شما هم لابد دیدهاید؛ همایش بزرگ و چند روزهای با عنوان «پاییز هزار رنگ» در یکی از جنگلهای گرگان برپا شدهاست. جمعیت انبوهی، هر کدام به بهانهای در این نمایشگاه حضور دارند. مسئولان و اعضای شورای شهر هم به مصاحبه و خودنمایی جلوی دوربین و رزومهسازی مشغولاند و مفتخرند که کار بزرگی کردهاند. بلندگوهای بزرگ، ساز و آواز و سخنان مسئولان را پخش میکند و مردمانی هزار رنگ برایشان کف میزنند و … در میانهای این هیاهو یک فعال محیط زیست، جوانکی یکلاقبا، که درخت را میفهمد و صدای جنگل را شنیده است، میرود یکییکی یقه مسئولان و برگزارکنندگان را میگیرد و از لطماتی که برگزاری این همایش به نهالها، پرندگان، جانوران و محیط زیست وارد کرده میگوید و هر بار دستخالی بر میگردد.
موضوع این یادداشت نوع واکنشهای مسئولان به سخنان این فعال محیط زیست نیست که این واکنشهای ناامیدکننده و غیرمسئولانه بلکه مشمئزکننده، از فرط تکرار، طبیعی بلکه الگو شدهاند؛ همان الگویی است که حکومت تجویز میکند و ارج مینهد و به کمک آن میتوان به ریاست وقدرت و ثروت رسید.
موضوع این یادداشت حتی بیتفاوتی مردمی نیست که در نمایشگاه حاضر شدهاند و بیاعتنا به سخنان و هشدارهای حق این جوانک میآیندو میروند و زیر پا نهال له میکنند و گوششان را به مسئولان میسپارندو برایشان کف میزنند و گاهی ریاکارانه سری تکان میدهند و لابد زیر لب زمزمه میکنند که این جوانک هم بد نمیگوید ولی کو گوش شنوا!
موضوع یادداشت غمانگیزتر و دردناکتر از این حرفهاست. نمیدانم چندنفر، شاید خیلیها، فقط میدانم که حالا دیگر در ایرانِ ما کم نیستند کسانیکه نه تنها با این نوع رفتارهای مدنی همراهی نمیکنند و بیتفاوت از کنارش میگذرند، بلکه اساسا برایشان سخت و محال است که بپذیرند کسی مانند این جوانک برای «دیگری» دل بسوزاند و برای خیر جمعی ازخود بگذرد و داد بزند و هزینه بدهد.
حالا دیگر در ایرانِ ما، استبداد نه تنها جسمها را به بند کشیده که روحِ خیلیها را تسخیر کرده. کودک استبدادزدهای که از همان دبستان با تست و کنکور و مسابقه و مقایسه پرورش مییابد و آموزشِ فرم میبیند و در بیمعنایی پرورش مییابد، برایش «گذشت» معنایی جز «شکستِ» در رقابت ندارد و «ایثار» بلاهتی است که مسابقه را به نفع دیگری تمام میکند.
استبدادزدگی ما به همین هم رضایت نمیدهد. همه چیز مشکوک است و بوی توطئه میدهد؛ چه معنی دارد کسی وقت و انرژی و توان و پول و زندگی خود را صرف «دیگری» و دیگران کند؟ ضربالمثل هم برایش فراوان دارد؛ همیشه کاسهای زیر نیمکاسه است. منصفتر اگر باشد میپرسد مگر چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام نیست؟
با همین منطق است که ۴۰۰۰ روز حصر و مقاومت را به راحتی نه تنها تحمل که از معنا، از ایثار، خالیاش میکنیم؛ یعنی که بهدرک از خودشان است.
گفتمان استبداد «دیگر» ساز است و حالا خیلیها این دیگری را باورشان شده است و به آن مؤمناند و خوشحالاند که «خط قرمز» دارند و «مرزبندی» میکنند با دیگری؛ دیگریهایی که ضد انقلاباند و تجزیهطلب و فتنهگر و بیوطن و وطنفروش و برانداز و اصلاحطلب و …
۵۷ دروغ بود! انقلاب نکردیم؛ ضدانقلاب را باور کردیم و خزانزده و هزار رنگ شدیم.
یک پاسخ
گفته اند دین وسیله تلطیف روح و روان انسان و حافظ ارزشهای انسانی است .
شکر . به یمن حکومت فقیهان مسلمان و شیعه مذهب ، آنچه در ایران دیگر معنی و مفهومی ندارد ، همان ارزشهای انسانی : حقوق همسایه ، همشهری ، هموطن ، جامعه انسانی ، دگرباشان ، محله ، شهر ، میهن و هرآنچه تبلور هویت انسان نوین در یک جامعه باید باشد ، است . تنها یک پرچم بالاست و اتفاقآ پرچمداران هم همان رهبران مدعی معنویت هستند : دیگی که برای من نمی جوشد ….
دیدگاهها بستهاند.