برخی از منتقدان محترم در جلسات نقد دیدگاه نگارنده، گفته اند که نگارنده ی کتاب مسیر پیامبری با توجه به اینکه خاستگاه پیامبری را بشری می داند، نمی تواند محمد را پیامبر بخواند. هرچند منتقدان محترم دیدگاه خود را به روشنی تبیین و تحریر نکرده اند، اما از فحوای اینگونه سخنان چنین درمی یابم که آنان معتقدند از آنجا که گذشتگان لفظ پیامبر را برای کسی به کار برده اند که او را فرستاده و برگزیده ی خدا می دانستند، لذا نگارنده مجاز نیست آن لفظ را در معنای دیگری به کار برد. به دیگر سخن، « پیامبر» یکی از عناصر و بنیانهای مهم یک دستگاه معرفتی، یعنی دستگاه معرفت دینی است و نگارنده از آنجا که- به زعم منتقدان- بیرون از این دستگاه می اندیشد، نمی تواند این لفظ و شاید الفاظ دیگر متعلق به این دستگاه معرفتی مانند وحی را به کار برده و به آنها معانی متفاوتی ببخشد.
تبیین محل اختلاف
در اینجا لازم است اختلاف دیدگاه خود را با دیدگاه سنتی و رایج درباره ی پیامبری روشن سازم. پیامبری یک پدیده ی مهم و تاثیرگذار است و من منکر وجود این پدیده نیستم. کسانی مانند موسی، عیسی( با تاملاتی )، زرتشت و محمد، پیامبر خوانده شده اند. من نیز عنوان پیامبر را بر همین مصادیق اطلاق می کنم. بنابراین نهاد پیامبری را به عنوان یک پدیده ی تاریخی به رسمیت می شناسم و در مصادیق پیامبری نیز با دیدگاه سنتی اختلاف ندارم، اما اختلاف من با دیدگاه سنتی، درباره ی چگونگی تلقی این دیدگاه از رابطه ی خدا و پیامبر است که بر پایه ی معرفت گذشتگان از این پدیده استوار شده است. پیروان این دیدگاه معتقدند که خدا انسان هایی را برگزیده و توسط آنان پیام هایی را برای هدایت نوع بشر به رستگاری، به سوی بندگان گسیل داشته است. در این دیدگاه « رابطه» ی خدا با پیامبر، مشابه رابطه ی انسان با انسان تلقی می گردد، به گونه ای که حاصل آن رابطه، پیام هایی می شود که کتابهای مقدس نام گرفته است. دیدگاه سنتی برقراری چنین رابطه ای را مسلم فرض کرده، هرچند درباره ی چگونگی ارسال پیام توسط خداوند در میان پیروان این دیدگاه اتفاق نظر وجود ندارد. چگونگی رابطه ی خدا و انسان، نقطه ی اختلاف من با دیدگاه سنتی است.
تلقی دیدگاه سنتی از عاملیت خدا در هدایت انسان و برقرای رابطه با او همچون عاملیت انسان است. به عنوان مثال گزاره های بسیاری در تورات نشان می دهد که مردم در آن روزگار گمان می کردند موسی با یهوه، چشم در چشم، مقابل یکدیگر در خیمه نشسته، گفتگو می کند. چنین تصوری از خدا و رابطه ی او با پیامبرش هرچند در طول زمان کمی تغییر کرده اما این تغییر، اساسی و مهم نبوده است. مثلا مسلمانان حدود دو هزار سال پس از موسی، اگر چه گمان نمی کردند که محمد با الله مقابل یکدیگر نشسته و گفتگو می کنند، اما باور داشتند- و هنوز هم بسیاری از آنان باور دارند-که محمد با نماینده خدا، جبرئیل، که گاهی به صورت مردی ظاهر می شد، رو در رو گفتگو می کرد. چنین تصوراتی از خدا و رابطه ی او با انسان به این فرض دامن زده که خدا با قانونگذاری و امر و نهی به هدایت انسان می پردازد و با این شیوه در زندگی او دخالت می کند.
دلیل دیدگاه سنتی چیست؟
تنها دلیلی که دیدگاه سنتی برای پذیرش ادعای پیامبری اقامه می کند صداقت پیامبران و سابقه نیک آنان نزد قوم شان است؛ حال آنکه صداقت پیامبران نه تنها نشان دهنده ی چگونگی رابطه ی آنان با خدا نیست، بلکه حتی برای قبول ادعای پیامبری نیز کافی به نظر نمی رسد، زیرا پیامبران از جمله پیامبر اسلام مورد تصدیق همه ی افراد قوم خود واقع نشدند و برخی از پیامبران( به باور مومنان) مانند نوح علیرغم مجاهدت دراز مدت نتوانستند اعتماد و ایمان عده ی قابل توجهی را جلب کنند و حتی بسیاری از پیامبران به کفته ی قرآن به قتل رسیدند. می توان گفت که دیدگاه سنتی دلیل متقنی برای طرز تلقی خود از رابطه ی خدا و پیامبر ندارد. به گمان من، این طرز تلقی، بر معرفت ابتدایی گذشتگان از خدا و فهم آنان از ظاهر کلام پیامبران استوار شده است.
تلقی و تصور انسان از خدا در طول حیات بشری همواره در حال تحول بوده است که نمونه هایی از این تصورات را در کتاب آورده ام. انسان همواره علاقه داشته است که خدا در زندگی زمینی او نماد یا نماینده یا واسطه داشته باشد. بدون این حلقه ی محسوس، ایجاد رابطه با خدا و احساس حضور او برای انسان مشکل بوده است. بدون این حلقه ی محسوس اتصال، که ساخته ی خود انسان بوده است، بسیاری از انسانها احساس سرگردانی می کنند. نمادها و واسطه ها میان انسان و خدا، در حال تحول بوده است. روزی توتم، روز دیگر بت و دیگر روز انسان هایی با عناوین مختلف نماد و نماینده و واسطه بوده اند. نیاز به وجود این نمادهای محسوس، از تلقی و تصور انسان از خدا و چگونگی نقش و دخالت او در زندگی نوع بشر سرچشمه می گیرد. اگرچه نمادهای خدا در میان برخی اقوام و ملل و به ویژه یکتاپرستان تغییر کرده، اما تلقی از خدا همچنان ابتدایی و تغییرنیافته باقی مانده است. چنین تصور ابتدایی از خدا، تلقی و تصوری ابتدایی از انسان را نیز به دست می دهد. در این دیدگاه انسان، موجودی است که از آغاز خلقت- مانند کودکی که مادر او را هدایت کرده و پرورش می دهد- مورد هدایت مستقیم خدا قرار دارد. اگر خدا از او غفلت کند، گمراه شده و در حیات اخروی به دوزخ خواهد رفت. بسیاری از علمای ادیان هنوز نتوانسته اند از این تلقی ابتدایی از خدا و انسان فاصله گرفته و خدا را متناسب با عظمت هستی که انسان امروز بیش از انسان گذشته به آن پی برده، بازشناسی نمایند.
چنانکه گفتم یکی دیگر از دلایل تلقی ابتدایی گذشتگان از رابطه ی خدا و انسان، فهم آنان از ظاهر کلام پیامبران بوده است، مثلا وقتی پیامبر از خدا سخنی را نقل می کرد، آنان چنین می پنداشتند که خدا این سخن را به او گفته، انگونه که انسانی با انسان دیگر سخن می گوید. گذشتگان بر مبنای معرفت شناسی خود به واژه هایی مانند پیامبر و وحی معناهایی بخشیدند که امروز برای ما پرسش برانگیز است. ما از نخستین پیروان پیامبران در سده ها و هزاره های گذشته نمی توانیم انتظار داشته باشیم که تلقی خود از پیامبری، رابطه ی خدا و انسان و هدایتگری خدا را بر مطالعه و تحقیق بنا کرده باشند، اما از علما و روشنفکران دینی در دنیای امروز می توانیم چنین انتظاری را داشته باشیم.
هنگامی که موسی تقریبا سه هزار سال پیش به بنی اسرائیل می گفت که شما قوم برگزیده ی یهوه هستید، و او مرا برای نجات شما فرستاده است، آن قوم به مقوله ی پیامبری و نقش خدا در زندگی نوع انسان به صورت کلان نمی نگریست. آن مردمان اگر سخن موسی را در زندگی خویش و سرنوشت قوم خود موثر و کارامد می یافتند، می توانستند آن را مطابق ظاهرش بپذیرند و چنانکه در یادداشت سوم آمد، اگر ادعای موسی فاقد پیامدهای عملی بود و مردم پیامدهای آن را به طور ملموس مشاهده نمی کردند، دلیلی برای اعتماد به سخن او به عنوان فرستاده ی یهوه نمی یافتند. همین سخن را به گونه ای، درباره ی نخستین پیروان پیامبر اسلام نیز می توان گفت. آنان هنگامی که پیام محمد را به عنوان پیام هدایت بخش الهی می پذیرفتند، به نقش هدایت الهی و پیامبر در ایران، هند، چین و دیگر نقاط جهان نمی اندیشیدند. آنان سخنان محمد و ایده و برنامه ی او را در زندگی خود و جامعه ی خویش ارزیابی و مشاهده می کردند. پیامهای او نیز ربطی به دیگر نقاط جهان نداشت و منطبق با شرایط قوم خود بود، اما ما پس از سده ها و هزاره ها آیا باید بر مبنای معرفت گذشتگان از خدا، پیامبری، وحی و هدایت بخشی پیام پیامبران به این مقوله ها بنگریم و اینگونه پیام ها را، پیام های هدایت بخش الهی برای همه ی زمان ها و مکان ها بدانیم؟
من به دستگاه معرفت دینی که بر معرفت گذشتگان استوار شده، انتقاد دارم و آن را مناسب انسان امروز نمی دانم، اما در این نوشتار جز به مقوله ی پیامبری نمی پردازم.
همانطور که در یادداشت سوم آمد، پیامبران با بهره گیری از سنت پیامبری در بین النهرین می کوشیدند اهداف بزرگ خود را محقق سازند و برخی از ایشان در این راه توفیقاتی یافتند که به پایه گذاری دین و توسعه ی آن توسط پیروانشان منجر شد.
اختلاف من با طرفداران دیدگاه سنتی در طرز تلقی از رابطه ی خدا و انسان بر مبنای ظاهر کلام پیامبر است. من معتقدم که پندار گذشتگان از این مقوله، ابتدایی بوده است و ظاهر کلام پیامبران را می توان به گونه ای متفاوت نیز تحلیل کرد و فهمید. تلقی گذشتگان از خدا و رابطه ی او با انسان، موجب گشت که آنان سخنان و پیامهای پیامبران را متعلق به خدا بدانند. وجود این پیامها به شکل گیری این فرض در الهیات انجامید که خداوند، هدایتگر و فرستنده ی پیامبر است. چنانکه ملاحظه می شود، همه ی این باورها بر فرضیاتی استوار است که ما حق داریم به بازنگری آنها بپردازیم، به ویژه هنگامی که این فرضیات با شواهد سازگار نبوده و یا پیامد و آثار آنها مشکل آفرین باشد. به عنوان مثال پیامهای موجود که الهی خوانده می شوند، با زندگی انسان امروز، جز با تفاسیر بسیار متکلفانه و سلیقه ای و حذف بخش هایی از آنها، سازگار نمی گردد. الهی خواندن این پیامها به گمان من با نگاه کلان انسان امروز به هستی و تصوری که می توان بر این مبنا از خدا و انسان داشت، تناسبی ندارد. از همین رو مقصود پیامبران از رابطه با خدا را نباید همچون گذشتگان فهمید. سنت پیامبری، فرهنگ و زبانی خاص را نیز آفریده است. زبان و فرهنگ هر یک از ادیان وابسته به پیامبران نیز با توجه به شرایط تاریخی، اهداف و تلقی آنان از خدا، با یکدیگر متفاوت است. کلام پیامبران و رابطه ی آنان و خدا را باید بر پایه ی شناخت سنت پیامبری و زبان و فرهنگ برآمده از آن تحلیل نمود، نه بر پایه ی معرفت شناسی و معناشناسی گذشتگان. اگر مقوله ی پیامبری و وحی، متعلق به گذشتگان بود و نقشی در زندگی ما نداشت، نقد معرفت شناسی و معناشناسی گذشتگان شاید لازم نبود؛ اما با توجه به آثار مهم این مقوله ها در زندگی ما، بازنگری دستگاه معرفتی برساخته ی گذشتگان، نه فقط حق ماست، بلکه ضروری به نظر می رسد.
نتیجه گیری
نگارنده تلقی ابتدایی از رابطه ی خدا و انسان را که بر معرفت گذشتگان از خدا و ظاهر کلام پیامبران استوار شده، مردود می داند و معتقد است که زبان پیامبران را با بازشناسی سنت پیامبری و فرهنگ برآمده از آن، می توان به گونه ای متفاوت فهمید. گذشتگان با نگاه ابتدایی خود به خدا و انسان چنین پنداشتند که رابطه ی میان این دو، شبیه رابطه ی میان دو انسان و یا رابطه ی میان یک پادشاه با رعیت خویش است. این تلقی، نه تنها یک فرض بی دلیل و شاهد است، بلکه با دلایل سلبی نیز قابل رد است. به گمان من پیامبران خداباور با نبوغ و تجربه ی معنوی و شناخت دقیق از جامعه و مردم خویش و معضلات آنان، توانستند سنت، فرهنگ و زبانی را به وجود آورند که آثار مهمی در تاریخ و فرهنگ بشری داشته است. یک انسان خداباور بر اساس این فرهنگ، زبان و اندیشه ای متفاوت از انسان غیرخداباور دارد. انسان مومن و متوکل به خدا می تواند اعمال، افکار و رویدادهای زندگی خود را به خدا نسبت دهد. او از چگونگی نقش خدا در حیات خود و چگونگی اعمال اراده ی خدا در مدد رساندن به بنده ی خویش اطلاعی ندارد، اما به این نقش پررنگ و موثر خدا باور دارد. انتساب همه چیز به خدا در این دستگاه فکری و اعتقادی، به راحتی امکان پذیر است و این فرهنگ و زبان برای خداباوران بیگانه نیست.
دیدگاه سنتی درباره ی رابطه ی خدا و انسان بر فرضی استوار است که هیچ شاهد و قرینه ی متقنی آن را تایید نمی کند و از پاسخگویی به پرسش های موجود نیز ناتوان است، اما دیدگاه نگارنده علاوه بر آنکه تصوری ابتدایی از خدا، انسان و هستی ارایه نمی کند، به پرسش ها نیز پاسخهایی آسان و به دور از پیچیدگی می دهد.
نگارنده نقد معرفت دینی گذشتگان به ویژه در رابطه باموضوعات مهم و تاثیرگذار را، لازم و حایز اهمیت می داند و معتقد است که ما مجبور به پذیرش پیش فرضهای گذشتگان و توجیه همه ی باورهای دینی در دستگاه معرفتی پیش ساخته نیستیم.
بر اساس آنچه در این یادداشت و یادداشت سوم آمد، نگارنده پدیده ی پیامبری را در تاریخ، پدیده ای واقعی می داند و عنوان پیامبری را نیز بر همان مصادیقی اطلاق می کند که گذشتگان اطلاق کرده اند، لذا لفظ پیامبر را برای همان مصادیق به کار برده و آن را خالی از اشکال می داند، اما چنان که آمد، شناخت گذشتگان از پیامبری و رابطه ی خدا و انسان را جدا قابل نقد و رد می داند. معرفت از یک پدیده باید برآمده از داده هایی باشد که در دسترس فهم و درک ما قرار دارد و نه تماما زاییده ی فرض هایی غیرقابل اثبات و مغایر با شواهد.
تقلیل مفاهیم به منظور سازگار ساختن آنها با دستگاه موجود دینی و حفظ این دستگاه، روشی معمول و آگاهانه بوده است. به عنوان مثال تقلیل مفاهیمی مانند اجماع، علم و قطع، هدایت و معرفت از آن جمله است. این روش موجب شده که دین نتواند همپای انسان به جلو حرکت کند. به گمان من تقلیل آگاهانه ی مفاهیم، حاصلی جز تحمیق انسانها و یا گریز از دین ندارد
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…