چند وقتی هست که آن بحث تقریبا کلاسیک مرگ فلسفه با استدلال استفن هاوکینگ (مبنی بر اینکه فلسفه نتوانسته در برخی مباحث پابپای علومی نظیر فیزیک پیشرفت کرده به پرسشهای بنیادین بشر پاسخ درخوری بدهد) در محافل فکری و روشنفکری غرب داغ شده است. البته استفن هاوکینگ این نظریه (یا به تعبیری صحیحتر حکم) را در ادامه نظریههایی صادر کرده که پیشتر با پرداختن به مفاهیمی چون خدا، بنیاد هستی و آفرینش جهان جنجالهای بسیاری را در جهان ایجاد کرده بود. البته نباید از خاطر دور داشت که هاوکینگ از حیث روششناختی در نظریهای که به مرگ فلسفه و… پرداخته، پیرو سنتیست که پیشتر توسط متفکران پستمدرن و آبای آنان یعنی مارتین هایدگر پایه گذاشته شد. این درحالیست که درک فیلسوفانی چون هایدگر و پیروان پستمدرنش از کارکرد فلسفه با معنای و کارکرد کلاسیک آن متفاوت است.
من فلسفه را با توجه به معنی یونانی و عربی آن مینگرم: عشق به دانش و حکمت. به نظر من زندگی انسان بدون دانش و حکمت امکان پذیر نیست. از بدو ظهور انسان در کره خاک، زندگی ما با این دو گره خورده است.
با تضعیف شدید نیروهای غریزی، تنها کسب دانش بوده است که زندگی را برای نوع ما میسر کرده است. در واقع تکامل و تطور انسان با توانمند شدن نیروهای دماغی ما که وسیله کسب دانش است همواره توام بوده است. هرچند که طبیعت خانه و کاشانه ماست، اما از همان ابتدا ما با نیروهای مخرب طبیعت میبایست مبارزه کنیم و تنها از طریق کسب دانش در مورد نیروهای طبیعی این کار ممکن بوده است. به این دلیل بدیهی است که علم جدید از فلسفه مشتق شده است.
همچنین با کاهش شدید نیروهای غریزی در انسان، روابط مابین افراد احتیاج به واسطه ای داشته است که زندگی اجتماعی را که همزاد بشر است تسهیل کند و این را میتوان حکمت نامید.حکمت همچنین شامل تلاش انسان برای معنی بخشیدن به زندگی و تصور زیستن در سطح عالی تر میشود. بدون حکمت زندگی اجتماعی انسان از آنچه که هست نیز بد تر میشود. تامل و تدقیق در مورد روابط اجتماعی و همچنین رابطه فرد با خویشتنِ خود، انسان را قادر میکند زندگی بهتری را برای خود تصور کند و آن تصور را به واقعیت نزدیک نماید.
کسب دانش و حکمت در تاریخ انسان به صورتهای مختلفی ظهور کرده است. برای مثال میتوان گفت که دین، هنر، و ادبیات نیز چنین نقشی را بازی کرده اند. اما آنچه فلسفه را از اینها متمایز میکند رویکرد و اسلوب آن است. در سبک و رویکرد دین، هنر و ادبیات بیشتر از استعاره و تمثیل و نماد استفاده میشود. به این جهت درک اینها برای مردمانی که زندگی ای شان بیشتر با دغدغه امرار معاش گره خورده است قابل هضم تر و ملموس تر است. به همین دلیل نیز زبان این سه دقیق نیست و محل تفسیر و تاویل، و در بسیاری از موارد تحریف و بدفهمی، زیادی را باز میگذارد.
شکی نیست که در بسیاری موارد باز بودن امکان تفسیر مفید است، اما از آنجایی که همین پدیده باعث تحریف و سوء تفاهم هم میشود، این جنبه منفی را نمیتوان نادیده گرفت، همانطور که در حوزه دین این تحریفها باعث بسیاری از مصائب و سوء استفادهها و ترویج خرافات شده و میشود. اما به دلیل روش خاص فلسفه که تلاش زیادی بر آن دارد که حتی المقدور با زبان دقیق صحبت کند، این امکان کمتر میشود.
از طرف دیگر باید توجه داشت که دانش به خودی خود مقوله ای بیطرف نیست. هرچند که من با اکثر گزارههای پستمدرنها مخالف هستم، اما انتقادی که بسیاری از نحلههای پستمدرن به دانش انسان گرفته اند، تا حدی (اما نه کاملا) معتبر است. دانش اصولا معطوف به شناسایی شئی ای در طبیعت است. هنگامی که ذهن انسان پدیده ای را مورد شناسایی قرار میدهد، به طور کلی آن به آن پدیده به صورت شئی نگاه میکند. و هنگامی که بدین طریق به انسان و انسانهای دیگر نگاه شود، آنها نیز شئی واره میگردند و عزت و کرامت انسان بودن از آنها سلب میشود. همانطور که مارتین هایدگر نشان داده است تاریخ فلسفه، حداقل در غرب، بدین لحاظ سخت آلوده بوده است. اما آنچه هایدگر و بسیاری از پستمدرن ها به آن اشراف ندارند این است که انسان بدون کسب دانش غیر ممکن است. این افراد سعی مذبوحانه ای داشته اند که خرد انسان را که از لوازم و ملحقات دانش است تخطئه کنند و به همین دلیل هم وارد بسیاری از تناقضات مضحک شده اند. مگر میتوان نوشت بدون استفاده از خرد؟ به همین دلیل هم نوشتههای هایدگر و اخلاف پستمدرنش عمدتا سردرگم و هذیانی هستند.
اما آیا میتوان دانش ورزید و دیگری را شئی واره نکرد. به گمان من پاسخ به این سوال در غایت آری است. اگر دانش در سطح جامعه حتی الامکان به صورت یکسان پخش و توزیع شود بالقوه چنین شرایطی قابل تصور است. هنگامی که سطح دانش و حکمت یک جامعه بالا رود، خرافات و تعصبات کورکورانه به حداقل برسند، و آموزش برای همگی به سهولت قابل دسترس باشد میتوان تصور کرد که جنبه منفی دانش ورزیدن یعنی سلطه بر دیگری به همان اندازه کاهش پیدا کند. اما بر خلاف وهم پستمدرنها هیچ جامعه انسانی را بدون دانش و حکمت نمیتوان متصور شد.
*فرزین وحدت استاد پیشین جامعهشناسی دانشگاه هاروارد است