زیتون: در آستانه سال نو و در زمانی که مردم ایران و کشورهایی که سال نو را با آغاز بهار جشن میگیرند روزگار تازهای را انتظار میکشند، اوضاع جهان نیز بعد چند دهه ثبات نسبی، در حال تغییر است. پایان قرن چهاردهم خورشیدی و آغاز قرن پانزدهم در حالی از راه میرسد که «نگه جز پیش پا را دید، نتواند…».
گروهی از تحلیلگران وضعیت پیشآمده را «نظم نوین جهانی» میخوانند، هر چند هنوز نمیتوان چندان نظم و نسقی در آن یافت. شاید آنچه را که با اطمینان میتوان گفت این است که جهان، بالاخص جهان غرب، در حال فاصله گرفتن از آن تعادلی است که بعد از سالهای جنگ سرد به کف آورده و بر بستر آن رشد کرد. ترکشهای این تغییرات به ناگزیر به شرق و یا به عبارت بهتر کشورهای غیر غربی که در کانون تصمیمات و تغییرات نیستند هم اصابت میکند و بر بیثباتیها و بیآیندگیهایشان میافزاید. در پرونده پیش رو تلاش کردیم به مواردی که پیش چشماند و به نوعی بر نطفه بستن تغییرات احتمالی شهادت میدهند بپردازیم، شاید از این طریق بتوانیم تصویری کلی از جهانِ در حال تغییر و حرکت به سوی «نظم نوین»، و جای ایران در این جهان به دست دهیم.
تهاجم نظامی به اوکراین؛ زوال نظم کهنه با جنگ نو
یلدا امیری: سیر صعودی بینظمی در مناسبات جهانی همه تحلیلگران را شگفتزده کردهاست، رخدادهای سال گذشته را میتوان نقطه عطف تاریخیِ بحران در نظم جهانی دانست، تحولاتی که احتمالا تاریخ جهان را به دو مقطع قبل و بعد از سال ۱۴۰۰ شمسی یا ۲۰۲۲ میلادی تقسیم میکند. نمود علنی این بحران، تهاجم نظامی روسیه به اوکراین است. جنگی که فارغ از نتیجه -پیروزی یا شکست روسیه و یا مصالحه دو کشور- معادلات جهانی را تغییر میدهد و به نبرد میان جهان غرب و شرق تعبیر شدهاست.
با فرمان ولادمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، مسکو بامداد ۵ اسفند/۲۴ فوریه از سه جهت، شمال، جنوب و شرق، زمینی و دریایی و هوایی به اوکراین حمله کرد، بهانه این حمله درخواست اوکراین برای پیوستن به ناتو بود. تا لحظه نگارش این گزارش ارتش روسیه برای محاصره کییف، پایتخت اوکراین با مقاومت نیروهای اوکراینی روبروست و نیروی دریایی روسیه با کنترل سواحل دریای سیاه، دسترسی اوکراین به تجارت دریایی را قطع کردهاست.
با فرمان ولادمیر پوتین، مسکو بامداد ۵ اسفند/۲۴ فوریه از سه جهت، شمال، جنوب و شرق، زمینی و دریایی و هوایی به اوکراین حمله کرد، بهانه این حمله درخواست اوکراین برای پیوستن به ناتو بود.
اگرچه سرگی لاوروف، وزیرخارجه روسیه، خبر داده که در ادامه مذاکره دو کشور، طرفین به توافق برسر«موضع بیطرفی» اوکراین نزدیک شدهاند و بوریس جانسون، نخست وزیر بریتانیا تاکید کرده که قرار نیست اوکراین «به این زودیها» به ناتو بپیوندد. اما روسیه، جو بایدن و برخی مقامات ارشد آمریکا را تحریم کردهاست.
شورای امنیت که حاصل نظم کنونی است، با وتوی روسیه، نتوانست قطعنامهای در محکومیت جنگ صادر کند، تا بار دیگر نشان دهد اعطای حق وتو به ۵ کشور قدرتمند این شورا میتواند کارکرد این نهاد را با چالش مواجه کرده و آنرا از معنا تهی کند. اگرچه مجمع عمومی سازمان ملل قطعنامهای در محکومیت روسیه تصویب کرد، اما قطعنامههای مجمع عمومی لازم الاجرا نیست و تنها به شناسایی بازیگران منفور جهان کمک میکند.
جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی آمریکا، ۲۳ اسفند در دیدار با یانگ جیچی، دیپلمات چینی، نسبت به همسویی چین با روسیه ابراز نگرانی عمیق کرد و هشدار داد که کمک پکن به مسکو، هزینههای سنگینی خواهدداشت. ورود چین به جنگ اوکراین میتواند آغاز جنگ جهانی سوم باشد.
تکوین نظم جهانی با جنگ
برخلاف تصور عمومی تاریخ نشانداده که نظم جهانی نه از طریق صلح بلکه با جنگ تغییر کرده و نو میشود، نظم چندقطبی (Multipolar) پساز جنگهای جهانی اول و دوم با حدود ۱۰۰ میلیون کشته، تغییر کرد. از خاکستر این جنگها، نظم دوقطبی (bipolar) زاده و جهان به دو بلوک سیاسی-ایدئولوژیک شرق و غرب تقسیم شد. پساز پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی و بلوک شرق، نظم جهان تکقطبی Unipolar)) شد و آمریکا ابرقدرت یگانه جهان.
موضوع نظم نوین جهانی، که پساز جنگ جهانی دوم بارها مطرح شده بود، اینبار بهعنوان یک دکترین امنیتی جدید از سوی جورج بوش پدر، رئیس جمهوری وقت آمریکا معرفی شد. او در سپتامبر ۱۹۹۰، عصرجدید بدون جنگ سرد را فرصتی برای گسترش صلح و امنیت و برقراری یک نظم نوین جهانی توصیف کرد. همزمان تئوری پایان تاریخ توسط فرانسیس فوکویاما براساس مفهوم پایان تاریخ هگل مطرح شد و فوکویاما از پیروزی لیبرالیسم بر دو ایدئولوژی رقیب در قرن بیستم (فاشیسم و کمونیسم) خبر داد.
اکنون بار دیگر با جنگی که ولادمیر پوتین آغازکننده آن است، بسیاری از تغییر نظم نوین جهانی سخن میگویند. اولاف شولتس، صدراعظم آلمان، در پارلمان گفت، این جنگ آغاز یک «چرخش دوران را در تاریخ قاره ما رقم زد» و افزود: «جهان از این پس، دیگر جهان پیش از آن نیست.»
پیشزمینههای تغییر
تهاجم روسیه به اوکراین تبلور چرخشها در روابط بینالملل و حلقهای از زنجیره تحولاتی است که دو دهه گذشته اتفاق افتادهاست. بلوکهای جهانی با دو سازوکار قدرت سخت یعنی سیاسیـنظامی و اقتصادی ایجاد میشوند. در سالهای اخیر با مطرح شدن بحث قدرت نرم بهنظر میرسید که مسیر قدرتیابی در جهان تغییر کرده، اما حمله به اوکراین نشانداد که همچنان اقتدارگرایانی چون پوتین روشهای سخت را در اولویت دارند.
عدم موفقیت در مهار تروریسم، ظهور چین به عنوان قدرتی اقتصادی، احیای قدرت نظامی روسیه و قدرتنمایی روسها در اوکراین، گرجستان و سوریه، خبر از آغاز مسیری میدهند که میتواند به افول هژمونی آمریکا منجر شود.
قرن بیستویکم از ابتدا آبستن تغییر در مناسبات بینالمللی بود، نظم نوین جهانی، به معنای چندجانبهگرایی و همگرایی قدرتهای بزرگ و تبعیت بازیگران کوچکتر بینالمللی، با حملات یازده سپتامبر و حمله ایالاتمتحده و بریتانیا به افغانستان و عراق به چالش کشیدهشد. عدم موفقیت در مهار تروریسم، ظهور چین به عنوان قدرتی اقتصادی، احیای قدرت نظامی روسیه و قدرتنمایی روسها در اوکراین، گرجستان و سوریه، خبر از آغاز مسیری میدهند که میتواند به افول هژمونی آمریکا منجر شود.
علاوه بر این بحران اقتصادی اروپا، وقوع انقلابهای بهار عربی که عملا آمریکا نتوانست نقش مهمی در آنها ایفا کند، رشد پوپولیسم و ناسیونالیسم که انتخاب دونالد ترامپ به ریاستجمهوری و برگزیت نتیجه آن بود، همگی مخالف ایده جهانی شدن و نظم نوین جهانی بود، همزمان با این تحولات چین و روسیه اتحادهای شرقی را گسترش دادند و با جذب کشورهایی چون ایران و سرمایهگذاریهای کلان در خاورمیانه گامبهگام موازنه قدرت را برهم زدند.
نگاه نظریهپردازان غربی به جنگ اوکراین
جوزف نای، نظریهپرداز «قدرت نرم» در مقالهای تهاجم روسیه به اوکراین را به معنای پایان نظم پساز جنگ سرد دانسته اما آنرا به نفع آمریکا ارزیابی میکند، او مینویسد: «تهاجم پوتین به نظم هنجاری آسیب جدی وارد کرد، اما ممنوعیت سازمان ملل درمورد استفاده از زور برای تغییر مرزها قبلا توسط آمریکا در کوزوو سال ۲۰۰۹ و توسط روسیه در کریمه سال ۲۰۱۴ نقض شد.»
نای با اشاره به مولفههای قدرت نرم اضافه میکند که پس از بحران مالی ۲۰۰۸، روسیه و چین ادعا کردند که آمریکا در حال افول است، اما سهم امریکا از اقتصاد جهانی در طول چند دهه حدود یک چهارم بوده و حتی اگر اقتصاد چین در دهه آینده از آمریکا پیشی بگیرد و اتحاد خود را با روسیه که اقتصادی به اندازه ایتالیا دارد، محکم کند، این دو به هیچوجه به قدرت اقتصادی آمریکا، اروپا و ژاپن نزدیک هم نخواهندشد. علاوهبراین آمریکا از نظر جغرافیایی و روابط دوستانه با همسایگان، جمعیت رو به رشد، فناوری، برتری ارزی دلار و اتحادها، بر چین و روسیه برتری دارد.
او در مورد انحطاط جمعیتی و اقتصادی روسیه مینویسد و میافزاید: پوتین منابع عظیمی از مزدوران نیابتی دارد که نقش خرابکار در درگیریهای سایبری و خاورمیانه و آفریقا دارند، منابعی که برای «بزرگ کردن دوباره روسیه» در تهاجم به اوکراین شرکت دارند، اما اگر این جنگ روسیه را از فناوری غربی جدا کند، تاریخ احتمالا پوتین را بهعنوان یک تاکتیکدان بزرگ ارزیابی میکند، اما او استراتژیستی که در هدف خود شکستخورده، قلمداد میشود.
فرانسیس فوکویاما، نظریهپرداز «پایان تاریخ» هم میگوید، روسیه به سمت شکست آشکار در اوکراین پیش میرود و هیچ راهحل دیپلماتیکی وجود ندارد. فوکویاما تصمیمات دولت بایدن را درمورد عدم مداخله در جنگ، مثبت ارزیابی کرده چون مسکو را از بهانه حمله ناتو محروم کرد. او شکست روسیه را «تولد آزادی» و خروج از وضعیت روبه زوال دموکراسی جهانی میداند.
فوکویاما معتقد است، چهره پوتین به عنوان یک مردقوی درهمشکسته و قدرت قهری او سلب شدهاست، این تهاجم به پوپولیستهای سراسر جهان مانند سالوینی، لوپن، اوربان و ترامپ که پوتین را الگو میدانستند، آسیب وارد کرد. او این جنگ را درس خوبی برای چین میداند چون این کشور مانند روسیه، نیروی نظامی بافناوری پیشرفته ایجاد کرده اما تجربه رزمی ندارند.
حمله نظامی پوتین به اوکراین بهره فراوانی برای آمریکا دارد، چراکه برای سالیان متمادی، اروپا زیر سایه ترس از روسیه مجبور است بهجای تلاش برای افزایش توان اقتصادی و فناوری به امنیت خود بها دهد. بنابراین فرصت بزرگی برای صنایع نظامی آمریکا ایجاد شده و محافظهکاران سنتی با دریافت این پاداش، دست از حمایت از پوپولیستهایی مانند ترامپ برمیدارند.
اما گرفتار شدن روسیه در گرداب مشکلات، مسکو را به سمت چین و تقویت اتحادهای شرقی سوق میدهد، با جذب کشورهایی چون ایران، ونزوئلا یا کوبا بلوکهای شرقی و غربی بازسازی میشود. گویی اتفاقات سال ۱۹۴۸ و کشیدن پرده آهنین توسط استالین در سراسر اروپای شرقی قراراست به شکلی جدید تکرار شود. جهان در آستانه برهم خوردن توازنهای موجود و حرکت به سمت نظمی تازه برآمده از جنگ برپایه منافع و سیاستها است.