در ایران امروز ما، منهای اقلیتی کوچک در دولت پنهان که تمام اهرم های اصلی قدرت در کشور را در انحصار کامل خود قرار داده و عملا دیواری بلند میان خود و همه نیروهای سیاسی و اجتماعی و صنفی (شامل بسیاری از «خودیهای» پیشین و سرشناس) کشیده است، مردم و جامعه مدنی تشنه تحولاتی است که بتواند از بنبست کنونی نجات یابد و شرایطی بهتر را برای سعادت و پویائی کشور هرچه زودتر رقم بزند. نشست اخیری که با شرکت دو رئیس جمهور و دو رئیس مجلس سابق در تهران برگزار شد تا درباره تشکیل یک «دولت سایه» بحث کنند، ارتباط مستقیمی با این خواست اساسی کشور دارد.
این إحساس کم و بیش در جامعه بین المللی نیز وجود دارد (البته به جز در چین و روسیه که از انزوای هرچه بیشتر ایران استفاده تاکتیکی میکنند و به سود منافع خودشان که اغلب در تضاد کامل با منافع دراز مدت ملت ایران است قدم میزنند). بیشتر کشورهای غربی و حتی همسایگان نزدیک ایران در طول سالهای اخیر تعمدا با پرهیز از اقدامات حاد، به نوعی کژدار و مریز با «دولت پنهان» رفتار کردهاند، زیرا نخواستهاند صلح و آرامش منطقه را پس از درگیریهای متعدد ۲۰ سال اخیر بار دیگر به مخاطره جدی بیندازند و احتمالا گرفتار یک جنگ ناخواسته و پرهزینهی دیگر کنند. در محاسبات کشورهای غربی، چنین سیاستی أساسا نمیتواند در غیاب حضور یک آلترناتیو معتبر در صحنه سیاسی ایران که توانائی لازم برای به چالش کشیدن دولت پنهان را داشته باشد، تغییر کند؛ آنهم در زمانی که غرب با مشکلات و اولویتهای مهمتری از قبیل درگیریهای اخیر با روسیه در ارتباط با بحران اوکراین مواجه است.
در چنین شرایطی بدیهی است که نبود یک آلترناتیو معقول و منسجم در ایران، بیشتر مشوق برداشتهائی از این قبیل است که علیرغم تمام نارضایتیهای مشهود و تنفر اجتماعی از حکومت ولائی، خطری جدی متوجه دولت پنهان نیست و لذا با توجه به این واقعیت، کاستن تنشها با ایران در این مرحله، ولو به قیمت دادن امتیازات بیشتر به نیروهای تندرو در مذاکرات برجام، فعلا بیدردسرترین و کمخرجترین گزینهها برای آمریکا و غرب در اوضاع و احوال کنونی است.
البته ادامه شرایط کنونی در ایران الزاما یک امر ابدی نیست بخصوص با توجه به این واقعیت غیر قابل انکار که دولت پنهان امروز از هر لحاظ، چه از جهت موقعیت داخلی (از اوضاع معیشت مردم گرفته تا تنفر عمومی) و چه از جهت انزوای بینالمللی، خود را در وضعیت به مراتب بدتری از نظام پیشین قرارداده است. برای کسانی که در اندیشه آیندهای بهتر برای کشورمان هستند، باید همواره این واقعیت را یادآوری کرد که یکسال قبل از ۲۲ بهمن ۵۷، هیچکس نه در ایران و نه در هیچ پایتخت کشورهای عمده غربی و نه حتی شخص آیت الله خمینی، اصلا خواب شرایطی که منتج به سقوط رژیم پهلوی شد را نمیدیدند.
به این ترتیب، علیرغم تمام قدرت و گزینههائی که دستگاه آقای خامنهای و یاران نزدیک او در سپاه و دیگر تشکیلات به اصطلاح «انقلابی» به عنوان تنها نیروی سازمان یافته و مجهز به «پول و زور» برای خود غصب کردهاند، نگرانیهای عمیق آنها نسبت به آینده نامعلوم دولت پنهان کماکان پابرجا و رو به افزایش است، با این تفاوت تاریخی که گزینههای آنها در صورت فروپاشی نظام از هر جهت از گزینههای پیش پای شاه فقید به مراتب محدودتر خواهد بود.
با افزایش میزان نارضایتیها در جامعه که با تظاهرات و اعتراضات وسیع مردم در ماههای اخیر نیز همراه بوده است و همچنین با توجه به این واقعیت غیر قابل انکار که حاکمیت هم در شرایط موجود، دارای امکانات و توانائیهای لازم برای حل مشکلات عدیده و روزافزون معیشتی مردم نیست، آینده نامعلومی ثبات و امنیت جامعه را بیش از هر زمان در ۴۲ سال اخیر با مخاطراتی روبرو ساخته که تنها با اتکا به ارعاب و سرکوب نمیتوان از پس آنها برآمد.
لذا، نیاز به یک نگاه واقعبینانه و ارزیابی جدید نسبت به اولویتهای مردم و حراست از ثبات و امنیت در کشور، هم از سوی فعالان سیاسی که خواستار ایجاد شرایط جدیدی در کشورند و هم از سوی کارگزارانِ دولت پنهان که حاضر نیستند تا خدشهای به میزان اقتدار و موقعیتشان وارد شود، کاملا ضروری بنظر میرسد. در چنین صورتی، می توان با تامل و تفکر و استفاده از تجربیات مختلف، در راستای ایجاد تحولات لازم و کارساز، دولت پنهان را به چالش کشید تا وادار به به تغییر جهت شود؛ البته مسیر تحولات لازم، مسیری است بهدور از هر نوع خشونت یا ناآرامی اجتماعی، با تکیه بر استراتژی «آشتی ملی» و همسو نمودن نیروهای معتبر سیاسی و اجتماعی پیرامون یک «مطالبه واحد» و آینده نگر: تغییر قانون اساسی و جایگزینی مفاد مربوط به ولایت فقیه با «حاکمیت ملی».
سه تجربه تاریخی برای سه نیروی بازیگر
اگرچه بسیاری معتقدند که تاریخ هرگز تکرار نمیشود ولی عبرت از رویدادهای مهم و تعیین کننده تاریخی، بویژه برای دولتمردان و حکومتهائی که به دلایل مختلف خود و آینده کشورشان را در دوراهی میان سرنوشتی شوم و درخشان قرار میدهند، شاید در نهایت هم برای خودشان و هم برای مردمشان بسیار مفید تمام شود و بتواند با کمترین هزینه ها، بانی تحولات لازم و مورد نظر اکثریت جامعه باشد.
در این راستا توجه به سه رویداد مهم تاریخی میتواند راهگشا و عبرتآموز برای صحنه امروز سیاسی ایران باشد:
یک: با ستایش از اقدام شخصیتهایی که اخیرا برای چارهجوئی و حل مشکلات گردهم آمدند، باید توجه داد که مطالبات و نیازمندیهای امروز جامعه را همواره مد نظر داشته باشند و حرکاتشان به سوئی هدایت نشود که صرفا منجر به ایجاد «سوپاپ اطمینانی» برای دولت پنهان گردد. واضحتر اینکه، وضعیت کنونی از چانه زدن در باب مقولاتی چون نظارت استصوابی به مراتب جلوتر رفته و در شرایطی که موضوع جانشینی آیتالله خامنهای شاید مهمترین مسئله پشت پرده در تمام مباحث باشد، چیزی کمتر از تغییر قانون اساسی و تکیه بر اصل «حاکمیت ملی» جوابگوی نیازمندیهای امروز مملکت نیست؛ همانطور که تشکیل دولت شریف امامی در پی استعفای دولت آموزگار جوابگوی بحران حاد آن زمان نبود …
دو: برای کسانی که در اندیشه جانشینی رهبر جمهوری اسلامیاند، شاید نگاهی به تجربه «اولیور کرامول» و وارث او «ریچارد» که پس از کنار زدن نظام پادشاهی در انگلستان، از سال ۱۶۴۹ تا ۱۶۶۰ بریتانیا را با نام «مشترکالمنافع انگلیس» و با مرام «پوریتانیسم مذهبی» که در زمان خود، مانند افراطیون فعلی در ایران، مشوق ایجاد همان شور و حرارت مذهبی در جامعه کشورشان بودند، اشاره کرد. کوتاه اینکه در پی درگذشت اولیور کرامول، انگلستان در شرایطی که تداوم سیستم کرامول دیگر عملی نبود، توانست بدون خشونت یا جنگ داخلی به شرایط تازه و ثابتی برسد (ریچارد کرامول هم توانست در نهایت به املاکش بازگردد و تا آخر عمر به زندگی عادیاش ادامه دهد).
سه: برای همه دستاندرکاران دولت پنهان و بویژه نیروهای امنیتی که مسئولیت حفاظت از نظام را برعهده دارند، شاید آنچه که زیر سایه تز آشتی ملی و در پی مذاکرات دامنه داری که به انتقال قدرت در آفریقای جنوبی از حکومت آپارتاید به یک حکومت دموکراتیک و مردمی انجامید، نمونه جالبی برای مطالعه باشد زیرا که از زمان انحلال رژیم آپارتاید در سال ۱۹۹۴ تاکنون، تمام افراد برجسته و متنفذ در سیستم حکومتی سابق (از سیاستمدار و مقامهای امنیتی گرفته تا سرمایهداران و مزرعهداران کلان)، همه و همه با حفظ تمام دارائی و امکاناتشان توانستهاند با امنیت کامل در مملکتشان زندگی کنند.
این نمونههای تاریخی شاید بتواند کمکی باشد در این ایام برای مباحثی که باید در راستای ایجاد تغییرات اساسی به منظور حراست از منافع ملی و تامین آینده نسلهای بعدی ایرانیان صورت گیرد.
4 پاسخ
آقای خرسندی سلام. شما با آوردن مثال آفریقای جنوبی می نویسید که از زمان انحلال رژیم آپارتاید در سال ۱۹۹۴ تاکنون، تمام افراد برجسته و متنفذ در سیستم حکومتی سابق (از سیاستمدار و مقامهای امنیتی گرفته تا سرمایهداران و مزرعهداران کلان)، [ !!!] همه و همه با حفظ تمام دارائی و امکاناتشان توانستهاند با امنیت کامل در مملکتشان زندگی کنند.
من از خواندن این چند سطر در حال ذوب شدنم، خدا فقط از حال شما بهنگام نگارش این چند خط خبر دارد. ای کاش برای نسل جوانتر روشن تر می نوشتید که منظورتان از این جماعت، نژادپرستان آمران و عاملان کشتار، شکنجه و زندان و ربایش انسانهای بی گناه است!!! غیر از این برای من چند سوال پیش آمد
اول اینکه دغدغه شما اکثریت جامعه است یا اقلیت فاسد؟
دوم اینکه نتیجه این تغییرات مورد نظرتان برای اکثریت مردم آفریقای جنوبی مطلوب بود؟
آیا آنان برای رسیدن به چنین جامعه ای سالیان سال مبارزه کردند؟ آن هم با این هدف که فقط از اردوگاه های نژادپرستان خارج شده و مانند سگان ولگرد صبح تا شام به دنبال لقمه نانی بگردند؟
سوم اینکه آیا چنین جامعه ای مطلوب شماست؟ و شما برای ایران هم دقیقا چنین شرایطی را میخواهید؟ که رفیق دوست ها، خاوری ها، لاریجانی ها، محصولی ها، خامنه ای ها، جنتی ها، مرعشی ها، رفسنجانی ها و … همه بدون واهمه از رسیدگی به فساد و دزدی های خود و بدون بازخواست حقوقی در ایران باقی بمانند و حتما و همانند کشور محبوبتان آفریقای جنوبی، به نسبت ثروت خود از زور هم سهم ببرند؟
لابد شما برای اکثریت جامعه ایران هم مثل آفریقای جنوبی تغییرات روبنایی برای دل خوش خنک می خواهید؟ مثلا رهبر انتخابی یا شبیه آن، حذف حجاب و امثالهم.
این که اکثریت جامعه از ثروت های ملی و حقوق انسانی بی بهره بماند، حتما یا گناه خودشان است که بموقع نجنبیدند یا معیشت الهی چنین خواسته! نه؟
برای شما تحصیل رایگان، بهداشت رایگان، حق مسکن، حق کار، حق تشکل های مستقل صنفی، نیاز به نظارتهای مردمی بر نهادهای حکومتی و دولتی و رسانه های عمومی ووو همگی حقوق بشرند یا کابوسی وحشتناک که مایلید به هر شکل ممکن مانع از آنها شوید.
در آخر جز سپاس از اشاره اتان به نمونه تاریخی آفریقای جنوبی که معرف خاستگاه و جایگاه واقعی شماست چیزی برای گفتن نمی ماند! سلامت بمانید!
بر خلاف آقای نویسنده که بیشتر خود را نماینده بزعم خود “جامعه بین المللی (البته به جز چین و روسیه … )” می داند، معتقدم که اتفاقا تشکیل دولت سایه را باید لبیک گفت.
چون کسانی که خود را پشت شعارهای دروغین اصلاحات و اعتدال پنهان کرده بودند ناچارند برای همه معضلات موجود راهکارهای مشخص و عملی ارائه دهند.
شانزده سال از ۳۲ سال گذشته سکان اقتصاد کشور دست این جماعت بوده و گوش به امر “جامعه جهانی (البته بدون چین و روسیه)”
سخت کوشانه به اجرای سیاست های دیکته شده نئولیبرالی پرداختند و با سکوت ناشی از رضایت در قبال ادامه همین سیاست ها توسط احمدی نژادِ پوپولیست، دست در دست هم کشور را به روز امروز انداختند.
در شرایط کنونی عدالت اجتماعی در راس مطالبات مردم قرار دارد و این “دولت در سایه “می خواهد به این مطالبه مردم پاسخ داده و راهکار پیشنهاد دهد.
مشکل اما آنجاست که این جماعت هم مثل دولت رئیسی جز ادامه همان سیاست های خانمانسوز راه دیگری نمی شناسد. بر فرض اینها خواهان تسلیم در روز روشن در برابر امریکا هستند و رئیسی و رهبر و حامیانش به دنبال تسلیم پشت درهای بسته.
مردم نیک می دانند که با، یا بی برجام، با تسلیم علنی، یا پنهانی در برابر امریکا تغییر مثبتی در زندگی اشان ایجاد نخواهد شد، برعکس؛ تا زمانی که درِ سیاست های اقتصادی بر پاشنه سابق بگردد وضع آنان به طور روزمره وخیم تر و وخیم تر خواهد شد. از سال ۷۶ تا امروز چه در دولت خاتمی چه در دولت احمدی نژاد و چه روحانی درِ اقتصاد کشور بر یک پاشنه چرخیده و در دولت رئیسی نیز.
با تشکیل این دولت سایه و موضعگیری اجتناب ناپذیر آنان در قبال مسائلی مثل خصوصی سازی، اقتصاد تولیدی، تعدیل نیروی کار و … شناخت این مردم از این جماعت دقیق تر می شود. نگرانی نویسنده از همینجا ناشی می شود.
بردخلاف آقای نویسنده که بیشتردخود را نماینده بزعم خود “جامعه بین المللی (البته به جز چین و روسیه … )” می داند، معتقدم که اتفاقا تشکیل دولت سایه را باید لبیک گفت.
چون کسانی که خود را پشت شعارهایردروغین اصلاحات و اعتدال پنهان کرده بودند ناچارند برای همه معضلات موجود راهکارهای مشخص و عملی ارائه دهند.
شانزده سال از ۳۲ سال گذشته سکان اقتصاد کشور دست این جماعت بوده و سختکوشانه و گوش به امر “جامعه جهانی (البته بدون چین و روسیه)” به اجرای سیاست های دیکته شده نئولیبرالی پرداختند و با سکوت ناشی از رضایت در قبال ادامه همین سیاست ها توسط احمدی نژاد پوپولیست، دست در ست هم کشور را به روز امروز انداختند.
در شرایط کنونی عدالت اجتماعی در راس مطالبات مردم قرار دارد و این “دولت در سایه “می خواهد به این مطالبه مردم پاسخ داده و راهکار پیشنهاد دهد.
مشکل اما آنجاست که این جماعت هم مثل دولت رئیسی جز ادامه همان سیاست های خانمانسوز راه دیگری نمی شناسد. بر فرض اینها خواهان تسلیم در روز روشن در برابر امریکا هستند و رئیسی و رهبر و حامیانش به دنبال تسلیم پشت درهای بسته.
مردم نیک می دانند که با، یا بی برجام، با تسلیم علنی، یا پنهانی در برابر امریکا تغییر مثبتی در زندگی اشان ایجاد نخواهد شد، برعکس؛ تا زمانی که درِ سیاست های اقتصادی بر پاشنه سابق بگردد وضع آنان به طور روزمره وخیم تر و وخیم تر خواهد شد. از سال ۷۶ تا امروز چه در دولت خاتمی چه در دولت احمدی نژاد و چه روحانی درِ اقتصاد کشور بر یک پاشنه چرخیده و در دولت رئیسی نیز.
با تشکیل این دولت سایه و موضعگیری اجتناب ناپذیر آنان در قبال مسائلی مثل خصوصی سازی، اقتصاد تولیدی، تعدیل نیروی کار و … شناخت این مردم از این جماعت دقیق تر می شود. نگرانی نویسنده از همینجا ناشی می شود.
بنظر من این مقاله یکی از بهترین تحلیل هائی است که در سال های اخیر دیده ام.
امیدوارم که نیروهای اکتیو به محتوای آن توجه کنند
دیدگاهها بستهاند.