سیام اسفند ماه سال گذشته فرانسوا نیکولو در پاریس درگذشت. این دیپلمات فرانسوی که چهل سال، از ۱۹۶۴ تا ۲۰۰۵، در خدمت وزارت خارجۀ کشورش بود آخرین دورۀ ماموریت خود را از سال ۲۰۰۱ تا سال ۲۰۰۵ در تهران سپری کرد. ماموریت وی در تهران دقیقا همزمان بود با مذاکرات هستهای ایران و تروئیکای اروپایی (فرانسه، بریتانیا و آلمان) که به بیانیۀ سعدآباد در ۲۹ مهر ماه ۱۳۸۲ منتهی شد.
نوشتار حاضر فصلی است از کتاب دستار و گل سرخ (بداههنگاری یک سفیر در تهران برای کشف ایرانی دیگر)*، که به تحلیل زمینهها و ابعاد مناقشۀ هستهای ایران اختصاص یافته و در نخستین سالگرد درگذشت فرانسوا نیکولو تقدیم خوانندگان میشود. گرچه این کتاب در تابستان ۱۳۸۵ انتشار یافته و بالطبع رویدادهای پس از آن را در بر نمیگیرد اما از آنجا که به تحلیل دقیق و شفاف ابعاد و ریشههای موضوع میپردازد به نظر میرسد همین امروز نیز برای فهم ماهیت مناقشات مربوطه میان ایران و غرب مفید است. با آرزوی سالی بهتر از هر سال برای ایران و ایرانیان و همۀ انسانهای دردمند در هر کجای این جهان پرآشوب که هستند.
***
با پرداختن به موضوع داغ مسألۀ هستهای ایران، که من شخصا در تمام مدت اقامتم در ایران آن را دنبال میکردم و البته هنوز هم هر روز دنبال میکنم، حس دردناک امانت داریِ یک حقیقت یا حداقل بخشهایی از حقیقت به من دست میدهد؛ حقیقیتی که نمیتوانم آنرا با کسی در میان بگذارم از بس که ضرورت تصلب و راستکیشی در باب این موضوع قوی و قاطع است.
حال با گفتن این فقره، من به سخنم جنبۀ نسبی میدهم: کافی نیست برای اثبات حقانیت، همان دلهره و وحشتی را که گالیله آزمود من هم از نو بیازمایم و در راه حقیقت به شهادت برسم. بنابراین باید در حالی که میکوشم شفاف و روشن سخن بگویم و خسته کننده هم نباشم، مطلب را توضیح دهم.
این پیشدرآمد کوتاه را با تاکید بر این نکته به پایان میبرم که من هیچ راز ویژهای در این باب ندارم، یا بهتر بگویم، برخی اسرار کوچک که با آنها برخورد کردهام، به هیچ وجه بر روی تحلیلم سنگینی نمیکند و بر نتیجهای که میخواهم بگیرم تاثیر نمیگذارد. تمام مطالبی که در ادامه خواهد آمد و دارای اهمیت است، چه وقایع و مشاهدات عینی، و چه استدلال و استنتاج، برگرفته از یا مبتنی بر اطلاعات مشهود و آشکاریست که از گذشته تا به امروز وجود داشته و در دسترس عموم بوده است.
بگذارید در مورد این موضوع غامض و پیچیده چند سین-جیم سهل و ساده مطرح کنیم.
-آیا ایرانیان سعی در دستیابی به بمب داشتهاند؟
-بله.
-آیا موفق شدهاند؟
– خیر.
-آیا اکنون در سال ۱۳۸۵ از هدفشان دور هستند؟
– بله.
-آیا در مقایسه با نقطۀ پایانی موفقیت، هنوز به نقطه آغاز نزدیکترند؟
-بله، نزدیکترند. از بس که در طی سالها یکسره در جا زدهاند.
-برای دسترسی به نخستین بمب اتمیشان چقدر زمان نیاز دارند؟
-در شرایط مطلوب و ایدهآل و در صورتی که کاملا مصمم، با کفایت و کارآمد باشند تقریبا چهار سال.
-و اگر این شرایط ایدهآل محقق نشود؟
-این چهار سال میتواند به راحتی تا هفت یا هشت سال افزایش یابد.
-در هر صورت آیا میتوان زمانی را که ایرانیان به اهدافشان نزدیک شده باشند تشخیص داد؟
-بله، روشهای بررسی کنونی اجازۀ ارزیابی و برآورد فاصلۀ ایران با این اهداف را میدهند.
-آیا آنها مصمم به داشتن بمب هستند؟
– قطعا نه همه، ولی حداقل بخشی از آنها.
-آیا میدانیم آن بخش یادشده که قصد و نیت تولید بمب اتمی دارد چه کسانیاند ؟
-با استنباط و استنتاج و به طور تقریبی میتوان گفت چه کسانی چنین قصدی دارند.
-آیا این افراد برنامهای مخفی دارند؟
-ممکن و حتی محتمل است، اما اگر چنین برنامهای هم وجود داشته باشد نمیتواند خیلی پیشرفتهتر از بقیۀ برنامههای شناخته شده باشد. این برنامۀ مخفی نیز، اگر بنیادی داشته باشد، در اولین مراحل پیشرفت است و باز هم به هر حال برای تولید اولین بمب در ایران چهار سال زمان لازم است.
-بنابراین بهترین راه برای متوقف کردن ایرانیان در مسیر ساخت بمب اتمی چیست؟
-علیرغم همۀ مسائل، باز هم بهترین شیوه در این زمینه توسل به روشهای مسالمتجویانه و ملایم است.
-آیا سخن شما به این معنی است که باید از روش قهری دست کشید؟
-قطعا نه، اما روشهای قهرآمیز تنها باید به عنوان آخرین راه چاره و در صورتی که خطر دستیابی ایرانیان به بمب اتمی واقعا قریب الوقوع باشد، به کار رود. در واقع این اقدام مضرات و خسارات سنگینی برای منطقه و جهان در بر دارد.
این پرسش و پاسخ مقدماتی به این منظور مطرح شد که موضوعات مورد بحث را برای بررسی و آزمایش، روی میز آزمایشگاه ثابت و بی حرکت نگاه داریم. اما پیش از ورود به اصل موضوع، به منظور درک عمیق آنچه که حساسیتها و منافع طرفهای مختلف را در زمینۀ فعالیت هستهای ایران ایجاد و تعیین میکند، باید کمی شکیبا بود. این حساسیتها ناشی از یک سوال اساسی است: اینکه تکنیکها و فنون مورد استفاده برای اهداف کاملا صلحجویانه همانند تولید برق میتوانند به سوی تولید بمب تغییر جهت دهندیا نه. دو تکنیک، به گونۀ بنیادی، این کاربرد دوگانه را توضیح میدهند: یکی غنی سازی و دیگری بازیافت.
کمی حوصله کنید تا سری هم به مدرسه بزنیم کمی مطالب درسی را مرور کنیم.
غنی سازی اورانیوم طبیعی در واقع عملیات جداسازی دو ویژگی اورانیوم است که در طبیعت با هم ترکیب شدهاند. در وضعیت طبیعی، اورانیوم مفید و سوختنی تنها هفت دهم درصد اورانیوم دارد. با تزریق گاز اورانیوم به سانتریفوژها، که شبیه نوعی ماشین لباسشویی بزرگند که خیلی سریع و در حدود هزار دور در ثانیه می چرخند، می توان این نسبت را به سه و نیم درصد افزایش داد. این سطح از غنیسازی برای ساختن سوخت مناسب به منظور گرم کردن قلب نیروگاه اتمی و در نتیجه تولید بخار آب که توربینی را به کار میاندازد و در آخر برق تولید میکند، کافی است. اما برای این کار دهها هزار سانتریفوژ لازم است. تا به اینجا همه چیز کاملا صلحجویانه است.
در عین حال از لحاظ فنی هیچ چیز مانع از این نمیشود که بگذارند سانتریفوژها بیش از آستانۀ غنیسازی سه و نیم درصد بچرخند. پس با اندکی صبر میتوان به غنیسازی سطح بالا رسید. هنگامی که نسبت اورانیوم مفید از آستانۀ نود درصد بگذرد، میتوان با بیست تا بیست و پنج کیلوگرم اورانیوم بمب ساخت. اولین بمب اتمی که آمریکا بر روی هیروشیما انداخت از این نوع بود. با دو یا سه هزار سانتریفوژ با مدل بسیار ساده میتوان ظرف یک سال به اندازۀ کافی اورانیوم بسیار غنی شده برای ساخت بمب تولید کرد.
اما بازیافت در واقع عملیات جداسازی مواد به دست آمده از درون یک رآکتور هستهای است. در این رآکتور که با اورانیوم کار میکند، واکنشهای هسته ای که روی میدهند سبب به وجود آمدن مواد جدید میشوند. در میان این مواد، به محض این که از درون رآکتور بیرون میآیند، زنجیرهای از عملیات شیمیایی اجازۀ جدا کردن فلزی جدید را میدهند که در طبیعت ناشناخته است. این فلز پلوتونیوم نام دارد. این پلوتونیوم را میتوان مانند اورانیوم، و همچنین به صورت مخلوط با آن، به عنوان سوخت رآکتور به کار برد. بنابراین برای کارهای صنعتی و در نتیجه صلحآمیز فرآوری می شود. اما با هفت کیلوگرم از آن میتوان بمبی از نوع استفاده شده در ناگازاکی ساخت.
غنیسازی اورانیوم با استفاده از سانتریفوژ در دهۀ ۱۹۷۰ آغاز شد. تولید سوخت کار آسانی است. مخفی کردن تولید بمب بسیار ساده است. این همان چیزی است که ایرانیان سعی در توسعۀ آن دارند و کشورهای دیگر هم تلاش میکنند آن ها را از این کار منع کنند.
سخن گفتن در مورد تکنیک کافی است، اکنون اندکی هم به سیاست بین المللی بپردازیم.
از زمان پایان جنگ دوم جهانی، آمریکاییها که مزیتهای اقتصادی و خطرات استراتژیک مربوط به پخش تکنولوژی هستهای را درک کردند، به منظور تسلط بر اوضاع، یک نظام بین المللی در این زمینه به وجود آوردند. اولین مورد آن تاسیس آژانس بین المللی انرژی اتمی در سال ۱۹۵۷ در وین بود که بازرسان آن وظیفه دارند تجهیزات و مواد هستهای را در سراسر جهان بررسی کنند تا صرفا برای نیازهای صنعتی به کار روند و از تحقیقات هسته ای نیز به قصد تولید بمب استفاده نشود.
در سال ۱۹۶۸ پیمان منع گسترش سلاح های اتمی[۱] با مجزا کردن دو دسته از کشورها به ماجرا فیصله داد. در یک سو کشورهایی که بمب دارند و در واقع پنج عضو دائم شورای امنیت هستند. از آنجا که نمیشد این کشورها را به دست کشیدن از تسلیحات هستهای مجبور کرد، آنها اجازه یافتند بمب اتمی داشته باشند. در سوی دیگر، کشورهایی هستند که متعهد شدهاند و میشوند هرگز به آن دست نیابند، در حالی که حق استفادۀ صلح آمیز از انرژی اتمی را برای خود حفظ میکنند. تقریبا تمامی کشورها نهایتا عضو این پیمان شدند، به جز چند استثنای مهم: هند، پاکستان و اسرائیل. ایران از همان ابتدا به عضویت این پیمان در آمد.
این سرک کشیدن به حوزۀ روابط بینالملل نیز برای فهم آنچه در ادامه خواهیم گفت لازم بود. اینک برویم و به محمدرضاشاه در دهۀ ۱۳۵۰ بپیوندیم.
در این دوره، شاه که به رشد کشورش و لحظهای که منابع فسیلی رو به زوال میروند میاندیشید، همزمان برنامۀ وسیع تولید انرژی هستهای را نیز آغاز کرد، که البته صلحآمیز بود. در این مورد، یعنی صلحآمیز بودن برنامۀ هستهای شاه، شوخی نمیکنم و بعدا دوباره به آن باز خواهیم گشت. باری، موضوع ساختن چهار، یا در بلندمدت، بیش از بیست رآکتور در میان بود که در مجموع میبایست نزدیک به بیست هزار مگاوات برق تولید میکردند. سه پری مهربان روی گهوارۀ این نوزاد خم شده و به بررسی این پروژۀ تازه تولدیافته پرداختند: آمریکا، آلمان و فرانسه. اولین رآکتور بلافاصله به کشورهای فوق سفارش داده شد و فعالیتهای ساخت آن آغاز شد. فرانسه به لطف کارخانۀ غنی سازی اورودیف[۲] خود، شروع به تهیۀ اورانیوم کمتر غنی شدهای کرد که برای کار رآکتور لازم بود.
طبق گفتۀ اطرافیان شاه، میدانیم وی، که از ۱۹۷۰ پیمان منع گسترش سلاحهای اتمی را تصویب کرده بود، مسألۀ علاقه به برنامۀ مخفیانهای را مطرح کرد که به او اجازۀ دستیابی به بمب را میداد. بعد از اینکه خوب این موضوع را سبک سنگین کرد، با این استدلال منطقی که چنین اقدامی بیش از آن که سودمند باشد دردسرساز خواهد بود، از این موضوع چشم پوشید. این مسئله میتوانست موجب کدورت آمریکاییان شود که شاه بینهایت به آنها نیاز داشت. به علاوه این امر قطعا میتوانست مناسبات ایران با اتحاد جماهیر شوروی را نیز بحرانی کند، کشوری که با ایران مرز طولانی و گستردۀ مشترک داشت. از این کدورت و بحران، ایران هرگز نمیتوانست پیروز و سربلند بیرون بیاید. بنابرین برنامۀ نظامی مخفیانهای صورت نگرفت. اما در عین تایید علاقهمندی به برنامۀ وسیع صلحآمیز با حل تمامی فرضیات، باید این برنامه باز هم اجازۀ دسترسی به تواناییهایی را میداد و بنابرین اگر روزی نیاز میشد، به دست آوردن یک موقعیت زمانی طلایی را برای اجرای برنامۀ نظامی ممکن میساخت.
قبل از اینکه اولین نیروگاه اتمی که به آلمان سفارش داده شده بود به پایان برسد، در ایران انقلاب شد. برای ملاها، در ابتدا هر چیزی که متعلق به شاه بود، بد به نظر میرسید. برنامۀ هستهای به سرعت متوقف شده و گروههای متخصص با ارزشی که شروع به کار کرده بودند، پراکنده شدند. بیشتر دانشمندان و تکنسینها، چه به میل خود، چه به جهت اینکه از رنج و عذاب در امان باشند، به خارج رفتند و این ماجرا در آینده زیان جبرانناپذیری به بار آورد. آیت الله خمینی به منظور گرفتن یک ژست سنگین و رنگین اعلام کرد بمب هستهای حرام است، یعنی اسلام آنرا ممنوع کرده است.
در شهریور ۱۳۵۹، حملۀ ارتش صدام به ایران آغاز شد، ارتشی که از سوی تمام دنیا به جز چین و اسرائیل حمایت میشد. ده ماه بعد، نیروی هوایی اسرائیل رآکتور تحقیقات هستهای عراق را که فرانسه برای صدام ساخته بود نابود کرد. فرمانروای بغداد ناامید نشده و حتی امروزه میدانیم که در پی آن حمله، برای ادامۀ کار رغبت و عطش بیشتری به این کار یافت. بنابراین به صورت دیوانهوار به سوی سلاحهای کشتار جمعی خیز برداشت، یعنی سلاحهای هستهای و البته همچنین سلاحهای شیمیایی و بیولوژیک. در هر صورت برای دو مقولۀ نخست، یعنی سلاحهای اتمی و شیمیایی، برنامه چندان مخفیانه نبود، به طور مشخص دولتهای آلمان و آمریکا صادرات کارخانههایشان را به کندی متوقف کردند.
این موارد از دید ایرانیان پنهان نمیماند، به نحوی که سربازان و حتی مردم عادی از جمله کردهای عراقی که نزدیک به مرز زندگی میکردند به زودی به سبب دهها هزار حملۀ شیمیایی قربانی گازها شدند. این موارد هم به طور جدی از سوی غرب محکوم نشد. به راحتی می توان نتیجه گرفت در این دوره است که ایرانیان تصمیم گرفتند برنامههای خود را آغاز کنند. زمانِ جنگ بود. این برنامهها و برنامههای هستهای که مد نظر ماست به نظامیان، دقیق تر بگوییم به پاسداران- این نیروهای زبده که از سوی جمهوری اسلامی تربیت و سازماندهی شدند و حکومت برای دفاع از کیان خود تنها به آنان اطمینان داشت و دارد- سپرده شدند.
پاسداران، هر چقدر هم که تعصب انقلابی داشتند هیچ توانایی خاصی در زمینۀ هستهای نداشتند. همانگونه که دیدیم متخصصان برجسته رفته بودند. بنابراین برنامۀ تحقیقاتی که آغاز شده بود در همان مرحلۀ ابتدایی باقی ماند. در مقابل عظمت این وظیفه، آنان سعی کردند در بقایای امپراتوری شوروی بمبها و موشکهای استاندارد به دست بیاورند ولی موفق نشدند و سرشان هم کلاه رفت. خلاصه این که بعد از حدود ده سال و خرج مبالغ زیاد پول، که بی شک بخشی از آن به جیبهای خودشان برمیگشت، تقریبا در همان نقطۀ آغازین عزیمت قرار داشتند.
حکومت که از این نتایج رقتبار نگران بود و هستۀ بازماندگان غیر نظامی که هنوز هم بر روی یک رآکتور تحقیقاتی کوچک آمریکایی و در چند آزمایشگاه مربوط به آن کار میکردند، زمان را برای انتقام گرفتن مناسب دیدند. جنگ با عراق چندین سال بود به پایان رسیده و صدام جنگ خلیج فارس را از سر گذرانده بود؛ جنگی که به ویرانی برنامههای تسلیحات کشتار جمعیاش انجامید. بنابرین غیرنظامیان ایرانی این اجازه را از مقامات صاحب اختیار به دست آوردند که موضوع هستهای به آنان محول شود، به خصوص مسئولیت سازمان انرژی اتمی ایران.
میبایست به پاسداران نیز که نمیتوانستند اینگونه سرافکنده باشند سهمی به عنوان دلجویی و تسلای خاطر داد و این سهم، مسئولیت برنامۀ موشکهای بالیستیک بود که امروزه هم در اختیار آنان است و با کمک کرۀ شمالی به تولید شهاب ۳، موشک بالیستیکی با برد تئوریک هزار و سیصد کیلومتر، منجر شد. این موشک اگر روزی به کلاهک هستهای مجهز شود، برای کشورهای منطقه تهدید بزرگی خواهد بود و همچنین خطری برای اسرائیل به شمار میآید که پس از شعارهایی که آیت الله خمینی بر ضد آن به راه انداخت، همواره از سوی ایران به «محو شدن از نقشۀ جغرافیایی جهان» تهدید میشود. این مورد در دورههای مختلف با شور و حال متفاوتی همراه بوده و اکنون طرح مجدد آن از سوی احمدی نژاد نگرانکننده است.
اما با شناخت خلقیات و رویۀ اداریِ به ویژه پاسداران که فقط به نفع خودشان کار میکردند، میشد نتیجه گرفت که هرگز به میل خود پرسنل، تجهیزات، مواد و دادههایی را که ظرف حدود ده سال به دست آورده بودند به غیرنظامیان واگذار نمیکنند. حتی شاید بتوان در مورد آنها حکم داد که افراد، تجهیزات و موادی را که با هدف نظامی به کار گرفته شده بودند نگهداری میکردند: روشهای ساخت یک موتور انفجاری و کوچک کردن کلاهک هستهای. اگر امروز برنامه هسته ای مخفیانه ای وجود دارد ریشه اش در اینجاست.
سازمان انرژی اتمی ایران، یعنی نهاد اتمی مربوط به غیر نظامیان، نیز شروع به کار کرده و تقریبا برنامۀ گسترش هستهای زمان شاه را در پیش گرفته بود و از کمک روسها بهرهمند شد که رآکتور اتمی بوشهر را – که آلمانیها ساخت آن را متوقف کرده بودند و نمیخواستند دوباره شروع به کار کنند- به پایان رساندند. در مورد غنیسازی اورانیوم، این سازمان در یک مقطع زمانی برنامهها و سانتریفوژهایی را که پاسداران از شبکۀ دکتر عبدالقدیرخان، پدر بمب اتمی پاکستان، خریداری کرده بودند، تحویل گرفت. عبدالقدیر خان که از کار کردن برای دولت پاکستان دلِ خوشی نداشت، در واقع با ایجاد شرکت تجاری کوچک خود تجربیات ارزشمندی به دست آورد.
سوخت نیروگاه بوشهر از سوی روسها تامین میشد. اما ایرانیان نمیخواستند وقتی که چندین نیروگاه اتمی خواهند داشت تنها یک تامین کنندۀ سوخت داشته باشند. آن ها یک روش دیگر را به خاطر آوردند و آن اینکه از فرانسویان بخواهند به تعهدی که در زمان شاه داده بودند بازگردند. بر طبق این تعهد فرانسویان میبایست بخشی از اورانیوم با غنای کم را که در کارخانۀ اورودیف تولید میشد به ایران تحویل دهند. کشورهای غربی، که از آمریکاییها خط میگیرند، از این به بعد از هر گونه همکاری هستهای با ایران سر باز زدند. البته نه تنها در زمینههای حساس بلکه حتی در فنآوریهایی نیز که به هیچ عنوان نمیتوان برای اهداف نظامی مورد استفاده قرار داد، وضع به همین منوال بود.
در نتیجه ایرانیان تصمیم گرفتند خودشان تولید اورانیوم غنی شده را آغاز کنند و بی شک همان استدلالی را داشتندکه شاه در گذشته داشت: این فنآوری را در خدمت اهداف غیر نظامی قرار میدهیم. ولی اگر هم یک روز به آن نیاز داشتیم، مثلا اگر پسر صدام در منطقه ظهور کرد، وقت آن میرسد که با هدف نظامی از آن استفاده کنیم. به این ترتیب ساخت کارخانۀ نطنز که در وسط بیابان قرار دارد آغاز شد. این کارخانه به واسطۀ نقشههای ماهوارهای مانند یک بینی در وسط صورت دیده میشود، همچنین میتوان آن را از جادهای که توریستها، بخصوص توریستهای خارجی و از جمله سیاستمداران در آن رفت و آمد میکنند دید و نشانی از ساخت و ساز مخفیانه در آن وجود ندارد.
هنگامی که در سال ۱۳۸۱ در جامعۀ بین الملل همهمه درگرفت این کارخانه به رغم اینکه هنوز با شروع به کار، و حتی با مجهز شدن به محلی برای سانتریفوژهای آماده به کار، فاصله داشت، احساسات قابل ملاحظهای در غرب برانگیخت. دولت خاتمی، که به وضوح از این منبع ایجاد دردسر در مناسبات و روابط با دنیای خارج در عذاب بود، با قاطعیت خلوص نیت خود را اعلام نموده و یادآوری کرد که ایران از امضا کنندگان قرارداد منع گسترش سلاحهای اتمی بوده است، اما تصریح کرد چنانکه قرار هم بر این بوده تمایل به اجرای برنامۀ صلح آمیز هستهای دارد. متناسب با تعهدات بین المللی، وی تمام بازرسهای آژانس بین المللی وین را پذیرفت.
بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی با شتاب خود را رساندند و شروع کردند به کاوش در کارخانۀ نطنز و همچنین مجموعه مکانهای تحقیقات هستهای که به آنها اعلام شده بود. در واقع در آنجا چند اثر از برنامههای مخفیانه یافتند که با موفقیتی که در دهه های ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ سراغ داریم توسعه یافته بودند. همچنین در کارخانۀ کوچکی در یکی از روستاهای اطراف تهران آثاری از فعالیتهای ساخت سانتریفوژ پیدا شد که ایرانیان در ابتدا سعی در پنهان کردن آن داشتند.
هیچ کدام از این موارد به آژانس گزارش نمیشد. ایران به وضوح در اشتباه بود. حالا همه و در راس همه آمریکاییان از بردن پروندۀ ایران به شورای امنیت سخن میگفتند. ایران در مقابل چنین چشماندازی که ابعادش و ابعاد پیامدهایش را به قیاس ظرافت و قدمت تخلفاتی که انجام داده و انتقادها را برانگیخته بود میسنجید، سر به شورش برداشت.
به ابتکار فرانسه و به ویژه دومینیک دو ویلپن[۳]، وزیر امور خارجۀ وقت، سه کشور اروپایی- آلمان، بریتانیای کبیر و خود فرانسه- در تابستان ۱۳۸۲ از ایران خواستند از توسعۀ تکنولوژی تولید سانتریفوژ برای غنیسازی، و نیز بازیافت اورانیوم، که دومین راه دستیابی به بمب است، چشم بپوشد تا در مقابل به او این امکان را بدهند که از دست شورای امنیت خلاص شود. همچنین گفتند حق ایران را مبنی بر توسعۀ صلح آمیز صنعت هستهای به رسمیت شناخته، فرصت راهاندازی یک همکاری تکنولوژیک در برخی زمینهها را به ایران اعطا کرده، و به علاوه امنیت این کشور را نیز تضمین میکنند.
ایران خود را به دست کشیدن از غنیسازی جز در مورد اصل آن به مثابه یک حق، علاقهمند نشان میداد. دومینیک دو ویلپن موفق شد دو همتای آلمانی و بریتانیاییاش را در مهر ۱۳۸۲ در سفری برق آسا به ایران ببرد. آنها موفق شدند ایران را وادارند دستکم فعالیت های مبتنی بر ساخت سانتریفوژ را تعلیق کند، به علاوه ایران در ازای مذاکره با سه کشور اروپایی در مورد آغاز همکاری و تضمینها، نوعی سیستم بازرسی را پذیرفت که از سوی آژانس در وین تایید شده بود و کشورهای اروپایی حداقل به صورت موقت، موضوع کشیده شدن پروندۀ ایران به شورای امنیت را رها کردند.
بعد از دو سال بالا و پایین رفتن، این مذاکرات شکست خورد و توافقِ مهر ۱۳۸۲ منسوخ و ملغا در نظر گرفته شد. در آغاز سال ۱۳۸۴، ایرانیان فعالیتهای غنیسازی را، حداقل در مقیاسی کوچک، از سر گرفتند و اروپاییان اعضای شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی را متقاعد کردند پروندۀ ایران را به شورای امنیت بفرستد.
اولین مرحله از گفتگو-مرافعۀ ایران با غرب این گونه به پایان رسید. آیا امکان به نتیجه رسیدن وجود داشت؟ حقیقتا نه، حداقل به سه علت.
علت نخست که وابسته به شرایط خاص مذاکرات بود این است که انگیزه برای تداوم و نتیجه بخش بودن مذاکرات، تنها و تنها از سوی یک نفر داده میشد و آن هم دومینیک دو ویلپن بود. این وزیر فرانسوی، رفتارش طوری بود که به منظور غلبه بر سرنوشت میبایست وزرای آلمان و بریتانیا را به دنبال خود بکشد و اعتماد لازم را نزد ایرانیان به دست آورد. هنگامی که وی با دو همتای بریتانیایی و آلمانیاش به تهران سفر کرد، هیچ اقدامی صورت نگرفته بود. من میتوانستم در صحنۀ عجیبی حضور داشته باشم که در آن سه وزیر خارجه حدود دو ساعت پا به پا با طرف ایرانی خود در مورد متن قراردادی مذاکره کردند که قرار بود بلافاصله به اطلاع عموم برسد در حالی که خیل خبرنگاران در سالن دیگر منتظر بودند.
بعد از کنار رفتن دو ویلپن، میشل بارنیه[۴]، وزیر بسیار با کفایت، که در ابتدای امور حضور نداشت و نمیتوانست ادعای رهبری گروه اروپایی را در مذاکرات داشته باشد پرونده را به دست گرفت. سپس نوبت به فیلیپ دوست بلازی[۵] رسید که در این جا هم مثل سایر جاها، طبقهها و ردههای مختلف هیئت مذاکرهکنندهاش را به وجود آورد. وزن فرانسه در مذاکرات باز هم کمتر شد. پرونده به دست مامورانی افتاد که خیلی خوب مسئلۀ اشاعۀ هستهای را میشناختند ولی شناختی از ایران نداشتند و تمایلی هم به این کار نشان نمیدادند. در هر پیچ و خم این مسیر، آنان این توهم را تجربه کردند که ایران، اگر باز هم اندکی تحت فشار قرار گیرد، بالاخره تسلیم خواهد شد و چنین بود که در منطق دست آهنی فرو رفتند؛ منطقی که همیشه رهایی از وسوسۀ آن با دشواری بسیار همراه بوده است.
آنان که اندکی ایران را میشناختند، میدانستند این کشور تسلیم نخواهد شد. برعکس، هر چه فشارها بیشتر میشد، ایران بیشتر خود را به عنوان قربانی توطئهای نشان میداد که غربیان با هدف مسدود کردن راه این کشور در مسیر توسعه و تجدد طراحی کرده بودند. بدینگونه برای ایرانیان مدیریت و اختیار چرخاندن سانتریفوژها صورت یک مسئلۀ مهم ملی و در واقع یک مسئلۀ حیثیتی را به خود گرفت.
القصه، اروپاییان هرگز هدف آغازین را مبنی بر وادار کردن ایران به تعلیق بی قید و شرط و نامحدود فعالیتهای غنی سازی خود، یعنی چشمپوشی عملی از آن، تغییر ندادند و این دومین علت شکست مذاکرات بود. به محض اینکه تعلیق پذیرفته شد، از طرف اروپا هیچ ضرورتی برای به نتیجه رسیدن وجود نداشت. با این وجود در مهر ۱۳۸۲، در گرماگرم مذاکرات تهران، مخاطب اصلی ایرانیِ[۶] سه وزیر اروپایی به عموم اعلام کرد که این تعلیق تنها در زمان مذاکرات ادامه خواهد داشت و بر اساس روح مذاکرات نمیتواند بیش از یک سال طول بکشد. ولی در واقع بیش از دو سال به طول انجامید.
اما علت سوم شکست مذاکرات این بود که اروپاییان، تا زمانی که در جایگاه خود تنها بودند، هرگز موفق نشدند از واشنگتن کاهش ملموس تحریمها علیه ایران را به دست آورند. این وعدۀ نرمش در برابر ایران وتخفیف فشارها در واقع شرط اولیهای بود برای امکان یک پیشنهاد واقعی جهت همکاری در زمینههای اصلی فنآوری، از جمله هستهای، هوانوردی، نفتی و غیره.
در واقع، بد اخلاقی روسیه و چین هم لازم بود تا بالاخره گشایشی از طرف آمریکاییان حاصل شود. تاسفی که میتوان از این بخش از تاریخ داشت این است که اولین دور مذاکرات خیلی طول کشید و اینکه تغییر و جابجایی در موضع ایالات متحده شاید خیلی دیر اتفاق افتاد، یعنی بعد از رفتن میانهروها که رئیس جمهور خاتمی و گروه مذاکره کنندهاش بودند.
دوباره به وقایع باز گردیم. در اسفند ۱۳۸۴، شورای امنیت بعد از بررسی پروندۀ ایران به واسطۀ رئیس خود به ایران اخطار داد که فعالیتهای غنی سازی خود را متوقف کند. ولی ایران خود را به نشنیدن زد و وقتی ایالات متحده با حمایت سه کشور اروپایی سعی کرد از شورای امنیت قطعنامۀ مناسبی به دست بیاورد که شبح تحریمها را بر سر ایران به پرواز درآوَرَد، چین و روسیه که از حق وتو برخوردارند با این موضوع مخالفت کردند. ایران برای آنها شریک مهمی بود. آنها متقاعد نشده بودند که پرونده تا این حد اضطراری باشد و نمیخواستند خطر یک سناریوی دیگر به سبک عراق به وجود بیاید.
و عجیب اینجاست! در مقابل این بن بست، بوش به حرف این و آن گوش کرد و به ایرانیان امکان مذاکره با آمریکا را پیشنهاد داد به این شرط که دوباره بپذیرند تمام عملیات غنیسازی خود را متوقف کنند. مفسران رسمی اعلام میکردند اگر یک روز، البته در آیندهای دور، ایرانیان بتوانند اعتماد جامعۀ بین الملل را به دست بیاورند، شاید بتوانند حداقل تعداد اندکی از سانتریفوژهایشان را به گردش درآورند. یعنی اگر تابوی «هیچ سانتریفوژ» از بین برود، فاز جدیدی از مذاکرات گشوده خواهد شد که هنوز غیر ممکن است بگوییم آیا به نتیجه میرسد یا نه، و اگر آری، کجا این اتفاق می افتد؟
امروزه با این که هنوز نمیدانیم آیا ایران میل دارد دست دراز شدۀ آمریکا را، حداقل به اکراه، بگیرد یا نه، دو پرسش مطرح می شود. نخست اینکه آمریکاییان واقعا میخواهند به کجا برسند؟ و دوم اینکه ایرانیان چه هدفی دارند؟ حتی اگر چه هم اینک در تابستان ۱۳۸۵ نیز بازی همچنان ادامه دارد با اینهمه باید بکوشیم یک نتیجهگیری کنیم.
آمریکاییان میخواهند به کجا برسند؟ در ابتدا با اقدام اروپاییان مخالف بودند، زیرا به نظرشان این کار، یعنی مذاکره، محکومیت ایران از سوی شورای امنیت را به تاخیر میانداخت. آنها از این اقدام زیاد حمایت نکردند و آن هم به این جهت بود که اروپاییان به ملزم کردن ایران برای دست کشیدن کامل از غنی سازی و چرخش سانتریفوژها تسلیم نشدند. آمریکاییها بخصوص میترسیدند به نتیجه رسیدن آن مذاکرات برای ایران یک موفقیت به شمار آید و در نتیجه موجب تحکیم رژیمی شود که بوش با کمال میل و با شوق وافر خواستار سقوطش بود تا در نهایت دوباره نقش انحصاری آمریکا در روابط با کشور مهم منطقه به آمریکا بازگردد: بله دقیقا کشور اول منطقه.
با این حال، آمریکاییها حقی را که به مدت بسیار زیاد برای اروپاییان ممنوع بود به خود اختصاص دادند. این حق، نشان دادنِ چشماندازی از ظرفیت غنیسازی برای ایران بود. نه از سر ماکیاولیسم بلکه از سر بیداری ناگهانی و بالاخره عملگرایی.
دستگاههای دولتی آمریکا میبایست در ابتدا متوجه شوند که ایران بنیادهای تکنولوژی را دارد، زیرا توانسته است در زمانی کوتاه دهها سانتریفوژ را به چرخش درآورد. تواناییهای به دست آمده از بین رفتنی نیستند.
آمریکاییها سپس متوجه شدند که رژیم ایران بسیار مستحکمتر از آن چیزی است که در ابتدای شروع به کارش تصور کرده بودند. مطمئنا مشکلات دائمی آمریکا درعراق سبب شده بود که آنها رژیم ایران را دست کم بگیرند. ستاد ارتش آمریکا که فهمیده بود باید نقشههای غافلگیرانهای تهیه کند، به خوبی توانست مشکلات و تردیدهای چنین اقدامی را از بین ببرد. تایید تمامی محکومیتهای ایران از طرف چین و روسیه هم بقیۀ کارها را روبراه کرد.
شاید هم از آغاز در بطن پیشنهاد آمریکا، امیدی وجود داشت به اینکه ایران آن را رد خواهد کرد و به ضررش تمام خواهد شد و امکان محکومیت دیگری را علیه وی در جامعۀ بین المللی فراهم خواهد نمود. اما چه فرقی میکند. پیشنهاد مطرح شد و همچنان به حیات خود ادامه میدهد. ایران این شانس را خواهد داشت که از اقدام نابجایی که اشتباهاتش از آن ناشی شده اجتناب کند.
در واقع برای کامل بودن مطلب، باید یادآوری کنیم که بعد از انداختن نورافکن بر روی اشتباهات غرب، انقلاب اسلامی قبل و بعد از احمدی نژاد خیلی از خود مایه گذاشته است: با اعتراف غیر داوطلبانه به تخلفات مسلمی که رخ داده بود، با تعلل در اجابت درخواستهای بازرسان آژانس و تخطی از حتی نص متون معاهدات و تعهدات، با مطالبه کردنِ (البته به روش تهاجمی) «حق» دستیابی به هر نوع فنآوری هستهای که با عضویت در پیمان منع گسترش سلاحهای اتمی به اعضا اعطا میشود؛ در حالی که چنین حقوقی، مستلزم وظایفی است که انقلاب اسلامی در طی بیست سال به ریشخند آنها پرداخته است.
و همچنین با این باور -آن هم به صورتی بسیار ناشیانه- که در مورد چنین امری میتوان به روش سنتی بازار مذاکره کرد، با داغ کردن بیش از حد فضا به واسطۀ طرح موضوع تهاجم به ایران، تا بعدا بتواند بگوید که بحرانی بودن شرایط از هر نوع امتیاز دهی جلوگیری کرده است. همۀ این موارد را گفتیم بدون این که چرندیات رئیس جمهور احمدی نژاد را در مورد اسرائیل و هولوکاست ذکر کنیم که یک افتضاح بین المللی به بار آورد و جو را سنگینتر کرد.
با این وجود، هیچ یک از متخصصان هستهای، تصور نمیکنند که ایران حتی با پاره کردن طنابهای حقوق بین المللی و با بسیج بهترین امکاناتش بتواند امیدوار باشد ظرف کمتر از چهار یا پنج سال اولین سلاح هستهای سادۀ خود را بسازد. از اولین نتیجۀ نهایی تحقیقات و آزمایشها تا ساخت بمب و ساخت وسیلۀ حمل کلاهک اتمی که قادر باشند دشمن کاملا مسلح را نابود کنند، سالهای زیادی باید بگذرد که در طی آن، دیگر این موارد قابل پنهان کردن نیستند و ایران هدف همان کسانی قرار خواهد گرفت که اکنون میخواهد نابودشان کند. به طور خاص منظور اسرائیل است.
این حقایق از چشم رهبران ایرانی دور نمیمانند. هیچ چیز ثابت نمیکند که آنها تصمیم گرفته باشند به زرادخانۀ اتمی مجهز شوند، تصمیمی که برایشان بسیار خطرناک است. کشفیات صورت گرفته در مورد تخلفات گذشتۀ مربوط به یک برنامۀ مخفیانه، بخصوص ویژگی نامطمئن این برنامه را آشکار کردهاند. در آخر، برای آیندگان و کسانی که اکنون زندگی میکنند، علیرغم دو سال بازدید فشردۀ بازرسان آژانس و بسیج بهترین سرویسهای اطلاعاتی، هنوز ثابت نشده که ایران اکنون در حال فعالیت مخفیانه برای دستیابی به بمب باشد. بنابراین هنوز و بیشتر از هر زمان دیگری، باید به مذاکره پرداخت.
با این وجود آیا ممکن است با افرادی مثل رهبر انقلاب آیت الله خامنه ای و رئیس جمهور احمدی نژاد که اینقدر از ما دورند و این چنین با غرب دشمنی دارند، به توافق رسید؟ با افرادی مانند فرماندهان سپاه پاسداران چطور؟ آیا میتوان کمترین اعتمادی به آنها داشت؟
اعتماد به آنها، قطعا نه. از طرف دیگر دلیلی ندارد که بیش از آنچه آنها به ما اعتماد میکنند ما به آنها اعتماد داشته باشیم. حتی اگر این کار را بکنیم، چه کسی میتواند تضمین کند جانشینانشان چه افرادی خواهند بود؟ بهتر است فرض کنیم که همیشه در ایران افرادی وجود دارند که علاقمندند به بمب اتمی دست یابند.
اما اگر نتوانیم با نیات آنها مبارزه کنیم، میتوانیم جلوی ظرفیتهایشان را بگیریم. به دلیل اینکه امروز ایران نیات صلحجویانهای را اعلام میکند، باید از این اظهاراتش استفاده کرده و با او و آژانس بین المللی انرژی اتمی که تخصصش همین چیزهاست، توافقنامهای پایدار و قابل بررسی منعقد کنیم. توافقنامهای که در حاشیۀ فعالیتهای ملموس ایران قرار بگیرد تا با هر تخلف جدیدی که سعی در انجامش داشته باشد، بتوان به مفاد آن مراجعه کرد. این امکان وجود دارد. اگر پذیرش چنین توافقی رد شود یا در صورت پذیرفته شدن اگر نقض شود، ما خواهیم توانست به تحریمها برگردیم زیرا در آن صورت تمام فرصتهای داده شده به ایران از دست رفتهاند.
در آخر با بسط کلام، تصریح کنیم که نمیتوانیم مذاکرات و نتیجۀ توافق را به کشورهای خیرخواه محدود نماییم. حوزۀ قوانین بین المللیِ پیمان منع گسترش سلاح های اتمی نمیتواند به کشورهایی محدود باشد که مشکلی ندارند و یا از پیش قانع شدهاند که به این قوانین عمل کنند و در غیر اینصورت میتوان دسترسیشان را به طور موردی محدود ساخت.
ما میدانیم که بحرانها چگونه آغاز میشوند اما نمیدانیم چگونه به پایان خواهند رسید. تمامی بحرانهای کنترل نشده، بحرانهایی بودهاند که هر کس امید این را داشته که میتواند کنترلشان کند. البته توسل به زور و قوۀ قهریه باید همیشه در نظر گرفته شود. اما تجربۀ قرنها و حتی تجربیات به دست آمدۀ کنونی در خاورمیانه این درس را میدهند که نظم یا بی نظمی نوینی که پیامد توسل به زور است هرگز و واقعا هرگز، با آنچه که در ابتدا در نظر گرفته میشده تطابق ندارد.
بنابراین باید با ایران مذاکره کرد، البته تا زمانی که تمامی راهها برای حصول یک توافق آزموده شده باشد و خطر دستیابی ایران به بمب اتمی آشکارا نمایان گردد که البته هنوز تا آن زمان بسیار فاصله داریم. این موضوع مربوط به رفاه مردم ایران است که نمیتوانیم نسبت به آن بیتفاوت باشیم. این مربوط به تعادل در منطقه است که اکنون در وضعیت بسیار حساسی قرار دارد. بالاخره این مربوط به آیندۀ منع گسترش سلاحهای اتمی است که نمیتوانیم با شیر یا خط آن را پیش ببریم، زیرا این خطر وجود دارد که شرایط دشوار یک درگیری دیگر را برای نسل بعد از خود به ارث بگذاریم.
و برای پایان هم این ضرب المثل ایرانی را می آوریم: «گرهای را که با دست باز میشود چرا با دندان باز کنیم؟»
*François Nicoullaud, Le turban et la rose: journal inattendu d’un ambassadeur à Téhéran à la découverte d’un autre Iran
[۱] NPT
[۲] Eurodif (European Gaseous Diffusion Uranium Enrichment)
در سال ۱۹۷۳ تأسیس شده و یک شرکت تخصصی در غنیسازی اورانیوم است. در سال ۱۹۷۴ میلادی/ ۱۳۵۳ شمسی، طبق توافق بین سازمان انرژی اتمی ایران و کمیساریای عالی اتمی فرانسه، شرکت سوفیدیف (شرکت فرانسوی-ایرانیِ غنیسازی اورانیوم از طریقِ انتشاراتِ گازی) را با نسبتِ ۴۰ – ۶۰ تاسیس، و این شرکت سهامدارِ ۲۵٪ اورودیف شد و ایران حقّ اخذِ ۱۰٪ از محصولِ غنیسازی شدۀ اورودیف را کسب کرد؛ همچنین مجموعاً ۱ میلیارد و ۱۸۰ میلیون دلار در قالبِ وام به فرانسه پرداخت شد، لیکن پس از انقلاب ایران، تنها ۳۳۰ میلیون دلار از مبلغِ فوق به ایران عودت داده شد و حقّ استفاده از محصولِ اورودیف نیز به ایران داده نشد.
[۳] Dominique de Villepin
وزیر امور خارجۀ فرانسه از بهار ۱۳۸۱ تا پایان ۱۳۸۲. وی از بهار ۱۳۸۴ تا یهار ۱۳۸۶ نیز نخست وزیر بود.
[۴] Michel Barnier
[۵] Philippe Douste-Blazy
[۶] دکتر حسن روحانی دبیر وقت شورای امنیت ملی
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…
تردیدی نیست که تداوم نزاع اسرائیل و فلسطین که اینک منطقهی پرآشوب و بیثبات خاورمیانه…
تصور پیامدهای حمله نظامی اسرائیل به ایران نیروهای سیاسی را به صفبندیهای قابل تأملی واداشته…
ناقوس شوم جنگ در منطقۀ خاورمیانه بلندتر از هر زمان دیگری به گوش میرسد. سهگانۀ…