این یادداشت را تقدیم میکنم به بیپناهترین معترضان به حجاب اجباری؛ دختران کوچک خانوادههای مذهبی که اعتراضشان به حجاب را گاه با وعده عروسک و جملاتی مثل “چقدر هم روسری به تو میآید” و “چقدر هم با حجاب خوشگلتر شدی” و گاه با تهدید و خشونت، در نطفه خفه کردند. از روزی که تصمیم گرفتم دختر محجبه، مدرسهی مذهبی درسخوانده و سر به زیرِ پدر و مادر نباشم تا روزی که من را بیحجاب در شبکه تلویزیونی “من وتو” دیدند که خبر میخواندم، ده سال با خون دل گذشت.
واقعیت این است که ده سالِ آن به مبارزهی علنی و پیش از آن به مبارزهی مخفیانه سر شد! البته خودم را خوششانس میدانم که سرانجام در دههی سوم زندگیام به آزادی که از ابتدا حقم بود رسیدم. چرا که بسیاری از زنان را میشناسم که هیچ وقت نتوانستند حتی در کشور و زندگی دیگری، این آزادی را به طور کامل به دست بیاورند و مجبور بودند همیشه زندگی بدون حجاب خود را از خانوادههایشان پنهان کنند.
دختران متولد شده در این خانوادهها یا باید تمام عمرشان را در مبارزهی پنهان و آشکار بگذرانند، یا باید به اجبار پوششی تن بدهند که نسل اندر نسل به زنان خانوادهشان رسیده است.
مبارزه با حجاب اجباری که بعد از انقلاب ۵۷ یکی از بارزترین فعالیتهای مدنی زنان ایران است اگر برای تمام دختران از زمان حضور در جامعه و سن تکلیف معنا پیدا میکند برای دختران خانوادههای مذهبی از خیلی قبل شاید حتی از همان روز که به دنیا میآیند آغاز میشود؛ گشت ارشادی که آنها باید با آن مبارزه کنند از ابتدا در خانه خودشان است.
در این خانوادهها میشود کوچکترین مبارزان و معترضان به حجاب اجباری را دید. دختران کوچکی که هنوز به سن تکلیف هم نرسیدهاند اما برای این که عادت کنند از سه چهار سالگی روسری سر میکنند. تجربه دیداری من از یکی از این دختران چهار ساله این بود که وقتی به او گفتند چون پدربزرگ مذهبی و سنتیاش اینطور دوست دارد که روسری سرش کند، روسری را برد و تقدیم پدر بزرگش کرد و گفت اگر دوست داری خودت سر کن! در بسیاری از موارد، این معترضان کوچک و شیرینزبان در این خانوادهها یا با تشویق یا با تهدید در نهایت تبدیل به همان چیزی میشوند که خانوادهها میخواهند و این اعتراضهای شیرین اما واقعیشان تبدیل به خاطره از شیرین زبانیشان میشود.
جمهوری اسلامی ایران با اجباری کردن پوشش اسلامی برای زنان، تنها راه الگوسازی برای خانوادههای مذهبی را از بین برد؛ اما نباید فراموش کرد که بسیاری از این خانوادهها پیش از انقلاب ۵۷ و حتی خیلی پیشتر از آن هم نخستین و محکمترین مانع برای انتخاب آزادانه پوشش برای زنان بودهاند. اتفاقی که بعد از انقلاب ۵۷ برای زنان افتاد این بود که حجاب آنها هم تبدیل به مستمسکی در دست مردان شد. در تمام این سالها چه بسیار دختران مسئولان حکومتی که تصاویر بی حجابشان منتشر شده است و بعد همین تصویر برای پدر و مادری که در سیستم ظلم، دستی بر آتش داشتهاند دردسر درست کرده است و همین، راه را برای دیگر دختران این خانوادهها تنگتر و صعبالعبورتر خواهد کرد.
ممکن است با خودتان فکر کنید زنی که دیگر احتیاج مادی به خانوادهاش ندارد و به عنوان یک فرد مستقل در جامعه زندگی میکند میتواند هر طور میخواهد لباس بپوشد و اگر هنوز میگوید بخاطر خانوادهام حجاب دارم از ضعف اوست؛ اما این حس را اگر بشود نام ضعف بر آن نهاد هر موجود زندهای نسبت به خانوادهاش دارد. روابط عاطفی و ارتباطات انسانی در خانوادههای مذهبی هم مثل سایر خانوادههاست و کسی دلش نمیخواهد به یکباره از تمام مراودات و محبتهای خانوادگی محروم و طرد شود؛ حتی اگر این را هم بخواهد به عنوان بهای آزادیاش بپردازد در مرحله بعد باید بتواند خودش را راضی کند که کاری کند که پدر و مادرش ناراحت شوند و غصه بخورند.
در بسیاری از موارد تجربه نشان داده عملیترین انتخاب برای این دسته از زنان این بوده که بخش زندگی با پوشش اختیاریشان را از خانوادههایشان پنهان کنند. در این سالها بسیاری از زنانی را دیدهام که زندگیای دوگانه دارند و با اینکه خانواده هم میداند دخترشان دیگر آنطور که آنها میخواهند لباس نمیپوشد اما به همین حفظ ظاهر در حریم آنها رضایت میدهند؛ به همین پنهان بودن و کسی ندانستن.
مرکز پژوهشهای مجلس سال ۹۷ اعلام کرد که تعداد کسانی که حجاب را ارزشمند میدانند ۵۰ درصد نسبت به سال ۱۳۵۷ کم شده است؛ اما آیا در این سرشماری، زنان این خانوادهها هم دخیل بودند؟ چندی پیش عضو کارگروه ساماندهی مد و لباس گفت که با سه دور تسبیح، زنان بدحجاب در اطراف استخر بزرگ خلیج فارس را شمرده است! اما آیا در آن سه دور تسبیح، زنانی هم جا داشتند که نه به اجبار جمهوری اسلامی، بلکه به اجبار مادر، پدر، همسر و آبروی خانوادگی حجاب داشتند؟ سرشماری دقیق از تعداد زنان بیاعتقاد به حجاب اسلامی وجود ندارد؛ اما همین آمارهایی که از مشاهدات خیابانی هم داده میشود بدون در نظر گرفتن دختران خانوادههای مذهبی است که اعتقاد ندارند، اما به هر شکلی برای رعایت حجاب اجبار دارند.
من هم میدانم که بسیاری از زنان در ایران مانند زنان مسلمانی که در سایر کشورها زندگی میکنند به خواست و میل خودشان حجاب را انتخاب کردهاند؛ اما در جامعهای که حکومت از یکسو و قوانین نانوشته و نامعلوم برخی از خانوادهها از سوی دیگر، اهرم فشار برای پوشش زنان است، تشخیص اینکه کسی را که با حجاب میبینیم، محصول انتخاب اوست، یا اجبار خانواده یا اجبار حکومت و جامعه، کار دشواری است.
در هر جای دنیا اگر روز رهایی برای هر زن ایرانی رسید که بدون هیچ مانعی پوشش خودش را انتخاب کند، دست رد به سینه آنها نزنیم که حجاب را کنار گذاشتند و میخواهند جهان تازهای را تجربه کنند؛ آنها را متهم به تزویر نکنیم و بینای محدودیتها و موانعی باشیم که زن ایرانی بودن به همه ما داده است. به سهم خودمان مراقب باشیم که در هیچ جای دنیا با حرف، نگاه، عکس و نوشتههایمان گشت ارشاد زنان نشویم.
یک پاسخ
درود و سپاس از انتشار این دردنامه مشترک و مهم.
امیدوارم علاوه بر حکومت ها، اشخاص نیز از این قبیل دخالت ها در امور شخصی افراد دست برداشته و راه عقلانیت و ادب را پیش بگیرند. برای شما صبر و موفقیت آرزو دارم.
دیدگاهها بستهاند.