اندیشه

پندارِ زمان؛ نقدی بر سخنرانی عبدالکریم سروش در باب کتاب ریچارد داوکینز


در این یادداشت بنا نیست به موضوع اصلی و تمام بحث جناب دکتر سروش در یک سخنرانی پیرامون کتاب داوکینز پرداخته شود اما در این سخنرانی یک مثال (تمثیل؟) و تشبیه کلیدی توسط او مطرح شد که به نوعی می‌توان آن را یکی از محورهای اصلی و پاشنه آشیل ادعای او تلقی کرد و نمی‌شود در این مثال مناقشه نکرد، در صورتی که این مثال رهزن است و سه ادعای سروش در باب زمان از قوت و اعتبار لازم برخوردار نیست.
در این سخنرانی جناب سروش برای توجیه یک «موجودیتِ ماورائی» مثال «زمان» را شاهد می‌گیرد و می‌فرماید «زمان» وجود دارد؛ با لحنی که گویی شواهد بدیهی نشان از وجود زمان دارند و مورد اجماع همگان و به‌ویژه فیزیک‌دانان و کیهان‌شناسان است، زیرا زمان مدنظر وی در حیطه‌ی فیزیک و کیهان‌شناسی قرار می‌گیرد و فهم زمان از این حیث، بر شناختی مکفی از این علوم توقف دارد، یا لااقل به صورت موجبه‌ای جزئیه شرط لازم شناخت زمان هستند. نشانه‌ی وجود زمان را هم پیر شدن ما می‌داند و می‌گوید ما فرسوده می‌شویم، گذشته و آینده داریم پس زمان وجود دارد.در ادامه به‌عنوان ادعای دوم جناب سروش بزرگوار ادعا می‌کند این زمان مادی نیست، چون نه بو دارد نه طعم دارد نه دست دارد و نه پا دارد. در نهایت او به‌عنوان ادعای سوم اشاره می‌کند زمان همیشه وجود داشته، یعنی زمانی نبوده که زمان نبوده باشد. چون اصلا این پارادوکس است که بگوییم زمانی بوده که زمان نبوده باشد، اما با این‌که ما زمان را نمی‌بینیم تأثیرش را ”همه‌جا” می‌بینیم. 

پس سه ادعای سروش عبارت است از اینکه:

۱-زمان وجود دارد و خیلی هم واضح است؛ زیرا گذشته، آینده و پیری و فناپذیری ما نشان از وجود زمان است.
۲-زمان غیرمادی است؛زیرا نه بو و طعم دارد و نه دست و پا.
۳-زمان همیشه و در”همه جا” وجود دارد زیرا نمی‌توان گفت زمانی وجود داشته که زمان وجود نداشته است.

سه مدعایی که سروش مطرح می‌کند مناقشه‌برانگیز است و ادله‌ی آن کافی و وافی نیست و می‌توان گفت فهمی عرفی ( به عبارتی عوامانه) از زمان است که برای چنین بحثی این مثال نارساست.

حال می‌رویم سروقت ادعای نخست. آیا به صرف اینکه ما گذشته و آینده داریم و فنا خواهیم شد می‌توانیم ادعا کنیم که زمان وجود دارد؟ صرف‌نظر از آن‌که (به نوعی مستتر) در کلام سروش وجود زمان بدیهی است. 
موضوع «زمان» پیش از هرچیز در حوزه‌ی فیزیک و کیهان‌شناسی است و از این منظر چنین نیست که وجود گذشته و آینده و پیری دلالت داشته باشد بر وجود زمان. امروزه مناقشه‌ای جدی و سخت میان کیهان‌شناسان در این باب جریان دارد. در میان دانشمندان و پژوهش‌گران دو جبهه‌ی کلی وجود دارد که یک طرف آن مدافعان وجود زمان هستند و در طرف مقابل مدافعان عدم وجود زمان. البته فکر نمی‌کنم که کسی در میان آنها از این‌که ما گذشته و آینده داریم و پیر می‌شویم بی‌خبر باشد.
این‌که ما گذشته و آینده داریم و پیر می‌شویم به قانون دوم ترمودینامیک و افزایش آنتروپی مربوط می‌شود و ناگفته پیداست که کاملاً فیزیکی است.(در بررسی ادعای بعدی به فیزیکی‌بودنِ زمان برمی‌گردیم.)
اگر این مناقشات میان دانشمندان این حوزه، که البته بیش از بیست سی سال است تا امروز جریان داشته را بشناسیم متوجه خواهیم شد که وجود زمان به شدت زیر سوال است و با این دلایل ساده به هیچ ‌وجه وجود آن توجیه نمی‌شود و به استدلال و پژوهش‌ها و نظریات مرتبط بسیار متقن و معتبری نیاز است که تاکنون چنین نظریه و استدلال و پژوهشی صورت نگرفته تا مانند بسیاری دیگر از پدیده‌های علمی مورد اجماع قرار بگیرد. بنابراین ادعای نخست سروش مبنی بر اینکه زمان وجود دارد ادعایی مورد مناقشه است و ادله‌ی آن وافی به مقصود نیست و سست‌تر از آن است که وزن ادعا را متحمل شود.

ادعای دوم سروش این بود که زمان مادی نیست و اتفاقاً برای همین می‌توان این مثالِ زمان را پاشنه آشیل بحث سروش دانست زیرا برای توجیه یک ادعای ماورائی، آن را به به زمان تشبیه می‌کند. این ادعا نیز خطا و سال‌هاست با ظهور نسبیت اینشتین، کیهان‌شناسان به نیکی می‌دانند که زمان با فضا در هم تنیده هستند. ما پس از فیزیک نیوتنی دیگر زمان را به عنوان یک پدیده‌ی مجزا و مطلق و جدا از فضا تلفی نمی‌کنیم. ما دیگر فضا و زمان(space and time) نداریم بلکه فضا-زمان(spacetime) داریم.

اگر به نظریات فیزیکی/کیهان‌شناختی و مدل‌های موجود آن ناظر به زمان دقت کنیم مدل‌های مدافع وجود زمان هم بر این یگانگی میان زمان و ماده تأکید ورزیده‌اند. به عبارت دیگر در میان دو موضعی که اکثریت قریب به اتفاق کیهان‌شناسان و نظریه‌پردازان زمان را تشکیل می‌دهد، دسته‌ی مخالف وجود زمان که تکلیفشان با این ادعا روشن است و اصلاً وجود زمان را منکر هستند (و شخصاً با این موضع همدل‌ هستم) و دسته‌ی موافق وجود زمان هم آن را چیزی جز فضا-زمان نمی‌دانند. فی‌المثل در مدلی که ریچارد مولر درباره‌ی زمان ارائه کرده، زمان را حاصل امواج گرانشی می‌داند و یا دیگران که جزییات آن را به همان مطلب ارجاع می‌دهم. بنابراین ادعای دوم جناب سروش بزرگوار نیز از ادعای نخست ناموجه‌تر است. یعنی اصل مثال زمان و تشبیه آن به ادعاهای ماورائی از اساس نابجاست.

ادعای سومی که مثال زمان در این سخنرانی در بر می‌گرفت این بود که زمان همیشه بوده و ”همه‌جا” خواهد بود، یعنی زمانی نبوده که زمان نبوده باشد، چون پارادوکسیکال است.  درواقع این دو ادعا است؛ یکی اینکه زمان همیشه بوده و دودیگر اینکه ”همه جا” بوده است.

از بخش نخست ادعای سوم در می‌گذریم که البته در این مورد مدل‌ها و نزاع‌های نظری و علمی حساسی و پردامنه‌ای تاکنون وجود دارد و پرونده‌ی علمی آن تاکنون گشوده مانده است.
اما بخش دوم ادعای سوم که می‌گوید زمان همه جا وجود دارد. این ادعا نیز مانند ادعای دوم اگر بنا باشد که دقیق سخن بگوییم ادعای به‌جایی نیست. همان‌طور که ذکر آن گذشت برخی با وجود زمان مخالف هستند و سراسر موهوم می‌دانند. یکی از دلایل این موضع‌گیری علیه وجود زمان اتفاقاً همین است که زمان در ”همه‌جا” موجود نیست و شواهدی برای این ادعا به‌دست آمده نظیر اینکه در سطح زیراتمی، پدیده‌ی زمان از معادلات حذف می‌شود و جریان و پیکان زمان در این سطح ناپدید می‌گردد. 

علاوه بر این به نکته‌ای در نقد ادعای سوم می‌توان اشاره کرد که البته می‌توان به شکلی مسامحه‌انگیز از آن گذر کرد اما اشاره‌ای اجمالی به آن چندان خالی از لطف نیست. در سطوح ماکروسکوپی و بزرگ مقیاس نیز چنین ادعایی محل ابهام است، یعنی در نقاطی که فضا دست‌خوش تحولات خاصی می‌شود و به نوعی سینگولاریتی یا تکینگی ایجاد می‌شود تمامی قواعد موجود نقض شده و زمان نیز از این قاعده مستثنا نیست. حتی مدل‌های دیگر و خاصی وجود دارد که اگر با آنها آشنا شویم خواهیم دید که تا چه حد این امر مبهم است.  

به‌عنوان نکته آخر در اینجا باید اشاره شود که مراد نگارنده و این متن هم‌چون بسیاری از اندیشه‌ورزان جامعه ما نیست که در مقام منتقد با سوگیری و انگیزه‌های شخصی از هیچ راهی برای تاخت و تاز به اندیشمندان دریغ نمی‌ورزند.( به همین سبب حتی در ابتدا رغبتی به ارائه‌ی این یادداشت نبود) مراد از این انتقادات ایضاح بیشتر بحث و تصحیح سوءبرداشت‌های احتمالی برای حقیقت‌طلبان است. به تعبیری شاید شایسته‌تر بود که جناب سروش بزرگوار برای تشبیه یک پدیده به مدعای ماورائی، مثال زمان را عرضه نمی‌کرد، زیرا به شرحی که آمد این تشبیه وافی به مقصود نیست. اگر اصلاً ارائه‌ی چنین تشبیهی برای آن مقدور باشد. چون گویی هرچه اندیشه‌ورزان بکوشند تا برای آن همچون صیادی سراسیمه، ماهیِ ادله را سفت‌تر بچسبند، زودتر از کف می‌گریزد. هر مثالی را می‌توان در نظر آورد که از در تصور وارد می‌شود اما پشت در تصدیق معطل می‌ماند .  

به هر حال سخن را به درازا نکشانیم و پای سخن را در محدوده‌ی همین بحث دراز کنیم. بعید به نظر می‌رسد که جناب سروش با برخی از این آموزه‌ها غریبه باشد، به‌ویژه برخی مباحث فلسفی. برای مثال او در بخش پرسش‌و پاسخ گزاره‌هایی فلسفی از زمان را به‌کار می‌برد که به آراء پارمنیدس نزدیک می‌شود و این رأی امروزه در یکی از مدل‌های مشهور مخالف وجود زمان در کیهان‌شناسی نیز نفوذ داشته و از آن دفاع می‌شود. اما این امکان وجود دارد که وی علیرغم توشه‌ی مطالعاتی پربار در برخی از زمینه‌های دیگر (ولو من یا همفکران من کاملاً مخالف باشند) با برخی از این مسائل بیگانه‌ باشد. زیرا آنها از یک‌سو جنبه‌ی تخصصی بیشتری دارند و از سوی دیگر متأخر و جدیدترند. با توجه به اینکه اهل فلسفه و اندیشه‌ورزی در جامعه‌ی ما بیشتر در بستری عرفانی-ادبی به‌سر می‌برند تا علمی-فلسفی، جای شگفتی نیست که دائماً این ضعف‌ها در بحث و فحص‌های آنها خودنمایی کنند. (دیگران چنان دچار این ضعف هستند که حتی اشتیاقی برای نقد مباحثشان نمی‌ماند)
مراد این ادعا این نیست که باید اسیر ساینتیزم شویم و از آن سر بوم عرصه را بر خود تنگ کنیم، بلکه برعکس اگر بپذیریم که علم جدید مرواریدی است در صدف عصر مدرن و نقش دوران‌ساز آن انکار ناپذیر است؛ بایستی مقتضیات و امکانات معرفتی دوران خود را دریابیم و هرچه در چنته‌ی دانش بشری هست را بکار بگیریم.

در زمانه‌ی ما توجه به علوم طبیعی یا به تعبیری علوم دقیقه برای اهل نظر ضروری است. در حالی که امثال سروش و برخی دیگر به این علوم بی‌توجه نبوده‌اند و در حد وسع خود کوشیده‌اند و این انتقاد نیز برای تخفیف او نیست اما همچنان کمبود این توجه در بساط اهل معرفت حس می‌شود و گویا این بی‌محلی و دست رد بر سینه‌ی پیشکش‌های نیکوی علم در کلام آنها به وفور یافت می‌شود . هرچند در آن سوی ماجرا اهل علم نیز از توجه به فلسفه در کوشش و مساعی خود غافل شده‌اند و راه و رسم قهر و فراغ پیش گرفته‌اند. این دو پای لازم برای حرکت و پویایی دانش و فرهنگ جامعه نیاز به همراهی و هماهنگی دارند اما گویی هرکدام به جانب متفاوتی رهسپار شده‌‌اند و ساز خود را می‌نوازند و پیامد آن همین صدای ناکوک است که هر دم گوش معرفت را می‌خراشد.

Recent Posts

معاویه: یک عرب ایرانی یا مسیحی؟

مسعود امیرخلیلی

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آقای خامنه‌ای، ۱۳ آبان و شورای‌ نگهبانِ جهان

۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آیا پذیرفتگان دیکتاتوری مقصرند؟!

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

روز جهانی وگن؛ به یاد بی‌صداترین و بی‌دفاع‌ترینِ ستمدیدگان!

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است…

۱۲ آبان ۱۴۰۳

اسرائیل؛ درون شورویه و بیرون مستبده!

درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…

۰۸ آبان ۱۴۰۳