فواید صنعت توریسم یکی دو تا نیست. یکی از مهمترین فواید آن افزایش واقعگرایی و کاهش نقش تبلیغات دولتی است. سالهای متمادی برخی ایرانیانی که از وضعیت واقعی کشور خبر داشتند، از یکی از ایرانیانی که تصورش از کشور در آخرین کابوسی که هنگام فرار از ایران داشت خلاصه شده بود می شنیدند که در جمع فرنگیان اروپا یا آمریکا یک باره میگفت «فلان خانم را در ایران به خاطر استفاده از عینک دودی زندانی کردند». یکی دیگر که تازه شش ماهی بود از ایران آمده بود، میگفت که از این خبرها نیست و اگر چه گشت ارشاد کنترلهای عجیب و غریب میکند، ولی دیگر نه تا این حد. البته طبیعی بود که آن ایرانی مدل ۵۷ به این یکی ایرانی متهم مزدوری و خیلی چیزهای دیگر میزد.
خوشبختانه در این روزها ـ که به همت چندین و چند موسسه خصوصی و غیرخصوصی که توریستهای اروپایی و آمریکایی را در ایران میگردانند و موجب آشنایی آنان با زندگی ایرانیان میشوند ـ کم نمیشود که یکی از همان ایرانیان در کابوس خویشتن فریز شده را ببینیم که از در میرسد و میگوید دولت اخیرا توریستی که به ایران رفته بود را دستگیر کرده و وسط میدان فلان بلا را سر او آوردهاند. بعد یک باره یک مارک یا ژوستین یا جک پیدا میشود و میگوید که نه بابا از این خبرها نیست و من خودم یک ماه قبل ایران بودم و اتفاقا خیلی هم خوش گذشت.
البته میدانم که برخی از عزیزان هموطن غمگین خواهند گفت «ای مزدور تبلیغاتچی جمهوری اسلامی، برو گمشو به همان قبرستانی که از آن فرار کردی» و من هم چارهای ندارم جز اینکه بگویم: «عزیزان من! اگر میتوانستم که حتما میرفتم. من نمیتوانم به آن قبرستان بروم، ولی شما که میتوانی حتما برو».
منظورم این است که وقتی دویست تا توریست از ایران بازدید کرده باشند، دیگر نه لازم است حکومت با آوردن خبرنگار خارجی و انتشار عکسهای بچه خوش تیپهای اسکیباز و دختران قهرمان اتوموبیلرانی فضای شیک دروغین از ایران نشان بدهد، نه تصویر «بدون دخترم هرگز» از ایران به عنوان یک تصویر واقعی و امروزی به راحتی پذیرفته میشود. هشت نه سال قبل در یک میهمانی با خانمی به نام مارینا نون مواجه شدم که کتابی درباره خاطرات زندانش نوشته بود و مدعی شده بود که به خاطر پوشیدن دمپایی صورتی دستگیر شده و در زندان مجبورش کردند که با بازجویش ازدواج کند.
او در کتابش نوشته بود که در زندان اوین با چوب بیس بال به بعضی از زنان زندانی تجاوز میکردند. در شبی که حال من و ایشان خوب بود، به او گفتم در ایران این همه چیز دراز برای آزار زندانی وجود دارد، حالا چرا چوب بیس بال؟ شما در تهران اگر برای دوا هم دنبال چوب بیس بال بگردی پیدا نمیکنی، این چه حکایت است؟ و آن خانم با سری به زیر افکنده توضیح داد که این ها نوشته یک نویسنده کانادایی بود که خاطرات مرا خریده بود و آن را نوشته بود و فکر کرده بود چوب بیس بال برای خواننده فرنگی جذابیتهای پنهان بورژوازی بیشتری دارد.
امیدوارم منظور مرا به خوبی متوجه شوید که توریسم برای مملکت فواید زیادی دارد و یکی از فوایدش این است که نه تبلیغات دولتی اثر زیادی بر سفید نمایی دروغی میگذارد و نه چرندیات فسیلهای عاشق از راه دور موجب سیاهنمایی بیهوده میشود.
اما این توریسم فقط از آن طرفی خوب نیست. از این طرفی هم میتواند فایده بسیاری داشته باشد. واقعا فکر میکنم اگر این برادران سپاه، ائمه جمعه و جماعات، قاضیان دادگاههای کشور و برخی برادران حزبالله را اگر هر از گاهی ببرند از ایران و در یکی از محلات پاریس و لندن به مدت دو سه هفتهای بدون هیچ نظارتی رها کنند و سپس آنها را صحیح و سالم به کشور برگردانند، چه بسا بسیاری از مشکلات کشور حل شود و این همه شاهد اباطیل بی پایان و خزعبلات بی منتهی نباشیم.
گاهی که آدم جملات فلان روحانی یا مکلاهای بدتر از روحانی را میشنود از حجم توهم انباشته در این جمجمه محدود حیرت میکند. اصلا انگار طرف وقتی پای خودش یا تصوراتش را به فرنگستان میکشاند، به کلی اعداد و اندازهها برایش بیمعنا میشود و یک چیزهایی میگوید که تازه میفهمی این دشمنی حیرتانگیز با خارجی از کجا ناشی میشود. میگویند «آنتروپومورفیزم» یا «انسان شکلیگری» نوعی تصور است که انسان از همه موجودات دارد و هر موجودی غیر از انسان را که تصور میکند، او را با خودش قیاس میکند. مثال هم اینکه وقتی از مورچه میپرسند «خداوند چه شکلی دارد» او فکر میکند خداوند موجودی است با دو شاخ بسیار عظیم شبیه مورچهای بسیار بسیار بزرگ.
در ایران هم ما با یک «قمپومورفیزم» سر و کار داریم و بسیاری از علمای اسلام تصویرشان از همه جای دنیا تصویری «قمآلود» است که در آن فیسبوک و اینستاگرام یا گوگل اداراتی هستند شبیه همین ثبت احوال غیاث آباد قم، ولی خیلی خیلی بزرگتر و فکر میکنند همه جهان کمابیش شبیه همین قم است. تصویرشان از اروپا و آمریکا هم چیزی شبیه روستای پدری است. وقتی طرف میگوید پاریس و لندن و برلین، انگار درباره علیآباد و حسنآباد حرف میزند.
ممکن است حرفهایم به نظرتان اغراقآمیز به نظر برسد، ولی مثالهایی میزنم تا بتوانیم از این موضوع درک مشترکی پیدا کنیم. حمیدرضا مقدمفر مشاور فرهنگی فرماندهی کل سپاه گفته است: «متاسفانه علوم انسانی در دانشگاههای کشور نفوذ پرور است. پس از تصویب برجام وزیر خارجه آلمان آلمان در سفر خود به ایران ۵۰ هزار بورسیه تحصیلی به دانشجویان ایرانی داد». این مشاور فرهنگی نگفته که قرار است چنین بورسیههایی داده شود، بلکه گفته است این بورسیه طی همان دو سه روز از سوی وزیر آلمانی داده شد. این در حالی است که کل بورسیههای سالانه آلمان به همه دانشجویان خارجی در سال ۱۴ هزار نفر است که احتمالا حداکثر هزار نفر آن میتوانند ایرانیان باشند. به طور کلی تعداد ایرانیانی که در چهل سال گذشته به آلمان مهاجرت کردند، بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر هستند. اگر فرض کنیم آلمان فقط به ۵۰ هزار دانشجو از ایران بورسیه بدهد، احتمالا باید سالانه نیم میلیون نفر را در همه جای جهان بورسیه بدهد، اصلا آلمان این همه دانشگاه ندارد.
این تصور فقط در مورد داستان علوم انسانی و دانشگاهها نیست. تصوری که از سینما و هالیوود در میان توهمزدگان حزبالله وجود دارد، چنین شکلی است. یک روز بعد از دریافت جایزه اصغر فرهادی از فستیوال کن، روزنامه کیهان نوشته است که «اتحادیه اروپا هزینه ساخت فیلم اصغر فرهادی را داده است». روزنامه کیهان تصور می کند که اتحادیه اروپا یک معاونت نفوذ فرهنگی دارد و خودش فیلم می سازد.
این توهم ادامه پیدا میکند و به جاهای خطرناکی میرسد. جایی که مصطفی علیزاده سخنگوی مرکز مقابله با جرایم سازمان یافته سایبری که سازمان زیر نظر او اخیرا صد نفر آرایشگر و طراح مد و مدل لباس را که در اینستاگرام صفحه هایی داشتند، دستگیر کرده، میگوید: « هدفگذاری اینستاگرام روی جوانها و خانمهاست، ریشه خارجی دارد چون خانواده را هدف قرار میدهند. طرحها از حاشیه خلیج فارس و انگلستان میآید. وقتی کالک عملیاتی را جلوی آدم رسم میکنند، میفهمیم هدفگذاری خارجی است». یعنی ایشان فکر میکند که کلا اینستاگرام بخشی از پنتاگون و اینتلیجنت سرویس است که چند ناوگان و اتاق عملیات دارد و عدهای به دفتر ایشان میآیند و «کالک» عملیاتی را رسم میکنند.
احتمالا اغلب کسانی که این مطلب را میخوانند معنی «کالک» عملیاتی را نمیدانند، اما آدمهایی که در سال ۱۳۶۰ بیست ساله بودند، یادشان میآید که در آن دوران کاغذهای شفافی وجود داشت به نام «کالک» که روی آن با ماژیک یا قلم و مرکب طرحی را رسم میکردند، یا چیزی را مینوشتند، بعد در جایی آن را چاپ میکردند که نام آن موجود چاپ شده، اوزالید بود. اوزالید در ابعاد یک متر در سه متر میتوانست تصاویر یا بیانیهها یا آگهیها را چاپ کند. این صنعت چاپ سالهاست از بین رفته و اتفاقا در زمان جنگ ایران و عراق وجود داشت.
به نظر میرسد در همین مرکز جرایم سایبری هنوز عدهای با مشابهسازی تشکیلاتی را که در اینستاگرام توهم میکنند به صورت نقشه تشکیلات نظامی و جنگی ترسیم میکنند و یک عده نابغه در سپاه هم به آنها دستمزد میدهند. وقتی این برادر علیزاده وارد داستان اینستاگرام بشود، تازه میفهمیم این توهم تا چه حد پیشرفته است. ایشان میگوید: «خانم کیم کارداشیان یک مدل جدی در حوزه لباس است و مدیرعامل اینستاگرام به او میگوید این را بومی کن. بومی کردن مدلها در دستور کار است. قطعا پشتیبانی مالی جدی صورت میگیرد. ما با تقسیم نقش جدی با این موضوع روبرو هستیم».
مدیر این موسسه اطلاعاتی سایبری فکر میکند که اینستاگرام یک شرکت است و کیم کارداشیان هم یکی از ماموران آن شرکت است و این افراد تقسیم نقش جدی با هم میکنند. همین میشود که فرماندهی سپاه یک باره اعلام میکند که ما «فیسبوک را ناامن میکنیم». انگار فیسبوک مرکز نظامی آمریکا در تنگه هرمز است. اصلا به این فکر نمیکنند که جمعیت کل ایران، یک بیستم کاربران فیسبوک هم نیست. و حتی اگر کیم کارداشیان تمام ثروتش را هم بدهد مدیر اینستاگرام یا فیسبوک حاضر نیست پنج دقیقه هم با کیم کارداشیان در یک اتاق با هم قهوه بخورد. تصویر فرماندهان سپاه از فیسبوک و اینستاگرام، تصوری است از خودشان که اگر فیسبوک یا اینستاگرام را در اختیار داشتند، چه میکردند.
در واقع تصویری که روحانیون کشور یا مدیران مراکز امنیتی رسانهای کشور از جهان و فضای فرهنگی جهان دارند، کمابیش همان تصویری است که ده بیست سال است دیوانگانی شبیه حسن عباسی، برای آنان ساختهاند. آقای حسن عباسی به طور جدی معتقد است که یک تئوریسین مهم جهان است که مثل کیسینجر در حال تولید نظریه است. جملات قصار او را بارها شنیدهایم و به آن خندیدهایم.
این که «خلق شخصیت رابین هود توطئهای علیه جهان اسلام است» یا «تولید پفک و چیپس توطئه صهیونیسم برای عقیم کردن دختران جهان اسلام است» یا «خالق پینوکیو از داستان حضرت یونس الهام گرفته است» یا «سریال یوگی و دوستان توهین به حضرت نوح است» یا «پت و مت از نظر اجتماعی از موش و گربه بسیار مهمتر است» یا « گالیور نماد غرب و آدم کوچولوهای لی لی پوتی نماد شرق آسیایی هستند» یا «سفید برفی و هفت کوتوله نمادی از اندیشه نژادی غرب است» یا «علت اجتماع پانصد کشیش کلیسای کاتولیک در مکزیکوسیتی تاثیر هری پاتر بر جهان مسیحیت است» یا «لوسیفر یا لوسی در فیلم نارنیای والت دیسنی در نهایت قرار است ظهور کند و نظم جهانی را برقرار کند» یا اینکه «جاسوسی آمریکاییها در اروپا توسط آنتنهایی شبیه توپ گلف بزرگ است که اروپاییها خودشان هم در جریان هستند، ولی هیچ واکنشی به آن نشان نمیدهند» جملاتی است که از نظر ما ممکن است مسخره جلوه کند، ولی عدهای از امت حزبالله و برادران بسیجی این حرفها را میشنوند و جدی میگیرند.
یکی از نکات مهمی که بینندگان سریال دائی جان ناپلئون در ذهن دارند، این است که اگرچه در ابتدای کار خود دائی جان ناپلئون توهم میکرد و بقیه در حالی که میدانستند او دچار توهم است، با او همراهی میکردند، اما چندی بعد کار به جایی رسید که مش قاسم کم کم خودش را در جنگهای دائی جان ناپلئون چنان حاضر و ثابت میدید که حتی اگر خود دائی جان ناپلئون هم قصد نداشت توهمی دیگر بپردازد، مش قاسم این داستانها را ادامه میداد.
حسن عباسی چند سال قبل گفته بود: «خاطرم هست زمانی که آرنولد، هنرپیشه فیلمهای اکشن هالیوودی بعد از یک دوره طولانی بازیگری ـ در ادامه حرکت رونالد ریگان که از هالیوود وارد سیاست شد و رئیس جمهور امریکا شد ـ به عنوان فرماندار ایالتی کالیفرنیا انتخاب شد، برای یک برنامه تلویزیونی خارج از کشور این شبهه را مطرح کردم که چطور میشود، مدیریت عرصه سیاسی و فرمانداری یک ایالتی که یکی از بزرگترین ایالات امریکا است را کسی که سیاست را نخوانده است و از عالم هنرپیشگی وارد این فضا شده است، به دست می گیرد». یعنی آقای حسن عباسی به طور جدی فکر میکند که در همان زمان با او به عنوان یک کیسینجر جهان اسلام در یکی از تلویزیونهای جهانی گفتگویی شده و او به نقد حضور آرنولد شوارتزنگر در موقعیت فرمانداری کالیفرنیا پرداخته است. شاید به قول آن هموطن٬ حسن عباسی برای ما جوک است و به آن میخندیم، ولی او با گفتن همین حرفها دو دهه است که تعدادی آدم دیوانه را اداره میکند.
همین میشود که یکباره بعد از ماجرای مصادره دو میلیارد دلار از اموال ایران توسط بانکهای آمریکا، آیتالله موحدی کرمانی در نماز جمعه رو به جهانیان اعلام کرده بود که «ای مردم دنیا! پولهایتان را از بانکهای آمریکا بیرون بکشید». به این فکر کنید که آیتالله موحدی کرمانی چه تصوری از بانکهای آمریکا دارد و چرا فکر میکند آنچه او میگوید به گوش مردم جهان میرسد؟ چرا فکر میکند که به فرض اینکه حرفهایش به گوش مردم جهان برسد، آنها به حرف او گوش میکنند؟ اصلا چه تصوری دارد از اینکه مردم جهان همه رادیوهای شان را روی موج اف ام تنظیم کردند و مثل نطق چارلی چاپلین در فیلم «دیکتاتور بزرگ» رادیوها را به گوششان چسباندند و دارند به سخنرانی آیتالله موحدی کرمانی که در هر کشور برای مستضعفان آن کشور به زبان خودشان پخش میشود، گوش میدهند.
اگر یک نفر به آیتالله موحدی کرمانی بگوید که سرمایه بانک «چیس» آمریکا به اندازه دو و نیم برابر کل فروش نفت در تمام تاریخ ایران است، یا درآمد «بانک آف امریکا» دو برابر کل فروش نفت تاریخ ایران است، واقعا این اعداد در ذهن حضرت آیتالله جا میگیرد؟ پس از مصادره دو میلیارد درآمد ایران در آمریکا، عدهای از نمایندگان مجلس از قوه قضائیه خواستند که ایران هم مقابله به مثل کند. بدون اینکه به این فکر کنند که ما قرار است کدام دو میلیارد دلار پول آمریکا را در کدام بانکمان مصادره کنیم؟ اگر آمریکاییها پول ما را مصادره میکنند، به خاطر این است که پولمان در بانکهای آمریکاست. ما هنوز بلیط بختآزمایی نخریده قرار است با دعای کدام امام جمعه برنده خوشبخت این هفته بشویم؟
به نظرم تصوری که از خارج کشور برای خیلی از روحانیون وجود دارد، از نظر ابعاد با واقعیت ربطی ندارد. چند سال قبل حاج منصور ارضی در سخنرانیاش گفته بود: «چند تا پسر و دختر که تعدادشون هم در خبرها گفته بودند صد پسر و صد دختر یک جا جمع شدند دور یک حوض که از زبان شاهدی که اونجا بوده نقل می شه. من فکر کردم این آب خوردنه دیدم شراب نابه که اینها میخورن بعد می شینن سیگارهایی که بعد از کراک و شیشه جدیدترین مواد مخدره میکشن و به یکدیگر تجاوز میکنن».
تصوری که در ذهن این آدم وجود دارد، تصویری عجیب است که با هیچ عقلی نمیخواند. اینکه در استخری که صد نفر میتوانند شنا کنند، سه میلیون لیتر شراب ریخته شده باشد، احتمالا فقط برای کلئوپاترا ممکن است، اما واقعا برای یک استخر چه لزومی دارد که حتما این شراب ناب باشد؟ اصولا چنین اتفاقی که شاهدی هم به گفته حاج منصور ارضی دارد، چرا در هیچ جای جهان ثبت نشده است؟ و اصولا چرا باید دویست نفری که حداقل بیست میلیون دلار پول برای شراب استخرشان میدهند، به همدیگر تجاوز کنند؟ کسی که این قدر ثروتمند باشد که در چنین استخری شنا کند، چرا باید تجاوز کند؟ یعنی به نظر میرسد این دسته از علمای اسلام فکر میکنند فقط رابطهای با زنان لذتبخش است که به صورت تجاوز انجام بگیرد. آن هم معلوم نیست برای چه در حضور دویست نفر دیگر؟ به نظر میرسد ذهن این علما و نوحهخوانان و امت حزبالله چنان تصوری از اندازهها و ابعاد در جهان دارند که حتی فیلمسازان و رماننویسان هم چنین تصویرپردازی نمیکنند.
چند روز قبل جمعی از برادران حزبالله در جلسهای برای قدردانی از آیتالله یزدی و جنتی و مصباح ـ که دو نفر آنها در انتخابات تهران موفق نشدند به مجلس خبرگان وارد شوند ـ جلسه تقدیری برگزار کردند. در این جلسه حجتالاسلام پناهیان گفت: «شاید به طور عادی این هیجان در میان مردم نسبت به مظلومیت بزرگوارانی مانند آیات یزدی، مصباح و جنتی که استوانههای انقلاب و آیات الهی هستند، نبود ولی شما در ورامین دیدید که مردم چه استقبالی کردند. افتخار برای آیتالله جنتی همین بس که مردم این گونه علاقه و این استوانه نظام نشان دادند». یعنی اگر مردم ایران حاضر نشدند به این آیات عظام رای بدهند، همین کافی است که در یک استقبال در ورامین، عدهای از آیتالله جنتی استقبال کردند.
در این مراسم امت حزبالله شعار میدادند مرگ برآمریکا، مرگ بر اسرائیل، اما شعار مرگ برانگلیس را به فارسی نمیگفتند. آنها فریاد می زدند Down With the England. سی سال قبل جوکی را مردم تبریز برای آیتالله ملکوتی امام جمعه نابغه این شهر ساخته بودند. آیتالله ملکوتی که معمولا سخنرانیهایش را به ترکی ایراد میکرد، در یک بخش از سخنرانی گفته بود: «من میخواهم یک پیام به ریگان رئیسجمهور آمریکا بدهم، به همین دلیل این جمله را به فارسی میگویم».
به نظر میرسد در این سی و هفت سال یکی از مهمترین پیشرفتهای روحانیون و علمای اسلام تبدیل جوکهای مردمساخته به واقعیات عینی است. واقعیاتی که هر روز آنها را میشنویم.