وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَکَانَ الْإِنْسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا ﴿۵۴-کهف﴾
و به راستى در این قرآن براى مردم از هر گونه مثلى آوردیم و انسان بیش از هر چیز سر جدال دارد.
کتاب «مسیر پیامبری»، نوشتهی خانم صدیقه وسمقی، تلاش صادقانه و خداباورانه ی انسان شجاعی ست در کشف حقیقت و کسب معرفت و از طرف دیگر انعکاس سنوالات و شبهات نسل جاری جامعه ایرانی ست که در اثر تجربه زندگی فردی و اجتماعی در سایه دیکتاتوری دینی و مشاهده فجایع انسانی بنام مذهب در اطراف کشور مجبور به پرسش سئوالات بنیادین از دیانت و اعتقادات مذهبی خود شده اند. از این حیث این کتاب ستودنی ست و خواندنی.
بجز بخشی از این نوشته که در جواب اشکالات ایراد شده به قرآن امده سعی کرده ام بدون توسل به متن وحی به نقد مختصربرخی از مدعیات نویسنده محترم بپردازم ونظرات خود را در چهار بخش بیان کنم: اول) روش تحقیق، دوم) تناقضات در مفاهیم، سوم) جواب به برخی سنوالات مطرح شده در کتاب، و چهارم) راه حل جایگزین.
روش تحقیق : بنظر میرسد سنگ بنای تحقیق و تنوری ارایه شده ی “نهاد پیامبری برساخته ی انسان است نه خداوند” ( ص،۱۹) از طریق “یافتن رد پای ادیان توحیدی در تاریخ ادیان و یافته های باستانشناسی درباره دین” میباشد (ص،۱۴). متعاقبا روایتهای تاریخی نقل شده نشان میدهند که پیدایش ادیان و بخصوص ” تلقی انسان از خدا ” پدیده ای تکاملی بوده است. بدین معنی که از روح پرستی و جانورپرستی شروع شده و به موازات تکامل تمدن بشر از عصر سنگ به دوران کشف کشاورزی تلقی انسان از خدا هم پیشرفت کرده وبه بت پرستی و سپس به چند خدایی و نهایتا به فهم خدای یگانه رسیده است.
به باور نویسنده محترم عدم وجود یکتاپرستی در اعصار اولیه زندگی بشر از انجا محرز است که ” یافته های باستان شناسی ازجمله وجود بقایای جمجمه های خرس در دوره میان یخبندانی می تواند حاکی از ایین پرستش خرس باشد سنتی که تا قرن نوزدهم وجود داشته است.” و همینطور چون ” در میان شکارچیان دوره ی پارینه سنگی آیین شمنی وجود داشته است که این آیین هنوز در برخی اقوام مثل بودایی های تبتی دیده میشود ” (ص،۳۳) .
قابل توجه است که بنابه سطور نقل شده آیین های جانور پرستی و شمنی کم و بیش تا به زمان حال ادامه داشته اند و این در حالیستکه یگانه پرستی هم هزاران سال است که در تاریخ بشروجود دارد. بنابراین اینکه باستان شناسی سندی برای یگانه پرستی در گذشته تاریخ بشر نیافته دلیل بر این نیست که یگانه پرستی نمی توانسته همزمان با سایر ایین های مذهبی وجود داشته است.
اصولا باور به خدای یگانه ایجاب میکند که فرد مومن ازانتساب اجسام واشیاء مادی به خداوند دوری و اجتناب کند. بدین ترتیب یگانه پرستی سمبولی نداشته و ندارد که باستان شناسی بخواهد در زمانی که نه انسان قادر به نوشتن و یا حتی نقش کردن بر سنگ بوده انرا کشف کند و دلیلی باشد بر وجود یگانه پرستی در اعصار اولیه. بنابر این بدیهی ست که عدم وجود یافته های باستان شناسی دلیل قانع کننده نمیتواند باشد که ثابت کند درابتدای تاریخ تمدن بشر یگانه پرستی مقارن با سایر ادیان وجود نداشته است.
ایراد دومی که به روش تحقیقی نویسنده وارد است استفاده از روایات تاریخی شامل افسانه ها و اساطیر تخیلی تا کتب تاریخی معاصر میباشد. بعبارت دیگر بنظر میرسد نویسنده در استفاده ازاین منابع دررسیدن به تنوری مورد نظر خود حاجت به معتبر بودن و مقبول و معقول بودن هیچ روایتی ندارد، همه در یک سطح اعتبار و صحت میباشند. این در حالیستکه حتی نوشته های تاریخی معاصرمثل نوشته های یووال هراری محل مناقشه بسبار از حیث اعتبار فرضیات و صحت نتایج میباشند.
آنچه از بررسی اقبال جوامع علمی به چنین کتبی بدست می آید اینستکه با توجه به عدم پذیرش عمومی ( از دلایل اصلی که نویسنده محترم برای عدم پذیرش پیامبری ازسوی خدا اورده) میتوان نتیجه گرفت که روایتهای تاریخی واقعیت های ملموس و قابل راستی آزمایی برای همگان چنانچه مستلزم صفت علمی بودن است نمی باشند. بنابراین بدیهی است که استفاده از این منابع در فهم واقعیت مذاهب سنگ محکمی برای بنای یک تنوری قابل اتکا و اطمینان نمی تواند باشد. .
در اینجا لازم است اشاره کنم که علیرغم نقد من بر مضمون اصلی کتاب مسیر پیامبری سطوری هم وجود دارد که با انها همدلی کامل دارم. از جمله با مطالبی از ص. ۱۱۳ : ” نمیتوان پذیرفت که خداوند اخبار و روایاتی را که مجعول و غیر مجعول آن در هم آمیخته دلیل و وسیله ای هدایت قرار داده است…. اگر اخبار و روایات دلیل شرعی بود نباید جعل و تعارض و اختلاف در این راه می یافت.” و من اضافه میکنم که هر کجا روایات مغایر با متن قران هستند و یا سند محرزی ازمتن قرآن برای تایید احکام مندرج در ان روایات نیست و یا اگر مغایر عقل و علم زمانه بنظر میرسند غیر قابل اجرا هستند. همچنین این گفته که ” اگر قرآن دلیل کافی برای هدایت بود نباید در فهم ان به چیزی غیر آن نیاز می بود” کاملا صحیح بنظر میرسد و از قضا قرآن برای تفسیر خود احتیاج به منبع دیگری ندارد. چنانچه هر کجا که ما نمی توانیم کلامی از وحی را بفهمیم روایات هم معمولا کمک موثری نمیکنند و تنها حکم روایات تاریخی را دارند. برای مثال میتوان به عدم فهم ایات مربوط به قوم یعجوج و معجوج اشاره کرد و بسیاری از موارد دیگر.
تناقضات در مفاهیم کتاب :
در عین حال تناقض اصلی در فرضیه پیشنهادی کتاب مسیر پیامبری بنظر میرسد آنجاست که حتی اگر فرض کنیم که ” پیامبر برگزیده خدا نیست و بلکه انسانی است در جستجوی خدا که مسیر تا خدای خود را خویشتن پیموده است…. در هر کجا و هر زمانی که انسانی مجموعه شرایط را برای دعوی پیامبری و تاسیس یک دین و ایین داشته است ، دعوی پیامبری نموده و دینی را بنیان نهاده …” (ص، ۱۰۵). بنابر این با توجه به گفته های مشابه سه پیامبر یکتا پرستی ادیان ابراهیمی با پیروانی بیش از ۵۵ درصد جمعیت زمین، ایشان به دروغ مدعی دریافت وحی از طرف خداوند و برگزیده شدن به مقام رسالت شده اند. بنظر میرسد راه حل این تناقض اینست که تعریف پیامبری از پایین به بالا را فقط محدود به مدعیانی کنیم که خود را بعنوان پیام آور خدایی یگانه برای جهانیان معرفی نکرده اند.
تناقض دیگری که بنظر غیر قابل اغماض میرسد آنجاست که نویسنده محترم بیان میکند که ” اساسا بیان احکام و قوانین توسط خداوند نه اتفاق افتاده و نه معقول و عادلانه است که اتفاق بیفتد. ….. ارزیابی عملکرد انسان با احکام و قوانین منتسب به پیامبران کاری است تبعیض آمیز و غیر عادلانه ….. عملکرد همه انسان ها با معیاری یکسان مورد ارزیابی قرار میگیرد. آن معیار واحد عقل و قوه ی تشخیص است که همه انسان های عاقل از آن برخوردارند ” (ص، ۱۰۶). و در ادامه از مطالب مندرج در صفحه ی بعد اینطور فهمیده میشود که نویسنده محترم به ” حیات پس از مرگ … و دریافت نتیجه ی اعمال خود در آخرت ” معتقد است.
بنابراین سنوال اینجاست که باور به حیات اخرت از طریق کدام کشف علمی و یا تلاش عقلی انسانی بدست امده ، مگر بواسطه ای ایمان به اموزه های پیامبران. متعاقباً پرسیده میشود اگر پیامبری چه به واسطه ای وحی آسمانی و چه به حسب تزکیه خودش برحقیقت زندگی پس از مرگ شهود پیدا کرده، چطور ممکن است چگونگی زندگی دردنیای کنونی که منجر به رستگاری در آن جهان بشود را بیان نکرده باشد و یا اگر کرده است نه معقول باشد نه عادلانه. بعبارت دیگر اگر عقل و علم بشری قادر به کشف حقایق پس از مرگ نیست به چه دلیل میتواند اعمال و احکامی را بما بیاموزد که سعادت زندگی آخرت را تضمین میکنند.
در یک نگاه کلی، باور به تنوری تکامل دین بدین معناست که خداوند خالق بشر برای نسلها و قرنهای متمادی انسان را بدون دسترسی به وحی خود، بدون امکان هدایت به سمت یکتا پرستی و توحید وا گذاشته است تا دوره ای از تمدن بشری که بنظر نویسنده انسان امکان کشف و درک یگانه پرستی را پیدا کرده است و این بنظر خلاف عقل و عین تبعیض خواهد بود. حتی اگر بپذیریم که بعد از تکامل تلقی انسان از دین، خداوند شامل صفاتی از جمله رحمت عامه در هدایت بشر شده و این صفات قبلا برای خداوند وجود نداشته، این فرض هم محال عقلی بنظر میرسد. چرا که بمعنی قایل شدن رشد و تکامل برای خداوند است و البته که او مبراست از همه آنچه ما به او نسبت میدهیم.
آخرین تناقض در مفاهیم مطرح شده در کتاب مسیر پیامبری در تبیین حوزه علم و شهود مشاهده می شود. در انتهای ص ۱۴۳ میخوانیم ” البته با پیشرفت علم در نجوم و کیهان شناسی دیگر جایی برای اظهار نظر شهودی درباره جهان باقی نمی ماند مگر در موردی که در حال حاضر خارج از حوزه علم قرار دارد مانند شهود عالم پس از مرگ و حیات روحانی و وجود خدا و مانند آن.” از این سطور فهمیده میشود که به نظر نویسنده محترم پیشرفت علوم طبیعی مثل نجوم و کیهان شناسی و غیره در اینده میتواند به کشف جهان غیر مادی که در حال حاضر فقط با شهود میتوان درک کرد منجر خواهد شد.
این در حالی ست که از میانه ص ۱۴۹ میخوانیم که « انسان همواره با شهود خویش دریافته که جهان گسترده تر از عالم محسوسات و امور قابل درک به وسیله ی علم و دانش است. … به نظر من این کوته بینی است که گمان کنیم هستی محدود به حدودی است که در علم و ادراک ما می گنجد… هرچه دامنه علم و ادراک گسترش یابد امر برتر نیز به همین نسبت فراتر می رود و بالاتر از علم و حدود ان قرار میگیرد. » بنظر میرسد تناقض بدیهی در مفاهیم این دو صفحه فقط میتواند یک اشتباه ویرایشی باشد.
پاسخ به برخی پرسشهای مطرح شده در کتاب :
۱- چرا در همه زمان ها و مکانها پیامبر فرستاده نشده است ؟ جواب شاید این باشد که چون معنی نمی داشت. چرا که شرط هدایت دریافت پیام خداست و درک حقیقت آن و نه ملاقات رسول او و درک حضور پیامبر. بعبارت دیگر لطف عامه خداوند به همه بندگان ایجاب میکند که کلام او و ذکر او که وسیله هدایت است به همه بندگانش برسد و همه به تساوی امکان هدایت برایشان فراهم باشد. حداقل در زمانه ما کیست که بتواند ادعا کند من پیام دعوت به خدای یکتا را نشنیدم و امکان دسترسی به ان را نداشتم. مگر به اختیار خود را از مسیر زندگی جمعی و تمدن انسان امروز جدا نگه دارد.
بنابر این رساندن پیام لزوما مستلزم فرستادن پیامبر نیست چنانچه همه مسلمانان امروز با هر شمار و شمارشی که در نظر بگیریم، پیامبر اسلام را ندیده اند و در زمانه او نه زیسته اند. اصولا پذیرفتن یک پیام یعنی ارزیابی محتوای آن و ایمان آوردن به درستی پیام. چنانچه خود پیامبران مخاطب وحی هم به واسطه ای پیام الهی را درک کرده اند وابتداء خود به آن ایمان اورده اند بدون رویت و درک حسی صاحب پیام.
مضافاً اینکه تعریف همه زمانها و مکانها به کدام دوره و حدود جغرافیایی محدود میشود. آیا منظور هر شهر و یا کشور است یا منطقه مشترک زبانی و یا هر ۱۰۰ سال و یا کمتر. با توجه به اینکه خداوند در اخرین پیام خود به بشر اعلام کرده است که همه پیامبران از ابتدا تا انتها همین پیام را رسانده اند که تسلیم خدا شوید و من خود این پیام را حفط میکنم چه نیازی به ارسال پیامبر جدید میباشد تا همان کلمات را تکرار کند. مگر اینکه با ادله روشن و بدیهی نشان بدهیم که اصل آخرین پیام الهی متن دیگری بوده و مثل کتب قبلی آخرین هم حفط نشده است. البته اینکه نویسنده محترم مدعی شده که احکامی و جملاتی از اخرین وحی الهی امروز قابل قبول نیست، موضوع دیگریست که جداگانه به آن میپردازم.
۲- چرا پیام ادیان الهی به طور اطمینان بخش به آیندگان نرسیده است ؟ ” …لازم است که پیام پیامبران به گونه ای دقیق و خدشه ناپذیر حقظ شده و به آیندگان برسد. این پیام در هر زمان و مکانی باید اطمینان بندگان را جلب کند که پیام الهی است. این در حالی است که پیام های متسب به هیچیک از پیامبران نیست که اطمینان و اعتماد همگان را به خود جلب کند.” در پاسخ به سوال اول میبایست پرسیده شود معیار دقیق ٍ خدشه ناپذیر ٍ حفظ شدن پیام و ملاک اعتماد همگان چیست.
اگر صاحب کلام و پیام میگوید من ذکرم را حفظ میکنم بعد ما تلاش میکنیم تابت کنیم که بواسطه ی جملات و احکامی که برای ما قابل فهم نیستند حفظ نشده و خدشه دار است خداوند چه کند پسندیده تر است. در همان لحظه حقیقت را بما بنمایاند و ما به اجبار درد و رنج ناشی از کتمان واقعیت چاره ای بجز اقرار به حقیقت نداشته باشیم یا اینکه بما فرصت عمری بدهد که در آزمایشگاه زندگی به تلاش و خطا بیاموزیم و به اختیارو علاقه تسلیم حقیقت بشویم.
آیا منظور از جلب اطمینان و اعتماد همگان این است که همه جهانیان همزمان به حقیقت نهان هستی ایمان بیاورند و در اعتقادات و فرهنگ به امت واحدی تبدیل بشوند. شاید برای خواننده محترم جالب باشد که بداند در کشور کانادا با داشتن یکی از بالاترین معدلهای تحصیلات علمی روز حدود ۱۰ درصد جمعیت از قبول و اطمینان کردن به یک حقیقت علمی محض امروزین مثل جلوگیری از ابتلا به بیماری کرونا با تزریق رایگان واکسن که در دسترس همگان است خوداری میکنند. این رقم در کشور امریکا درحال حاضر حدود ۲۵٪ جمعیت میباشد. آیا تعجبی دارد که چنین مردمانی از منافع کوچک و بزرگ خود و از لذتهای فوری زندگی به راحتی نگذرند و تسلیم پیام وحی نشوند که ظاهری محدود کننده ولی باطنی متعالی دارد.
۳- درباره تعارض برخی گزاره های کتب مقدس با علم چه می توان گفت؟ بعنوان یک مسلمان اسمی در اینجا فقط به شبهات وارد شده به قرآن میپردازم. ” قرآن نیز همانند تورات در جایی افرینش را در شش روز اما در جای دیگری (فصلت۱۲-۹) در هشت روز دانسته است. ….. دیدگاهی که کار خلق و آفرینش را پایان یافته تلقی میکند امروزه دیگر مقبولیت چندانی ندارد. جهان افرینش دائما در حال تحول و خلق جدید است” (ص، ۱۱۷). همانطور که نویسنده محترم و مطلع اورده است متن قرآن کریم در ایات متعددی صرحتا فرموده که خداوند زمین و آسمان وانچه بین انهاست را در شش خلق کرده است. اما در ظاهر به نظر میرسد که در ایات نهم تا دوازدهم فصلت این ایام شمارش دیگری دارد.
با نگاهی دقیقتر به این ایات متوجه میشویم که تنها درآیه نهم از فعل خلق کردن استفاده شده و در دو ایه ی دیگر دهم و دوازدهم افعال «جَعَلَ » و« قَضَاهُنَّ » امده است. در ایه یازدهم با فعل « اسْتَوَى» زمانی ذکر نشده و این ایه در جمع شمارش ایام تاثیری ندارد. برای قضاوت دقیقتر خواننده گرامی سه ایه ۹و ۱۰ و ۱۲ به این شرح میباشند:
قُلْ أَئِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدَادًا ذَلِکَ رَبُّ الْعَالَمِینَ ﴿۹﴾ بگو آیا این شمایید که واقعا به آن کسى که زمین را در دو هنگام آفرید کفر مى ورزید و براى او همتایانى قرار مى دهید این است پروردگار جهانیان.
وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ مِنْ فَوْقِهَا وَبَارَکَ فِیهَا وَقَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَهِ أَیَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ ﴿۱۰﴾
و در [زمین] از فراز آن [لنگرآسا] کوهها نهاد و در آن خیر فراوان پدید آورد و مواد خوراکى آن را در چهار روز اندازه گیرى کرد [که] براى خواهندگاندرست [و متناسب با نیازهایشان] است
فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَأَوْحَى فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظًا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ ﴿۱۲﴾ پس آنها را [به صورت] هفت آسمان در دو هنگام مقرر داشت و در هر آسمانى کار [مربوط به] آن را وحى فرمود و آسمان [این] دنیا را به چراغها آذین کردیم و [آن را نیک] نگاه داشتیم این است اندازه گیرى آن نیرومند دانا.
جدا از اینکه ایا منظور یوم در این ایات روز است یا دوره که خود بحث دیگریست، مشاهده میشود که در تنها ایه ای که به خلق کردن و افرینش زمین اشاره میکند ایه نهم میباشد که فرموده زمین را در دو روز آفرید. بدیهی است از انجا که لفظ افعال «جَعَلَ » و« قَضَاهُنَّ » متفاوت از فعل خلق میباشد، میتوان نتیجه گرفت که خداوند از کاربرد کلمات متفاوت اشاره به معنای متقاوتی دارد.
بنابراین منصفانه بنظر میرسد که بگوییم که با توجه به معنای متمایز این دو فعل ، چه امروز بدانیم یا روزی بفهمیم ، آیات ۱۰ و ۱۲ خبر از وقایعی متفاوت از خلق کردن میدهند و بدین جهت زمان ذکر شده برای این افعال شامل جمع شش روزه ی خلق اسمان وزمین نمی شوند. تنها خلق دو روزه زمین است که میتواند بخشی از شش روز تلقی بشود. در نتیجه تناقضی در این موضوع در متن وحی وجود ندارد.
در مورد ادامه داشتن خلقت خداوند شاید اشاره به قسمتی از ایه ۳۷ سوره کهف کفایت کند. «…. خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا». … کسى که تو را از خاک سپس از نطفه آفرید آنگاه تو را [به صورت] مردى درآورد … . از این کلمات وحی فهمیده میشود که نه فقط انسان بلکه کل موجودات هستی یک خلق اولیه داشته اند در زمان خلق اسمانها و زمین و سپس خلق مدامی که از نطفه یا از دانه و یا ازسلول ادامه یافته است. بنابر این خلقت خداوند متوقف نشده و و در نهاد هستی ادامه دارد. امروز فهم فلسفی بشر ( حرکت جوهری ) و علم تجربی شامل مشاهدات در طبیعت از رشد نمو گیاهان گرفته تا تکثیر و مرگ تک سلولی ها و تا پیدایش و نابودی اجرام سماوی همه گواهی ست بر دست پنهان خداوند درخلقت و نو شدن مدام عالم.
همچنین در ص ۱۱۹ نویسنده محترم به نمونه دیگری از موارد تناقض آمیز( به نظر ایشان) در قرآن اشاره میکند : ” در ایه ی ۹ فصلت امده که زمین را در دو روز آفریدیم. در ایه ی ۱۲ همین سوره چنین امده که سپس (ثم) اسمان ها را در دو روزآفریدیم.” که بدین ترتیب”…. با ایه ۳۲ سوره نازعات که میفرماید زمین را پس از آسمان افریدیم تناقض دارد”.
در جواب همانطور که اشاره شد فعل بکار برده شده در ایه دوازدهم « قَضَاهُنَّ » میباشد که به روشنی لفظ متفاوتی از فعل «خلق» دارد. اگر چه در این زمان روشن نیست ( حداقل برای من) که مقصود خداوند از« قَضَاهُنَّ » چیست ولی به استناد تفاوت در لغت ، و به تبع تفاوت درمصداق، معنای آفریدن آسمان ها را نمی دهد. بنابر این مغایرتی هم با ترتیب اشاره شده در ایه ۳۲ نازعات را ایجاد نمیکند. چنانچه بگویم این دو کلمه متفاوت یک معنا دارند بنظر میرسد تفسیر به غرض خواهد بود که بدور از مقام بی طرفی نویسنده گرامی میباشد.
ازموارد دیگری که بعنوان مصداق «تناقض گویی» در کتاب مسیر پیامبری معرفی شده عبارت « لهن مثل الذی علیهن بالمعروف » قبل از «وللرجال علیهن درجه» درایه ۲۲۸ سوره بقره میباشد (ص،۱۲۱). به جهت بررسی دقیقتر و فهم عبارت در محتوا، متن ایه مبارکه چنین است:
وَالْمُطَلَّقَاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَهَ قُرُوءٍ وَلَا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحَامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذَلِکَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَهٌ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿۲۲۸ بقره﴾
و زنان طلاق داده شده باید مدت سه پاکى انتظار کشند و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارند براى آنان روا نیست که آنچه را خداوند در رحم آنان آفریده پوشیده دارند و شوهرانشان اگر سر آشتى دارند به بازآوردن آنان در این [مدت] سزاوارترند و مانند همان [وظایفى] که بر عهده زنان است به طور شایسته به نفع آنان [بر عهده مردان] است و مردان بر آنان درجه برترى دارند و خداوند توانا و حکیم است
با دقت در ایه مشاهده میکنیم که ضمیر « هن» به ضم و یا به کسر « ه » در تمام مواردی که در این ایه استفاده شده به کلمه «المطلقات» در اول ایه اشاره دارد و تعلق میگیرد. بنابر این عبارت « وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ » بدین معنی است که که برای زنان طلاق گرفته مثل (شاید هم سنگ ارزش ) همان منافعی را که از دست میدهند بنابه عرف نیک زمانه ( معروف ) در نظر بگیرید وحقوقشان را پایمال نکنید.
اگر چه باید تصریح کرد که مصداق عبارت مورد بحث روشن نیست ولی صراحتا سخنی از برابری حقوق زن و مرد در آن نیست ( مگر به تاویل) و بدین ترتیب در لغت تناقضی با اینکه فرموده مردان امتیاز یا درجه ای دارند ندارد. اینکه مترجم و یا مفسر بزرگواری درک خود را از قرآن گفته حجتی برای تقلید ما در فهم وحی نیست.
در اینجا ممکن است پرسیده شود که اولا چرا قرآن کریم آیات زیادی دارد که مصداق انها روشن نیست و محل تاویل و تفسیر میباشند. به عبارت دیگر چرا برای این آیات میتوان مصادیق مشابهی فرض کرد و از اینرو باعث اختلاف در فهم و تفسیر میشوند. این همان عدم قطعیت ظاهری در معنا ست که بنظر نویسنده محترم کتاب مسیر پیامبری ، قرآن هم فاقد آن است. و دوما با وجود این پیچیدگی ظاهری چگونه میتوان به فهم متقنی از این ایات که مقبول همگان باشد رسید.
در جواب سوال اول، بنظر میرسد از آنجا که وحی الهی جهان شمول و ابدی ست، بنابر این زبانی سمبولیک دارد. سمبولها عبارات و متغییرهایی هستند که بنابه زمان و مکان متفاوت قابل جایگزینی و تغییر هستند. بدینوسیله زبان سمبلیک وحی قابل تطابق با مصادیق مشابهی می باشد. بعنوان مثال مصداق عبارت مورد بحث برای جبران حق بچه داری خانم مطلقه ای ممکن است در زمانی اهداء یک شتر باشد و در زمان و مکان دیگری چندین سکه طلا و امثالهم.
و در جواب سوال دوم، خداوند در آیه هفتم آل عمران در مورد آیات متشابه میفرماید که تاویل آنها فقط نزد خداست و راسخون در علم. از آنجا که در اکثر موارد فهم یکسان، مشترک و یکپارجه ای در محققین قرآن هم یافت نمیشود، میتوان به اطمینان گفت که در واقع خداوند مقدر فرموده که بندگان خود به بهترین تفسیر و تاویل موجود عمل کنند. بدین ترتیب علیرغم حقیقت ثابت وحی، فهم کثیری از آیات قرآن بنا به زمان و مکان مخاطب قرآن در تغییر و تفسیر به روز خواهد بود. در واقع معنای نهفته درایه هفتم ال عمران اینستکه همه ما در مقام فهم قرآن برابر هستیم و میبایست تفاسیر مختلف را بشنویم و به اجماع ، بهترین را برگزینیم.
خواننده محترم ممکن است اعتراض کند که بنابر این باب اختلاف نظر در فهم وحی همچنان باز خواهد بود. پاسخ ان اینست که بله، لاجرم اختلاف در آرا باقی خواهد ماند و شاید این خواست خداوند است که بدین وسیله فهم انسان از وحی دانما در تکاپو و تکامل باشد. در هر حال مسجل بنظر میرسد که خداوند انسان را در تاویل و اجرای کلام خویش و متعاقباً تاثیر آن بر زندگی مختار و شریک کرده است. حتی اگر تصور کنیم گروهی از انسانها در هر زمانه ای مخاطب مستقیم کلام خداوند باشند ( هر کدام مستقیما در قلب خود کلام وحی را دریافت کند) همچنان هر کدامشان بسته به درک شخصی و نسبی خود به جهتی در عالم معنا حرکت میکند و فقط بر اساس توافقات اجتماعی میتوان به اجماعی در چگونگی کاربرد وحی در زندگی روزمره رسید.
به جهت طولانی شدن این نوشته از بررسی بقیه تناقضات ظاهری مطرح شده در قرآن میگذرم و در صورت علاقه خواننده گرامی هر کدام را که لازم باشد در نوشته دیگری بررسی میکنم . ضمن اعتراف به اینکه هیچ انسانی وجود ندارد که بتواند در یک زمان همه قران را بفهمد، چرا که ایات قرآن در گذشت زمان و در شرایط مختلف روحی انسان ،فقط به خواست صاحب کلام، قابل درک و شهود می شوند و این خود حجتی ست مبین بر اینکه وحی از طرف پروردگار عالم برای بشر آمده، بدون دخل و تصرفی از جانب رسول برگزیده ی او. چنانچه اگر وحی «انکشاف فهم انسان از خدا و هستی» بود نمی بایست هیج آیه ی و عبارتی در قرآن مبهم و بدون تفسیر قطعی با قی میماند در حالیکه واقعیت چنین نیست ، اگر چه تلاش انسانی پیامبر مخاطب وحی در سیرو سلوک معنوی و فکری تا رسیدن به مقام بعثت غیر قابل انکار و اغماض است.
۴- چرا تمام پیامبران مرد بوده اند ؟ همانطور که شرح مختصر نویسنده محترم از تاریخ تمدن انسان نشان میدهد هر چه از امروز به عقب برگردیم، در تقویم قرنها و اعصار بنظر میرسد انسان بیشتر و بیشتر در زندگی روزمره به خشونت متوسل میشده، تا انجا که در زندگی غار نشینی و عصر سنگ شاید رفتار انسان با هم نوع خود تفاوت ظاهری چندانی در مقایسه با حیوانات نداشته است. حتی در دوران ظهور اخرین پیامبران الهی ، به شهادت قرآن پاسخ منکران به دعوت عیسی و محمد مملو است از اعمال خشونت آمیز غیر انسانی. چنانچه عیسی را به ظن خود وحشیانه به صلیب کشیدند و بارها قصد کشتن محمد را کردند. این در حالیستکه این دو پیامبر در دوره ای از تاریخ تمدن بشر امده اند که قاعدتا انسان انروز نسبت به بشر عصر سنگی و کشاورزی انسان بسیار متمدن تری بوده. بنابر این قابل تصور و توقع نیست که خداوند رحمان تحمل چنین رنج ها و مشقتهای جسمانی را که مردمان گذشته بر پیامبران روا داشته اند بر زنان که مظهر لطافت و زیبایی زندگی هستند مقدر کند. چنین انتظاری بنظر بدور از عقل عرفی و واقعیات روی زمین میرسد.
از جهت دیگراگر ” زنانی در میان بنی اسراییل بوده اند که همچون پیامبران نبوت می کرده اند” ( ص. ۱۳۰)، بنابر این چنین مواردی نقض فرض سنوال است. اما اگر “زنان خود نتوانسته اند این مسیر را طی کنند و شرایط برای انان مهیا نبوه است … و این کار نیازمند تحول دیدگاه عمومی نسبت به زن است” (ص-۱۳۰)، در این صورت با توجه به اینکه” مسیر پیامبری” دستاورد معنوی خود انسان است، در اینده می توانند ادعای پیامبری کنند و همچنان که عیسی به روحانیان یهودی اعتراض میکرد که چرا بنام دین زراندوزی میکنید و چرا به نام خدا بمردم ظلم میکنید برسر ارباب زر و زور شیعی و سنی امروز فریاد بزنند که چرا همان میکنند و نگران انچه مدعیان مسلمانی و تمدن امروزی در پاریس و استانبول بر سر صدای مخالف اوردند، نباشند.
۵- شان اخلاقی احکام الهی مندرج در وحی: بنا به ادعای نویسنده محترم احکامی مثل ” …تازیانه زدن به زنا کار و قطع دست سارق …… مجازاتهایی ناروا و خلاف عدالت و اخلاق دانسته می شود ” (ص، ۱۵۳). ضمن اینکه با ایشان موافقم که در ظاهر چنین بنظر میرسد لکن در بررسی دقیقتر می بایست توجه کرد که برای حکم قطع دست دزد هیچ جزییاتی گفته نشده . بعبارت دیگر روشن نیست ایا این حکم شامل سارقی ست که برای رفع گرسنگی نانی می دزدد یا او که مکررا شبها مسلحانه به خانه مردم میرود با ایجاد ترس و وحشت بسیار اموالشان را میبرد یا شامل کسی ست که اندوخته ی بانکی سالها پس انداز سالخورده ای را میبرد و یا دست به دارایی ملتی دراز میکند. چنانچه اگراز وجدان اجتماعی پرسیده شود شما قطع دست سارق را برای کدام دزدی روا میدانید روشن است که برای دزدی نان کسی روا نمیداند ولی بعنوان مجازات حداکثری بجای مجازات اعدام و زندان ابد ،که امروز در نقاطی مرسوم است، کثیری موافق خواهند بود.
بنابر این اگر چه در نگاه نخست حکم قطع دست سارق غیر اخلاقی و ناروا بنظر میرسد ولی با در نظر گرفتن ملاحظات عقلانی ( شامل علم روز بشر و در نظر گرفتن وجدان اجتماعی ) ممکن است یک معظل بزرگ زندگی اجتماعی بشر را حل کند و چه بسا حتی نجات دهنده جانهای بسیاری باشد. ممکن است اعتراض شود که بدین شکل شما از متن وحی عبور کرده اید و حکم خدا را نادیده گرفته اید و اساسا شما به چه مجوزی میتوانید متن وحی را بر اساس ملاحظات عقلانی تاویل کنید.
در جواب باید گفت این خود قرآن است که چنین بما می اموزد. چنانچه در ایه ۱۷۳ سوره بقره بعد از نام بردن آنچه برای خوردن حرام است می فرماید : فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. ” پس کسی که مضطر شود ( ناچار شود) در صورتى که ستمگر و متجاوز نباشد بر او گناهى نیست زیرا خدا آمرزنده و مهربان است”. بنابراین خود قرآن کریم بواسطه ملاحظات عقلانی از حکم خود گذشته و به انچه شرط عقل است دستور میدهد.
بعنوان مثالی دیگر خداوند در آیه ۱۴۳ سوره انعام فرموده: « از دامها حیوانات بارکش و حیوانات کرک و پشمدهنده را [پدید آورد] از آنچه خدا روزیتان کرده است بخورید … » . سنوال میکنیم که با این وجود اگر امروز بدلیل عدم بهداشتی بودن گوشت گوسفند و گاوی ،علیرغم حلال بودن، انرا نخوریم ایا فرمان خدا را نادیده گرفته ایم و یا در واقع امر الهی را با در نظر گرفتن ملاحظات عقلانی عمل کرده ایم. روشن است که ما فقط گوشتی را که علاوه بر شرط حلال بودن سالم است میخوریم.
روایات تاریخی رسیده حکایت از آن دارند که پیامبر اسلام محمد مصطفی قبل از وارد شدن در جنگ با سپاهیان خود مشورت میکرد و حتی گفته شده که تسلیم نظر جمعی میشد و این عمل ایشان ،علاوه بر آنجه تاکتون بعنوان اصل شورا مطرح شده ، در واقع نشان می دهد ایشان متعهد به در نظر گرفتن ملاحظات عقلانی زمان و مکان خود قبل از عمل به حکم خدا بوده است. مقایسه بفرمایید نتایج اینگونه فهمیدن وحی توسط پیامبررا با نتایج عمل رهبران اجتماعی جامعه ما، چنانچه وقتی به ظن خود به حکم خدا به جنگ رفتند جوانان مملکتی را بیگدار به آب و اتش زدند و باعث خسارات عظیم معنوی و روحی برای ملتی شدند.
از آنچه گفته شد نتیچه میگیریم که فهم وحی الهی با در نظر گرفتن ملاحظات عقلانی روز نه فقط گذشتن از حکم خدا نیست، بلکه شرط لازم برای اجرای شریعت الهی ست. به عبارت دیگر باید فریاد زد که تنها راه درک پیام خداوند برای انسان درپرتو نور عقل انسان میسر است. بر اساس دریافت ها و تجربیات عقلانی ست که مصادیق کلمات از یک زبان در تطابق کلمه به کلمه با وحی اتخاذ میشوند و بدین ترتیب ترجمه اولیه متن وحی برای دسترسی اکثر جهانیان ممکن می شود. بنابر این اولویت دادن به تشخیص عقلی انسان نمی بایست به ترجمه لفظی محدود شود.
چه اگر چنین می بود امروز فصل ۲۳ از کتاب EZEKIEL بعنوان سخن خدا جزو کتاب مقدس نمی امد. حکم سنگساری که در قرآن وجود ندارد برای زنا کار در احکام شریعت وجود نمی داشت. جان کسی برای فساد مالی و دزدی هر چقدر هم بزرگ باشد گرفته نمی شد. صدای مخالف به وحشیانه ترین اشکال ترور نمی شد. روایات مغایر عقل بجای حکم خدا نمی نشست و منشاء احکام شریعت نمی بود.
مجددا به دلیل طولانی شدن این متن از پاسخ به سایر موارد ذکر شده از ایات قرآن میگذرم و تنها با پیشنهاد راه حلی جایگزین این نوشته را پایان میدهم.
راه حل جایگزین : از سرکار خانم وسمقی و خواننده گرامی دعوت می کنم که بیاییم بی طرفانه و صادقانه متن قرآنی که بدست ما رسیده را با سایر متون مقدس مقایسه کنیم و ببینیم بنابه اسناد موجود هر کدام طی هزارسال موجودیت قرآن چقدر تغییر کرده اند. اگر مشاهده حسی ما نشان داد که قرآن نسبت به سایر کتب مقدس کمترین تغییرات ادعا شده را داشته، بدون اینکه در متن و محتوای آن تفاوت اساسی دیده شود، منصفانه تسلیم این حقیقت بشویم که متن آخرین وحی الهی بدون تغییرمحفوظ مانده و از خود بپرسیم شاید حفظ شدن این متن معنایی بجز جهان شمول بودن و ابدی بودن آن ندارد.
در قدم بعد با این باور به لفظ وحی نگاه کنیم که حقیقتی ست ثابت که با چشم سر دیده میشود ولی با شهود قلب فهمیده میشود. در عین حال به استناد خود این متن تاویل ایات زیادی از آن فقط نزد خداوند است. بنابراین هر چه بر ذهن و قلب ما در فهم قران نازل شود نسبی و خطا پذیر است. پس نتیچه میگیریم که هیچکدام از ما در فهم قرآن نسبت به دیگری برتری ندارد و نمی تواند نظر خود را به دیگران تحمیل کند. بدین روال تنها راه اتخاذ الهامات و آموزه های الهی در قوانین اجتماعی و زندگی روزمره اینستکه همه اراء شنیده شود و به توافق جمعی بهترین آن انتخاب شود. این انتخاب می تواند تاویل از متن با در نظرگرفتن ملاحظات عقلانی موجود باشد یا حتی عدم اجرای حکمی بدلیل مغایرت با خواست جمعی و وجدان اجتماعی ان روز و ان مکان.
در این رویکراگر چه با کمال احترام و گوشی شنوا و سینه ای گشاده به روایات و احادیث نگاه میکنیم ولی به آنها به چشم کلام انسانی که ماهیتا نسبی و محدود به زمان و مکان هستند مینگریم و به محک عقل و علم روز انسانی بهترین را بر میگزینیم. ناگفته پیداست که چنین حظی از یک متن مقدس مستلزم وجود قدرت سیاسی و توافقات اجتماعی همسوست که اول میبایست در اذهان و ضمیر اجتماعی پدیدار شود تا متعاقبا روزی در دید چشمان هم ظاهر شود.
برای خانم صدیقه وسمقی آرزوی سلامتی و موفقیت روز افزون دارم.
9 پاسخ
انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
کم گوی و گزیده گوی چون در
آقای یزدانی در پاسخ به این که چرا برای همه ی زمان ها و مکان ها پیامبر نیامده است مدعی اند که دلیلی برای این کار نبوده است چون اصل پیام مهم است و مهم این نیست که وجود پیامبر را در درک کنیم تا ایمان بیاوریم . بعد ایشان به مسلمانان زمان ما اشاره می کنند .این پاسخ ایشان نادرست و غلط و مردود است به این دلایل
اول آنکه مقوله ی پیامبری به قوم و زبان ارتباط دارد و در قرآن آمده که هر پیامبری به زبان قومش آمده است . نمی توان توقع داشت پیامبری از چین به عربستان بیاید و بعد موفق هم شود . ممکن است آقای یزدانی بگوید که حقیقت طلبی اختصاص به قوم و مکان خاصی ندارد . این سخن صحیح است اما ما از عالم واقع سخن می گوییم . اگر نگاهی به دعوت پیامبر اسلام انداخته می بینیم که ایشان نه فقط در دعوت یهودیان که حتی مردم شهر خود مکه و حتی خویشاوندانش چندان موفق نبود . این در حالی بود وی خودش عرب و زبانش عربی بود و مردم مکه خدایی را که وی دعوت به یگانگی و پرستش آن می کرد یعنی الله را می شناختند و الله خدایی عرب و از خدایان آنها بود و حتی طبق قرآن به خالقیت وی معتقد بوده اما باز برایشان ایمان آوردن به یگانگی وی و کنارگذاشتن سایر خدایان مشکل و سخت بود . حال اگر پیامبری از چین با دعوت به یگانگی خدایی ناشناخته و بیگانه و یا حتی پیامبری از خود عربستان در بین بنی اسرائیل و یهودیان این منطقه برمی خاست و دعوت به پرستش یهوه می کرد آیا مردم مکه و اعراب دعوت وی را می پذیرفتند ؟ آیا ایراد نمی گرفتند که یهوه دیگر چه خدایی است و ما این خدا را نمی شناسیم ؟
ثانیا : ارسال پیامبران به زبان قوم به دلیل محدودیت های زبانی هم است . آقای یزدانی و امثال او که مدعی اند که مهم اصل پیام و باقی ماندن آن برای بررسی و نه حضور پیامبر است اصلا مقوله و واقعیتی به نام محدودیت زبان را که موجب دشواری در انتقال پیام می شود در نظر نمی گیرند . هر زبانی دایره ی واژگان خاص خود را دارد که ترجمه ی آنها به زبان دیگر گاه دشوار و نامانوس و گاه غیر ممکن است . مثلا در قرآن اشاره به خلقت شتر یا میوه هایی مثل خرما شده است . حال مثلا در همان زمان مردم انگلیس و یا اسکاندیناوی در شمال اروپا که شتر و خرما را ندیده بودند چگونه می توانستند پیام قرآن و وحی را درک کنند ؟ مثل این می ماند که پیامبر اسلام یا قرآن می خواست برای مخاطب عرب خودش از آناناس و کیوی و میوه های سردسیری یا به جای حورالعین از زنان موطلایی و چشم آبی سفید هم چون شمال اروپا به عنوان زنان بهشتی مثال بزند یا حیوانی چون کانگورو و یا پلاتیپوس پستاندار تخم گذار استرالیا که منقار داشته سخن گفته که به خلقت عجیب نوک اردکی نگاه کنید که هم مثل پستانداران به بچه اش شیر می دهد هم مثل مار و مارمولک تخم می گذارد و بچه نمی زاید و هم مثل پرندگان نوک دارد . خب آیا قرآن می توانست چنین چیزی را برای مخاطب عربش بیان کند و به فرض بیان آیا اصلا مخاطب با توجه به این که این جانور را ندیده بود آیا می فهمید که منظور قرآن و پیامش چیست ؟
بنابراین محدودیت های زبانی و کژتابی ها و ابهامات ذاتی زبان یکی از مواردی است که سبب می شود انتقال پیام و درک آن برای حتی پیرو آن زبان مشکل و دشوار باشد چه برسد دیگران
خانم وسمقی در انتهای مقدمه ی کتاب خود به درستی نوشته اند که کسانی می توانند با وی همدلی داشته باشند و نقدشان واقع بینانه باشد که خود را از قید و بند اندیشه رها کرده باشند . امثال آقای یزدانی و دیگر مومنینی که حاضر به رها کردن پیش فرض خود یعنی الهی بودن و تاسیسی بودن مقوله ی پیامبری از جانب خدا حتی در صورت شواهد و مدارک ناقض آن نیستند طبیعی است که به دلایل سست و نادرست و ضعیف و بعضا حتی مغالطه روی بیاورند . نمونه پاسخ های آقای یزدانی در باب این که چه را شواهد تاریخی در باب وجود پیامبران یافت نمی شود و چرا در همه زمان ها و مکان ها پیامبر نیامده است می باشد که جز پاسخ هایی انتزاعی و جواب سربالا دادن نیست .
ایشان در باب نظر خانم وسمقی که شواهدی از یگانه پرستی در دوران نخستین بشر نیست و اندیشه انسان و دیدگاهش در مورد خدا به موازات هم تکامل یافته است که نظر و ادعای صحیحی می باشد مدعی است که یگانه پرست به جسم خارجی و اینها متوسل نمی شود و سمبولی ندارد که نشانی از آن بماند و در دوره ای هم که خط و سنگ نبشته و اینها اختراع نشده است چگونه نشانی از یگانه پرستی و تاریخی یافت شود ؟
خب این نقد و ادعای آقای یزدانی در این جا صحیح است .
اما این ادعایش در پاراگراف بالای این نظر که ” شمن باوری و جانور پرستی هم اکنون وجود دارد و یگانه پرستی هم هزاران سال است که وجود دارد پس این که باستان شناسی سندی از یگانه پرستی در گذشته بشر پیدا نکرده دلیلی بر آن نیست که یگانه پرستی به موازات ادیان دیگر وجود نداشته است ” ادعایی غلط و مغالطه ی قیاس مع الفارق یا مقایسه ی نادرست یا تمثیل ناروا می باشد . این مغالطه در جایی به کار می رود که حکم یک امری را به امر دیگری به خاطر یک شباهت ظاهری سرایت دهیم در حالی که از طرف دیگر تفاوت اساسی آن را نادیده گرفته و مقایسه ی آن دو اشتباه است .
همان طور که از شواهد تاریخی برمی آید و خانم وسمقی نیز اشاره کرده اند اندیشه بشر و ادیان و اعتقاد به خدا به موازات یک دیگر تکامل یافته اند . بشر اولیه دوران عصر حجر در ابتدا اصلا دین و آیین نداشته و بعد به روح باوری و جان باوری و توتم پرستی روی می آورد و هنوز نیز از خدا خبری نیست . بعد بشر به تدریج با پیشرفت فکری اش به مفهومی با نام خدا اعتقاد پیدا کرده و یا به تعبیر خداناباوران و آتئیست ها مفهوم خدا را خلق می کند . پس از پیدایش مفهوم خدا نیز ادیان چند خداپرستانه یا همان شرک بر جهان حاکم شده و تازه آن هم در منطقه ی خاورمیانه توحید و یگانه پرستی پدید می آید .
بر این مبنا چگونه وقتی بشر اولیه با مفهومی به نام خدا آشنا نبوده و اصلا برایش قابل تصور و فهم نبوده است می توانسته یگانه پرست باشد ؟
این جاست که ادعای آقای یزدانی همان مغالطه ی تمثیل ناروا و مقایسه ی نادرست است . ادیان شمن باوری و توتم پرستی جز ادیان ابتدایی بشر و دارای باورهایی ساده و بدوی هستند و این که هنوز هم در بین برخی جوامع بدوی و قبایل مثلا آفریقایی که به دور از تمدن جدید بوده و فرهنگ نازل تر و بدوی تری دارند رایج بوده عجیب نیست اما انتظار این که دین پیچیده و سازمان یافته ای مثلا بیست هزار سال پیش در بین بشر آن دوران ظهور کرده باشد نادرست و خطاست .
مثل این می ماند که چون مثلا در ایران اتومبیل های با تکنولوژی پایین مثل پراید تولید می شود و یا هنوز عده ای از از اتومبیل های سی سال پیش استفاده می کنند نتیجه بگیرد پس آن زمان هم مرسدس بنز مدل ۲۰۲۰ پس در کنار این اتومبیل بوده است . البته با منطق آقای یزدانی شخص می تواند ادعا کند که مرسدس بنز اصلا از پانصد سال هم تولید می شده است و این که ما اثری از آن نمی بینیم دلیل نمی شود که آن را رد کنیم چون مثلا زنگ زده است و از بین رفته است !
یا باز مثل این می ماند که کسی از وجود تکسلولی ها و بی مهرگان در دوران حال هم نتیجه بگیرد که مثلا در همان زمان پیدایش بی مهرگان در کنار آنها پستانداران هم به وجود آمده است و این که نشانی و فسیلی از آنها در آن دوره یافت نشده است دلیلی بر این نیست که پستانداران مهره دار به عنوان پیچیده ترین گونه های جانوری در کنار بی مهرگان ابتدایی نبوده و یا به وجود نیامده اند !
ممکن است آقای یزدانی و یا هم فکران ایشان ادعا کنند که ما مدعی نیستیم که از ابتدای پیدایش بشر هم ادیان توحیدی با شرایع خاص و سازمان یافته ی آنها ظهور کرده اند بلکه می گوییم یگانه پرستی در کنار سایر آیین های ابتدایی بوده است و پیامبرانی هم فقط برای این که اصل پیام توحید را فارق از برسانند در بین آنها بوده است . اما این ادعا همان طور که در بالا آمد باطل و مردود است چون وقتی که بشر نخستین اصلا نه هیچ آیین و دین که بلکه به مفهومی به نام خدا معتقد نبوده و نمی توانسته تصور کند و این مفهوم هنوز پیدا و یا به تعبیر آتئیست ها خلق نشده چگونه یگانه پرست می توانسته باشد ؟ بر همین اساس نه فقط یگانه پرستی مردود و بلاوجه شده که ارسال پیامبران از جانب خدا برای دعوت به یگانه پرستی نیز بلاوجه و بی معنی و حتی غیر ممکن بوده و می شده است .
پس ادعای ادیان ابراهیمی و پیروان آنها و کتب مقدسشان که یگانه پرستی از همان ابتدای آفرینش بشر یعنی خلق آدم ابوالبشر از گل در بین بشریت بوده و بعدا پیدا نشده ادعایی گزاف و باطل و خلاف شواهد تاریخی در سیر تطور تدریجی ادیان است .
خب در کامنت بعد به بقیه ی بحث چرا در همه ی زمان ها و مکان ها پیامبر نیامده است می پردازم .
گفتهاند: “ بدیهی ست که عدم وجود یافته های باستان شناسی دلیل قانع کننده نمیتواند باشد که ثابت کند درابتدای تاریخ تمدن بشر یگانه پرستی مقارن با سایر ادیان وجود نداشته است.”
یاد آن شوخی افتادم که در کند و کاو باستانشناسی دهکدهای رشتههایی به شکل سیمهای امروزی پیدا شده بود و مردم ده به افتخار میگفتند این نشان میدهد که مردم ما هزاران سال پیش سیمکشی تلفن داشتهاند. ولی یک نفر از ده بالاتر گفته بود ما در آثار باستانی دهکده خود هیچ سیمی پیدا نکردیم و این به آن دلیل است که ما در دوران باستان مخابرات بیسیم داشتیم.
با سلام با وجود اینکه خودم مسلمان و بر انجام همه واجبات اصرار دارم و ذهن من در تلاش نقض ادعاهای خانم وسمقی می باشم اما با کمال احترام به آقای یزدانی اکثر دلایل ایشان را قوی ندانستم.
(۱)
با سلام
من در نوشتۀ خانم وسمقی درکِ محققانه از قرآن نمی بینم. درکی که ایشان از دین و قرآن در مقاله خود منعکس کرده اند درک عوامانۀ “حوزه های علمیه” در ایران است که برساختۀ ذهن نُمایه های عظیم خداوند در ایران است.
من نوشتۀ “مسیر پیامبری” ایشان را غنیمت می شمارم تا نکاتی اساسی را در چهار بخش در بارۀ کژ فهمی های رایج در میان مسلمانان در میان نهم. استناد گفتار من در سراسر این نوشته به محکمات قرآن است.
بخش اول
می نویسند: «شواهد وجود ادیان توحیدی را درهمه دوره های حیات بشری تایید نمی کند. توالی در ارسا ل پیامبران خداباور و یکتاپرست برای هدایت همه انسانها دیده نمیشود.» (ص ۱۴)
توضیحات من:
1 – ۱) در قرآن در آیۀ اول سورۀ انسان [یا دهر] سخن از این به میان است که: انسان زندگی اش در طول سده های بسیار زیاد در خور اعتنا نبوده است. «هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا» [بنابراین شرک و توحید در زندگی انسان در همه دوران های حیات آدمی دارای موضوعیت نبوده است.]
1 – ۲) در هیچ کجای قرآن گفته نمی شود که دین و پیامبر برای هدایت همۀ انسان ها است یا بوده است. نخست گفته می شود که خدا از میان همه اقوام بشری قوم بنی اسرائیل را برگزید و مخاطب خود قرار داد. و عیسی آخرین پیامبر این قوم است. یعنی همه پیامبران بنی اسرائیل بَهر “هدایت” قوم بنی اسرائیل به پیامبری برگمارده شده اند. [نه همۀ انسان ها]
1 – ۳) در سراسر قرآن گفته می شود که دین همواره و در همه دوران ها یکی بوده و آن اسلام است. اسم اسلام را ابراهیم برای این دین برگزیده است. «مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ» (حج ۷۸) یعنی همه پیامبران قوم بنی اسرائیل پیامبران دین اسلام بوده اند.
1 – ۴) محمد بن عبدالله آخرین پیامبر خدا نیست؛ آخرین پیامبر دین اسلام است. ویژگی بسیار برجستۀ او این است که تعلق قومی به قوم بنی اسرائیل ندارد و این ویژگی اش بنی اسرائیل را از پذیرش فراخوان او بازداشته است. دست کم یک پنجم آیات قرآن در این باره و در مخاطب به یهود و نصاری است.
1 – ۵) محمدبن عبدالله به استناد قرآن در درجۀ نخست پیامبر اعراب شبه جزیره و آنگاه پیامبر همه خداباورانی است که فراخوان او را می پذیرند. این خدا باوران به استناد آیۀ ۲۸۵ سورۀ بقره بایست باورمند به همه پیامبران خدا باشند.
ادامه در ۲
(۲)
1 – ۶/ بایست توجه داشت که محمد بن عبدالله اگر چه که همه را به پذیرش گفتارش فرا می خواند؛ قرآن ولی کسی را که فراخوان او را نپذیرد و آن را رد کند به خود وامی نهد. در باره اش و در بارۀ فرجام بیمناکش اگر چه که سخن به میان می آورد ولی او را دیگر مخاطب قرار نمی دهد. می گوید دین برای چنین کسی هیچ پیامی ندارد. این گفته را در این گزاره ها می گوید:
«ذَٰلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ ۛهُدًى لِلْمُتَّقِینَ» (بقره ۲)
«هُدًى وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (اعراف ۵۲) و (یوسف ۱۱۱)
«هُدًى وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» (یونس ۵۷)
«هُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ» (بقره ۹۷) و (نُمل ۲)
«وَ هُدًى وَ رَحْمَهً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ» (نحل ۸۹ و ۱۰۲)
«هُدًى وَرَحْمَهً لِلْمُحْسِنِینَ» (لقمان ۳)
و می گوید: «قُلْ … إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (اعراف ۱۸۸)
و می گوید: «إِنَّ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ لَا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ.» (نحل ۱۰۴)
هم به این دلیل است که قرآن هرگز نمی تواند اساس حکومت یا قانون در معنای عرفی باشد. این را خودش می گوید که نیست. هرگز و هیچ جا نمی گوید که این دین برای هدایت همۀ مردم یا آن بخش از مردم است که حتی باورمند به آن نیستند. «هُدیً لِلکافرینَ» دیگر ندارد. «هُدیً وَ رَحْمَهٌ لِلکافرینَ» دیگر ندارد! هرگز نمی گوید که این کتاب «هُدیً وَ رَحْمَهً وَبُشْرَى لِلکافرینَ» است! فرد غیر باورمند را این دین اصلاً مخاطب قرار نمی دهد.
بخش دوم
می نویسند: «گذشتگان ما، پیرو هر دینی که بوده اند، باورهایی را پرورده اند، باورهایی که هر نسلی چیزی بر آن افزوده و آن را فربه تر ساخته است، باورهایی که بسیاری از آنها برساخته ذهن و اندیشه معدود انسانهایی بوده که نسلهای آتی بدون تامل آنها را پذیرفته اند.» (ص ۱۰)
آنچه خانم وسمقی این جا مورد اشاره قرار داده اند از محکمات قرآن است. قرآن می گوید ارزش دین به اثر سازنده اش بر زندگی آدمیان است و خواستار آن است که آدمیان ارزش دین را نه در تعصب و هواخواهی پیروانش؛ بلکه در اثر سازنده یا ویرانگر آن بر زندگی پیروانش بدانند.
می گوید دین آن است که در پیروی از گذشتگان [ابلهانه و ابله پرور نباشد و] آدمی را بِبَرد و به جایی برساند که شایان تحسین و قدردانی [یا حمد وشُکر] است. در شرح این معنا می گوید:
«وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ ! قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا ! أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ.» (بقره ۱۷۰)
و می گوید: دین آن است که آدمی را در پیروی از شیاطین به انجام کارهای نابایست و شرم آور به اسم دین برنیانگیزد.
«قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا ! -ۚ أَوَلَوْ کَانَ الشَّیْطَانُ یَدْعُوهُمْ إِلَىٰ عَذَابِ السَّعِیرِ؟» (لقمان ۲۱)
ادامه در ۳
(۳)
بخش سوم:
می نویسند: «به عنوان مثا ل عیسی یک انسان بود. مادرش مریم نام داشت. عیسی سا لها در میان مردم زیست و برای نجات آنان از گرفتاریهای بسیار کوشید. او پیامهایی نو و پرشور برای مردم خود آورد. چرا نباید با این توصیفات او را یک
انسان دانست؟ چرا نباید او را همان گونه که بود نگریست؟» (ص ۱۱)
آنچه خانم وسمقی این جا مورد اشاره قرار داده اند نیز از محکمات قرآن است. قرآن با توجه به این که عیسی را راویان انجیل “پسر انسان” خوانده اند و پُلُس رسول اما در همه جا در گفتارش و در همه نامه هایش او را “پسر خدا” خوانده است می گوید:
عیسی پسر خدا نیست؛ پسر مادرش است! (نساء ۱۷۱) مبالغه لازم نیست؛ او همین که پسر مادرش است کافی است. (نساء ۱۷۱) خدا از کسی نخواسته که خود را بالا برد و به مقام ربوبیت برساند. درس دین دادن و گفتن که من معلم دروس دینی ام خودش کافی است. (آل عمران ۷۹)
پیامبر و همه پیامبران در نگرش قرآن بشر در معنای عادی اند و هیچ ویژگی فرابشری از خود ندارند. قرآن می گوید: پیامبر کسی از آحاد جامعۀ خودش است که خدا او را به پیامبری برمی گمارد.
در قرآن هرگز گفته نمی شود که پیامبر چون دارای یک سری ویژگی های غیر متعارف بود و مثلاً چون خیلی عارف بود خدا او را به پیامبری برگمارد. در بارۀ محمد گفته می شود که او همچون دیگران امّی بود. یعنی کسی نبود که مثلاً تورات یا انجیل خوانده باشد.
بخش چهارم:
در بخش پایانی می نویسند: «اگر هدف خداوند از فرستادن پیامبران و ابلاغ پیام او به بندگان، هدایت آنان به سوی رستگاری باشد، راه رستگاری و رستگاری به عنوان دو رکن اساسی هدف الهی، باید برای بندگان به صورت تردید ناپذیری معلوم و آشکار باشند. هدایت در این جا یعنی نشان دادن راه رستگاری. آن راه باید چنان به بندگان نشان داده شود که تردیدی برای کسی باقی نماند که راه رستگاری مورد نظر خداوند کدام است.» (ص ۱۶۶)
من این جا به استناد محکمات قرآن شرح می دهم که رستگاری و راه رستگاری در قرآن چیست و دارای چه ویژگی هایی است:
قرآن می گوید: ارزش دین نه در الزامات تئولوژیکش؛ بلکه در ارجمندی الزامات رفتاری آن است. و خواستار آن است که آدمیان ارزش راستین یک دین را نه در آرای تئولوژیکی که دارد [یا ندارد] بلکه در ارزش کار و کرداری بدانند که آدمی را به انجام آن فرا می خواند. در سراسر قرآن گفته می شود که «این دین آدمی را به تئولوژی ایمان و عمل صالح فرا می خواند!» می توان گفت هر جا که در قرآن واژۀ ایمان آمده واژۀ همزادش که “عمل صالح” است نیز در آن مندرج است. می توان پرسید: ایمان به چه؟
اگر استدلال خود قرآن را که می گوید خیر از خیر و شر از شر خیزد ملاک داوری قرار دهیم پاسخ این است که ایمان اگر که بناست آدمی را به انجام عمل صالح رهنمون گردد نمی بایست شر یا شرارت بار باشد. پس مراد از «آمَنُوا» در گزارۀ «آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» ایمان به خیر و خوبی و سرمنشاء آن است.
ادامه در ۴
(۴)
قرآن صالحین را رستگاران می داند. می گوید: این دین از آدمی می خواهد که خداباورانه و با باورمندی به روز داوری عمل صالح کند تا از صالحین به شمار آید. «وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصَّالِحِینَ» (عنکبوت ۹)
می گوید این دین به کسانی خوشا شمایان می گوید که پیامد باورمندی تئولوژیک خود اقدام به عمل صالح می کنند. «الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ» (رعد ۲۹) و (الإسراء ۹) و (کهف ۲)
می گوید این دین به کسانی وعدۀ رستگاری می دهد که پیامد باورمندی تئولوژیک خود اقدام به عمل صالح می کنند. «وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰالِحَٰاتِ؛ۙ لَهُم مَّغْفِرَهٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ.» (مائده ۹)
«آری! کسانی که اقدام به عمل صالح می کنند! » «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ.» (فتح ۲۹)
«وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ» می گوید. جای دیگر «مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ» می گوید و «مَعَ الْقَوْمِ المؤمِنینَ» نمی گوید. (مائده ۸۴)
می گوید: یوسف گفت: «رَبِّ … أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» (یوسف ۱۰۱) ابراهیم گفت: «رَبِّ هَبْ لِی حُکْمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» (شعراء ۸۳) آری «بِالصَّالِحِینَ» می گوید. «بِالمؤمِنینَ» نمی گوید.» (نحل ۱۲۲)
می گوید: سلیمان گفت: خدایا مرا به انجام عمل صالح برانگیز و گفت: «وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ.» (نُمل ۱۹) آری «عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ» می گوید «عِبَادِکَ المُؤمِنینَ» نمی گوید.
جای دیگر می گوید: «لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِیُّهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ» (انعام ۱۲۷) آری «بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ» می گوید: بِمَا کَانُوا یُؤمِنونَ» نمی گوید. می گوید: ولیّ من خدایی است که ولیّ صالحین است. ولیّ مؤمنین نمی گوید. «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ ۖ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ» (اعراف ۱۹۶) و نیز «لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» می گوید. (یونس ۴) و جای دیگر می گوید: تقوا آن است که آدمی را به عمل صالح برانگیزد.« إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» (نحل ۱۲۸)
و جای دیگر می گوید: «فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدًا.» (کهف ۱۰۱) و می گوید: «وَمَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَئِکَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى» (طه ۷۴ و ۷۵)
و چه با شکوه است آنجا که می گوید: « إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَىٰ وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ » (بقره ۶۲)
«إِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هَادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.» (مائده ۶۹)
و سخن پایانی این که قرآن به همه دین باوران یعنی خدا باورانی که باورمند به روز داوری اند و این باور خود را در کار و کردار خود لحاظ می کنند می گوید: رستگاری را در اقدام به عمل صالح بدانید!
با احترام
داود بهرنگ
دیدگاهها بستهاند.