آیا انقلاب فرزندان خود را می‌خورد؟

سعید برزین

بسیاری از مردم ایران نگرانند که تحولات جاری کشور، انقلابی را به بار آورد که خشونت و ویرانی به ‏همراه داشته باشد. بسیاری از آنها انقلاب اسلامی را تجربه کرده‌ و خشونت آنرا دیده‌اند. اما آیا انقلاب اصولا و اساسا خشونت آمیز است و از جمله فرزندان خود را ‌می‌خورد؟در این مقاله به چند فراز این مبحث اشاره کرده‌ام. از جمله اینکه:‏

یک – سرنگونی انقلابی یک حکومت عملا بدون خشونت امکان پذیرنیست. اگر توده‌های مردم اقدام سریع ‏و موثری انجام دهند که موجب ناتوانی یکباره و فروپاشی نهادهای حکومتی شود نمی‌توان از خشونت ‏بعدی آن گریخت.‏

دو – در درجه اول، مسولیت اعمال خشونت به عهده حکومت است.‏

سه –نیروهای سیاسی و توده مردم نیز در اعمال خشونت مسولیتدارند.‏

چهار – در شرایط جاری ایران احتمال انقلاب خشونت پرهیز ضعیفاست.‏

بطور کلی، هنگامی که سیاست بر مبنای حذف رقیب قرار بگیرد و بستر سرنگونی حکومت را فراهم ‏آورد روندی رقم می‌خورد که دیگر نمی‌توان از خشونت پرهیز کرد.‏ انقلاب فرزندان خود را خواهد خورد.

حکومت: مسئول اول در اعمال خشونت

انقلاب ایران و سایر انقلاب‌های بزرگ جهان نشان می‌دهند حکومتی که‌حاصل انقلاب است بزرگترین مسئولیت را در اعمال خشونت سیاسی به عهده دارد. روش خشونت‌بار سیاسی میراثی است که این نوع حکومت‌ها از دوره انقلاب به ارث می‌برند و تا آنجا که به مسئولیت اجتماعی و اخلاقی مربوط می‌شود بدون تردید مسولیت اصلی را به عهده دارند. حکومت، فارغ از جریان ایدئولوژیکی که در آن حاکم است، قدرت اول را از نظر اجرایی و قهریه در دست دارد و به همین خاطر مسئول اول شناخته می‌شود. 

حکومت‌های حاصل از انقلاب به خشونت کشیده می‌شوند و در قبال رقبای خود اعمال خشونت می‌کنند به این خاطر که روش مسلط سیاسی در دوره انقلاب روش خشونت‌طلب است و اهداف خود را در حوزه اجتماعی با خشونت دنبال می‌کند. این روش از مرحله تولد حکومت به مرحله تثبیت حکومت منتقل می‌شود و بعد از آن هم ادامه پیدا می‌کند. 

انقلاب که با شعار “مرگ بر حاکم” آغاز می‌شود و سپس حاکم را سرنگون می‌کند تنها می‌تواند در ساختمان حکومت جدید روش خشونت‌آمیز را مورد استفاده قرار ‌دهد و از خشونت به عنوان روش اصلی استفاده کند. 

استفاده از تضاد قهرآمیز، تندروی و افراط‌گری انقلابی شرایط خاص خود را بوجود می‌آورد که گریز از آن به معنایی ناممکن است. پروسه خشونت انقلابی دینامیزمی را ایجاد می‌کند که گریزناپذیر و فرارناپذیر است. 

در پدیده انقلاب، تفکیک دوره انقلاب و پسا-انقلاب امکان‌پذیر نیست. انقلاب همانند فردی است از پشت‌بام پایین می‌پرد و برایش دیگر دوره‌های “پشت‌بام” و “پساپشت‌بام” معنا ندارد. پریدن از پشت‌بام همانا و تسلط قدرت جاذبه و فرو افتادن فرد همانا. وقتی که خشونت سیاسی روش به قدرت رسیدن حکومت باشد وقتیکه حکومت مستقر و مسلط شد رقبای اجتماعی خود، یعنی دیگر نیروهای سیاسی و توده مردم، را با روش خشونت‌آمیزی مورد تهاجم قرار می‌دهد. 

انقلاب مخملی و شرایط آن

برخی ناظران معتقدند که انقلاب خشونت‌پرهیز و بدون خونریزی – یعنی انقلاب مخملی – ممکن است و به نمونه‌هایی از آن در سرنگونی بلوک شرق (در اوائل دهه ۱۹۹۰) اشاره می‌کنند. برخی از آنها می‌گویند امکان انقلاب مخملی در ایران نیز وجود دارد. 

به‌طور کلی انقلاب مخملی، به معنای سیاست‌ورزی بدون خشونت، چنانچه امکان داشته باشد، پدیده قاعدتا مثبت و مطلوبی است. اما در عین حال باید چند نکته را مد نظر داشت. از جمله اینکه تمام تحولات سقوط بلوک شرق مخملی نبود. در یوگسلاوی جنگ شد، در آذربایجان صدها هزار نفر آواره شدند و در تاجیکستان بین ۳۰ تا ۶۰ هزار نفر جان خود را از دست دادند. 

در اینجا سئوالی که مطرح می‌شود این است که در ایران چه کسانی با چه طرز فکری و با چه روشی می‌خواهند انقلاب مخملی یا انقلاب مسالمت آمیز کنند؟ در صحنه اپوزیسیون ایران، نیروهایی مانند سازمان مجاهدین خلق، شورای مدیریت گذار و نیروهای سلطنت طلب فعالند. این نیروها معتدند که باید تضاد قهرآمیز با حکومت را محور قرار داد و برای دو قطبی سازی جامعه فعالیت کرد. این گروه‌ها گفتگو و تفاهم میان تمام جریان‌های سیاسی را غیرممکن می‌دانند و از جمله نیروهای میانه‌رو داخل کشور را دشمن خود می‌شناسند. 

به اضافه اینکه، برخی از این سازمان‌ها بازوی نظامی دارند. حزب دمکرات (عضو شورای گذار) رسما علیه جمهوری اسلامی اعلام جنگ کرده. سازمان مجاهدین هنوز پرچم ستاره سرخ و اسلحه را تغییر نداده. در چنین شرایطی و با چینین نیروهایی امید به احتمال وقوع یک انقلاب مخملی و خشونت‌پرهیز درایران واقع‌بینانه نیست. 

سنت فرزندخواری در انقلاب‌های بزرگ 

تاریخ نشان می‌دهد که انقلاب‌ اصولا خشونت‌آمیز است. این گفته که انقلاب فرزندان خود را می‌خورد به افسانه‌های کهن یونان باز‌می‌گردد که خدایان باستان برای انکه فرزندانشان به قدرت نرسند آنها را می‌خوردند. 

در انقلاب فرانسه افرادی، مانند روبسپیر، که از رهبران انقلاب بود و در اعدام هزاران نفر نقش داشت سرانجام خود توسط نیروهای انقلابی اعدام شد. در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه تروتسکی از رهبران حزب کمونیست بود ولی از حزب اخراج و سپس ترور شد. بیست سال بعد، در دوره استالین،میلیون‌ها نفر قربانی تصفیه‌های سیاسی شوروی شدند. در انقلاب فرهنگی چین، مائو “تجدیدنظرطلب‌ها و بورژواها” را پاکسازی کردد و گفته می‌شود که طی این جریان میلیون‌ها جان خود را از دست دادند. در این انقلاب فرهنگی مقامات تصفیه شده حزب را بوق بسر و دمپایی به پا در خیابان‌ها می‌چرخاندند و مسخره می‌کردند. 

انقلاب فرزند‌خوار و آدم‌خوار

انقلاب هم فرزند خود را می‌خورد و هم رقیب خود را می‌خورد. البته در درجه اول کسانی که قدرت را به‌دست آورده‌اند (یعنی حکومت و دولت) مسئولیت اول را به‌عهده دارند ولی خشونت آنها صرفا معطوف به حامیان سابق انقلاب نیست.

در انقلاب ایران تصفیه مخالفین با کشتار مقامات حکومت قدیم، از جمله امیرعباس هویدا (نخست وزیر) و خانم فرخ‌رو پارسا (وزیر آموزش و پرورش) آغاز شد و سپس گریبان رقبای دیگر انقلاب، یعنی تکتوکرات‌های تجددطلب پهلوی و سپس لیبرال‌ها و میانه‌روها (چون مهدی بازرگان و جبهه ملی) را گرفت.

پس از این دوره خشونت بود که نوبت حامیان و فرزندان انقلاب رسید و به سراغ مجاهدین، فدائیان و حزب توده رفت. بعدها هم اصلاح‌طلبان، هاشمی رفسنجانی و محمود احمدی‌نژاد را قربانی تصفیه‌های سیاسی کرد.

هنگامی که که خشونت، تندروی و افراط‌گری مبنای سیاست برای سرنگونی حکومت قدیم قرار می‌گیرد و “حذف” نیروهای سیاسی روش معمول می‌شود انگاه احتمال و امکان نظارت بر سیاستمداری حکومت از میان می‌رود. در نتیجه، حکومت بیش از پیش به تمرکز قدرت میل پیدا ‌می‌کند و احتمال یکدست‌تر شدن و مطلقه شدن نظام جدید را بیشتر می‌کند. 

خشم “مقدس” توده مردم

زندگی مردم البته مقدس است ولی به این معنا نیست که رفتار و کردار مردم، خلق، قوم و توده بخودی خود و به‌ذات مقدس باشد. در صحنه سیاست، توده‌های مردم می‌توانند اشتباهات مهلک و جبران ناپذیری مرتکب شوند. در انقلاب ۵۷ مردم بانک‌ها را آتش زدند، وزارتخانه‌ها و پاگان‌ها را غارت کردند و حتی در محله شهر نو تهران زنان فقیر تن‌فروش را بی‌رحمانه مورد غضب قرار دادند. 

هنگامی که گروهی از جوانان انقلابی سفارت آمریکا را اشغال کردند مردم درخیابان‌ها رژه رفتند و پا بر زمین کوبیدند که “رهبران، رهبران، ما را مسلح کنید” و شعار دادند “خمینی عزیزم، بگو که خون بریزیم”. امروز هم همین احتمال وجود دارد که توده مردم مرتکب تندروی‌ها و خشونت‌هایمشابه‌ای شوند. 

البته باید اضافه کرد که بد دانستن و منع کردن خشونت به معنای مخالفت با حرکت‌های مدنی و مقاوتی در برابر حکومت برای پیشبرد اهداف سیاسی نیست. در واقع، باید منع خشونت را به معنای تشویق حرکت‌های مشروط و مشخص مدنی تفسیر کرد. 

اقدام مشروط مدنی به این معنا است حرکت مدنی خشونت پرهیز باشد و به تناسب هدف مشخص اقدام کند و هزینه اقدام خود را بسنجد. به اضافه اینکه مطمئن باشد روشی که برگزیده موثر است و نتیجه معکوس و مضر نخواهد داشت. 

چهار استدلال برای خشونت سیاسی

در یک صد سال اخیر در ایران چند استدلال برای مشروع کردن خشونت سیاسی بکار برده شده. یکی نظریه “تجددطلبی بوروکراتیک” پهلوی بود که در توجیه قدرت سیاسی شاه و مهار و سرکوب مخالفین مورد استناد قرار می‌گرفت. اینجا گفته می‌شد که انحصار قدرت سیاسی در راس دیوان‌سالاری تکنوکرات کارساز است و نیازی به سیاست در جامعه وجود ندارد. 

نظریه دیگر، نظریه اسلامی “اراده الهی” است. در اینجا استدلال می‌شود که (اراده الهی که با استناد به قران و تاریخ اسلام قابل استنباط است)خواهان تنظیم روابط مشخص برای جامعه بشری است که در آن مخالفین، یا کسانی که ایات استنباط شده را انکار می‌کنند، باید مهار شوند، و بر اساس ایه اشداء علی الکفار، سختگیری و اعمال خشونت علیه آنها مشروع است. 

تفکر دیگر در تاریخ معاصر ایران، مارکسیسم و ماتریالیسم تاریخی بودهاست. این تفکر “کار” را اساس و مبنای تمدن بشری می‌داند و میان کار و سرمایه تضادی را تشخیص می‌دهد که سرانجام به انقلاب قهرآمیز طبقه کارگر علیه طبقه سرمایه‌دار می‌انجامد. این انقلاب خونین و خشونت‌بار زمینه پیشرفت و تکامل تاریخی را فراهم می‌آورد، همانند تولد نوزاد که یک پدیده‌ای خونبار ولی ضروری و مبارک است. 

تظریه‌ای که در چند دهه اخیر مورد استنداد قرار می‌گیرد نظریه “حقوق طبیعی” است. اینجا گفته می‌شود بشر حقوقی طبیعی دارد، مانند حق مالکیت، حق زندگی و حق آزادی و حکومت اجازه حذف و انکار این حقوق را ندارد. این قوق ذاتی و طبیعی است و اگر انکار شود می‌تواند مبنای دفاع و اعمال خشونت متقابل علیه حکومت قرار بگیرد.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

یک پاسخ

  1. متاسفانه این سخن غیر واقعی بر سر زبانها افتاده است که انقلاب فرزندان خود را می خورد. اینگونه سخنی باید انقلاب را نه فقط موجود زنده که هیولایی زنده فرض که از خود اراده و فکر کرد و تصمیم به قتل فرزندان خود می گیرد! وقتی نظر غلطی ورد زبانها شد، بسیاری بدون نقد کردن، آن سخن را باور می کنند و با مصرف و باز مصرف کردن نظر غلط آن را بیشتر جا می اندازند.

    ولی واقعیت چیست؟ واقعیت این است که در هر انقلابی و به اندازه ای که ساختارهای استبدادی در چهار بعد که سبب ساز انقلاب شده اند، دوام آورده و توانا به باز سازی خود شوند، دو جریان و افراد معرف آن جریانها را حذف می کنند:

    ۱. جریانهایی که از خلاء ناشی از از فروپاشی استبداد سابق استفاده و کوشش در باز سازی استبداد می کنند. به این معنی که سعی در حفظ ساختار سابق کرده و تنها سعی می کنند که جای بازیکنان سابق را بگیرند. در جنگ قدرت میان این جریانها، آن جریانی که سازش با ساز استبداد بیشتر همراه است و قواعد بازی قدرت را بهتر می داند قادر می شود که جریانهای مقابل که آنها هم برای به انحصار خود در آوردن دولت و حکومت دندان تیز کرده را با خشونت از سر راه برداشته و در صحنه یکه تاز شوند.

    ۲. جریان دوم، و معرفهای آن جریانی است که از آغاز هدف از انقلاب را باز گرداندن حاکمیت به مردم و مردمسالاری قرار داده بود و در جریان مبارزه با جریانهای استبداد گرا (ضد انقلاب در ردای انقلابی) به این علت اصلی که هنوز در جامعه فرهنگ آزادی نهادینه نشده است، از ضد انقلاب استبداد زده شکست بخورد.
    در جریان انقلاب بهمن ۵۷ معرف جریان اول حزب جمهوری اسلامی و اقمار اصلی آن مانند مجاهدین انقلاب اسلامی، جمعیت تروریستی موتلفه، حزب توده و چریکهای فدایی اکثریت می بودند که با موفقیت خمینی را در اردوی خود قرار دادند.
    معرف جریان دوم، بیش از هر شخصیتی، بنی صدر بود که در دفاع کامل از اصول راهنمای انقلاب، که استقلال و آزادی بود ایستاده بود (متاسفانه مهندس بازرگان وارد رابطه دوئیت بین استقلال و آزادی شده و اینگونه آزادی را بر استقلال ترجیح داده بود و فقط در سالهای آخر بود قبل از فوت بود که متوجه شد که این دو اصل مکمل یکدیگر می باشند و یکی بدون دیگری نمی تواند وجود داشته باشد.) و مردم را به دفاع از اهداف انقلاب می خواند و این اصول را وارد قانون اساسی نیز کرده بود (اصل نهم) .
    متاسفانه اشتباهات تاکتیکی او (برای مثال، با علم به اینکه در انتخابات مجلس اول حدود ۸۰ درصد تقلب انجام شده، زیر فشار خمینی، مجلس را که بنا بر نوار آیت هیچ وظیفه ای جز زدن رئیس جمهور نداشت پذیرفت و باز زیر این فشار، رجایی را که او را توصیف می کرد پذیرفت. چرا که نمی خواست داستان مصدق و کاشانی تکرار شود.) و مهمتر از آن سازش پنهانی آقای خمینی و سران حزب جمهوری بر سر گروگانهای آمریکایی با دستگاه ریگان، که به اکتبر سورپرایز و ایران گیت سر باز کرد، منجر شد و مانع شدن حزب جمهوری اسلامی از به پایان رسیدن جنگ در خرداد ۶۰ با پیروزی ایران (اصلاح طلبان هر گاه از ادامه جنگ انتقاد می کنند به آزاد سازی خرمشهر بر می گردند و اینکه چرا آن زمان جنگ به پایان نرسید، در حالیکه سالی قبل از آن قرار بر پاین جنگ و گرفتن غرامت سنگینی بود. چرا در اینمورد سکوت می کنند؟ علت هیچ نیست جز اینکه خود در کودتای خرداد ۶۰ نقش مهمی را بازی کرده و با برکناری رئیس جمهور و فتوای ۷ بار اعدام او فعالانه شرکت کرده بودند.

    آخر اینکه تا ندانیم که چگونه اینگونه شد و این چگونه اینگونه شدن را به اطلاع جامعه نرسانیم، سرنوشت ملت جز این نخواهد بود که مانند یک آونگ از طرف یک استبداد به طرف استبداد دیگر حرکت کند. تاریخ تنها چیزی نیست که در گذشته اتفاق افتاده است، بلکه واقعیتی است که در حال اتفاق افتادن است و آینده را از قبل تعین می بخشد. این تعین بخشیدن بر دو ستون پایه استوار شده است: یکی ساختارها، نهادها و نرمها و ارزشهایی که تاریخ در جامعه قرار داده است و دیگری روایتی است که از گذشته در ذهن جامعه قرار می گیرد. برای مثال اینکه هنوز سلطنت طلبان کودتای ۲۸ مرداد را که رئیس جمهور وزیر خارجه آمریکا در نقش آمریکا در این کودتا اظهار تاسف کرده و سازمان سیا، هزاران سند را منتشر، را قیام ملی توصیف می کنند به همین جهت است که می دانند پذیرفتن واقعیت کودتا همان و پایان یافتن رویای بازگشت به دیکتاتوری سلطنتی همان.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان قدیمی که سابقه جنگ و خدمت در رده بالای سپاه را

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده مردم از انقلابی که

ادامه »

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که جهان در آن قرار دارد.

ادامه »