در باب یک غافلگیری تاریخی

شیما کاشی

این‌که روحانیت چگونه توانست تمامی میوه‌های درخت انقلابی که در بهمن ۵۷ به بار نشست را بچیند یکی از پر مناقشه‌ترین و پرتکرارترین پرسش‌ها در خصوص انقلاب است. گروه‌های مختلفی از نیروهای سیاسی که در جریان انقلاب حضور داشتند، احساس خود را در مواجهه با این رخداد به چیزی مانند غافلگیری و شوک تعبیر می‌کنند. گویی روشنفکران و نسلی از دانشجویان مبارز انقلابی که نقشی اساسی در وقوع انقلاب داشتند، به هیچ وجه منتظر زنجیره حوادثی نبود که بلافاصله پس از انقلاب رخ داد. روشن است که یک زاویه تحلیل این مساله،کاویدن شیوه‌های حذف و طرد تمامی «دیگری‌ها» توسط روحانیون به کمک ابزار قدرت است. اما خود این نکته که این گروه چگونه توانست به چنین ابزاری دست پیدا کند نیاز به تحلیل دارد و یکی از زاویه‌های ممکن، تحلیل جامعه‌شناختی ارتباط گروه‌های مختلف در دهه‌های منتهی به انقلاب با «عامه مردم» است. در اینجا، تلاش می‌کنیم با در نظر گرفتن زمینه عینی اجتماعی  سال‌های منتهی به انقلاب و مقایسه نسبت شریعتی و یکی از  پایین‌‌ترین لایه‌های روحانیون با عامه مردم، به این پرسش پاسخ دهیم که آیا آن چه رخ داد را می‌توان تنها حاصل مجموعه‌ای از تصادف‌های غیرضروری دانست و یا می‌توان ریشه‌های آن را در چند دهه قبل از وقوع انقلاب جستجو کرد.

نسبت شریعتی با عامه مردم در جامعه زمان خودش و محدودیت‌ها و امکانات پروژه‌اش از حیث نسبت برقرار کردن با مردم با توجه به شرایط عینی، کمتر مورد توجه قرار گرفته است؛ اینکه خود مفاهیم مردم و عوام در متن شریعتی چه معنایی دارد و محدودیت‌ها و امکانات پروژه‌اش در رابطه با جامعه زمان خودش چه بوده است.

در سخنان و آثار شریعتی می‌توان رد پای دو واژه عوام با باری بسیار منفی و «مردم» با معنایی اغلب بسیار مثبت را جستجو کرد.  به نظر می‌سد پروژه «آگاهی‌بخشی» او، معطوف به تبدیل کردن عوام منفعل به  مردم به مثابه سوژه‌هایی‌ آگاه است که می‌توانند وضع موجود را تغییر دهند. شریعتی در عین آنکه دین عامه را ذیل پروژه نقد «استحمار» هدف تندترین نقدها قرار می‌داد، شور نهفته در آن را ستایش می‌کرد. ایده‌آلش این بود که شور و احساس و درد و اخلاص نهفته در دین عامه در خدمت تغییر مبتنی بر آگاهی وضع موجود قرار بگیرد. اما چون مهم‌ترین مساله را استحمار می‌دانست، پروژه اصلی‌اش را آگاهی‌بخشی به همین عوام قرار داد و رخ دادن هر انقلابی پیش از به ثمر رسیدن چنین پروژه‌ای را منجر به فاجعه می‌دانست. شریعتی خود متوجه تکثر مخاطبین و ضرورت خطاب قرار دادن گروه‌های مختلف از جمله گروه‌های حاشیه‌ای و متن مردم بود و به همین جهت، برنامه‌اش این بود که بتواند گروه‌های مشخصی از کودکان گرفته تا زنان و روستاییان و حاشیه‌نشین‌های شهری و … را مخاطب قرار دهد. اما پرسش اینجاست که آیا او موفق شد به واقع همه این گروه‌ها را به یکسان مخاطب قرار دهد؟ به نظر می‌رسد خود او به هیچ وجه چنین تصوری از دامنه مخاطبان بالفعلش نداشته است. این نکته را مثلا می‌توان در خلال نامه‌ای که در سال ۱۳۵۱ به پدرش می‌نویسد مشاهده کرد که در مقایسه مخاطبان خودش با احمد کافی از وعاظ مشهور آن دوران می‌گوید: 

«چندهزار مستمع پای منبر ایشان نشسته بودند. این جمعیت کثیر دو خصوصیت مشترک داشتند: یکی این که بر خلاف مستمع من، تیپ‌های دانشجوی تحصیل‌کرده و اداری و جوان‌های کتاب خوان لاغر و ظریف و اهل عینک و خودکار و کتاب و کلاس و کاغذ قلم نبودند، بیشتر تیپ های باباشملی بودند که هر کدامشان ده تا خود من و مستمع را انفیه می کنند. صفت دوم اینکه متعصبین مذهبی‌ای بودند که آقای کافی را از نظر اعتقادی و علمی و اخلاقی نمی شناختند و ایشان را یک مبلغ دلسوز و حق‌گو و وارد به مسایل دینی تصور می کردند و خیال می‌کردند که آن گریه‌هایی که می کند و آن فریادهایی که می‌کشد و آن تهمت‌های عجیب و دروغ‌های شاخ‌داری که می‌سازد همه راست است…»(شریعتی، ۱۳۵۱ به نقل از مظاهری، ۱۳۹۳)

می‌توان همین تیپولوژی شریعتی را نقطه عزیمتی قرار داد برای توصیف جامعه ایران در آن زمان:

مخاطب شریعتی بر مبنای سخن و مخاطب‌شناسی خودش، دانشجوها و اداری‌ها و کتاب خوان‌ها و اهل قلم بودند. یعنی طبقه متوسط فرهنگی که امکان ورود به تحصیلات جدید و دانشگاهی را پیدا کرده است، دین سنتی دیگر برایش کارامد نیست و در جستجوی روایت تازه‌ای از دین است. ابعاد این قشر از جامعه در آن زمان چیست؟….

پیش از انقلاب با جامعه‌ای روبرو هستیم که در سال ۱۳۵۵، یعنی دو سال پیش از پیروزی انقلاب، ۶۴ درصد آن بی‌سواد مطلق است. یعنی تنها ۳۶ درصد توان خواندن و نوشتن داشتند. کل جمعیت شاغل دارای آموزش عالی در سال ۵۵ ، ۲۶۸ هزار نفر از سی و چهار میلیون نفر جمعیت است. یعنی آن جمعیتی که در این نامه دسته‌بندی شده است، نهایتا چیزی در حدود سیصد هزار نفر از جمعیت کشور است. بنابراین حتی با در نظر گرفتن دانش‌آموزان، همچنان مخاطب شریعتی، یعنی آن کسانی که هم حرف شریعتی را می شنوند هم آن را می فهمند، بسیار محدود است.

نحالا سوال اینجاست: آن بخش دیگر جمعیت مذهبی که مخاطب شریعتی نیست کجاست؟ و از چه ادبیاتی تاثیر می پذیرد.

در سال پنجاه و پنج، حدودا نیمی از جمعیت در روستا هستند که چندان رسانه‌ای ندارند و اساسا کمتر کسی عامدانه و برنامه ریزی شده این گروه را به صورت مستقیم مخاطب قرار می دهد.

اما آن عوام شهری کجا بودند؟

عوام شهری را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد. یکی حاشیه‌نشین‌های شهری که فرودستان و تازه‌مهاجرین به حاشیه شهرها بودند و دیگری بازاریان سنتی و مذهبی که با سواد بودند و همزمان مخاطب منابر وعاظ بازار و نشریات حوزوی و مذهبی مانند مکتب اسلام قرار می‌گرفتند. بر مبنای گزارش پروژه «آینده پژوهی» در سال ۱۳۵۴، مکتب اسلام ماهانه شصت هزار تیتراژ داشت. مسئولان مجله معتقد بودند که از لحاظ تقاضا و امکانات ایجاد می کند که تیراژ به ۲۰۰ هزار در ماه برسد. بخش قابل توجهی از این نشریات پس از منبر آقای فلسفی واعظ مشهور در بازار و به توصیه او به فروش می‌رسید و احمد کافی نیز روی منبر به مخاطبان توصیه می‌کرد که «اصولا هیچ مطالعه نکنند»، مگر نشریه «مکتب اسلام». رشد ناگهانی تیراژ این نشریات و کتاب‌های مذهبی از اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه اتفاق افتاد. همزمان با رشدی که شریعتی در مخاطب خودش می‌بیند رشدی بسیار قابل توجه در این گروه هم در حال رخ دادن است. اینها ممکن است که شریعتی هم می خواندند اما از منظومه اصلی خود جدا نمی شدند.

اما چه کسانی این گروه، یعنی عوام شهری را مخاطب قرار می‌داد؟ به نظر می‌رسد نزدیک‌ترین ارتباط اکثریت این جمعیت، با پایین‌ترین لایه روحانیت یعنی واعظان بوده است. کسانی که بی‌واسطه‌ترین ارتباط را با عوام داشتند. به بیان دیگر، روحانیت به کمک این لایه به عنوان میانجی، دایره نفوذ خود را در میان عامه مردم گسترش می‌داد. اما این گروه از روحانیون چرا و چگونه به تدریج در طول سه دهه آنقدر رشد کردند؟ برای درک این مساله، باید به اواخر دوره پهلوی اول و اوایل پهلوی دوم بازگردیم.

مهم‌ترین چالش روحانیون در نسبت با عامه مردم در اواخر دوره پهلوی اول و آغاز پهلوی دوم، روشن شدن این نکته بود که تبلیغات گسترده علیه روحانیون و حوزه بر عامه مردم اثرگذار بوده و جایگاه آن‌ها به واقع در میان مردم عادی نزول کرده است. به نحوی که بر مبنای گزارش‌هایی که خود مراجع و روحانیون از شرایط زندگی‌شان در میان مردم در دوره رضاشاه و پایان حکومت او داده‌اند، احساس طردشدگی و حتی حدی از فراموش‌ شدن از سوی مردم عادی داشته‌اند.[۱]

با پایان این دوره، روحانیت به اشکال مختلف تلاش کرد این موقعیت از دست رفته و تنزل یافته را میان عامه مردم بازیابی کند. با آغاز زعامت آیت‌الله بروجردی بر حوزه، این تلاش وارد مرحله تازه‌ای شد. علوی بروجردی نوه آیت‌الله بروجردی در می‌گوید که او به خوبی متوجه شده بود نقطه ضعف مرجعیت نداشتن ارتباط بی واسطه با مردم است و برای حل این مساله عامدا تلاش گسترده‌ای برای تقویت وعاظ و علمای بلاد به عنوان لایه میانی روحانیت کرد.

به علاوه، این لایه میانجی، مدیوم‌های ارتباط با عامه مردم را متنوع ساخت. به نحوی که علاوه بر منبر سنتی، به کمک فعالیت‌های اجتماعی مانند تشکل‌سازی، فعالیت‌های خیریه و ساختن شبکه‌ گسترده‌ای از مدارس، گروه‌های متعددی مانند کودکان و نوجوانان و فرودستان شهری را هدف قرار داد. مهم‌ترین نمونه آن مدارس «جامعه تعلیمات اسلامی» است که موسس آن یکی از وعاظ مشهور آن دوره به نام «شیخ عباسعلی اسلامی» بود.

با افزایش استقبال از مدارس و خصوصا حمایت مالی بازاریان و تجار مذهبی، شعب این مدارس با سرعت قابل توجهی در سراسر ایران گسترش می‌یابد. به طوری که تا پیش از مصادره مدارس توسط دولت در سال ۱۳۵۳، در سال ۵۱، ۱۸۲ مدرسه ذیل جامعه تعلیمات اسلامی در سراسر کشور تاسیس شده بود و ۳۵۰۰۰ دانش‌آموز در این مدارس مشغول به تحصیل بودند. بر مبنای محتوای نشریه «تعلیمات اسلامی»، مشخص است که هدف از تاسیس این مدارس، رقابت با نظام آموزشی دولتی است چرا که آن را باعث بی‌دینی جوانان و بی‌عفتی زنان می‌دانستند و نقد آن‌ها به این مدارس این بود که دختران وقتی از این مدارس دولتی بیرون می‌آیند شوهرداری و خانه داری بلد نیستند و بی عفت می‌شوند. بنای مدارس جامعه تعلیمات بر گسترش و توسعه حداکثری در میان مردم بدون توجه به وضعیت اقتصادی و طبقاتی آن‌ها بود. پشتیبانی مالی آن توسط کمک‌های خیریه بازاری‌های مذهبی تامین می‌شد، در نتیجه، در محله‌های فقیرنشین شهر، دانش‌آموزان می‌توانستند بدون پرداخت شهریه از امکانات آموزشی با کیفیت بالا برخوردار شوند.

 بر مبنای گزارشی که جواد امینی از بازدید از مدارس جامعه تعلیمات در سال ۱۳۳۱ در نشریه «تعلیمات اسلامی» ارایه کرده است، مسایل مربوط به پوشش، تغذیه و بهداشت دانش‌آموزان در این محلات به تدریج مورد توجه مدیران مدارس قرار گرفت و به برخی مسایل آن‌ها رسیدگی می‌شد: «در مدارسی که در محلات فقرنشین و برای توده‌های بی‌بضاعت مردم احداث شده، اکثر دانش‌آ‌موازان فاقد لباس و پوشش کافی می‌باشند… وضع بهداشتی آنان رضایت‌بخش نیست در چند ماه اخیر ضمن بازدیدهای بهداشتی، اطفال مبتلا به تراخم و سایر امراض مسریه را مجزی نموده و تحت درمان قرار دادیم.»(امینی،۱۳۳۱:۲۸)

به بیان دیگر، در این مدارس علاوه بر مجموعه‌ای از برنامه‌های پرورشی مانند وعظ و خطابه و آموزش‌های وسیع مذهبی، مجموعه‌ای از فعالیت‌های اجتماعی برای افزایش نفوذ در میان محلات و مناطقی که فرودستان شهری در آن ساکن بودند نیز انجام می‌شود. علاوه بر این‌ها، برخی وعاظ مانند کافی، با تمرکز کردن بر جمعیت حاشیه‌نشین شهری، دایره نفوذ و اثرگذاری روحانیت را در میان این جمعیت گسترش می‌دادند. جمعیتی که در طول دهه‌های چهل و پنجاه با سرعت بسیار بیشتری نسبت به دهه سی به صورت پی در پی به حاشیه شهرها مهاجرت کرده‌ بودند.

«سیل مهاجرت که در دهه ۱۳۴۰ شروع شده بود و تا ۱۳۵۶ با آهنگی رو به افزایش ادامه یافت صرف نظر از پیامدهای بزرگ اقتصادی آن منشا تغییرات بزرگ اجتماعی و سیاسی در کشور شد بخش کوچکی از مهاجران روستا در صنایع بزرگ جذب شده، گروه کثیری در کارهای ساختمانی و کوره‌پزخانه‌ها دست به کار شده و بسیاری در حاشیه شهرها زندگی بی هدف و بی آینده‌ای را سرشار از تناقضات زندگی شهرنشینی و دردهای شناخته و ناشناخته اجتماعی شروع کردند».(سوداگر، ۱۳۶۹:۷۵۰)  این جمعیت از فضاهای کوچک شهرهای کوچک و روستاها به شهرهای بزرگ می‌آمدند و در شوک تحولات سریع فرهنگی و اقتصادی در این شهرها سردرگم می‌شدند. کافی در میان این جمعیت، جلسات بسیار پرجمعیت هفتگی برگزار می‌کرد و علاوه بر منبر، فعالیت‌های خیریه مختلفی از توزیع غذا و لباس گرفته تا تاسیس درمانگاه خیریه و حل مساله لوله آب محله و … انجام می‌داد. مردمی که از تمامی پیوندهای قبلی گسسته بودند و در حاشیه شهرهای بزرگ احساس سردرگمی و بی‌پناهی می‌کردند و احساس می‌کردند هر آنچه در گذشته داشتند (از پیوندهای خانوادگی و محلی گرفته تا ارزش‌های سنتی مردسالارانه ) اکنون در معرض تهدید است، اماکنی مانند «مهدیه کافی» را «پناهگاه» می‌دیدند. بازاریان سنتی نیز که دلواپس از دست رفتن خلوص مذهبی و سرعت تغییرات نسلی در شهرهای بزرگ و تضعیف جایگاه خود به عنوان طبقه مذهبی سنتی و نسبتا مرفه بودند، تلاش می‌کردند با تربیت جوانانشان در مجالس و مدارس این شبکه روحانیت، بر موقعیت تهدیدآمیزی که خود را در آن میدیدند غلبه کنند.

به طور خلاصه، واعظان، با ترکیب کردن «منبر» و «فعالیت اجتماعی» در قالب نهادسازی و کار خیریه، دامنه اثرگذاری خود در میان عامه مردم را وسیع‌تر ساختند. با استناد به افزایش تیراژ کتب و نشریات مذهبی و افزایش قابل توجه تعداد اماکن مذهبی مانند مساجد و حسینه‌ها و مهدیه‌ها و مدارس مذهبی استقبال از آن‌ها از سال ۱۳۴۴ به بعد، می‌توان گفت که مجموعه تلاش‌های روحانیونی که به وضوح جایگاهشان در دوره پهلوی اول در میان عامه مردم تنزل کرده بود، اکنون به تدریج در حال نشان دادن نتایجش بود.

شبکه‌ای از مدارس مذهبی و مساجد و هییت‌ها در جامعه گسترش می‌یافت و نفوذ مذهب در میان عامه مردم جدی‌تر می‌شد. این‌ها فضاهایی بودند روشنفکران در آن کمتر نفوذ و جایگاهی داشتند. اگر شریعتی یک حسینه ارشاد داشت، در همان بازه زمانی پایگاه روحانیون و به طور خاص واعظان از جمله مساجد و هییت‌ها و مدارس مذهبی به سرعتی چندبرابر در حال رشد و گسترش در کل کشور بود. خصوصا که حساسیت شاه در مواجهه با اماکن مذهبی به هیچ‌وجه با حساسیت او در خصوص پایگاه‌های نیروهایی مانند چپ‌ها و روشنفکران مذهبی و … قابل قیاس نبود و لااقل تا نیمه دهه پنجاه، روحانیون در رشد و گسترش شبکه نفوذ خود در قالب اماکن مذهبی و مدارس در مقایسه با دیگر گروه‌ها، از آزادی قابل ملاحظه‌ای برخوردار بودند. اگر شریعتی توانست به خوبی «تیپ‌های دانشجوی تحصیل‌کرده و اداری و جوان‌های کتاب‌خوان لاغر و ظریف و اهل عینک و خودکار و کتاب و کلاس و کاغذ» را مخاطب قرار دهد و به نیاز آن‌ها برای یک دین اجتماعی که بتواند آن‌ها را به عامل تغییر وضع خودشان تبدیل کند پاسخ گفت، آن شبکه‌های گسترده مدیوم‌های ارتباط روحانیون با عامه مردم، توانست علاوه بر گروه بازاریان سنتی، با گروه‌هایی از آن جمعیت گسترده فاقد قدرت خواندن و نوشتن ارتباط بگیرد و در میان آن‌ها نفوذ قابل توجهی داشته باشد؛ گروه‌هایی حاشیه‌نشین که نه در قالب کارگران تشکل‌یافته بودند و نه به پایشان به دانشگاه و کتابفروشی‌ها باز می‌شد. به بیان دیگر، اگرچه شریعتی برای ارتباط گرفتن با گروه‌های متنوع مخاطب در میان عامه مردم، حتی کودکان تلاش می‌کرد و حتی محتوا تولید می‌کرد، اما شرایط انضمامی جامعه در آن زمان و برایند نیروهای موجود با واقعیت زیست مردم، در عمل باعث شکاف میان ایده‌آل شریعتی و واقعیت شد.

در نتیجه، تجربه انقلاب، اهمیت غیر قابل انکار اندیشیدن به «میانجی‌ها» و واسطه‌های ارتباط با عامه مردم را آشکار کرد. شبکه مساجد و خیریه‌ها و هیئت‌ها و مدارس مذهبی ، مردمی که قادر به خواندن و نوشتن نبودند را مستقیم مخاطب قرار می‌داد. این نهادها، محصول بیش از سی سال فعالیت‌های روحانیت در مواجهه با عامه بود که در لحظه پس از پیروزی انقلاب به بار نشست. سرکوب همه‌جانبه و حداکثری دیگر گروه‌های منتقد و مبارز توسط شاه در کنار اعطای آزادی نسبی به روحانیون تا اوایل دهه پنجاه، امکان عینی بسط این فعالیت‌ها را نیز ایجاد کرد. مردمی که چیزی نزدیک به هفتاد درصد آنها قادر به خواندن و نوشتن نبودند و از سرعت تغییرات فرهنگی و اقتصادی در ترس و سردرگمی بودند، از بازجستن یک پناهگاه استقبال کردند. وعاظ عامه‌پسند به عنوان لایه میانجی میان حوزه رسمی، روحانیت سیاسی و عامه مردم، سفره‌ای گستردند که روحانیت سیاسی بر سر آن نشست. یعنی اگرچه خود این وعاظ جزو نیروهای شاخص مبارز انقلابی نبودند، اما نیاز به هویت و پناهگاهی که در میان عامه مردم بود را پاسخ می‌گفتند.  به بیان دیگر، بیش از سه دهه فعالیت روحانیون خصوصا در لایه‌های میانجی، برای روحانیت سیاسی پایگاه گسترده‌ای ساخت که بتواند پس از پیروزی انقلاب، نیروهای شاخص فعال مبارز در جریان انقلاب را هم «غافلگیر» سازد.    

——————————————- 

منابع:

–                     اسدی و تهرانیان، (۱۳۹۵) صدایی که شنیده نشد، به کوشش عباس عبدی و محسن گودرزی، نشر نی، تهران

–                     امینی، جواد(۱۳۳۱)، نظری به آموزشگاه‌های جامعه تعلیمات اسلامی، در: جامعه تعلیمات اسلامی، شماره ۱، ص ۲۷

–                     مظاهری، محسن‌حسام(۱۳۹۳)، کتاب کافی، نشر خیمه، تهران (نسخه الکترونیک فیدیبو)

–                     سوداگر، محمدرضا(۱۳۶۹)، رشد روابط سرمایه‌داری در ایران، شعله اندیشه، تهران

   –         [۱] رک: منظورالاجدار، سیدمحمدحسین(۱۳۷۹)، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست ( اسناد و گزارش‌هایی از آیات عظام نایینی، اصفهانی، قمی، حایری و بروجردی ۱۳۳۹-۱۲۹۲ شمسی، نشر شیرازه، چاپ اول، تهران / خمینی، روح‌الله(۱۳۲۳)، کشف اسرار، بی جا، بی نا / احمدی مجتبی و دیگران(۱۳۸۸)، چشم و چراغ مرجعیت(مصاحبه‌های ویژه مجله حوزه با شاگردان آیت‌الله بروجردی) ، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، مجله حوزه، قم، موسسه بوستان کتاب

https://bit.ly/33jAArY

https://t.me/iranfardamag
تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »