پیامبری، ایمان و عقل

محمدسعید حنایی کاشانی

از آقای مهندس عبدالعلی بازرگان، در مقام قرآن‌شناس، مطلبی در تارنمای «زیتون» منتشر شده است دربارهٔ «پدیدهٔ پبامبری» و انکار قرآن در مقام کلام خداوند، که حاوی استدلالی نادرست است، و تا آنجا که من از ایشان شنیده‌ام و خوانده‌ام آن را بارها تکرار کرده‌اند، و کسی هم ظاهراً به ایشان پاسخ نداده است، و آن استدلال این است که اگر کسی مدعی شود که خدا «پیامبری» نفرستاده است و یا قرآن «کلام» خدا نیست، پس نسبت «دروغگویی» به «پیامبران» داده است! چنین استدلالی از بُن نادرست است. کسی می‌تواند «به‌راستی» ادعا کند که فرستادهٔ خداست، اما در واقع خدا او را نفرستاده باشد و او «دروغ» هم نگفته باشد! چگونه ممکن است؟

اگر کسی مدعی شود که خدا پیامبری نفرستاده است، یا خدا با «بشر» سخن نمی‌گوید و هیچ «کلام»ی نمی‌تواند به معنایی «الهی» یا «از جانب خدا» باشد، آیا این بدان معناست که او پیامبران را «دروغگو» شمرده است یا اصلاً به «خدا» باور ندارد؟ خیر. شاید برخی کسان همچون محمد بن زکریای رازی چنین ادعایی بکنند یا کرده باشند. اما ضرورتاً و از نظر منطقی از چنین انکاری نه انتساب دروغگویی به «پیامبران» لازم می‌آید و نه انکار «خدا». به چه دلیل؟

به این دلیل که نسبت «دروغگویی» وقتی در خصوص اشخاص «راست» است که آن شخص بداند چه چیز «راست» است و آن‌گاه چیزی «متضاد» با آن بگوید و آن «راست» را بپوشاند. اما اگر کسی چیزی را که تجربه می‌کند و احساس می‌کند بیان می‌کند، هرچند توصیف‌های او به نظر ما شگفت‌انگیز و غیرواقعی یا نامعقول بنماید ما به چه دلیل می‌توانیم او را «دروغگو» بنامیم؟ پیامبران می‌توانند در «گزارش» آنچه «خود» تجربه کرده‌اند «راستگو» باشند، اما در شناخت «علت» و «سرچشمهٔ» اصلی تجربهٔ خود «ناآگاه» باشند، یعنی، پی نبرده باشند که این «الهامات» و «اندیشه‌ها» و «سخنان» از کجا به «ذهن» و «زبان» آنها خطور می‌کند و راه می‌یابد و این کیست که آنان «صدا»ی او را می‌شنوند، ولی دیگران نمی‌شنوند، یا به قول حافظ در اندرون من خسته‌دل (ندانم) کیست که من «خموشم» و او «در فغان و در غوغا»ست؟ یا حتی این کیست که من «او» را می‌بینم و دیگران «او» را نمی‌بینند؟ تجربهٔ نبوی همچون برخی تجربه‌های دیگر انسانی چیزی یکتا و شخصی و درونی (subjective) و برای دیگران کاملاً تجربه‌ناپذیر است، و با این همه، می‌تواند صرف نظر از باور دیگران «صادق» باشد یا نباشد و ما حق داریم همان‌طور که احساسات و عواطف شخصی یا رؤیاهای اشخاص یا توهمات اشخاص را باور می‌کنیم یا باور نمی‌کنیم، آنها را هم باور کنیم یا باور نکنیم!

بنابراین، یک بحث در خصوص شناخت «تجربهٔ دینی پیامبری» این است که «پیامبر» یا «ما» از کجا می‌دانیم که آن «صدا» صدای «خدا» بوده است؟ ما چه شناختی از «خدا» داریم که بتوانیم آن کسی که خود را خدا «معرفی» می‌کند با آن‌که در واقع خدا «هست» یکی بدانیم؟ آیا جز «ایمان» هیچ راه دیگری هست؟ حتی برای خود آن پبامبر؟ به‌طور نمونه، در فرهنگ‌ها و جهان‌هایی دیگر غیر از فرهنگ و جهان سامی، ما با حکیمانی همچون بودا و زردشت یا هراکلیتوس (و فیلسوفان بعدی) رو به رو می‌شویم که از «هستی محض و مطلق» («برهمن») یا «خرد» («مزدا») یا «لوگوس» به عنوان سرچشمهٔ «روشن‌شدگی» درونی یا «عقل» خود سخن می‌گویند. بودا مدعی «روشن‌شدگی» از «هستی مطلق و بحت و بسیط» («برهمن») است و زردشت از «اهورا مزدا» («خداوند خرد») و هراکلیتوس مدعی ابلاغ سخن «لوگوس» به بشر و سقراط مدعی انجام «رسالت» آگاه‌سازی بشر به نادانی از سوی خدا و فیلسوفان مدعی گوش سپردن به «عقل»، نه صرفاً به‌منزلهٔ «قوّه»ای ذهنی و درونی در انسان بلکه چیزی دارای اصل و مبدئی کیهانی در رأس هرم هستی، از هراکلیتوس و پارمنیدس و آناکساگوراس تا سقراط و افلاطون و ارسطو و رواقیان تا اسپینوزا و هگل‌اند. هراکلیتوس آن‌گاه که می‌گوید: «به من گوش نکنید بلکه به لوگوس گوش کنید!» از «لوگوس» (عقل) در مقام اصلی کیهانی سخن می‌گوید که حاکم بر همه چیز است. بنابراین، ما نه تنها در فرهنگ‌های سامی یا سنّت نقلی ادیان توحیدی با انبیایی الهی سر و کار داریم که از جانب خدایی واحد برانگیخته می‌شوند، بلکه با حکیمان و متفکرانی نیز سر و کار داریم که از زبان «هستی» یا «خرد» یا «عقل» برای راهنمایی و هدایت بشر بهره می‌برند و همگان را به پیروی از آن فرا می‌خوانند. اگر خدای یگانه و یکتای ادیان توحیدی از «روح» خود در آدمیان دمیده است و آنان را با خود و با یکدیگر همسرشت ساخته است، «عقل کیهانی یا جهانی» یا «عقل کل» فیلسوفان همهٔ جهان و همهٔ انسان‌ها را با خود همسرشت ساخته است، تا آنجا که عارفی همچون مولانا جلال‌الدین مولوی بلخی به زبان فلسفهٔ نوافلاطونی از وحدت «عقل» و همهٔ «مظاهرش» سخن می‌گوید: «این جهان یک فکرت است از عقل کل/عقل شاهست و صورت‌‌ها رًسًل». و باز در جایی دیگر به زبانی مشترک در اساطیر یونانی و ادیان سامی می‌گوید: «روح ما با روح شه در اصل خویش/پیش از این تن بود همپیوند و خویش». اما به‌راستی «تفاوت» اسطوره و دین و فلسفه و عرفان در کجاست؟ آیا جز این است که «روح» همان «عقل» است و «عقل» همان «روح»؟ (در فلسفهٔ نوافلاطونی، از حیث مراتب هستی‌شناختی و جهان‌شناختی، «نفس» پس از «عقل» و اقنوم سوم است. اقنوم اول احد یا واحد است. ویژگی ذاتی «روح» یا «نفس» جنبش و حرکت است و حال آنکه «عقل» همواره در سکون است. به همین دلیل است که هگل «ایده» (صورت معقول، عقل، اندیشه، فکرت) را در آغاز قرار می‌دهد و «روح» را در تاریخ «روان» می‌کند تا باز به خود (ایده) باز گردد، در حالی که «وجود» خود را به فعلیت رسانده است. مولانا نیز در شعر زیبایی با کلمات «روان» و «ساکن» بدین گونه بازی می‌کند: «کی شود این روان من ساکن/این چنین ساکن روان که منم»).

تجربهٔ پیامبری تجربه‌ای یگانه و یکتاست که کسی جز شخصی که آن را «تجربه» می‌کند (همچون خوابی که هرکسی خود به‌تنهایی می‌بیند، یا عشقی که هرکس در دل دارد یا افکاری که در سر دارد، یا تخیّلات و توهّماتی که دارد) نمی‌تواند از آن آگاه باشد و دیگران فقط باید «باور» کنند که آن «شخص» راست می‌گوید. اگر «باور» کردند و به آنچه او گفت «ایمان» (باور استوار یا اعتقاد راسخ) آوردند، آن‌گاه می‌توانند مزد این «ایمان» را از خدای آن پیامبر دریافت کنند، یا در غیر این صورت، سزای این «انکار» را ببینند. بنابراین، هیچ‌کس در این جهان نه می‌تواند «اثبات» کند که پیامبر یا دینی خاص از جانب «خدا» آمده است و نه می‌تواند «اثبات» کند که نیامده است!

از این رو، دین همواره امری ایمانی و متعلق به «باور» است و هرگز آن را به «دانش» نمی‌توان برگرداند یا به‌طور برهانی «اثبات» کرد یا به طور برهانی «رد» کرد. و نیز به همین دلیل است که همهٔ مردم جهان، بنا به «علم مسلط زمانه»، یک «علم حساب» یا یک «علم پزشکی» بیش‌تر ندارند، اما دین‌ها و مذاهب و فلسفه‌ها و باورها و عقاید گوناگون دربارهٔ جهان و پیدایش آن و معنا و غایت آن و جایگاه انسان در آن دارند. پس ما چه فایده می‌بریم از بحث در خصوص مسائلی که «ایمانی» هستند و همواره به صورت «باور» می‌مانند و «دانش» را بدان‌ها راه نیست و جز رفتن به جهان دیگر راهی برای اثبات آنها نیست؟ اکنون برای توضیح بیش‌تر به این مثال‌ها توجه کنید تا ببنیم که این بحث ها چه فایده‌ای دارند!

افرادی که «عاشق» هستند در «معشوق» خود چیزها می‌بینند که به چشم هیچ‌کس دیگر راست نمی‌نماید و همه، و حتی خود معشوق، می‌توانند از خود بپرسند که این عاشق چه چیزی در «او» می‌بیند که «ما» نمی‌بینیم؟ اما پس از اصرار و استواری شخص بر سر «عشق» خود، هم معشوق و هم دیگران، می‌توانند «باور» کنند یا «ایمان» بیاورند که این بیچاره با این همه اذیت و آزار و جفا که از معشوق دید دست از خواسته و مراد خود برنداشت و واقعاً «عاشق» است! او دربارهٔ «عشق» خود «دروغ» نمی‌گفت و «راست» می‌گفت و واقعاً «عاشق» بود، چون استوار و ثابت‌قدم بود. با این همه، او می‌توانست حقه‌باز و دروغگو هم از کار در بیاید. ما نمی‌توانیم «عشق» کسی را به‌راحتی «باور» کنیم، چون نمی‌توانیم آن را «ببینیم» یا به طریقی دربارهٔ آن به یقین برسیم. اما ممکن است به «تجربه» باور کنیم و این باور بعدها راست یا دروغ از کار درآید. «ایمان» از همین رو به «دانش» شناخته نمی‌شود یا به دست نمی‌آید، به ثبات قدم و استواری شخص در مراد و خواسته‌اش و پافشاری او بر آنچه باور دارد به دست می‌آید. از همین روست که مؤمنان به هر دینی در آغاز ستم‌ها و سختی‌های بسیار می‌بینند تا دست از «باور‌» خود بردارند، اما اگر برنداشتند و بر دیگران پیروز شدند آن‌گاه دیگران هستند که به آنان «باور» می‌آورند، همان اتفاقی که در مسیحیت و اسلام افتاد. با این همه، همواره شاهد آن هستیم که هر دینی که خود با رنج‌ها و سختی‌ها و شهادت‌ها و از جان‌گذشتگی‌ها به پیروزی رسیده است، پس از استقرار می‌کوشد باز با تحمیل فشار و سختی و شکنجه مردمان را از برگزیدن «دینی دیگر» و راه مختار زندگی خود باز دارد و این «دور» تا امروز در برخی از کشورهای جهان هر بار «تکرار» می‌شود! آزادی دین دست کم این حُسن را دارد که انسان‌ها را از باور کردن به بسیاری از عقاید و مذاهب افراطی باز می‌دارد، چون کسی نمی‌تواند با «شهادت» و «رنج» یا «ستم»ی که بر او رفته است «دلسوزی» و «ترحم» دیگران را جلب کند و این چیزها را نشانهٔ «حقانیت» خود بداند. هیچ دینی تنها با بحث و استدلال و تبلیغ فراگیر نشده است و نخواهد شد، کدام «فلسفه‌»ای توانسته است همه را متقاعد کند که دین بتواند؟ آنچه برخی ادیان را فراگیر ساخته و می‌سازد «قدرت» و «سلطهٔ» دولتی است. این امر در خصوص ایدئولوژی‌ها و فلسفه‌ها نیز صادق است. بی‌دلیل نیست که همه برای کسب «قدرت» می‌کوشند. با این همه، اندیشه خود بزرگ‌ترین «قدرت» است. «قدرتی» که اندیشه‌ای پشتیبان آن نباشد بس زود فرو می‌ریزد.

بنابراین، یک فایدهٔ بحث درباره دین و پیامبری این است که نخست به ما نشان دهد ادیان چگونه پدید آمدند؟ چگونه دیگر پیامبری برنخاست؟ چگونه ادیان به «دولت» تبدیل شدند؟ ادیان در پیشرفت یا پسرفت جامعه‌ها چه نقشی داشتند یا دارند؟ «دین» در ساخته شدن اخلاقی فرد یا جامعه چه نقشی داشته و دارد؟ آیا «دین» می‌تواند جایگزین «علم» و «فلسفه» و «حکمت» شود؟ نزاع میان «دین» و «فلسفه» و «علم» از کجاست؟ و بسیار پرسش‌های دیگر. بنابراین، نمی‌توان گفت هر دینی را صرفاً می‌باید بر اساس ادعاهایی که خود مطرح می‌کند سنجید. این چیزی است که متکلمان قدیم نیز بدان ملتزم بودند و از همین رو در بحث‌ها و استدلال‌های دفاعی خود به مفروضات و مسلّمات دینی خودشان کم‌تر متوسل می‌شدند و می‌کوشیدند به چیزی متوسل شوند که هردو طرف گفت گو در آن «مشترک» و بدان ملتزم باشند، یعنی: عقل.

اکنون می‌توان از آقای بازرگان و دیگر نواندیشان یا روشنفکران دینی انتظار داشت که برای اثبات مدعیات دینی و فکری خود بیش از آنکه به متون دینی مورد باور خودشان استناد کنند، استدلالی برون‌دینی بیاورند که چرا باید این ادعای پیامبران را «باور» کرد که از جانب «خدا» آمده‌اند؟ آیا جز «ایمان» یا «باور» راهی دیگر برای آن هست؟

اما مهم‌تر از همه آنچه دربارهٔ هر دین و باور یا ایمانی مهم است این است: فایدهٔ ایمان به دینی چیست، اگر اکثر مردم از آن دین جز کشت و کشتار و جز ویرانی و غارت و چپاول و سلطهٔ جاهلان و فقر و فلاکت و شکنجه نصیبی نبرند، و تنها اندکی به نام «دین» و «دینداری» خود را «برتر» از دیگران بدانند و هرچیزی را «ارث» خود بشمارند و «اموال» مردم را به ناحق بخورند و هر جنایتی را برای حفظ خود و عقاید خود و سلطهٔ خود «روا» یا «مباح» و «جایز» بدانند، چون می‌پندارند که «برحق»اند و خدا به آنان این اجازه را داده است که با دیگرانی که «مانند» آنها نیستند، هر رفتاری را داشته باشند؟

منبع: کانال تلگرام فرهیختگان

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که جهان در آن قرار دارد. این دوران جدید از جنگ جهانی اول آغاز شد؛ زمانی که اصلی‌ترین کشورهای تشکیل‌دهنده «غربِ

ادامه »

۱. بدیهی است که می‌توان بر روی مفاد و مواد گفتگوی مناظره عبدالکریم سروش با یکی از فقهای حوزه علمیه قم (ابوالقاسم علیدوست) در

ادامه »

بازگشت ترامپ به کاخ سفید، بن‌بست راهبرد “نه جنگ، نه مذاکره” رهبر حاکمیت ولایی را برجسته‌تر خواهد کرد. بنا به

ادامه »