توضیح:
«مسیر پیامبری» نام تازهترین کتاب من است که قصد دارم به زودی آن را به صورت آنلاین منتشر کنم. طبق روال معمول خویش، پیش از انتشار عمومی، فایل کتابم را در اختیار دوستان معدودی قرار دادم. همواره این کار را انجام دادهام چرا که آن را یک سنت پسندیده میدانستم و میدانم. اما اینبار با کمال شگفتی دیدم که یکی از دوستان یعنی آقای ناصر مهدوی بدون رعایت امانتداری، ایدهی مطرح شده در کتابم را به شکل یک پست در تاریخ دوم آبان ۱۴۰۰ روی صفحه اینستاگرام خود قرار داده است. من نسبت به این کار غیراخلاقی به ایشان تذکر دادم اما با کمال تاسف موثر واقع نشد. اهل پژوهش و اندیشه میتوانند ایدهها و دیدگاههای یکدیگر را با حفظ امانت، پرورش دهند و هر کس بر اندیشه دیگری چیزی بیافزاید تا از این رهگذر درخت اندیشه بارور گردد نه آنکه اندیشه و ایدهی دیگری را سرقت کرده به نام خود منتشر سازیم!
اینک مقدمهی کتاب مسیر پیامبری، ذیل این توضیح، تقدیم خوانندگان و علاقهمندان میگردد. در این کتاب علاوه بر طرح دیدگاههای خود دربارهی پیامبری، وحی و دین، به پرسشهایی کلیدی مانند اینکه چرا در همهی زمانها و مکانها پیامبر فرستاده نشده است؛ و یا اینکه چرا پیام پیامبران به صورت خدشهناپذیر به دست همگان نرسیده است؛ و یا چرا در کتابهای مقدس گزارههایی خلافِ علم و یا گزارههایی متناقض به چشم میخورد؛ بهزعم خود پاسخ گفته ام. امیداست با انتشار این کتاب باب گفتگوهای تازهای در این حوزه باز شود.
پنجم آبان ۱۴۰۰ ، صدیقه وسمقی
مقدمه کتاب «مسیر پیامبری»
سخن نخست
این حکم خداوند است. این فرمان خداست. خواست خدا چنان است. دستور شریعت چنین است.
هر گاه با عباراتی از این دست مواجه میشوم، رد پای آن حکم یا فرمان را تا خدا میپیمایم. با جستجوی رد پاها میکوشم گامبهگام تا خدا بروم، برسم به آنجا که دریابم خداوند، کی، چگونه و به چه کسی فرمان خود را ابلاغ کرده و آن حکم و فرمان، چگونه به دست من رسیده است. هرچه این راه را میروم و برمیگردم، هر چه مرور و جستجو میکنم، به خدا نمیرسم. اگر در انتهای این راه دشوار خدا نیست، پس کیست؟
هر گروهی از مردمان دین و آیینی دارند، خدا یا خدایانی دارند. هر گروه، دین و خدای خود را برتر میداند. سرچشمهی این دینها و خدایان کجاست؟ هندوئیسم، تائوئیسم، مزدائیسم، یهودیت، مسیحیت، اسلام، بهائیت و… آیا از خدا سرچشمه گرفتهاند؟
اگر آری، چرا خدا و آیین هر یک با دیگری این همه متفاوت است؟ چرا هیچیک نمیتواند همگان را به حقانیت و الهی بودن خود مجاب سازد؟
اگر نه، پس چرا پیروان هر یک، دین خود را الهی و موجب رستگاری میداند؟ این چه داستانی است که هزارهها، انسان را درگیر خود ساخته است؟ هزارههاست که انسان چشم از آسمان برنداشته است. آسمان را جستجو میکند و نیرویی آسمانی را در حیات خود مؤثر میداند. هزارههاست که انسان گمان میکند آن نیروی آسمانی درصدد ایجاد رابطه با اوست، رابطهای مستقیم، همچون رابطهی میان دو انسان. هزارههاست که انسان گمان میکند خدای آسمانها برای رابطه با آدمیان و هدایت آنان به مسیر رستگاری، نمایندگانی به سوی ایشان میفرستد تا پیام آسمانی را به آنان ابلاغ کنند.
اما رستگاری کجاست؟ کدام پیام، بشریت را به رستگاری رسانده است؟ حضور خداوند را در حیات پیروان کدام دین، میتوان حس کرد و از آن اطمینان یافت؟
اگر در قید و بند آموزههای هر یک از ادیان باشی، و از قید و بند اندیشه و تفکر، آزاد، در آن صورت آیین خود را آیین رستگاری میخوانی؛ اما اگر از قید و بند آموزههای همهی ادیان خود را رها سازی و به بند اندیشه و تفکر درافتی، نگاهی از جنس دیگر خواهی یافت. خدا، دین، پیامبری و همهی اینها مفهوم دیگری برایت خواهد داشت.
گذشتگان ما، پیرو هر دینی که بودهاند، باورهایی را پروردهاند، باورهایی که هر نسلی چیزی بر آن افزوده و آن را فربهتر ساخته است، باورهایی که بسیاری از آنها برساختهی ذهن و اندیشهی معدود انسانهایی بوده که نسلها بدون تامل آنها را پذیرفتهاند. نگاه کنید، مسیحیت بیست قرن است که گرفتار خدای پدر، پسر و روحالقدس است. بیست قرن است که در بند تجسد عیسی است.
اسلام اگر نگوییم چهارده قرن، سیزده قرن است که گرفتار حدیث و قانون شریعت است.
اندیشمندان و الهیدانان ادیان مختلف اگرچه نوآوریهایی داشتهاند و کوشیدهاند روحی تازه در جان ادیان بدمند، و گاه برای عقلانی ساختن آموزههای دینی تلاش کردهاند، اما غالبا، حاصل تلاششان به پیچیدهتر شدن بحثهای دینی انجامیده است.
به نظر من در بازنگری گزارههای دینی، باید کوشید آنها را زمینی، ملموس و واقعی کرد. منظورم این است که آن گزارهها باید با منظر و چشمانداز انسان زمینی تنظیم گردد. نباید خود را نایب خدا یا نمایندهی او دانست و از طرف آسمان و از قول خدا سخن گفت.
به عنوان مثال عیسی یک انسان بود. مادرش مریم نام داشت. عیسی سالها در میان مردم زیست و برای نجات آنان از گرفتاریهای بسیار کوشید. او پیامهایی نو و پرشور برای مردم خود آورد. چرا نباید با این توصیفات او را یک انسان دانست؟ چرا نباید او را همان گونه که بود نگریست؟
نخستین پیروان عیسی، او را خدای تجسدیافته خواندند. این باور ناموجه و غیرواقعی، هنوز باقی مانده است. واقعیت ملموس آن است که عیسی یک انسان بود. تبدیل او به خدای متجسد، خروج از عالم واقعیت و قدم نهادن در فضای خیال و خیالپردازی است؛فضایی که انتها ندارد و باورهای برساختهی آن قابل اثبات نیست.
محمد، پیامبر اسلام نیز انسانی همانند دیگر انسانها بود. او خود نیز بر این واقعیت تاکید داشت. پیروان اولیهی او، برخی او را معصوم از گناه و برخی او را حتی معصوم از خطا دانستند. اینها باورهایی است که حتی با گزارههای قرآنی نیز سازگاری ندارد. کسانی که بر مبنای باورهای یاد شده آیات متعدد قرآن را که از گناه و خطای رسول سخن میگوید، تفسیر میکنند، خود را به چنان گرداب سختی درمیافکنند که از آن بیرون نتوانند آمد. چرا محمد را یک انسان واقعی، همان گونه که بود، نبینیم؟
مثال دیگر آنکه فقه اسلامی سیزده قرن است که مدعی تبیین قوانین شریعت است، قوانینی که به ادعای فقه، سرچشمهی الهی دارد و لابد اجرای آنها باید ضامن سعادت و رستگاری باشد؛ اما واقعیت این است که اجرای قوانین شریعت در جمهوری اسلامی و دیگر نقاط جهان اسلام چنین نتیجهای را نداشته است.
اشکال کجاست؟ آیا قوانین شریعت موجب رستگاری نمیشود؟ آیا فقها در استنباط قوانین شریعت دچار اشتباه شدهاند؟ و یا آنکه اساسا قوانینی به نام قوانین شریعت به معنای قوانین الهی، نداریم؟
آسانترین، شفافترین و مفیدترین پاسخ به نظر من پاسخ سوم است؛ زیرا هر یک از دو پاسخ نخستین نیز پس از طی پیچیدگیها و سردرگمیهای بسیار، عاقبت ما را به همین پاسخ سوم میرساند، مگر آنکه تغافل کنیم و با مصلحتاندیشی خود را وادار به پذیرفتن پاسخ نادرست سازیم.
در ارزیابی باورها و گزارههای دینی، باید شقوق گوناگون عقلی را در نظر گرفت و شفافترین و واقعبینانهترین شق را انتخاب کرد.
رویهی متکلمین و الهیدانان غالبا خلاف روش مذکور بوده است. آنان در بررسی فروض گوناگون در یک موضوع، غالبا محافظهکارانهترین فرض را به میان عموم مردم بردهاند. فرضهای محافظهکارانه توسط دستگاه رسمی دیانت، حمایت شده و به تابوهایی دینی تبدیل شدهاند؛ به گونهای که مخالفت با آنها، مخالفت با ضروریات دین خوانده شده، مستوجب تنبیه و مجازات سخت دانسته میشود.
دستگاه رسمی دیانت، با اتخاذ چنین شیوهای، آزادی اندیشه و بیان را سلب نموده است که نتیجهی آن، راه یافتن خرافههای فراوان به ادیان و غیرعقلانی شدن آموزههای دینی بوده است. تابوسازیباورهای دینی، راهی برای گریز از نقد و پاسخگویی است. به قول کانت دین از طریق تقدس میخواهد خود را از نقد معاف سازد اما به این ترتیب شک موجهی را علیه خود ایجاد میکند و نمیتواند همچون چیزی که در برابر نقد عقل تاب میآورد احترامبرانگیز باشد(کانت، ۱۳۹۸).
به راستی فقط عقاید و باورهایی که پس از نقد بیرحمانه و غیرمصلحتاندیشانه عقل دوباره سر پای خود میایستند و بر خویش میبالند که توانستهاند از تیغ نقد جان به در برند، میتوانند احترام ما را برانگیزند.
من در کتاب حاضر کوشیدهام تا به روشی که گفتم وفادار باشم. هنگامی که در انتهای خط آموزههای دینی و فرامین الهی، خدا را نیافتم، این اندیشه به ذهنم خطور کرد که شاید مسیر پیامبری چنان نباشد که طی هزارهها انسان گمان کرده است. هزارههاست که انسان، پیامبر را برگزیدهی خدا میداند. شاید خدا برگزیدهی انسان باشد. هزارههاست که انسان، مسیر پیامبری را از خدا تا انسان میداند. شاید مسیر پیامبری از انسان تا خدا باشد.
در موضوع پیامبری، در کنار دیدگاه رایج، دیدگاه دیگری برایم مطرح شد. بر مبنای دیدگاه رایج، پیامبری نهادی است که توسط خداوند بنیان نهاده شده است. اما شاید نهاد پیامبری برساخته انسان باشد. پژوهشگری اقتضا میکرد که بیطرفانه به بررسی و مطالعهی دیدگاه جدید بپردازم.
تصدیق و ابطال هر یک از دو دیدگاه یادشده چگونه ممکن است؟ به نظر من اگر دیدگاه معمول و رایج درست باشد و پیامبر را برگزیدهی خدا بدانیم و بپذیریم که خدا مسئول هدایت انسانها به سعادت است، و از همین رو پیامبرانی را برای ابلاغ پیام هدایتگر خویش ارسال میکند؛ آنگاه باید بتوانیم در تمام تاریخ حیات بشری، رد پای پیامبران الهی و ادیان توحیدی را بیابیم؛ ادیان و پیامبرانی که آموزههایی روشن و مشترک داشته باشند؛ آموزههایی که با برجستگی، درخشندگی و سعادتبخشی خود، ما را مجاب سازند که آموزههایی الهیاند. این ما نیستیم که باید الهی بودن فرمان و آموزههایی را اثبات کنیم، بلکه اگر دین یا فرمانی، الهی باشد، خود باید برای همگان این حقیقت را اثبات کند. به عبارت دیگر، دلیل حقانیت آن باید با خود آن همراه باشد.
برای یافتن رد پای ادیان توحیدی، در تاریخ ادیان و یافتههای باستانشناسی دربارهی دین، به جستجو پرداختم. هرچه بیشتر مطالعه کردم، بر رد دیدگاه رایج و تایید دیدگاه خویش، شواهد بیشتری یافتم. شواهد، وجود ادیان توحیدی را در همهی دورههای حیات بشری تایید نمیکند. توالی در ارسال پیامبران خداباور و یکتاپرست برای هدایت همهی انسانها دیده نمیشود. ادعای وجود انبیای الهی از آغاز خلقت آدم، صرفا یک ادعاست که گزارههای تاریخی و یافتههای علمی با آن سازگاری ندارد. هرگونه تلاش برای توجیه ادعای یاد شده، مبتنی بر فرضیاتی انتزاعی و اثباتناپذیر خواهد بود.
شواهد، حاکی از آن است که اندیشهی انسان دربارهی خویشتن و هستی و خدا، به موازات یکدیگر تحول یافته است. این تحول آشکار، دیدگاه رایج دربارهی پیامبری را تایید نمیکند، زیرا اگر از آغاز خلقت انسان، پیامبران الهی، دربارهی خدا و هستی، اطلاعاتی را در اختیار انسان قرار داده باشند، نه تنها تحول در سیر شناخت خدا و هستی به صورت بنیادین معنا نخواهد داشت، بلکه در این مسیر، اطلاعات قابل ابطال نیز نباید وجود داشته باشد.
من تا رسیدن به این دیدگاه که پیامبری نهادی برساخته انسان است، مسیری را پیمودهام که در کتاب حاضر کوشیدهام خواننده محترم را در این مسیر با خود همراه سازم. پرسشهایی کلیدی در مسیر رسیدن به این نظریه مرا یاری کردهاند؛ پرسشهایی از این دست که چرا در همه مکانها و زمانها پیامبران توحیدی ظهور نکردهاند؟ و یا چرا پیام پیامبران به طور دقیق حفظ نشده و به دست همگان نرسیده است؟ چنین پرسشهای کلیدی را در این کتاب مورد بررسی قرار دادهام.
تغییر مسیر پیامبری، دیدگاه ما نسبت به وحی و دین را نیز تغییر میدهد. کوشیدهام بر مبنای دیدگاه خویش، به بحث درباره این موضوعات نیز بپردازم.
چگونگی پاسخگویی دو دیدگاه به پرسشهای کلیدی، راهنمای خوبی برای برگزیدن و پذیرفتن یکی از آن دو دیدگاه است. باید دید کدام دیدگاه میتواند به آنها پاسخهای شفافتر و واقعبینانهتری بدهد؛ پاسخهایی به دور از پیچیدگی و خیالپردازی، پاسخهایی ملموس و از موضع یک انسان، و نه از بالا و بر اساس فرضیاتی غیرقابلاثبات.
در استناد به گزارههای تاریخی، چارهای جز آن نداشتم که آنها را صحیح فرض کنم. درباره پیامبران ابراهیمی در کتابهای مقدس ادیان یهودی، مسیحی و اسلامی دیدگاههای یکسانی وجود ندارد و گاه گزارههای این کتابها با یکدیگر مخالف و حتی متناقضاند. همین موضوع، مناقشاتی را درباره شخصیت پیامبران برانگیخته است. من از ورود به این مناقشات پرهیز نموده و همان دیدگاه احترامآمیز نسبت به پیامبران و اهداف آنان را در کتاب برگزیده و کوشیدهام از موضوع اصلی منحرف نشده و وارد بحثهای حاشیهای نشوم.
حوزهی دین پر است از تابوهایی که بر مصلحتاندیشیها استوار شدهاند. مصلحتاندیشی را عالمان دینی به حوزهی دین آورده و آموزههای دینی را با آن آلودهاند. این مصلحتاندیشیها چنان در جان بسیاری از دینداران رسوخ کرده که گاه، حتی از شنیدن سخنان مخالف میهراسند، از دانستن میگریزند و از احتمال تغییر باورهای خود، بر خویش میلرزند.
اگر هدف، جلا بخشیدن دل و عقل به نور معرفت باشد، باید فضای پرواز را برای اندیشه وسعت بخشید. باید در بررسی هر باور دینی، احتمالات گوناگون را در نظر گرفت و با کنکاش و دقت و نگاهی منتقدانه و بیطرفانه به ارزیابی آنها پرداخت و از نتیجه نهراسید.
بسیاری از عالمان دینی در بحثهای کلامی، از ترس برخی نتیجهها، داوریهای عقل را زیر پا گذاشته و این اقدام خود را دلسوزی و مصلحتاندیشی برای دین و دینداری تلقی نمودهاند؛ حال آنکه تحقیق، نسبتی با دلسوزی و مصلحتاندیشی و ترس از شکستن تابوها ندارد. خدمت به معرفت اقتضا میکند که پژوهشگر نتیجهی پژوهش خود را، هر چه که باشد، صادقانه عرضه کند.
ممکن است خوانندهی گرامی نتیجهی مطالعات مرا نپذیرد و یا نگارنده، نتوانسته باشد دیدگاه خود را به نیکی مدلل سازد، اماحداقل فایدهی آشنایی با دیدگاه نگارنده آن است که ببینیم دربارهی پیامبری، دیدگاه دیگری نیز میتواند مطرح باشد.
امیدوارم خوانندهی عزیز پیش از خواندن کتاب حاضر، بالهای اندیشهی خود را از هر قید و بندی رها سازد. تنها در این صورت است که میتواند مقصود نگارنده را دریافته و دربارهی آنچه میخواند، منصفانه داوری کند.
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…