محمدرضا واعظ: به طور کلی در این گفتگو، به برخی از مفاهیم و جریانهای اصلی که در سالهای اخیر در ذیل مقوله فلسفه فمینیستی علم مطرح شدهاند، میپردازیم. مفاهیمی مانند فاعل شناسای موقعیتمند، معرفت جنسیتمند، نظریه چشمانداز فمینیستی، نظریه تجربهگرایی فمینیستی و نظریه پستمدرن در این زمینه. من مقدمهای را از مدخل بحث فلسفه علم فمینستی فرهنگنامه استنفورد انتخاب کردم:
معرفتشناسی و فلسفه علم فمینیستی روشهایی را مطالعه میکنند که جنسیت و امر جنسیتی بر درک و فهم ما از شناخت، دانشمندان و شیوههای تحقیق و توجیه اثر میگذارند. این شاخه از شناخت، مشخص میکند که چگونه مفاهیم و شیوههای غالبِ نسبت دادن شناخت به معنای معرفت، کسب و توجیه معرفت، زنان و سایر گروههای تابعه را به ضرر میاندازد و در اصلاح آن¬ها برای تعمیم منافع این گروهها تلاش میکند. معرفتشناسان و فیلسوفان علوم مختلف فمینیست معتقدند که شیوههای شناخت، غالب زنان را به طرق زیر به ضرر میاندازد.
آنها معتقدند که از طریق شیوههای زیر، غالب زنان در این بحث معرفتشناسی، ضرر کردهاند و ضرر میکنند:
آنها را از تحقیق و پژوهش خارج میکنند؛
آنها را از اقتدار معرفتی، محروم میکنند؛
سبکهای شناختی زنانه را تحقیر میکنند؛
و نظریههایی از زنان را تولید میکنند که یا نشان میدهد آنها در دسته پایینتری قرار دارند و یا فقط در راههای تامین منافع مردانه قابل توجه هستند.
معرفتشناسان فمینیست این شکستها را در برداشت نادرست از شناخت، دانشمندان، عینیت و روششناسی علمی دنبال میکنند. آنها گزارشهای متنوعی از چگونگی غلبه بر این نوع شکستها ارائه میدهند. آن¬ها همچنین در پی رسیدن به اهداف زیر هستند:
۱-توضیح دهند که چرا ورود زنان و دانشمندان فمینیست به رشتههای مختلف دانشگاهی سوالات، نظریهها، روشها و یافتههای جدیدی ایجاد کرده است؛
۲-نشان دهند که چگونه ارزشها و دیدگاههای جنسیتی و فمینیستی، نقش علیتی در این تحولات داشتهاند؛
۳-تئوریهایی را ترویج نمایند که به جنبشهای برابری طلبانه و آزادیبخش کمک کنند و از این تحولات به عنوان پیشرفتهای معرفتی دفاع نمایند.
جناب دکتر حسین شیخرضایی عزیز، شما نیز اگر مقدمهای دارید بفرمائید.
حسین شیخرضایی: میتوانیم این بحث را با کمی تحلیل عنوان آغاز کنیم و بعد مباحث از دل همین درخواهند آمد. برای دوستانی که با فلسفه علم و معرفتشناسی آشنا هستند، خیلی تعریف کردن خود این دو رشته لزومی ندارد و تکرار مکررات است، اما شاید مرور آن برای بقیه دوستان خالی از لطف نباشد.
وقتی از حوزه فلسفه علم صحبت میکنیم درواقع از یک حوزه مطالعاتی مرتبه دوم یا پسینی صحبت میکنیم که فیلسوفانی که در این حوزه کار میکنند، سعی میکنند به کار دانشمندان نگاه کنند و درواقع الگوهای استدلال و تبیین و علمورزی آن¬ها را دربیاورند و درباره آن نظریهپردازی کنند. یعنی با ابزار فلسفی به کار دانشمندان نگاه کنند و مثلا توضیح دهند که دانشمندان از چه الگوهایی برای تبیین، ابطال، نظریه ساختن و مدل ساختن استفاده میکنند و امثال آن. فلسفه علم هم میتواند به شکل عمومی باشد یعنی، مباحثی که در همه علوم مشترک است و فلسفه عمومی علم نامیده میشود یا میتواند معطوف به یک رشته خاص مثل زیستشناسی باشد. معرفتشناسی هم اگر به همین تعبیر خیلی کلی بخواهیم بگوییم، بخشی از قلمرو فلسفه است که مفهوم معرفت یا شناخت، مولفههای آن، منابع آن و چگونگی انتقال آن را مطالعه میکند و انواع و اقسام سوالات دیگری را که درباره ماهیت معرفت، عناصر تشکیل دهنده آن، شیوه کسب آن و مسائلی از این دست است بررسی میکند. قاعدتا این تعاریف بسیاری از جزئیات را نادیده میگیرد اما برای دادن یک تصویر کلی فعلا برای ما کافی است.
هنگامی که پسوند فمینیستی به اینها اضافه میشود یعنی از فلسفه فمینیستی علم یا اپیستمولوژی فمینیستی صحبت میکنیم، مشخصا هدف این است که رابطه بین جنسیت و آن بحثهایی که در هرکدام از این دو حوزه مطرح میگردد، مطالعه شود. به شکل مشخصتر، اگر در فلسفه علم از مفهوم تببین، قانون و آزمایش استفاده میشود، سوال این است که آیا جنسیت تاثیری روی اینها میگذارد یا نه. لزومی هم ندارد که جواب از پیش مثبت باشد. اصولا مطالعه اینکه تعامل امر جنسیتی و این مقولات فلسفی چگونه است، فلسفه فمینیستی علم را میسازد؛ یا در حوزه معرفتشناسی وقتی از اپیستمولوژی فمینیستی صحبت میشود، منظور این است که آیا آنچه که به شکل سنتی در معرفتشناسی مطالعه میشود اصولا ارتباط یا تعاملی با مقوله جنسیت دارد یا ندارد. این صورت مسئله کلی است. حالا اینکه تعامل و ارتباطی وجود دارد یا ندارد به دو سوال جزئیتر تقسیم میشود:
اول اینکه در حال حاضر، به شکل توصیفی چه ارتباطی برقرار است؛
دوم اینکه به شکل ایدئال چه ارتباطی میتواند برقرار باشد.
مثلا ممکن است کسی در حوزه علم بگوید روشهای فعلی علمورزی، روشهایی مردانه است. این ادعا البته جزئیاتی دارد و توضیحاتی میخواهد و باید درباره این¬که کدام روشها و چرا مردانه است توضیح داده بشود؛ فعلا با این نکته کاری نداریم. اما فرض کنید کسی ادعا میکند روشهای فعلی علم مردانه است. مثلا «روش تقلیل دادن» یا «مطالعات کمی» یا «نگاه اتمی داشتن»، اینها روشهایی مردانه هستند. این در مقام توصیف است. از آنطرف در مقام ایدئال هم ممکن است کسی بگوید که بله، نوعی علمورزیِ ایدئال هست که میتوانیم نام آن را علمورزی زنانه بگذاریم و مثلا جور دیگری است. به جای کمی، کیفی است و به جای اتمی، کلگرایانه است و به جای روش آزمایش، مبتنی بر روش تفسیر و همدلی است و امثال آن. در مورد جزئیات اینها اگر زمان اجازه بدهد امروز صحبت خواهیم کرد، اما در کل این حوزه به دو بخش «مطالعه وضع موجود» و «مطالعه وضع مطلوب» میتواند تقسیم شود.
محمدرضا واعظ: یعنی درواقع آنچه که هست و آنچه که باید باشد. متشکرم از توضیحات مقدماتی شما.
وقتی به مدخل نگاه میکنیم، میتوانیم از دو عبارت «فلسفه علم فمینیستی» یا «معرفتشناسی فمینیستی» هم استفاده کنیم. شما از عبارت «فلسفه فمینیستی علم» استفاده کردید. ممنون میشوم که توضیح کوتاهی هم در این زمینه بفرمایید.
حسین شیخرضایی: این نکتهای است که بیشتر مربوط به ساختار زبان فارسی میشود و وقتی که ما این ترکیبهای سهتایی را در انگلیسی داریم، به دو صورت میتوانیم ترجمه کنیم. یعنی هنگامی که در انگلیسی عبارت feminist philosophy of science داریم، هم میتوانیم بگوییم «فلسفه علم فمینیستی» و هم میتوانیم از عبارت «فلسفه فمینیستی علم» استفاده کنیم. هرکدام مزایا و معایبی دارد، اما ممکن است که اگر بگوییم «فلسفه علم فمینیستی»، عدهای اینطور تلقی کنند که «علم فمینیستی» یک علم مجزا از علم رایج و فعلی است یعنی، یک نوع علم زنانه است و این فلسفه میخواهد آن نوع علم را مورد مطالعه قرار بدهد. یعنی «علم فمینیستی» را یک واحد در نظر بگیرد و بگوید که فلسفه علم فمینیستی به معنای فلسفه مطالعه آن علم زنانه است. درحالی که اینطور نیست و همه کسانی که در حوزه مطالعات فمینیستی علم کار میکنند، معتقد نیستند که ما یک علم زنانه داریم که مجزا از علم مردانه است. این خودش محل بحث است و امروز شاید بتوانیم در طول صحبت به آن اشاره کنیم. عده خاصی از فیلسوفان فمینیست هستند که از علم زنانهای صحبت میکنند که جایگزین علم رایج است. به همین دلیل، من ترجیح میدهم که واژه فمینیستی را در بین این ترکیب بیاورم و بگویم «فلسفه فمینیستی علم» که «فمینیستی» بیشتر به نوع فلسفهورزی نزدیک باشد، یعنی ما با رویکرد فلسفی فمینیستی به مطالعه علم میپردازیم و منظور از علم هم میتواند علم رایج و هم علم جایگزین باشد. این یک بحث فرعی خواهد بود. من اصراری ندارم که این عبارت بهتری است، اما به نظرم میرسد که از «فلسفه علم فمینیستی» بهتر است، چون آن «علم فمینیستی» ممکن است این ذهنیت را ایجاد کند که علمی جدا از علم رایج است.
محمدرضا واعظ: بعد از اینکه کانت بحث شاکلهها و طرحوارههای ذهنی و درواقع میزان تاثیرگذاری آنها را در ساختاربندی و شکلدهی پدیدارهایی که ما دریافت میکنیم مطرح کرد، یک نسبیانگاری هم ایجاد شد. ما این بحث را داشتیم. اما در بحث معرفتشناسی فمینیستی هم گویی از این نگاه کانتی استفاده شده است و جنسیت آن سوژه موقعیتمند، در نظر گرفته شده است برای خوانش خودش از ابژه، از جهان پیرامون و از آن طبیعتی که آن را رصد میکند و با حواس پنجگانه آن علم را تولید میکند. میخواهم بدانم که شما تا چه حدی موافق این برداشت فمینیستها هستید و اگر امکان دارد مقداری این بحث را باز کنید.
حسین شیخرضایی: من در ابتدا یک نکته مقدماتی بگویم که احتمالا در بحثهای دیگر شما به این تفکیک اشاره شده است، اما اگر باز من هم به آن اشاره کنم، خالی از لطف نخواهد بود.
در حوزه جنسیت، دو اصطلاح وجود دارد که ما حتما باید آنها را از هم تفکیک کنیم. یکی مسئلهای است که ما میتوانیم نام آن را «جنسیت بیولوژیک یا فیزیولوژیک» بگذاریم و دیگری مسئلهای است که میتوانیم نام آن را «جنسیت اجتماعی» بگذاریم. در متون مربوط به مطالعات فمینیستی، اینها دو اصطلاح مختلف هستند. اگر از جنسیت بیولوژیک صحبت کنند از اصطلاح «سکس» استفاده میکنند یعنی، جنسیت به مذکر و مونث تقسیم میشود و اگر از اصطلاح جنسیت اجتماعی صحبت کنند از gender صحبت میشود که به معنی مردانگی و زنانگی در اجتماع است. مسئله این است که وقتی از تاثیر جنسیت بر علم صحبت میکنیم، مقصودمان gender است، یعنی آنچه که اجتماع به عنوان تلقی خودش از جنسیت میسازد. مثلا ما یک تمایز طبیعی بین جنس مذکر و جنس مونث داریم که فعلا فرض میکنیم طبیعی است – البته خود این موضوع محل مناقشه است حتی اگر فرض بگیریم این جنسیت بر اساس کروموزومها مشخص میشود – ولی روی این تمایز طبیعی مرد و زن بیولوژیک، جامعه یک نظام ارزشی، یک نظام ایدئولوژیک و یک نظام بالا و پایین سوار میکند. مثلا مردانگی با قدرت و تفکر و حکمت و دوراندیشی پیوند میخورد و زنانگی با احساسات، مادرانگی و عدم عقلانیت و امثال آن. یا مثلا کاری که جنس مذکر در رابطه جنسی انجام میدهد تقدیس میشود و کاری که جنس مونث در رابطه جنسی انجام میدهد تقبیح میشود. فحشها، ضربالمثلها، نظام حقوقی، گفتمان و … اینطور ساخته میشوند. ما هنگامی که از ارتباط جنسیت با معرفت و علم صحبت میکنیم از این نظام برساختۀ اجتماعی صحبت میکنیم که توسط عناصر فرهنگی از ابتدا به کودک داده میشود و تا انتها با او همراه است. به همین دلیل، هنگامی که فمینیستها میگویند که هیچ کس «زن» به دنیا نیامده است، بلکه زن شده است، شاید این جمله برای خیلیها تعجببرانگیز باشد و بگویند مگر وقتی بچه به دنیا میآید جنسیت او معلوم نیست؟ این منظور نیست، بلکه مسئله این است که آن تلقی که هر جامعه از جنسیت دارد، چیزی نیست که در طبیعت وجود داشته باشد، بلکه یک برساخته فرهنگی و اجتماعی است که از طریق تعاملات نمادین و عمدتا زبان و سایر تعاملات تثبیت میشود و منشا اثر است. بنابراین هنگامی که از جنسیت و تاثیر آن بر معرفت صحبت میکنیم، منظور تلقیای است که اجتماع از تمایز جنسی بیولوژیک دارد و خیلی روشن است که از جامعهای به جامعه دیگر یا در طول زمان میتواند متفاوت باشد، همانطور که ما به عینه میبینیم که در جامعه خودمان یا در مقایسه جامعه ما با جوامع دیگر، آن تمایز جنسیتی میتواند به شکلهای مختلفی ارزشگذاری شود. این نکته مقدماتیای بود که میخواستم بگویم.
اکنون به سوالی که شما کردید برگردیم. در سنت معرفتشناسی غرب، در معرفت¬شناسی مدرن همیشه از «فاعل شناسا» صحبت میشود، یعنی، آن کسی که دانستن را به او نسبت میدهیم. اگر ما دانستن را یک رابطه در نظر بگیریم، یک سوژهای دارد که به آن فاعل شناسا میگوییم، یک «متعلق» دارد یعنی آن چیزی که ما آن را میشناسیم و باید شرایطی برقرار باشد تا ما بتوانیم بگوییم که آن فاعل شناسا سوژه را میشناسد. جریان غالب و اصلی در معرفتشناسی غرب این بوده است که وقتی از فاعل شناسا صحبت میکنیم آن را درکلیترین و انتزاعیترین حالت در نظر میگیریم. مثلا دکارت را اگر به عنوان پدر معرفتشناسی مدرن در نظر بگیریم، او دارد از این صحبت میکند که چه چیزی را میداند، سرحد دانستن چیست و به چه چیزی میتوان شک کرد. او از این صحبت نمیکند که این «من» که میتواند بداند کیست، کجاست و در چه موقعیتی قرار دارد. او از یک سوژه انتزاعی شناور در خلاء صحبت میکند که هیچ تعیینی ندارد. نه مرد و زن بودن، نه ثروتمند و فقیر بودن، نه مربوط به این فرهنگ و آن فرهنگ بودنش مهم است و نه اینکه در آن نظام گفتمانی در کجا قرار گرفته است، رئیس است؟ مرئوس است؟ دانشجو است یا دانشمند و حتی از اینکه چه قدرتی دارد هم صحبت نمیکند و به طبع از مرد و زن بودن هم صحبتی نمیکند. او حکمی کلی میدهد که «من در همه چیز میتوانم شک کنم»، ولی این «من» هیچ تعیین بیشتری از این ندارد که مطلق سوژه داننده است.
در سنت خودمان هم چیزی که برای من جالب است ابنسینا است که وقتی از انسان معلق در فضا صحبت میکند و یک آزمایش فکری به ما معرفی میکند که مربوط به درک و دریافتی است که هرکسی از خودش دارد، آن انسان معلقِ ابنسینا یک انسان مطلق است، یعنی، هیچ تعیینی ندارد. نه مرد است و نه زن، و نه ویژگیهای جسمی آن انسان برای ابنسینا مهم است.
این فرض که خیلی قدیمی بوده و اساس معرفتشناسی را شکل داده است، توسط برخی زیر سوال رفته و فمینیستهای مدرن نقطه انتهایی این زنجیر هستند. کسانی قبلا هم از این صحبت کردهاند که موقعیتمندی شما، تعیینات شما و اینکه چه کسی یا چه چیزی هستید و در چه جایی در مختصات اجتماع قرار دارید، روی معرفت اثر دارد. فمینیستها این را آموزه صورتبندی کرده و از آن دفاع کردهاند؛ این آموزه که «سوژه داننده یک فرد موقعیتمند است». به این معنا که اگر بخواهیم چندین محور مختصات ترسیم کنیم، در آن محورها انواع و اقسام متغییرها مثل موقعیت جغرافیایی فرد، موقعیت تاریخی و گفتمانی او – اینکه در گفتمان، چه جایگاهی به او تخصیص یافته است – و موقعیت جنسیتی او دخیل هستند و هر فرد در یک موقعیت مختصاتی منحصر به فرد قرار میگیرد. یعنی مثلا مختصات من به عنوان کسی که دارم در اینجا صحبت میکنم با مختصات کسی که شنونده است فرق دارد. مختصات من به عنوان مرد با مختصات دیگری به عنوان زن فرق دارد. همه این تفاوتهای بیولوژیک، تاریخی، اجتماعی، جغرافیایی، سیاسی، اقتصادی و جنسیتی را باید در دل این موقعیتمندی در نظر آوریم. ادعا این است که این موقعیتمندی بر معرفت اثر میگذارد، یعنی، بر آن چیزهایی که ما در معرفتشناسی به آنها اهمیت میدهیم و بر اینکه ما با چه استانداردهایی ادعاهای معرفتی را ارزیابی میکنیم؛ مثلا اینکه چه زمانی چیزی را میپذیریم، چه زمانی چیزی را موجه میدانیم، چه زمانی به چیزی باور داریم و … . ادعا این است که همه اینها تحت تاثیر موقعیتمندی فرد قرار میگیرد.
اجازه بدهید یکی دو مثال در این مورد بزنم. اگر مثالهای واقعی معرفت را و نه آن چیزی که معرفتشناسها فکر میکنند همه معرفت آن است، مثل «چمن سبز است» و «برف سفید است»، درنظر بگیرید، مواردی مثل اینکه فلان حزبی که اکنون دارد کاندیدا در ریاست جمهوری معرفی میکند یا نمیکند، آیا در کل میتواند مشکلات کشور را حل کند، آن وقت دقیقا روشن میشود که شما برای باور داشتن به این و برای توجیه کردنش، چقدر آن موقعیتمندی معرفتیتان را به کار میبرید. مثلا اینکه آیا شما ذینفع هستید یا نیستید، چه نسبت و رابطهای با افراد دخیل در حزب دارید، آیا شما معرفت اول شخص یا سوم شخص دارید، یا حتی این¬که شما چه تواناییهای فیزیکی و بدنی دارید (مثلا فرض کنید معلولی هستید که برای شما سیاستهای بهزیستی و حمایتی مهم است یا فرض کنید مهاجری هستید که برای شما سیاستهای برخورد با اقلیتها مهم است)، یا حتی اینکه به لحاظ مغزی چه نوع سیستم شناختی دارید، سیستم شناختیای دارید که زود تصمیم میگیرد و زود به قطعیت میرسد یا شکاک هستید، همه این موارد بر استانداردهای پذیرش شما در مورد اینکه چیزی را در زمره باورهای موجه خودتان قرار بدهید یا ندهید، اثرگذار است و نمیشود به این راحتی صحبت کرد که یک فاعل شناسا بیرون از تمام این جزئیات و تعینات وجود دارد. این راجع به تمام مولفههای اجتماعی است، اما نکته خیلی مهمی که فمینیستها بر آن تاکید میکنند این است که یکی از مهمترین عناصر سازنده این موقعیتمندی، «وضعیت جنسیتی» است. بنابراین حالا اگر بخواهیم صورتبندی کنیم در یک جمله این است که: «موقعیت جنسیتی فاعل شناسا در آن مقولههایی که به معرفت مربوط است، یعنی استانداردهای پذیرش، توجیه و باور، استانداردهای ارزیابی، منابع قابل اعتماد معرفت و شیوههای کسب معرفت، اثرگذار است و جنسیت یکی از مولفههایی است که در مسئله معرفت نقش ایفا میکند.»
این یک نقطه عطف است، چون تفاوت خیلی مهمی با رویکردهای قبلی دارد. همین الان ممکن است چنین فکری به ذکر مخاطب برسد که این به نوعی موجب نسبیانگاری میشود، یعنی اینکه هرکسی برای خودش یک ملاک معرفتی دارد، در حالی که وقتی از معرفت صحبت میکنیم میخواهیم که یک چیز ثابت و عینی باشد. حالا این¬که این امر به نسبیانگاری میانجامد یا خیر میتوان در مورد آن صحبت کرد. اما یک نکته بگویم و بحث را در این¬باره تمام کنم.
چیزی که شما در مورد کانت گفتید، او از این صحبت میکند که ما یک مقولات فاهمه داریم که اینها بین افراد بشر مشترک است و ما آن را به جهان میافکنیم و جهان را در قالب آن میفهمیم، اما برای کانت این مقولات در طی زمان عوض نمیشوند و از فردی به فرد دیگر تغییر نمیکنند. اینها سختافزارهایی هستند که ما به آن مجهز هستیم و جهان را به کمک آن میشناسیم. این از یک جهت مهم است که به هرحال این ما هستیم که به چیزی که میشناسیم شکل میدهیم و آن چیزی که سوژه شناخت ماست، حاضر و آماده در جهان نیست که فقط عکس آن در ذهن ما بیفتد، بلکه این ما هستیم که آن را میسازیم. این نکته مهمی است، ولی چیزی که ما درباره معرفتشناسی فمینیستی و سوژه موقعیتمند میگوییم چیزی بیش از این است، یعنی، دارد از این صحبت میکند که ما مجهز به یک چارچوبهای مفهومی دیگری هم میشویم که اینها از فردی به فرد دیگر و از جنسیتی به جنسیت دیگر میتواند عوض شود و حتی برخی فمینیستها میگویند که باید ساخته شود، یعنی، ما باید چشمانداز فمینیستی را کسب کنیم. اصلا اینطور نیست که اگر شما زن بیولوژیک به دنیا آمدید، اتوماتیکوار از منظر فمینیستی بهرهمند باشید و اگر مرد به دنیا آمدید آن را نداشته باشید. چشمانداز فمینیستی یک چشماندازی است که با ممارست، تمرین، فرهنگ و تحصیل باید کسب شود، پس این با چیزی که کانت میگوید متفاوت است، یعنی، اگرچه نفی این فرضیه است که ذهن ما آینه صافی است و هرآنچه در جهان است تصویرش در آنجا میافتد و ما میشناسیم، اما برخلاف کانت این مقولات فاهمه را جهانشمول و مطلق نمیداند.
محمدرضا واعظ: درواقع اگر کانت نبود چنین بحثهایی اصلا نمیتوانست مطرح شود چون کانت بود که گفت ساختارهای ثابتی در مغز افراد است و ذات ذهن انسان است.
خب بحث این بود که فردی که شناختمند است، جنسیتی که دارد در شناخت او بسیار تاثیرگذار است. حالا این ارتباط بین جنسیت و شناخت در فردی که قرار است شناخت به دست بیاورد و میزان تاثیرگذاری این جنسیت منجر به سه رویکردِ مشهور شدهاست. اگر موافق هستید با رویکرد تجربهگرایی آغاز کنیم و شما توضیحاتی در این زمینه بدهید. آن بحث نسبیانگاری را هم در ذیل این مبحث و هرجا که میشود لطفا باز کنید.
حسین شیخرضایی: قبل از اینکه وارد این رویکردها در فلسفه فمینیستی علم شویم، یک نکته تکمیلی را بگویم. کسانی که از این فاعل شناسای موقعیتمند صحبت میکنند فقط از این صحبت نمیکنند که فاعل شناسا موقعیتی دارد که بر روی شناخت او اثر میگذارد. آنها یک قضیه دیگری را هم اضافه میکنند که این قضیه خودش محل بحث و مناقشه است. این نکته ریشه مارکسیستی دارد، یعنی از یک ادبیات مارکسیستی درمیآید. ادعای اصلی مارکسیستی این است که در مسائل خاصی مثل مسائلی که به حوزه کار و تولید مربوط است، موقعیت یا چشمانداز طبقه کارگر از نوعی ارجحیت برخوردار است. یعنی اگر شما بخواهید مسائل مربوط به کار و شیوه تولید را بررسی کنید و از دل آن به نتایج و نظریههایی برسید، موقعیت و چشمانداز طبقه کارگر از ارجحیت برخوردار است. مارکس و دیگر متفکرانی که سعی داشتند نظریه او را بسط دهند، دلایلی میآورند که چرا این موقعیت و چشمانداز از چنین ارجحیتی برخوردار است.
مثلا میگویند طبقه کارگر در چهارچوب منافع طبقاتی خودشان به قضیه نگاه نمیکنند، برخلاف کارفرما یا برخلاف کسی که ابزار تولید را دارد، کارگر از منظر عام انسانی به قضیه نگاه میکند یا نوعی خودآگاهی جمعی دارد و موارد دیگری که من اکنون نمیخواهم آنها را باز کنم. عین همین حرف، یعنی یک نوع جایگاه خاص و برتر، در اندیشه برخی کسانی که از معرفتشناسی فمینیستی صحبت میکنند نیز هست. یعنی ما ترکیب دو اصل داریم:
اصل اول: موقعیت افراد در آنچه که میدانند و استانداردهای دانستن اثرگذار است.
اصل دوم: هنگامی که صحبت از مسائل مربوط به جنسیت پیش میآید، منظری که فمینیستها اتخاذ میکنند از اولویت برخوردار است، یعنی بهتر و مرجح است.
دلیل اصل دوم این است که فمینیستها سعی میکنند با نگاه انتقادی به ارزشهای اجتماعی بنگرند و همیشه به دنبال رویکردهای بدیل و آلترناتیو برای کسانی که در حاشیه قرار گرفتهاند هستند تا اینها صدایشان شنیده شود، لذا از نوعی آگاهی جمعی، نوعی حساسیت جمعی و امثال آن برخوردارند.
پس اگر بخواهیم تصویر نسبتا کاملتری بدهیم باید بگوییم که ما دو اصل داریم:
یک اصل که معرفت را امری موقعیتمند می¬داند، که ممکن است خیلی با این اصل مخالفت نشود؛ و اصل دوم که میگوید در حوزههای خاص معرفتی، آن موقعیتمندی از نوعی برتری برخوردار است. اینها را گفتم تا بحث قبلی کامل شود.
محمدرضا واعظ: سوالی که در اینجا پیش میآید، این است که در مقایسه نسبت طبقه کارگر به سرمایهدار در نظام مارکسی، با مقایسه جایگاه زن و مرد، آیا از استدلال تمثیلی استفاده شده است؟
حسین شیخرضایی: استدلال تمثیلی به این معنا نیست که مثلا گفته شود آن نسبتی که کارگر با کارفرما دارد، همان نسبتی است که زن با مرد دارد. این استدلال به طریق دیگری بسط یافته است به این معنا که، آن دلایلی که باعث میشود طبقه کارگر در امور مربوط به کار و ابزار تولید برتری داشته باشد، همان دلایل عینا در حوزه زنان برقرار است. البته در اینجا جای مناقشه و تردید زیاد است. کسانی هستند که اصولا مقوله جنسیت را با مقوله سرمایه قابل مقایسه نمیدانند و چنین استدلالی را معتبر نمیشمارند.
محمدرضا واعظ: با توجه به اینکه نظریه چشمانداز را باز کردید میتوانیم در اینجا با نظریه چشمانداز به جای تجربهگرایی آغاز کنیم. فقط یک نکته اینجا میماند و آن این است که این اصل دومی که به عنوان پیشفرض در نظر گرفته میشود، آیا نظر تمام معرفتشناسهای فمینیست است یا صرفا نظر کسانی است که در دسته رویکرد چشمانداز قرار دارند؟
حسین شیخرضایی: بعضی از فمینیستها اصولا با دیدگاه و نظریه چشمانداز مخالف هستند، چون یک جور ارزشداوری در آن است که برخی از فمینیستها معتقد به آن نیستند.
در ادامه بحث باید تمایزی بین standpoint که من آن را چشمانداز ترجمه کردهام و منظر که میتواند ترجمه perspective یا اصطلاحات دیگر باشد برقرار کرد. منظر چیزی است که هنگامی که شما در یک موقعیتی قرار میگیرید به شکل طبیعی یا بدون اینکه لازم باشد کاری بکنید، آن منظر یا زاویه دید یا point of view را به دست میآورید. مثلا فرض کنید که شما از کوهی بالا رفتهاید و از یک زاویه دید خاص به شهر نگاه میکنید، ولی احتیاج به کارآموزی خاصی ندارید تا بتوانید شهر را از آن بالا ببینید. یعنی، به مقدار زیادی این نحوه دیدن یک حرکت منفعلانه است. کسانی که از نظریه چشمانداز دفاع میکنند، تعمدا از کلمه standpoint به جای perspective استفاده میکنند تا بگویند که standpoint چیزی است که ساخته میشود، یعنی شما باید آن را کسب کنید و باید کارآموزی بشوید تا بتوانید جهان را از آن چشمانداز ببینید. مثلا پزشکی که در طول دوره پزشکیاش میآموزد عکس رادیولوژی را چگونه ببیند، از یک standpoint نگاه میکند. یعنی اینطور نیست که عکس رادیولوژی را با همان نگاهی که از بالای کوه به شهر میکنید، بررسی کنید و بفهمید که مثلا به کدام ناحیه از مغز بیمار ضایعه وارد شده است. این نوع دیدن احتیاج به آموزش و ممارست دارد و احتیاج به این دارد که کسی خطاهای شما را اصلاح کرده باشد تا بتوانید آن عکس را چنان ببینید که به شما میگوید ضایعه در کدام قسمت است. بنابراین به همین دلیل من اشاره کردم که این چشمانداز صرفا به این واسطه که کسی زن بیولوژیک متولد می¬شود، به دست نمیآید و چه بسا عناصر فرهنگی این چشمانداز را در یک زن بیولوژیک پوشانده باشد و چه بسا که یک مرد بیولوژیک بتواند آن چشمانداز را کسب کند. آن چشمانداز یعنی چشمانداز توجه و حساسیت به امر جنسیتی و اینکه چطور گفتمان غالب این صدا را ساکت میکند، به حاشیه میراند و بی اهمیت میداند. این احتیاج به کارآموزی دارد پس کسانی که طرفدار standpoint theory هستند، خودشان را از برخی فمینیستهای قدیمیتر که معتقد بودند زنانگی به معنای بیولوژیک یک امر ذاتی است و همین که شما زن به دنیا بیایید دنیا را به شکل خاصی میبینید، متمایز میکنند و با وضع همین اصطلاح standpoint میخواهند نشان بدهند که این یک امر اکتسابی است و احتیاج به یادگیری دارد.
محمدرضا واعظ: یعنی در عین این که sex به معنای جنس را ذاتی در نظر نمیگیرند و بحث standpoint را مطرح میکنند، ولی منظورشان این است که آن perspective برای هر فردی ذاتی است اما standpoint اکتسابی است.
حسین شیخرضایی: این قسمت صحبتتان صددرصد درست است که standpoint یک چیزی است که کسب میشود و احتیاج به یادگیری، مبارزه و تثبیت دارد، ولی در مورد قسمت اول صحبت¬تان باید بگویم که این بخشی از این نظریه نیست که بگوییم جنسیت امری ذاتی است، اتفاقا کسانی اینجا هستند که معتقدند یکی از تئوریهای فمینیستی قبلی این بوده است که از فمینیسم یک تلقی ذاتگرایانه بدهد، به این معنا که زن بودن را یک چیز جهانشمول بداند که چه شما امریکایی، افریقایی، آسیایی و مسلمان باشی یا سفید و سیاه و اقلیت و اکثریت باشی، همین که زن هستی یک نوع منظر خاصی به جهان داری و این خیلی اتفاقا مورد نقد فمینیستهای متاخر بوده است که ما یک زنانگی نداریم، بلکه زنانگیهای بسیار متنوعی داریم و نمیشود مثلا یک زن سفیدپوستِ نظریهپرداز را که در امریکا دارد نظریهپردازی میکند بگوییم او همان منظری را دارد که مثلا یک زن افغان در کشور خودش دارد و این به رسمیت شناختن تکثر و دور شدن از این نوع ذاتگرایی در امر زنانه اتفاقا مورد تاکید فمینیستها بوده است. بنابراین، آن قسمت اکنون بخشی از این تئوری نیست، اما اینکه این standpoint قطعا چیزی است که اکتسابی است و یاد گرفته میشود، بله این درست است.
محمدرضا واعظ: فکر کنم این نظریه در موج چهارم قرار میگیرد. درست است؟ طبق آنچه شما میگویید که این¬ها ذاتگرایی را قبول ندارند؟ لطفا تصحیح کنید اگر من اشتباه میگویم. یعنی علاوه بر اینکه ما از تنوع standpoint داریم صحبت میکنیم، از تنوع منظرها هم صحبت میکنیم.
حسین شیخرضایی: به هرحال این نظریه تاکیدش روی مسئله standpoint و چشمانداز است. اینکه شما راجع به تنوع زن بودن چیزی بگویید بخشی از این نظریه نیست. این نظریه میگوید این کلیشه جنسیتی که زنان به صرف زن بودن از نوعی چشمانداز برخوردار هستند، رد میشود و میگوید که چنین چیز ثابتی به عنوان چشمانداز زنانه وجود ندارد.
اکنون ببینیم که این دیدگاه در فلسفه علم چگونه خودش را نشان میدهد. گفتیم دو مؤلفه وجود دارد:
۱- چشم اندازی که شما از آن به جهان نگاه میکنید، در نحوه کسب استانداردهای معرفتی و علمورزی شما اثرگذار است.
۲- این چشمانداز نوع برتری و رجحان به چشماندازهای رقیب دارد.
این رجحان چگونه ساخته میشود؟ کسانی که طرفدار این نگاه هستند به شکل ملموس در فلسفه علم و در علمورزی چه پیشنهادی دارند؟ چون گفتیم بخشی هم در اینباره وجود دارد که چگونه امر جنسیتی به شکل ایدئال باید اثرگذار باشد. آنها عقیده دارند که این چشمانداز از راه تجمیع تجارب زنان ساخته میشود و بعد از تجمیع، از راه تشخیص الگوهایی ثابت در نحوه تلقی جامعه از زنان شکل میگیرد. مثلا فرض کنید در حوزه علم و کار علمی صحبت میکنیم. فرض کنید زنانی که دارند در حوزه علم کار میکنند اگر گروهی تشکیل دهند، ارتباطی برقرار کنند و تجارب خود را از اینکه در جامعه علمی چگونه با آنها برخورد میشود، انباشت کنند. مرحله اول ساخت این چشمانداز انباشت این تجربههاست. مثلا زن محققی ممکن است بگوید که چگونه وقتی من حرفی زدم به آن توجه نشد و با استاندارد معرفتی پایینتری با آن برخورد شد، ولی همان حرف را محقق همکار من که مثلا مذکر بود گفت و شنیده شد و با حسن ظن با او برخورد شد و گفته شد که حتما یک حرف درستی در آن است و باید دقت بیشتری در آن کرد. یا مثلا بودجه چطور تخصیص داده شد. اول این تجربهها انباشته میشوند و بعدا یک الگوهایی از آنها درمیآید، چون من ممکن است فکر کنم که این مورد خاص من است و فقط در حوزه کاری من و دقیقا مربوط به آن موقعیتی که من در آن بودهام وجود دارد، ولی بعدا متوجه میشوم که این تکرار شده و در جاهای دیگری هم وجود دارد. پس میتوانیم الگوهایی درآوریم.
محققانی که در این حوزه کار میکنند از اصطلاحی استفاده میکنند برای کسب آن چشمانداز: موقعیتهای دوگانه. موقعیتهای دوگانه خیلی مهم است. مثالی میزنم که در ادبیات برخی از نویسندگان این مکتب آمده است. گروهی پژوهشی را در نظر بگیرید که دارد درباره واکسن بیماری ایدز تحقیق میکند و میخواهد این واکسن را تولید کند و به یک کشور افریقایی ببرد و آنجا مراحل دیگر کار را جلو ببرد. زنی را تصور کنید که موقعیت دوگانه درونی-بیرونی دارد. او تحصیلات مربوط به این پژوهش را انجام داده است و میتواند به عنوان یک مشارکتکننده بحث را جلو ببرد، ولی از یک طرف ریشهای دارد که از یک کشور افریقایی میآید. بنابراین به عنوان یک فرد بیرونی میتواند چیزهایی را ببیند که دیگران نمیتوانند ببینند. مثلا میتواند حدس بزند که اگر این واکسن برای مداوا باشد و نه برای پیشگیری، خیلی از آن استقبال نمیشود، چراکه اگر بگویند کسانی که بیماری دارند بیایند و این واکسن را دریافت کنند، نمیآیند. در حالی که اگر بگویند افراد سالم این واکسن را بزنند چون آن جامعه را میشناسد از آن استقبال میشود. یا مثلا اگر این واکسن برای مردها ساخته شود، او میداند که خیلی موفقتر خواهد بود تا برای زنان. او از شرایط محیطی اطلاع دارد. مثلا فرض کنید میداند که اگر این واکسن چنین و چنان باشد و احتیاج به فریزر خاصی داشته باشد، اصلا امکان ندارد که بتوان آن را در آنجا نگه داشت و امثال آن. این کسانی که دید درونی-بیرونی دارند، چشمانداز را میسازند.
بنابراین این نگاه دارد یک پیشنهاد میدهد و اصلا از این صحبت نمیکند که ما یک علم خاصی داریم که صرفا زنانه است، بلکه از روش «علمورزی» صحبت میکند که در این روش چشماندازی فمینیستی به کار رفته است. اینکه صدای کسی که در حاشیه است در آن شنیده میشود و این کار توسط کسانی انجام میشود که میتوانند هم این طرف خط و هم آن طرف خط بایستند. بنابراین اگر این موضع را بخواهیم خیلی مختصر معرفی کنیم کسانی که طرفدار تئوری چشمانداز هستند، معتقدند ما یک ارزشهایی داریم که فینفسه ارزشمند هستند و ارزش ذاتی دارند و منظر فمینیستی منظری است که بتواند این ارزشها را در کار علمورزی وارد کند. نتیجه کاری که به دست میآید لزومی ندارد که یک علم خاص فمینیستی باشد. در طول دوره یا فرایند علمورزی این ارزشها باید به کار گرفته شوند. این ارزشها همانهایی هستند که حاصل انباشت و تجمیع تجارب زنانه هستند و خصوصا توسط محققان بیرونی-درونی میتوانند وارد فعالیت علمی شوند.
برای اینکه اهمیت این موضوع روشن بشود، نباید خیلی ذهن را به سمت نظریههایی برد که در علوم محض مثلا در فیزیک بنیادی ارائه میشوند. خیلی از این تئوریها مربوط به پژوهشهایی است که در علوم اجتماعی و انسانی و جاهایی که سوژه انسانی دارند، ابراز میشود و بسیار در ارتباط با این پژوهشهای میانی است و لزوما در ارتباط با پژوهشهای بنیادی نیست. مثل اینکه محققی میخواهد راجع به طلاق و تصوری که مردم یک جامعه از طلاق دارند، صحبت کند. نظریه چشمانداز میگوید که در این گروه باید کسی باشد که خودش طلاق گرفته است و این تجربه را دارد. ممکن است کسی بگوید که پژوهشگری که دارد در ریاضیات محض پژوهش میکند، چطور این نظریه را به کار برد؟ در پاسخ باید گفت که توجه به این نکته مهم است که ما داریم از توصیههای اینها برای نظریههای میانی و خصوصا آنجایی که سوژه انسان است، چه به شکل بیولوژیک، چه روانشناسی، چه سیاسی و چه اجتماعی، صحبت میکنیم. توصیه نظریه چشمانداز این است که باید در کار علمورزی، آن ارزشهای ذاتی که عبارتاند از شنیدن صدای کسانی که صدایشان شنیده نمیشود به نوعی وارد کار علمورزی شود و از آن چشمانداز به موضوع تحقیق نگاه شود.
محمدرضا واعظ: آیا آنچه که شما گفتید به این معناست که صرفا صدای آنها شنیده شود و آنها هم وارد آن تحقیقات شوند یا به طور کلی از منظر آنها صرفا به آن مسئله پرداخته شود؟
حسین شیخرضایی: درواقع اینطور میتوانیم بگوییم که آن محققان مرزی، نماینده یا یک جور بازنمایی کننده صداهایی هستند که شنیده نمیشوند. بنابراین، به عنوان ذینفع در تحقیق اثرگذار هستند. یعنی، شما اگر فرض کنید یکی از ذینفعان آن تحقیق شرکت داروسازی یا دانشگاهی است که آن پژوهش دارد در آن انجام میگیرد، بنابراین دانشمندان و شرکت داروسازی یا دانشمندان و دولت در آن ذینفع است، آن محقق یکی از آن ذینفعان است که کسانی را که قرار است از این محصول استفاده کنند یا قرار است راجع به آنها پژوهش شود یا کسانی را که قرار است به هرحال سوژه این کار قرار بگیرند نمایندگی میکند.
محمدرضا واعظ: من نتیجه را کامل متوجه شدم. اینها به دنبال تولید علمی هستند که معتبرتر است و تمامی جامعه را در نظر میگیرد. فقط نکتهای که وجود دارد این است که در جایی که اینها میخواهند نتیجه بگیرند و از تجارب استفاده کنند، آیا مسائلی مثل تاریخ را هم در نظر میگیرند؟ میخواهم ببینم که تا چه حد این استدلال استقرایی معتبر است و میتوانیم به آن تکیه کنیم تا بتوانیم نتیجه را بپذیریم؟ فکر میکنم شاید مثلا همین افراد در جاهای دیگر وقتی میخواستند که برتری مردان نسبت به زنان یا زنان نسبت به مردان را در مورد ساختارهای ذهنی نشان بدهند، مثلا در سال ۱۹۹۰ یک سری آزمایشهایی انجام میشود که نشان میدهد در یک منطقه مردان قدرت بهتری مثلا در حل مسئله دارند. در سال ۲۰۰۸ همان آزمایش در منطقه دیگری انجام میشود و مشخص میشود که زنان و مردان کاملا برابر هستند. به خاطر این¬که آن آزمایش دوم در کشورهای اسکاندیناوی بوده و سطح آموزشی و مسائل اکتسابی که شما هم به آن اشاره کردید در آنجا خیلی بهتر بوده و زنان و مردان در یک سطح قرار داشتند ولی مورد اول در کشور امریکا بوده و به خاطر فقدانهایی که وجود داشته است از نظر فرهنگی همچنان مردان از سطح قدرت تحلیلی بهتری برخوردار بودند. اگرچه شما میگویید که در این نوع نگاه این¬طور بوده است، آیا شما دارید به آن حداقلها میرسید ولی آیا واقعا چنین چیزی با تجربه و صرفا در یک موقعیت مشخص قابل استنباط است یا این کار به صورت تاریخی در یک مدت زمان طولانی در شرایط مختلف مورد بحث و بررسی قرار گرفته است و دامنه خیلی گستردهای دارد؟
حسین شیخرضایی: من خیلی مطمئن نیستم که آیا سوال را درست فهمیدم یا نه، اما نکته¬ای را بگویم: ببینید شما در صحبت¬تان اشاره کردید که این رویکرد به فلسفه فمینیستی علم یعنی نظریه چشمانداز میگوید که برای اینکه نتایج به لحاظ تجربی بهتر باشند ما باید این کار را انجام دهیم. این اتفاقا خیلی نکته مهمی است. یعنی مدخل بسیار خوبی است برای اینکه ما را به نوعی از فمینیسم تجربهگرا برساند. اتفاقا گروه دوم اصلا نمیگویند برای اینکه ما نتایج تجربی بهتری بگیریم باید این کار را انجام دهیم. کسانی که تجربهگرای فمینیست هستند عقیده دارند که همین چهارچوب تجربهگرایی کافی است، ولی تجربه¬گرایی هم از شما میخواهد که برروی نمونههای بزرگتری کار کنید. مثلا در زمینه پزشکی، تجربهگرایان به محققان میگویند اگر تا قبل از این آزمایشهای مربوط به بیماریهای قلبی را روی مردان انجام میدادند، اکنون بر روی زنان هم آزمایش کنند. همان اصول تجربهگرایی به شما میگوید تحقیق بهتری خواهی داشت اگر نمونههای بیشتری را بررسی کنی، اما طرفداران نظریه چشمانداز نقطه تمرکزشان این نیست که وجود محققان دوگانه لزوما باعث بهبود تحقیقات از لحاظ تجربی میشود. ممکن است باعث بهبود هم بشوند و آن¬ها نافی این نیستند، اما اینها بیشتر بر نوعی ارزش ذاتی تاکید میکنند.
این قسمت بحث اتفاقا خیلی کانتی است و من هم اشارهای به آن در صحبتم کردم. یعنی اینکه شما نفی سرکوب کنید و اجازه دهید که افراد هویت جنسیتی خود را بروز دهند، اینکه در ساختار قدرت در زمینه علمورزی تغییری ایجاد کنید، اینها همه فینفسه ارزشمند است و ارزشهایی است که چون مستقلا میتوان راجع به ارزشمندی آنها صحبت کرد، در کار علمی باید بروز پیدا کنند. بنابراین نوعی الزام اخلاقی و اجتماعی برای کسب آن چشماندازی که در آن گروههای به حاشیه رانده شده هم دیده شوند، وجود دارد. حداقل میتوانم بگویم که تاکید این گروه بر این است.
محمدرضا واعظ: اما به نظر من نوعی ذاتگرایی در آن مستتر است که انگار برتری ذاتی زنان را در این زمینه مشخص نسبت به مردان، بیان میکند.
حسین شیخرضایی: اتفاقا این نکته جالبی است و احتمالا میدانم که منظور شما چیست. نظریه چشمانداز فقط معتقد به این نیست که یک چشمانداز فمینیستی وجود دارد و آن برتر است و تمام. یک اصل کلیتری وجود دارد مبنی بر این¬که ساختار قدرت از هژمونی یک گروه دربیاید و صداهای مختلف شنیده شود. آن صداها منحصر در صدای زنان نیست، بلکه در صدای انواع و اقسام اقلیتهای دیگر مثل اقلیت های دینی و جسمی و غیره هم هست. بنابراین دعوت به اینکه کسانی سعی کنند نظام سرکوب را حتیالمقدور تغییر دهند، فقط منحصر به فمینیسم نمیشود و این حرف درستی است که بسیاری از فمینیستها میگویند که شما نمیتوانید درباره عدالت جنسیتی صحبت کنید مگر اینکه راجع به انواع و اقسام عدالتهای دیگر صحبت کنید. اینها با هم ارتباط برقرار میکنند و برهم اثرگذاری دارند. یعنی، فقط از یک چشمانداز فمینیستی صحبت نمیشود. چون اینها فمینیست هستند دارند بر این نکته تاکید میکنند، ولی آن ارزشهایی که ادعا میشوند ذاتی هستند، مطلق بیان میشوند.
محمدرضا واعظ: اما این دسته درواقع بیشتر بر مولفه جنسیت تاکید میکنند.
آیا نقدهایی هم به آن در مورد نسبت آن با بیولوژی وارد شده است؟ به این معنی که آیا این ارزشگذاری میتواند در بیولوژی زنان هم ریشه داشته باشد؟ چون بسیاری از نورولوژیستها هنوز هم بر این باور هستند که در سن دو تا پنج سالگی حتی آن جنسیت اجتماعی و فرهنگی افراد هم شکل میگیرد.
حسین شیخرضایی: تا جایی که من میدانم کسانی که طرفدار تئوری چشمانداز هستند، نمیخواهند ریشه قضیه را در یک تفاوت بیولوژیک محکم کنند. در واقع نمیخواهند بگویند که چشمانداز بر یک نوع ساختار فیزیولوژیک خاص مبتنی است. بیشترین تاکیدشان بر این است که چشمانداز آموختنی است یا یادگرفتنی و ترویج کردنی است و حتی منحصر به زنان هم نمیشود یعنی، مرد هم میتواند از چشمانداز فمینیستی دفاع کند.
محمدرضا واعظ: یعنی حتی میتواند تاثیرگذار هم باشد. مثلا از لحاظ جنس، یک جنس مردانه داشته باشد و از لحاظ جنسیت، یک جنسیت اجتماعی و فرهنگی زنانه دارد و در این دسته قرار میگیرد. ( در بخش دوم این گفتوگو به سراغ تجربهگرایی و تفاوت آن با نظریه چشمانداز میرویم).
توضیح زیتون: این گفتوگو در اینستاگرام به صورت زنده و مستقل انجام شده و زیتون اقدام به ویراستاری و انتشار متن مکتوب آن کرده است.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…