مقدمه:
انتشار کتاب مسیر پیامبری در فضای مجازی، نقدها و نظرات فراوانی را برانگیخت که بسیاری از آنها به دستم رسید، هر چند که فکر می کنم توفیق نیافتم همه ی نقدها و نظرات را به دست آورم. در اینجا لازم می دانم از همه ی خوانندگان و منتقدان محترم که قلم به دست گرفته، در مخالفت یا موافقت با دیدگاه نگارنده مطلبی نگاشتند و یا به ارائه ی نظر و پیشنهادی پرداختند و یا در فایل صوتی دیدگاه خویش را مطرح ساختند، صمیمانه سپاسگزاری کنم. توجه گسترده به دیدگاه مطرح شده در کتاب مسیر پیامبری، حکایت از اهمیت موضوع دارد. امید است گفتگوهایی که در جریان است، ثمراتی ارزشمند برای ما به ارمغان آورد.
با ملاحظه ی نقدها و پرسش ها تصمیم گرفتم چند یادداشت را تقدیم خوانندگان عزیز نمایم که یادداشت اول ذیلا از نظر ارجمندتان می گذرد.
بحث در باره ی خاستگاه پیامبری، چرا؟
من به دو علت به موضوع خاستگاه پیامبری پرداخته ام: ۱- نیاز ۲- شناخت
۱– نیاز
بسیاری اوقات نیازها هستند که تعیین می کنند چه چیزی و چه وقت لازم است. مثلا بیماری است که انسان را نیازمند درمان ساخته، او را وا میدارد که علت بیماری و درمان را بجوید. هر چه بیماری سخت تر باشد، وقت برای یافتن راه درمان و به کاربستن آن تنگ تر می شود.
لزوم بازنگری برخی باورهای دینی نیز از نیاز سرچشمه می گیرد. مادامی که یک باور دینی با چرخ های زندگی ناهماهنگی ندارد و زیانی از آن متوجه ما نیست، نیازی به بررسی موشکافانه ی آن احساس نمی کنیم، اما اگر یک باور، برخی چرخهای زندگی را از حرکت بازدارد، و یا کند نماید، نیاز به بررسی آن باور پدیدار می شود. عقیده به وجود پیام هدایت بخش الهی همواره باور مهم و تاثیرگذاری در زندگی انسانها در هزاره های اخیر و در عصر حاضر به ویژه در زندگی مسلمانان بوده است. تا زمانی که این باور فقط در کتابها و یا ذهن انسان باشد، شاید چندان نیازی برای مناقشه با آن نداشته باشیم، اما هنگامی که اثر این باور را در همه ی شئون زندگی خود ببینیم و عقیده بر آن باشد که زندگی خود را با آن پیام الهی باید هماهنگ سازیم و در این هماهنگ سازی وادار شویم به سبکی از زندگی تن دهیم که نه تنها معقول نیست، بلکه با خواسته های انسانی و عقلانی اقشار وسیعی از انسانها فاصله ی بسیار دارد، در این صورت این سؤال بنیادین و منطقی مطرح می شود که آیا واقعا این پیام مشکل آفرین و ناسازگار با زندگی ما، پیام هدایت بخش الهی است؟
وضعیت نابسامان ایران اسلامی و دیگر جوامع و گروههایی که اراده کرده اند بر پایه ی پیام الهی زندگی کنند، پرسش مذکور را تقویت و بر لزوم یافتن پاسخی قانع کننده برای آن تاکید می کند.
۲- شناخت
این که گذشتگان چگونه به فرستادن پیام و پیامبر از جانب خدا معرفت یافتند، موضوع بحث من نیست، اما معتقدم که خود را نمی توان به باور و شناخت گذشتگان از پدیده ها ملتزم نمود و از فهمیدن و بازشناسی باورها و پدیده ها بازایستاد. من به دلایل گوناگون به بازشناسی موضوع پیامبری اشتیاق یافته و تا اینجا به نتیجه ای متفاوت از باور گذشتگان دست یافته ام. وجود پیامهای معدود مانند تورات و اناجیل و ملحقات آنها( عهدین )، اوستا و قرآن، این باور را رقم زده که خدا هدایت گر است و این پیامها را برای هدایت انسان به سوی رستگاری فرستاده است. به نظر من هدایت گر بودن خداوند و هدایت بخشی پیامهای موجود را با معیارهایی می توان مورد سنجش قرار داد تا به پاسخی برای پرسش یاد شده دست یافت. قبل از پرداختن به معیارها، در دست داشتن مفهومی مناقشه ناپذیر برای »هدایت« لازم است. به نظر من هدایت، نشان دادن راه به گونه ای روشن به رهروست. در موضوع مورد بحث، هدایت الهی یعنی نشان دادن راه روشن رستگاری به انسان، توسط خداوند. گمان نمی کنم کسی نهادن راههای متعدد با جهات مخالف را پیش پای رهرو هدایت او بداند. معیارهایی که من برای ارزیابی هدایت گر بودن خداوند و هدایت بخش بودن پیامها در کتاب مسیر پیامبری ارائه کرده ام عبارتند از:
۱- انتساب پیامها به خداوند باید برای بندگان روشن و بدیهی باشد.
۲- پیامها باید به طور اطمینان بخش به آیندگان برسد.
۳- دلالت پیامها بر مقصود خداوند باید صریح و غیر قابل مناقشه باشد.
۴- هدایت الهی باید شامل همه ی بندگان باشد.
۵- پیامهای هدایت بخش الهی نباید با علم، اخلاق و عدالت در تعارض باشند.
درباره ی این معیارها می توان به تفصیل سخن گفت. اگر صاحب نظران معیارهای فوق را قابل مناقشه می دانند، می توانند با پرداختن به آن بحث حاضر را غنی تر سازند.
نگارنده با به کارگیری معیارهای یاد شده، به این نتیجه رسیده که خداوند با ارسال پیام به هدایت انسان اقدام نکرده است. رسیدن به این نتیجه علت دوم برای پرداختن به موضوع حاضر و نگاشتن کتاب در این رابطه بوده است. این نتیجه مرا به این دیدگاه سوق داده که نهاد پیامبری، برساخته ی انسان است. من نمی گویم که همه ی باورهای دینی باید منطقی باشند، اما ملاحظه ی موارد زیر را مهم می دانم:
الف: باورهایی که در زندگی فردی و اجتماعی ما موثرند و یا زندگی خود را بر آنها بنا می کنیم، باید منطقی و معقول باشند.
ب: برای تمایز میان باور دینی و خرافه لازم است که باور دینی با عقل در تعارض نباشد.
ج: در صورتی که نسبت به هر باور دینی امکان کسب شناخت نسبی برای ما وجود داشته باشد، ممانعت و یا خودداری از آن با هر توجیهی، جز مخالفت با فهمیدن نیست.
منتقدان محترم چه می گویند؟
در هیچیک از نقدهایی که به دست من رسیده است، مفهوم دیگری از هدایت الهی بیان نگردیده و در واقع در مفهوم هدایت مناقشه نشده است؛ به علاوه هیچیک از منتقدان محترم به نقد و بررسی مدلل معیارهای مذکور که در کتاب، ذیل پرسش هایی مطرح شده اند، نپرداخته اند، اما نسبت به دو معیار از معیارهای پنج گانه نظراتی بیان شده که به آن می پردازم.
برخی از منتقدان محترم بدون آنکه در مفهوم هدایت مناقشه کنند، به نظر می رسد لزوم صراحت مقصود خداوند در پیام الهی را به عنوان یکی از معیارهای هدایت بخشی پیام نپذیرفته اند.
توضیح آنکه به نظر من اگر از یک پیام بتوان برداشتهای مخالف نمود، این پیام فاقد ویژگی هدایت بخشی است. این بدان معنا نیست که هیچکس نمی تواند از آن پیام در زندگی خود بهره ببرد، بلکه بر عکس، همه ی کسانی که به آن پیام باور دارند، برداشت خود را مطابق هدایت الهی و دیگر برداشتها را مردود می دانند. منتقدان محترم روشن نساخته اند که چگونه پیامهای پرمناقشه را می توان پیام هدایت بخش الهی دانست. هدایت بخش خواندن پیامهای موجود، تقلیل هدایت الهی به منظور تطبیق آن با وضعیت موجود است. برخی از منتقدان عزیز بدون توجه به نقش سرنوشت ساز پیامهایی که الهی خوانده می شوند در زندگی انسان، در یک فضای ذهنی و انتزاعی،آن پیامها را به عنوان مثال با اشعار حافظ مقایسه کرده و تفسیرپذیر بودن را ویژگی متون الهامی دانسته اند. اگر قرار نبود که پیام پیامبران در زندگی ما نقش هدایت کننده داشته باشند و قرار بود صرفا مانند اشعار حافظ از آنها در زندگی خود استفاده کنیم و از تفسیر آنها لذت ببریم، نه تنها سخن مذکور قابل قبول بود، بلکه اساسا نگارنده نیز نیازی به بحث درباره ی پیامها نمی دید. هنگامی که یک تفسیر از قرآن، تفسیر داعشی است که مطابق پیام الهی حتی بردگی را در دنیای امروز مشروع می داند، و تفسیر دیگر از همین پیام، تفسیر روشنفکری دینی است که قائل به حقوق بشر و آزادی و دموکراسی است، به راستی کدامیک هدایت یافته اند و خداوند کدامیک از این دو تفسیر را موافق مقصود خود می داند؟
پیامی که می تواند از آن تفاسیری با این همه اختلاف وجود داشته باشد، از نظر من هدایت بخش نیست. برای تقریب ذهن به این مثال توجه فرمایید: قانون از آنجا که قرار است عدالت را به ارمغان آورد باید به گونه ای نوشته شود که همه ی قضات از آن فهم یکسانی داشته باشند. اگر از متن یک قانون امکان برداشتهای متفاوت وجود داشته باشد، آن قانون معیوب و ناکارامد است و معمولا مورد اصلاح قرار می گیرد. حال پیام الهی که قرار است راهنمای عمل همه ی انسانها به سوی سعادت باشد، لااقل به اندازه ی یک قانون خوب بشری باید برای همه به طور یکسان قابل فهم باشد.
معیار دیگری که منتقدان بیشتری به آن پرداخته اند- بی آنکه از مفهوم هدایت و دیگر معیارها سخن بگویند- لزوم شمول هدایت الهی نسبت به همه ی بندگان است.
نگارنده معتقد است به دلیل وجود چند پیام که از عدد انگشتان یک دست کمتر است، نمی توان ادعا کرد که خداوند با ارسال پیام و پیامبر به هدایت نوع بشر اقدام نموده است. برای رسیدن به چنین نتیجه ای باید آثار پیامبران الهی را در همه جا بتوان یافت. در این رابطه دو رویکرد در میان منتقدان محترم وجود دارد.
رویکرد نخست که از سوی افراد بیشتری مطرح شده این است که خداوند در همه ی زمانها و مکانها – برخلاف ادعای نگارنده- پیامبر فرستاده، اما آثار آنان باقی نمانده است. این دسته از منتقدان پذیرفته اند که یکی از معیارهای ارزیابی این باور که خدا هدایتگر و فرستنده ی پیام است، لزوم شمول هدایت الهی و ارسال پیام برای همه ی بندگان در همه ی زمانها و مکانهاست. آنان نیافتن آثار پیامبران در اکثر نقاط جهان را حاکی از عدم حضور آنان در تاریخ مناطق مختلف جهان ندانسته، بلکه ناشی از انهدام آثار آنان می دانند. باید گفت که برای اثبات یک ادعا می توان به شواهد موجود استناد کرد و نه به آنچه که موجود نیست و یا احتمالا وجود داشته است. قابل پذیرش نیست که پیامبران در همه ی نقاط جهان آمده باشند اما آثار آنان، در همه جا ، جز بین النهرین و حوالی آن منهدم شده باشد، این در حالی است که آثار بسیاری از ادیان در نقاط گوناگون جهان باقی ماده است. بنا کردن یک باور مهم بر پایه ی احتمالات، موجه نیست.
رویکرد دوم که توسط عده ی کمتری از منتقدان مطرح شده این است که لازمه ی هدایتگر دانستن خداوند ارسال پیام و پیامبر برای همه ی بندگان در همه ی زمانها و مکانها نیست. این گروه از منتقدان بر خلاف گروه نخست پذیرفته اند که پیامبران در همه ی زمانها و مکانها نیامده اند و در عین حال لزوم شمول هدایت الهی را نیز رد نکرده اند. آنان ارسال چند پیام و ترویج و اشاعه ی آن توسط پیروان آن پیامها را شیوه ی منتخب خداوند برای هدایت نوع بشر می دانند. اگر صاحبان این دیدگاه بتوانند نشان دهند که پیامهای موجود بر چهار معیار ذکر شده درباره ی هدایت بخشی پیامها (معیارهای ۱، ۲، ۳ و ۵) – که معیارهای حداقلی است- انطباق دارند، سخن آنان می تواند موجه باشد. نگارنده چنانکه در کتاب به آن پرداخته، پیامهای موجود را با معیارهای مذکور سازگار نمی داند.
و اما برخی از منتقدان محترم بدون اعتنا به دلایل سلبی یا همان معبارهایی که نگارنده مطرح کرده، با استناد به آیات قرآن به رد دیدگاه نویسنده ی کتاب مسیر پیامبری پرداخته اند، در حالی که استناد به قرآن برای اثبات الهی بودن آن، دور و منطقا مردود است. پرسش های نگارنده که دلایل سلبی و معیارهای مذکور ذیل آنها مطرح شده، از درون دین سربرآورده، اما پاسخ آنها را نمی توان در درون منابع دینی یافت.
3 پاسخ
(۳)
۷/ می نویسند: «فلان و بهمان … دستگاه رسمی دیانت با اتخاذ چنین شیوه ای آزادی اندیشه و بیان را سلب کرده است.» (ص۱۳) می پرسم این چه ربط به قرآن دارد؟ و شما چرا با دستگاه رسمی دیانت در نمی افتید؟
۸/ می نویسند: «به راستی فقط [آن دسته از] عقاید و باورهایی که پس از نقد بیرحمانه و غیرمصلحت اندیشانۀ عقل توانسته اند از تیغ نقد جان به در برند و همچنان برقرار بمانند] می توانند احترام ما را برانگیزند.» (ص ۱۳) و توجه نمی کنند که مشروطه خواهان ۱۲۰ سال پیش در ایران با مبارزه برای تأسیس مدارس آغاز به کار کرده اند و جانفشانی ها کرده اند تا بلکه نهال عقل در سر نسل های آتی شان که من و شماییم جوانه زند و بِرُوید. و توجه نمی کنند که آخوند و مُلّایی که ایشان دینشان را نزد آنان آموخته اند و امروز دارندۀ “دستگاه دیانت رسمی” اند دشمنان دیروز مدارس و مؤسسین مدارس بوده اند و بی دلیل نیست که امروز آزادی اندیشه و بیان را سلب می کنند.
۹/ در ص ۱۳ کتابشان کلمۀ قصاری از کانت آورده اند. در جا به جای نوشته شان کلمات قصار دیگری از دیگران آورده اند. در یک نوشتۀ علمی هرگز نبایست کلمۀ قصار درج کرد. گفتۀ کانت اگر تئوری است و اگر او تئوری خود را ضمن یک نوشتۀ مستقل [و یک گزارش تحلیلی] مستدل کرده آنگاه قابل ارجاع است. آن گفته در غیر این صورت می تواند گفتۀ هر کس دیگر باشد. گفتۀ کانت نه کشف و نه اختراع است. تنها گفته ای در خور اعتناست که جنبۀ تئوریک داشته باشد.
۱۰/ می نویسند: «من … هنگامی که در انتهای خط آموزه های دینی و فرامین الهی [که آن را از حوزه های علمیه در ایران فرا گرفته ام] خدا را نیافتم، این اندیشه به ذهنم خطور کرد که شاید مسیر پیامبری چنان نباشد که طی هزاره ها انسان گمان کرده است. هزاره هاست که انسان پیامبر را برگزیدۀ خدا میداند. شاید خدا برگزیدۀ انسان باشد. هزاره هاست که انسان، مسیر پیامبری را از خدا تا انسان میداند. شاید مسیر پیامبری از انسان تا خدا باشد.» (ص ۱۳)
این گفته ایشان دارای چند ایراد است. (۱) پیامبری داری تاریخ مستند چند هزار ساله نزد بشر نیست. در فرهنگ سومری که فرهنگ مادر همۀ ما مردم خاور میانه است و دارای حدود پنج هزار سال سابقه نوشتاری بر الواح گلی است سخن از معبد و کاهن به میان است ولی سخن از پیامبر به میان نیست. آشنایی تاریخی ما با پیامبران در حد آشنایی ما با عیسی و محمد است. (۲) مراد ایشان از واژه پیامبر در نوشته شان هیچ معلوم نیست که چیست. علتش این است که نوشتۀ ایشان به خلاف استاندارد یک نوشتۀ علمی نه ترمینولوژی دارد. نه منابع دارد. نه نقد منابع دارد. هیچی؛ بی سر و ته! ایشان بایست نخست در بخش ترمینولوژی نوشته شان واژه هایی چون پیامبر و هدایت و رستگاری و غیره را که نقش کلیدی در نوشته شان دارند تعریف کنند. آنگاه بگویند این آن است یا آن نیست. و ایشان بایست در بخش منابع شان بگویند که استناداتشان به قرآن آیا بر اساس خوانش خود ایشان از قرآن است؟ آن را آیا به عربی می خوانند یا به فارسی؟ در نوشته شان گاه می بایست گزاره هایی از قرآن را به عربی و فارسی بیاورند تا نمونه ای از چگونگی درک و دریافت و ترجمه شان به دست داده باشند. برای نمونه در ص ۱۳ می نویسند: «اگر دیدگاه معمول و رایج درست باشد و پیامبر را برگزیده خدا بدانیم و بپذیریم که خدا مسئول هدایت انسانها به سعادت است و از همین رو پیامبرانی را برای ابلاغ پیام هدایتگر خویش ارسال می کند …» (ص ۱۳) ایشان بایست بنویسند که این حرف ها را از کجا می آورند. چنین گفته ای در قرآن نیست. قرآن در بیشتر موارد در بردارندۀ گزاره های توپولوژیک همیشه درست است. برای مثال می گوید: «انسان اگر صالح عمل کند رستگار می گردد.» می گوید: «اگر جامعه ای مردمش عمل صالح نکنند خانه خراب می گردد.» این ها گزاره های توپولوژیک همیشه درست اند. [لزوم به اثبات ندارند.] قرآن آنگاه می گوید: «آن کس که عمل صالح کند برخوردار از هدایت می گردد.» این نیز جنبۀ توپولوژیک و همیشه درست دارد. مشکل من و شما به منزلۀ ایرانی این است که نه عمل صالح از کسی دیده ایم و نه خودمان و نه جامعه مان هرگز عمل صالح کرده ایم. ما ایرانی ها آنقدر متمدنیم که اگر کسی جیب ما را نزند می گوییم آدم خوبی است! اگر سر ما را نبرّد می گوییم آدم خیلی خوبی است! [نَفَسمان از این تمدن ایرانی – اسلامی تان بند آمد!]
۱۱/ می نویسند: «… باید بتوانیم در تمام تاریخ حیات بشری، رد پای پیامبران الهی و ادیان توحیدی را بیابیم؛ ادیان و پیامبرانی که آموزه هایی روشن و مشترک داشته باشند؛ آموزه هایی که با برجستگی، درخشندگی و سعادتبخشی خود، ما را مجاب سازند که آموزه هایی الهی اند.» (ص۱۴)
این گفته شان نیز دارای چند ایراد است. (۱) ما قدیم ترین آگاهی تاریخی مان از چگونگی زندگی آدمیان الواح سومری است که دارای حدود پنج هزار سال سابقه است. در سفر نامۀ ابن فضلان هم که حدود هزار و یک صد سال سابقه دارد ما نمای نزدیکی از زندگی مردم بالکان را می بینیم. انسان در این موارد به میمون انسان نما بیشتر شبیه است تا انسان میمون نما. درک خانم وسمقی از انسان در نوشته شان “انسان اشرف مخلوقات است” و این درک سلیمی نیست. «انسان اشرف مخلوقات» یعنی انسان تنها جانوری است که می تواند همنوع خود را به قتل برساند! (۲) در قرآن به پیامبر گفته می شود: هدف همه پیامبران یکی است. پیرو همان راهی باش که آنان پیمودند. « أُولَٰئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ ۖ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ» (الانعام ۱۵) به عکس گفتۀ ایشان در (ص ۱۴) می بینیم که همه پیامبران آموزه های روشن و مشترکی داشته اند. (۳) ایشان اگر تورات خوانده باشند [که از نوشته تان معلوم است که نخوانده اند] لابد دیده اند که واژگان عقل و فکر در آن حتی یکبار هم نیامده است. این به من و شما می گوید که مرحلۀ تاریخی کتاب تورات و قرآن با هم چند قرن فرق و فاصله دارد. یعنی انسان از همان “آغاز خلقت” عقل نداشته است. عقل بر اثر تطورات مغزی انسان در طول چندین ده هزار سال پیدا گشته است. برای عقل داشتن بایست اول مغزش را در معنای فیزیکال داشت! تورات می گوید: موسی برای چهل روز به میقات رفت. چون بازگشت قومش را در حال تکریم و تقدیس گوساله ای دید که آنان آن را از زیور آلات خود ساخته بودند. این مرحله ای از مراحل تطور مغز انسان است. انسان در همه زمان ها و از “آغاز خلقت” عقل نداشته است. ایشان اگر قرآن خوانده باشند آنجا نوشته است که چون قابیل برادرش را کُشت ندانست که با جسدش چه کند. تا آن که روزی کلاغی را دید که به زمین نوک می زد. از آن آموخت که بایست زمین را بِکَند و جسد را زیر خاک کند.
۱۲/ می نویسند: «شواهد حاکی از آن است که اندیشه انسان در باره خویشتن و هستی و خدا به موازات یکدیگر تحو ل یافته است و این تحو لِ آشکار دیدگاه رایج درباره پیامبری را تایید نمی کند.» (ص ۱۴)
به عکس ادعای ایشان شواهد حاکی از آن است که روشنگری را در غرب تورات خوان ها و انجیل خوان ها بر اساس سنت خوانش متون دینی به وجود آورده اند. دلیل با سوادی “زودرس” غربی هم این است که غربی در طی سده های دراز هر هفته دست کم یکبار در کلیسا تورات یا انجیل خوانده است. خواندن “کتاب” است که غربی را با سواد کرده است. بی دلیل نیست که قرآن این جماعت را “اهل کتاب” خوانده است. موتور مغز را همین داستان هایی که در کتاب های دینی آمده و من و شما آن را امروز کودکانه می یابیم به راه انداخته است. نگاه کنید به تعداد دانشمندان تورات خوان قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی. این ها همه در کودکی با خواندن تورات و یا انجیل با کتاب آشنا شده اند. هابز و کانت و دکارت و اسپینوزا هم تورات خوان و انجیل خوان بوده اند. مشکل خانم وسمقی در نوشته شان این است سخن از هدایت به میان آورده اند بی آن که روشن کنند مرادشان از واژه هدایت چیست؟ بیایید دعوی تان را محک بزنیم:
آخرین پیامبر خدا [که درود جاودان بر او باد] هنگامی که در بستر مرگ بود از او پرسیدند پس از درگذشتتان چه کنیم؟ گفت: همین تشکی را که بر آن خوابیده ام کنار بزنید و مرا همین جا دفن کنید. از این در بیرون بروید و دیگر به این جا باز نگردید. این رفتار پیامبر برای من و شمای ایرانی که مقبره پرستیم و هم اکنون در قرن ۲۱ در ایران ده ها هزار مقبره برای زیارت داریم اگر معنی اش هدایت نیست پس چیست؟ شما که می گویید در رفتار انسان در طی “هزاره های دور” نشان از هدایت پیامبرانه نمی بینید در رفتار مقبره پرستانۀ خودتان چقدر نشان از هدایت یافتگی تان از پیامبری که آخرین پیامبر خداست و شما او را پیامبر خودتان می دانید می بینید؟
با احترام
داود بهرنگ
(۲)
نکته سوم و نقد من از نوشتۀ “مسیر پیامبری”
۱/ خانم وسمقی می نویسند: «چرا خدا و آیین هر یک از ادیان متفاوت از دیگری است؟» (ص۱۰)
این گفته نشانگر این معناست که ایشان قرآن را حتی یکبار هم نخوانده اند. در قرآن “ادیان” نیست. گفته می شود مرام همه انبیای الهی و خدای همه انبیای الهی یکی است و مسلمان کسی است که باورمند به همه انبیای الهی به یکسان باشد. یهود و نصاری و صابئی و مجوس و حتی شرک در قرآن نام چند جامعۀ دینی در مدینه است و نام ادیان نیست.
۲/ می نویسند: «این چه داستانی است که هزاره ها انسان را درگیر خود ساخته است …» (ص ۱۰)
من ترجمۀ فارسی “تاریخ طبیعی دین” نوشتۀ دیوید هیوم را در دو نوبت این جا در سایت زیتون در دو کامنت پُر صفحه آورده ام. یک: تا امثال خانم وسمقی بخوانند و چیزی در بارۀ پرسش خود در آن بیابند. نوشتۀ ایشان نشانگر آن است که چنین کتابی را نخوانده اند. اگر کسی محقق دین باشد و هیوم را نخوانده باشد از کلاس درس بیرون است! دو: تا امثال خانم وسمقی یاد بگیرند که یک محقق چگونه در بارۀ یک موضوع گزارش تحلیلی می نویسد.
۳/ می نویسند: «گذشتگان ما، پیرو هر دینی که بوده اند، باورهایی را پرورده اند، باورهایی که هر نسلی چیزی بر آن افزوده و آن را فربه تر ساخته است، باورهایی که بسیاری از آنها برساخته ذهن و اندیشه معدود انسانهایی بوده که نسلهای بعد بدون تامل آنها را پذیرفته اند.» (ص ۱۰)
نوشته ایشان این جا بار دیگر دلالت بر این دارد که ایشان حتی یکبار هم قرآن را نخوانده اند. آیۀ ۱۷۰ سورۀ بقره در این باره دارای ۱۴۰۰ سال سابقه است. گزارۀ دینی «اُف لکم … أفلا تعقلونَ» در این باره دارای دست کم پنج هزار سابقه است. [ایشان دینشان را از حوزه های علمیه گرفته اند؛ نه قرآن. خیلی ها در ایران دینشان را به گفتۀ خودشان از هیئت های مذهبی گرفته اند؛ و نه از قرآن!]
۴/ می نویسند: «اسلام اگر نگوییم چهارده قرن، سیزده قرن است که گرفتار حدیث و قانون شریعت است.» (ص ۱۱) ایشان اگر نوشتۀ بزرگان ما را که در دورۀ مشروطه خواهی ۱۲۰ سال پیش نوشته اند می خواندند درمی یافتید که بنا به گزارش همگی آنان «اسلام در ایران گرفتار آخوند و مُلّا است؛ نه حدیث یا شریعت!]» برای نمونه سیاحت نامۀ حاج سیاح را بخوانید. “علل انحطاط مشروطه نوشتۀ مجد الاسلام کرمانی را بخوانید. تاریخ مشروطه کسروی را بخوانید. تاریخ مشروطه ملک زاده پسر ملک المتکلمین را بخوانید. تاریخ بیداری ناظم الاسلام را بخوانید.
۵/ می نویسند: «به عنوان مثال عیسی یک انسان بود. مادرش مریم نام داشت. عیسی سالها در میان مردم زیست و برای نجات آنان از گرفتاری های بسیار کوشید…» (ص ۱۱)
عیسی اولاً آخرین پیامبرِ قومیِ قوم یهود است. [می دانم که شما این را نمی دانید!] در ثانی عیسی بَهر آن به پیامبری گمارده شد که بخشی از شریعت یهود را نسخ کند. ناسخ و منسوخی که در قرآن از آن سخن به میان است نیز ناظر به این معناست. ثالثاً عیسی در قرآن که آخرین کتاب دین اسلام است “پسر مادرش” است و لقب دیگری ندارد. نوشته خانم وسمقی در این باره دلالت بر این دارد که ایشان حتی یکبار هم قرآن را نخوانده اند. قرآن در این باره می گوید: عیسی یکی از پیامبران خدا بود که مثل سایر پیامبران خدا درگذشت. مادرش مریم زنی پاکدامن بود. «مَّا ٱلْمَسِیحُ ٱبْنُ مَرْیَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّیقَهٌ» (مائده ۷۵) قرآن در بارۀ محمد نیز همین را گفته است. «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ» (آل عمران ۱۴۴)
۶/ می نویسند: خاستگاه شریعت را گفته اند که الهی است. (ص ۱۲)
بله خاستگاه شریعتی که در قرآن و سنت رسول سخن از آن به میان است الهی و رهایی بخش است. یک: کتاب وندیداد ما ایرانیان را بخوانید تا این را به ویژه به عنوان زن تا مغز استخوان بدانید. و شما نخوانده اید. دو: قرآن می گوید: دین شما اکنون کامل شد … از این پس طعام شما بر یهود و نصاری و طعام آنان بر شما خوردنش مجاز است. همسر گزینی تان نیز نزد یکدیگر مجاز است. (مائده ۳ تا ۵) و این شکوهمند و رهایی بخش است. شما این را و رویدادهای مربوط به این موضوع را نخوانده اید و با خبر از چگونگی موضوعیت آن هم نیستید. برای مثال هرگز نخوانده اید که یکی از علل اخراج پُلُس رَسُول از جمع حواریون عیسی مسیح همین چه بخورم چه نخورم ها بود. حواستان باشد که آیات قرآن ناظر به تورات و انجیل نیز است. و من می دانم که امثال خانم وسمقی اساساً نمی دانند چرا انجیل یک کتاب دینی بی شریعت است. تورات و انجیلی را که امثال خانم وسمقی نخوانده اند قرآن می گوید که مسلمان بایست به آن باورمند باشد و خانم وسمقی و امثال ایشان هرگز نبوده اند و نیستند. گذشته از این فقه و شرعیات برای حل مشکل مقطعی و گذرای مردمی مشخص در مقطع زمانیِ مشخص بوده است. نه جهانشمول است و نه روزگار را از زمان تا به زمان و زمانه دیگر درمی نوردد.
ادامه در ۳
(۱)
با سلام
این نوشتۀ مرا می خواهید در کامنت بیاورید یا مثل مواردی که حذف کرده اید آن را حذف کنید. من مرادم از این نوشته این است که مانع از معرکه گیری ناخواسته تان شوم.
در نکتۀ اول وضعیتی را که در آنیم در معنای شماتیک شرح می دهم.
در نکتۀ دوم وضعیتی را که شما به منزلۀ روشنفکر مسلمان در آنید کوتاه شرح می دهم.
در نکتۀ سوم ۱۴ صفحۀ نخست نوشتۀ “مسیر پیامبری” خانم وسمقی را رُک و پوست کنده و بی تعارف نقد می کنم.
نکتۀ اول
پرسش خانم وسمقی این جا در نوشته شان بسان این است که کسی دکمه را فشار دهد. بیب بیب. در ماشین باز شود. بپرد تو. پشت فرمان بنشیند. پا بگذارد روی پدال گاز و بعد هم: شَتَرَخ. چراغ برق محله بیفتد زمین. بعد جَلدَی بپرد بیرون. دستش را بزند به کمرش و بگوید: این ماشین را کی گفته که واسه آدمیزاد ساختن؟
۱. گاز و دنده اش هیچ اطمینان بخش نیست.
۲. بُرُو هم باشه واسه هر کس نیس.
۳. با این شَتَرَخ گفتنش هم معلومه که یاماها نیست و ساخت ایران خودروست!
نکتۀ دوم
من حرفم آری متین و مؤدبانه این است که شما و همگی شما سر از اسلام در نمی آورید. ولی متواضعانه ادعاهای خیلی گنده گنده می کنید. من ذیل نوشتۀ نخست آقای عبدالعلی بازرگان در بارۀ “مسیر پیامبری” ترجمۀ شش بخش اول از کتاب “تاریخ طبیعی دین” نوشتۀ دیوید هیوم را آوردم. آنجا هیوم چند تئوری در میان نهاده است که من بر اساس یکی از تئوری های او اسلام را برایتان این جا معرفی می کنم. اگر انصافاً حق با من بود لطفاً سرتان را به دیوار بکوبید.
هیوم می گوید انسان [انسان میمون نما] زندگی را از وضعیت « uninstructed mankind» آغاز کرده است و دو مرحلۀ شرک اندیشی را پشت سر گذارده است. یکی مرحلۀ آغازین است که انسان بت پرست است و هنوز درک از خدای خالق ندارد. دومی مرحلۀ پسین است که انسان در آن دارای درک از خدای خالق نیز است.
مفسرین مسلمان به سیاق پیشینیان خودشان نظر به تئوری دیوید هیوم در ۱۴۰۰ سال گذشته اسلام را ناظر به مرحلۀ نخستین لحاظ کرده اند و هیچ توجه نکرده اند که اسلام فقط ناظر به مرحلۀ پسین است. یعنی اسلام (۱) در ضدیت با بت پرستی نیست. و (۲) شرک اساساً به معنی بت پرستی نیست.
اسلام در ضدیت با شرک و کفر در معنای خداباورانه است. من چند مورد سخن از این به میان آورده ام که کفر در قرآن هرگز و در هیچ موردی دلالت بر فرد خدا ناباور نمی کند و این واژه در قرآن دلالت بر فرد خدا باور می کند. خاطر نشان کرده ام که قرآن می گوید: «الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ» یعنی کافران کسانی اند که “بربهم یعدلونَ” می کنند. گفته ام نمونه اش کسانی اند که سخن از نظام مقدس و در این رابطه از مصالح نظام مقدس در معنای “اوجب واجبات” به میان آورده اند.
در تکمیل این معنا نظرتان را به این نکته جلب می کنم که در قرآن سخن از “شرک اندیشی یا کفرِ خدا باورانه” به میان است. می گوید: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ» (نساء ۴۸) می گوید: «قُلْ تَعَالَوْا … أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا» (الانعام ۱۵۱) می گوید: بگو مرا نهی کرده اند که “یُشْرَکَ بِهِ” باشم. (الانعام ۵۶) می گوید ابراهیم گفت: من از موجودات موهومی که شما آنان را خدا می انگارید و آنان را دستیار و کارگزار خدای عالم می انگارید هیچ واهمه ندارم. گفت: «وَلَا أَخَافُ مَا تُشْرِکُونَ بِهِ» (الانعام ۸۰) می گوید: «قُلْ … لَا شَرِیکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ» (الانعام ۱۶۲ و ۱۶۳)
و بر این اساس؛
مسلمان یعنی فرد خداباوری که هیچ رقم مشرک نیست. همین! [اگر نماز می خواند مفاد نمازش این است.]
مشرک یا کافر یعنی فرد خداباوری که خداانگاشته های دیگر نیز دارد. همین! [چنین کسی اگر نماز می خواند نمازش بخورد توی سرش!]
حرف من این است که شما همگی تان در ۱۴۰۰ سال گذشته هرگز به مخیّله تان خطور نکرده که واژگان مشرک و کافر در قرآن دلالت به فرد خدا باوری می کند که “یُشْرَکَ بِهِ” است. یعنی دلالت به خودی و نه غیر خودی می کند. به این خاطر است که می گوید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ!»
حال؛ اگر من راست می گویم و حق با من است خواهش می کنم سرتان را به دیوار بکوبید تا بلکه از خواب غفلت بیدار شوید.
می توانید همچنین برای نمونه به آیات زیر بیندیشید:
«و لَئِن سألتَهُم من خَلَقَ السموات والارضَ و سخّرَ الشمسَ والقَمَرَ ؟ لیقولُنَّ اللهَ.» (عنکبوت ۶۱)
«و لَئِن سألتَهُم من خَلَقَ السموات والارضَ ؟ لیقولُنَّ اللهَ.» (لقمان ۲۵)
«و لَئِن سألتَهُم من نَزَّلَ مِن السّماء ماءً فأحیا بِهِ الارضَ مِن بعدِ موتها ؟ لیقولُنَّ الله. قل الحَمدُ للهِ بَل أکثرهم لا یعقلونَ.» (عنکبوت ۶۳)
«و لئن سألتهم من خَلَقَ السماوات والارض لیقولُنَّ اللهُ. » (زمر ۳۸)
از این نتیجه می گیریم که پیامبر و به ویژه قرآن برای آن است که فرد دین دارِ خداباورِ مشرک یا کافرِ بی عقل عاقل گردد. این نکته ای است که خانم وسمقی و امثال ایشان در نمی یابند. قرآن در این باره می گوید: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ ۚ؟»
ادامه در ۲
دیدگاهها بستهاند.