#منوفارسی؛ یک تجربه، یک پیشنهاد، یک انتقاد

طاها پارسا

از کنار هشتگ منوفارسی به‌سادگی نمی‌توان گذشت. در این هشتگ (#منوفارسی) همه از  تجربه‌های شخصی در ارتباط با زبان و زبان‌آموزی می‌گویند و به یاری آن می‌توان بسیاری از مشکلات و کارکردهای اجتماعی زبان فارسی را مرور کرد. با دنبال کردن این هشتگ نه‌تنها می‌شود شاهد رنج کسانی بود که زبانِ مادری و وجودشان به‌خاطر داشتن زبانی غیر از فارسی در ایران تحقیر شده، بلکه می‌شود نزاع مخالفان و موافقانی را دنبال کرد که از کارکردهای مثبت و منفیِ زبان فارسی در ایران امروزی می‌گویند. اگرچه باور ندارم در این نزاعِ  سیاسِی آلوده به هویت و «من»یت بتوان چندان منطقی ماند و گوشی یافت برای شنیدن و جایی یافت برای وسط‌بازی و ادعا کرد که سخن هر دو طرف را می‌شود فهمید و دریافت و تناقضی ندید؛ اما تلاشم را می‌کنم.

۱– از تجربه شخصی بگویم. من کُردم و زبان اول (مادری و پدری) من کُردی است. به‌عنوان یک شاخص نسبتا علمی و حداقلی مجبورم بگویم که در کنکور سراسری به ۹۸ درصد سوالات زبان فارسی پاسخ درست دادم و رتبه‌ام در این درس یک بود. برادرم هم در سالی دیگر به ۱۰۰ درصد سوالات زبان فارسی پاسخ درست داد و او نیز رتبه‌اش یک شد. یعنی این‌که به اعتبار این شاخصِ حداقلی، ما زبان فارسی را از تمام هم‌سن و سال‌های خودمان در آن سال بهتر می‌دانستیم و به آن تسلط بیشتری داشتیم. بیافزایم هیچ‌گاه هم به کسی اجازه نداده‌ام که بیش از من خودش را مالک و صاحبِ زبان فارسی یا کُردی بداند و برعکس به‌خود بالیده‌ام که به‌جای یک زبان به دو زبان تسلط دارم و با هر دو خواب می‌بینم و رویا می‌پردازم. با فرزندانم به کُردی حرف می‌زنم و گاهی دوستانی صمیمانه پیشنهاد داده‌اند با آن‌ها فارسی حرف بزنیم تا فارسی را هم یاد بگیرند و در ایران مشکلی نداشته باشند؛ دوستی خاله خرسه با زبان!  گویی یادگیری یک زبان مانع یادگیری دیگری می‌شود و جا را بر آن تنگ می‌کند.

۲– من در تمام سال‌های زندگیم در ایران تجربه‌ای شخصی از «تحقیر» به‌خاطر زبان یا لهجه‌ی کُردی یا فارسی به‌خاطر ندارم، نه از جانبِ مردم نه از جانبِ حکومت. (در این‌جا فقط و فقط به تجربه‌ی فردی و مسئله‌ی زبان اشاره دارم وگرنه تبعیض‌های سلیقه‌ای و سیستماتیکی که از طرف حکومت علیه اقلیت‌ها و زبان‌ها وجود دارد بدیهی و انکارناپذیر است). البته همه‌جا آدم‌های نادان و احمق پیدا وجود دارند! من اگرچه در این‌باره خوش‌شانس بوده‌ام اما نه می‌شود تجربه‌های ناشی از این نوع تحقیر را ندید و انکار کرد، و نه می‌شود این تجارب را تعمیم داد و از آن‌ها تئوری و نظریه‌ی کلان و بی‌ربط ساخت؛ که آن انکار و این تئوری خشونت‌پروند و دشمن‌ساز.

۳-مادرِ من زبان فارسی را تقریبا نمی‌فهمد. بارها و بارها شاهد رنجِ پیدا و پنهانِ او به خاطر این موضوع بوده‌ام. مخصوصا هنگامی که کنار ما می‌نشست و سریال یا برنامه‌ی طنزی را می‌دیدیم و گاهی صدای خنده‌ی ما بلند می‌شد و او مبهوت ما را نگاه می‌کرد.(یادآوری‌اش هم به‌شدت دردناک است). همان‌گونه که من رنج اقلیت‌های جنسی و یا بهائی‌ها را چنان‌چه باید و شاید درک نمی‌کنم، انتظار ندارم که دیگران هم درک تمام و کاملی از این رنج داشته باشند که چرا  یک شهروند در وطنش باید از دیدن رسانه‌ی ملی‌ رنج ببرد. اما باور دارم که انکار این رنج‌ها شرطِ هم‌وطنی و هم‌جواری و هم‌زیستگیِ مسالمت‌آمیز نیست. یعنی کسانی که این رنج را انکار می‌کنند عاملانِ اصلی و اولیه‌ی جدایی هستند و جدایی‌طلبی معلولِ این علتِ بنیادی‌ست.

۴- در اغلب شهرهای کُردنشینِ ایران، زبانِ قریب به اتفاق مردم کُردی است و بسیار بعید است بخواهید به مغازه‌ای در این شهرها بروید و به زبان فارسی نیازی پیدا کنید. با این‌وجود بسیار اندک‌اند کُرد‌های که خواندن و نوشتن به زبانِ کُردی را آموخته‌باشند و یا بدانند. در بسیاری از کشورها، در مقطع دوم یا سوم تحصیلی امکان یادگیری یک زبان اختیاری به‌عنوان زبان سوم یا چهارم وجود دارد. مثلا در آلمان این را به انتخاب و امکانات مدارس واگذاشته‌اند، یعنی در برخی مدارس زبان فرانسوی، لاتین، عربی، ترکی، فارسی،کُردی و… در فهرست دروس پیشنهادی مدارس وجود دارد. معلوم نیست چرا در ایران این امکانِ ساده و کم‌هزینه در مدارس فراهم نمی‌شود. چرا به مدارس اختیار نمی‌دهند که در مقطع دوم تحصیلی در کنار زبان‌های فارسی و انگلیسی و عربی، یکی از زبان‌های رایج در ایران را هم در لیست دروس آموزشی بگذارند تا هر کس به انتخاب خود مدرسه، و متناسب با آن زبانِ چهارم را انتخاب کند. (حتی قانونِ اساسی جمهوری اسلامی هم که سرشار از تناقض و تبعیض است این حق ابتدایی را به رسمیت شناخته است.)

۵– میدانم! ممکن است کسانی  این اندازه آموزش را کافی ندانند، یا این پیشنهاد را برنتابند و یا خواسته‌های حداکثری برای به‌رسمیت‌شناختن زبان‌های دیگری در کنار زبان فارسی باشند. به‌گمانم این‌ خواسته‌ی عجیب و غریبی نیست اما در این دوران و اوضاع، نسبتی با واقعیت و توان‌های مدنی ما ندارد؛ یعنی شدنی نیست. کارزاری هم اگر برای تحقق این خواسته به‌راه افتاد می‌تواند در کنار سایر خواسته‌های دموکراتیک و عدالت‌خواهانه‌ی مردم ایران قرار گیرد و تلاشش را بکند و در نهایت خود را به رأی مردم بسپارد. دیگر عدالت‌خواهان و دموکراسی‌طلبان هم باید به مدنی و طبیعی‌بودنِ این خواسته‌ها آگاه باشند و احترام بگذارند.

۶-از «زبان» نه می‌شود دفاع کارکردگرایانه‌ی محض کرد و نه دفاعِ هویتیِ خالص. یعنی نمی‌شود استدلال کرد که «چون زبانِ فارسی کارکرد بیشتری دارد پس باید آن‌را بر دیگر زبان‌های ایران ترجیح داد»، چون در آن صورت می‌شود همین استدلال را برای ترجیحِ زبان دیگری مثلا انگلیسی یا عربی علیه فارسی هم به‌کار گرفت و گفت «چون زبانِ انگلیسی/عربی کارکرد بیشتری دارد پس باید آن را بر دیگر زبان‌ها ترجیح داد». دفاعِ هویتیِ محض هم از زبان‌ها ناتمام است که کمتر روزی است زبانی در دنیا از بین نرود و هویتی تغییر نکند. در این میانه باید پذیرفت که زبان‌ها نه تنها امکاناتی برای ارتباط‌اند بلکه بخشی از حس و عاطفه و وجود آدم‌ها هستند و با نبودشان چیزی می‌میرد. باید با امکانات کارکردی و هویتی زبان در کنار هم کنار آمد و با واژگان و معنای‌شان خوش بودو زیست. (همین رویکرد را به ادیان هم شاید ممکن است).

۷- در رسم‌المشق بسیاری از فعالان اتنیکی، «زبان کُردی» به شکلِ «زبان کوردی» نوشته می‌شود. گاهی می‌شود شاهد این بود که این رسم‌المشق و یا این نوع کُرد-نوشتن به شناسه هویتی و ضدهویتی تبدیل شده و نزاع مبتذل مخالف و موافق را بر سر آن دید. اختلاف بر سر یک ضمه یا یک «واو کوچک» است. این «واو کوچک» که از قضا مفید هم هست و در زبان فارسی در کلماتی مانند «خورشید» و «خوشحال» و «تلخوش» و … وجود دارد، در زبانِ کُردی اثر و ماندگاری بیشتری داشته و در بسیار از کلمات مشهود است. مثلا معلوم نیست که به‌جای این نزاع‌های مبتذل، به فرهنگستان و نهادهای مربوطه پیشنهاد نمی‌شود تا همان‌گونه که کسی «خورشید» را «خُرشید» نمی‌نویسد، چه بهتر که کُردی هم «کوردی» نوشته شود تا دست‌کم در عصر انفجار اطلاعات و دیجیتال با فعل «کرد» متفاوت باشد و  بهتر پیدا شود.

۸- این هشتگ و این یادداشت بهانه‌ای برای اشارتی به سخنِ اخیر عبدالکریم سروش درباره‌ی واژه‌ی «کُرد» هم شد، که گفت «شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی/ غنیمتی است چنین شبی که دوستان بینی». اشارت ذوقی و ناتمامِ سروش* به یک معنا نزدِ رومی، چنان مغلطه‌آمیز شد -مغالطاتِ «تعمیم شتاب‌زده» و «توسل به مرجع کاذب»- که خود نیز در توضیح کوتاهش** آن‌را تصحیح کرد اما به‌خطای پیشین اشارتی عالمانه نکرد و عذری حکیمانه نخواست تا اگر ساده‌دلی را رنجانده، به‌‌سادگی به‌دست آرد. باری، اگر مولانا «کُرد» و «اعرابی» را چندبار در معنای شتربانی ساده و بیابان‌گرد به‌کار برده، چندین بار همین واژگان را در معنای اتنیکی و در کنار سایر زبان‌های فارسی و تُرکی آورده و اگر هم نیاورده بود حجتی نبود که مبنای استدلالی ناشیانه آن‌هم در یک خطابه‌ی حکیمانه قرار گیرد؛ آن هم از سوی کسی که بهتر از هرکسی از عاقبتِ قیاس «شیر و شیر» آگاه است.

پانوشت‌ها

*عبدالکریم سروش : «در نزد گذشتگان کُرد را کاملاً به معنای یک آدم عامی بی‌فرهنگ به کار می بردند. در کلمات مولانا هم هر وقت کە می خواهد یک آدم ساده‌ی جاهل را مثال بزند می‌گوید: یک کُردی»

**توضیح سروش در این باره: «در یکی از دروس مثنوی گفته‌ام مولانا گاهی کُرد را به معنای افراد ساده بکار می‌برد و تاکید کرده‌ام که این حرف‌ها مال گذشته و افسانه است و کردان مجلس ببخشند. به اصل سخنرانی مراجعه کنید خواهید دید ابهامی نیست.»

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

11 پاسخ

  1. پدر من در دو سالگی با مادرش، که عموی منو حامله بوده از همدان به تهران مهاجرت می کنند چون شوهرش در جوانی فوت می‌کنه و او نزد برادرش میاد که در تهران زندگی میکرد، از طرف مادر هفت پشت تهرانی هستند و منهم که در تهران متولد شدم و همدان را هم هیچوقت ندیدم ، دعوای باران جان را اصلا درک نمی کنم چون هیچوقت نمونه اتفاقاتی که برای او در تهران رخ داده را ندیدم، گاهی شوخی هایی دیده ام که لهجه یا قومیت در آن مطرح بوده و آنقدر با مزه بوده که خود طرف هم از خنده غش و ریسه می‌رفت، اما جنگ در این موارد را ندیده ام! مگر انکه خود باران با یک پس زمینه و پیش فرض بدرقه رفته باشد و مسبب دعوا باشد ، متاسفانه بعضی ها این بیماری را دارند!

    1. بله امیر جان، حقیقت این است که این زنانی که در خیابان کتک خورده ا‌ند و صورتشان اسید پاشیده شده و نابود شده اند، خودشان مقصر بوده ا‌ند. نوع لباس پوشیدنشان و آزادی‌شان و انتخابشان باعث شده که برخی‌ تحریک بشوند و ناراحت بشوند و کمی‌ اسید بپاشند. ما البته جوک‌های در مورد زن‌ها رو خیلی‌ شنیدیم و حتی بعضی‌شان آنقدر با مزه هستند که خود زن‌ها هم از خنده رفته ا‌ند. اما دعوا و اسید پاشی رو “” من “” هیچ وقت ندیده ام. هیچ وقت کسی‌ به صورت دوستان من اسید نپاشیده. و یا هیچ کدام از دوستان من به خاطر حجابشان اصلا کتک نخورده ا‌ند مگر اینکه خودشان با پیش فرض و رفتارشان مسبب این کتک‌ها در خیابان بوده ا‌ند.

      اساسا اگر کسی‌ فحاشی نژاد پرستانه کرد، نباید اعتراض کرد. فحش و تحقیر و دشنام نژادی باد هواست. و اگر اعتراض کردی و کتک خوردی، مسبب خودتی. نباید اعتراض کرد اصلا. ایران اصلا به واسطه زبان فارسی بهشت برین است. مریض باید باشی‌ به جوک هاش نخندی. معلومه ریگی تو کفشت هست. اشکال از توست. اشکال از پدر مادر توست که بهت یاد ندادند به جوک بخندی و غش کنی. من ندیدم مردم بریزند زن کارگر جنسی‌ رو بکشند که بخاطر گرسنگی خودش و فرزندانش تن به کار جنسی‌ داده. من ندیدم گی رو تو این کشور بکشند. من حتی ندیدم کودکان این کشور – بسیاری از پسران – در خرد سالی‌ از طرف پدر، برادر، فامیل یا همسایه مورد تجاوز قرار بگیرد و تأ آخر عمر به خاطر ترس یا شرم حتی نتواند گریه کند و دردش را اظهار کند یا حتی گاهی‌ خودش را بکشد. ” من ندیدم، پس وجود ندارد. ” من ندیدم چطور سیاه پوست در این کشور تحقیر میشود. پس چنین چیزی وجود ندارد. به علاوه، اگر هم بشود مقصر خودش است. برود رنگش راا عوض کند. من ندیدم یک سنی از اینکه در پایتخت کشورش جائی برای عبادت نداشته ناراحت باشد. من شیعه هستم. من ندیده ام. سنی البته مقصر خودش است، خوب برود مذهبش را عوض کند. چرا نمیفهمد این رو. بهائی هم همینطور. خودشان باعث هستند. نمیفهمند. البته همه اینها هم حرف است. من ندیده ام. پس نبوده.
      حتی اینهمه شایعه در مورد شکنجه ها و کشتارها در زندان…بابا همش شایعه است. من که ندیده ام. اینهمه زندگی کرده ام اما حتی یک بار هم از پلیس کتک نخورده ام، دستگیر نشده ام، شکنجه نشده ام.
      اینا همش شایعه است. اگر هم بوده، طرف خودش مقصر است. خوب، نرو خیابان برای ” آزادی ” گلو پاره کن. مسبب خودتی. ” خیلی ها این بیماری رو دارند…”

      حتی مهمتر، اشکال از پدر مادر توست که بهت اعتماد به نفس یاد ندادند – این رو سایه اقتصادی نیا ادیب جماعت ایرنشهری گفت. اشکال از ترک هاست که ناراحت میشوند. نمیفهمند که فارسا همه خیلی‌ طناز هستند… اصلا یک چیزیند.
      فاشیست ها بیمارند. ما نیستیم امیر خان

      به خودتون بیاید بابا…

      (برخی از نویسندگان روشنفکری دینی که ممکن است در این سایت هم بعضاً مطلب منتشر کرده اند شاهد حرف های من بوده اند. امیدوارم شجاعت اخلاقی داشته باشند و در این زمینه وارد بشوند )

  2. زبان مادری من زبان طبری یعنی زبان مازندرانی هست. مردم جلگه مازندران به زبان خود مازرونی میگویند و مردم کوهستان به زبان خود تاتی میگویند. ولی همگی یک زبان داریم. ولی برای ارتباط با سکنه استان های گیلان و سمنان باید با زبان فارسی صحبت کنیم چون زبان سمنان و گیلان با زبان ما مازندرانی ها متفاوت هست. زبان فارسی با وحد ایران است.

    1. نه این نوشته شما شونیستی هست! چرا زبان فارسی باید زبان مشترک باشد در صورتی که می توان مثلا هر روز هفته یک زبان را زبان مشترک نامید مثلا شنبه ها در مجلس به زبان عربی قانون تصویب کنند و یکشنبه ها به زبان ترکی و دوشنبه ها ارمنی و سه شنبه ها به زبان گیلکی و چهارشنبه ها به زبان بلوچی و پنجشنبه ها به زبان ترکمنی و شنبه هفته بعد به زبان گرجی و یکشنبه هفته بعد به زبان تالشی و دوشنبه هفته بعد مازنی و …. و زبان فارسی را کلا حذف کنیم. اسم خلیج فارس را هم بگذاریم خلیج غیر فارس! استان فارس را هم عوض کنیم به استان غیر فارس!

      1. عجب برادر دیوانه، جهانی‌ رو از خودتون محروم کرده بودید. کجا بودید تا حالا؟

        من همیشه به دوستان گفت ام، فاشیست‌ها اسمشان بد در رفته، وگرنه همه نابغه، همه در بالاترین درجات هنرمند، محشر، طناز، همه عالی‌…

        آفرین برادر دیوانه، آفرین!

  3. درک این موضوع برای امثال من بسیار دشوار است که چرا جریان روشنفکری فارس زبان از درک عمق فاجعه¬ای که به لحاظ فرهنگی به واسطۀ سلطۀ استبداد و گره خوردن زبان و ادبیات فارسی به نظام¬های استبدادی یک قرن اخیر رخ داده است عاجزند. مقاله سعی دارد نشان دهد که نویسنده محترم فهم نسبی¬ای از اهمیت این موضوع را داراست اما یاد بیارم مقاله¬ای را که یکی از نویسنده¬های نئو ایتئیست فارس زبان بسیار فعال در شبکه¬های اجتماعی در همین سایت چاپ کرده بود. در آنجا نویسنده با تعبیر بسیار زشت و زننده و سخیف “ترکتازی” برای توصیف گسترش ویروس کووید -۱۹ استفاده کرده بود. (وریا امیری در مقالۀ اندیشۀ دینی، نواندیشان دینی و مشکل دیرپای مسئلۀ شر، منتشر شده به تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۹۹). من به استفاده از این واژه توسط این نویسنده اعتراض کردم. بحثی در گرفت. کاملا آشکار بود که نویسنده و با افسوس تمام سایت زیتون از درک این که چنین واژه¬ای نباید در یک مقاله علمی آورده شود، عاجز بودند. در پاسخ به اعتراض من، هم نویسنده و هم سایت زیتون استدلال می¬کردند که این واژه در زبان فارسی مصطلح است و استفاده از آن ایرادی ندارد. پاسخ من این بود که من می¬توانم ده¬ها واژۀ مصطلح در ادبیات و فرهنگ فارسی نام ببرم که هیچ انسان آگاه و متخلقی به ابتدائیات اخلاق انسانی دیگر حاضر نیست از آن واژه¬ها استفاده کند. زبان و ادبیات فارسی نه الگوی اخلاقی است و نه آنچنان پاکیزه از نظر انسانی که بشود ذهن و روح را به آن سپرد و با موضوعات حساس دوره مدرن به وسیلۀ آن برخورد کرد. (دوستان می توانند تبادل این پیغام ها را در ذیل مقالۀ آقای امیری در بخش کامنت ها مطالعه بفرمایند). این برای امثال من همواره یک سوال بوده است که چرا جریان روشنفکری مذهبی (در معنای عام آن از سروش تا شریعتی و اشکوری و علی¬جانی و دیگران) ضرورت و فوریت این موضوع را هنوز درک نکرده¬اند. فاشیسم و نژادپرستی تهران امروز خطرناک¬ترین تهدید است برای جریان روشنفکری و یا اساسا هر نوع گرایش فکری که بر اخلاق انسانی مبتنی است. و همچنین مهم¬ترین تهدید برای انسجام اجتماعی و پیوستگی انسانی بر اساس ارزش¬های متعالی است.
    تجربه زیستۀ من به عنوان کسی که از نظر زبانی متعلق به جامعه بی¬ریشه و هویت تهران نیست، یکی از نمونه¬هایی است که مناسب می¬دانم بسیار مختصر بیان کنم. در تمام دوران تحصیل و تدریس و اقامت در تهران بیش از ده بار مورد حمله فیزیکی و ده ها بار مورد حمله نژادپرستانه¬ی زبانی، صرفا به دلیل اعتراضم به توهین¬ها و تحقیرها علیه کسانی که گاه حتی شخصا آنها را نمی¬شناختم قرار گرفتم. درست همزمان از نظر روشنفکری به دلیل تعلقات مذهبی و فکری¬ام به امثال شریعتی و جریان حسینیه ارشاد بسیار فعال بوده-ام. دوستان ملی مذهبی و روشنفکری دینی هرگز و هرگز در برابر چنین جریانی موضع نگرفته¬اند و یا حتی تاسف بارتر مایل به موضع¬گیری نبودند، گویا از نظر هویتی حداقل در بخش¬هایی از آن با گرایشات فاشیستی متمرکز در تهران خویشی داشته¬اند، در حالی که علاقمندان این جریان که تعلق نژادی و زبانی به جامعه فارس زبان نداشتند، به دلایل نژادی مدام آسیب می¬دیده اند این جریان در برابر این موضوع سکوت کرده بود و همین خود مرا به تدریج از این جریان با وجود تعلقات و مشترکات عمیق فکری ام با آنها از آنان دور کرد و نهایتا رابطۀ ذهنی ام را با آنها گسست. برایم بسیار آشکار است که منطقا و اخلاقا باید یک ضعف و گسست عمیق و جدی در اندیشه و بنیادهای اخلاقی و همچنین سیاسی این دوستان وجود داشته باشد که آنها را به این غفلت بزرگ از این تحجر و عقب ماندگی فکری جامعۀ روشنفکری فارس زبان کشانده است. باید بگویم تجربه من دربرابر تجربۀ روزمرۀ تحقیر، توهین و آسیب روحی و روانی و شخصیتی بسیاری از کسانی که متعلق به تهران/فارس نیستند هیچ است. ترک، کرد، عرب، بلوچ، لر و غیره به طور روزمره در تهران مورد تحقیر و توهین هستند و جامعه فاشیستی تهران به طور روزمره هویت فاشیستی خود را باز تولید و بازتولید می کند و هر آن که متعلق به این جامعه فاشیستی نیست به طور مدام با تهدید اگزیستنشال هویت انسانی خود روبرو است و اساسا تهران و زبان فارسی هویت یافته به واسطۀ استبداد تاریخی، درست و دقیق خود را به واسطۀ چنین تبعیض مستمر بین مرد فارس تهران و “دیگری” (دیگری غیر فارس، غیر تهرانی، غیر شیعه…) تعریف می کند. این شگفت انگیز است که جامعه روشنفکری تهران- ایران هنوز متوجه ضرورت و فوریت توجه به این فاجعۀ انسانی نشده است. جریان شنیعی که بیش از یکصد سال است با روح و روان مردم ایران در افتاده است و هر نوع اعتراضی را به فاشیستی ترین شکلی سرکوب کرده است. در واقع از نظر من روشنفکر فارس تهرانی حقیقتا به عنوان ابزار سرکوب استبداد عمل کرده است. کافی است نگاهی به آثار امثال محمود افشار، ایرج افشار، سید جواد طباطبایی و کثیری دیگر- که مطمئنم اگر از آنها نام ببرم کامنت من را حذف خواهید کرد- بیاندازید. موضوع آنقدر روشن و واضح است که مگر یکی کاملا از نظر اخلاقی فرو پاشیده باشد که جریان غیر انسانی، نژادپرستانه و به غایت فاشیستی در آثار این¬ها را درک نکند و باز متاسفانه با هزاران افسوس جریان روشنفکری دینی که بنده شخصا تعلق فکری به آن داشته¬ام در این زمینه سکوت کرده است (اگرچه برخی از دوستان همانند آقای دکتر حسن محدثی اخیرا –اگرچه متاسفانه بسیار دیر- اقداماتی را در این زمینه از نظر فکری انجام داده¬اند که بسیار مغتنم است).
    لازم می¬دانم اینجا بگویم که سرنوشت زبان فارسی با سرنوشت مذهب در جامعۀ ایران تشابه شگفت¬انگیزی دارد. آن مذهب شگفت¬انگیز و آن آرمان¬های بزرگ و متعالی الهام گرفته از مذهب درست به واسطۀ پیوند با استبداد و سلطه رو به تحریف و نابودی می¬رود و یَخرُجُونَ مِن دینِ اللهِ اَفواجاً . زبان فارسی نیز، زبانی که می¬توانست حداقل یکی از منابع انسانی این جامعه باشد به واسطۀ ربط هویتی-اش به استبداد و سلطه سرنوشتی چون مذهب پیدا کرده است و افسوس محکوم به سقوط است. گاه انسان از اینکه جامعه¬ای به طور دسته جمعی در ظلمت فاشیسم فرو می¬رود در شگفت می¬ماند. این بی عقلی غیر قابل درک از طرف جامعۀ فارس زبان متمرکز در مفهوم تهران حقیقتا تباهی محض است از نظر اخلاقی و اجتماعی و سیاسی و برای امثال من هنوز قابل درک نیست که چرا این جامعه چنین با سرنوشت خود بازی کرده است و در تاریکی فرو رفته است و روشنفکران فارس زبان بزدلانه و جبون از نظر اخلاقی این سقوط را توجیه می کنند و یا تبهکارانه تر آن را زیبا جلوه می دهند. یاد بیاورم گفته کارل یاسپرس را که در شرح حال خود آورده است که گفت: هنگامی که هموطنان یهودی ما را می کشتند به خیابان نرفتیم و فریاد نزدیم تا کار به جایی رسید که خودمان را نیز از بین بردند…. اینکه ما هنوز زنده ایم گناه ماست.
    به نظر من تا زمانی که روشنفکر فارس زبان “تهرانی” به این آگاهی رادیکال و خود انتقادی بی رحمانه نرسیده عالی ترین بروز احساسات او، شعر، ادبیات و موسیقی و تمام تولیدات فرهنگی او مشکوک و ملکوک است. به نظر من آنها سقوط کرده اند.

    1. دوست عزیز
      برای مقابله با اقلیت‌ستیزی و استبداد نمی‌شه از ادبیات قوم‌ستیز استفاده کرد! خود من گیلکم و سال‌ها در تهران زندگی کرده‌م اما با توجه به اقامت درازمدت‌ترم در اصفهان و نگاه اهالی دیگر استان‌های برخوردار مثل کرمان و همدان و خراسان و سمنان به اقوام غیرفارس، متوجه شدم که اقلیت‌ستیزی در تهران نسبت به این استانها کمتره. تهران شهریه که تقریبا و نسبتا کسی خودش رو غریبه حس نمیکنه. شما توجه کنید به تعداد رستورانهای گیلانی و ترکی و شهرهای دیگر در تهران، درحالیکه این رو در استانهای دیگر کمتر میبینید. جوونای تهرانی یکی از اولین گزینه هاشون در ازدواج دخترای ترک هستن، درحالیکه در جاهای دیگه رواداری در ازدواج چندان قابل توجه نیست، حتی از این موضوع نهی هم میشه.
      به هر حال نمیشه جلوی ابراز عشق به زبان فارسی رو گرفت، چون حتی در هند و عثمانی هم زبان فارسی سالها زبان شعر بوده، این سنت هیچ چیز بدی نیست. اما معتقدم باید تابوی رسوب کرده در ذهن فارس‌زبانها رو با دیالوگ از بین برد، تابویی که میگه گسترش زبانهای اقلیتها و اتنیکها مساوی تجزیه طلبیه. این تابو هم حاصل چند دهه حکومت استبدادی پهلویه که در جمهوری اسلامی هم امتداد پیدا کرده.
      اما راه زدون این رسوبها توهین نیست، ما نمیتونیم در حالیکه به اهالی یا روشنفکرای یک شهر و استان فاشیست میگیم باهاشون دیالوگ داشته باشیم!

      1. دوست عزیز، کامنت من مبتنی‌ بر یک تحلیل سیاسی – فرهنگی‌ است. من از جغرافیای سیاسی و فرهنگی‌ حرف زدم نه از جغرافیا به عنوان یک مکان سکونت صرف. اینجا مفاهیم عمیقتر از موضوع ازدواج و رستوران و غیر است. بحث بحث سلطه است و حذف ” دیگری ” – و بحث من قومی‌ نیست. روشنفکر ” تهران ” اینجا یک اصطلاح خیلی‌ دقیق سیاسی و فرهنگی‌ است و ربطی‌ به روشنفکر ” ساکن تهران ” ندارد. تهران به طور کل اینجا یک مفهوم است، مفهومی‌ در ارتباط با سلطه و فاشیسم.

        ممنون میشوم نوشته رو دقیقتر بخوانید.

        مهمتر، من در مورد حمله‌های نژاد پرستانه حرف زده ام. در پاسخ شما اثری از اینکه اصلا معنی و سنگینی‌ این موضوع را احساس می‌کنید را نمیبینم. چرا؟ چرا به این موضوع‌ها حساس نیستید؟ این چیز‌ها حتی در جوامع درجه چندم از نظر توسعه سیاسی و فرهنگی‌ هم دیگر جرم تلقی‌ میشود. چرا شما و همه کسانی‌ که به ” تهران ” تعلق دارند به این موضوع حساس نیستند؟

        مساله اساسی‌ تر از برداشت‌های شماست دوست عزیز. در هر حال ممنونم ا ز شما

  4. جناب طاها پارسا،
    از قضای خوش روزگار من هم کرد هستم و با بسیاری از مطالب شما هم نظر. فقط با بند ۷ و ۸ فرمایشات شما مختصر مخالفتی دارم:
    بند ۷: کرد یا کورد نوشتن مشکلی نیست که قابل حل نباشد به ویژه از سوی استادان زبان فارسی، اما نمونه ای که به کار برده اید درست نیست چون خورشید و خوش در واقع خوه‌رشید و خوه‌ش بوده‌اند مانند خواهر که خوواههه‌ر بوده است و با واژه کرد نمی‌تواند مقایسه گردد. کرد را می‌توانید با گرد به معنا پهلوان مقایسه کنید که آن هم بدون واو نوشته می‌شود.
    بند ۸: عبدالکریم سروش مدتهاست که عدم صلاحیت خود را با دفاع از جنایات خمینی نشان داده اند، بنابراین […]
    در پایان امروز ۱۴ بهمن سالگرد استاد دکتر زریاب خویی هست که حال دارد از ایشان یاد کنیم نه از افرادی مانند سروش

    پیروز باشید

    1. بسیار توضیح آموزنده ای بود. در مورد آقای زریاب خویی مطرح است که ایشان فراماسونی بوده. آیا شما اطلاعاتی دارید؟ منبع این ادعا کتاب اسماعیل رائین است.
      البته وضع خانوادگی وی و سپس تحصیل درآلمان و امریکا، موید چنین شایباتی هستند ولی شاید شما مدارک بیشتری دردتایید یا رد این ادعاها داشته باشید.
      با درود فراوان
      حسینی خامنه

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که در بقای آن نقش دارند، بسیار چالش‌برانگیز است. آیا می‌توان پذیرفت که کسانی که به دلایل مختلف به نظام دیکتاتوری

ادامه »

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است که انسان‌هایی عاشق، اندیشمند و بیزار از خشونت و

ادامه »

  در حالی‌که با نفس‌های حبس‌شده در سینه منتظر حمله نظامی اسرائیل به کشور‌مان هستیم، به نگارش این یاداشت کوتاه

ادامه »