زیتون- «جَرَسجُنبانان اصلاح» کتابی است منظوم اثر عبدالکریم سروش، اسلامشناس و روشنفکر دینی، در آستانهی انتشار . این منظومهی بلند مشتمل بر ۱۷۰۰ بیت در قالب مثنوی است که نویسنده «مقدمه» و فصلی از آن را بهمناسبت روزهای پیروزی انقلاب ۵۷، «دهه فجر»، برای انتشار در اختیار زیتون قرار داده است.
چنانچه از عنوان این فصل و ابیاتی از آن پیداست، عبدالکریم سروش کوشیده است روایت و قرائتِ خود را از انقلاب ۵۷ و «جانگرفتنِ استبداد دینی» در آن بهنظم بکشد. او در این منظومه ابتدا از فقیهی میگویدکه از «خمین» سربرآورد تا «فقه، تختِ قانون» را برباید و به تمثیل مولوی «کنیزک رختِ خاتون را». سروش در ادامه بهکنایه از «تاجِ ولایت» بر سر قانون اساسی میگوید، از «داور شدنِ فقه» و «خوار شدنِ علوم انسانی» و «برون جستنِ دیو نادانی». ابیات متعددی از این فصل به نقد فقه و فربهیها و ناتوانیهای آن اختصاص دارد تا شاعر به آثار زیانبار انقلاب میرسد و سرانجام تضمین میکند که «بار دیگر ما غلط کردیم راه». انحراف معانی و نهادهای مدنی چون «مجلس ملی» و «شهروند» و «تهیشدنِ سیاست از عدالت» و اندیشه امتسازی تحلیل و قرائتِ دیگر سروش از سرانجام انقلاب ۵۷ است.
در ادامه مقدمهی کتاب و ابیاتِ کاملِ فصل ِ «حاکمیتِ استبداد دینی» میآید.
***
به نام جَرَسجُنبانِ جهان
مقدّمه:
لطف حقّ و بخت خداداد خویش را شاکرم که مرا در سرودن این منظومه یاری کرد و نیک مشعوفم که در عقد هشتم عمر، ارمغانی نو آوردهام اصحاب را و احباب را. روایح فوایح این معانی، دیرگاهی عاقله و حافظه و ناطقه مرا مینواخت و خاطر فاترم را عاطر میساخت، امّا قوّه ناظمهام را نیانگیخته بود تا وقتی که از رفیق شفیقی اشارت رفت که خوش باشد اگر آن جواهر منثور را به زیور نظم بیارایی و به رسم هدیّت نزد دوستان بَری؛ این بشارتی بود مَر این فقیر را. دانستم که اشارتی است از حضرت دوست! من که عمری از تهیدستی بیمناک و غمناک بودم، به فور در کار آراستن و پیراستن این منظومه شدم و از بانی نظام عالم و ناظم امور آدم خواستم تا شعری ناظمانه و نظمی شاعرانه از قلم برآید، چندانکه خدا و خرد را مقبول و مستحسن افتد.
این نامه جَرَسجُنبانی چنانکه آید و خوانی، «از تباهیها شکایت میکند». قصّه چراغداران فرهنگ اسلامی را میگوید که به همّت خورشیدصفت خویش، بر زوایای عالم و امّت اسلامی نور افشاندند و ظلمتها را برون راندند، چون ابنسینا و خواجه طوسی و ابوریحان بیرونی و امام ابوحامد غزّالی و فردوسی و ناصرخسرو و سعدی و مولوی و حافظ، تا وقتی که با هجوم ترکان و مغولان، و غلبه اشعریان و قشریمذهبان و خرقهپوشان و فقیهان، آفتاب معرفت در خسوف رفت و درخت تناور عزّت و قدرت در هم شکست، و قامت خواجگی و سروری خم شد، اخلاق و فلسفه و فکر زیر سقف دیانت از نفَس افتاد و پیر کهنسال تمدّن اسلامی در گورستان تاریخ بخفت و ساکنان و حاکمانش هر کس از گوشهای فرا رفتند و به گدایی به روستا رفتند.
چراغ روشنگری که تمدّن یونانی و غربی برافروخت ما را به ظلمت ضلال و زوال خویش آگاهتر و آشناتر کرد، و آنگاه برای برآمدن از چاه انحطاط، هم به طناب اقتباس آویختیم، هم به طناب اجتهاد. جَرَسجُنبانان اصلاح همان اجتهادورزانند که به اقتباس محض، خرسند نیستند و در خزانه شریعت و طریقت و حقیقت محمّدی، چندان جامه و دارو مییابند که پوشش عریانی و داروی بیماری مسلمانان باشد. این حبیبان و طبیبان که قافلهسالاران و بیدارگران و پیشاهنگان و طائفان کعبه نواندیشی دینی و معماران نوسازی امّت اسلامیاند، نه چنداناند که در شمار آیند. گلستان اندیشه و عملشان بسیار پرعطر و نوا، و میراث میمونشان آکنده از شفا و دواست. نام چند تن از شهسواران و راهگشایان و قهرمانان این میدان مبارک که در این منظومه آمده، ستونهایی را مینمایانند که سقف شبستان اصلاح بر آنها نهاده شده، ورنه در زیر این سقف ثقافت، صدها نام پرصلابت نشستهاند. سیّدجمال و محمّد اقبال و فضلالرحمان و مودودی و نصرحامد ابوزید و محمّد جابری و محمّد ارکون و محمود محمّد طه و محمّد عبده و علی عبدالرّازق و سیّد قطب و فیض کاشانی و محمّدحسین نائینی و شریعتی و بازرگان و مطّهری، احیاگران و اصلاحگران هویت و حقیقت اسلاماند که در این منظومه از آنان یاد شده و به بنبست گشاییهای عملی و نظریشان اشارت رفته است. علاوه بر ذکر آن بزرگان، از انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی، و آیین بابیّت و بهائیت شرحی گسترده و به انواع نقد و عتاب آلوده آمده است، تا حکایتی راستین باشد از آنچه پیش و پس از «انقلاب بهمنی» در دیگ جوشان و رود خروشان تاریخ معاصر ایران میگذشته است. نظریات قبض و بسط شریعت و صراطهای مستقیم و «بسط تجربه نبوی» و «رؤیای رسولانه» که از دستاوردهای فکری صاحب این قلماند، نیز به تفاریق و بی ذکر نام در درج کلام آمدهاند.
فقه آلوده به عرفان خمینی که حامله ولایت فقیه بود، اندیشه ولایتآلود چپروان دینی و غیر دینی و تودهای مسلکان وشورویپرستان، و جدال افسر و دستار، همچنین مظالم رضاشاه و مشروطهستیزیهای او و فرزند نابرومندش و عزل خسرانخیز مصدّق و کودتای شوم مردادی که زمینهساز قیام ناکام بهمنی بود، و نیز فتنه کور فدائیان اسلام و کشتن کسروی و غلبه اسلامیّت بر ایرانیّت و ابزار شدن دین و یکّهتازی فقاهت و جنگ تجدّد با سنّت و برآمدن روشنفکری دینی و مستغرق شدن حکومت ولایی ایران در فساد و بیداد و استبداد و وفا نکردن به وعدههای آغازین انقلاب و خانهنشین کردن نیکخواهان و برکشیدن ناشایستگان، همراه با ذکر آراء دینشناسانه و دینپیرایانه جرسجنبابان، مادّه و مضمون این منظومهاند که جامه و صورتی موزون یافتهاند:
به پرویزن معرفت بیخته / به شهد عبارت برآمیخته
ناظم این منظومه در پایان سیر و سفر، دست حیرت بر زنخ و انگشت تعجّب به دندان از هگل میپرسد:
با هگل گفتم که این تقدیر بود / یا ز شاه و شیخ بیتدبیر بود؟
گفت تاریخ این قبا بر ما بُرید / دامن این جامه را هم او درید
قهرمانان آلت دست ویاند / شیخ و سلطان هر دو پابست ویاند
او به چوگان حِیَل لَعبی نمود / تا خمینی گوی دولت را ربود
تا چه خواهد کرد دست روزگار / با چنین شاهان اسلامی تبار
نیک بنگر جملگی بازیچهایم / خود ندانستیم آخر ما چهایم؟
گاه در اوجیم و گاهی در حضیض / وصف حال ماست: کج دار و مریز!
***
وامداری من به ربّالارباب معرفت، حضرت مولانا جلالالدّین بلخی و نشان انگشت او در سراسر این منظومه چنان عیان است که حاجت به بیان نیست.
در ذیل آن صدر، سه تن از سخنشناسان و همکاران نشستهاند که این دفتر صورتاً و مادّتاً وامدار آنان است:
نخست یار موافق و رفیق شفیق جناب سیّداسلام بحرینی که از سر کرامت و فراست، یکیک ابیات منظومه را از نظر گذراند و آنها را از کژیها پالود و تندرستی بخشید.
دو دیگر، خانم دکتر نوری طاهری که او هم در زنگار زدایی وپانوشت نگاری و ویرایش و آرایش و تبویب و تهذیب این مجموعه سهمی بزرگ داشت.
سوم جناب بهشتی که رنجِ آراستن این دفتر و تحریر نستعلیق و تذهیب صفحات با او بود و الحقّ نقشی عجب در گردش پرگار داشت و کاری همایون از خود بهجا گذاشت.
سپاس خُرد مرا با کرامت عظیم این عزیزان چه جای قیاس است؟! برای آنان از درگاه حضرت کریم منّان پاداش خجسته و جاودان میطلبم و شادکامی و نیک سرانجامیشان را آرزو میکنم. واللهالمجیب و المجیر.
عبدالکریم سروش، مهرماه ۱۳۹۹ خورشیدی، کالیفرنیا- آمریکا
***
مدّتی سر شد در این جنگ و گریز / تا سر آمد دور کج دار و مریز!
نک فقیهی سر بر آورد از خمین / در بغل قرآن و غُرّان چون حسین
تا به قوّت کَند آن قفل گران / «عاجز از تکسیر او آهنگران»
بار دیگر پایگان معکوس شد / آنکه برپا بود نَک پابوس شد
پشت استبداد سلطانی خمید / شام استبداد روحانی دمید
شیخ فضلالله دگر ره زنده شد / کوکب اقبال او تابنده شد
شیخ نائین را به دار آویختند / خاک شُنعت بر کتابش ریختند
باز استبداد دینی جان گرفت / راه بر قانون و بر ایمان گرفت
فقه آمد تخت قانون را ربود / آن کنیزک رخت خاتون را ربود
آنکه قانون اساسی را نگاشت / از وَلایت بر سرش تاجی گذاشت
پس فقیهان مغز را برداشتند / پوست بهر دیگران بگذاشتند
هم سفیهان هم فقیهان شادمان / شادمان: کَالمُلک وَالدّین توأمان
در کلنجارِ خرَد با انقلاب / عقل رفت اندر سحاب احتجاب
اشتها و شهوت طغیانگری / خلق را افکند در ویرانگری
فقه چون بنشست اندر داوری / علم عاجز گشت از نوآوری
دین بیشین چون سَبق برد از کمین / دیو نادانی برون جست از کمین
علم انسانی سراپا خوار شد / یاوهگویان را دغل بازار شد
سایهگستر شد شریعت در وطن / قبض و بسط افتاد در علم و سُنن
فقه پویا، فقه ساکن، فقه ناب / جملگی اندر مسائل بیجواب
علم هم مشروع و نامشروع شد / معرفت چون معصیت ممنوع شد
نرم نرم آمد فقیه خوشخرام / تا بگوید از حلال و از حرام
دینِ اکثر چون برآمد بر افق / دینِ کمتر سر کشید اندر تُتُق
پایههای شرع عقلانی شکست / عقل شرعی شاد بر مسند نشست
چون عَلَمهای فقیهان شد پدید / بر علَم دین عجایز بردمید
حرمت استاد و دانشگاه رفت / علم انسانی نگون در چاه رفت
منبر و محرابِ ختمِ انبیا / گشت جولانگاه مشتی بیحیا
سفلگان، بوزینگان، نامردمان / جمله در شیپور نادانی دمان
از سَفَه آکنده انبانهایشان / وز قساوت تیز دندانهایشان
«مصحفی بر کف چو زینالعابدین / خنجری پُر قهر اندر آستین»
از منافق کاروان در کاروان / در قفای صنف روحانی روان
این یکی استاد دانشگاه شد / وان یکی حمّال مال و جاه شد
این گریبان خلایق کرد چاک / تا ز سفّاکی برآمد بر سماک
آن ز مدّاحی زر و افسر گرفت / وان یکی انگشتر از رهبر گرفت
خیل ناشایستگان و ناکسان / پنجه در مردار همچون کرکسان
انقلابی آن چنان پر بار و برگ / این چنین افتاد در مرداب مرگ
در شبانی این چنین سرد و سیاه / آفتابی کو که مَه پاشَد به راه؟
آه ازین ادبار دولتسوز، آه! / «بار دیگر ما غلط کردیم راه»
روزگار ما چو نکبتبار شد / هر چه گُل کِشتیم، آخر خار شد
علم ما و فقه ما، تفسیر ما / دستگیر ما نه، بل زنجیر ما
کاروان در خواب و رهزن در عقیب / رومیان بر صدر و عیسا بر صلیب
نارسان بودیم و نارستر شدیم / نهضتی کردیم و واپستر شدیم
نهضتی مشروعه و مشروطهسوز / با «عدالتخانه» پا در گل هنوز
چیست واپس رفتن ما ناقصان؟ / اوفتادن در کمند ناکسان
«هیچکس»ها باز سر برداشتند / مردمان را بردگان انگاشتند
مافیایی در هوای سروری / فربه از پنداره اسکندری
دهخدا گشتند و کس در ده نماند / نیش ماند و نوش و نوشنده نماند
لاف لاشرقی و لاغربی زدیم / «جاهِدوا» با کافر حربی زدیم
وهم استغنا و لاف برتری / سرنگونمان برد در «خودباوری»!
از عدالت شد سیاستمان تهی / یافت از جهل مقدّس فربهی
حیلتآموزان شرع مصطفا / بیمروّت، بیمدارا، بیوفا
پیه غفلت چون به سِبلَت راندیم / دعوی دنیا و دولت راندیم
چپروی را مدّتی خوش داشتیم / بعد از آن چپ را بر آتش داشتیم
لیبرالی اندکاندک جان گرفت / اقتصاد ما بر آن سامان گرفت
حقمداری را به ناحق باختیم / جسم بگرفتیم و جان انداختیم
در پی اندیشه امّت شدیم / در جدال مذهب و ملّت شدیم
مجلس شورای ملّی رفت و خُفت / مجلس شورای اسلامی شکُفت
این یکی تکلیفگر، آن حقمدار / آه ازین منظومه ناسازگار
اقتصاد لیبرالی در کمال / در سیاست، چون قضا، نالیبرال
روزگاری این چنین بر ما گذشت / آنچه پیدا بود و ناپیدا گذشت
در قمار حقّ و تکلیف ای عجب / خاسر آمد حق به حکم «مَن غَلب»!
فقه بر مسند به تمکین برنشست / دست و پای عدل و قانون را شکست
امّت مرحومه را افراشتیم / کافران را ناخودان انگاشتیم
شهروندی را مقیّد ساختیم / ذمّیان را محترم نشناختیم
در حدود و در قصاص و در دیات / خوارتر از مسلمین و مسلمات
فرعهای کهنه بیاجتهاد / با روایات سقیمالاستناد
در تصانیف قضا مسکن گرفت / شاکیان را شعله در خرمن گرفت
حکمهای ارتداد و سنگسار / کرد مر آزادگان را شرمسار
با چنین فقه علیل لنگ و لوک / غرّه گشتند این فقیهان چون ملوک
از سر جهل و جنون برخاستند / شهر قم را کشور قم خواستند
واعظانِ یاوهگو مان بس نبود / که بر ایشان خیل مدّاحان فزود
این تهیمغزان ناشسته دهان / نامهذّب، نامؤدّب، مستهان
کارشان اغواگری، اشکآوری / از هنر بیبهره َوز دانش بری
از تباکی خنده بر باکی زدند / تا به دلها قفل غمناکی زدند
شادی از دل رفت و جان غمناک شد / هر که خندید از طرب، ضحّاک شد!
***
صد زبان میخواهم و سِحر بیان / تا بگویم قصّه زندانیان
چون یهودا متحّد شد با فقیه / لاجرم بر دار میافتد مسیح
از «ولایت» کی جنان آمد پدید؟ / در عوض جور و جهنّم برجهید
گر ندیدی نار و دوزخبان او / گو ببین اشکنجه و زندان او
هر که در سجنش درآمد مرگ خواست / هر که از سِجنش برآمد برنخاست
ناقدان در زمره زندانیان / همنشین زانیان و جانیان
این ولایت نیست میراث از علی / بلکه میراث است از ماکیاولی
از علی ما درس عدل آموختیم / گفتمانِ ظلم را در دوختیم
ناقدان را بس گرامی داشت او / تیغ را بهر حرامی داشت او
هیچ ناقد را به زندان درفکند؟ / هیچ حقگو را کشید اندر کمند؟
بهر نقّادی صلای عام کرد / حجّت اسلام را اتمام کرد
با منافق پیشهاش اکرام بود / با خوارج صبر بیصمصام بود
بر تخت نشستن ولایت فقیه …
12 پاسخ
در بغل قرآن و غُرّان چون حسین؟
آقای سروش ، بنیانگذار حکومت رهرو شیخ فضل الله را با امام حسین (ع)مقایسه کردی؟
برای تنگ آمدن قافیه که نباید جفنگ بافت
غرش حسین سلام الله علیه کجا و میو میوی آن بابا کجا
به نظر بنده سخنان و نوشته هاى آقاى سروش بیشتر به گفتار یک سیاسى مطرود حکومت میماند تا به گفتار یک عالم.
افرین .تکمیل کنم.مطرود ولی عاشق شهرت
وقدرت
با عرض سلام وادب خدمت استاد سروش گرامی از بزرگان فرهنگ وادب ایرانی واسلامی در قرون اخیر.سایه شان مستدام باد.
«جرس جنبانان اصلاح» عنوان منظومه ای است که عبدالکریم سروش آن را دربارۀ وقایع سیاسی تاریخ معاصر از زمان مشروطه به بعد به نظم درآورده است. تمرکز سروش در این منظومه به انقلاب اسلامی و اتفاقاتی است که با روی دادن آن در سپهر سیاسی کشور پدیدار گشت. او به پیشینۀ این انقلاب و دلایل شکل گیری آن اشاراتی دقیق نموده و به احوال و افکار کارگزاران آن پرداخته و آنگونه که از نمونۀ منتشره پیداست، کل مجموعه با متنی متین و استوار به نقد انقلاب بهمنی اختصاص یافته است. اخیراً یک بخش از آن که حاوی ۸۶ بیت یعنی پنج درصد از منظومه می باشد، به همراه مقدمۀ اثر توسط سایت زیتون منتشر گردیده و در خبرها آمده که کل منظومه به زودی در قالب کتابی منتشر خواهد شد.
سروش در مقدمۀ اثر آورده که «جرس جنبانان اصلاح» از تباهی ها شکایت می کند و قصه چراغداران فرهنگ اسلامی را روایت می کند که به همت خورشیدصفت خویش بر زوایای عالم و امت اسلامی نور افشاندند و ظلمتها را برون راندند. برخی از این چراغداران در نظر سروش عبارتند از ابن سینا، خواجه طوسی، ابوریحان بیرونی ، غزالی،فردوسی، ناصرخسرو، سعدی ، مولوی و حافظ.
سروش در ادامه بلافاصله می آورد : « تا وقتی که با هجوم ترکان و مغولان و غلبه اشعریان و قشریمذهبان و خرقهپوشان و فقیهان، آفتاب معرفت در خسوف رفت و درخت تناور عزّت و قدرت در هم شکست، و قامت خواجگی و سروری خم شد، اخلاق و فلسفه و فکر زیر سقف دیانت از نفَس افتاد و پیر کهنسال تمدّن اسلامی در گورستان تاریخ بخفت». جای تعجب و شگفتی است که چرا دکتر سروش، ادیبان و دانشمندانی که اکثراً در خدمت زبان و ادب فارسی بوده اند را به عنوان چراغداران فرهنگ اسلامی می آورد ولی وقتی صحبت از خسوف معرفت می رود به «هجوم ترکان و مغولان» اشاره می کند که گویی اشعری گری و قشری مذهبی را با خود و لابد به ایران آورده اند. اینگونه ترسیم تاریخ معرفت، نه صائب و صحیح است و نه از کسی چون سروش که آموزگار معرفت است پذیرفته و قابل قبول. در بین دانشمندان، فلاسفه و ادیبان اسلامی، ترکان و بخشندگان عمر بسیاری بوده اند که اینک مجال بحث و تفصیل نیست و از ارباب معرفت نام آورانی هم، زادۀ و پرورش یافتۀ این مکتب بوده اند و آثارشان را هم در همین زبان ترکی و یا چون بسیاری از ادیبان و متفکران اسلامی، در یکی از السنه ثلاثه اسلامی پدید آورده اند. همچنین از بین مذاهب هفتگانۀ اسلامی، اکثر ترکان به جز ترکان آذربایجان بعد از صفویه، در مذهب حنفی بوده و هستند که عقلگراترین و بهترین مذهب اسلامی می تواند باشد و همین مذهب را در جهان اسلام تبلیغ و گسترش داده اند و اینک هم اکثریت مسلمانان جهان با همت و تلاش ترکان با آموزه های همین مذهب در دین و صراط خود راه می پیمایند. در عرفان و فلسفه هم نقش ترکان که آمیخته با اقوام مسلمان دیگر بوده اند، غیر قابل انکار و تفکیک است. بنابراین از دکتر سروش نازنین اولاً انتظار می رود در انتخاب کلمات و چینش جملات چون همیشه دقت نمایند و صحنه ای ترسیم ننمایند که بویی از حقیقت نبرده باشد و صفحه ای بر آثار خود نیفزایند که خلاف واقع باشد و دلی را نرباید. دوماً امید است حال که کتاب مذکور فعلاً از زهدان زمان پا به صحنۀ جهان نگذاشته است، به تصحیح این اشتباه بپردازند و کژی ها را چون همیشه راست نمایند.
در برخی ابیات نقص قافیه مشهود است، مانند فقیه و مسیح در این بیت:
چون یهودا متحّد شد با فقیه / لاجرم بر دار میافتد مسیح
به نظر می رسد ایکاش دکتر سروش ها به همان داروسازی و طبابت می پرداختند. روزی سخنرانی می کند که خمینی عالم ترین حاکم ایران بود و چند روز بعد او را منشا مشکلات می داند!
از سید قطب که میدع نظریه خلاف فقیه در اهل سنت بود که بعدا به امامت فقیه در جمهوری اسلامی تبدیل شد در همین نوشته تمجید می کند و فداییان اسلام را که متاثر از اندیشه های سلفی گری او بودند و به ان افتخار می کردند تقبیح!
متاسفانه گویی نسل شورشیان پنجاه و هفتی که هم خدا را می خواهد و هم خرما را! نمی خواهند قبول مسولیت کنند که بیشترین نقش در وضعیت امروز ما داشتند و دارند!
هم سلفی گری و ارتجاع مذهبی و دخالت دین در امر سیاست می خواهند و هم تجدد و رفاه!
در تمام متن فوق اسمی از آقا خان امام اسماعیلیه که شاید به جرات بتوان گفت تنها کسی است که برای پیروان خود در دنیای اسلام تلاش برای بهبود زندگی شان می کند اسمی آورده نشده است.
آقای سروش و شریعتی همان طالبان دوحه هستند که تفاوت شان با طالبان پاکستان در کلام است و گرنه در عرصه عمل دیدیم که طالبان پاکستان با کمک طالبان دوحه به افغانستان برگشت
دوست عزیز از سید قطب در این نوشته تمجید نکرد گفت این برخی نام هایی هست که در اشعار درباره آنها سخن گفته شده شما بجای زود قضاوت کردن صبر پیشه کنید تا کتاب کامل این اشعار چاپ شود بعد ببین نظر سروش درباره سید قطب چی هست ما ایرانی ها به زود قضاوت کردن خو گرفته ایم متاسفانه
اقای سروش اگر این انقلاب خوب است که صحبتی نیست و اما اگر انقلاب درست نبود باید بگویم خودشما و امثال شما بودید که یک سیلی هم از ساواک در جریان انقلاب نخورید و عضو انجمن حجتیه بودید ولی بعد از انقلاب یک شبه انقلابی شده و در چریان کودتای فرهنگی به ثصفیه دانشجویان و استادان انقلابی پرداختید.اقای سروش مشکل از انقلاب و اسلام انقلابی نبود بلکه مشکل از نان به نرخ روز خورهایی بود که یک شبه انقلابی و مسول جامعه شدند ولی در گذر زمان وقتی از قدرت رانده شدند فریاد وادموکراسی سردادند.
هرکه در بند عبارت میشود
هرچه دارد جمله غارت میشود
دل ز پر گفتن بمیرد در بدن
گرچه گفتارش بود اندر عدن
وآن که سعی اندر فصاحت میکند
چهره دل را جراحت میکند
همام== همان
زیباست، دستتان درد نکند ولی این که از همام آغاز راه به اشعریان تاخته و از امام غزالی دفاع کرده ـ که خود اشعری بود ـ عجیب است هم از این لحاظ و هم از این که اشاعره هیچ دخل و تأإثیری در این ماجراها نداشته اند!
دیدگاهها بستهاند.