در این یادداشت بنا نیست به موضوع اصلی و تمام بحث جناب دکتر سروش در یک سخنرانی پیرامون کتاب داوکینز پرداخته شود اما در این سخنرانی یک مثال (تمثیل؟) و تشبیه کلیدی توسط او مطرح شد که به نوعی میتوان آن را یکی از محورهای اصلی و پاشنه آشیل ادعای او تلقی کرد و نمیشود در این مثال مناقشه نکرد، در صورتی که این مثال رهزن است و سه ادعای سروش در باب زمان از قوت و اعتبار لازم برخوردار نیست.
در این سخنرانی جناب سروش برای توجیه یک «موجودیتِ ماورائی» مثال «زمان» را شاهد میگیرد و میفرماید «زمان» وجود دارد؛ با لحنی که گویی شواهد بدیهی نشان از وجود زمان دارند و مورد اجماع همگان و بهویژه فیزیکدانان و کیهانشناسان است، زیرا زمان مدنظر وی در حیطهی فیزیک و کیهانشناسی قرار میگیرد و فهم زمان از این حیث، بر شناختی مکفی از این علوم توقف دارد، یا لااقل به صورت موجبهای جزئیه شرط لازم شناخت زمان هستند. نشانهی وجود زمان را هم پیر شدن ما میداند و میگوید ما فرسوده میشویم، گذشته و آینده داریم پس زمان وجود دارد.در ادامه بهعنوان ادعای دوم جناب سروش بزرگوار ادعا میکند این زمان مادی نیست، چون نه بو دارد نه طعم دارد نه دست دارد و نه پا دارد. در نهایت او بهعنوان ادعای سوم اشاره میکند زمان همیشه وجود داشته، یعنی زمانی نبوده که زمان نبوده باشد. چون اصلا این پارادوکس است که بگوییم زمانی بوده که زمان نبوده باشد، اما با اینکه ما زمان را نمیبینیم تأثیرش را ”همهجا” میبینیم.
پس سه ادعای سروش عبارت است از اینکه:
۱-زمان وجود دارد و خیلی هم واضح است؛ زیرا گذشته، آینده و پیری و فناپذیری ما نشان از وجود زمان است.
۲-زمان غیرمادی است؛زیرا نه بو و طعم دارد و نه دست و پا.
۳-زمان همیشه و در”همه جا” وجود دارد زیرا نمیتوان گفت زمانی وجود داشته که زمان وجود نداشته است.
سه مدعایی که سروش مطرح میکند مناقشهبرانگیز است و ادلهی آن کافی و وافی نیست و میتوان گفت فهمی عرفی ( به عبارتی عوامانه) از زمان است که برای چنین بحثی این مثال نارساست.
حال میرویم سروقت ادعای نخست. آیا به صرف اینکه ما گذشته و آینده داریم و فنا خواهیم شد میتوانیم ادعا کنیم که زمان وجود دارد؟ صرفنظر از آنکه (به نوعی مستتر) در کلام سروش وجود زمان بدیهی است.
موضوع «زمان» پیش از هرچیز در حوزهی فیزیک و کیهانشناسی است و از این منظر چنین نیست که وجود گذشته و آینده و پیری دلالت داشته باشد بر وجود زمان. امروزه مناقشهای جدی و سخت میان کیهانشناسان در این باب جریان دارد. در میان دانشمندان و پژوهشگران دو جبههی کلی وجود دارد که یک طرف آن مدافعان وجود زمان هستند و در طرف مقابل مدافعان عدم وجود زمان. البته فکر نمیکنم که کسی در میان آنها از اینکه ما گذشته و آینده داریم و پیر میشویم بیخبر باشد.
اینکه ما گذشته و آینده داریم و پیر میشویم به قانون دوم ترمودینامیک و افزایش آنتروپی مربوط میشود و ناگفته پیداست که کاملاً فیزیکی است.(در بررسی ادعای بعدی به فیزیکیبودنِ زمان برمیگردیم.)
اگر این مناقشات میان دانشمندان این حوزه، که البته بیش از بیست سی سال است تا امروز جریان داشته را بشناسیم متوجه خواهیم شد که وجود زمان به شدت زیر سوال است و با این دلایل ساده به هیچ وجه وجود آن توجیه نمیشود و به استدلال و پژوهشها و نظریات مرتبط بسیار متقن و معتبری نیاز است که تاکنون چنین نظریه و استدلال و پژوهشی صورت نگرفته تا مانند بسیاری دیگر از پدیدههای علمی مورد اجماع قرار بگیرد. بنابراین ادعای نخست سروش مبنی بر اینکه زمان وجود دارد ادعایی مورد مناقشه است و ادلهی آن وافی به مقصود نیست و سستتر از آن است که وزن ادعا را متحمل شود.
ادعای دوم سروش این بود که زمان مادی نیست و اتفاقاً برای همین میتوان این مثالِ زمان را پاشنه آشیل بحث سروش دانست زیرا برای توجیه یک ادعای ماورائی، آن را به به زمان تشبیه میکند. این ادعا نیز خطا و سالهاست با ظهور نسبیت اینشتین، کیهانشناسان به نیکی میدانند که زمان با فضا در هم تنیده هستند. ما پس از فیزیک نیوتنی دیگر زمان را به عنوان یک پدیدهی مجزا و مطلق و جدا از فضا تلفی نمیکنیم. ما دیگر فضا و زمان(space and time) نداریم بلکه فضا-زمان(spacetime) داریم.
اگر به نظریات فیزیکی/کیهانشناختی و مدلهای موجود آن ناظر به زمان دقت کنیم مدلهای مدافع وجود زمان هم بر این یگانگی میان زمان و ماده تأکید ورزیدهاند. به عبارت دیگر در میان دو موضعی که اکثریت قریب به اتفاق کیهانشناسان و نظریهپردازان زمان را تشکیل میدهد، دستهی مخالف وجود زمان که تکلیفشان با این ادعا روشن است و اصلاً وجود زمان را منکر هستند (و شخصاً با این موضع همدل هستم) و دستهی موافق وجود زمان هم آن را چیزی جز فضا-زمان نمیدانند. فیالمثل در مدلی که ریچارد مولر دربارهی زمان ارائه کرده، زمان را حاصل امواج گرانشی میداند و یا دیگران که جزییات آن را به همان مطلب ارجاع میدهم. بنابراین ادعای دوم جناب سروش بزرگوار نیز از ادعای نخست ناموجهتر است. یعنی اصل مثال زمان و تشبیه آن به ادعاهای ماورائی از اساس نابجاست.
ادعای سومی که مثال زمان در این سخنرانی در بر میگرفت این بود که زمان همیشه بوده و ”همهجا” خواهد بود، یعنی زمانی نبوده که زمان نبوده باشد، چون پارادوکسیکال است. درواقع این دو ادعا است؛ یکی اینکه زمان همیشه بوده و دودیگر اینکه ”همه جا” بوده است.
از بخش نخست ادعای سوم در میگذریم که البته در این مورد مدلها و نزاعهای نظری و علمی حساسی و پردامنهای تاکنون وجود دارد و پروندهی علمی آن تاکنون گشوده مانده است.
اما بخش دوم ادعای سوم که میگوید زمان همه جا وجود دارد. این ادعا نیز مانند ادعای دوم اگر بنا باشد که دقیق سخن بگوییم ادعای بهجایی نیست. همانطور که ذکر آن گذشت برخی با وجود زمان مخالف هستند و سراسر موهوم میدانند. یکی از دلایل این موضعگیری علیه وجود زمان اتفاقاً همین است که زمان در ”همهجا” موجود نیست و شواهدی برای این ادعا بهدست آمده نظیر اینکه در سطح زیراتمی، پدیدهی زمان از معادلات حذف میشود و جریان و پیکان زمان در این سطح ناپدید میگردد.
علاوه بر این به نکتهای در نقد ادعای سوم میتوان اشاره کرد که البته میتوان به شکلی مسامحهانگیز از آن گذر کرد اما اشارهای اجمالی به آن چندان خالی از لطف نیست. در سطوح ماکروسکوپی و بزرگ مقیاس نیز چنین ادعایی محل ابهام است، یعنی در نقاطی که فضا دستخوش تحولات خاصی میشود و به نوعی سینگولاریتی یا تکینگی ایجاد میشود تمامی قواعد موجود نقض شده و زمان نیز از این قاعده مستثنا نیست. حتی مدلهای دیگر و خاصی وجود دارد که اگر با آنها آشنا شویم خواهیم دید که تا چه حد این امر مبهم است.
بهعنوان نکته آخر در اینجا باید اشاره شود که مراد نگارنده و این متن همچون بسیاری از اندیشهورزان جامعه ما نیست که در مقام منتقد با سوگیری و انگیزههای شخصی از هیچ راهی برای تاخت و تاز به اندیشمندان دریغ نمیورزند.( به همین سبب حتی در ابتدا رغبتی به ارائهی این یادداشت نبود) مراد از این انتقادات ایضاح بیشتر بحث و تصحیح سوءبرداشتهای احتمالی برای حقیقتطلبان است. به تعبیری شاید شایستهتر بود که جناب سروش بزرگوار برای تشبیه یک پدیده به مدعای ماورائی، مثال زمان را عرضه نمیکرد، زیرا به شرحی که آمد این تشبیه وافی به مقصود نیست. اگر اصلاً ارائهی چنین تشبیهی برای آن مقدور باشد. چون گویی هرچه اندیشهورزان بکوشند تا برای آن همچون صیادی سراسیمه، ماهیِ ادله را سفتتر بچسبند، زودتر از کف میگریزد. هر مثالی را میتوان در نظر آورد که از در تصور وارد میشود اما پشت در تصدیق معطل میماند .
به هر حال سخن را به درازا نکشانیم و پای سخن را در محدودهی همین بحث دراز کنیم. بعید به نظر میرسد که جناب سروش با برخی از این آموزهها غریبه باشد، بهویژه برخی مباحث فلسفی. برای مثال او در بخش پرسشو پاسخ گزارههایی فلسفی از زمان را بهکار میبرد که به آراء پارمنیدس نزدیک میشود و این رأی امروزه در یکی از مدلهای مشهور مخالف وجود زمان در کیهانشناسی نیز نفوذ داشته و از آن دفاع میشود. اما این امکان وجود دارد که وی علیرغم توشهی مطالعاتی پربار در برخی از زمینههای دیگر (ولو من یا همفکران من کاملاً مخالف باشند) با برخی از این مسائل بیگانه باشد. زیرا آنها از یکسو جنبهی تخصصی بیشتری دارند و از سوی دیگر متأخر و جدیدترند. با توجه به اینکه اهل فلسفه و اندیشهورزی در جامعهی ما بیشتر در بستری عرفانی-ادبی بهسر میبرند تا علمی-فلسفی، جای شگفتی نیست که دائماً این ضعفها در بحث و فحصهای آنها خودنمایی کنند. (دیگران چنان دچار این ضعف هستند که حتی اشتیاقی برای نقد مباحثشان نمیماند)
مراد این ادعا این نیست که باید اسیر ساینتیزم شویم و از آن سر بوم عرصه را بر خود تنگ کنیم، بلکه برعکس اگر بپذیریم که علم جدید مرواریدی است در صدف عصر مدرن و نقش دورانساز آن انکار ناپذیر است؛ بایستی مقتضیات و امکانات معرفتی دوران خود را دریابیم و هرچه در چنتهی دانش بشری هست را بکار بگیریم.
در زمانهی ما توجه به علوم طبیعی یا به تعبیری علوم دقیقه برای اهل نظر ضروری است. در حالی که امثال سروش و برخی دیگر به این علوم بیتوجه نبودهاند و در حد وسع خود کوشیدهاند و این انتقاد نیز برای تخفیف او نیست اما همچنان کمبود این توجه در بساط اهل معرفت حس میشود و گویا این بیمحلی و دست رد بر سینهی پیشکشهای نیکوی علم در کلام آنها به وفور یافت میشود . هرچند در آن سوی ماجرا اهل علم نیز از توجه به فلسفه در کوشش و مساعی خود غافل شدهاند و راه و رسم قهر و فراغ پیش گرفتهاند. این دو پای لازم برای حرکت و پویایی دانش و فرهنگ جامعه نیاز به همراهی و هماهنگی دارند اما گویی هرکدام به جانب متفاوتی رهسپار شدهاند و ساز خود را مینوازند و پیامد آن همین صدای ناکوک است که هر دم گوش معرفت را میخراشد.
16 پاسخ
آقای پارسا،
ایشان ادعا نکردند که زمان بطور “مطلق” وجود ندارد. بحثشان این است که بر سر مقوله ای که اقای سروش نظر دادند، در جامعه ی علمی اختلاف نظر های زیادی وجود دارد. آنتروپی، آشفتگی و غیر قابل پیش بینی بودن علوم یکی از مواردیست که در این مقاله به آن شاره شده است. (البته بنده سوادم در آن سطح نیست که آنتروپی را دقیق درک کنم، ولی از مقالات عملی که به زبان عامیانه تر نوشته شده است چنین برداشتی دارم).
امپریالیستها تصحیح میشود به ماتریالیستها
با سلام خدمت دوستان گرامی
در بحثهای آقای سروش این مطلب غایب بود؛
آیا جهان محدودست یا بینهایتست؟از نظر علمی و نه فلسفی جهان محدودست لذا باید مخلوق باشد و دارنده خالق،اینکه امپریالیستها و بعضی فیلسوفان جهان و ماده را نا محدود فرض نموده اند پایه علمی ندارد و برای فرار از نتیجه وجود خالق بوده ،در باره محدود بودن جهان فیزیک دانانی هستند که دلایل میاورند باشد در بحث بعدی
زمان در فیزیک نسبیت زیر مجموعه سرعت نور است،یعنی تنها چیزی که اصل است و تغییر پذیر نیست.نور برای رسیدن از نقطهای به نقطه دیگر نیازمند دو پارامتر دیگر یعنی فاصله و زمان است.حال اگر ثابت شود که در شرایط ویژهای پارامتر دوم قابل حذف یا تعدیل(یعنی عبور از سرعت حدی سیصد هزار کیلومتر بر ثانیه) است در این صورت میتوان گفت که زمان وجود ندارد یا لااقل مطلق نیست و تابعی است از چند فاکتور فعلا ناشناخته دیگر. هر چند هم اکنون نیز میدانیم در شرایط سرعتهای بالا(بالاتر از ۱۰ درصد سرعت نور) یا گرانشهای بسیار نیرومند،در جاهایی مانند پیرامون سیاهچالهها،و یا فواصل بسیار کوتاه مانند فاصلههای کوانتومی میان ذرات بنیادی زمان کند یا متوقف میشود. این نیز اثبات شده که زمان از لحظه بیگبنگ آغاز شده و پیش از آن فضازمان وجود نداشته است و هم اکنون نیز فضازمان در حال گسترش است.کلا فیلسوفان فیزیکدانان خوبی نیستند و چندین بار ایدههایشان فیزیکدانان و اخترشناسان را زندانی کرده یا حتی به قیمت جانشان تمام شده است.
(۱)
با سلام
من این نوشته را [که دراز نوشته ام] بر اساس شناختی که از خودمان و از جامعۀ ایران دارم نوشته ام. در نکتۀ اولش خیلی کوتاه اشاره به معضل زمان نزد طبری [مؤلف تاریخ طبری] کرده ام تا:
(۱) گفتاری در بارۀ زمان در این نوشته آورده باشم.
(۲) بگویم که چگونه مورخین پس از طبری تاریخ روایی ایران را بی توجه به معضل او در کتاب های خود گنجانده اند.
در نکتۀ دوم خیلی کوتاه اشاره به دید قرآن در باره زمان کرده ام. در این باره چند حدیث از پیامبر آورده ام که بیانگر معضل زمان در شبه جزیرۀ عرب در روزگار اوست.
در نکتۀ سوم به جنس گفتار داوکینز و موضع آقای سروش در دفاع از دین می پردازم.
در ادامه آیاتی از سورۀ نحل را در اشاره به این معنا که خدای قرآن خدای قانونمندی هایی است که چون خون در جان جهان جاری است آورده ام و گفتار را با پرسش «کدام درک از قرآن راستین است؟» و پاسخ قرآن به این پرسش به آخر آورده ام.
گفتار اول:
من بر این گمانم که عموم کسانی که تاریخ طبری را می خوانند نمی دانند که چرا او که در اصل می خواسته کتاب در بارۀ تاریخ اسلام بنویسد ناگهان به سرش زده تاریخ جهان بنویسد؟ و در نوشته اش تکه ای در بارۀ حضرت آدم می آورد. بعد تکه ای در بارۀ کیومرث. بعد تکه ای در بارۀ مصر و یونان و الی آخر.
طبری هنگامی که آغاز به نوشتن می کند متوجه می شود که همه گفتاری که از منابع گوناگون گردآوری کرده تاریخ ندارند. آری! به این فکر می افتد که زمان چیست؟ [بقیه اش را خودتان در کتابش بخوانید.]
راه حلی که سرانجام به فکرش می رسد این است که تاریخ روایی ایران را به منزلۀ رشتۀ زمان در کتاب تاریخش بیاورد و بعد همه رویدادهای جهان را به موازات آن در کتابش بگنجاند و آنگاه تاریخ اسلام را در ادامۀ آن در میان نهد. بیشتر مورخین پس از او بی آن که بدانند چرا طبری تاریخ پادشاهان ایران را در کتاب تاریخ خود آورده به تقلید از او [بیشترشان همینطور اَلَکی پَلَکی] تاریخ روایی ایران را در کتاب های خود گنجانده اند.
ادامه در ۲
(۲)
گفتار دوم:
این که امروز ما زندگی روزانه مان را بر اساس زمان تنظیم می کنیم در روزگار قدیم نبوده است. در شبه جزیره عرب هیچ نبوده است. برای مثال مردم نمی دانستند افطار یا سحری ماه رمضان در حدود چه ساعتی است.
بخارایی می نویسد: از عَدِی حاتم گفته اند که چون قرآن گفت در ماه رمضان «بخورید و بیاشامید تا آن که رشتۀ سفید از سیاه برایتان قابل تشخیص باشد» من یک رشته نخ سفید و یک رشته نخ سیاه زیر بالشم گذاردم و پیش از آن که چیزی بخورم نگاهی به آن ها می انداختم. باری این را به پیامبر گفتم که گفت: سیاه یعنی شب و سفید یعنی روز. «أنَّما ذَلِکَ سَوَادُ الّلیلِ وَ بَیَاضُ النَّهارِ.» (بخارایی؛ ف؛ ج۲؛ حدیث ۱۹۱۶ ص ۳۹۹) و (مسلم؛ ف؛ ج ۲؛ حدیث ۳۴ ـ (۱۰۹۱) ص ۲۴۳)
سهل بن سهل گفته که پیرو این آیه خیلی ها یک رشته نخ سیاه و یک رشته نخ سفید به پایشان بسته بودند و چون می خوردند هر از گاهی هم نگاهی به آن ها می انداختند تا ببینند سفید از سیاه قابل تشخیص است؟ (بخارایی؛ ف؛ ج۲؛ حدیث ۱۹۱۷ ص ۳۹۹) و (مسلم؛ ف؛ ج ۲؛ حدیث ۳۵ ص ۲۴۳)
بخارایی می نویسد: گفته اند پیامبر آنگاه گفت که بلال در افطاار و ابن اُمِّ مکتوم سحرگاه اذان بگوید. پس به مردمان گفت: چون بلال اذان گفت وقت خوردن و چون ابن اُمِّ مکتوم اذان گفت وقت بازایستادن از خوردن است. (بخارایی؛ ف؛ ج۲؛ حدیث ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ ص ۴۰۰)
در ادامه می نویسد: گفته اند این به دورانی بوده که هوا خیلی دیر تاریک می شده و خیلی زود هم روشن می شده و به این ترتیب فاصلۀ میان افطار و سحری کوتاه بوده است. (بخارایی؛ ف؛ ج۲؛ حدیث ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ ص ۴۰۰)
بخارایی همچنین می نویسد: عَدی حاتم گفته که من به نزد پیامبر شدم و از او در بارۀ رشتۀ سیاه و سفیدی که مردم در ماه رمضان دمِ دست می گذارند پرسیدم. پیامبر گفت: این که دو رشته سیاه و سفید کنار دستت بگذاری خُل بازار است. رشتۀ سیاه و سفید یعنی سیاهی شب و سپیدی روز. گفت: «إنَّکَ لَعَرِیضُ القِفَا إن أبصَرتَ الخَیطِینِ.»(بخارایی؛ ف؛ ج۵؛ حدیث ۴۵۱۰ ص ۴۹)
ادامه در ۳
(۳)
همۀ قرآن دارای چند نکتۀ کانونی [و محکمات] است. در سراسر قرآن سخت کوشیده شده که شنوندۀ قرآن نظرش معطوف به آن نکات باشد.
اعراب شبه جزیره زیاد از پیامبر در بارۀ هر چه که به ذهنشان می رسید می پرسیدند. فراوان در بارۀ خورشید و ماه و ستاره ها می پرسیدند. گمان می کردند که پیامبر همه چی دان است و به ویژه می داند که در آسمان ها چه می گذرد. جایی در قرآن می گوید: «[پیامبرا!] از تو زیاد در بارۀ هلال ماه و تغییرات آن می پرسند. بگویشان این برای تشخیص وقت و زمان است. و بگویشان به جای این که به این حرف ها بپردازید خانه که می روید [در بزنید و اجازه بگیرید و] به جای پریدن از دیوار از در وارد خانه شوید!» (۱۸۹ سورۀ بقره) شیخ سعدی هم حکایتی در این باره در گلستان خود آورده است و می نویسد: «منجمی به خانه در آمد. [دید این جا یکی نشسته و می گوید من ولی فقیه و جانشین خدا در روی زمینم] دشنام داد و سقط گفت و فتنه و آشوب برخاست. صاحبدلی که بر این واقف بود گفت: تو بر اوج فلک چه دانى چیست – که ندانى که در سرایت کیست؟»
گفتار سوم:
ما ایرانی ها به دلیل ضعف جریان روشنفکری در ایران که خاستگاهش سرکوبگری حکومت ها است همیشه چیزی را جای چیزی می گیریم و آنچه را که غربی در بارۀ چیزی گفته به چیز دیگری نسبت می دهیم و در بارۀ آن فراوان هم گفتگو می کنیم. [هایدگر چه گفت؟ فوکو نظرش در این باره چیست؟] و آنقدر خطایمان را تکرار می کنیم تا تبدیل به خطای مصطلح می شود. به عبارت دیگر ما ایرانی ها در خیلی موارد دچار خطای این همان می شویم. مثالش برخورد جامعۀ با سواد ایران با فجایع چهار دهۀ اخیر ایران و نسبت دادنش به دین اسلام است. ما ایرانی ها در ایران مسلمان نیستیم؛ آنچه دینش می نامیم اعتقادات شیعی ماست. جامعۀ با سواد ایران چون نه این را می شناسد نه آن را یکی را جای دیگری می نشاند و فحشی را که بایست به آن دهد و سقطی را که بایست بگوید به این می دهد و می گوید.
آقای ریچار داوکینز یک فرد دانشگاهی است که سال هاست بنا به سنت آتئیست ها جنبشی نئو آتئیستی بر علیه خرافات مذهبی به راه انداخته است که هیچ ارتباطی به دین اسلام در معنای قرآن ندارد؛ ولی در ضدیت با خرافاتی است که ما مسلمان ها در منجلاب آن تا خِرخِره گرفتار آمده ایم.
ادامه در ۴
(۴)
گفتار دانشگاهی آقای داوکینز در مجامع دانشگاهی غرب گاه رودروی دین باوری بر اساس طرح دین شناختی شلایر ماخر قرار می گیرد. دین باوری از این نوع را آقای سروش و بیشتر آقای محمد شبستری در ایران به راه انداخته اند که هیچ ارتباطی با آنچه قرآن در بیان آن است ندارد.
شلایر ماخر بر آن بود که دین [مسیحیت] ربط به کار و کردار آدمی و اخلاق و فلسفی اندیشی دینی ندارد؛ بلکه خاستگاهش حسی دینی و عاطفی در نهاد ما آدمیان است که تک تک ما را به داشتن تجربۀ عرفانی از دین فرا می خواند. شلایر ماخر این حرف را در دوره ای می گفت که (۱) بزرگان روشنگری و کانت در رأس آن [بنا به سنت اسپینوزایی] بر این باور بودند که تجربه اساس شناخت آدمی از جهان پیرامونی خود است. (۲) دین باوران حرفشان این بود که دین [یا شناخت دینی] خود دستاورد تجربۀ دینی انسان های برگزیده است. حرف شلایر ماخر در این میان این بود که می گفت برای تجربۀ دین نیاز به این نیست که ما از برگزیدگان باشیم. همه می توانند دین را که مقوله ای حسی و عاطفی است در معنای شناخت عرفانی تجربه کنند.
برخورد آقای سروش با گفتار داوکینز از موضع شلایر ماخری است؛ و ربط به قرآن ندارد. قرآن آدمی را به فرونهادن هر خدا انگاشته ای که دارد فرا می خواند. حرفی که ابراهیم نبی به پدرش و بزرگان قوم خود گفت هم ارز با حرفی است که داوکینز امروز فاش از آن سخن به میان می آورد.
قرآن می گوید: ابراهیم نبی به پدرش و بزرگان قومش گفت: «اُف بر شما! شما مگر عقل ندارید!» داوکینز این را در مجامع دانشگاهی به زبان دانشگاهی می گوید. قرآن می گوید: ابراهیم به پدرش و بزرگان قومش گفت: اُف بر شما! این چه دینی است که شما دارید؟ مگر عقل ندارید؟ «أُفٍّ لَّکُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ ۖ أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟» (انبیاء ۶۷) از این گزاره دست کم این را می توان فهمید که (۱) قرآن دین را در مرزی پذیرفته می داند که عاقلانه است. (۲) قرآن بر آن است که آدمی هر آنچه را که دین می انگارد اگر که بیرون از گنجایش عقل است حتی اگر که برایش مقدس است فرو بنهد. قرآن در ادامه می گوید: پدر ابراهیم و [امام خمینی و] بزرگان قومش از سر خشم عربده برآوردند و گفتند: اگر دیندارید و تعصب دین دارید این کافر ملعون را برای حمایت و بزرگداشت از خدایانتان در آتش بیندازید تا بسوزد: « قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ» (انبیاء ۶۸)
ادامه در ۵
(۵)
این را در سویی بگذارید و این فاکت را که واژۀ عقل حتی یکبار هم در سراسر تورات یا انجیل نیامده در کنارش نهید تا بدانید هر گردی گردو نیست. میان دین و خدای تورات و انجیل از یک سو و قرآن و اسلام محمدی از سوی دیگر فرق از زمین تا آسمان است. [و من اعتنا به درک شیعی یا سنی از دین اسلام که تفسیر هر دو از آیات وحی در انکار بدیهیات آن است ندارم.]
قرآن در بارۀ خدا چه می گوید؟
در قرآن هیچ گونه بحثی در بارۀ ماهیت خدا نیست. [تئولوژی در قرآن نیست!] قرآن وقتی در بارۀ خدای مشرکین گفتگو می کند آن را “رَبِّهم” می گوید. وقتی در بارۀ خدای مؤمنان گفتگو می گوید آن را “رَبِّکم” می گوید. وقتی این دو با هم می جنگند می گوید: «هَٰذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ .»
هیچ جای قرآن هیچ اشاره ای به فرق میان این “رب” و آن “رب” نشده است. آنچه قرآن از آدمیان می خواهد این است که خدا را یکی و یگانه بدانند و هیچ چیز جز آن را عدیل آن قرار ندهند. می گوید: کافر کسی است که چیزی را عدیل خدا می انگارد. نمونه اش جمهوری اسلامی ایران است که بنیانگذارانش آن را “نظام مقدس” عنوان کرده اند و با هر کس که مخالف آن بوده دشمنی ورزیده اند و اگر از دستشان برآمده او را کُشته اند. قرآن در آغاز سورۀ انعام می گوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ۖثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ.» و این کار را کسانی کرده اند که صدها سال به مردم گفته اند: کافر یعنی آدمی که خدا باور نیست! این را این نُمایه های عظیم خداوند گفته اند. ابوحامد غزالی گفته. امام فخر رازی گفته! این را من انکار دانسته یا نادانستۀ بدیهیات قرآن می دانم و هم ابوحامد غزالی و هم امام فخر رازی را در این گفته شان محکوم می کنم. [خدایشان ببخشاید.]
در عصر روشنگری دکارت و اسپینوزا باورمند به خدا بودند. هیوم نیز باورمند به خدا بود. شرح چیستی این خدا را اسپینوزا که باورمند به کیستی خدا نبود در کتاب اتیک خود آورده است؛ که من در اولین فرصت ترجمه درستش را اینجا در سایت زیتون می آورم تا بدانید چه نزدیکی زیادی با خدای قرآن دارد.
خدای قرآن خدای قانونمندی هاست. در آیۀ دوم سورۀ نحل می گوید: « خدا آن است که خود به خواست خود یکی از بندگانش را به پیامبری می گمارد تا مردم را [از فرجام کارهایی که می کنند و نارواست] بیم دهد. خدایی که از فرد آدمی می خواهد در هر کار که می کند بی اعتنا به این یا آن خدا انگاشته خدا ترس باشد.
ادامه در ۶
جناب بهرنگ گرامی
دراز گویی شما به نظرم حتی همکیشان مسلمانتان را هم خسته کرده است. تصور میکنم اگر شما حرفی برای گفتن دارید در قالب موضوعاتی معین بصورت مقاله همانند دیگران انتشار دهید تا مورد قضاوت دیگران قرار گیرد. برای یک مطلب ۱۰۰ خطی کامنت ۱۰۰۰ خطی مناسب بنظر نمیرسد.
(۶)
[قرآن می خواهد آدمی بداند که زندگی اش قانونمند است و خدایی دارد و قانون این خدا در جان جهان عمل می کند و در رابطه با زندگی آدمی به سان تیغ می بُرد. مقرر است تا از کار و کردار آدمی اگر که رواست بی دریغ روا خیزد. و اگر که نارواست بی محابا ناروا خیزد.] (سوره نحل آیۀ ۲)
مفاد این آیه که از محکمات قرآن است و نگرش بنیادین قرآن است در سراسر قرآن بازتاب دارد. شما اگر نود و چند درصد قرآن را هم از آن کم کنید مفاد این آیه در باقیماندۀ آن همچنان چشمگیر است.
در سورۀ نحل در آیۀ ۲۹ گفته می شود:
[پیامبرا! حرف اول این دین «إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ» است. این دین آری حرف اولش این است که خدای همۀ انسان ها یکی است. این حرف پذیرشش تبعاتی دارد. (۱) خدایی که واحد است همه آدمیان را به پذیرش حرفی که واحد برای همگان است می خواند. [خدای واحد ادیان متفاوت ندارد!] (۲) نسبتی که خدا با تک تک آدمیان دارد یکسان است و یکی است. (۳) خدای واحد [به استناد گفتار پیامبرش] مردم دین باور را [به رغم اختلافی که در درک از دین با هم دارند] به انجام عملی که خیر است [و زیان به حال هیچ کس ندارد؛ نه به جنگ یا دشمنی با یکدیگر] فرا می خواند.
پیامبرا!
[تو اکنون برآنی که این حرف را به میان مردم بَرَی. و چون این می کنی به دو برخورد می رسی:] برخی ناباورانه می گویند: «کسانی این افسانه به نام دین با پیشینیان ما نیز گفته اند.» [که خدایی هست و ما آدمیان را می نگرد تا چه می کنیم و زندگی را از پس امروز فردایی است!] (نحل آیۀ ۲۴) کسانی که خداباورند و به این درک رسیده اند که زندگی قانونمند است [و قانون خدا در جان جهان عمل می کند و این قانون در رابطه با زندگی آدمیان بُرّا به سان تیغ است] می گویند: «چه نیکوست؛ دینی که می گوید از کار خیر آدمیان در این دنیا و آنگاه در آن دنیا خیر خیزد.» (نحل آیۀ ۳۰)
این آیات ویژۀ قرآن است. در تورات و انجیل اثری از چنین آیاتی نیست. از خدای شلایر ماخر هم در قرآن هیچ اثری نیست. در ادامه در سورۀ نحل می خوانیم:
ادامه در ۷
(۷)
[پیامبرا!] این کسانی که از گفتارت رویگردانند به انتظار چه اند؟ این که فرشته وحی به نزدشان بَهر فراخوانشان به دین بیاید؟ یا فرشته از آن دست که به نزد دیگر پیامبران شد به سروقتشان بیاید؛ تا خانه خراب گردند؟ [و پیامبرا!] این که سقف فاسد خانۀ کسانی به سرشان خراب می شود نشانگر بی داد خدا نیست؛ فرجام کارهایی است که به ناروا می کنند. سخن پیامبران با مردمی که آنان را مسخره می کنند مگر جز در این باره است؟ نگرانی پیامبران مگر جز در این باره است؟ و پیامبران مگر غیر از این است که می خواهند نگرانی که در این باره دارند را با مردم خودشان در میان نهند؟ [خدا را آری مقرر است که ناروا از ناروا خیزد!] «وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» (نحل ۳۳ و ۳۴)
در ادامه می خوانیم:
[پیامبر!] این کسانی که [در شبه جزیره] خدا باورند و نیز باورمند به خدا انگاشتگان خودند با تو می گویند که این دین که ما داریم و دین نیاکانی ماست دین بَهر ما به خواست خداست. و می گویند این حلال و حرام ها که ما داریم نیز همه خواست خداست. [پیامبرا!] این را مردمانی دیگر نیز در روزگاران پیشین در رویگردانی از گفتار پیامبران خود گفته اند. مسئولیت تو در برابر کسانی که به نام خدا از پیامبر خدا رویگردانی می کنند جز رساندن پیام این دین به آنان و سایرین نیست. «فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ» (نحل آیه ۳۵) دین را قاعده بر این است که پیامبرش در آستانۀ فرو ریزی سقف فاسد خانه ای که مردم زیر آن می زیند به پیامبری گمارده می شود و مردم را آشکارا به پیروی از رهنمود وحی به رغم مخالفت هر قیّمی که دارند [پادشاه، حکمران، سرکردۀ قوم، ارباب، متولی دین، والدین و یا همسر] فرا می خواند. آنگاه خدا به خواست خود کسانی را که راستی گفتار وحی را درمی پذیرند به رهنمود خود از دایرۀ درد و رنج بیرون می برد و سپس سقف خانه را بر سر سایرین خراب می کند. [این را به مردم بگو؛ و بگو که حکایت دین آری این است.] خودتان بروید و آثار این سقف های خراب را در هر جا که هست ببینید. (نحل آیه ۳۶) [پیامبرا!] این حکایت را به خودت نیز بگو؛ تا بدانی که خدا آن کس را که نخواهد از دایرۀ درد و رنج بیرون نمی برد؛ حتی اگر که پیامبرش دستش را حریصانه بگیرد و بخواهد تا یاری اش کند. «إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ» ( نحل آیۀ ۳۷) [آری! زندگی قانونمند است!]
ادامه در ۸
(۸)
در ادامه می گوید:
[پیامبرا!] دیدن کش و قوس سایه ها بَهر ادراک این معنا که زندگی قانونمند است بسنده است. (نحل ۴۸) دیدن پرواز کبوتر در پهنۀ آسمان برای درک این معنا بسنده است. ۰(نحل آیۀ ۷۹)
بگویشان شما چگونه کسی را که بی دست و پا و خِرفت است و دست به هر کاری که می زند خسارت به بار می آورد با کسی که چراغ دستش است و می داند که کجا و چرا می رود و او را برگمارده اند تا آدمی را به این بخواند که هر کار که می کند آن باشد که باید باشد و به جا باشد و به ناروا نباشد یکی می دانید؟ «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا أَبْکَمُ لَا یَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ وَهُوَ کَلٌّ عَلَى مَوْلَاهُ أَیْنَمَا یُوَجِّهْهُ لَا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ» (نحل آیۀ ۷۶)
و اما کدام درک از قرآن راستین است؟
[و پیامبرا!] خدا خود نخواسته که مردم همه یک درک از دین داشته باشند. اگر که این می خواست می دان که لابد چنین می شد. خدا در کار دین [ پادشاهی است که] آن کس را به خود می خواند که می خواهد. هستند کسانی که از خود می راند. [خدا اعتنای به این ندارد که چه کس چه درکی از دین و خدا دارد یا ندارد؛] می نگردتان تا چه می کنید. و پرسش خدا در روز داوری از کسی در بارۀ دینش و درکش از خدا نیست؛ در بارۀ کار و کردار اوست.« وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلَکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ » (نحل آیۀ ۹۳)
با احترام
داود بهرنگ
آقای بهرنگی،
بنظر بنده شما پایه ی بحثتان بر مبنای مطلق “پیامبر فرستاده ی خداوند” است و برای همین به یک جانبه نگری می انجامد. فکر می کنم کتاب “مسیر پیامبر” خانم وسمقی دید باز تری به نقد دین و یا تفکرات دینی داشته باشد.
سلام،
ابتداً عرض کنم بنده سوادم در حد لیسانس هستش (خیلی زیاد نیست) و از دنبال کنندگان عادی نظرات دکتر سروش هستم، همچنین من نمی دونم جنابعالی کدوم یک از سخنرانی های ایشان مد نظرتون بوده ولی چندین سال پیش فایل صوتی از دکتر سروش شنیدم که در انتهای جلسه در مورد خدا صحبت میشه یا به تعبیر شما “موجود ماورایی”!
و دکتر چند مثال برای درک بهتر خدا میزنند که یکی از اون مثال ها همین مفهوم زمان بود تا افرادی مثل بنده به چگونگی وجود خدا و به عبارتی جنس خدا پی ببریم و ناگفته پیداست که درک خداوند برای انسان غیر ممکن است و با هیچ مثالی قابل بیان نیست و در همون سخنرانی هم دکتر به این آیه قرآن اشاره می کنند “لیس کمثله شیء”
نه صحبت از زیر اتم بود و نه فضای بالای سر! چرا که همه ی ما روی زمین زندگی می کنیم و یک مفهوم کلی و قابل درک از زمان داریم و ایشان سعی کردند با این مثال درک بهتری از خداوند به ما بدهند.
این یادداشت شما، من را بیشتر یاد بازی تیم فوتبال ایران با برزیل انداخت!!!
نظر منتقد محترم بر عدم وجود زمان است دلیل ایشان چیست ؟ اینکه ازدو سخنرانی با چند کلمه کلی گویی انتقاد کنی درست نیست باید کلیه اصولبررسی میشد ثانیا بحث بر زمان نبود اصل بحث بر وجود یا عدم وجود خدا بود که جوابی داده نشد
دیدگاهها بستهاند.