توضیح: آنچه در ادامه میآید ابیاتی از منظومهی در دست انتشار «جرسجنبانان اصلاح» سرودهی عبدالکریم سروش است که بهمناسبت بعثت پیامبر اسلام برای انتشار در اختیار زیتون قرار گرفته است.
***
گرچه گفتِ آن عزیزان حجّت است
لیک قرآن سمع و ذوق و رؤیت است
فلسفی چون متهم افتاده است
این حقیقت از قلم افتاده است
هست قرآن خوابهای مصطفا
خوابهای مصطفای پرصفا
روز رستاخیز و رؤیای اَلَست
حور و غلمان، جامهای مِی به دست
عیسی و بر آسمانها رفتنش
یونس و در قعر دریا خفتنش
انکساف آفتاب و اختران
دوزخ و اشکنجه و گُرز گِران
مریم بکر و مسیحا زادنش
آهن و از آسمان افتادنش
نوح و نهصد سال دعوت کردنش
باد و اورنگِ سلیمان بردنش
خضر و طفل نامسلمان کشتنش
قصّه موسا و حیران گشتنش
قصّه معراج و اسطرلابها
تخت یزدان بر فراز آبها
قصّه ابلیس و استکبار او
آدم و عصیان و استغفار او
قصّه استارههای دیوسوز
تیر باران از کمانِ قُل اَعوذ
کی توان گفتن به بیداریست این
یا جنون و صرع و بیماریست این؟
چونکه قرآن را تلاوت میکنی
خویشتن را دان مخاطب ای سَنی!
آن چنان پندار کالهامی به توست
تا بدانی معنی قرآن دُرست
سهروردی گفت این، اقبال هم
عارفان و زمره ابدال هم
لیک با من گفت این راز خفی
رازدانی، کاردانی، عارفی:
چون که میگیری تو قرآن را بدست
تا نپنداری ز بالا آمده است
این چنین اندیش کان از نای توست
خواب میبینی و آن رؤیای توست
خواب میبینی حُجُب برخاسته است
حق تعالی محضری آراسته است
بر یسارت آتش سوزان او
نوزده افرشته آتشبان او
بر یمینت باغهای دلپذیر
جوی آب و انگبین و خمر و شیر
این طرف در لغو و تأثیم[۱] و خصام
آن طرف یکسر سلام اندر سلام
قیر و زَقّوم و ضریع[۲] اندر جحیم
موز و رُمّان[۳] و رُطب اندر نعیم
این طرف گریان و بریان از عذاب
آن طرف آسوده در حُسنالمآب[۴]
میدمند افرشتگان در صورها
غلغلافکن غرّش شیپورها
مردگان برجَسته از گور کهن
خاک بر رخسار در یکتا کفن
نیک میبینی که روز محشرست
هر کسی را نامهای اندر بَرَست
این یکی نامه همی پَرّد به چپ
«وان دگر سوی یمین اندر طلب»[۵]
بانگ میآید ز سوی آسمان:
«مُلک از آن ماست» اینک، این زمان
این چنین دیده است در رؤیا رسول
تا تو بیداری کِیات افتد قبول؟
چونکه در معراج این اسرار دید
کی تو بینی آن چه آن سالار دید؟
هین بیا و محرم این راز شو
با خیال مصطفا انباز شو
چشم آیتبین و سنّتبین گشا
وانگهان آغوش خود بر دین گشا
او جهان را دید آیتهای حق
کاندرو جاریست سنّتهای حق
آیتِ چه؟ هر جمادی روزنیست
کز میانش صورت حق دیدنیست
جمله عالم روزن اندر روزن است
که ز اشراق زُجاجش روشن است
هرچه بینی کاندرین دنیاست آن
نیست دریا نیست کف، رؤیاست آن
خلق مر کف را گهر پنداشتند
سایه مرغ است و مرغ انگاشتند
در شکار سایه جانها باختند
خویشتن را در بلا انداختند
غفلت آرد سایه امّا مرغ، نه!
نقش سی مرغ است آن، سیمرغ، نه!
جان احمد چون طهور و صاف شد
ذرّهها در چشم او شفّاف شد
چون تو بیداری و در رؤیا نهای
در خور این راز ناپیدا نهای
حق عیان است و همه عالم نهان
حبّذا پیدا و پنهان توأمان
این معیّت نیست، بل عینیّت است
کی در آن امکان اثنینیّت است؟
وحی و رؤیا هر دو یک تن بودهاند
«در دو صورت خویش را بنمودهاند»[۶]
گر که از خورشید گوید یا قمر
این قمر را ماهِ رؤیایی شُمَر
همچو یوسف که به رؤیا ماه دید
ماه را در مصر بر درگاه دید
نزد آن عقلی که صرّاف و صفیست
جمله قرآن خوابهای یوسفیست
قصّه خورشید و ماه و انکساف
همچنان باشد که آن سبع عِجاف[۷]
گاو لاغر گرچه گاو لاغرست
لیک رمزِ قحطیِ مرگ آورست
هفت گاو فربه و زفت و سمین[۸]
رمز باران است و سبزیِ زمین
قوّه خلاّق چالاک خیال
میتراشد هر حقیقت را مثال
«صورت از بیصورتی»[۹] آید برون
رهزنْ این یک را و آن را رهنمون
جنّت و دوزخ چو رؤیای نبیست
از مُرادِ آن، مفسّر اجنبیست
لاجرم راهی بجز تعبیر نیست
لیک بر تعبیرْ هر تن چیر نیست
خواب دیدی رو معبِّر را بجو
«مه به بالا دان نه اندر آبِ جو»[۱۰]
خواب میبینی که بر کوه یخی
خواب را بگذار اندر دوزخی!
گَر به محشر خواندهای حشر وحوش
نه وحوش است آن، که باشد آن، نقوش
نقش را تعبیر کن ای بوالحسن
تا ز ظلمت وا رَهی و از وَسَن[۱۱]
ظلمت تفسیر را صد پاره کن
قوّت تعبیر را نَظّاره کن
زین نبی تا آن نبی بس فرقهاست
زانکه صورتهای رؤیاشان جداست
گر به دیگر جای پیغمبر شدی
صورت رؤیای او دیگر شدی
زین سبب در جُستن تعبیر خواب
از اشارتهای دوران رو متاب
مر محمّد را ملَک کی بر دَر است؟
جبرئیل ار هست، در پیغمبر است
گاه ششصد بال دارد گه هزار
تا چه صورت بندد آن صورت نگار
راست خواهی جان او صورتگر است
زین صناعت نام او پیغمبر است
گرچه قرآن از لب آن رهبر است
این کتابی نیست، چیز دیگر است
آیهها و سورههای این کتاب
هست رؤیاهای ناب آن جناب!
هزل و لغو و یاوه و بازی نبود
از سرِ اسطورهپردازی نبود
حبّذا آن دیدگان نوربخش
شد همه آفاق از او پر آذرخش
چون که او بر هم نهد چشمان حسّ
در دلش افتد حقایق منعکس
بیند «اندر دل علوم انبیا
بیکتاب و بیمُعید[۱۲] و اوستا»[۱۳]
وین نقوش و این تماثیل و صُوَر
هست محتاج معبّر ای پدر!
خوابهای انبیاء و اصفیا
وحی دادارست بیچون و چرا
وحی موسی چون ز دیگر راه شد
نام او موسی کلیمالله شد
او به بیداری صدای حق شنید
خود به بیداری چنین خوابی که دید؟
«بر دل موسی سخنها ریختند
دیدن و گفتن به هم آمیختند»[۱۴]
تا ندرّد پرده پندار را
مدّعی کی داند این اسرار را؟
«پنبه وسواس بیرون کن ز گوش
تا به گوشَت آید از گردون»[۱۵] سروش!
رعد را و برق را بین مست حق
دانهها را میشکافد دستِ حق
کوه و دریا و فلک در حکم اوی
آدم و جنّ و ملک تسبیح گوی
عرشِ او را بین روان بر آبها
از اثر افتاده بین اسبابها
میرهاند تیرها را از کمان
میستاند جانهای مردمان
«رزقها هم رزقخواران ویاند
میوهها لبخشک باران ویاند»[۱۶]
روز و شب محکوم فرمان ویاند
اختران فانوس ایوان ویاند
برگها جنبان و جنباننده او
مهر و مه گردان و گرداننده او
«گر بپّرانیم تیر، آن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
این نه جبر این معنی جبّاری است»[۱۷]
جبر بنماید ولی مختاری است
ای خوشا آن خواب و خرّم آن رسول
کاندرو حیران فرو ماند عقول
ای مبارک آن گلیم گِل بر او
وی خنک آن وصف مُزّمِّل بر او
کاهنان را زَهره نی تا دم زنند
شاعران در محضر او کم زنند
چشم او چون چشم بینای خداست
خواب او از خواب طرّاران جداست
باور ما، داور ما دین اوست
جنّت موعود ما آیین اوست
لغو و بطلان را بدانجا راه، نه!
دعوتش را تلخیِ اکراه، نه!
دفتر قانون او عین شفاست
مُصحف ما مُستفاد از مصطفاست
شعر را تا عرش شرعش ره نبود
سحر را دست این قدر کوته نبود
باده ما، داده ما دیگرست
هستی ما، مستی ما، زان سر است
2 پاسخ
سلام بر دکتر سروش
در این ابیات چکیده سخنان سالهای اخیر شما با فصاحت کم نظیر را شاهدم
گفتی که قرآن را، هرگز تو نخوانی وحی
تنها بود آن رؤیا، یعنی که خوابنامه!
البته که موسایت هست گوهر یکدانه
وحی اش بود کامل، حتی کلیمانه!
در بین نبیین هم، از آدم و تا خاتم
تنها محمد بود، شمشیر زن و خودکامه!
اکنون که به غربستان دین رفته به دار نقد
اسلام نباید گفت، بل دین محمدانه
در چاه شک و تردید الحق که فرورفتی
هردم ز نو ایرادی، ایراد جهودانه!
انگار که در دنیا، صلح است و صفا و حق
تنها مسلمان است، عصیانگر و دیوانه!
ز عبدالفرج مشرق گشتی تو سروش غرب
شهرت طلبی بد نیست!، اما نه روزانه!
فردا که به پیش حق آن نامه ی خود خوانی
جز شعر نمی یابی، آن هم همه رندانه!
هفدهم اسفند ماه سال هزار و چهار صد هجری شمسی.
دیدگاهها بستهاند.