برخی از منتقدان و خوانندگان محترم کتاب مسیر پیامبری این پرسش را مطرح نموده اند که بر مبنای دیدگاه نگارنده که پیامبری را نهادی بشری می داند، رفتار پیامبران در نقل سخنانی از جانب خدا چه توجیهی دارد؟ آیا این ادعای پیامبران که خود را فرستاده ی خدا می خواندند، کذب بوده است؟
چنانکه خواننده ی محترم در کتاب ملاحظه نموده و در یادداشت دوم نیز مورد تاکید قرار گرفت، پرسش مورد توجه نگارنده در کتاب این بوده که آیا خداوند برای هدایت نوع بشر پیام و پیامبر فرستاده است؟ برای پاسخگویی به این پرسش مهم، نگارنده معتقد است که باید آثار هدایتگری خداوند برای ما قابل بررسی باشد. به عبارت دیگر هدایتگری خدا را با بررسی آثار آن باید بتوان مورد آزمون قرار داد. آثار قابل بررسی در این رابطه عبارت است از پیامهای مقدس و در درجه ی دوم، آثار پیامبران در اطراف و اکناف جهان (اگر وجود داشته باشد). توضیح بیشتر آنکه فرض هدایتگر بودن خداوند پس از ادعای پیامبری توسط پیامبران و پیدایش پیامها شکل گرفته است. هدف نگارنده در کتاب، بررسی این موضوع است که آیا فرض مذکور با شواهد در اختیار یعنی پیامهای مقدس و آثار پیامبران سازگاری دارد یا نه.
شخصیت و فضایل اخلاقی پیامبران، شرایط اجتماعی و تاریخی آنان و عواملی از این دست، در پژوهش نگارنده برای پاسخگویی به پرسش محوری یاد شده نقشی نمی تواند داشته باشد. این دست موضوعات، پس از دستیابی به نتیجه ی تحقیق و در کنار آن می تواند به تحلیل ما از سخنان پیامبران کمک کند. ساده اندیشی خواهد بود اگر گمان کنیم که ادیان و باورهای مهم دینی از جمله ادیان خداباور و توحیدی، بر کذب و دروغ استوار شده اند. ادیان خداباور و توحیدی در هزاره های اخیر، بزرگترین فرهنگها را در تاریخ حیات بشری رقم زده اند. بشری دانستن نهاد پیامبری از اهمیت ادیان توحیدی، پیامبران و پیامهای باقی مانده از آنان نمی کاهد، بلکه زاویه ی جدیدی را برای مطالعه و تحقیق درباره ی آنها می گشاید. بر این پایه تفسیر پیامهای مقدس نیز متفاوت از گذشته خواهد بود و باید از منظر روانشناختی، جامعه شناختی، زبان شناختی، فلسفی و تاریخی به آن پرداخت.
پاسخ به پرسش منتقدان
همانطور که در بالا اشاره نمودم، بر پایه ی بشری بودن نهاد پیامبری و در نتیجه، بشری بودن پیامهای پیامبران، آنها را باید از منظر زبان شناختی و دیگر علوم مورد اشاره، تحلیل و تفسیر نمود که صاحب نظران این حوزه ها می توانند به آن بپردازند. آنچه نگارنده در پاسخ به پرسش این یادداشت، اکنون می تواند ارائه کند به شرح زیر است. باید افزود که این پاسخ درباره ی هر پیامبر نسبت به پیامبر دیگر، می تواند در بردارنده ی تحلیل هایی متفاوت باشد.
من در اینجا به پرسش مذکور درباره ی پیامبر اسلام پرداخته، پاسخ اجمالی خود را عرضه می دارم و معتقدم که پاسخ به این پرسش، با انجام پژوهش هایی جدید از زوایای گوناگون می تواند به غنای بیشتری برسد.
پیامبر اسلام چنانکه در کتاب به شرح آن پرداخته ام، در زمانه ای در مکه می زیست که جامعه ی حجاز گرفتار فقر، جنگهای خونین، بت پرستی، سوء استفاده ی اقشار بالادست از جهل مردم بود. توجه به دو نکته ی مهم در اینجا ضروری است:
۱- منطقه ی بین النهرین و حوالی آن، پیشتر با سنت پیامبری آشنا بوده است. اعراب بت پرست حجاز نیز به دلیل همزیستی با یهودیان و مسیحیان، با نام موسی و عیسی آشنا بوده و شاید نام برخی پیامبران دیگر را نیز از پیروان این ادیان شنیده بودند. نقش تاریخی بسیاری از پیامبرانی که با نام آنان آشنا هستیم بر ما معلوم نیست و بیش از آنچه در کتابهای مقدس آمده، چیزی درباره ی آنان نمی دانیم، اما نقش دو پیامبر یعنی موسی و عیسی پیش از اسلام برجسته بوده است، چرا که نهضت آن دو منجر به شکل گیری دو دین خداباور شد. نمی توان گفت این دو پیامبر خود، در صدد تاسیس دین بوده اند. آنچه می توان گفت این است که پیروان ایشان بر پایه ی سخنان و پیامهایی که به آن دو پیامبر انتساب یافته، ادیانی را شکل دادند، ادیانی که به نظر می رسد با یک نهضت اجتماعی آغاز شدند، نهضت هایی که هر یک، در خاستگاه خود موجب تفییرالگوهای مهم فکری شد و از این رهگذر، به شکل گیری دین انجامید. اینکه سنت پیامبری چگونه شکل گرفته و چرا اتصال پیامبر به خدا مورد پذیرش گذشتگان واقع شده، موضوعی جالب و قابل تامل و تحقیق است. آنچه من اکنون می توانم در این باره بگویم این است که نخستین پیامبران، کارهایی چشمگیر را در حل معضلات قوم خود به انجام رساندند که این امر موجب پذیرش پیامبری آنان شد. مثلا موسی به عنوان فرستاده ی یهوه، قوم خود، بنی اسرائیل را از بردگی فرعون مصر نجات داد. مردمانی که از نجات خویش تا آن زمان مایوس بودند، ایمان آوردند که موسی با پشتیبانی یهوه موفق به نجات آنان شده است.
عیسی اما، به قتل رسید و به هدف خود که شاید نجات مردم از سلطه ی احبار یهود را بتوان بخشی از آن دانست، نرسید ، اما همفکران او نهضت وی را تداوم بخشیدند ولی به جای آنکه او را پیامبر بخوانند، پسر خدا خواندند که برای نجات انسان قربانی شد. محمد، پیامبر اسلام، مانند موسی توانست با نهضت خود، تغییری بزرگ در جامعه ی حجاز به وجود آورد. موفقیت او می تواند عامل مهمی در پذیرش ادعای رسالت الهی او باشد. در اینجا می توان این پرسش مهم را مطرح نمود که اگر موسی و محمد به انجام آنچه عزم نموده بودند توفیق نمی یافتند، آیا به عنوان پیامبر الهی مورد پذیرش واقع می شدند؟ به آسانی نمی توان به این پرسش پاسخ مثبت داد.
علاوه بر عامل مذکور، عوامل مهم دیگری نیز در پذیرش و شکل گیری سنت پیامبری دخالت داشته است، عواملی مانند پیشینه ی مورد قبول مدعی پیامبری، برنامه و سخنان معقول، مفید و راهگشای اوبرای مردم خویش.
ممکن است پرسیده شود با این همه چرا نمی توان پذیرفت که پیامبران به راستی فرستادگان خدا بودند؟ در پاسخ می توانم بگویم: زیرا چنانکه به تفصیل در کتاب آورده ام، دلایل و نشانه های کافی برای تایید این ادعا نداریم ، بلکه برعکس، دلایل سلبی در نفی آن بسیار است.
۲- بین النهرین و حوالی آن کمابیش با یکتاپرستی آشنا بود. چنانکه در کتاب آورده ام، محققان، کهن ترین تمدنها را متعلق به این منطقه دانسته اند و معتقدند که کشاورزی و دامپروری نیز از این منطقه آغاز شده است. من پیامبری و یکتاپرستی را با تمدن مرتبط، و آن را متعلق به عصر کشاورزی می دانم. پاره ای تحقیقات همچنین نشان می دهد که نخستین اندیشه های یکتاپرستی نیز در همین منطقه ظاهر شده است. اندیشه ی یکتاپرستی به تدریج زبان و فرهنگ خود را گسترش می داد.
هر دینی رفته رفته، صاحب جهان بینی و باورهایی شده که به شکل گیری فرهنگ و حتی زبان خاص انجامیده است. فرهنگ و زبان ادیان گوناگون مانند توتمیسم، بودیسم، بت پرستی و یکتاپرستی و… همه با یکدیگر تفاوت دارند. حتی زبان و فرهنگ مسیحیت و اسلام که هر دو امروزه ادیان توحیدی خوانده می شوند، با یکدیگر متفاوتند. نکته ی مورد تاکید من این است که بر مبنای هر دستگاه دینی، با توجه به باورهای محوری و بنیادین آن، فرهنگ و زبانی خاص شکل می گیرد.
حال با توجه به دو نکته ی مورد اشاره( ۱ و ۲) می خواهیم ببینیم که پیامبر اسلام چه کرد.
محمد پس از یک دوره ی طولانی تامل و تفکر، نهضت پیامبرانه ای را آغاز نمود. وی به راه حلی بزرگ و موثر دست یافته بود. او مردم را به پرستش الله که تا آن هنگام رب الارباب( خدای خدایان) دانسته می شد، دعوت نمود و از مردم خواست که پرستش بت ها را ترک گویند. او چنان که از قرآن فهمیده می شود، پرستش یک خدا را عامل وحدت می دانست. او حتی به یهودیان و مسیحیان نیز پیام اتحاد می داد و از آنان نیز دعوت می کرد که با پذیرش شعار لااله الا الله با مسلمانان هم پیمان شده از اختلاف و برتری جویی نسبت به یکدیگر دست بردارند.
محمد اتحاد مردم و قبایل را با یکدیگر، در اتحاد آنان در پرستش الله و اتحاد با الله جستجو می کرد. عبور دادن مردم از مرحله ی بت پرستی و چندخدایی به یکتاپرستی و پرستش خدای نادیدنی و نامحسوس، کار خطیری بود که محمد آن را با مساعی فراوان به انجام رساند. بت پرستی و چندخدایی، فرهنگ، زبان و دستگاه فکری ویژه ی خود را دارد. یک بت پرست که معتقد به نظام رب الاربابی است و خدایان متعدد را در زندگی و سرنوشت خود موثر می داند، به گونه ای متفاوت از انسان یکتاپرست می اندیشد. بررسی این مهم، خود موضوع یک پژوهش مستقل است. فرهنگ و اندیشه ی توحیدی، زبانی متفاوت دارد. محمد به این نتیجه رسیده بود که بتها دخالتی در زندگی انسان ندارند. او الله را خالق جهان و انسان و موثر در همه ی امور می دانست. او در این باره با بت پرستان احتجاج می کرد و می گفت که الله آفریدگار زمین و آسمان و همه ی موجودات است. اوست که باران را فرو می فرستد و گیاهان را از زمین می رویاند. اوست که ما را زنده می کند و می میراند و روز حساب دوباره برمی انگیزد. محمد به پیروان خود می آموخت که تمام اعمال و رفتار آنان به اذن خدا انجام می گیرد. اگر در میدان جنگ تیری پرتاب می کنند، در واقع خداست که آن تیر را پرتاب می کند. وی از پیروانش می خواست که همه ی کارهای خود را با قصد نزدیک شدن به الله انجام دهند. او در واقع می کوشید ذهن و اندیشه ی پیروان خود را از بتها پاک و از الله پر سازد و به آنان رفته رفته می آموخت که از منظر یکتاپرستی جهان را بنگرند.
تغییر باورها، از مهمترین و سخت ترین تغییرات در زندگی انسان است. انسان به همه چیز، از جمله باورهای خویش عادت می کند و به آسانی حاضر به ترک آنها نمی شود. تغییر باورها، به ویژه اگر بنیادین باشد، انسان را دچار آشفتگی و پریشانی می سازد. محمد می کوشید چنین مشکلی برای ذهن و اندیشه ی پیروانش ایجاد نشود. از آنجا که او باور داشت الله در همه ی امور خرد و کلان موثر است، پس می توانست باور داشته باشد که آنچه به ذهن و اندیشه اش خطور می کند و یا بر زبانش جاری می شود، به اذن و فرمان خداست. بر این اساس، اراده ی او می توانست ناشی از اراده ی خدا. باشد. اگر محمد اراده کرده بود که قوم خود را نجات دهد و آنان را به پرستش الله بخواند، در واقع خدا چنین اراده کرده بود.
پ
یامبر اسلام جهان بینی پیروان خویش را به جهان بینی یکتاپرستی تغییر داد. او از این رهگذر فرهنگ نوینی را بنیان نهاد، فرهنگی که در طول زمان جریان یافته و پیروان اسلام نیز بر آن بسیار افزوده اند. عرفای اسلامی به غنای زبان و فرهنگ توحیدی بسیار کمک کرده اند. بر مبنای فرهنگ یکتاپرستی، بسیاری از دین داران موحد، همه ی امور زندگی خود و رویدادها را به خدا نسبت می دهند و این امر را ناشی از ایمان خود به خدا می دانند. آنان اگر فکری به ذهنشان خطور کند و یا سخنی بر زبانشان جاری شود و یا کاری را انجام دهند و یا از انجام کاری بازمانند، همه را ناشی از خواست و اراده ی خداوند می دانند. یکی از آموزه های مهم خداپرستی و به ویژه اسلام، توکل است.
توکل یعنی در انجام امور به خداوند اعتماد کردن و نتیجه را به او واگذار نمودن. یک بنده ی متوکل، همه ی تلاش خود را به کار می بندد و هر آنچه پیش آمد و نتیجه هرچه شد، آن را ناشی از خواست و اراده ی خدا می داند. این در حالی است که ما یک طرف را مشاهده می کنیم و از آن آگاهیم و نسبت به طرف دیگر آگاهی نداریم. توضیح آنکه ما از ایمان، توکل و مددجویی انسان از خدا آگاهی داریم، اما نمی توانیم دریابیم که اعمال اراده ی خدا در مدد رساندن به بنده ی خویش چگونه است. شخص مومن با آنکه از چگونگی یاری رساندن خدا به خویش آگاه نیست اما به آن ایمان دارد و همه ی اعمال خود و نتایج آن را به خدا نسبت می دهد. بنابراین، غیرقابل فهم نیست که محمد، موسس مهمترین دین توحیدی نیز کلام و اعمال و اراده ی خود را به خدا نسبت دهد.
بسیاری از انسان های خداباور ندای درونی خود را به راحتی به خدا نسبت می دهند. ممکن است برخی، منبع همین ندا را وجدان و گاه، خرد بدانند. برخی فلاسفه ی خداباور مانند اسپینوزا، فرمان خرد را همان فرمان خدا دانسته، معتقد است که خدا فرمان خود را در خرد خردمندان قرار می دهد. وی از همین رو خردمندان را بی نیاز از پیروی آموزه های دینی می داند. هیچیک از این افراد دروغ نمی گویند. آنان بر اساس بینش و باور خود سخن می گویند. پیامبران نیز چنان رابطه ای با خدای خود داشتند که او را منشا افکار و دریافت های خویش می دانستند.
ممکن است بتوان تحلیلهای دیگری از زبان پیامهای مقدس، از جمله قرآن ارائه نمود، اما اگر بخواهیم آنها را به خدا منتسب کنیم، باید بتوانیم به پرسش های منطقی در این رابطه پاسخ دهیم. بسیاری از منتقدان محترم به جای پاسخگویی به پرسش ها در ارتباط با هدایتگر بودن خداوند و هدایت بخش بودن پیامهایی که به خدا انتساب یافته، مسیری نادرست را در بحث پیموده اند و با توسل به صدق پیامبر، انتساب پیام او به خدا را توضیح داده اند. این در حالی است که اولا صداقت و فضایل پیامبران همانطور که قبلا گفته شد، فقط در تحلیل سخنان آنان و نه در آزمون هدایتگری خدا، می تواند موثر باشد. ثانیا سخنان پیامبران را( چنان که در این یادداشت آمد) به گونه ای دیگر نیز می توان تحلیل نمود که با صدق آنان منافات نداشته باشد.
در اینجا توجه به این نکته مهم است که ما خود در زندگی روزمره و در مواجهه با اخبار و موضوعات گوناگون و پذیرش و به کاربستن آنها، رویکرد یکسانی نداریم؛ مثلا اخبار عادی را از یک فرد صادق می پذیریم، اما هرچه خبر مهمتر و یا موثرتر بر زندگی ما باشد، در پذیرش و به ویژه به کار بستن آن، حتی از فرد صادق، شواهد و ادله ی بیشتری را جستجو می کنیم.
برخی منتقدان محترم اعتماد به ادعای فرد صادق را روش معمول زندگی روزمره ی انسانها می دانند، در حالی که رویکرد ما در این رابطه با توجه به میزان اهمیت امور، متفاوت است. ما معمولا در امور بسیار مهم و به ویژه تاثیرگذار در زندگی و تصمیمات مان، صرفا به گفته ی یک فرد صادق بسنده نکرده و به دنبال شواهد و دلایل بیشتری می گردیم. در اخبار عادی نیاز به چنین شواهدی نداریم، اما حتی در پذیرش یک خبر بسیار مهم به گفته ی یک فرد صادق قانع نمی شویم. حال اگر قرار باشد گفته ی یک فرد صادق در زندگی ما آثار عملی گسترده و در بردارنده ی تکالیفی باشد، به اقتضای عقل، جوانب بسیاری را مورد سنجش و تامل قرار می دهیم، مگر آنکه عقل را از زندگی خود حذف کنیم.
هدایتگری خداوند و هدایت بخشی پیامها، آثار و لوازمی دارد که اگر به طور دقیق به آنها نپردازیم و به ادله ی سلبی که علیه آن مطرح شده، پاسخ قانع کننده ندهیم، بحث ناتمام و نامدلل خواهد بود.
در پایان اضافه می کنم که به گمان من مهمترین دلیل تصدیق پیامبرانی همچون موسی و محمد توسط نخستین کسانی که به آنان ایمان آوردند، کارآمد و رهایی بخش بودن ایده ها و برنامه ها و سخنان آنان برای مردمان خود بوده است. از این رو حتی اگر کسی به الهی بودن آن پیامها ایمان نداشت، عقلا می توانست آن را به دلیل منافع و آثار آن بپذیرد، اما آیا نقش این پیامها در زندگی ما نیز همان گونه است که در زندگی اولین پیروان پیمبران بوده است؟ از مهمترین دلایل تردید در الهی بودن این پیامها همانا عدم تناسب آنها با زندگی مردمان در اعصار و جوامع گوناگون، تلاش مستمر برای به دست آوردن تفسیری مناسب و دلخواه به منظور سازگار کردن پیامها با مقتضیات روز زندگی و نیز وجود تفاسیر متفاوت و گاه متعارض از متون مقدس است. نقش این پیامها درحیات انسان، افزون بر پرسش های بسیار، ما را وامی دارد که به موضوع، عمیق تر و جدی تر بیندیشیم.
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…