۱. مقدمه
در مخیلهی مسلمانی، بعثت پیامبر اسلام به معنای روزی است که محمد ابن عبدالله، که درود خداوند بر او باد، در حجاز از سوی خداوند با دریافت نخستین آیات وحی به پیامبری برگزیده شد. این رخداد محوری در تاریخ مسلمانان، به سال ۶۰۹ میلادی روی داد، ۱۳ سال قبل از هجرت پیامبر از مکه به مدینه. اختلاف نظر است که رخدادِ بعثت در ماه رجبِ این سال روی داد یا در رمضان یا ربیع الاول.
در نزد شیعیان اما گویا اجماع است بر سر اینکه ۲۷ رجب، تاریخ بعثت نبی است. به هنگام بعثت، پیامبر ۴۰ یا به روایتی دیگر ۴۳ سال داشت. مشهور است که نخستین آیات وحی در غار حِراء، واقع در کوه نور در اطراف مکه، نازل شد؛ در حالی که پیامبر در انزوا به سر میبرد و غوطهور در تفکر و مراقبه بود. گفته میشود که نخستین آیات وحی، درست پیش از طلوع خورشید بر پیامبر فرود آمد.
۲. پرسش از پیامبری
گرامیداشتِ سالگردِ بعثت پیامبر اسلام، نیکبهانهای برای مؤمنان اندیشهورز است تا در پدیدهی پیامبری بازدرنگ کنند: اصولا پدیدهی پیامبری چیست؟ پیامبران چه کسانی بودند و چه شباهتها و تفاوتهایی با غیر پیامبران داشتند؟ کارکرد ویژهی پیامبری چیست؟ پدیدهی پیامبری در طول تاریخ چگونه فهم شده و آیا فهم واحدی از آن وجود داشته است؟ آیا هستهی اصلی پیام پیامبران دستنخورده به دست ما رسیده است؟ آیا پیامبری در طول تاریخ پدیدهی موفقی از کار در آمده است؟ امروزه در قرن بیستویکم، عصر هوش مصنوعی، آیا هنوز به پیام پیامبران احتیاج داریم؟
اینها تنها گوشهای از پرسشهای مرد و زنافکنی است که در باب پدیدهی پیامبری طرح میتوان کرد. بگذارید مجموعه پرسشهایی از این دست را «پرسش از پیامبری» بنامیم. کم نیستند کسانی که پرسش از پیامبری برایشان مطرح نیست. یا از آن رو مطرح نیست که گمان میکنند این پرسش برایشان حل شده است – حال، چه به سود تلقی دینی از پیامبری حل شده باشد چه به سود تلقی غیر دینی – یا اینکه اصلا این مسأله برایشان منحل شده است؛ منحل شده از آن رو که مثلا معتقدند پرسش از پیامبری به جهان ماقبل مدرن تعلق دارد و دیگر مسألهی «انسان مدرن» نیست.
اما به نظر میرسد که پرسش از پیامبری نه حل شده باشد نه منحل. حل نشده زیرا گفتوگو در باب آن، چه در درون دینباوران و چه در میان متدینان و فارغدینان هنوز ادامه دارد؛ منحل هم نشده زیرا پرسش از پیامبری پرسشی متافیزیکی است و کلانپرسشهای متافیزیکی هنوز با ما است، کلانپرسشهایی مانند اینکه آیا خدا وجود دارد، نسبت خدا با شرور در این عالم چیست، آیا معقول است که باور آوریم خداوند پیامبرانی فرو فرستاده است و پرسشهایی از این دست.
تلاش برای انحلال پرسشهای متافیزیکی (از تلاش کانتی گرفته تا تلاش پوزیتیویستی) شکست خوردهاند، یا دستکم نهایتاً تبدیل به یک نگاه فلسفی ضد متافیزیکی شدهاند در کنار بسا نگاههای بدیلی که به متافیزیک راه میدهند، نه چیزی بیش از این. امروزه متافیزیک، شاخهای سرزنده و پویا از فلسفه است و هیچ نشانهای از افول یا به حاشیه رفتن آن به چشم نمیخورد.[۱] بله، بحثهای متافیزیکی فروتن شدهاند و کمتر کسی دیگر سودای اثبات یا ابطال یک دیدگاه متافیزیکی را دارد، بلکه بحثها حالا بیشتر بر سر معقولیت یا عدم معقولیت دیدگاهها است. رویکرد معقولیتمحور حداقلیتر از رویکرد اثبات یا ابطالمحور است.
اگر پرسش از پیامبری نه تا به حال حل شده است نه منحل، آیا اساساً پرسش از پیامبری حلشدنی یا منحلشدنی است؟ به نظر نمیرسد که چنین باشد. بحثهای متافیزیکی نه ما را ترک میکنند (یعنی نه منحل نمیشوند) و نه یکبار برای همیشه از بهر همگان حل میشوند، بلکه در جزر و مدّ دائمی اند. گاه به نظر میرسد که حل شدهاند اما بعداً معلوم میشود که نشدهاند و گاه به نظر میرسد که منحل شدهاند اما بعداً معلوم میشود که نشدهاند.
اما اگر پرسش از پیامبری نه تا به حال حل شده نه منحل و بالاتر از آن اینکه نه حلشدنی است نه منحلشدنی، پس چرا اصلا به این پرسشهای جاودانه بپردازیم؟ بهتر نیست عمر کوتاه خود را خرج پرداختن به پرسشهای حلشدنی یا منحلشدنی کنیم و پرسشهای جاودانه را به خدایان وا نهیم که عمر ابدی دارند؟ خیر، بهتر نیست! زیرا پرسشهای متافیزیکی با مسائل بنیادی و دغدغههای وجودی بشر سر و کار دارند، با پرسشهایی مانند اینکه از کجا آمدهایم، به کجا میرویم، آمدنمان بهر چه بود، هدف و تکلیفمان در این دنیا چیست، آیا در این جهان تنها هستیم، آیا وجودی متعالی هم در کار است و اگر در کار است نسبت ما با آن وجود متعالی چیست و پرسشهایی از این دست.
این پرسشها دست از سر بشر برنمیدارند و آن قدر حیاتی اند که حتی اگر پاسخهای ما به این پرسشها همیشه موقتی و تجدیدنظرپذیر هم باشند باز ارزش پرداختن دارند. وانگهی، درست است که رویکرد قطعی، یکبار برای همیشه، از بهر همگان و تجدیدنظرناپذیر در باب پرسشهای متافیزیکی نمیتوان پیشه کرد، اما طلب دیدگاه معقول را هم رها نباید کرد. گرچه دیدگاههای متافیزیکی اثبات یا ابطال قطعی نمیشوند اما همهی دیدگاهها به یکسان معقول یا نامعقول نیستند و از این رو جستوجوی دائمی برای یافتن دیدگاه معقول را رها نباید کرد.
پرسشهای متافیزیکی از جنسی هم نیستند که تنها فیلسوفان خداباور یا خداناباور یا الهیدانان به آنها بپردازند و دیگران از آنان صرفاً تبعیت کنند؛ بلکه پرداختن به این پرسشها مثل شنا کردن در دریایی میماند که آدمی لاجرم در آن افکنده شده و از این رو هر فردِ اندیشهورزی، دیندار یا فارغدین، بایستی شخصاً حداقلی از مهارت غوطهوری در دریای پرسشهای متافیزیکی را بیاموزد، و گرنه در این دریا غرق یا سرگردان خواهد شد، یا توهّم رسیدن به ساحل او را فرا خواهد گرفت.
با حفظ این مقدمه، بگذارید تنها دو پرسش از سلسله پرسشهای پیامبری را یکهچین کنم و به فراخور بضاعت خود، قدری به آنها بپردازم. پرسش اول پرسش از چیستی پیامبری است. این پرسش را میتوانیم پرسش از هستیشناسی نبوت هم بنامیم. در هستیشناسی، به طور کل، از جمله بحث از این میشود که یک چیز چهگونه چیزی است. بر این اساس، پرسش از چیستی پرسش از چهاَستی است. پرسش دوم پرسش از کارکرد است: پیامبری به چه کار میآید؟ این پرسش را با تمرکز بر عصر جدید اینگونه میپرسیم: در عصر هوش مصنوعی به پیام پیامبران چه حاجت است؟
۳. پرسش از چیستی پیامبری
۳.۱ مقدمه
پیامبری در عنوان گویای فارسی خود (و نیز در واژهی عربی «نُبُوّه» و فرنگیِ “prophecy” با ریشهی یونانیاش) اشاره به پدیدهای دارد که روی پای خود نمیایستد، بلکه علی الادعا از جایی یا کسی پیامی میآورد، پیامی پیشگویانه؛ پیامبری پیامآوری است نه پیامپروریِ مستقل و سرخود. پیام از کجا؟ پیامبری، علی الادعا، پیامآوری از سوی خدا یا خدایان است. پس، برای فهم چیستی پیامبری گرچه لازم است که به تحقق تاریخی پیامبری مراجعه کنیم اما این کافی نیست، زیرا در تحقق تاریخی پیامبری ایدههای مربوط به خدا (الهیات) را نخواهیم یافت، تنها پیامبران را خواهیم یافت و رخدادهای زندگی آنها؛ اما علاوه بر این، برای فهم چیستی پیامبری لازم است به منطق درونی این پدیده، که مبتنی بر خداشناسی (الهیات) است، هم مراجعه کنیم.
بلافاصله ممکن است این پرسش پیش بیاید که این شیوهی تحلیل از چیستی پیامبری، سوگیرانه (biased) است و شناخت بیطرفانهی پدیدهی پیامبری منحصراً متوقف بر مراجعهی صِرف به تاریخ و نه به میان آوردن الهیات (خداشناسی) است؛ اما قضیه چنین به نظر نمیرسد. مراجعهی صِرف به تاریخِ تحقق پیامبری بدون مراجعه به منطق درونی پدیدهی پیامبری بیطرفانه نیست، بلکه نوعی سوگیری تاریخشناختی طبیعیباورانه (naturalistic) است. طبیعیباوری، که پدیدهها را تنها طبیعی تبیین میکند و نه فراطبیعی، یک نوع متافیزیک در میان بسا متافیزیکهای بدیل است. از این گذشته، طبیعیباوری سوگیری متافیزیکی رهگشایی هم نیست، چون طبیعیباوری دیدگاهی متافیزیکی است که بسیاری اوقات خود را به صورت بیطرف و خالی از متافیزیک جلوه میدهد تا در بازی رقابت متافیزیکی، خود را پیروز جلوه دهد و نیز به این دلیل دیگر رهگشا نیست که نگاه صرف تاریخی و طبیعیباورانه به پدیدهی نبوت مانند آن میماند که کسی بخواهد پدیدهی عشق را صرفاً از روی مشاهدهی افعال بیرونیِ عشاق بشناسد، بی آنکه عشق را پدیدارشناسی کند، یعنی بی آنکه بکوشد از پیلهی مشاهدهگر بیرونی بهدرآید و خود تبدیل به بازیگر عشق شود و از این راه پدیده را تا سرحد امکان از درون دریابد: پرسید یکی که عاشقی چیست / گفتم که چو ما شوی بدانی.
بر این اساس، برای فهم چیستی پدیدهای مثل پیامبری بایستی هم نگاه از بیرون داشت و هم نگاه از درون، هم نگاه تاریخی داشت هم نگاه الهیاتی-فلسفی. این نگاه الهیاتی-فلسفی هم البته خود تاریخی دارد و به هیچ عنوان بریده از تاریخ نیست. اما ما در این بحث با تاریخ الهیات و فلسفه کاری نداریم، بلکه با برونداد یا محصول الهیات و فلسفه کار داریم.
پرداخت الهیاتی اگر سوگیرانه هم باشد، که هست، روشنگر است. بله درست خواندید، سوگیری هم میتواند روشنگر باشد و سوگیری همیشه رهزن نیست. اصولا بدون سوگیری قدم از قدم در مسیر فهم نمیتوان برداشت و عینیت فهم اصلا به معنای کنار نهادن سراسری پیشفرضها و سوگیریها نیست، بلکه به معنای آفتابی کردن پیشفرضها و سوگیریها و تلاش برای مدلل ساختن آنها یا کنار نهادن نامدللهای غیر ضروری و کنار آمدن با نامدللهای ضروری در مسیر فهمِ بهتر است.[۲] پرداخت الهیاتی به پدیدهی پیامبری روشنگر است زیرا مستلزم کالبدشکافی آن نوع از خداشناسیهایی است که به پدیدهی پیامبری راه میدهند، یا راه نمیدهند یا به سختی راه میدهند.
بر این اساس، بحث ما در هستیشناسی نبوت یا، به تعبیر دیگر، در چیستی پیامبری است و این بحث مستقیماً و صرفاً بحثی تاریخشناختی نیست، بلکه بحثی الهیاتشناختی و فلسفی هم است. تمرکز ما، بر این پرسشِ الهیاتشناختی و فلسفی است که: چه نوع الهیاتی به پدیدهی پیامبری راه میدهد، چه نوع الهیاتی به این پدیده راه نمیدهد، یا به دشواری راه میدهد؟
پاسخ من به طور خلاصه به پرسش از نسبت الهیات با پیامبری این است که: صورتهای رادیکال الهیات سلبی به پدیدهی پیامبری راه نمیدهند. از سوی دیگر، گرچه الهیاتهای ایجابی به پدیدهی پیامبری، علی الاصول، راحتتر راه میدهند اما برخی از صورتهای الهیات ایجابی، مثل الهیات دادارباورانه (دئیستی) به پیامبری راه نمیدهند و برخی دیگر از صورتهای الهیات ایجابی هم برای آنکه به پدیدهی پیامبری راه دهند نیازمند بازسازی مفهوم پیامبری اند، مثل «خداباوری گشوده».
اگر دورنمای بحث برای شما گیجکننده بود، به ویژه از آن رو که کلیدواژههای ناآشنایی مثل الهیات سلبی، الهیات ایجابی، دادارباوری و خداباوری گشوده را به کار بردم، نگران نباشید. همهی این کلیدواژهها را توضیح خواهم داد و ادعای خود را باز خواهم کرد. پس، با ما باشید.
۳.۲ الهیات سلبی و پرسش از چیستی پیامبری
الهیات سلبی (apophatic or negagtive theology) به تعبیر ساده یعنی جانبداری از این دیدگاه که میگوید نمیتوان گفت خدا چهگونه است بلکه تنها میتوان گفت خدا چهگونه نیست. به تعبیر دیگر، مطابق الهیات سلبی تنها از نیستی خدا میتوان سخن گفت نه از هستی خدا. اما این «نیستی خدا» در الهیات سلبی بدان معنا نیست که خدا نیست، بلکه به این معنا است که خدا به هیچ وجه شبیه ما نیست، حتی در اصل وجود داشتن. مطابق این رویکردِ الهیاتی وقتی از نسبت دادن صفتی به خداوند سخن میگوییم باید بلافاصله آن را از خدا سلب کنیم: خدا آفریننده است اما نه به شیوهی آدمیان، خدا مهربان است اما نه به شیوهی آدمیان و قس علیهذا. این حتی ممکن است متناقض به نظر آید: خدا آفریننده است اما آفریننده نیست، خدا مهربان است اما مهربان نیست. اما طرفداران الهیات سلبی کوشیدهاند نشان دهند این واقعاً تناقض نیست، بلکه تنها تناقض به نظر میرسد، یعنی متناقضنما است.[۳]
صورتهای رادیکال الهیات سلبی حتی وجود داشتن را نیز به همان معنایی که در مورد انسانها یا جهان طبیعی به کار میبرند به خدا اطلاق نمیکنند. بله، خدا وجود دارد اما نه به آن معنا که مابقیِ هستی وجود دارند؛ دوباره متناقضنمایی سر بر آورد: خدا وجود دارد اما خدا وجود ندارد. به بیان تفصیلی، الهیات سلبی رادیکال حتی نمیگوید که خدا و غیر خدا هر دو در صفتِ وجود داشتن، اشتراک معنوی دارند ولی فقط شدت وجود داشتن خدا به قدری است که «واجب الوجود» است (یعنی نمیتواند نباشد، بلکه ضرورتاً هست) اما وجود داشتن غیر خدا چنان کمفروغ است که «ممکن الوجود» است، یعنی میتواند نباشد. الهیات سلبی رادیکال این را نمیگوید، بلکه میگوید حتی در اصل وجود داشتن هم شباهتی، حتی حداقلی، میان خدا و غیر خدا برقرار نیست. از نظر سلبیگرایانِ رادیکال، صفت وجود داشتن وقتی بر خدا و غیر خدا اطلاق میشود مشترک لفظی است نه مشترک معنوی. این به زبان ساده یعنی ما میدانیم خدایی هست، اما نمیدانیم به چه معنا وجود دارد، فقط هست! و هستی او اصطلاحاً «ورای طور ادراک» است، یعنی اساساً قابل فهم نیست.
اگر الهیاتِ کسی سلبی رادیکال باشد، راه به پیامبری بسته به نظر میرسد. زیرا در چنین حالتی بعثت به مفهوم برانگیختن یا فرستادن پیامبران، صفتی است که به معنای حقیقی کلمه قابل اطلاق بر خداوند نیست. خدا کسی را مبعوث نمیکند زیرا مبعوث کردن صفتی بشری است. به تعبیر دیگر، اگر در الهیات سلبی رادیکال، خدا از تمام صفات بشری پیراسته باشد، پس از صفت ارسال رسل یا مبعوث کردن نبی هم پیراسته خواهد بود. بله، رییس جمهور یک کشور ممکن است کسی را به عنوان دستیار ویژهی خود منصوب کند. اما خدا صفت بشری ندارد، پس کسی را هم، به معنای حقیقی کلمه، منصوب نمیکند.
الهیات سلبی البته همیشه و بلکه غالباً چنین صورت رادیکالی ندارد. اما صورتهای کمتر رادیکال آن هم لزوماً الهیاتی سازگار با پدیدهی پیامبری نیست. فرض کنید کسی، تنها، صفت «وجود» را مشترک معنوی میان خدا و غیر خدا بگیرد، یعنی بگوید وقتی که میگوییم «خدا وجود دارد» و وقتی که میگوییم «جهان وجود دارد» وجود داشتن را به یک معنا در هر دو گزاره به کار میبریم و تفاوت میان وجود داشتن خدا و وجود داشتن غیر خدا تنها در شدت یا ضعف وجود داشتن است نه در اصل وجود داشتن، ولی بیفزاید که دیگر صفاتی که به خدا اطلاق میکنیم، مثل آفرینندگی، سمیع، بصیر و غیره همچنان سلبی است، یعنی وقتی این صفات را در مورد خدا به کار میبریم اصلا آن معنایی را ندارند که در مورد بشر به کار میبریم. باز هم این نوع الهیات سلبی، گرچه کاملا رادیکال نیست اما الهیاتی متناسب با پدیدهی پیامبری نیست. زیرا تنها یک صفت میان انسان و خدا مشترک گرفته شده است و آن همانا صفت وجود داشتن است. اما دیگر صفات، از جمله صفت بعثت یا پیامبرفرستی (اِرسال رسل) میان انسان و خدا مشترک نیست.
۳.۳ الهیات ایجابی و پرسش از چیستی پیامبری
الهیات ایجابی (cataphatic or positive theology) الهیاتی است که میگوید دستکم برخی صفات را میتوان بر خدا و غیر خدا به یک معنا اطلاق کرد (اشتراک معنوی). مثلا صفت وجود داشتن یا «کائن» به عربی از این جمله است. وقتی میگوییم «خدا وجود دارد» (الله کائن) یا میگوییم «انسان وجود دارد» (الانسان کائن) کم پیدا میشوند الهیدانانی که حتی صفت وجود داشتن را هم میان خدا و غیر خدا مشترک معنوی نگیرند، بلکه مشترک لفظی بگیرند. اکثر الهیدانان، دستکم در صفت وجود داشتن، الهیاتشان ایجابی است؛ گرچه اقلیتی از الهیدانان مسلمان، مسیحی و یهودی، در گذشته و حال، وجود داشتهاند که حتی در صفت وجود هم الهیاتشان سلبی بوده است.
اما هر نوع الهیات ایجابیای هم به پدیدهی پیامبری راه نمیدهد. مثلا الهیات دئیستی (deism) یا دادارباورانه یا خداباوری غیر وحیانی، الهیاتی است که میگوید خداوند، جهان و آدمیان را آفریده و به آدمی عقل عطا کرده و همین عقلِ خداداد برای هدایت بشر کافی است و خدا پیامبری فرونفرستاده است.[۴] در سنت اسلامیانه (Islamicate) کسانی مانند زکریای رازی، پزشک و فیلسوف اهل ری، و ابوالعلاء معرّی، شاعر و فیلسوف اهل شام (سوریهی کنونی)، در زمرهی دادارباوران اند. دادارباوران یا دئیستها نه تنها میگویند خدا پیامبری فرو نفرستاده است، که نسبت به کارنامهی پیامبران هم نگاه مثبتی ندارند و پیامبران را «شرآفرین» میدانند. ایدهی دادارباورانهی زکریای رازی را از طریق مناظرهاش با یک متکلم اسماعیلی به نام ابوحاتم رازی در اختیار داریم. این دو دانشمند اهل ری با هم در باب پیامبری و بسا موضوعات دیگر مناظره کردهاند و ابوحاتم صورت این مناظرات را در کتاب خود به نام «اعلام النبوه» آورده است و این کتاب خوشبختانه به دست ما رسیده است. رأی دادارباورانهی معرّی را نیز در اشعار او موسوم به «لزومیات» میتوان یافت، که آن هم خوشبختانه به دست ما رسیده است.[۵]
اما حتی الهیاتهای ایجابیای که پیامبرمحور اند هم گاهی به دلایل دیگری برای جای دادن پدیدهی پیامبری در الهیات خود با مشکل مواجه اند. یکی از این نوع الهیاتها «خداباوری گشوده» (open theism) است. الهیات گشوده الهیات ایجابیای است که با پدیدهی پیامبری علی الاصول بر سرِ آشتی است و در نتیجه شبیه الهیات سلبی رادیکال یا الهیات دادارباورانه نیست که پدیدهی پیامبری در آنها اصلا نمیگنجد. با این حال، به توضیحی که خواهیم آورد، ساخت الهیات گشوده به گونهای است که پدیدهی پیامبری در آن به راحتی جا نمیافتد.
الهیات گشوده، چنانکه از نام آن پیدا است، نسبت به آیندهی افعال ارادی و اختیاری بشر گشوده است. یعنی معتقد است که افعال ارادی و اختیاری ما انسانها در آینده از سوی خدا، از پیش، مقدر نشده و تعین نیافته است. این متفاوت است با الهیاتهایی که معتقدند خداوند تمام افعال ارادی و اختیاری بشر را از ابتدا تا انتهای حیاتشان از پیش میداند و مقدّر کرده است. از نظر الهیدانان گشوده اگر خدا، از پیش، افعال ارادی و اختیاری بشر را بداند آن افعال، دیگر، ارادی و اختیاری نخواهند بود؛ زیرا علم خدا تخلفناپذیر (ضروری) است و اگر آدمیان آزادی اراده و اختیار دارند، این بدان معنا است که آدمیان میتوانند کاری را انجام دهند یا از انجام آن خودداری کنند، یعنی ترک یا فعلشان دست خود آنها است. اما اگر مثلا خدا از ازل میدانست که من اکنون در حال نوشتن این مطلب خواهم بود، آنگاه من در انجام این کار هیچ اختیاری از خود نداشتم؛ زیرا اکنون جز این، کار دیگری نمیتوانستم انجام دهم؛ حتی اگر خیال کنم که این کار را به اراده و اختیار خود انجام میدهم و نه با فشار عامل بیرونی.
الهیدانان گشوده برای حفظ اختیار و ارادهی آزاد بشر، دستبه کار محدودسازی علم پیشینی خدا نسبت به افعال ارادی و اختیاری بشر در آینده میزنند. یعنی معتقدند که خدا از علم داشتنِ پیش از وقوع به افعال ارادی و اختیاری بشر در آینده صرفنظر میکند. به تعبیر دیگر، تاریخ آیندهی بشر را، در جزئیات ارادی و اختیاریاش، حتی خدا هم نمیداند؛ گرچه کلیات تکوینی آن را میداند زیرا خطوط کلی طرح و نقشهی الهی برای هدایت بشر، از پیش، تعیین شده است. اما آدمیان چون آزادی اراده و اختیار دارند – و این خود بخش مهمی از طرح الهی است – آدمیان میتوانند طرح الهی را در جزئیات بد اجرا کنند، یا اصلا از آن تخطی کنند و، به تعبیری، خدا را به دردسر بیندازند. اما خدا چون وارد رابطهی عاشقانه با انسان شده است، این خطر را به جان خریده که آدمیان جزئیات نقشهی او را به هم بریزند و در عین حال خداوند چون قادر مطلق است، میتواند بر اساس نوع عملکرد بشر طوری جزئیات نقشهی خود را عوض کند که اطمینان یابد خط سیر کلی نقشهی او برای هدایت و رستگاری بشر دستنخورده باقی میماند.[۶]
توجه دارید که الهیات گشوده چه مایه الهیاتاش ایجابی است، زیرا خدا را شدیداً شبیه ما میکند: خدا نیز مثل ما برای آینده برنامهریزی میکند اما رخدادها ممکن است نامنتظره از کار در آیند و او را شگفتزده کنند. در این نقطه انسان و خدا حقیقتاً شبیه هم میشوند. هدف من در این بحث دفاع از الهیات گشوده یا نقد آن نیست. هدف من تنها این است که نشان دهم پدیدهی پیامبری با الهیات گشوده به راحتی سازگار نمیافتد. زیرا یکی از کارویژههای پیامبری خبر آوردن از آیندهی افعال انسانها است اما در مدل الهیات گشوده دستکم این کارویژهی پیامبری منتفی میشود. زیرا پیامبران، خبردهی از آیندهی افعال انسانها را بر اساس علم غیبی انجام میدهند که خدا به آنها عطا کرده است. اما اگر بر اساس مدل الهیات گشوده حتی خداوند هم پیش از وقوع، جزئیات اعمال ارادی و اختیاری بشر در آینده را نمیداند، پس نمیتواند از این جزئیات به پیامبران خبر بدهد تا پیامبران نیز آن را به انسانها ابلاغ کنند.
اما برخی الاهیدانان سلبی، مانند ویلیام هاسکر فیلسوف دین آمریکایی، کوشیدهاند نشان دهند که کارویژهی پیامبری خبر دادن از آینده نیست، بلکه خبر دادن از ارادهی الهی است و گفتیم که در الهیات گشوده کلیات طرح و نقشهی الهی برای رستگاری بشر محفوظ میماند و پیامبران میتوانند از جهتگیری کلیِ طرح و نقشهی الهی برای هدایت و نجات انسانها خبر دهند.[۷] بر این اساس، گرچه پیامبری کاملا با الهیات گشوده خوش نمینشیند، اما با تغییراتی در فهممان از کارویژهی پیامبری میتوان آن را با این نوع الهیات تا حدودی سازگار کرد.
۴. پرسش از کارکرد پیامبری
۴.۱ مقدمه
در بخش پیشین کوشیدم نشان دهم که نسبت الهیات با پدیدهی پیامبری نسبت پیچیدهای است؛ به این معنا که هر الهیاتی به پدیدهی پیامبری راه نمیهد و الهیاتهایی نیز که به این پدیده راه میدهند گاهی دشواریهایی برای جای دادن آن در منطق درونی الهیات خود دارند. این مقدار توضیح به نظرم کافی باشد تا اندیشهورزان علاقهمند به پدیدهی پیامبری را قانع کند که بایستی به دنبال پروراندن الهیاتهایی متناسب با پدیدهی پیامبری بود. چنین الهیاتهایی مورد نیاز است و هنوز چنین الهیاتهایی در کلام معاصر ادیان ابراهیمی (به ویژه الهیات معاصر یهودی و اسلامی) چنانکه باید و شاید پرورانده نشده است.
اما کسی ممکن است پرسش را به نقطهی بنیادیتری ببرد: اصلا چه نیازی به پدیدهی پیامبری داریم تا الهیات خود را با آن سازگار کنیم؟ اصلا الهیاتهای منهای پیامبری، مثل الهیات سلبی رادیکال یا الهیات دادارباورانه، چه اشکالی دارند؟ این سؤال ما را به پرسش از کارکرد پیامبری به ویژه در عصر جدید میکشاند، که در این بخش قصد دارم مختصراً به آن بپردازم.
بگذارید قبل از پاسخ به این پرسش، صورت مسأله را قدری رادیکالتر تقریر کنم، بدینسان پاسخ به آن معنادارتر خواهد شد. در جهان قدیم که علوم طبیعی- تجربی و نیز علوم انسانی، از جمله حقوق و فلسفه، رشد چندانی نکرده بودند و دین و دولت نیز درهمآمیخته بود شاید به پیام پیامبران نیاز بود، اما در جهان مدرن که علوم طبیعی-تجربی پیشرفت شگفتانگیز کردهاند، حقوق سکولار رشد جدی داشته، فلسفههای سکولار کار تبیین متافیزیکی جهان را با قوت به عهده گرفتهاند، و دین و دولت هم از هم تفکیک شدهاند، به پیام پیامبران چه حاجت است؟
این پرسش وقتی اینچنین رادیکال صورتبندی شود معمولا پاسخ منفی را نیز تلویحاً در درون خود دارد: به پیام پیامبران، دیگر، هیچ حاجت نیست. اما من در ادامه استدلال میکنم که در حیطههایی بنیادی، نه تنها به پیام پیامبران کمتر از گذشته حاجت نداریم بلکه حتی بیش از گذشته حاجت داریم؛ گرچه این درست است که این نیاز در حیطههایی غیر بنیادی، دیگر منتفی شده است.
بگذارید از حیطههای غیر بنیادیای شروع کنم که نیاز ما به پیام پیامبران در آن حیطهها دیگر منتفی شده است. حتی اگر در متون دینی چیزی در باب ساز و کار (مکانیسم) طبیعی جهان آمده باشد، که آمده است، این ساز و کار را حالا علم به ما میگوید. اگر تعارضی میان یافتههای جاافتادهی علمی در باب ساز و کار طبیعی جهان با ظواهر متون دینی بیفتد، که در مواردی میافتد، باید ظواهر متون دینی را بازتفسیر کرد تا این ناسازگاری رفع شود. در باب حقوق نیز موضوع از همین قرار است. اعلامیهی جهانی حقوق بشر و سایر معاهدههای حقوق بشری ملاک تعیین حقوق آدمیان است و اگر ظواهر متون دینی با این حقوق ناسازگار بیفتند، که در مواردی میافتند، باید تفسیر خود را از متون دینی عوض کرد تا سازگاری برقرار شود.
بی نیازی ما در جهان جدید از پیام پیامبران در حیطههایی مثل حقوق و فهم طبیعی جهان اما همچنان بینیازیِ غیر بنیادی است و این بینیازیِ غیر بنیادی منطقاً نتیجه نمیدهد که در سطح بنیادی نیز از پیام پیامبران بی نیاز شدهایم؛ بلکه دلایلی ایجابی در دست داریم که در سطح بنیادی ما همچنان به پیام پیامبران نیاز داریم. سه حیطهی بنیادینی که نه تنها به خداباوری به طور عام بلکه همچنین به پیام پیامبران، یعنی به خداباوری وحیانی به طور خاص، نیاز داریم همانا: ۱. فهم چارچوب کلی هستی، ۲. بنیانهای اخلاق و ۳. معنای زندگی است. بگذارید این سه حیطه را قدری توضیح دهم.
۴.۲ فهم چارچوب کلی هستی
چارچوب کلی هستی را با عقل مستقل از وحی نیز اجمالاً میتوان دریافت، یعنی با آنچه که اصطلاحاً به آن «الهیات طبیعی» (natural theology) میگویند. با الهیات مستقل از وحی هم میتوان دریافت که این جهان به خود وانهاده نیست و ریشهی الهی دارد. دلایلی فلسفی که به سود خداباوری اقامه شده مثل برهان نظم، برهان هستیشناختی، برهان کیهانشناختی و مانند آنها ریشهی الهی داشتن این جهان را اجمالا به ما نشان میدهند.
اما این اگرچه لازم است اما کافی نیست. اگر این جهان خدایی داشته باشد که قادر و عالم و مهربان باشد، انتظار میرود که خود را به نحوی ویژه بر آدمیان آشکار کند. معنای وحی آشکارگی ویژه است. این آشکارگی ویژه به بشر کمک میکند که چارچوب کلی هستی را بهتر بفهمد و نیز کمک میکند که نسبت به فهم خداباورانهی خود بر اساس الهیات طبیعی اطمینان یابد. پس، در فهم چارچوب کلی هستی الهیات طبیعی لازم است اما کافی نیست و به الهیات وحیانی همچنان نیاز است.
۴.۳ بنیانهای اخلاق
حیطهی دوم اخلاق است. چرا جهان با همهی شرور و پلیدیهای ظاهریاش حتی در نظر بسیاری از خداناباورانی که پوچانگار (نهیلیست) نیستند، در بن و بنیاد خوب و زیبا به نظر میرسد؟ بهترین تبیین از خیر و خوبیِ بنیادی کیهان، تبیین خداباورانه است. جهان خوب است زیرا رشحهای یا جلوهای از خدایی مهربان و مراقب بشر است. اما این تبیین خداباورانه هنگامی بر تبیینهای غیر خداباورانه ترجیح کامل مییابد که از خدایی سخن بگوییم که دارای اراده، آگاهی (از جمله خودآگاهی) باشد و با بشر وارد رابطهی عاشقانه شود و خود را بر بشر آشکار کند – در عین حالی که تعالی (فرازینگی) خود را حفظ میکند؛ به تعبیر دیگر، خدایی شخصوار باشد. چنین تصویری از خدا را در ادیان وحیانی مییابیم. خدا چنین تصویری از خود در پیام پیامبران برای ما به جا نهاده است. این البته بدان معنا نیست که اگر کسی خداناباور بود یا خداباور وحیانی نبود یا به خدای غیر شخصوار قائل بود نمیتواند اخلاقی بزید، اما بدین معنا است که خداباوری وحیانی، در مقایسه با خداباوری طبیعی (غیر وحیانی)، یا خداناباوری، یا ندانمانگاری تبیین بهتری از بنیانهای هستیشناختی اخلاق به دست میدهد.[۸]
در مقدمهی این بخش ادعا کردم که در حیطههایی ما به پیام پیامبران حتی بیش از عصر پیشامدرن احتیاج داریم. این از آن رو است که بشر در عصر جدید بسا توانمندتر شده و توانمندی بیشتر مستعد برآمدن توهم خداگونگی است، چنانکه این توهم پدید آمده است. از پیامهای محوری پیامبران این است که ما خدا نیستیم و نباید طغیان کنیم یعنی نباید بر کوس خداگونگی بکوبیم. در نتیجه، نیاز ما به این پیام پیامبران امروزه در عصر هوش مصنوعی بسا بیش از گذشته است، تا دائماً یادمان بیاورند که خدا نیستیم. مناسک و عقاید دینی به ویژه برای درونی کردنِ خدانبودگی آدمی پیش نهاده شدهاند.
۴.۴ معنای زندگی
حیطهی سوم معنای زندگی است. این حیطه را میتوان بنیاد بنیادها نامید. بدون خداباوری نیز میتوان معنای خُرد در زندگی یافت. اینکه کسی آب سالم، نان گرم، سقفی سالم بالای سر و یاری در بر داشته باشد، امنیت شغلی و سیاسی-اجتماعی داشته باشد و در یک کلام از رفاه، آزادی و امنیت برخوردار باشد، زندگیاش معنای خُرد خواهد یافت. اما گوهر انسانی فراروی از بُعد ظاهری زندگی است و این فراروی مستلزم پرسش از کلانمعنای هستی است؛ یعنی درنگ در پرسشهایی از این دست است که این چرخ بلند و گنبد مینا از چه رو است، «چیست این سقف بلند سادهی بسیارنقش».
پاسخ خداباورانه به پرسش از کلانمعنای هستی ترجیح دارد به پاسخهای خداناباورانه و ندانمانگارانه. زیرا پاسخهای خداناباورانه در نهایت به پوچانگاری هستیشناختی فرو میغلطد، یعنی به این دیدگاه میانجامد که میگوید این جهان هیچ معنایی ندارد و هستی هیچ اعتنایی به تلاش ما ندارد. هستی فقط هست، پوک و پوچ: «سوگند میخورم که خدا نیست در زمین/ غیر از شما و رنج شما نیست در زمین». پاسخ ندانمانگارانه هم چندان دور نیست از معناباختگیِ هستیشناختی. زیرا این دیدگاه میگوید اگر هستی معنایی هم داشته باشد با ما از آن سخن نگفته و ما را سرگردان رها کرده است.[۹]
اما در میان طیف پاسخهای خداباورانه نیز خداباوری وحیانی تبیین بهتری از معناداری هستی ارائه میکند تا خداباوری غیر وحیانی (طبیعی). جهانی که در آن خداوند واجد اراده و آگاهی (از جمله خودآگاهی) است و با بشر وارد رابطهی عاشقانه میشود و خود را در عین تعالی (فرازینگی) به آدمی آشکار میکند، از جمله با وحیی که از طریق پیامبران فرومیفرستد، و از طریق این وحی در مییابیم که کار نیک ما در این جهان گم نمیشود و کار بد ما بیعقوبت نمیماند، در یک کلام یعنی وقتی خدا شخصوار است، چنین جهانی حسرت این معنا را بر دل آدمی نمیگذارد که: کاشکی هستی زبانی داشتی/ تا ز هستان پردهها برداشتی (مولوی).
چنین جهانی سرشار از معنا است. حتی اگر زندگانی ما معنای خرُد خود را از دست بدهد، حتی اگر سقف، نان و یارمان از دست برود همچنان خدایی هست؛ به قول آن حکیم معاصر مزینانی «اگر تنهاترینِ تنها شوم باز هم خدا هست».
۵. حاصل کلام
پرسش از پیامبری نه حل شده است و نه یک بار برای همیشه از بهر همگان حلشدنی است؛ بلکه کتابِ بازی است که با نظر به آن دائماً میتوان به دنبال دیدگاه معقول در این میان گشت و پاسخها هم بر اثر رخدادهای فکری دائماً از کوک درمیروند و نیازمند بازنگری اند. پرداختن به این پرسشها در عین حلناشدنی بودن موجه است. زیرا پرسشهای متافیزیکی دغدغههای جاودانهی حیات بشراند. دو پرسش از پرسشهای پیامبری، پرسش از چیستی و کارکرد پیامبری است. پاسخ به چیستی پیامبری بستگی به الهیاتِ پیامبری دارد. هر نوع الهیاتی به پدیدهی پیامبری راه نمیدهد و هر الهیاتی هم که پیامبرپذیر است با پدیدهی پیامبری خوش نمینشیند.
مثلا الهیات سلبی رادیکال، که حتی صفت وجود داشتن را هم بر خدا اطلاق نمیکند نمیتواند صفت پیامبرفرستی را، به معنای حقیقی کلمه، بر خدا اطلاق کند. الهیات ایجابیِ دادارباورانه (غیر وحیانی) هم به پدیدهی پیامبری راه نمیدهد، زیرا در این الهیات خدا تنها پیامبرِ باطنی فرستاده که عقل مشترک بشری باشد و پیامبرِ ظاهری نفرستاده است. حتی الهیاتهای ایجابیِ پیامبرپذیر هم گاهی به دلایل دیگری به راحتی نمیتوانند پدیدهی پیامبری را در دل منطق الهیاتی خود جای دهند؛ مثل الهیات گشوده که معتقد است خداوند به افعال ارادی و اختیاری بشر در آینده، علمِ پیشینی ندارد. این دیدگاه یکی از کارکردهای پیامبری را، که خبر دادن غیبی از آیندهی افعال ارادی و اختیاری بشر است، منتفی میکند. اما مدافعان الهیات گشوده میکوشند با بازتعریف کارکرد پیامبری این مفهوم را در الهیات خود حفظ کنند، از نظر آنها کار پیامبرانه خبر دادن از ارادهی الهی در باب طرح کلی خداوند برای جهان و انسان است، نه خبر دادن از رخدادهای جزییِ کارهای آدمیان در آینده.
اما پرسش از پیامبری لاجرم ما را به پرسش از کارکرد پیامبری هم میکشد. در عصر هوش مصنوعی پیامبری چه کارکردی دارد؟ پاسخ این است که پیامبری جای علم و حقوق را نمیگیرد، حتی جای فلسفه را هم نمیگیرد اما برای فهم چارچوب کلی هستی، و نیز برای فهم بنیانهای اخلاق و همچنین برای معناداری زندگی به خداباوری وحیانی نیاز داریم. زیرا خداباوری وحیانی تبیین بهتری از چارچوب کلی هستی، بنیانهای اخلاق و معناداری زندگی به دست میدهد، چارچوبهایی حتی بهتر از خداباوری غیر وحیانی (الهیات طبیعی)، و به طریق اولی بهتر از تبیینهای خداناباورانه یا ندانمانگارانه.
در جهانی که آدمی از طریق پیشرفتهای علم و فناوری توانایی نابودی کل کرهی زمین یا خلق فنآورانهی انسانی شبیه خود را دارد، بیش از هر زمان دیگری به این پیام پیامبران نیاز داریم که ما خدا نیستیم و کوبیدن بر کوس خداگونگی (طغیان) چه مایه آدمی را از رستگاری دور میکند.[۱۰]
* صورت بسطیافتهی سخنرانیای در جشن بعثت نبی اسلام به دعوت «مرکز اسلامی و فرهنگی شمال آمریکا» (ICCNC) به تاریخ شنبه، ۲۶ فوریه ۲۰۲۲ میلادی. نشر نخست در: دین آنلاین.
[۱] برای نمونهای از بحثهای رایج در متافیزیک تحلیلی معاصر، بنگرید به:
Michael J. Loux and Dean W. Zimmerman, eds., The Oxford Handbook of Metaphysics (Oxford; New York: Oxford University Press, 2005).
[۲] یکی از بهترین روایتها از اهمیت محوری پیشانگاشتهها و سوگیریها در فرایند فهم، اثر گادامر با عنوان «حقیقت و روش» (Truth and Method) است. برای روایت فارسی متأخر و روشنگری از رأی هرمنوتیکی گادامر، بنگرید به: علیرضا آزاد، فهمِ فهم: آشنایی با هرمنوتیک فلسفی گادامر، مشهد: تگ، ۱۴۰۰.
[۳] برای گزیدهجستارهایی بیبدیل در فلسفه و الهیات سلبی در قرون وسطی و دوران معاصر (عمدتاً در مسیحیت، اما با ارجاعاتی اندک به سنت الهیات و فلسفهی عرفانی سلبی در یهودیت و اسلام)، بنگرید به این اثر دو جلدی:
William P. Franke, On What Cannot Be Said: Apophatic Discourses in Philosophy, Religion, Literature, and the Arts. Volume 1. Classic Formulations (Notre Dame: University of Notre Dame Press, 2007). Idem, On What Cannot Be Said: Apophatic Discourses in Philosophy, Religion, Literature, and the Arts. Volume 2. Modern and Contemporary Transformations (Notre Dame, Ind: University of Notre Dame Press, 2007).
[۴] برای روایتی فلسفی-تاریخی از مفهوم «دین طبیعی»، که میراث دادارباوری است، بنگرید به:
Peter Byrne, Natural Religion and the Nature of Religion: The Legacy of Deism (London / New York: Routledge, 1989).
[۵] گرچه داداباوری رازی و معرّی، از چهرههای متقدم در تاریخ فلسفهی اسلامی، مشهور است اما به خلاف تلقی رایج نمیتوان گفت که آنها در این تمایل دادارباورانهی خود تنها بودند، بلکه برخی محققان استدلال کردهاند که فلسفهی اسلامی، به ویژه در میان فیلسوفان نخستین مسلمان که به دادارباوری شهره نیستند، اصولا به گونهای بوده که میل به دادارباوری داشته است. بنگرید به:
Sayed Hassan Hussaini, “Islamic Philosophy between Theism and Deism,” Revista Portuguesa de Filosofia ۷۲, no. 1 (2016): 65–۸۳.
[۶] برای روایتی اخیر و جامع از الهیات گشوده، که ریشههای این رویکرد، تحولات و آیندهی احتمالیاش را تشریح میکند، بنگرید به:
Richard Rice, The Future of Open Theism: From Antecedents to Opportunities (Downers Grove: IVP Academic, 2020).
[۷] William Hasker, God, Time, and Knowledge (Ithaca: Cornell University Press, 1998), 194.
[۸] برای روایتی مختصر، مستدل، روزآمد اما فشرده از این رأی، بنگرید به:
Anne Jeffrey, God and Morality (Elements in the Philosophy of Religion) (Cambridge / New York: Cambridge University Press, 2019).
[۹] برای استدلالی در این راستا، بنگرید به:
T. J. Mawson, God and the Meanings of Life: What God Could and Couldn’t Do to Make Our Lives More Meaningful (London / New York: Bloomsbury Academic, 2016).
[۱۰] ایدهی اصلی مقالهی «پرسش از پیامبری در عصر هوش مصنوعی»، از جمله، از این کتاب خواندنی اثر پذیرفته است. جای ترجمهی فارسی این اثر خالی است:
Samuel Fleischacker, Divine Teaching and the Way of the World: A Defense of Revealed Religion (Oxford: Oxford University Press, 2013).
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…