از ابتدای موجودیت جوامع بشری تا به امروز، حکومتهای بسیاری رهبری و هدایت آنها را برعهده گرفته و هرکدام به شکلی از بین رفتهاند.
صرفنظر از اشکال مختلف حکومت ها، از پادشاهی و دیکتاتوری تا شبهدموکراسی و غیره، هر کدام در پی بروز مشکلات عدیده و عدم درک حاکمان آنها از وضعیت موجود، به یک دلیل مشترک رو به نیستی گذاشتهاند و آن دلیل هم چیزی نیست جز «از خودبیخودشدگی» که تیر خلاص را به آنان شلیک کرده و عمر آنها را به پایان برده است.
امروز هم کشور ما در چنین وضعیتی قرار دارد، پس از چهار دهه حاکمیت مذهبی در ایران، نشانه های فروپاشی را در همه ابعاد می توان دید. فروپاشی در حوزه های مختلف اجتماعی، محیط زیستی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی که هر کدام بقای جامعه و حکومت را به خطر انداختهو در نهایت ناقوس پایان را به صدا درآورده است.
اگرچه هنوز بسیاری از صاحبنظران و مردم عادی معتقدند که نمیتوان بااطمینان گفت وضعیت فعلی میتواند پایان حکومت را در ایران نشان دهد، اما نشانه هایی خاص، از پایان نه چندان دور حاکمیت خبر می دهد؛ حاکمیتی که انقراض خود را شتاب داده و در جهت نابودی خودش باسرعتی بیش از پیش حرکت می کند. اما پایانِ حکومت تمامِ ماجرا نیست!
انقراض مردمان
اگر بخواهیم به نشانه های فروپاشی و انقراض اشاره کنیم باید به بخشهای قاعده، میانه و رأس هرم آن پرداخت.
در بخش اول و در قاعده هرم که توده مردم قرار دارند، عموما سرخوردگی، عصیان، نارضایتی، فقر، فساد و نا امیدی را در آمارها، گزارشها وفضای عمومی می توان دریافت، در میانه هرم نیز که شامل بخش متوسط وتحصیلکرده کشور است، وضعیت به مانند قاعده هرم بوده و اشتراکاتی رادر هر دو سطح به وجود آورده که بیانگر همان «از خودبیخودشدگی» این بخش شده است. گویی آنچه به واقع اتفاق افتاده است، «ملتی به حال خودرها شده» است که بدون داشتن رهبری و راه نجاتی، نجات خود را دست نیافتنی و انشقاق را درماننشدنی می بیند. انشقاقی که از پایه های اصلی جامعه، در خانواده و در ساده ترین روابط شکل گرفته و در نتیجهی سیاستهای حاکم، تخم جدایی ها را در دل اصلیترین کانون تشکیل جامعه قرار داده است. گسستهای اجتماعی ونابرابری زن و مرد و تحمیل قوانین مردسالارانه و نیز جدایی های غلیظشده در گرایشات مختلف دینی، اعتقادی، قومی و زبانی و غیره، دست بهدست هم داده و مجموعهای از پراکندگی و تفرقه و واگرایی جامعه را شکل داده و باعث شده است که تک تک اعضاء جامعه در عصبیت و افسردگی وناامیدی، تا آن اندازه گرفتار سردرگمی و از خودبیخودشدگی شوند که فراتر از حکومت، خود جامعه در خطر فروپاشی قرار بگیرد؛ جامعه ای که اگر نباشد، حاکمیتی هم برای حکومت بر آن باقی نخواهد ماند.
بر این فهرست باید فقدان امنیت در حوزه های مختلف، چه خانواده، چه شغل و چه تأمین مایحتاج اساسی و از جمله مسکن و ارتزاق، را افزود. نبود امنیت، خود عاملی تأثیرگذار برای دامن زدن به حس فراموش شدگی وبه حالِ خود رهاشدگی است.
جامعه ای که در هیچ حوزه ای مورد توجه و حمایت رهبران و سیاستگذاران و یا حتی حامیان امنیتی شان نباشد و همزمان مورد هجوم و تحکم«غارتگران قدیسمآب» قرار بگیرد مجموعهای خواهد شد از عصیانزدگانی که از فرط نداشتن چاره، حتی برای رهایی و بهتر شدن وضع موجود هم حاضر به تلاش و نجات نخواهد بود و خود در پرتگاه انقراضی دردناک قرار میگیرد.
انقراض حاکمان
اما در بخش سوم و رأس هرم از یک سو و همچنین بخش بالایی در میانه هرم نیز که گرایشات و اتصالاتی با رأس آن دارند، شکل و شیب انقراض به گونهای دیگر است.
در اینجا دیگر از خشم، افسردگی، سرخوردگی و عصیانی که در میانهرو به پایین هرم و بخش قاعده آن وجود داشته خبری نیست. در این بخش ازجامعه ایرانی، انباشت فرصت و ثروت از یک سو و اتصال به قدرت و بهرهبردن از مواهب آن از سوی دیگر، چنان از خودبیخودشدگی را به وجودآورده است که شاید در نوع خود کم نظیر باشد.
رانت خواری و فساد مقامات ارشد سیاسی و بهره بردن افراد پایین دست ومتصل به آنان تا حدی پیش رفته است که از سیاسیون و مدیران اجرایی وقانون گذاران گرفته تا نظامیان و مقامات امنیتی کشور، همه و همه ازغارت و تاراج دارایی ها و ثروت های هنگفت کشور، چنان از خود بیخود شوند که وظایف و امور محوله خود را رها کرده و یا در دستور کار قرارندادهاند و فقط در جهت برداشت و بازداشت بیت المال بپردازند و حتی برای ماندن و بقاء هم چندان فرصت فکر کردن و دغدغه ای نداشته باشند.
شواهد امر از تصمیمات، کنش ها و واکنش های موجود در سطوح کلان کشور در تمامی حوزه ها، نشان از فراموشی عمدی و عدم نگرانی حاکمان برای باقیماندن نظام موجود دارد.
روند صعودی و شتاب موجود در آمار مربوط به فساد و رانت در کشور وتعجیل، تقابل و حرص مقامات در غارت دارایی ها و اموال بیت المال و ثروتهای ملی و عدم توجه آنها به سرنوشتی که در انتظار نظام حاکم و مردم است، تنها این فکر را به ذهن هر ناظر معقولی متبادر می کند که یاحاکمان اصلا به رفتن و برچیده شدن نظام خود باور ندارند و یا اینکه میدانند که به زودی خواهند رفت ولی تمام سعی و تلاش را برای هرچه بیشترپر کردن انبان های مخفی و پنهانی خود به عمل می آورند تا در روز پایانی و در آنسوی مرزهای کشور با پشتوانه ای که از غارت و چپاول کشور به دست آورده اند، بتوانند زندگی مرفه و پایداری را به دور از خطر درکشورهای دوست و همپیمان یا شاید اربابان خود سپری کنند.
در هر صورت، چه آنها که خود را باقی و ماندگار می دانند و چه آنان که مسافر و ناپایدار، همه دچار از خود بیخود شدگی شده و چشم وگوششان به هشدارها و نشانه ها واکنشی ندارد.
شدت انفجار و وسعت انقراض
در نهایت با نگاه به هرم جامعه ایران به خوبی می توان دید که رأس وقاعده آن هر کدام به سویی و در جهتی مخالف در حال از هم پاشیدنی است. یکی از فرط حرص و انباشت و دیگری از فرط ضعف و ناامیدی میروند تا در مسیری دوگانه برای متلاشی شدن و انقراض ایران و ایرانی، سهم خود را اداء کنند.
این گونه از هم پاشیدگی در ایران که در هر دو سوی جامعه و در دو جهت مخالف شکل می گیرد، شاید کم نظیر باشد و باز هم شاید این نگرانی رابدنبال داشته باشد که از پس فروپاشی یا شاید بهتر باشد بگوییم انفجارمهیب، دیگر چیزی از تمدن و جامعه ایرانی باقی نمانده و سرزمین ایران برای همیشه چه از نظر زیست محیطی و چه از نظر مردمان بومی خود، منقرض و نابود شود.
البته در فقدان هر گونه راه حل نظری و نقشه راه عملی، شاید برخی به دم مسیحا یا ظهور و حضور منجی بشریت و یا معجزه ای اهورایی معتقدباشند که بتواند کشور را از ورطه سقوط و نابودی انهم هم در واپسین لحظات از انقراض و اضمحلال نجات دهد، اما آنچه در حال حاضر میتوان دریافت و دید، آن است که چه از سوی مردم و چه از سوی حاکمان، امر فراموشی و از خود بیخود شدگی، فرصت را برای نجات کشور وتمدن ایرانی روز به روز کمتر و کمتر خواهد کرد. این نگاه حتی اگرناامیدانه تلقی شود از مهیب بودن واقعیتی که نزدیک ماست کم نمیکند.
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…
تردیدی نیست که تداوم نزاع اسرائیل و فلسطین که اینک منطقهی پرآشوب و بیثبات خاورمیانه…
تصور پیامدهای حمله نظامی اسرائیل به ایران نیروهای سیاسی را به صفبندیهای قابل تأملی واداشته…
ناقوس شوم جنگ در منطقۀ خاورمیانه بلندتر از هر زمان دیگری به گوش میرسد. سهگانۀ…