مقدمه: اینروزها در ایران بحثهای زیادی در مورد دستیابی کشور ما به اسلحه اتمی برای ایجاد توان نظامی بازدارنده میشود. اما سئوال اصلی شاید این باشد که آیا در دنیای فعلی و خصوصا در منطقه خاورمیانه دستیابی بهچنین اسلحههایی میتواند برای کشور ما یک توان نظامی بازدارنده ایجاد نماید؟ بهجز مشکلاتی که دستیابی به اسلحه اتمی برای کشور در منطقه و همسایگی ما ایجاد میکند، ارزیابی دقیق مشکلاتی که اسلحه اتمی در حیطه بازدارندگی ایجاد مینماید بسیار ضروری بنظر میرسد.
پیش از پرداختن به این سئوال باید چندین مفهوم و مکتب فکری را در روابط بینالملل بشناسیم. اولین مفهوم که باید تعریف کرد بازدارندگی (Deterrence) است. بازدارندگی به معنی توانیست که در صورت حمله به یک کشور از آن برای مقابله به مثل و تلافی استفاده کنند. بنابراین اگر کشوری توانست بعد از حمله اول کشور دشمن بر کشور با یک حمله نظامی تلافی کند و ضررات قابل ملاحظه و قابل قبولی را بر آن کشور وارد کند، این توان بازدارنده نامیده میشود. بنابراین کشوری که میخواهد به کشور دیگر حمله کند اگر دید هزینه آن حمله بالاست، به آن کشور حمله نمیکند. لذا در بحث بازدارندگی حفظ بقا (Survivability) و ایجاد نیروی مقابل (Counterforce) برای مقابله نقش بسیار مهمی را ایفا مینماید. اگر کشور دشمن توان نظامی نیروی اتمیاش بس بیشتر از کشوریست که به آن حمله میکند، کشوری که به آن حمله میشود با داشتن اسلحه اتمی توان بازدارندهای ایجاد نکرده است. در اولین حمله نیروی دشمن، کشوری که به آن حمله شده توان اتمی خود را از دست داده و اصولا تمام مفهوم بازدارندگی بی معنی میشود. دومین مفهوم، جلوگیری و پیشگیری (Prevention) است و آنهم به این معنیست که کشورها خصوصا از طرق دیپلماتیک از بروز خطر در مقابل خود جلوگیری به عمل آورند. جلوگیری در گذشته و حال از طریق ایجاد طرحهای امنیتی و دوستی منطقهای و یا فرا منطقهای صورت گرفته است. سومین مفهوم در روابط بین الملل، پیشدستی (Preemption) است. پیشدستی به این معنیست که زودتر از اینکه خطری کشوری را با تهدید روبرو کند، آن کشور به دنبال برطرف کردن آن خطر و زمانی از طریق استفاده ابزارهای نظامی میرود. اگر کشوری خواست خطر کشور دیگری را با پیشدستی نظامی خنثی کند، باید توانمندیهای نظامیاش بسیار برتر از کشوریکه بهآن حمله میکند باشد. در غیر اینصورت کشور حمله کننده جنگی را شروع کرده است. حمله آمریکا در زمان بوش به عراق که با فروضات غلطی طراحی شده بود یکی از این جنگهای پیشگیرانه بود.
در پهلوی شناخت این مفاهیم، دو مکتب فکری مهم را هم باید در صحنه روابط بین الملل شناخت. دو مکتب رئالیسم (Realism) و لیبرالیسم (Liberalism) در صحنه روابط بین الملل برای دهه هاست که کنشهای مختلف فکری را نمایندگی میکنند. رئالیستهای سنتی بیشتر بر توان نظامی در صحنه بینالملل اصرار داشتهاند اما مکتب جدیدی که در طول بیش از دودهه گذشته از درون این گروه بیرون آمده است، نئوریالیستها (Neorealism) هستند که در روابط بینالملل بر قدرت و تقسیم قدرت بین کشورها اصرار میورزند و به ساختمان قدرت (Structuralism) در نظم بینالمللی تکیه کردهاند. برای آنها قدرت فقط در نیروی نظامی تعریف نمیشود و اقتصاد و شرکت در نهادهای جهانی برای کنترل و حفظ نفوذ بینالمللی نیز بسیار مهم میباشد. آنها نه مانند رئالیستهای سنتی بلکه با درس گرفتن از تجربه فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی، در پهلوی نیروی نظامی بر اقتصاد و نفوذ در نهادهای بینالمللی و شکل دادن به انها بسیار تاکید داشتهاند.
اما مکتب لیبرالیسم که در ابتدا به دنبال حمایت از همکاریهای بینالمللی بود، آرام آرام به نهادسازی بینالمللی روی آورد. لیبرالیستها از ابتدای قرن بیستم میلادی، بعد از جنک جهانی اول و خصوصا بعد از جنگ جهانی دوم در نیمه این قرن، به ایجاد سازمان ملل متحد روی آورده و بعدا در قالب نئولیبرالیسم (Neoliberalism) به نهادسازی بینالمللی همت گماردند. این گروه که با نهادسازی بینالمللی هویت پیدا کردند، زمینه را برای شکل دادن به نهادهای بین دولتی (Intergovernmental) و همچنین نهادهای بینالمللی مردمی (Nongovernmental-NGO) مهیا نمودند. به این تفکر در بین لیبرالیستها نهادسازان (Institutionalist) گفته میشود. لیبرالیستها اصولا اعتقاد داشته و دارند که طبیعت انسان آنچنان بد نیست که فقط به فکر منافع خود باشد و اگر زمانی افراد به این نتیجه رسیدند که منافعشان در گرو همکاریها در شکلهای مختلف میسر میگردد، به آن همکاریها تن میدهند. لذا در حال حاضر صحنه نظم بینالملل با بیش از ۲۰۰ سازمان بین دولتی و بیش از ۳۰ هزار سازمان مردمی (NGO) روبروست و بسیاری از این ان جی او ها در عرصه بینالمللی برای حل مشکلات عدیدهای تلاش کرده و در بسیاری از موارد با سازمانهای بین دولتی نظیر سازمان ملل متحد همکاری نزدیک میکنند.
بازدارندگی اسلحه اتمی در میدان تاریخ: بخش اول این بحث مربوط به بزرگنمایی بازدارندگی اسلحه اتمی در بحثها و مباحثات روابط بینالملل و بخش دوم در این قسمت به ثبات (Stability) بعد از جنگ جهانی دوم پرداخته و اصولا به این سئوال پاسخ داده میشود که چرا این ثبات مدیون اسلحه اتمی در صحنه روابط بینالملل نیست.
آقای ادوارد لتواک یک رئالیست که بمب اتم را عامل بازدارندگی میداند میگوید “ما از سال ۱۹۴۵ بدون یک جنگ زندگی کردهایم و این مدت طولانی درست بهدلیل ایجاد وحشت از طریق اسلحههای اتمی است.” دو نئورلیست دیگر آقایان رابرت ارت و کنت والتز نتیجه میگیرند، “احتمال جنگ بین امریکا و روسیه و یا ناتو و اعضای پیمان ورشو کاملا منتفی است. طراحی نظامی و برنامه ریزی هر دو کشور همراه با ترس از تشدید تنش بین دو کشور در زمینه اسلحه اتمی، دو کشور را از ورود به تنش برحذر داشته است.” اگرچه کنت والتز از اسلحه اتمی بهعنوان یک توان بازدارنده یاد میکند اما طراحی نظامی هردو کشور را که بعدا در همین مقاله به آن پرداخته میشود مهم میداند. در مقابل این دو کنش، آقای جونتان شل در کتاب (The Fate of Earth) خود مینویسد، “بلند شوید و زمین را از اسلحههای اتمی پاکسازی کنید… در غیر اینصورت پایان زندگی نزدیک میشویم.” این نقل قولها دو سر طیف مخالف و موافق را نشان میدهند و هردو بر واقعیت تکیه نمیکنند اما صحبتهای آقای والتز به نکات دیگری اشاره دارد که در بین این دو کنش شاید حائز اهمیت باشد.
اولین بحثی که در حیطه عدم توان بازدارندگی اسلحه اتمی مطرح است این است بعد از جنگ جهانی دوم، جنگ بزرگتری در بین قدرتهای بزرگ شکل نگرفته است اما دلیل آن بیش از اینکه مربوط به اسلحه اتمی و نیروی بازدارندگی آن باشد، به تجربه جنگ جهانی دوم برمیگردد. کشورهاییکه اسلحه اتمی داشتهاند، از ایجاد شدت (Escalation) تنش نظامی بین خود که میتواند مانند جنگ جهانی دوم خرابی وسیع از طریق به کار بردن اسلحههای مرسوم و متعارف (Conventional Arms) به بار آورد نگران بودهاند. اینجا تکیه بر ویرانی بهبار اورده توسط اسلحه غیراتمی و مرسوم میباشد. بحث دوم در همین راستا این است که داشتن اسلحه اتمی توسط کشورهایی که از این اسلحهها بهره بردهاند هرگز از تلاش آنها برای ایجاد اتحاد و طرحهای امنیتی و همکاریهای بینالمللی نکاهیده است. اگر بنابود اسلحه اتمی بازدارندگی ایجاد نماید چرا اینگونه اتحادهای چند ملیتی برای ایجاد توان جمعی ایجاد شده است؟ چرا پیمان ناتو وورشو ایجاد گردیده است؟ چرا رفتار کشورهای بزرگ و دارای اسلحه اتمی در ایجاد تنش کم نشده است؟ آیا در رقابت بین آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، شکست مسکو در افغانستان ربط مستقیمی به اسلحه اتمی داشته است و آیا بعد از شکست اصولا کرملین به فکر استفاده از اسلحههای اتمی در مناقشات بین قدرتهای بزرگ بوده است؟
اسلحههای اتمی در جاهای مختلف دنیا ساخته شده و جای گرفته است اما هیچ محققی تا به امروز نمیتواند ادعا کند که اینگونه اسلحهها از یک جنگ جلوگیری کرده است. پیرامون این فرض که اسلحه اتمی نتوانسته نیروی بازدارندهای باشد یکی از بحثهای مهم تجربه دو جنگ جهانیست. آمریکا در ۱۶ جولای ۱۹۴۵ اولین اسلحه اتمی خود را با موفقیت آزمایش کرده است و برای چهار سال به طور انحصاری تنها کشوری بوده است که به این اسلحه دست داشته است. اتحاد جاهیر شوروی اولین اسلحه اتمی خود را که RDS-1 نامیده میشد در ۲۹ اگوست ۱۹۴۹ با موفقیت به آزمایش گذاشت و انحصار آمریکا را در داشتن اسلحه اتمی شکست. اما بدون داشتن اسلحه اتمی توسط کشورهای درگیر، جنگ جهانی اول و دوم با بیش از ۵۰ میلیون کشته و ویرانی شهرها آنچنان تخریبی بوجود آورد که تکرار آنها در هر حالت با داشتن و یا نداشتن بمب اتم برای کشورها غیر قابل تصور قلمداد گردید. چیزی که اینگونه جنگها را بدون داشتن و یا استفاده از بمب اتم غیر قابل تصور میکند تشدید (Escalation) و غیر قابل پیش بینی بودن (Unpredictability) اینگونه جنگهاست. بعد از جنگ جهانی اول کشورهای اروپائی از آلمان طلب غرامت کردند اما آمریکا با آن مخالف بود. بحث این بود که فشار اقتصادی روی المان ممکن است به جنگ دومی منتهی شود و چنین شد. وقتی جنگ جهانی دوم شروع شد، هواپیماهای بمب افکن جنگی، بخش مهمی از کشورهای اروپائی را با خاک یکسان نمودند. بسیاری از محققین تاریخ نوشتهاند که اگر آمریکا، انگلیس، فرانسه و اتحاد جماهیر شوروی میخواستند جنگ جهانی دوم را شروع کنند با در نظر گرفتن وحشت و میزان خرابی جنگ جهانی اول حتما دست به چنین کاری نمیزدند.
اما آنچه در مورد نظام کمونیستی در اتحاد جاهیر شوروی سابق قابل بحث است، این است که حتی استالین که بعدها ایدئولوژی کمونیسم را در مقابل چالش دموکراسی غربی قرارداد؛ نخواست که به شیوه هیتلر با غرب برخورد نموده و به دنبال تنشهای سخت و احتمالا مشکل زا باشد. اگر خاطره جنگ جهانی دوم یک کشوری را باید بیش از همه هشدار داده باشد، آن اتحاد جاهیر شوری بوده که با تشدید جنگ صدمات عدیدهای دید و هزینه اینگونه جنگها برای این کشور بسیار بالا بود. تصور دیگری که شاید بشود در این رابطه داشت این است که اتحاد جماهیر شوروی با قدرتی که با اسلحههای مرسوم و متعارف کسب کرده بود، میتوانست خود را در مقابل آمریکا برای تصاحب بخش دیگری از اروپای غربی آماده کند و به دنبال توسعه طلبیهای بیشتری باشد. وینسون چرچیل در سال ۱۹۵۰ گفت “هیچ چیزی بجز قدرت فائق آمریکا، منابع و قدرت نظامی آن، نمیتواند از حمله به اروپا جلوگیری به عمل آورد.” صحبت چرچیل زمانی ایراد شده است که هر دو کشور آمریکا و اتحاد جاهیر شوروی به اسلحه اتمی دست پیدا کرده بودند. اما اینکه چرا اتحاد جماهیر شوروی دست به توسعه طلبیهای بیشتر در اروپا نزد بر پایه سه استدلال استوار است. اول؛ اتحاد جاهیر شوروی هزینه چنین توسعهطلبی را خصوصا با تجربه ای که در جنگ جهانی دوم کسب کرده بود بسیار بیشتر از فایده آن میدانست. خاطره جنگ جهانی دوم هنوز در ذهن آن کشور پابرجا مانده بود. دوم؛ حتی بدون اسلحه اتمی، آمریکا با داشتن اسلحههای متعارف و مرسوم و اقتصادی (War Economy)که حول جنگ در این کشور ساخته شده بود، بهراحتی میتوانست اتحاد جماهیر شوروی را شکست دهد. سوم؛ اتحاد جماهیر شوروی هرگز نمیتوانسته در مقابل نیروی فائق آمریکا به توسعه طلبی خود در اروپای غربی ادامه دهد. بجز ایجاد یک اقتصاد جنگی در آمریکا، واشینگتن در سال ۱۹۴۱ نشان داده بود که به راحتی و سریعا میتواند برای عکس العمل نشان دادن بیک خطر در مقابل اروپا غربی اجماع ایجاد نماید. لذا در دوران بعد از جنگ و حتی تا به امروز اقتصاد و سیستم مدیریتی آمریکا بسیار مورد توجه قرار گرفته است. بعد از جنگ جهانی دوم، آمریکا اروپای غربی و ژاپن را بازسازی اقتصادی و سیاسی نمود و آنهارا تشویق نمود تا یک نظم دموکراتیک در کشور خود بنیان نهند اما اتحاد جاهیر شوروی نتوانست اروپای شرقی زیر کنترل خود را به لحاظ اقتصادی شکوفا کرده و نهایتا در زیر نظامهای اقتدارگرا، امپراطوری کمونیسم در سالهای ۱۹۹۰ میلادی ابتدا در اروپا فروپاشی شد.
دستیابی به اهداف اقتصاد جنگی در آمریکا خصوصا در جنگ جهانی دوم بسیار چشمگیر است. آمریکا در دو جبهه میجنگید و برای هردو آماده بود. با هشت میلیون نیروی کار ورزیده، آمریکا توانست که حجم تولید صنعتی خود را در یک سال ۱۵% و حجم تولید کشاورزی را ۳۰% افزایش دهد. پیش از پایان سال ۱۹۴۳ آمریکا انقدر تولید مینمود که مجبور شد بعضی از تاسیسات تولید اسلحه خود را بسته و تولید بیشتر را متوقف کند. آمریکا در این زمان به طور محسوسی تولید اضافی در بخش کشاورزی داشته و بیش از ۹۰ میلیارد دلار تولید اضافی کالاهای جنگی داشته است. غله و کشاورزی آمریکا برای سالها اروپا را کمک میکرد و با بنیه اقتصادی که ایجاد کرده بود توان آنرا پیدا نمود تا اروپا را بازسازی اقتصادی نماید. آمریکا بیش از ۴۰۹ هزار کامیون جنگی، بیش از ۱۲ هزار ماشینهای مجهز به سلاح، بیش از ۳۲ هزار موتورسیکلت، بیش از ۱۹۶۶ لوکوموتیو، و ۱۶ میلیون جفت کفش برای سربازان اتحاد جماهیر شوروی ارسال کرده بود. استالین بر این قدرت فوق العاده آمریکا در طول جنگ واقف بوده و بسیاری از تاریخ نویسان نوشتهاند که او برای این قدرت احترام فوقالعادهای قائل بوده است. به خاطر همین هم از استالین نقل میکنند که اعتقاد داشته است که، “قدرت تولید یک کشور نهایتا شهادت میدهد که آن کشور بچه اندازه قدرت پیدا کرده است.” سموئل هانتینگتن، یک رئالیست، مینویسد، “اگر امروز یک نیرو بتواند بیک کشور کمک کند تا بر جهان کنترل پیدا نماید، آن نیرو، قابلیتهای صنعتی آن کشور و نه نیروی نظامی آن است.”
ژاپنیها بعد از حمله به پیرل هاربر در سال ۱۹۴۱ اگرچه توانستند یک بخش نیروی نظامی آمریکا را منهدم کنند اما این انهدام هرگز جلوی آمریکا را برای شکست این کشور در جنگ نگرفت. در جنگ کره، اگرچه هر دو کشور مجهز به اسلحه اتمی بودند اما نهایتا اتحاد جماهیر شوروی در مقابل آمریکا عقب نشینی نمود. هیچکدام نمیخواستند که از تهدید اسلحه اتمی خود استفاده کنند. آمریکا با اسلحههای مرسوم و متعارف در مقابل اتحاد جماهیر شوروی و چین در کره اجازه نداد تا نیروهای کمونیست مورد حمایت این دو کشور تمام کره را به تسخیر خود آورند. آمریکا در این جنگ بر تجربه خود در جنگهای جهانی اول و دوم تکیه کرد و با قدرتی فائقه اجازه نداد که کره تماما در زیر کنترل کمونیسم سقوط کند. جنگ کره نهایتا تجربهای شد برای آمریکا که نباید اجازه داد که دنیای کمونیسم به دنبال توسعه طلبی خود باشد. اتحاد جاهیر شوری نهایتا و بعدا در چکسلواکی، منچوریا و اتیوپی مداخله نظامی کرد که این تجربه طرفهای غربی را در جنگ سرد بیشتر بر سر مواضع خود استوار کرد.
ایجاد جنگ سرد ربط مستقیمی به دسترسی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی به اسلحه هستهای نداشت. همانگونه که اسلحه اتمی نمیتوانست از جنگهای اول و دوم جهانی جلوگیری بهعمل آورد، این نوع اسلحه نتوانست از ایجاد جنگ سرد هم جلوگیری بهعمل آورد. جنگ سرد فقط عرصه یک جنگ سیاسی نبود که در این دوران تنش آوریهای نظامی زیادی هم شکل گرفت مانند دخالت نظامی اتحاد جماهیر شوروی در چکسلواکی و قدرت بخشیدن به پیمان ورشو. جنگ سرد با اختلافات ایدئولوژیک بین غرب و شرق شروع گردید اما بر ایجاد هماهنگی و اتحادهای بینالمللی در بین دو کمپ و همچنین سرنوشت اروپای شرقی، مرکزی و جنوبی اروپا تاثیر گذاشت. دنیا در دوران جنگ سرد به اتحاد با واشینگتن و یا مسکو تقسیم گردید و حامیان هرطرف با تجربه خود در جنگ جهانی اول و دوم به این اتحادهای سیاسی و نظامی پیوستند. شاید تصور این باشد که کشورهای کوچک در هردو بلوک به خاطر اینکه واشینگتن و مسکو به اسلحه اتمی دسترسی پیدا کردهاند، خود را به این دو کشور بسیار نزدیک کرده باشند. اما چنین نیست و کشورها در شرکت در این اتحادها خصوصا از نوع غربی آن برای همکاری استقلال زیادی داشتهاند. بسیاری اعتقاد دارند که پایه سیاستهای خارجی آمریکا با اروپا به دوران پیش از دسترسی این کشور یه اسلحه اتمی برمیگردد. وارنر شیلینگ اعتقاد دارد که روابط آمریکا با اروپا، ” بهطور مشخص به دوران پیش از دسترسی این کشور به اسلحه اتمی برمیگردد. دسترسی آمریکا به اسلحه اتمی هیچ تاثیری در طراحی سیاست خارجی آمریکا نداشته است.” مهمتر از این، با دسترسی به اسلحه اتمی، امریکا به دنبال ایجاد طرح قدیمی رئالیستها برای ایجاد توازن قدرت (Balance Power) نبوده است.
زمانی طرفداران بازدارندگی اسلحه اتمی اعلام میکنند که بخاطر دسترسی قدرتهای بزرگ به اسلحه اتمی، آنها اجازه نمیدهند که تنشها در سطح بینالمللی تشدید گردد. فرض غلط این نظریه این است که قدرتهای بزرگ بعد از جنگ جهانی دوم، فقط بهخاطر داشتن اسلحه اتمی نخواستهاند که تنشهایشان افزایش یابد و تجارب دو جنگ جهانی اصولا برایشان مهم نبوده است. بزرگترین نیروی بازدارنده برای قدرتهای بزرگ، تجربه دو جنگ جهانی و احتمال تشدید تنش بوده است. جنگ کره نشان داد که دولت اتحاد جماهیر شوری حتی زمانیکه حمایت چین را پهلوی خود داشت و به اسلحه اتمی هم دست پیدا کرده بود هرگز بهدنبال تشدید تنش با آمریکا نبوده است و برعکس بهدنبال این بوده که جنگ با یک نتیجه برد-برد به خاتمه برسد. هیچ طرفی در این جنگ با توسل به اسلحه اتمی بهدنبال بازی برد-باخت نبوده است. در بسیاری از تنشها بین قدرتهای بزرگ بعد از جنگ جهانی دوم احتمال اینبوده است که با دسترسی واشینگتن و مسکو به اسلحه اتمی، تنشها بسیار افزون گردد اما اینگونه نبوده است. بحران تایوان در سالهای ۵۵-۱۹۵۴ و ۱۹۵۸، محاصره برلن بین سالهای ۴۹-۱۹۴۸، تنش بین چین و اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۶۹، جنگهای شش روزه در سال ۱۹۶۷، جنگ یم کیپور در سال ۱۹۷۳، تنش در دوران جنگ سرد بر روی لبنان در سال ۱۹۵۸، باز برلن در سال ۱۹۵۸ و ۱۹۶۱ و نهایتا بحران کوبا در سال ۱۹۶۲ همه یا با دیپلماسی حل گردیده و یا خود حل شده بدون اینکه کشوری خصوصا آمریکا بخواهد با توسل به اسلحه اتمی حل این مشکلات را بر طرفهای مقابل تحمیل کند. ایجاد ثبات و راضی بودن به ثبات (Stability) محور سیاست خارجی قدرتهای بزرگ بعد از جنگ جهانی دوم بوده است. هیچ کشوری نخواسته است که این ثبات نسبی را برهم زند.
در رابطه با ثبات، دو مفهوم دیگر را نیز باید تعریف نمود و فهمید. مرزهای ثبات در دو تعریف جدا بیشتر روشن میشود؛ ثبات بحرانی (Crisis Stability) و ثبات عمومی (General Stability). در چهارچوب ثبات بحرانی، بیشتر محققین سیاستهای دفاعی کشورها بر این باورند که در حیطه بحران و تنش بین کشورهای مختلف اگر کشوری اعتقاد داشته باشد که میتواند در مقابل حمله دشمن، مقابل به مثل کند و دشمن را با ضد حمله تنبیه کند، هیچ کشوری با این شرایط جنگی را شروع نمیکند اگرچه اختلاف نظر وسیعی بین دو کشور درگیر در سیاست خارجی وجود داشته باشد و یا اینکه هردو فکر کنند که بحران به میزان زیادی بالا گرفته است. البته ثبات بحرانی هرلحظه امکان دارد که با یک محاسبه غلط و یا توهم قدرت برهم ریزد. ثبات عمومی زمانی ایجاد میگردد که توازنی بین نیازهای مختلف در هر دو کشور برقرار گردد و هردو طرف مخاصمه به منافع خود اندیشیده و فکر کنند که در صورت تنش چه هزینههایی پرداخت کرده و چه سودی به دست میآورند. دو کشور آمریکا و کانادا را میتوان در نظر گرفت که در حالت پیدا کردن یک اختلاف، اگرچه آمریکا قدرت فائقه را دارد و میتواند بهاین کشور حمله کند اما هزینه آن برای آمریکا بسیار بالاست. آمریکا منافع اقتصادی متعددی در کانادا دارد که در صورت حمله بهاین کشور، هزینه آن از دستن دادن این منافع است. لذا ثبات عمومی بین هر دو کشور همیشه برقرار است و اگر اختلافی پیدا کنند به زودی آن را حل مینمایند. در طول چند دهه گذشته ثبات بحرانی در بین آمریکا و روسیه بدتر شده است اما ثبات عمومی بسیار بهبود یافته است. مکانیسمهای حمله اول (First Strike Capability) و حمله دوم (Second Strike Capability) بین دوکشور بسیار دنبال شده است و به خاطر همین هم ثبات بحرانی بین آنها افزونی یافته است. اما تقریبا همه قدرتهای بزرگ به این نتیجه رسیدهاند که جنگ و تشدید تنش میتواند بسیار هزینه آور باشد.
ایجاد نیروی مقابل (Counterforce): یکی از مهمترین بحثها پیرامون عدم توان بازدارندگی اسلحه اتمی، تغییرات تکنولوژی حول و حوش اسلحه از نوع اتمی و غیره است. دو تکنولوژی مهم مخفی کردن اسلحه اتمی را غیر میسر ساخته است. اولین تکنولوژی بمبهای هوشمند است که میتواند در اعماق زمین اسلحههای اتمی را نابود کند. دومین تکنولوژی مربوط به پیدا کردن اسلحه اتمی از طریق سنسورهای از راه دور (Remote Sensing) بوده است. با پیدایش اینگونه تکنولوژی، مخفی کردن اسلحه اتمی بهغایت دشوار شده است. این مشکل زمانی افزونتر میشود که کشورهایی که منابع مالی قابل توجهی ندارند در مقابل کشورهایی که ثروتمندتر هستند و در بخش تکنولوژی سرمایه گذاری مینمایند قرار میگیرند و اگر اسلحه اتمی داشتهاند، حفاظت آن برایشان بسیار مشکلتر میشود. تکنولوژیهای جدید در حیطه سیستم های هدایتی(Guidance System)، سنسورها (Sensors)، جمع آوری داده و اطلاعات (Data Processing)، سیستمهای ارتباطاتی (Communication Systems)، هوش مصنوعی (Artificial Intelligence) و انالیتیک (Analytic) و صنایع مختلف تکنولوژیک عرصه را برای داشتن و حفظ اسلحههای اتمی بسیار مشکل کرده و از بازدارندگی آن به شدت کاهیده است. امروز کشورهای پیشرفته در تکنولوژی، اسلحه اتمی کشوری ضعیفتر را که نتوانسته به آخرین تکنولوژی برای حفظ توان خود اقدام کند، نشانه میروند و میتوانند آنهارا نابود کنند. لذا در این حالت که کشوری ضعیفتر بخواهد اسلحههای اتمی خود را حفظ کند در مقابل سه انتخاب قرار میگیرد.
اول؛ کشورهایی که اسلحه اتمی دارند مجبور میشوند که توانهای بیشتری برای تلافی کردن (Retaliate) فراهم آورند. برای اینکه نیروی مقابل برای مقابله نیرویی پرتوان فراهم آورد آن کشور میبایست به کشوری که میخواهد به آن حمله کند نشان دهد و یا بفهماند که حتما قادر است تلافی کند (Capable of Retaliation) و یا تمایل دارد که تلافی کند (Likely Retaliation) و در حالت سوم مطمئن است که تلافی میکند(Near-Certain Retaliation). در همین چهارچوب با دست یافتن به تکنولوژی برتر، کشورهایی که اسلحه اتمی دارند خود را به مکانیسمهای ایجاد توانمندیهای حمله اول و دوم مجهز میکنند. زمانی تعداد اسلحههای خود را بالا میبرند و زمان دیگری به دنبال تکنولوژی برتر میروند تا بتوانند اسلحههای خودرا حفظ کنند. همه این مکانیزمها هزینه بسیار زیادی را بر این کشورها تحمیل میکند تا در رقابت و بازی تسلیحاتی بتوانند نقش موثری را ایفا نمایند.
دوم؛ به خاطر ضربه پذیری اسلحه اتمی، خطر حمله کشورهایی که تکنولوژی برتری دارند به کشورهایی که اسلحه اتمی آنها با تکنولوژی کمتری روبروست و هزینه جستجو برای دستیابی به تکنولوژی برتر و اصولا هزینه نگهداری سلاح اتمی، تلاشهای زیادی شده و میشود تا در اینده حجم اسلحه اتمی در دنیا تقلیل یافته و جهان به سمت دنیایی بدون اسلحه اتمی پیش رود. یکی از دلائلی که تقلیل حجم و یا داشتن تعداد اسلحه اتمی در دستور کار بسیاری از سازمانهای بینالمللی برای کاهش (Nuclear Arm Reduction)اسلحه اتمی در دنیا قرارگرفته است عوامل متعدد بالاست. از طرف دیگر چون اهمیت اسلحههای اتمی به خاطر پتانسیل حمله به آنها از طریق کشورهایی که تکنولوژی برتر دارند تقلیل یافته، بر حجم گسترش اسلحههای متعارف هوشمند(Precision Conventional Strike) ، موشکهای پیشرفته و هوشمند خصوصا با چند کلاهک(Missile Defense Systems)، حملههای سایبری (Cyber Attack) و سیستم جنگهای زیر دریائی Anti-Submarine Warfare (ASW) سخت افزوده شده است. این روزها جنگ سایبری توان آن را دارد که در بسیاری از سیستمهای اساسی متصل به شبکههای دیجیتالی اختلال ایجاد نماید.
سوم؛ در سالهای اخیر تحولات زیادی در حیطه ایجاد نیروی مقابل برای مقابله با خطرات اسلحههای اتمی شکل گرفته است. اما ایجاد نیروی مقابل اگر چه بلحاظ روانی بسیار به کشورهایی که تکنولوژی پیشرفته داشتهاند کمک کرده است اما مشکل اینجاست که دستیابی به نیروی مقابل برای مقابله، خود به یک جنگ روانی دیگری دست زده تا به رقابت و مسابقه تسلیحاتی کمک کند. این تلاش درست در جهت خلاف کوشش برای کاهش اسلحههای اتمی در دنیا حرکت کرده است. به جز مسابقه تسلیحاتی، هزینه حفاظت از این سیستمها بسیار افزون شده و اگر کشورهای غیرثروتمند دست به چنین کاری بزنند، با تخصیص منابع مالی به انها، به بخشهای دیگر اقتصاد کشور برای فراهمآوری رفاه و خدمات اجتماعی خواهد کاهید.
مفهوم حفظ بقا (Survivability) در عصر اسلحه اتمی: مفهوم بازدارندگی بر دو فرضیه استوار شد است. اول، هیچ کشوری به دشمن خود حمله نمیکند به خاطر اینکه فرض میکند که هزینه آن بسیار بالاتر از فایده آن است. دوم، اسلحه اتمی حتی به کشورهائی که ضعیف هستند این قابلیت را میدهد که با یک حمله اتمی به کشور رقیب و یا دشمن خسارات عدیدهای وارد کنند. نهایتا کسانی که به داشتن اسلحه اتمی برای حفظ بقا توجه میکنند اعتقاد دارند که اسلحه اتمی نهایتا یک توان بدون رقیب بازدارنده دارد. در تئوری انقلاب هستهای (Nuclear Revolution) بر همین مفهوم بازدارندگی اسلحههای اتمی تکیه شده تا نشان دهد اگر کشوری توانست به اسلحه اتمی که بعد از یک حمله جان سالم به در میبرد دست یابد، آن کشور در امنیت کامل به سر خواهد برد و نهایتا به دنبال توان توازن قدرت (Balance of Power) از طریق ایجاد اتحاد با کشورهای دیگر نمیرود. اما مشکل این تئوری این است که طرفداران آن نتوانستهاند رابطهای منطقی بین پیشبینیهای خود و رفتار کشورهایی که به اسلحه اتمی مجهز شدهاند ایجاد کنند. تاریخ تحولات هستهای بین آمریکا و روسیه، تاریخ پرتلاطمیست که در آن رقابت و مسابقه تسلیحاتی، نگرانی در بین دو طرف برای بالا رفتن و یا پایین آمدن توان هستهای، رقابت برای ایجاد اتحادهای فرامرزی با کشورهای دیگر و تسخیر، کنترل و یا ایجاد روابط استراتژیک با بقیه کشورها برای رقابت با طرف مقابل و دشمن بسیار به چشم میخورد. لذا طرفداران انقلاب هستهای هنوز نتوانستهاند که یک رابطه منطقی بین پیشبینیها در تئوری خود و رفتار کشورها در صحنه بینالمللی ایجاد نمایند. شاید امکان فراهم آوری زمینه برای جنگ جهانی سوم در این عصر پشت سر گذاشته شده باشد، اما صحنه روابط بینالملل همچنان از یک نظم منسجم و یا ثبات نسبی به دور مانده است. لذا اختلاف بین پیشبینیهای این تئوری و رفتار بازیگران بینالمللی به طور قطع مفهوم بقا را با چالش بزرگی روبرو میکند. اگر جان سالم بردن اسلحه اتمی بعد از حمله اول دشمن، زیربنای این تئوری باشد، کشورهایی که به اسلحه اتمی دست یافتهاند مجبور میشوند که دائما یا به فکر دستیابی به تکنولوژی برای حفاظت از اسلحه اتمی و یا مسابقه تسلیحاتی باشند. با فراهم آوری هر تکنولوژی در حیطه اسلحه اتمی و اینکه گروهی یا زودتر و یا بطور مطلق میتوانند به این تکنولوژی دست یابند، حفظ بقائی وجود نخواهد داشت و نظم بینالملل همچنان بی ثبات میماند.
برای اینکه اسلحههای اتمی بتواند حفاظت شوند و از حمله دشمن مصون بمانند سه راهکار در گذشته در پیش رو قرار گرفته شده است. این سه راهکار شامل سختتر کردن محیط اسلحه اتمی (Hardening)، مخفی نمودن آنها (Concealment) و افزونگی (Redundancy) میباشند. اول؛ در مکانیسم سختتر و یا محکمتر کردن محیط اسلحه اتمی، از سیلوهای مخصوصی استفاده شده تا از منفجر و گرم شدن، شوک و لرزش جلوگیری کرده و همچنین از ایجاد سیستمهای اطلاعاتی، پرتاب کنندگان متحرک و سیار، کنترل سخت فرماندهی استفاده شده است. مشکل ایجاد محیطی سخت و محکم این است که بمبهای ویژهای (Bunker Buster) میتوانند این سیلوها و تاسیسات هسته درون آنها را در زیر زمین منهدم کنند. دوم؛ طراحان برنامه اسلحه اتمی همچنین از مخفی کردن اسلحههای اتمی استفاده میکنند. مخفی کردن خصوصا در سطح اهرم و پلاتفرمهای محرک و سیار(Mobile) تحویل (Delivery) و یا پرتاب موشکی از طرق موشکهای بالستیک، زیردریاییهای مجهز به موشکهای بالیستیک و اتمی(SSBNs)، موشکهای سیار پرتاب کننده مانند (Transporter Erector Launchers -TEL) که همگی میتوانند در شرایط مساعد و با تکنولوژِی خاص عملی میگردد. مشکل مخفی کردن با مشکل بزرگی نیز میتواند روبرو شود که به آن به خطا رفتن در حد مرگ (Fail Deadly) میگویند. به خطا رفتن در حد مرگ به این معنیست که اگر دشمن از تکنولوژی برتری برخوردار باشد تا از طریق سنسور و یا روشهای دیگری اسلحههای اتمی یک کشور را جستجو کند، به عمر آن اسلحه اتمی در یک حمله خاتمه داده میشود. سوم؛ مفهوم افزونگی بهاین معنیست که کشورهایی که به اسلحه اتمی مسلح هستند از روشهای مختلف و گستردهای برای تحویل و یا پرتاب بمب اتم خود استفاده میکنند. آنها اسلحههای اتمی خود را در عرصههای مختلف تحویل و پرتاب پخش میکنند تا از خطر انهدام آنها از طرف دشمن جلوگیری به عمل آورند. مهمترین بخش در افزونگی کنترل مطلق پروسه هدایت و کنترل و ایجاد یک سیستم ارتباطاتی منظم است. هرکدام از سیستمهایی که برای تحویل و یا پرتاب استفاده میشود نقاط قدرت و ضعفی دارند که در مجموع محاسبه میشوند و همزمان توان نظامی دشمن نیز مورد ارزیابی قرار میگیرد. تکنولوژی جدید به موشکها کمک کرده است تا دقیقتر عمل کنند. این تکنولوژی اگرچه میتواند به کشورهای غنی و بسیار پیشرفته کمک کند، اما برعکس قابلیت آنرا دارد که برنامه اسلحه هستهای یک کشور کمتر توسعه یافته را کاملا با چالش روبرو کند.
عوامل ساختاری اسلحه هستهای: یکی از عمدهترین بحثها در کشورهایی که به اسلحه اتمی دست پیدا کردهاند چگونگی ساختار و یا چینش اسلحههای اتمی ست. کشورهایی نظیر انگلیس میدان (Field) محدودی را به این چینش اختصاص میدهند درحالی که کشورهایی مثل آمریکا و روسیه میدان بسیار وسیعتری را به این چینش اختصاص دادهاند. آمریکا و روسیه انواع تسلیحات (Portfolio) را در میدانهای مختلف چینش کردهاند که این اسلحهها و با روشهایی که پرتاب میشوند بین فاصلههای دور و نزدیک، قدرت کلاهک و تعداد اسلحه اتمی و همچنین نوع دشمن تقسیم بندی میشوند. به لحاظ تقسیم ابزار پرتاب و یا طریق آن از سه میدان زمین، اسمان و آب به وسیله زیر دریائی و یا ناوبرهای جنگی استفاده میشود. اینگونه برخورد با چینش ساختار هستهای و تنوع بخشی (Diversification) به انواع و یا نمونههای مختلف اسلحه اتمی میتواند بسیار پیچیده شود. انتخاب انواع اسلحه برای تحویل و پرتاب از طرق سه گانه (Triad) با در نظر گرفتن مکانیسمهای دفاعی بازدارندگی، جلوگیری از یک حمله پیشگیرانه و یا جلوگیری از حمله دوم شکل میگیرد.
اما داشتن انواع تسلیحات اتمی تمام داستان نیست. اگر در کشوری یک اسلحه خاص اتمی ساخته شود و برای آن کشور مقدور نباشد که به انواع مختلف اسلحه های اتمی دست پیدا کند، یک نوع پروسه تحویل و یا پرتاب برای آن اسلحه در نظر گرفته میشود. اگر کشوری به فکر تنوع بخشی در بخش اسلحههای اتمی خود نباشد نه تنها هرگونه توجیهی را برای بازدارندگی از دست میدهد که خطر حمله به کشور را زودتر از اینکه به انواع اسلحههای اتمی دسترسی پیدا کند توسط کشورهای مجهزتر به اسلحه اتمی افزون مینماید. باز اگر کشوری که اسلحه هستهای دارد به ساخت انواع اسلحههای اتمی روی نیاورد و در شرایط تنش قرار گیرد، نمیداند از تهدید کدام اسلحه در مقابل دشمن استفاده کند تا در کاهش تنش موفق باشد. البته کشورهای ثروتمند که توانستهاند به تکنولوژیهای برتر دسترسی پیدا کنند میتوانند به انواع مختلف اسلحه اتمی از طریق چینشهای مختلف دسترسی پیدا کنند. در اینجا کشوری ثروتمندتر نه تنها به انواع مختلف اسلحه اتمی دسترسی دارد که به شکلهای مختلف هم آنهارا چینش میکند و راههای پرتاب موثر آنها را نیز برنامهریزی میکند. مشکل دیگری که امکان دارد دسترسی موثر به انواع اسلحه های اتمی و چینشهای مختلف را بی ثمر کند، دسترسی دشمن به یک تکنولوژی جدید برتر است که بتواند نوآوری تازهای در عرصه اسلحه اتمی عرضه کند و تمام معادلات گذشته را برهم زند. مشکل دوم دستیابی به اسلحه های متنوع اتمی این است که بسیار هزینه آور است و در بسیاری از موارد همه کشورهای دست یافته به اسلحه اتمی نمیتوانند از انواع مختلف استفاده کنند. و این دقیقا چیزیست که در حال حاضر در بین هندوستان و پاکستان در حال شکل گیریست. توان هند در انواع اسلحه، روشهای پرتاب، حجم کلاهک و دسترسی به تکنولوژی بسیار موثر تر از پاکستان پیشی گرفته و میگیرد.
چینش اسلحههای اتمی و دستیابی به انواع آن و فکر در این مورد محصول دوران جنگ سرد نیست بلکه بعد از دستیابی آمریکا به اسلحه اتمی، مرتب مورد بحث و تحلیل قرار گرفته است. اینگونه فهم از چینش برتر و انواع اسلحه در واشینگتن، پایه مذاکرات و توافقنامه های بین آمریکا و روسیه مانند (New START Treaty) شده است و میتوان گفت این توافقنامه زیربنایی برای حرکت بسوی جهان صفر (Global Zero) از اسلحه اتمی هم در جهت کم کردن آنها و همچنین اضمحلال تمام اسلحه های اتمی شده است. دنیا نهایتا به این نتیجه رسیده است که داشتن اسلحه اتمی از پیچیدگیهای خاصی برخوردار است و نهایتا اسلحه اتمی نمیتواند بازدارنده باشد. توان اسلحه های مرسوم و متعارف به شدت افزونی گرفته است و در مقایسه با اسلحه اتمی از پیچیدگیهای کمتری برخوردارند.
اسلحه های اتمی و نوع هدف گیری: یکی از اهداف بهکارگیری اسلحه اتمی به عنوان نیروی بازدارنده، تهدید هدفگیری شهرهای دشمن با این نوع اسلحه است. در این نوع استراتژی در بکار گیری اسلحه اتمی، از سیاست ایجاد تشنج و وحشت (Shock and Awe) بهره گرفته میشود. وقتی یک جنگ شروع میشود و از اسلحه اتمی استفاده میشود، نمونه آن آمریکا و ژاپن، رهبران منطقی برایشان تعداد انهدام و یا نابودی شهرها تا حدی قابل قبول میشود اما وقتی تعداد آنها بالا رفت و یا نیت دشمن به نابودی بیشتر شهرها بود، نابودی بیشتر شهرها به دلائل مختلف قابل قبول نمیافتد. در بطن این عدم قبول و یا نابودی شهرها، حمله به شهروندان قرار دارد. اگر با تعبیر گلن اسنیدر موافقت کنیم که بازدارندگی در کل به معنی “قدرت برای قانع کردن” است، و رابطه بین این دو مفهموم، قدرت و قانع کردن، را در ارزیابی سود و زیان یک عمل محاسبه کنیم تا دشمن را قانع کنیم که زیان یک حمله بیشتر از سود انست، هزینه عملی و اخلاقی حمله به شهروندان بیشتر از هرچیز خودرا عیان میکند. بین سالهای ۱۹۴۷ و ۱۹۴۹، اتحاد جماهیر شوروی سابق در جنگها، استراتژی حمله به شهرها را بیشتر مورد توجه قرار داده بود. رابرت جرویس در سال ۱۹۸۰ نوشت، “بازدارندگی برپایه این اندیشه شکل گرفته است که توان اسلحهای میتواند شهرهارا تخریب نماید.” در زمان کندی آمریکا کوشش نمود که از این سیاست دوری جوید اما مشکل اینجاست که قدرت اسلحه اتمی آنچنان بالاست، که خواسته و یا نخواسته، و از طرق مختلف همچنین آلودگی محیط زیست، سلامت و جان مردم را هم در بر میگیرد.
در جنگ جهانی اول حمله به شهرها استراتژی کشورهای درگیر نبود بخاطر اینکه صنعت هواپیما سازی هنوز به حدی نرسیده بود که هواپیما بتواند نقش بمب افکن را ایفا نماید. امروز روابط بین الملل با تئوریهای اخلاق در جنگ (Justice of War) و اخلاق در جنگ(Justice in War)، حمله به شهروندان یک کشور را محکوم میداند. اما به لحاظ عملی، استراتژی بازدارندگی در یک جنگ اتمی در حمله به شهرها توفیقی حاصل نمیکند. در جنگ جهانی دوم، شهرهای انگلیس بیشتر از بقیه شهرهای اروپا مورد حمله بمب افکنهای نازی قرار گرفت، اما برخلاف استراتژی هیتلر که فکر میکرد با تخریب کامل شهرها، دولت انگلیس تسلیم میشود، چنین نشد. هیچ عضوی از پارلمان انگلیس که مردم این کشور را نمایندگی میکردند نخواست که کشورش تسلیم شود. نهایتا ۶۰ هزار نفر در انگلیس جان خودرا به خاطر حمله هوایی ارتش نازی در شهرها از دست دادند اما بیش از پیش مردم انگلیس قانع شده بودند که باید تا پایان در مقابل ارتش نازی استقامت کنند. نخست وزیر انگلیس وینستون چرچیل مکانیزمی به کار گرفته بود تا ارتش نازی را تشویق کند که به جای حمله به ساختارهای نظامی این کشور، به شهرها حمله کند تا مردم انگلیس ارتش خودرا همراه با متحدین خود در صحنه ببینند و برای شکست دشمن اظهار امیدواری کنند. نمونه ژاپن شاید نمونه دیگری باشد برای اینکه شاید تصور شود که دولت این کشور از وحشت بمبهای آمریکا بر دوشهر هیروشیما و ناکازاکی تسلیم شد. چهار دلیل برای تسلیم ژاپن پرده از عوامل دیگری برمیدارد. اول، اتحاد جماهیر شوروی وارد جنگ با ژاپن شده بود. دوم، ژاپن در آستانه یک ویرانی مطلق بود و دو بمب بر شهرهای این کشور هم در این راستا قرار میگرفتند. سوم، مدارک نشان میدهد که دخالت نظامی اتحاد جماهیر شوروی در ژاپن به بحران های داخلی این کشور کمک نموده بود. چهارم، ژاپنی ها از اینکه قبول کنند که اشتباه کردهاند، راه آسانتری را انتخاب کردند تا به شهروندان خود بگویند که دو بمب آمریکا و برای حفظ آنها در جنگ تسلیم شدند.
حمله به شهرها هرگز نتوانسته است که مردم یک کشور و دولت آن را تسلیم نیروی مخاصم کند. حمله چنگیز به بخارا، مرو و سمرقند در سال ۱۲۲۰ میلادی نشان داد که هنوز سه سال بعد از حمله، مردم از خود استقامت نشان میدادند. در طول جنگهای ۳۰ ساله در اروپا، شهر مقدبرگ به آتش کشیده شد و تمام شهروندان آن در سال ۱۶۳۱ قتل عام شدند، اما استقامت مردم ادامه پیدا کرد. در سال ۱۸۶۴، یکی از رهبران ارتش شمالی در آمریکا، جنرال ویلیام شرمن، شهر اتلانتا را تسخیر نمود و آن شهر را به اتش کشید. در اوریل ۱۸۶۵، ارتش شمالی در آمریکا نهایتا شهر ریچموند را در ایالت ویرجینیا تسخیر نمود. اما هنوز جنوبیها حاضر نبودند که تسلیم شوند. زمانی که جنرال رابرت لی و جوزف جانتسون در جنوب از ارتش شمالیها شکست خوردند، جنوبیهای نژاد پرست تسلیم شدند. لذا شاید هم به لحاظ تاریخی و هم عملی خصوصا در بیش از نیم قرن اخیر هدفگیری نظامی و خرابی شهرها نتوانسته باشد بازدارندگی ایجاد نماید.
پدیده هلندیزیسیون: هلند کشوریست که در سال ۱۷۱۳، پیش از دستیابی به اسلحه اتمی به این نتیجه رسید که به دنبال ایجاد قدرت نظامی نخواهد رفت. شاید صحبت کنت والتز راهگشایی برای این تصمیم باشد که، “قصه روابط بین الملل، قصه کشورهای قدرتمند در زمان آنهاست.” ممکن است گروهی بخواهند از این نقل قول این نتیجه را بگیرند که قدرتهای بزرگ حتما باید بدنبال قدرت نظامی باشند تا قدرتمند بمانند اما شاید نتیجه گیری دیگر این باشد که به میزانی که قدرتهای بزرگ دست از تنش برمیدارند و به دنبال رقابت در عرصه اقتصاد میروند، میتوان آن زمان را زمان قدرتهای بزرگ اقتصادی دنیا دانست. اسپانیا، دانمارک و سویس هم بعدا به هلند پیوستند. اولین قرار صلح در اروپا بعد از جنگهای ناپلئون در سال ۱۸۱۵ شکل گرفت. در یکصد سال بعد از آن اروپائیان جنگ را غیر اخلاقی و غیر متمدنانه دانستند. این روند امروز در صحنه بینالمللی دارد خودرا نشان میدهد.
در سال ۲۰۰۸ یکی از خشونت بارترین حملات به هند در شهر مومبای شکل گرفت. بعد از این حمله هنوز روابط بین هند و پاکستان در دوران تنش مانده است. کشمیر در کنترل کامل هند است و هند و پاکستان هرگز به تهدید استفاده اسلحه اتمی دست نزده اند. مشکل کره شمالی با کره جنوبی هنوز لاینحل مانده است و توان بسیار بالای اسلحه هسته ای آمریکا نتوانسته است در جهت حل این مشکل استفاده شود بخاطر اینکه نیروی زمینی و متعارف کره شمالی، عامل بازدارنده برای تهدیدات بیرونی این کشور بوده است. پوتین در حال حاضر در مرزهای اوکراین برای مداخله نظامی احتمالی ایستاده است اما نه اسلحه اتمی روسیه که تحریمهای آمریکا و اروپا عامل بازدارنده مداخله نظامی پوتین در این کشور شده است. تجربه جنگهای جهانی بزرگترین عامل بازدارنده در تقلیل تنش بین غرب و روسیه بوده است. پیچیدگیهای اسلحه اتمی در نوع، چینش و همچنین مکانیزمهای تحویل و پرتاب پهلوی تکنولوژیهای بسیار پیشرفته هم برای انهدام اسلحههای دشمن و هم محافظت از اسلحه های اتمی، بر حجم این پیچیدگیها افزوده است تا جائی که توان بازدارندگی را از این نوع اسلحه گرفته است. پیشرفت در صنعت و تولید اسلحه مرسوم و متعارف همراه با انواع دیگر جنگها مانند جنگ سایبری، بر توان نظامی بسیاری از کشورها بدون دستیابی به اسلحه اتمی افزوده است.
Edward N. Luttwalk, “Of Bombs and Men,” Commentary, August 1983, p. 82.
Robert J. Art and Kenneth N. Waltz, “Technology, Strategy, and the uses of Force,” in The Use of Force, (Lanham, Md: University Press of America, 1983).
Samuel P. Huntington, The Common Defense (New York: Columbia University Press, 1961), P. 46.
Warner R. Schilling, “The H-Bomb Decision.” Political Science Quarterly, Vol. 76, No. 1, P. 26.