درآمد
بی گمان هر نوع نوگرایی و یا نواندیشی و به ویژه روشنفکری در دین، در هر سطحی با حدی از «نقد» و «نقادّی» در متون و معارف دینی و در اینجا اسلام، ملازمه دارد و گرنه دینداری نواندیشانه یا بازاندیشانه با دین ورزی سنتی و یا سنت گرایی مذهبی، فرق فارقی نخواهد داشت. می توان گفت اسلام نواندیشانه، اسلام انتقادی است.
اما و هزار اما حول این دعوی، سخن بسیار است و پرسش ها انبوه که لازم است نواندیشان مسلمان بدانها پاسخ هایی درخور دهند. در این مجال محدود برآنم که به چند پرسش پاسخ دهم: مراد از این عنوان «نقد دین» است و یا «نقد دینی»؟ و یا هر دو؟ طبعا پیش از ورود به این موضوع لازم است پاسخ دهیم که مراد از «نقد» چیست؟ و ابزارها و معیارهای آن کدام است؟ اصولا آیا ممکن است که نویسنده و یا نویسندگانی با التزام به مبانی مذهبی و الهیاتی به نقد دینی و حتی نقد دین دست بزنند؟ در این یادداشت تلاش می شود به این پرسش ها به کوتاهی و در حد مقدمه ورود به موضوع پاسخ داده شود.
نقد چیست؟
لغت «نقد» و مشتقات آن (مانند دیگر لغات) در کتب لغت (به تناسب ثلاثی و ترکیبات و پسوندهایی که پیدا می کند) در معانی مختلف و چه بسا ظاهرا بی ربط استعمال شده و به همین دلیل با عبارات مختلف و متنوع بیان می شود. آن گونه که در منابع لغت (از جمله در لسان العرب) آمده است عبارات معمول تر در شرح و بیان نقد چنین است: چون و چرا کردن، خرده گیری، واکاوی، وارسی، ارزیابی، سنجیدن و سنجشگری، سره را از ناسره جدا کردن (درهم تقلبی را از اصل جدا کردن)، شخم زدن و سوراخ کردن، خرد کردن (خرد کردن کاغذ با دندان)، ریزبینی و مناقشه در چیزی. چنان که ملاحظه می شود، این تعابیر ترکیبی و الفاظ عموما مرادف اند و در نهایت یک حقیقت را بیان می کنند و آن عبارت است از به چالش کشیدن چیزی و تحقیق در امری و سنجشگری و در نهایت استنتاج و ارائه نوعی داوری. در یک گزاره کوتاه تر و ساده تر می توان گفت: نقد یعنی سبک و سنگین کردن چیزی و به همین دلیل غالبا در کنار نقد کلمه «نظر» و یا «بررسی» نیز می آید. در این سبک و سنگین کردن، سه عنصر، کلیدی و الزامی است: واکاوی (تحقیق)، سنجشگری (با معیارهایی مشخص) و در نهایت نتیجه گیری و داوری ضمنی و یا صریح و شفاف. واژه تحقیق نیز مهم است که متضمن انکشاف حقیقت (آن گونه که هست یا باید باشد) است.
مسئولیت اولی نواندیشی دینی نقد دینی است
در پاسخ به پرسش مطرح در عنوان این یادداشت، شاید کوتاه ترین پاسخ آن باشد که، نقش اصلی و مسئولیت اولی نواندیشی دینی (اسلامی)، نقد دینی است و نه نقد دین به نحو اولی و آغازین.
برای تبیین این دعوی شرحی لازم است. می توان چنین استدلال کرد که عنوان «نواندیشی دینی» مبتنی بر یک پیش فرض اساسی است و آن این که شخص موصوف به نواندیش، دیندار (در اینجا مسلمان) است و از این رو او می خواهد در چهارچوب مبادی و اصول موضوعه متعارف و مفروض دینی، تفاسیر تازه و نو و معقول و مقبول ارائه دهد و به عبارتی در مبانی و یا قواعد مرسوم نامعقول و مورد تردید و چالش بازنگری و بازاندیشی بکند. می توان گفت فرد مفروض، در مرحله نخست مسلمانِ مؤمن است و در مرحله بعد، مفسر است و منتقد با رویکرد انتقادی به سنت دینی رایج. پسوند «دینی» به مثابه یک قید یا صفت، خود گویای تقدم و تأخر منطقی عنوان ترکیبی نواندیشی دینی است و این بدان معناست که وی به التزام مبانی مفروض، منطقا ملتزم است در زیر سقف مبانی و اصول موضوعه مفروض و مستندات معتبر دینی تفاسیر و تحلیل های خود را ارائه دهد. به دیگر سخن، یک نواندیش دیندار، تا آنجا می تواند و مجاز است در باب مبانی و مقولات دینی دست به تفسیر و حتی تأویل بزند که مبانی و یا مبنای قطعی و از پیش پذیرفته دینی خود را نقض نکند. زیرا منطقا نمی توان خودشکن بود و بر شاخ نشست و بُن برید. این البته یک مفروض دینی نیست بلکه یک قاعده روش شناختی است و در تمامی موارد صادق است. چرا که التزام به هر ایده و فکر و مکتبی، به طور معقول و منطقی، تفاسیر شخص ملتزم را به نحو پیشینی به شرط عدم نقض مبادی و یا اصل اساسی و مقبول آن ایده و یا مکتب مقید می کند. «اجتماع نقضین» اصلی بدیهی شمرده می شود. دایره مربع ممتنع است. به کچل نمی توان گفت زلفعلی.
از باب نمونه، اگر کسی خود را به دموکراسی باورمند معرفی کند، نظرا و عملا نمی تواند ناقض اصول موضوعه دموکراسی باشد. هرچند دموکراسی می تواند دارای تعاریف مختلف و مصادیق متنوع باشد، ولی در نهایت، دموکراسی دارای مبانی و معیارهای حداقلی مشخص و اجماعی است و نمی توان با نقض تمامی آنها و حداقل بنیادی ترینش، باز مدعی دموکراسی بود. اگر جز این باشد، عنوان دموکراسی مهمل است و برای هیچ کس در جهان نه قابل فهم خواهد بود و نه عملا تمایزی بین دموکراسی و استبداد وجود خواهد داشت. اصولا فهم بین الاذهانی جز با توافق روی مبادی معین حاصل نمی شود. صرف ادعا کفایت نمی کند. نمونه دیگر، التزام به حقوق بشر است. اعلامیه جهانی حقوق بشر (مصوب ۱۹۴۸)، بر اصول و اهداف روشنی استوار شده که نقض حتی یکی از آنها به معنای بلاموضوع شدن اصل اعلامیه خواهد بود. می توان ماده اول اعلامیه را که تصریح می کند «تمام افراد بشر آزاد زاده می شوند و از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق با هم برابراند؛ همگی دارای عقل و وجدان هستند و باید با یکدیگر با روحیه ای برادرانه رفتار کنند»، معیار بنیادین و اصیل حقوق بشر دانست؛ به گونه ای که نقض آن به هر شکل و به هر بهانه، نتیجه ای جز بلاموضوع شدن اهداف اعلامیه ندارد. مواد بیست و نه گانه بعدی اعلامیه، دقیقا برآمده از مادّه نخست آن است. اگر صرف ادعا باشد، گفتن ندارد که در جهان امروز عموم ناقضان دموکراسی و حقوق بشر، خود را در حرف باورمند و ملتزم به دموکراسی و حقوق بشر معرفی می کنند و حتی مدعی نقض این دو به وسیله منتقدان داخلی و جهانی خود هستند. اصولا نهادهای حقوق بشری با چه معیارهایی هر روز و هر لحظه دیگران را به نقض حقوق بشر متهم می کنند؟ جز این است که مبانی و اصول موضوعه و غیر قابل خدشه اعلامیه، معیار و ملاک بررسی و اعتراض است؟ جهانی بودن اعلامیه و اصول و قواعد آن دقیقا به همین دلیل است. اگر بشریت و انسان بماهوانسان معیار حقوق نباشد، خودشکن خواهد بود. چرا که هر ناقض حقوق بشری در سراسر جهان می تواند با تمسک به معیارهای بومی و محلی و مذهبی و مانند آن مدعی حقوق بشر خاص بشود که شده اند و با این ترفند خود را از نقدهای منتقدان رها سازند. دعوی «حقوق بشر اسلامی» و یا هر عنوانی مشابه، بلاموضوع شدن اهداف و مواد سی گانه اعلامیه خواهد بود
جز آن، در مقام استدلال فلسفی و معرفت شناسانه، نیز می توان گفت اصولا این یک قاعده است که اصطلاحات و مفاهیم در صورتی برای عموم و حتی برای دو نفر قابل فهم خواهد بود که جنس و فصل ممیز آنها از پیش به صورت بین الاذهانی شفاف و روشن و در نهایت پذیرفته شده باشد. اگر دو نفر از یک اصطلاح و یا مفهوم درک و تعریف ثابت و مفروضی نداشته باشند، هرگز مکالمه و مفاهمه ممکن نخواهد شد.
البته در اینجا بحث ذاتگرایی مطرح می شود که امروز عموما آن را بر نمی تابند و آن را قابل دفاع نمی دانند. من نیز مانند بسیاری دیگر ذاتگرایی ارسطویی را، که می توان آن را ذات باوری صُلب و حداکثری دانست، مردود می دانم و غیر قابل دفاع، اما این که برای تمایز بین اشیاء (مثلا همان طبقه بندی معتبر ارسطویی: جمادات، نباتات، حیوانات و انسان) و یا مفاهیم، روی شروط و معیارهایی از پیش توافقی لازم است، تردیدی وجود ندارد و فکر نمی کنم قابل انکار باشد. هرچند باید اذعان کرد که چنین وجوه تمایزی، نه برآمده از ذات اشیاء و یا مفاهیم و یا مقرر شده در ورای مفهوم سازی های بشری است، بلکه معیارهای جنس و فصل و وجوه تمایزها، پسینی است و کاملا در قلمرو اندیشه و ذهن و زبان بشری شکل می گیرد. در واقع تمامی این برساخت ها، معجزه زبان به مثابه «خانه هستی» است (اشارتی است به جمله هایدگر). اگر تعبیر ذات باوری روا باشد، می توان از تعبیر «ذاتگرایی حداقلی» یاد کرد. شاید بتوان از «ذات روایی» نیز استفاده کرد. البته ویتگنشتاین برای توجیه تمایزات از «شباهت خانوادگی» سخن می گوید که شاید چندان بلیغ و روا نباشد.
این تبیین ارائه شد تا گفته شود، عناوینی چون اصلاح دینی و یا اصلاح فکر دینی و یا نواندیشی دینی (که این آخری فعلا رواج بیشتری دارد)، به الزام منطقی و مفهومی، ملتزم است در چهارچوب مبانی و مبادی مفروض دین اسلام، برای تحقق اهداف مشخص و مقرر و اعلام شده خود، هر نوع تفسیر و تأویل مطلوب و البته روشمند و مستند و معتبر را ارائه دهد. در واقع فرض است که این نواندیشِ مصلح، مرحله نخست یعنی قبول اساس دیانت اسلام را به نحو معقول و مستدل پیموده و اکنون در مرحله دوم یعنی مرحله تفسیر و بازتفسیر چالشی و انتقادی همان اصول موضوعه پیشین است. در این مرحله، همان گونه که هیچ باورمند به دموکراسی و یا حقوق بشر منطقا مجاز نیست نظرا و عملا خودشکن باشد، هیچ نواندیش مسلمان نیز مجاز نیست نواندیشی را تا مرحله نقض بنیادهای از پیش پذیرفته شده و مفروض نقض کند و گرنه نواندیشی و یا روشنفکری دینی پارادوکسیکال خواهد بود. از این رو تصور آن به معنای عدم تصدیقش است.
البته گفتن ندارد که تعیین معیارهای تمایز بین دین و بی دینی و یا به طور مشخص مسلمان و غیر مسلمان، کار آسانی نیست و احتمالا نمی توان به معیارهای صددرصد اجماعی در این مورد دست یافت. با این همه، لازم است که به سه نکته اشاره شود. اولا، منطقا باید معیار و یا معیارهایی در این باب وجود داشته باشد و گرنه طبق قاعده دوگانه مسلمانی و نامسلمانی، تعبیری مهمل و بلاموضوع خواهد بود؛ ثانیا، در تعریف مسلمانی می توان روی یک اصل به شکل اجماعی توافق کرد و آن ایمان به نبوت محمدبن عبدالله به عنوان نبی و عملا مؤسس اسلام است چراکه به هر دلیل نفی آشکار نبوت محمد تمامی دعوی مسلمانی را ویران می کند؛ ثالثا، اگر هم توافق روی یک قاعده ممکن نباشد، حداقل می توان تعریف شخصی معین (یعنی شخص مدعی مسلمانی) را معیار داوری قرار داد و افکار و تفاسیر و آموزه های او را با همان معیار مشخص ارائه شده و مقبول سنجید. باز از عنوان دموکراسی استمداد بطلبم. ممکن است فردی دموکرات هیچ یک از معیارهای رایج در تعریف دموکراسی را قبول نداشته باشد ولی منطقا خود باید تعریفی روشن از اصطلاح و مفهوم دموکراسی ارائه دهد و گرنه چگونه و چرا او خود را دموکرات می خواند و انتظار دارد دیگران نیز او را دموکرات بشناسند؟ در این صورت، گفتارها و رفتارهای مدعی یاد شده، با همان معیارهای مقبول و مفروض خود سنجیده می شود. در هرحال، بدون توافق روی یک یا چند اصل به عنوان معیار پیشینی، مفاهیم و عناوین و اصطلاحات مهمل و بلاموضوع خواهند بود. با این همه، بر این باورم که می توان روی یک یا چند اصل به عنوان معیار ایمان یا اسلام توافق کرد همان گونه که در گذشته روی ادای شهادتین (اقرار به یکتایی خداوند و نبوت حضرت محمد) توافق شده و فکر می کنم هنوز نیز معتبر است. کلام آخر آن که در ساده ترین حالت، اذعان شخص به مسلمانی اش کفایت می کند. با این حال منطقا انتظار می رود که شخص تعریف خود از مسلمانی را با دیگران به اشتراک بگذارد تا ارزیابی معرفتی در باره افکار و اعمال وی ممکن شود.
مستندات دین شناخت نواندیشانه
اما مستندات دین شناخت نواندیشان دینی، هم می تواند درون دینی باشد و هم بیرون دینی. بی تردید قواعد عقلی و نقلی سنتی و بازمانده از میراث گذشتگان، اخیرا یا به کلی بی اعتبار شده اند و یا به بازسازی و نوسازی و ترمیم نیاز دارند. به همین دلیل است که دیری است از «کلام جدید» و یا «فقه پویا» و یا «الهیات مدرن» یاد می شود و بر طراحی و تحکیم آنها تأکید می شود. می توان به الهیات ایجابی و یا سلبی باور داشت و مثلا اسپینوزایی بود ولی منطقا نمی توان بدون تصوری از مفهوم «الله» یا «خدا» از مفهومی به نام الهیات سخن گفت. یک قرن است که (البته به اقتفای اقبال لاهوری) به درستی گفته می شود اول اجتهاد در اصول و بعد اجتهاد در فروع. این بدان معناست که نخست باید الهیاتی نو و معرفت شناسی و روش شناسی تازه ای پی افکند و آنگاه به نواندیشی و بازسازی دستگاه مسلمانی (باز به تعبیر اقبال) اهتمام کرد.
در چیستی نقد دینی
با توجه به این ملاحظات در لغت و اصطلاح نقد و نقادی، می توان گفت نقد دینی عبارت است از بررسی گزاره ها و مدعیات درون دینی و در واقع واکاوی سنجشگرانه متون و منابع و معتقدات دینی با معیارهای متعارف در علوم انسانی و اجتماعی. زیرا معارف اسلامی رایج (کلام، فقه، تفسیر، علم الحدیث، تاریخ و . . .) به اعتبار معرفت و معرفت بخشی، با دیگر معارف متعارف در علوم انسانی تفاوتی ندارند و از این رو هر یک تابع روش شناسی ویژه خود است. همان گونه که از قدیم علوم را به اعتبار اهداف خاص طبقه بندی کرده اند، معارف اسلامی را نیز می توان با همین معیار طبقه بندی کرد. روشن است که در معارف درون دینی، روش ها برگرفته از قواعد متعارف در نزد متخصصان هر علم است و البته اهداف متمایز است و همین طور بخشی از داده ها و مستندات برآمده از الزامات عقلی و نقلی مبانی دینی (به طور خاص قرآن و سنت و سیره معتبر) است. همان گونه که در باره معارف دیگر غیر دینی نیز دقیقا همین گونه است. این معیارهاست که از باب مثال ریاضیات و تاریخ و فلسفه و هنر و جامعه شناسی و اقتصاد را از هم جدا می کند. هر علمی، ضمن التزام به روش شناسی عام علوم، از اسناد و داده های درونی و موضوعی خاص خود نیز استفاده می کند و استدلال ها نیز بر بنیاد همان اصول موضوعه ویژه خود انجام می شود و طبعا نتایج نیز خاص و محدود خواهد بود. اگر جز این باشد، هیچ علمی و هیچ نظر و نظری، نقدپذیر و در واقع قابل راستی آزمایی نخواهد بود.
اما نقد دین
اما نقد دین. همان گونه که پیش از این گفته شد، جمله ترکیبی «نواندیشی دینی» نشان می دهد که شخص نواندیش، اول مسلمان است و بعد نواندیش و نواندیشی نیز بر بنیاد مبانی و مبادی مفروض و مقطوع دینی انجام می شود و طی روندی خاص و معتبر به سامان می رسد. بدین ترتیب پسوند دینی، شرط لازم نواندیشی در دین است و نه صد البته شرط کافی. از آنجا که، بر اساس قاعده اجماعی «حرمت تقلید و وجوب تحقیق در اصول دین»، قبول اصول و مبانی دینی یکسره عقلی و مبتنی بر استدلال برون دینی و در واقع پیشادینی است، فرض است که یک مسلمان نواندیش و آگاه و مختار اصول مذهبی خود را مستدلا پذیرفته و از این رو وارد مرحله دوم مسئولیت خود شده و در این مرحله ایفای نقش می کند. در این مقام، نقد دین عملا موضوعیت و حداقل ضرورت خود را از دست می دهد.
آیا نواندیش دینی می تواند مفروضات بنیادین دین را نقد کند؟
با این حال این بدان معنا نبوده و نیست که یک نواندیش در مقام روشنفکری و یا پژوهشگر نمی تواند و یا نمی باید به مرحله ماقبل بازگردد و در ریشه ها و مبادی تحقیق کند و دست به نقد و نقادی بنیادین بزند. گفتن ندارد که نواندیشی، به اعتبار وصف خود و به ویژه ابزار خود یعنی عقل نقاد و استدلالی، نمی تواند هیچ منعی را در مقام تحقیق و نقادی قبول کند. اما در این باب دو نکته قابل ذکر است. نخست این که، به منظور جلوگیری از خلط مفاهیم و خلط نقش ها، بر شخص محقق فرض است که مقام خود را در نظریه پردازی مشخص کند و به طور شفاف بگوید در مرحله تحقیق در مبادی (کلام) و در جایگاه تأسیس دین است و یا در مرحله دوم و در مقام «بازسازی اندیشه دینی». روشن است که بین «دین» (بماهو دین) و «اندیشه دینی» تمایز آشکاری وجود دارد. این که اقبال از ضرورت «بازسازی اندیشه دینی» در اسلام سخن می گوید (The reconstruction thougioht in Islam)، اساس دیانت و حقانیت دین اسلام را مفروض گرفته و در پی آن از ضرورت بازسازی و نوسازی در قلمرو معارف و طرز فکر اسلامی سخن می گوید. این البته با دعوت به «تجدید نظر در کل دستگاه مسلمانی» او در تعارض نیست. زیرا این پیشنهاد، تجدید نظر در دستگاه مسلمانی است و نه در دستگاه بنیادین دیانت اسلام و خروج از دین و احیانا تأسیس دینی جدید. این که اقبال در تمامی فصول کتاب خود (که اخیرا ترجمه کاملی از آن با عنوان «تجدید بنای اندیشه دینی در اسلام» با همت مسعود نوروزی منتشر شده است) جز اندیشه ورزی حول مبانی و مبادی باورهای دینی و معارف فلسفی و عرفانی و کلامی و فقهی کاری نکرده است، گواه این مدعاست. نکته دوم آن است که نقد دین و نقد دینی، مانعه الجمع نبوده و نیستند. می توان به گاه ضرورت، در هر یک از دو قلمرو متمایز، البته با اعلام موضع در موضوع نقد و نقادی، سخن گفت. از قضا می پندارم که یکی از آسیب شناسی های جریان نواندیشی و یا اصلاح دینی معاصر، آن است که اغلب نواندیشان بدون تحقیق کافی و تنقیح مناط در مبادی کلامی (از جمله در الهیات اسلامی و قرآنی)، وارد مرحله دوم شده و به تفسیر و تأویل دست زده اند. کاری که عموم سنتی ها و نوسنتی ها و حتی بنیادگراها هم می کنند. بی دلیل نیست که اخیرا برخی چهره های شاخص و اثرگذار نواندیشی نیز گاه وارد عرصه نقد دین شده و به بنیادها نیز می پردازند. هرچند که این نوع نقادی دین نیز غالبا برآمده از همان معتقدات و مبانی مفروض میراثی و سنتی است. در این صورت لازم است که نواندیشان، در هر زمان و در صوت نیاز، مواضع انتقادی خود در باب اصول و مبادی را بگویند تا تفاسیر درون دینی شان مفهوم تر و معقول تر بنماید. در هرحال مخالفت با نقد دین مطرح نیست بلکه تفکیک حوزه ها مد نظر است و این که نقاد دینی نواندیشانه، مدعی کدام ساحت است.
ضمنا نباید از یاد برد که کار نواندیشی و نقد دینی، صرفا کار آکادمیک نیست بلکه افزون بر تفسیر، تغییر احوال مؤمنان نیز، مطمح نظر است. در ارتباط با این نقش، باید به تأکید گفت در صورت خروج از چهارچوب های متعارف و قطعی مبانی دینی، دیگر نه تنها مصلحان دینی نمی توانند ایفای نقش کنند و سودی برای مؤمنان برسانند، بلکه مخاطبان باورمند خود را نیز از دست داده و در نهایت در بهترین حالت منزوی شده و بی خاصیت و یا کم خاصیت خواهند شد. دین ناباوران و دین ستیزان نیز ممکن است در آغاز تشویق کنند ولی در نهایت مهره سوخته و بی اثر در جامعه به کارشان نیز نخواهد آمد.
یادآوری یک نکته مهم
در واپسین کلام، لازم است اشاره شود که اندیشه ورزی و نقد و نقادی مرز نمی شناسد و تا بی نهایت می توان نظر و نظریه تولید کرد ولی به حکم علم و عقل اخلاق، هر صاحب نظری به هر نتیجه ای که رسیده و بدان قانع شده است، باید صادقانه آن را با مخاطبان و علاقه مندانش در میان بگذارد. وفق ضرب المثل مشهور «بین دو صندلی نمی توان نشست». این که گفته شود شرایط چنین است و فضا چنان، هرچند درست و قابل فهم است، اما توجیهی اخلاقی و انسانی و علمی برای عدم شفافیت نیست. مگر کم بوده اند در تاریخ بشر و از جمله در تاریخ اسلام، که به زعم خود اسرار هویدا کرده و بر دار رفته و حداقل چوب تکفیر خورده و عمری را در انزوا و رنج و محرومیت به سر برده ولی در دادگاه تاریخ و در عرصه وجدان ها جاودان شده اند؟ ممکن است فلان نظر را عموما نپسندند و این موجب انزوای صاحب نظر شود، ولی وقتی پای صدق و راستی در میان باشد، صرف اندیشه ورزی و استواری و پایداری در اندیشه و علم و عقل و به یک معنا آزادگی، درخور احترام است. چرا که به گفته درست حکیم طوس: «دلیری سزایش ستودن بود».
9 پاسخ
یکی از آسیب شناسی های جریان نواندیشی و یا اصلاح دینی معاصر، آن است که اغلب نواندیشان بدون تحقیق کافی و تنقیح مناط در مبادی کلامی (از جمله در الهیات اسلامی و قرآنی)، وارد مرحله دوم شده و به تفسیر و تأویل دست زده اند.
با سلام
آقای إشکوری می نویسند که : «باید به تأکید گفت در صورت خروج از چهارچوب های متعارف و قطعی مبانی دینی … »
من می خواهم این را بگویم که «چهارچوب» جز قرآن هیچ نیست. این را قرآن می گوید.
اگر چنانچه کسی حرفی یا رأیی را در بارۀ اسلام [به روایت قرآن] در میان می نهد بایست مستند به قرآن باشد.
یعنی اگر چنانچه کسی حرفی یا رأیی را به اسلام [به روایت قرآن] نسبت می دهد اگر مستند به قرآن است درست است؛ این که فرد ارمنی یا مسلمان است ربط به ما ندارد.
ما وقتی نقد می کنیم موضوع نقدمان بررسی استنادات قرآنی نوشته است. بنابراین:
اگر چنانچه کسی حرفی یا رأیی را در بارۀ اسلام [به روایت قرآن] در میان می نهد بایست مستند به قرآن باشد. اگر نیست منتقد می گوید: این رأی مستند به قرآن نیست.
نتیجه ای که از این کار می گیریم آشنایی خودمان و جامعه مان با متن است. این بزرگترین کاری است که روشنفکر دینی می تواند بکند و بایست اگر خود را متعهد می داند بکند.
ما می توانیم در بارۀ دین و خدا و پیامبر هر حرفی را بگوییم و هر رأیی را داشته باشیم. تنها وقتی آن را به اسلام [به روایت قرآن] نسبت می دهیم بایست مستند به متن باشد. اسلام [به روایت قرآن] غیر از قرآن هیچ منبع و مرجع دیگری ندارد.
کاری که «روشنفکر دینی» ایرانی می کند نسبت دادن حرف های خودش به اسلام است. و این درست نیست.
ما حق نداریم بگوییم به نظر من قرآن می گوید …
ما اما حق داریم بگوییم قرآن به نظر من و به استناد این مجموعه از آیات مندرج در قرآن می گوید …
و این جا ناقد مستندات ما را بررسی می کند.
این کاری است که در دانشگاه ها می کنند. از کسی هم نمی پرسند دین خود شما چیست. و نتیجه اش:
(۱) آشنایی ما با اصول گفتار است؛ اگر که ارزندۀ اعتناست.
(۲) جامعه با متن آشنا خواهد شد.
و بایست توجه داشت که اسلام مخاطبش بشر است. اسلام کار به این ندارد که شما کی و در کجا هستید. عربید یا عجمید. می گوید: یا أیها الانسان!
با احترام
داود بهرنگ
با این تعریف اصولا نواندیش دینی در پی رسیدن به حقیقت دین نیست بلکه در پی نو نوار کردن و هماهنگ کردن دین با جهان جدید است. در صورتی که کسی که دنبال حقیقت است هر فرض دینی را هم باید بسنجد. در هندسه اقلیدسی کل هندسه بر مینای ۵ اصل گذاشته شده که بعضی از انها بدیهی است و اصل عدم برخورد دو خط موازی دچار شک است. بنابر این ریاضی دان ها در اثبات قضایا رسما اثبات مشروط انجام میدهند. یعنی میگویند اگر اصل پنج را درست فرض کنیم! اثبات درست است و همیشه هم این فرض را دارند که ممکن است درست نباشد و کل اثبات ها غلط باشد. پس نقد اصل بن شاخه بریدن نیست برعکس امکان ظهور نظریه های دیگر را فراهم می کند. به عنوان مثال هندسه های نا اقلیدسی زیادی داریم که این اصل را کنار گذاشته اند. ولی نو اندیش دینی خود و دیگران را از بوچود امدن نظریه های غیر دینی محروم و بشریت را به سوی ارتجاع راهنمایی میکند.
(۱)
با سلام
آقای اشکوری در نوشتۀ بسیار بسیار محتاط خود اشاره به ابهام دارند. یعنی جریانی با عنوان روشنفکری دینی بیش از آن که روشنگری کرده باشد ایجاد ابهام کرده است.
ما در زمانه ای به سر می بریم که از سویی هر جنایتکاری خود را مسلمان مؤمن می داند و از سوی دیگر هر کس با هر دید غیر ملتزم به متن نواندیش مسلمان معرفی می شود. من راه حل را در روشنگری ملتزم به متن [متن قرآن] می دانم. یعنی معیار را در گفتار در بارۀ اسلام نه اسلامیت فرد بلکه التزام فرد به متن بدانیم. من وقتی کسی می گوید آیات قرآن شرح رؤیاهای پیامبر است کاری به این ندارم که گوینده مسلمان است یا نیست؛ که این ربط به من ندارد؛ ولی به خود اجازه می دهم که بگویم گفتار گوینده ملتزم به متن نیست. همینطور وقتی کسی می گوید قرآن گزاره هایش گفتار پیامبر با الهام از وحی است به خود اجازه می دهم که بگویم این گفتار ملتزم به متن نیست. این که گوینده مسلمان است یا نیست ربط به من ندارد.
من درکم از روشنگری و التزام به متن نوشته ای است که این جا با عنوان «اسلام به روایت قرآن» می آورم. در این نوشته من می خواهم روشنگری کنم و چهار نکته را به شرح زیر بگویم:
(۱) درکی که همۀ ما از اسلام داریم مغایر با معنایی است که اسلام در قرآن دارد.
(۲) ما درک نادرستمان از اسلام را از امثال امام ابوحامد غزالی و امام فخر رازی گرفته ایم.
(۳) هر آموزه که ما در بارۀ اسلام داریم تردید پذیر است.
(۴) راه حل در روشنگری ملتزم به متن است.
ادامه در ۲
(۲)
اسلام به روایت قرآن
ابراهیم پسر آزر به روایت قرآن کسی است که در عصر دین و در روزگاری که اقوام بشری هر یک باورمند به چندین و چند خدا انگاشته بودند دین مردم جامعه اش را یاوه یافت و خدا جو گشت.
نخست به نظرش رسید که خدا انگاشتن اشیاء بی اساس است. باری به نزد پدرش شد و به او گفت: من برایم یاوه است که شما خدایتان از سنگ و چوب است. این بعید است که کسی را به جایی برساند. «إِنِّی أَرَاکَ وَقَوْمَکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ» (انعام ۷۴)
او مدتی در شب های تاریک چشم به ستارۀ درخشانی در آسمان می دوخت که به نظرش می رسید خداست. چون هوا روشن می شد و ستاره ناپیدا می گشت به تردید می افتاد. (انعام ۷۶) مدتی ماه را چشمگیر یافت. به نظرش می رسید که خداست. ماه نیز با روشن شدن هوا ناپیدا می گشت و او به تردید می افتاد. (انعام ۷۷) سپس خورشید با هیبتی که داشت چشمش را گرفت و به نظرش رسید که خداست. از این که غروب می کرد به تردید افتاد و هر بار هم تردیدش را با همه و هر کس در میان می نهاد. (انعام ۷۸) آنگاه اندیشید که من چرا خدا را آن ندانم که آسمان ها و زمین و ستاره و ماه و خورشید را در پدید آورده است؟ از آن پس با مردم می گفت: من خدایم را همچون حنیفان خدایی می دانم که آسمان ها و زمین را پدید آورده است و دیگر باورمند به هیچ خدا انگاشته ای نیستم. (انعام ۷۹)
[خبر از دین برگشتن ابراهیم که به پادشاه رسید او را فراخواند.] ابراهیم کارش با پادشاه به بگو مگو کشید. پادشاه داد زد و گفت من خودم خدایم! ابراهیم نیز فریاد بر آورد که خدا آن است که آدم در وجود می آرد و می میراند. پادشاه گفت: من هم این کار را می کنم. ابراهیم گفت: این خورشید را خدا مقرر کرده که از شرق طلوع کند. وقت آن است که مقرر کنی از غرب سر در آرد! پادشاه مات و مبهوت گشت. (بقره ۲۵۸)
ادامه در ۳
(۳)
احوال ابراهیم دهان به دهان می گشت تا این که به مردم قومش رسید و آنان سخت نگران شدند. به او گفتند از دین برگشتنت را خدایان برنخواهند تافت و ما را مجازات خواهند کرد. ابراهیم گفت من از خدایان که شما دارید هیچ نمی ترسم و برآنم که خدایم مرا به آنچه اکنون در رسیده ام رهنمون گشته است و اگر مرا زیان خواهد زیان بینم؛ نخواهد نبینم و او از هر چه به هر جاست با خبر است. و او از آن پس از آنان می خواست تا چون او از خواب غفلت بیدار گردند. (انعام ۸۰) به آنان می گفت از خدا انگاشتگان شما من ترسی ندارم. شمائید که بایست از خدایی که عالم راست بترسید که خداانگاشتگان خود را گستاخ و از سر نادانی همتراز با او می انگارید. دانا اگر بودید می دانستید که در دین ورزی مان حق مراست یا شما راست. (انعام ۸۱)
قرآن بر این اساس می گوید:
«ابراهیم را خدا آنگاه به چند پرسش آزمود و او را سرآمد همه پیامبران پس از او کرد.» (بقره ۱۲۴) می گوید:
«او بنیانگذار دینی است که آن را خودش اسلام و پیروانش را مسلمان نامیده است.» «مِّلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ.» (حج ۷۸)
«دینی که در آن پیامبرش الگوی پیروانش است و بناست که آنان الگوی دیگر مردمان گردند.» «وَفِی هَذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ.» (حج ۷۸) «دینی که سه خواسته از آدمی دارد:
۱) آدمی نماز گزار خدا و نه هیچ خدا انگاشته باشد. از آدمیان کسی را کرنش نکند.
۲) آدمی دَهِش کند. از داشته و دارایی خود به دیگران اگر نیازمندند کمک کند.
۳) آدمی رِجاسَت قیمومت هیچ کس را بر خود نپذیرند. [مگذارد کسی خود را ولی [یا قیّم] او بداند یا بنامد یا بخواند یا در شمار آرد.] «فَأَقِیمُوا الصَّلاهَ وَآتُوا الزَّکَاهَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ.» (حج ۷۸)
قرآن می گوید: پیامبران پس از ابراهیم همه از تبار اویند. او هنگامی که خدا او را پیامبر خود خواند گفت: خدایا چه شود که پس از من یکی از فرزندانم و پس از او یکی از فرزندانش و نبوت این سان خاندان مرا باشد؟ گفته آمد: آری؛ مگر آلودۀ ناروا کاری گردند. لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»
ادامه در ۴
(۴)
ابراهیم آنگاه که داشت با پسرش اسماعیل مسجدالحرام را می ساخت با خدا به دعا گفت: خدایا ما را و آیندگان ما را مسلمان بَهر خود می بگردان. (بقره ۱۲۸) چنان می کن تا پیوسته برخوردار از پیامبری گردند تا آیات وحی تو را به آنان برساند و کتاب دین و گفتار حکیمانه اش را به آنان بیاموزد و رِجاسَتی را که آنان خود را به آن می آلایند از دل و دیده شان بزداید. «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّهً مُسْلِمَهً لَکَ.» (بقره ۱۲۸) رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَیُزَکِّیهِمْ .» (بقره ۱۲۹)
و قرآن در جمع بست این معنا می گوید: دین ابراهیم دین عقل است. او آن است که به پدرش و به سران قومش گفت: «اُف بر شما! این چه دینی است که دارید؟ شما مگر عقل ندارید؟!» (انبیاء ۶۷) و قرآن آنگاه می گوید: «هر کس که دین را جز آن بداند که ابراهیم بنیادش را بر آن نهاده است مسلمان نیست و خود را مسخرۀ خُل بازاری کرده که برساختۀ خود اوست «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّهِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» (بقره ۱۳۰)
و می گوید: ابراهیم را ما به پیشوایی این دین در این دنیا برگزیدیم و او آری آن است که دیگران بایست آن گردند؛ اگر که بناست از “صالحین” در آخرت گردند. (بقره ۱۳۰)
و می گوید: و ابراهیم هنگامی که در می گذشت و یعقوب نیز؛ وصیت را به فرزندانش گفت: فرزندان من! این دین خدا بَهر شمایان برگزیده است. مباد بی اعتنا به خیر و شر بزیید و نامسلمان بمیرید! (بقره ۱۳۲)
[و پیامبرا!] این که اکنون اینجا گفته آمد را شما از پیش هیچ نمی دانستید که یعقوب هنگام مرگ به فرزندانش چه گفت؟ آری! پرسید: فرزندان من شما پس از مرگ من دینتان کدام دین خواهد بود؟ گفتند: دین تو و دین پدرت ابراهیم و دین اسماعیل و اسحاق. دین کسانی که خداباورند. کسانی که مسلمانند. ما نیز همچون آنان مسلمان خواهیم بود. (بقره ۱۳۳)
ادامه در ۵
(۵)
[و پیامبرا!]
آنان به این ترتیب آحاد بنیانگذار دینی اند که تو و گروندگانت اکنون در شمار پیروان آنید. و این نه به آن معناست که اکنون حساب شما و آنان یکی است! نه! از آنان در روز داوری از کار و کردار آنان و از شمایان از کار و کردار شمایان پرسیده خواهد شد. نزد ما در روز داوری این که آنان چه کرده اند و چگونگی کار و کردارشان مسئلۀ شما نیست! «تِلْکَ أُمَّهٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ» (۱۳۴)
و پیامبرا! اکنون در مدینه کسانی به تو و پیروانت می گویند دین خدا یهودیت است. کسانی می گویند نصرانیت است. بگویید حاشا! دین خدا دین ابراهیم است. آن که خدا باور بود و اما خدا انگاشته هیچ نداشت. (بقره ۱۳۵) و بگویید ما باورمند به راستی و درستی همه آیات وحی شده به همۀ پیامبرانیم و میان پیامبران هیچ فرق نمی نهیم و خود را همچون همۀ آنان مسلمان می دانیم. (بقره ۱۳۶)
[و پیامبرا] یهود و نصاری اگر اکنون با شما این بگویند که شما راست تا با آنان بگویید همگی تان پس به یک راهید. خداتان و دین تان یکی است. اگر نه که هر یک به راه خود خواهید رفت و ای بسا کارتان به ستیز انجامد. و بدانید که خدا پشتیوان شماست و هر آنچه آنان بر علیه شما می گویند را می شنود و هر آنچه آنان بر علیه شما تدبیر می کنند را می بیند. (بقره ۱۳۷)
«بگوییدشان: رنگ خدا آری چنین که می نمایدتان؛ یکرنگی است. و چه برتر و بهتر از این؟ ما به این رنگیم!» (بقره ۱۳۸)
«و بگوییدشان این جدل های کلامی که با ما می کنید بَهر چیست؟ ما که خدایمان خدای شماست؟ جز این اما حسابمان از هم جداست. از ما در روز داوری از کار و کردار ما و از شما از کار و کردار شما پرسیده خواهد شد. و آری! ما دینمان این است! و ما را جز این انگیزۀ دیگری در کار دین نیست؟» (بقره ۱۳۹)
[پیامبرا!] آیا همچنان بر آنند که ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و دیگر پیامبران یهودی یا نصرانی بوده اند؟ به آنان بگو: بر این گمانید که بهتر از خدا در جریان شرح حال پیامبران اویید؟ (بقره ۱۴۰)
ادامه در ۶
(۶)
[بگویشان!]
پیامبران و اقوام گذشته هر کار که کرده اند به حساب خودشان کرده اند. از آنان در روز داوری از کار و کردار آنان و از شمایان از کار و کردار شمایان پرسیده خواهد شد. [بگویشان تا بدانند] نزد ما در روز داوری این که آنان چه کرده اند و چگونگی کار و کردارشان مسئلۀ شما نیست! «تِلْکَ أُمَّهٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ» (۱۴۱)
[و پیامبرا!] هر که به هر دین است او را قبله ای است. اعتبار دین اما به قبله اش نیست؛ به کار خیر پیروانش است. پس بر شماست تا بکوشید در اقدام به هر کار خیر به هر قبله که هستید از یکدیگر پیشی بگیرید.
«وَلِکُلٍّ وِجْهَهٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ أَیْنَ مَا تَکُونُوا» (بقره ۱۴۸)
[و پیامبرا!]
به پیروانت بگو که با من گفته اند که مرا در ادامۀ سنت ابراهیم است که اکنون در میان شما به پیامبری برگمارده اند تا آیات وحی خدا را به شما برسانم و کتاب دین و گفتار حکیمانه اش را به شما بیاموزم و رِجاسَتی را که خود را به آن آلوده اید از دل و دیده تان بزدایم و این چنین شما را با آنچه از پیش در باره اش هیچ نمی دانستید آشنا بگردانم. «کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِنْکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» (بقره ۱۵۰ و ۱۵۱)
[و پیامبرا!]
پرسش مردم گاهی این است که کدام دین بهتر است. بگویشان دینداری رویکرد کسی است که خداباور است. بهترین دین آن است که آدمی را برانگیزد تا اقدام به کار خیر کند و این دینی است که همه پیامبران ابراهیمی بر آن بوده اند تا مردم را به آن بخوانند. ابراهیمی که خدا او را «دوست من ابراهیم» خواند. وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا ۗ وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا. (نساء ۱۲۵)
با احترام
داود بهرنگ
دیدگاهها بستهاند.