برخی از منتقدان و خوانندگان محترم کتاب مسیر پیامبری این پرسش را مطرح نموده اند که بر مبنای دیدگاه نگارنده که پیامبری را نهادی بشری می داند، رفتار پیامبران در نقل سخنانی از جانب خدا چه توجیهی دارد؟ آیا این ادعای پیامبران که خود را فرستاده ی خدا می خواندند، کذب بوده است؟
چنانکه خواننده ی محترم در کتاب ملاحظه نموده و در یادداشت دوم نیز مورد تاکید قرار گرفت، پرسش مورد توجه نگارنده در کتاب این بوده که آیا خداوند برای هدایت نوع بشر پیام و پیامبر فرستاده است؟ برای پاسخگویی به این پرسش مهم، نگارنده معتقد است که باید آثار هدایتگری خداوند برای ما قابل بررسی باشد. به عبارت دیگر هدایتگری خدا را با بررسی آثار آن باید بتوان مورد آزمون قرار داد. آثار قابل بررسی در این رابطه عبارت است از پیامهای مقدس و در درجه ی دوم، آثار پیامبران در اطراف و اکناف جهان (اگر وجود داشته باشد). توضیح بیشتر آنکه فرض هدایتگر بودن خداوند پس از ادعای پیامبری توسط پیامبران و پیدایش پیامها شکل گرفته است. هدف نگارنده در کتاب، بررسی این موضوع است که آیا فرض مذکور با شواهد در اختیار یعنی پیامهای مقدس و آثار پیامبران سازگاری دارد یا نه.
شخصیت و فضایل اخلاقی پیامبران، شرایط اجتماعی و تاریخی آنان و عواملی از این دست، در پژوهش نگارنده برای پاسخگویی به پرسش محوری یاد شده نقشی نمی تواند داشته باشد. این دست موضوعات، پس از دستیابی به نتیجه ی تحقیق و در کنار آن می تواند به تحلیل ما از سخنان پیامبران کمک کند. ساده اندیشی خواهد بود اگر گمان کنیم که ادیان و باورهای مهم دینی از جمله ادیان خداباور و توحیدی، بر کذب و دروغ استوار شده اند. ادیان خداباور و توحیدی در هزاره های اخیر، بزرگترین فرهنگها را در تاریخ حیات بشری رقم زده اند. بشری دانستن نهاد پیامبری از اهمیت ادیان توحیدی، پیامبران و پیامهای باقی مانده از آنان نمی کاهد، بلکه زاویه ی جدیدی را برای مطالعه و تحقیق درباره ی آنها می گشاید. بر این پایه تفسیر پیامهای مقدس نیز متفاوت از گذشته خواهد بود و باید از منظر روانشناختی، جامعه شناختی، زبان شناختی، فلسفی و تاریخی به آن پرداخت.
پاسخ به پرسش منتقدان
همانطور که در بالا اشاره نمودم، بر پایه ی بشری بودن نهاد پیامبری و در نتیجه، بشری بودن پیامهای پیامبران، آنها را باید از منظر زبان شناختی و دیگر علوم مورد اشاره، تحلیل و تفسیر نمود که صاحب نظران این حوزه ها می توانند به آن بپردازند. آنچه نگارنده در پاسخ به پرسش این یادداشت، اکنون می تواند ارائه کند به شرح زیر است. باید افزود که این پاسخ درباره ی هر پیامبر نسبت به پیامبر دیگر، می تواند در بردارنده ی تحلیل هایی متفاوت باشد.
من در اینجا به پرسش مذکور درباره ی پیامبر اسلام پرداخته، پاسخ اجمالی خود را عرضه می دارم و معتقدم که پاسخ به این پرسش، با انجام پژوهش هایی جدید از زوایای گوناگون می تواند به غنای بیشتری برسد.
پیامبر اسلام چنانکه در کتاب به شرح آن پرداخته ام، در زمانه ای در مکه می زیست که جامعه ی حجاز گرفتار فقر، جنگهای خونین، بت پرستی، سوء استفاده ی اقشار بالادست از جهل مردم بود. توجه به دو نکته ی مهم در اینجا ضروری است:
۱- منطقه ی بین النهرین و حوالی آن، پیشتر با سنت پیامبری آشنا بوده است. اعراب بت پرست حجاز نیز به دلیل همزیستی با یهودیان و مسیحیان، با نام موسی و عیسی آشنا بوده و شاید نام برخی پیامبران دیگر را نیز از پیروان این ادیان شنیده بودند. نقش تاریخی بسیاری از پیامبرانی که با نام آنان آشنا هستیم بر ما معلوم نیست و بیش از آنچه در کتابهای مقدس آمده، چیزی درباره ی آنان نمی دانیم، اما نقش دو پیامبر یعنی موسی و عیسی پیش از اسلام برجسته بوده است، چرا که نهضت آن دو منجر به شکل گیری دو دین خداباور شد. نمی توان گفت این دو پیامبر خود، در صدد تاسیس دین بوده اند. آنچه می توان گفت این است که پیروان ایشان بر پایه ی سخنان و پیامهایی که به آن دو پیامبر انتساب یافته، ادیانی را شکل دادند، ادیانی که به نظر می رسد با یک نهضت اجتماعی آغاز شدند، نهضت هایی که هر یک، در خاستگاه خود موجب تفییرالگوهای مهم فکری شد و از این رهگذر، به شکل گیری دین انجامید. اینکه سنت پیامبری چگونه شکل گرفته و چرا اتصال پیامبر به خدا مورد پذیرش گذشتگان واقع شده، موضوعی جالب و قابل تامل و تحقیق است. آنچه من اکنون می توانم در این باره بگویم این است که نخستین پیامبران، کارهایی چشمگیر را در حل معضلات قوم خود به انجام رساندند که این امر موجب پذیرش پیامبری آنان شد. مثلا موسی به عنوان فرستاده ی یهوه، قوم خود، بنی اسرائیل را از بردگی فرعون مصر نجات داد. مردمانی که از نجات خویش تا آن زمان مایوس بودند، ایمان آوردند که موسی با پشتیبانی یهوه موفق به نجات آنان شده است.
عیسی اما، به قتل رسید و به هدف خود که شاید نجات مردم از سلطه ی احبار یهود را بتوان بخشی از آن دانست، نرسید ، اما همفکران او نهضت وی را تداوم بخشیدند ولی به جای آنکه او را پیامبر بخوانند، پسر خدا خواندند که برای نجات انسان قربانی شد. محمد، پیامبر اسلام، مانند موسی توانست با نهضت خود، تغییری بزرگ در جامعه ی حجاز به وجود آورد. موفقیت او می تواند عامل مهمی در پذیرش ادعای رسالت الهی او باشد. در اینجا می توان این پرسش مهم را مطرح نمود که اگر موسی و محمد به انجام آنچه عزم نموده بودند توفیق نمی یافتند، آیا به عنوان پیامبر الهی مورد پذیرش واقع می شدند؟ به آسانی نمی توان به این پرسش پاسخ مثبت داد.
علاوه بر عامل مذکور، عوامل مهم دیگری نیز در پذیرش و شکل گیری سنت پیامبری دخالت داشته است، عواملی مانند پیشینه ی مورد قبول مدعی پیامبری، برنامه و سخنان معقول، مفید و راهگشای اوبرای مردم خویش.
ممکن است پرسیده شود با این همه چرا نمی توان پذیرفت که پیامبران به راستی فرستادگان خدا بودند؟ در پاسخ می توانم بگویم: زیرا چنانکه به تفصیل در کتاب آورده ام، دلایل و نشانه های کافی برای تایید این ادعا نداریم ، بلکه برعکس، دلایل سلبی در نفی آن بسیار است.
۲- بین النهرین و حوالی آن کمابیش با یکتاپرستی آشنا بود. چنانکه در کتاب آورده ام، محققان، کهن ترین تمدنها را متعلق به این منطقه دانسته اند و معتقدند که کشاورزی و دامپروری نیز از این منطقه آغاز شده است. من پیامبری و یکتاپرستی را با تمدن مرتبط، و آن را متعلق به عصر کشاورزی می دانم. پاره ای تحقیقات همچنین نشان می دهد که نخستین اندیشه های یکتاپرستی نیز در همین منطقه ظاهر شده است. اندیشه ی یکتاپرستی به تدریج زبان و فرهنگ خود را گسترش می داد.
هر دینی رفته رفته، صاحب جهان بینی و باورهایی شده که به شکل گیری فرهنگ و حتی زبان خاص انجامیده است. فرهنگ و زبان ادیان گوناگون مانند توتمیسم، بودیسم، بت پرستی و یکتاپرستی و… همه با یکدیگر تفاوت دارند. حتی زبان و فرهنگ مسیحیت و اسلام که هر دو امروزه ادیان توحیدی خوانده می شوند، با یکدیگر متفاوتند. نکته ی مورد تاکید من این است که بر مبنای هر دستگاه دینی، با توجه به باورهای محوری و بنیادین آن، فرهنگ و زبانی خاص شکل می گیرد.
حال با توجه به دو نکته ی مورد اشاره( ۱ و ۲) می خواهیم ببینیم که پیامبر اسلام چه کرد.
محمد پس از یک دوره ی طولانی تامل و تفکر، نهضت پیامبرانه ای را آغاز نمود. وی به راه حلی بزرگ و موثر دست یافته بود. او مردم را به پرستش الله که تا آن هنگام رب الارباب( خدای خدایان) دانسته می شد، دعوت نمود و از مردم خواست که پرستش بت ها را ترک گویند. او چنان که از قرآن فهمیده می شود، پرستش یک خدا را عامل وحدت می دانست. او حتی به یهودیان و مسیحیان نیز پیام اتحاد می داد و از آنان نیز دعوت می کرد که با پذیرش شعار لااله الا الله با مسلمانان هم پیمان شده از اختلاف و برتری جویی نسبت به یکدیگر دست بردارند.
بحث در باره خاستگاه پیامبری، چرا؟
محمد اتحاد مردم و قبایل را با یکدیگر، در اتحاد آنان در پرستش الله و اتحاد با الله جستجو می کرد. عبور دادن مردم از مرحله ی بت پرستی و چندخدایی به یکتاپرستی و پرستش خدای نادیدنی و نامحسوس، کار خطیری بود که محمد آن را با مساعی فراوان به انجام رساند. بت پرستی و چندخدایی، فرهنگ، زبان و دستگاه فکری ویژه ی خود را دارد. یک بت پرست که معتقد به نظام رب الاربابی است و خدایان متعدد را در زندگی و سرنوشت خود موثر می داند، به گونه ای متفاوت از انسان یکتاپرست می اندیشد. بررسی این مهم، خود موضوع یک پژوهش مستقل است. فرهنگ و اندیشه ی توحیدی، زبانی متفاوت دارد. محمد به این نتیجه رسیده بود که بتها دخالتی در زندگی انسان ندارند. او الله را خالق جهان و انسان و موثر در همه ی امور می دانست. او در این باره با بت پرستان احتجاج می کرد و می گفت که الله آفریدگار زمین و آسمان و همه ی موجودات است. اوست که باران را فرو می فرستد و گیاهان را از زمین می رویاند. اوست که ما را زنده می کند و می میراند و روز حساب دوباره برمی انگیزد. محمد به پیروان خود می آموخت که تمام اعمال و رفتار آنان به اذن خدا انجام می گیرد. اگر در میدان جنگ تیری پرتاب می کنند، در واقع خداست که آن تیر را پرتاب می کند. وی از پیروانش می خواست که همه ی کارهای خود را با قصد نزدیک شدن به الله انجام دهند. او در واقع می کوشید ذهن و اندیشه ی پیروان خود را از بتها پاک و از الله پر سازد و به آنان رفته رفته می آموخت که از منظر یکتاپرستی جهان را بنگرند.
تغییر باورها، از مهمترین و سخت ترین تغییرات در زندگی انسان است. انسان به همه چیز، از جمله باورهای خویش عادت می کند و به آسانی حاضر به ترک آنها نمی شود. تغییر باورها، به ویژه اگر بنیادین باشد، انسان را دچار آشفتگی و پریشانی می سازد. محمد می کوشید چنین مشکلی برای ذهن و اندیشه ی پیروانش ایجاد نشود. از آنجا که او باور داشت الله در همه ی امور خرد و کلان موثر است، پس می توانست باور داشته باشد که آنچه به ذهن و اندیشه اش خطور می کند و یا بر زبانش جاری می شود، به اذن و فرمان خداست. بر این اساس، اراده ی او می توانست ناشی از اراده ی خدا. باشد. اگر محمد اراده کرده بود که قوم خود را نجات دهد و آنان را به پرستش الله بخواند، در واقع خدا چنین اراده کرده بود.
پ
یامبر اسلام جهان بینی پیروان خویش را به جهان بینی یکتاپرستی تغییر داد. او از این رهگذر فرهنگ نوینی را بنیان نهاد، فرهنگی که در طول زمان جریان یافته و پیروان اسلام نیز بر آن بسیار افزوده اند. عرفای اسلامی به غنای زبان و فرهنگ توحیدی بسیار کمک کرده اند. بر مبنای فرهنگ یکتاپرستی، بسیاری از دین داران موحد، همه ی امور زندگی خود و رویدادها را به خدا نسبت می دهند و این امر را ناشی از ایمان خود به خدا می دانند. آنان اگر فکری به ذهنشان خطور کند و یا سخنی بر زبانشان جاری شود و یا کاری را انجام دهند و یا از انجام کاری بازمانند، همه را ناشی از خواست و اراده ی خداوند می دانند. یکی از آموزه های مهم خداپرستی و به ویژه اسلام، توکل است.
توکل یعنی در انجام امور به خداوند اعتماد کردن و نتیجه را به او واگذار نمودن. یک بنده ی متوکل، همه ی تلاش خود را به کار می بندد و هر آنچه پیش آمد و نتیجه هرچه شد، آن را ناشی از خواست و اراده ی خدا می داند. این در حالی است که ما یک طرف را مشاهده می کنیم و از آن آگاهیم و نسبت به طرف دیگر آگاهی نداریم. توضیح آنکه ما از ایمان، توکل و مددجویی انسان از خدا آگاهی داریم، اما نمی توانیم دریابیم که اعمال اراده ی خدا در مدد رساندن به بنده ی خویش چگونه است. شخص مومن با آنکه از چگونگی یاری رساندن خدا به خویش آگاه نیست اما به آن ایمان دارد و همه ی اعمال خود و نتایج آن را به خدا نسبت می دهد. بنابراین، غیرقابل فهم نیست که محمد، موسس مهمترین دین توحیدی نیز کلام و اعمال و اراده ی خود را به خدا نسبت دهد.
بسیاری از انسان های خداباور ندای درونی خود را به راحتی به خدا نسبت می دهند. ممکن است برخی، منبع همین ندا را وجدان و گاه، خرد بدانند. برخی فلاسفه ی خداباور مانند اسپینوزا، فرمان خرد را همان فرمان خدا دانسته، معتقد است که خدا فرمان خود را در خرد خردمندان قرار می دهد. وی از همین رو خردمندان را بی نیاز از پیروی آموزه های دینی می داند. هیچیک از این افراد دروغ نمی گویند. آنان بر اساس بینش و باور خود سخن می گویند. پیامبران نیز چنان رابطه ای با خدای خود داشتند که او را منشا افکار و دریافت های خویش می دانستند.
ممکن است بتوان تحلیلهای دیگری از زبان پیامهای مقدس، از جمله قرآن ارائه نمود، اما اگر بخواهیم آنها را به خدا منتسب کنیم، باید بتوانیم به پرسش های منطقی در این رابطه پاسخ دهیم. بسیاری از منتقدان محترم به جای پاسخگویی به پرسش ها در ارتباط با هدایتگر بودن خداوند و هدایت بخش بودن پیامهایی که به خدا انتساب یافته، مسیری نادرست را در بحث پیموده اند و با توسل به صدق پیامبر، انتساب پیام او به خدا را توضیح داده اند. این در حالی است که اولا صداقت و فضایل پیامبران همانطور که قبلا گفته شد، فقط در تحلیل سخنان آنان و نه در آزمون هدایتگری خدا، می تواند موثر باشد. ثانیا سخنان پیامبران را( چنان که در این یادداشت آمد) به گونه ای دیگر نیز می توان تحلیل نمود که با صدق آنان منافات نداشته باشد.
در اینجا توجه به این نکته مهم است که ما خود در زندگی روزمره و در مواجهه با اخبار و موضوعات گوناگون و پذیرش و به کاربستن آنها، رویکرد یکسانی نداریم؛ مثلا اخبار عادی را از یک فرد صادق می پذیریم، اما هرچه خبر مهمتر و یا موثرتر بر زندگی ما باشد، در پذیرش و به ویژه به کار بستن آن، حتی از فرد صادق، شواهد و ادله ی بیشتری را جستجو می کنیم.
برخی منتقدان محترم اعتماد به ادعای فرد صادق را روش معمول زندگی روزمره ی انسانها می دانند، در حالی که رویکرد ما در این رابطه با توجه به میزان اهمیت امور، متفاوت است. ما معمولا در امور بسیار مهم و به ویژه تاثیرگذار در زندگی و تصمیمات مان، صرفا به گفته ی یک فرد صادق بسنده نکرده و به دنبال شواهد و دلایل بیشتری می گردیم. در اخبار عادی نیاز به چنین شواهدی نداریم، اما حتی در پذیرش یک خبر بسیار مهم به گفته ی یک فرد صادق قانع نمی شویم. حال اگر قرار باشد گفته ی یک فرد صادق در زندگی ما آثار عملی گسترده و در بردارنده ی تکالیفی باشد، به اقتضای عقل، جوانب بسیاری را مورد سنجش و تامل قرار می دهیم، مگر آنکه عقل را از زندگی خود حذف کنیم.
هدایتگری خداوند و هدایت بخشی پیامها، آثار و لوازمی دارد که اگر به طور دقیق به آنها نپردازیم و به ادله ی سلبی که علیه آن مطرح شده، پاسخ قانع کننده ندهیم، بحث ناتمام و نامدلل خواهد بود.
در پایان اضافه می کنم که به گمان من مهمترین دلیل تصدیق پیامبرانی همچون موسی و محمد توسط نخستین کسانی که به آنان ایمان آوردند، کارآمد و رهایی بخش بودن ایده ها و برنامه ها و سخنان آنان برای مردمان خود بوده است. از این رو حتی اگر کسی به الهی بودن آن پیامها ایمان نداشت، عقلا می توانست آن را به دلیل منافع و آثار آن بپذیرد، اما آیا نقش این پیامها در زندگی ما نیز همان گونه است که در زندگی اولین پیروان پیمبران بوده است؟ از مهمترین دلایل تردید در الهی بودن این پیامها همانا عدم تناسب آنها با زندگی مردمان در اعصار و جوامع گوناگون، تلاش مستمر برای به دست آوردن تفسیری مناسب و دلخواه به منظور سازگار کردن پیامها با مقتضیات روز زندگی و نیز وجود تفاسیر متفاوت و گاه متعارض از متون مقدس است. نقش این پیامها درحیات انسان، افزون بر پرسش های بسیار، ما را وامی دارد که به موضوع، عمیق تر و جدی تر بیندیشیم.
4 پاسخ
باسلام و تشکر از خانم دکتر وسمقی،
یادداشت مفید و ارزشمندی بود که استفاده کردم. سلامت و موفق باشید.
(۱)
با سلام
من در درجۀ نخست بگویم که نوشتۀ خانم وسمقی درخور نقد علمی نیست. چون عوامانه است.
و بگویم که من در نوشته ام خواننده ایرانی را مخاطب قرار می دهم و مرادم “نکوهش” خانم وسمقی نیست.
و هدف نهایی من بر انداختن رسم مقاله نویسی غیر علمی ایرانیان در رابطه با علوم انسانی است.
این است که مشکل من با نوشتۀ خانم وسمقی پیش از آن که به سبب مفاد آن باشد به سبب عوامانه بودنش است. چرایی اش و چگونگی اش و به چه دلیلش را این جا می نویسم.
یکم
خانم وسمقی می نویسند: «شخصیت و فضایل اخلاقی پیامبران، شرایط اجتماعی و تاریخی آنان و عواملی از این دست، در پژوهش نگارنده برای پاسخگویی به پرسش محوری یاد شده نقشی نمی تواند داشته باشد.» و می نویسند: « نقش تاریخی بسیاری از پیامبرانی که با نام آنان آشنا هستیم بر ما معلوم نیست و بیش از آنچه در کتابهای مقدس آمده، چیزی درباره ی آنان نمی دانیم»
پرسش من این است که شما اگر پژوهشی در بارۀ شخصیت و فضایل اخلاقی پیامبران، شرایط اجتماعی و تاریخی آنان و عواملی از این دست نکرده اید و از نقش تاریخی بسیاری از پیامبرانی هم که با نام آنان آشنا هستید با خبر نیستید؛ پس موضوعی که شما مورد پژوهش قرار داده اید در بارۀ چیست؟ کو؟ کجاست؟ شما چه پژوهشی کرده اید؟ شما حتی اسم ده پیامبر را در نوشته تان نیاورده اید و ۱۰ خط در بارۀ هر کدام از آنان ننوشته اید.
دوم
نوشتۀ خانم وسمقی یونیورسال است. یعنی زمان ناشناس و مکان ناشناس و شامل همه و هر چه است. نمونۀ آبرومند چنین نوشته ای را آقای آرامش دوستدار ذیل عنوان “دین خویی ایرانیان” تألیف کرده اند که بنا به تئوری ایشان هر آنچه هر ایرانی در هر جا و در هر زمان در فلات ایران نوشته دین خویانه است. بدیهی است که محل استناد چنین نوشته ای تمامی کتاب های نوشته شده به فارسی در تاریخ ایران است. این دعوی به همین دلیل واهی است. اعتبار این دعوی برابر با نظریۀ ملانصرالدین هنگامی است که عصایش را به زمین زد و گفت: این جا مرکز زمین است؛ هر که قبول ندارد برود متر کند! اصل اول در مقاله نویسیِ محققانه در رشته علوم انسانی تعیین حد و حدود نوشته و تفکیک موضوعی هر موضوع از موضوع دیگر است.
خانم وسمقی سخن از پیامبران در معنای یونیورسال به میان آورده اند. یعنی هر که هر جا و در هر زمان دعوی پیامبری کرده یا گفته اند که کرده مشمول تئوری ایشان است. این که برای مثال منبع شمارۀ ۵ ایشان [«اوپانیشاد – ترجمه شاهزاده محمد داراشکوه فرزند شاه جهان از متن سانسکریت، مقدمه و حواشی و تعلیقات دکتر تاراچند و سید محمدرضا جلالی نائینی، انتشارات طهوری، ۱۳۵۶ ( ۲۵۳۶ )»] چه ربطی به تئوری ایشان دارد از نوشته ایشان همین قدر معلوم است که دارد و «هر که قبول ندارد برود متر کند!» و این دعوی البته که عوامانه است.
آرتور جفری « Arthur Jeffery» از بزرگان خاورشناسی و محقق قرآن حدود یک صد سال پیش کتابی نوشته به اسم «واژگان دخیل در قرآن» که به فارسی نیز ترجمه شده است. در کتابش در بارۀ چند واژۀ قرآنی توضیحاتی آورده است. آرتور در میدان زبانشناختی نوزده زبان می دانست. تعداد واژگانی که در کتابش آورده فکر کنم ۱۹ تا هم نیست. ۴۰ صفحه پیشگفتار بی نظیر در کتابش دارد که شرح می دهد مرادش از “واژگان دخیل” چیست. خانم وسمقی می نویسند: من بر این نظرم که “مسیر پیامبری از پایین به بالاست.” واقعیت این است که خودشان هم نمی دانند چه می گویند. می نویسند «از منظر روانشناختی، جامعه شناختی، زبان شناختی، فلسفی و تاریخی» می توان به این موضوع پرداخت. « صاحب نظران [بخوان پژوهشگران] این حوزه ها می توانند به آن بپردازند.» خیلی ممنون! شما پس این وسط چه کاره ای؟
سوم
خانم وسمقی می نویسند: « چنانکه خواننده محترم در کتاب ملاحظه نموده و در یادداشت دوم نیز مورد تاکید قرار گرفت، پرسش مورد توجه نگارنده در کتاب این بوده که آیا خداوند برای هدایت نوع بشر پیام و پیامبر فرستاده است؟ برای پاسخگویی به این پرسش مهم، نگارنده معتقد است که باید آثار هدایتگری خداوند برای ما قابل بررسی باشد. به عبارت دیگر هدایتگری خدا را با بررسی آثار آن باید بتوان مورد آزمون قرار داد.»
من به عنوان کسی که سال ها منبع شماره ۱ تا ۴ ایشان را خوانده ام و به دیدۀ تحقیق از جنبه های گوناگون به آن ها پرداخته ام در ۴ نکته می گویم که:
۱- واژۀ “هدایت” حتی یکبار هم در تورات نیامده است.
۲- واژۀ “هدایت” در انجیل متّی یا مرقُس یا یوحنّا یا لوقا حتی یکبار هم نیامده است.
۳ – جمله ای در اوستا که دلالت کند که مندرجات اوستا بهر هدایت مردم است نیست. [و گات ها بخشی از اوستا است.]
۴ – آیه ای در قرآن نیست که به استناد آن بگوییم که قرآن برای “هدایت مردم” است. «هُدیً لِلمُتّقین» می گوید. «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّهً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ» می گوید.
این ۴ نکته آیا برای آن که خانم وسمقی را قانع کند که پرسش ایشان من در آوردی و انحرافی است بسنده نیست؟ به ویژه آن که قرآن می گوید: «اگر شما و گذشتگان شما دینی داشته اید و دارید که دستاوردی برایتان نداشته است بدانید که آن دین وحیانی نیست و در عقل گذشتگان و خودتان نیز شک کنید!» (بقره ۱۷۰)
سوم
مقالۀ علمی اگر چنانچه دارای منبع است اولاً بایست منبعیّت منبع برای خوانندۀ مقاله روشن گردد. در ثانی خواننده بایست پس از خواندن مقاله نسبتِ روشنِ موجود میان مقاله و منبع مقاله را دریابد. پرسش من در این رابطه از خانم وسمقی این است که:
– منبع شماره ۹ در نوشتۀ شما به شرح [«آلوسی بغدادی، سید محمود – روح المعانی، جلد ۵ دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ چهارم، ۱۴۰۵ ه.ق ) ۱۹۸۵ م»] به چه دلیل منبع نوشتۀ شماست؟ به اعتبار کدام عبارت؟ کدام گزاره؟ نسبت این منبع با نوشتۀ شما چیست؟
– منبع شماره ۸۶ در نوشتۀ شما به شرح [«ویتگنشتاین، لودویک- درباره اخلاق و دین- تدوین و ترجمه مالک حسینی و بابک عباسی، نشر هرمس، ۱۳»] به چه دلیل منبع نوشتۀ شماست؟ به اعتبار کدام عبارت؟ کدام گزاره؟ نسبت این منبع با نوشتۀ شما چیست؟
– منبع شمارۀ ۷۰ در نوشتۀ شما به شرح [«مک گراث، الیستر- درسنامه الهیات مسیحی، جلد ۲ ) ویرایش پنجم- ترجمه محمدرضا بیات، وحید صفری، علی شهبازی، اعظم مقدم و کوثر طاهری، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، ۱۳۹۳»] به چه دلیل منبع نوشتۀ شماست؟ به اعتبار کدام عبارت؟ کدام گزاره؟ نسبت این منبع با نوشتۀ شما چیست؟
و من این پرسش را در رابطه با تک تک منابع نوشتۀ خانم وسمقی می توانم در میان نهم.
و من برایم روشن است که درک خانم وسمقی [و عموماً بخش علوم انسانی در ایران علی العموم] از مقولۀ “منبع” که درس اول در همه دانشکده های علوم انسانی در غرب است “فهم ناشده” است. من پرداختن به این موضوع را این جا به اساتید این دانشکده ها وامی نهم.
ادامه در ۲
(۲)
نکتۀ چهارم
خانم وسمقی در نوشته شان چند مورد از عبارت « اعراب بت پرست حجاز» سخن به میان آورده اند. در ادیان ابراهیمی اساساً سخن از بت پرستی به میان نیست. آنچه ادیان ابراهیمی به آن پرداخته اند “شرک” است و مشرک در ادیان ابراهیمی کسی است که دیندار و خدا باور است و باورمند به خدا انگاشتۀ خود نیز است. کافر نیز در ادیان ابراهیمی دیندار و خدا باور است.
قرآن می گوید: «بنا در این دین بر آزمون است. تا صف “مؤمنین خبیث” از “مؤمنین راستین” جدا گردد. می گوید تا صف مؤمن از مؤمن جدا گردد؛ نمی گوید: تا صف سنگ و چوب پرست از صف آن که چنین نیست جدا گردد. (آل عمران ۱۷۹)
بت پرستی از ویژگی های انسان طی روزگاران دراز بوده که ما مدتش را به درستی نمی دانیم که چیست و چقدر است؛ ولی این را می دانیم که بت پرستی مرحله ای از زندگانی بشر است که آدمی هنوز عقلش به این قد نمی دهد که برای همه عالم قائل به خدای واحد شود. ساموئل کریمر سومر شناس نامی برای مثال در گزارشات خود از الواح سومری می نویسد: در الواح سومری سخن از خدای خالق واحد [بی ولی و نصیر] به میان نیامده است.
بلی! شرکی که در فرمان دوم از ده فرمان موسی و در قرآن از آن سخن به میان است مرحلۀ بعد از بت پرستی است. [و این با ساز و کاری که مغز آدمی دارد مرتبط است.]
و برای آگاهی شما بگویم که قرآن می گوید: پیامبرانِ دین اسلام حنیف بوده اند. یعنی خدا باورانی بوده اند که خودشان و از خودشان هیچ خدا انگاشته نداشته اند. یعنی تئولوگ سرخود نبوده اند. خودشان کتاب در بارۀ خدا ننوشته اند. خودشان هیچ انگاره ای در بارۀ خدا نداشته اند. [آن که خدا باور است و کتاب در بارۀ خدا می نویسد اگر که سخن از خدا انگاشتۀ خود به میان می آورد مشرک است!]
اگر در اینتر نت در پی “ده فرمان موسی” بگردید آن را برای مثال در ویکیپدیا می یابید که در فرمان دوم می گوید: «تو را معبود دیگری جز من نباشد. هیچ تصویری از آنچه در آسمان یا بر روی زمین یا در آب است از من مساز و مرا آن مدان.» یعنی: «هر کس اگر که خدا باور است نبایست تصوری از خدا داشته باشد که ملهم از انگارۀ خود اوست.» این شرکی است که در قرآن از آن سخن به میان است. [انگارۀ ملا صدرا را هم داشته باشی شرک است!] گفتۀ قرآن در این باره این است که: خدا آن است که به تو می گوید: «هر خدا انگاشته که داری آن را فرو بنه!» [فرو بنه تا بدانی خدا چیست یا کیست یا چگونه است!]
نکته پنجم
خانم وسمقی می نویسند: «نمی توان گفت موسی و محمد در صدد تاسیس دین بوده اند.»
این گفته بیانگر این معناست که ایشان هیچ یک از کتاب های دینی را نخوانده اند. در قرآن گفته می شود: پیامبران الهی همه مسلمان و متدین به دینی بوده اند که بنیانگذارش ابراهیم است و محمد آخرین پیامبر این دین است و مسلمان مؤمن کسی است که باورمند به همۀ انبیای الهی است.
نکته ششم
خانم وسمقی می نویسند: «آنچه می توان گفت این است که پیروان موسی و عیسی بر پایه سخنان و پیامهایی که به آن دو پیامبر انتساب یافته، ادیانی را شکل دادند، ادیانی که به نظر می رسد با یک نهضت اجتماعی آغاز شدند، نهضت هایی که هر یک، در خاستگاه خود موجب تفییرالگوهای مهم فکری شد و از این رهگذر، به شکل گیری دین انجامید.»
این حرف ها من در آوردی است. پیروان موسی مردم قوم بنی اسرائیل اند. اسرائیل اسم دوم یعقوب پسر اسحاق و از نوادگان ابراهیم است. موسی به استناد همه روایات دینی به پیامبری برگمارده شد تا قوم بنی اسرائیل را از مصر بکوچاند. و عیسی فرزند مریم زنی از بنی اسرائیل بود. حواریون عیسی همه یهودی بودند. پیروان عیسی یهودیانی بودند که پذیرای پیامبری او شدند. موسی و عیسی هر دو داری پیشینۀ روشن دینی چندین و چند قرنه بودند.
نکتۀ هفتم
خانم وسمقی می نویسند: «محمد پس از یک دوره ی طولانی تامل و تفکر، نهضت پیامبرانه ای را آغاز نمود. وی به راه حلی بزرگ و موثر دست یافته بود.»
این ها را شما از کجا و بر اساس کدام مستندات می نویسید؟ شما بایست بنویسید: بر اساس پژوهش هایی که من کرده ام محمد چنین و یا چنان بود. شما این را از کجا می دانید؟ در ضمن هیچ پژوهشگری عبارت «یک دوره ی طولانی» را در نوشته اش نمی آورد. چنین تعابیری با نفس پژوهشگری مغایرت دارد. “یک دورۀ طولانی” یعنی چند قرن! وانگهی این را شما از کجا می دانید؟
می نویسند: «او مردم را به پرستش الله که تا آن هنگام رب الارباب( خدای خدایان) دانسته می شد، دعوت نمود.» و می نویسند: « او در این باره با بت پرستان احتجاج می کرد و می گفت که الله آفریدگار زمین و آسمان و همه ی موجودات است.»
چنین گفته ای در قرآن نیست. در قرآن بارها گفته می شود مردم در شبه جزیره الله را خالق عالم و آسمان ها و زمین می دانستند. مشرک یعنی کسی که باورمند به الله است و خداانگاشتگانی نیز دارد.
می نویسند: «محمد پرستش یک خدا را عامل وحدت می دانست.» این را شما به چه استنادی می نویسید؟
حرف محمد این بود که می گفت: خدای واحد ادیان متفاوت ندارد!
نکتۀ هشتم
خانم وسمقی می نویسند: « محمد به پیروان خود می آموخت که تمام اعمال و رفتار آنان به اذن خدا انجام می گیرد.»
چنین گفته ای در قرآن نیست. این گفته نافی معاد در دین اسلام است.
می نویسند: »محمد به پیروان خود می آموخت اگر در میدان جنگ تیری پرتاب می کنند، در واقع خداست که آن تیر را پرتاب می کند.»
چنین گفته ای در قرآن نیست. معنی « وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ » این نیست.
نکتۀ نهم
می نویسند: « بنابراین، غیرقابل فهم نیست که محمد، موسس مهمترین دین توحیدی نیز کلام و اعمال و اراده ی خود را به خدا نسبت دهد.»
چنین گفته ای را محمد به زبان نیاورده است. در دین محمد هر کس و محمد نیز مسئول کار و کردار خود است. گفتن این که «کلام و اعمال و اراده من” به اذن خداست نافی معاد است. مگر در مواردی که می گوید: در کار دین من به منزلۀ پیامبر تنها پیام آورم و کاره ای نیستم.
ادامه در ۳
(۳)
نکتۀ دهم
می نویسند: « بسیاری از انسان های خداباور ندای درونی خود را به راحتی به خدا نسبت می دهند. ممکن است برخی، منبع همین ندا را وجدان و گاه، خرد بدانند.»
یک پژوهشگر بایست بنویسد: بر اساس پژوهشی که من کرده ام «بسیاری از انسان های خداباور ندای درونی خود را به راحتی به خدا نسبت می دهند. ممکن است برخی، منبع همین ندا را وجدان و گاه، خرد بدانند.» اگر شما پژوهشی در این باره کرده اید آن را در میان نهید. اگر نکرده اید از کجا می دانید که بسیاری از مردم چنین یا چنانند؟
می نویسند: «برخی فلاسفه ی خداباور مانند اسپینوزا، فرمان خرد را همان فرمان خدا دانسته، معتقد است که خدا فرمان خود را در خرد خردمندان قرار می دهد. وی از همین رو خردمندان را بی نیاز از پیروی آموزه های دینی می داند. هیچیک از این افراد دروغ نمی گویند. آنان بر اساس بینش و باور خود سخن می گویند. پیامبران نیز چنان رابطه ای با خدای خود داشتند که او را منشا افکار و دریافت های خویش می دانستند.»
این ها را شما بر اساس کدام نوشتۀ اسپینوزا در کجا و در کدام کتاب می گویید؟
خانم وسمقی در ص ۶۲ نوشته شان ذیل عنوان “مسیر پیامبری» می نویسند: «درالهیات سنتی اسلامی و نیز در دیدگاه برخی فلاسفه مسیحی مانند اسپینوزا خدا ثابت و تغییرناپذیر و دارای کمال مطلق شناخته میشود.»
شما به چه استنادی اسپینوزا را مسیحی می دانید. اسپینوزا یک یهودی بود و چنین عقایدی هم که شما به او نسبت می دهید را هرگز نداشت.
و در پایان نوشته شان این جا می نویسند: «به گمان من مهمترین دلیل تصدیق پیامبرانی همچون موسی و محمد توسط نخستین کسانی که به آنان ایمان آوردند، کارآمد و رهایی بخش بودن ایده ها و برنامه ها و سخنان آنان برای مردمان خود بوده است.»
بایست توجه داشت که قرآن هرگز کسی را به “تصدیق پیامبر” فرا نخوانده است. قرآن می گوید: «محمد پیامبری همچون دیگر پیامبران است که به سان آنان درگذشتنی است.» (آل عمران ۱۴۴) و در شرح کفر «کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا» می گوید؛ «کَذَّبُوا بِرَسُولِنَا» نمی گوید. و «اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ» می گوید. و «وَلَا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ» می گوید. (اعراف ۳)
جا دارد بَهر تأکید این نکته چند آیه از قرآن را این جا به عربی بیاورم. می گوید:
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ» (آل عمران ۴)
«إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ … فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ» (آل عمران ۲۱)
«وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ» (مائده ۱۰)
«إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ.» (اعراف ۴۰)
«وَأَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا» (اعراف ۶۴) و (یونس ۷۳)
«وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا» (اعراف ۷۲)
« فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ» (اعراف ۱۳۶)
«وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَهِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ» (اعراف ۱۴۷)
«کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ» (انفال ۵۲)
«کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ» (انفال ۵۴)
«… وَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخَاسِرِینَ» (یونس ۹۴ و ۹۵)
می نویسند: از این رو پیروان نخستین پیامبر حتی اگر به الهی بودن پیامهای او ایمان نداشتند، عقلا می توانست آن را به دلیل منافع و آثار آن بپذیرد. [انگار پیامبر و اسلام نعوذ بالله جمهوری اسلامی آخوندهای ایران است.]
این گفته خلاف نص صریح قرآن است. قرآن می گوید:
[پیامبرا!] به آنان بگو تا بدانند که] گرویدن به دین آدمی را در میدان آزمون قرار می دهد. تا دانسته شود که آدمی چه درکی از مال و جانش دارد. آیا چیزی هست که برایش از مالش و جانش ارجمندتر است؟ [و به آنان بگو که] فراوان از “اهل کتاب” حرف های نیشدار و آزار دهنده خواهید شنید و رنج های بسیار خواهید برد. بایسته است که پایدار و مقاوم باشید. (آل عمران ۱۸۶)
[پیامبرا!] به آنان بگو تا بدانند که در میدان آزمون قرار خواهند گرفت. سر و کارشان با ترس و اضطراب و گرسنگی و ضرر و زیان مادی و نقص عضو و دیگر بلایا از این دست خواهد بود. بگویشان بشارت باد آنانی را که پایداری از خود نشان دهند. (بقره ۱۵۵)
در ادامه می گوید: بگویشان زندگی تان بی آزمون نخواهد بود. شما را چندان سختی و زیان خواهد رسید که گاه خواهید خواست در برابر سختی ها و زیان ها به زانو در آیید. (بقره ۲۱۴)
می گوید:
پیامبرا! این مردم با تو می گویند که خیرات و برکاتی که به ما می رسد از خداست و آسیب و زیانی که به ما می رسد از توست. بگویشان نه چنین نیست؛ اگر که اولی از خداست دومی نیز از خداست. و بگذار تا بیاموزند که هر بدی که به هر کس می رسد از خود اوست. و بگذار تا بدانند که تو نه می توانی به آنان آسیب برسانی و نه می توانی مانع از آسیب رسیدن به آنان گردی. و تو پیامبری و نگهبان جان و مال کسی نیستی. هر که گفتار تو را به گوش شنوا بشنود پیام خدا را شنیده است. ( نساء۷۸ تا ۸۰)
با احترام
داود بهرنگ
دیدگاهها بستهاند.