهاى معترض مشتى الواط و منحرف اند که قصد دارند کشور را به آشوب بکشند… حاکمان از این که پهنا و دامنهی اعتراض از دانشگاه و خیابانهای اطرافش وامیرآباد شمالى به جاهاى دیگرى سرایت نکرده خوشنود بودند. با به عرق نشستن تب تند جنبش معترض دانشجویى، سازمان باز هم یک دورهی ثبات نسبى را با مدیر جدیدش طى کرد.
سرطانِ منتشر
“عزّتالله ضرغامى” شبکههای داخلى و برون مرزى سازمان را گستردهتر کرد. حتّى شبکههایی راهاندازى شدند که درقسمت پخش تنها دو کارمند داشتند و همه چیز از طریق سرورهاى کامپیوترى انجام میشد، ولى براى همین پخش کوچک همان سیستم بوروکراتیک ادارى در نظر گرفته شد. سیستمى کارکرد اصلى شبکه را که خروجىاش مخاطبین هستند را از موضوعیّت میانداخت.
وقتى که در سال ١٣٨۴ “محمود احمدىنژاد”در بین رجال سیاسى شناخته شده ناباورانه پیروز انتخابات ریاست جمهورى شد، کمتر کسى به عملکرد جانبدارانهی سازمان شک کرد، ولى هنگامى که در سال ١٣٨٨ جامعه در تب وتاب آماده شدن براى گرفتن جشن پیروزى رقیب سرسخت او”میرحسین موسوى” بود، تقریباً همه مطمئن بودند که سازمان از قبل برندهی این رقابت را میشناخته است. عملکرد سازمان صدا و سیما در اقناع مخاطبانش چه قبل از روز انتخابات و چه پس از آن فاجعهبار بود. پخش برنامههای شتاب زده و جهت دارى مثل “دیروز، امروز، فردا” با اجراى جوانى که خودش را از طرفداران رئیس جمهور میدانست، آن هم پیش از روزهاى انتخابات بر عصبانیّت مردم میافزود و آنان را در لج بازى با حاکمیّت مصمّمتر میکرد. یا برنامهای با عنوان” منطقهی آزاد” دوربین رابه میان محوّطهی دانشگاهها برده بود تا دانشجویان هرچه دلشان میخواهد بگویند. امّا عملاً این برنامه به تریبون آزاد طرفداران احمدى نژاد تعلّق داشت. بىظرافتى در هوادارى از یک نامزد خاص، چیزى نبود که مردم را قانع کند به بى طرفى رسانه و گردش آزاد اطّلاعاتى که صدا وسیما مدّعى آن بود.
چنین بود که روند خورد و بازخورد رسانهای به طور کامل مختل شد و بدین سان اعتماد مخاطب از آن زمان به کلّ از بین رفت.
بیمار بیاعتبار
واقعیّت این است که بیش از هفت سال است که سازمان مقبولیّت خود را نزد مخاطبهایی که به نتایج انتخابات سال ١٣٨٨ اعتراض داشتند از دست داده است. مردمى که براى دریافت خبر ابتدا به بخشهای خبرى سازمان رجوع میکردند، ناگهان دریافتند که جنس اخبار، گزارشها و رپرتاژها، جهت دار و مغرضانه و به ضرر مردمى ست که دنبال رسانهای میگشتند که بازتاب صداى آنها باشد.
البتّه این رسانه پیش از این هم چند بار- به خصوص در قبال بحرانهای سیاسى و تلاطمات اجتماعى از مخاطبهای مدّعى خود عقب مانده بود؛ به خصوص در مورد بحران جنبش دانشجویى در سال ١٣٧٨، یا مورد کنفرانس برلین و نحوهی پوشش خبرى و تحلیلهای آن، حدّاقل در بین نخبهها و جوانان تحصیل کرده، اعتبارى نداشت. ولى براى رؤیت دیوار بلند بى اعتمادى نزد بیشتر مردم شهرنشین، یک دهه زمان لازم بود.
بحران مخاطب و مقبولیّت سیما بیش از این که نشانگر ناتوانى برنامه سازها و تولیدکنندههای استخوان خردکرده باشد، نمایشگر ناتوانى مدیرهاى غیر اینکارهای است که آگاهی و توانایی تشخیص بین مطالبهی تماشاگرانى که طالب آزادى و تنوع هستند از گرایشها و تمایلات ایدئولوژیک حکومت ندارند. چرا که معیار اصلى انتخاب یک مدیر فرهنگى سیاست است نه فرهنگ وهنر. درواقع آنها انتخاب میشوند تا هنرمندان و افراد فرهنگى را کنترل و محدود کنند.
وضعیّت ناامیدکنندهی سازمان، برآیند سقوط فکرى فاجعه بار حاکمانى ست که نمایندگىِ تنها بخش مختصرى از جامعه را به عهده گرفتهاند و لاجرم همان درصد اندک نظرسنجىها، مدام به ایشان، کم خردى و سوءمدیریّتشان را یادآورى میکند.
این همان شکافى است که مدام از سوى کارشناسان دلسوز یادآورى میشود و مدام از سوى حاکمان انکار. تفاوت فاحش بین ادبیّات رسمى حکومت با سبک زندگى در متن جامعه و…
وارثِ بحران و تزلزل
آقاى سرافراز بى گمان با بحرانهای جدّى و خردکنندهای مواجه بوده است. همان طور که در ابتدا اشاره شد در مورد این که او چرا استعفا داد فقط میتوانیم حدسهایی بزنیم. حتماً سندهایی وجود دارد که آیندگان به آنها استناد خواهند کرد. “بیهقى”مى گوید: “امّا قضا در کمین بود و کار خویش میکرد.” ولى این جا قضایى درکمین نبود جز بار گذشتهای سنگین که فشار فرایندهای را روى شانهی این مدیر قدیمى گذاشته بود. “تناقض”هایی که در ذات چنین سیستمهایی وجود دارد، قدرت عمل و تاخت و تاز را حتّى از وفادارترین و امانتدارترین وارثان این میراث غریب میگیرد.
مردى که پس از اعلام خبر پیروزى “سیّد محمّد خاتمى”، در خرداد ١٣٧۶ از شدّت ناراحتى سربالایى ادارهی برون مرزى تا دفتر رئیس وقت صدا و سیما را با با پاى پیاده طى کرده بود تا دلخورىاش را از این انتخاب اعلام کند، حالا قادر نبود بین میزان توقّع مخاطبان جامعهای که دل از سازمان برکنده بودند و متوقّعانى که خود را در همهی امور مربوط به همان جامعه صاحب حق میدانند، تعادل ایجاد کند.
تلاش مذبوحانه
به همین خاطر گروههای شبکهها دوباره به دست و پا افتادند تا جذّابیّت آفرینى کنند. حاصل کار امّا این بار به شدّت ناامیدکننده بود و همان مخاطبین اندک را دلسرد کرد. مردمى که اکنون به دیدن برنامههای پرقدرتى عادت کرده اند که با مجرىهای خوش سر وزبان و جوان تهیّه میشود و پر از رنگ و لعاب است، قطعاً جز تعویض کانال کارى نمیکنند.
کافى است به برنامههایی نگاه کنیم که از روى برنامهی موفَّق “استیج” در شبکهی “من و تو” الگوى خود را بریدهاند. برنامههایی که طابق النعل بالنعل ستارههایی هستند که در آزادى درخشیدهاند. از برنامهی “سه شو” بگیر تا “سه ستاره”، “شب کوک” ،”آقاى گزارشگر” و بالاخره مسابقهی “جادوى صدا”، همه کپىهای کم رمق و رقّتبارى از این شوى پربینندهاند.
مسابقههای “استعدادیابى” حتّى جاى پاى خود را در رادیو نیز گذاشته است، ولى نوع داورى و نحوهی ژست مجرىها و داوران و حتّى جملههایشان، چیزى جز لبخندى یخ یا پوزخندی تلخ بر گوشهی لبان بیننده باقى نمیگذارد.
در نیمهی دوّم دههی هفتاد مدیران وقت از این “برابریابى”ها حمایت کردند و صدا و سیما خوانندههایی را معرّفى کرد که جنس صدا و تحریرشان جاى تردیدى باقى نمیگذاشت که اینها از خوانندگان محبوب خارج از کشور تقلید میکنند. اما نکته این است که اگر در آن زمان این فرمول براى بینندهها و شنوندههای تشنهی تغییر جا افتاد و جواب داد، حالا این برابرسازى براى نسل جدید مخاطبهای جوان راهى جز پس زدن باقى نمیگذاشت. نسل جوان اصل ماجرا را بىواسطه دیده بود و مقلّدها را باور نمیکرد.
بسیارى از هنرمندانى که یک دهه پیش با این رسانه مشهور شدند، دوباره بازگشتند، ولى گرد پیرى بر سرشان نشسته بود. دیگر نه نشانى از طراوت گذشته داشتند، و نه فروغى از روزهایى که با خلّاقیّتشان مردم را سرگرم میکردند.
شاید اگر برنامهی شاداب”خندوانه” را استثناء بگیریم یا حساب مجرى و تهیّه کنندهی “نود” را، به دلیل توانایی منحصربهفرد سازندگان آنها در بندبازی رسانهای، از باقى برنامهسازها جدا کنیم، بتوانیم به جمعبندى مهمّترى دست یابیم. درواقع بسنده کردن به همین دو برنامه-که یکى از شبکهی سه پخش میشود و دیگرى از شبکهی نسیم- دردى را از شبکههای پرشمار سیما درمان نمیکند. شبکههایی که کارکنان بسیارى در آنها کار میکنند، حقوق میگیرند، ولى بینندههای اندکى دارند.
چابکسازی، بحران اقتصادی و لجبازی سیاسی
آقاى سرافراز که با شعار کوچک کردن سازمان و چابکسازى بر سر کار آمد، چند شبکه را مانند “جام جم” و “شما” منحل کرد. قصد داشت بسیارى دیگر از این شبکهها را در هم ادغام کند یا از بین ببرد، ولى این کار فقط به نارضایتى کارمندان بسیارى از این شبکهها انجامید. شاید او درست اندیشیده بود، ولى انحلال یکبارهی شبکهای که در دل یک ساز و کار یا سیستم حکومتى تأسیس و عدّهای در آن استخدام شدهاند، به سردرگمى میانجامد و اوضاع را پیچیدهتر میکند. کوچک کردن سقف سازمانى و تعدیل نیروهاى با تجربه علّتهای اقتصادى داشت.
واقعیّت این است که مشکلات مالى سازمان در دو سال گذشته هر روز بیش از پیش خود را به رخ کشیده است. تحریمهای جهانىای که تا پیش از این از بلندگوهاى صدا و سیما نعمت انگاشته میشد و قطعنامههایی که به هیچ گرفته میشدند، کار خود را کردند. همهی امور اقتصادى کشور فلج شد و سررشتهها به کلافهای در هم و گرههای کور تبدیل شدند و البتّه کسى قرار نگذاشته بود که سازمان صدا و سیما از این تلاطم معاف شود و مستثنى باقى بماند.
به رغم این فشار سنگین اقتصادی که ترکشهای آن حتی دامن کارمندان را در دریافت حقوق ماهانه هم گرفت، سازمان از سیاستهای تخریبى خود علیه دولت معتدلى که وارث زمین سوختهی دولت پیش از خود بود، دست نکشید. در یک سال و نیم گذشته اخبار جهتدار و سانسور خبرى سازمان یافته طورى فعّالیّتهای وزارتخانهها را نشانه رفته بود که هر ناظر بى طرفى را به این گمان میانداخت که گویى صداو سیما گزارشهایی را از یک دولت بیگانه و متخاصم ارائه میکند!
موضع لجبازانهی سازمان و تقابلش با دولت، چیزى نبود که به مذاق رأى دهندهها و هواداران میلیونى دولت یازدهم خوش بیاید و هیچ دولتى خوش ندارد بودجه و هزینههای رسانهای را بپردازد که تبلیغاتش را بر ضدّ برنامهها و فعّالیّتهایش متمرکز کرده است.
اَبَرسازمان یا سازمان ابری؟
صدا و سیما سازمان غول آسایى است. در سراسر کشور بیش از پنجاه هزار کارمند رسمى و پیمانى و قراردادى و برنامهای دارد که با اثرگذارى کم در بین جامعه، مانند یک سیاهچالهی فضایى عمل میکند و پول فراوانى را میبلعد و بازدهى فرهنگى و هنرى اندکى دارد. دستگاهى که تناسبى بین نیروهاى تولیدى و نظام بوروکراتیک عظیم ادارى و مالىاش وجود ندارد و از تناقضهای نابودگرى رنج میبرد که صدا و تصویرش را دچار اعوجاج کرده است.
امروز صدا وسیما روزهاى بدى را میگذراند. سازمانى که ابتدا دو شبکهی تلویزیونى نیم وقت داشت و تعداد محدودى کارمند و هنرمند برایش کار میکردند، حالا به تودهی متورّمى تبدیل شده که دهه هاست فقط یک صدا از آن به گوش میرسد؛ صداى یک نظام فکرى متحکّم که ابداً با تغییر اذهان و تحوّل جامعه، در لحن و لهجهاش دگرگونى متناسب و درخورى ایجاد نکرده است. نکته این است که اکنون از تمام اندام و زوایاى این سازمان بوى فرسودگى و اضمحلال به مشام میرسد.
صداوسیما علیه صداوسیما
با این توضیحات شاید بشود حدسهایمان را در مورد استعفاـبرکنارى محمد سرافراز تکمیل کنیم. گفتیم که او از متعصّبترین افراد نسبت به مقام رهبرى و در عین حال از نورچشمیهای معتمد اوست. ولى وارث دستگاهى شد که از او یک نماد ساخت؛ نماد سیستمى که شمایل کلّىاش تجسّم سهبعدى یک “شکست همهجانبه” است. نماد سازوکار دستگاهى که برضدّ خود عمل میکند و با عدم انعطافش کمر به نابودى خودش بسته است.
براى حاکمیّتهای بى منازع، عقبنشینى بىمعناست. شاید بتوان با یک مثال تاریخى این مسئله را توضیح داد. وقتى در ژانویهی ١٩۴٣ نیروهاى روسى با یک ضد حملهی غافلگیرانه در عقب “استالینگراد” و در ناحیهی شرقى رود “دن” به هم رسیدند، سپاه ششم ارتش آلمان نازى به محاصره افتاد. فرمانده سپاه، “فردریش پاولوس”، براى “هیتلر” پیغام فرستاد و اجازهی عقبنشینى خواست. پاسخ هیتلر سخت قاطع بود: “من ولگا را ترک نخواهم کرد! وقتى سربازان آلمانى به جایى قدم میگذارند همان جا باقى میمانند!” و فرمان داد که ژنرال و سپاهش در استالینگراد بمانند و به نبرد ادامه دهند. پیش از این نیز همین دستور را به فیلدمارشال “اروین رومل” در جبههی شمال آفریقا و در پاسخ به درخواست عقبنشینى استراتژیک داده بود: ” فقط مجازید به سربازانتان راهى نشان دهید که منحصراً به پیروزى یا مرگ بینجامد!”
هیتلر در هر دو جبهه شکست سختى خورد. رومل در گرماى صحرا به جاى هفتاد کیلومتر، هزار و پانصدکیلومتر عقب نشست و تاوان آن را با خودکشى پرداخت و پاولوس در سرماى مرگبار روسیه به جاى عقبنشینى درخواست تسلیم کرد: “سقوط نهایى را بیش از بیست و چهارساعت نمیتوان به تأخیر انداخت.” هیتلر بر موضع خود پای فشرد:”تسلیم ممنوع است! سپاه ششم باید تا آخرین لحظه و آخرین نَفَر در مواضع خود پایدارى کند!” و بلافاصله پاولوس را به مقام فیلدمارشالى ارتقا داد. چرا که تا آن زمان سابقه نداشت که یک فیلد مارشال آلمانى اسیر شده باشد. فیلد مارشال پاولوس بیست و چهار ساعت پس از این ترفیع درجه به همراه ٢۴ ژنرال و بیش از نودهزار سرباز تسلیم شد.
با این اوصاف، میتوان گفت که پرسشها و حدسها دربارهی استعفاـبرکناری سرافراز اهمیت چندانی ندارد. به تعبیر دیگر، کنارهگیرى یا برکنارى براى سازمانى که به یک انتهاى تراژیک رسیده، خیلى تفاوت ندارد. سرطان کشنده است!
منبع: وب سایت رادیو فردا