درگذشت دکتر رضا براهنی چون زندگی او موجی از واکنشها را برانگیخت و باعث شد تا بار دیگر این روشنفکر و چهره برجسته ایرانی که دستی در سیاست به معنای نقد قدرت داشت، در کانون توجه افکار عمومی قرار بگیرد. عدهای از حامیان قدیمی و جدید شاهان پهلوی فرصت را غنمیت شمرده و با راه انداختن موج تخریبی که شیوه عمل اصلی آنها است، براهنی را متهم به دروغگویی در بیان شکنجههای متحمل شده از سوی ساواک و زمینهساز رهبری آیتالله خمینی در انقلاب بهمن ۵۷ کردند. آنها در یک هیاهوی تبلیغاتی در اظهاراتی بلااستناد مدعی شدند که براهنی گفته در زندان شاه «او را از پنکه سقفی آویزان کرده و خرس را به سلول او آورده بودند»!
در ادامه بیاساس بودن این ادعاها شرح داده میشود. دروغگویی، شانتاژ رسانهای و تحریف حقیقت ابزار اصلی این جماعت در فضای مجازی است و هر فرد و گروهی را که مانع تلاش خود در سفید نمایی از حکومت استبدادی شاهان مطلقه پهلوی و بازسازی سلطنت پهلوی در ایران پساجمهوریاسلامی ایران ببینند، آماج حملات سنگین و ترور شخصیت میکنند.
اما ماجرا چیست؟ رضا براهنی یک نامه سربسته و غیرعلنی همراه با چندمقاله ضمیمه به آیتالله خمینی پیش از انقلاب در تاریخ ۷ دی ۱۳۵۷نوشتهبود. او نامه را به دکتر ابراهیم یزدی داده بود تا به اطلاع آیتالله خمینی برساند. دکتر یزدی سه دهه بعد این نامه را در کتاب خاطراتش منتشر کرد و سپس «پرتال امام خمینی» با استناد به خاطرات دکتر یزدی آن را بازنشر کرد. وی در این نامه توصیفهای غلوآمیزی از آیتالله خمینی کردهاست اما در انتهای نامه میگوید نگرانیهایی برای آینده دارد و مقالاتی را در این خصوص ضمیمه کردهاست. در واقع هدف اصلی براهنی از آن نامه به اشتراک گذاشتن نگرانیها و تلاش برای اثرگذاری بر روی آیتالله خمینی از چشم یک نصیحتکننده دلسوز بودهاست. براهنی همان موقع آشکارا اعلام کردهبود که «فردای انقلاب ایران باید حکومتی با مشارکت همه احزاب واقعی و همراه با اصول دمکراسی نظیر ممنوعیت مطلق سانسور به هر شکل و شیوه شکل بگیرد.» براهنی شیفته «جلال آلاحمد» بود اما با مواضع او همراهی کامل نداشت و در خصوص «غربزدگی» منتقد بود که جلال جنبههای مثبت تمدن غرب را نادیده گرفتهاست.
نامه براهنی وقتی نوشته شده که رهبری آیتالله خمینی بر انقلاب بهمن ۵۷تثبیت شده بود. در آن مقطع آیتالله خمینی چهره سالهای بعد از انقلاب را نداشت و اکثریت ملت و نخبگان ایران به او دلبسته بودند. البته با توجه به نوشتهها و نظرات آیتالله خمینی ، خوشبینی براهنی و دیگر روشنفکران مشابه شایسته انتقاد است اما این خطای بزرگی است که او را مسبب سربرآوردن رهبری آیتالله خمینی و وضعیت سیاسی بعد از انقلاب دانست.رهبری یکهسالارانه آیتالله خمینی محصول عواملی چون “اقبال تودهها”، “موقعیت مذهب به عنوان مرجع انحصاری بسیج گسترده اجتماعی در آن زمان” . ” استبداد و سانسور گسترده حکومت پهلوی دوم” بود. استناد به یک نامه غیرعلنی که بعد از ظهور رهبری کاریزماتیک آیتالله خمینی نوشته شده بود، یک داوری سطحی و شتابزده را نمایان میکند که نه علمی است و نه منصفانه. رضا براهنی در جلسه کانون نویسندگان با آیتالله خمینی بعد از انقلاب حضور پیدا نکرد. او خیلی سریع به نقد جریان حاکم بعد از انقلاب و بخصوص نیروهای نزدیک به آیتالله خمینی روی آورد. در این چارچوب با صادق قطبزاده در مدیریت صدا و سیما درگیر شد.
رضا براهنی در اردیبهشت ۱۳۵۸ در مصاحبه با «کتاب زمان» در شرایطی که هنوز آزادیهای سیاسی و فرهنگی برقرار بود و جریان خط امام سرکوب و ارتجاع را بر فضای پساانقلاب حاکم نکرده بود میگوید: «از آزادی تنها چند تصنیف و مارش باقی ماندهاست» سپس در ادامه به نقد صریح از حاکمیت جدید پرداخته که آزادی بیان را در اشکال مختلف نقض میکند. او به صراحت میگوید: «اینها «غربزدگی» را ابزاری کردهاند تا هر نظر مخالفی را قلع و قمع کنند». او تصریح میکند که با هر حرکتی که بخواهد به نام «کمونیسم»، «سوسیالیسم» و «اسلام» آزادی بیان را نقض کند سرسختانه مخالفت خواهد کرد. رضا براهنی بدینترتیب ضمن دفاع از اصل انقلاب راهش را از جمهوریاسلامی ایران جدا میکند و البته تصمیم میگیرد که فعالیت سیاسی مستقیم نکند. سبک شعر و نوع نقد ادبی که براهنی ترویج کرد تشویقکننده و آفریننده سیاست به معنای حساسیت و عصیان علیه قدرت مطلقه بود. به همین دلیل نیز مورد اذیت و آزار و محدودیت از سوی دستگاه اطلاعاتی جمهوریاسلامی قرار گرفت. ایستادگی او در دفاع از آزادی بیان و مخالفت آشتیناپذیر با سانسور باعث شد تا در انقلاب فرهنگی از دانشگاه اخراج شود. در دانشگاه آزاد نیز بعد از چند سال تحمل نشود و مدتی نیز زندانی شود. سرانجام تهدیدها و فشارها او را به مهاجرت اجباری و دوری از وطن کشاند.
اما شدت دروغپردازی در مورد روایت وی از شکنجههای ساواک واقعا حیرتبرانگیز بوده و بستری دیگر برای درک میزان بیاخلاقی بخشی از جریان حامی سلطنت پهلویها در فضای مجازی و بخصوص تلاشهای نوسلطنتطلبها است. براهنی بعد از زندان شاه از ایران خارج شده و به فعالیت سیاسی و حقوق بشری در خارج از کشور روی میآورد. او در دوره زندگی در آمریکا مصاحبهها و نوشتههای متعددی در مورد شکنجه و بدرفتاری با زندانیان سیاسی در ایران پیش از انقلاب انجام میدهد. براهنی خودش توضیح میدهد که هدفش از این اقدامات متوقف شدن شکنجه در ایران بود. نخستین نوشته براهنی در نشریه «Index of Censorship» چاپ شد. او در این نوشته به لحن قصهوار توضیحاتی در مورد شکنجه میدهد که همراه با اغراق است اما این متن داستانی است و روایت مستقیم و مستند نیست. نشریه «پنتهوس» بخشهایی از این مطلب را در شماره فوریه ۱۹۷۷خود منتشر کرد. براهنی سپس همراه با رمزی کلارک دادستان سابق آمریکادر دانشگاه کلمبیا در نیویورک پیرامون شکنجه صحبتهایی میکنند که روزنامه نیویورک تایمز در تاریخ ۲۹ فوریه ۱۹۷۶ بخشهایی از صحبتهای آنها را منتشر میکند. در کتاب «افراد ما در تهران» نوشته «رابرت رایت» به صورت نقل قول اظهاراتی از براهنی در مورد شکنجه ذکر شده است که برخی مربوط به خود او است برخی معلوم نیست که در مورد او و یا دیگران است. در هیچیک از این مطالب ادعای «آویزان شدن از پنکه» و «آوردن خرس به سلول» وجود ندارد. ادعای پنکه در مصاحبه «پرویز ثابتی» معاون وقت ساواک که از شدت بدنامی در ماههای آخر حکومت پهلوی با دستور مستقیم محمدرضا شاه پهلوی از کار برکنار شد با صدای آمریکا در بهمن ۱۳۹۵ بدون هیچگونه مستندی مطرح شدهاست.ثابتی در مصاحبه میگوید یک روزنامهنگار آمریکایی در سال ۱۳۵۴ به ایران آمده و به دستور شاه با او مصاحبه کرده و از قول براهنی ادعای «آویزان شدن از پنکه» را طرح میکند. براهنی در مطالب نیویورکتایمز و پنتهاوس شکنجههایی که در زندان کمیته مشترک ساواک (توحید بعد از انقلاب) تحمل کرده را شامل موارد زیر دانسته بود:
حضور در سلول انفرادی تاریک و تنگ، دستشوییهای نامناسب که در معرض دید زندانبانان بود، شنیدن الفاظ رکیک، تحمل ۷۵ ضربه شلاق با کابل بر روی کف پا، تهدید به تجاوز به دختر و همسر در مقابل چشمانش.
او سپس به شکنجههایی که دیگر زندانیان تحمل کردهبودند اشاره میکند از جمله آویزان کردن از سقف، تجاوز به زنان در مقابل چشم همسران و پدران، ضربه به جمجمهها وفشردن آنها، سوزاندن کمر و کشیدن ناخن.
تمامی این موارد از سوی زندانیان سیاسی و عقیدتی حکومت گذشته بیان شدهاست و اغراقی به جز “تجاوز به زنان در مقابل چشم اعضای خانواده درجه یک آنها” به چشم نمیخورد. براهنی در مورد شکنجههای خودش نیز مواردی را گفته که در آن دوره از سوی ساواک کمابیش اعمال میشدهاست.
در کتاب «افراد ما در تهران» علاوه بر این موارد ذکر شده که براهنی به دلیل تهدید تجاوز به اعضای خانوادهاش ناگزیر از پذیرش مصاحبه تلویزیونی اجباری در رد کمونیسم شدهبود. همچنین ادعایی مطرح میشود که «زندانی را از پا آویزان میکردند و شلوار او را باز کرده و یک بازجو به او نزدیک میشد و وانمود میکرد که میخواهد به او تجاوز کند.» منتهی این بخش معلوم نیست که براهنی روایت خودش را طرح میکند یا ماجرای زندانیان دیگر را توضیح میدهد. ادعاهایی از این دست از سوی برخی از زندانیان سیاسی حکومت سابق مطرح شدهاست. آویزان کردن زندانیان سیاسی چه از بالا به پایین بدن و چه معکوس آن نیز امر مسبوق به سابقه چه در حکومت شاه و چه در جمهوریاسلامی ایران در زمان بازجوییهای امنیتی بودهاست.
موضوع وانمود کردن تجاوز جنسی و یا فضاسازی برای آن به صورت کلامی نیز در هر دوره از سوی زندانیان سیاسی طرح شدهاست. راستآزمائی این ادعاها نیازمند دستیابی به اسناد ساواک است. در عین حال باید توجه داشت ادعاهای فوق در این کتاب نقل قول از نامه ادعایی براهنی به «ویلیام جی باتلر» وکیلی در نیویورک بودهاست. در گزارشی که «سازمان عفو بینالملل» از شکنجههای ساواک در همان موقع منتشر کرده به مراتب مصادیق شدیدتر و غیرانسانیتری ذکر شدهاست.
بنابراین در ماجرای حمله به براهنی که در اصل با هدف تخریب روشنفکری در ایران و اعتبار زدایی از آن با تقدیس عوامیگری و بزرگ نمایی نهاد سلطنت و زمینه سازی برای قیمومیت آن برای جامعه ایران با طرد تمامی مراجع فکری متعلق به دوران مدرن انجام شده و میشود، بار دیگر چهره کریه دروغگویی، ترور شخصیت مشابه برنامه «هویت» از سوی یک جریان افراطی آشکار شد. غلط نیست اگر گفته شود که در واقع هیاهو بر سر هیچ بود
3 پاسخ
آقای افشاری: برای آینده پس از جمهوری اسلامی، پیشنهاد شما چیست؟ نکته پر رنگ در این مقاله شما توهین به خواستاران سلطنت از هر دو نوع است، چه کلاسیک آن و چه نوع جدید آن ، وگرنه دفاع آبکی شما از براهنی نه جنبه ارزشمداری برای فرهنگ دارد، نه براهنی آدمی با یک کارنامه درخشان در امر مردم سالاری و دمکراسی است، هر کس هر کاری کرده کارنامه ای دارد که همگان می خوانند و در مورد او قضاوت می کنند و براهنی هم از این امر مستثنی نیست، اما اینکه براهنی ابزاری بشود برای کوبیدن کسانی که چاره را در سلطنت می بینند ، نه در جمهوری کار شرافتمندانه ای نیست ، در مقابل سلطنت طلبی اگر ایده و عقیده ای دارید مطرح کنید بدون آنکه به دیگران توهین کنید، جدیدا متهم به این نتیجه رسیده ام که با وجود اینهمه راست و چپ و اینهمه عقاید رنگارنگ از هر فرد و گروهی که نه مواضعشان تجربه شده و نه به شخصیت و منش آنان اعتمادی هست ، بهتر آن است که به سلطنت برگردیم و دیگر مرتکب اشتباه ظلم الله شدن شاه نشویم، امروز می فهمیم که حکومت شاه نیاز به اصلاح داشت نه انقلاب، مشروطه خود حاصل انقلابی بزرگتر و پاک تر از انقلاب اسلامی بود و ما آنرا ارج ننهادیم، در یک مشروطه واقعی هم میشود هم شاه داشت بعنوان نماد و هم پارلمان واقعی و سیستم کارآمدی که از جمهوری سرآمد تر باشد، دشمنی شما با شاه و در مقابل این آدمخواران که بر ما حکومت می کنند کمی عجیب است، شما فقط به سانسور اشاره کردید و هزاران عارضه دیگر را بحساب میآوردید! اگر سانسور نباشد و در مقابل گوش شنوایی نیز وجود نداشته باشد مشکل شما حل است؟ همین الان اینترنت مشکل سانسور را حل کرده، پس چرا اتفاقی نمی افته؟
( نشریه «پنتهوس» بخشهایی از این مطلب را در شماره فوریه ۱۹۷۷خود منتشر کرد.)
پنت هوس مگه نشریه سکسی نیست!؟چه ربطی به سیاست داره که از براهنی مطلب نوشته!؟
اگر دروغگویی برای نیل به یک هدف اغراق است و مدافع روشنفکری اش علی افشاری است که وای به حال این مرز و بوم!
تمام افرادی گه اقدامات غلط انجام داده اند با اویزان شدن به این که نیت خوبی داشته اند می توانند غلط خود را توجیه کنند
واقعیت این است که جامعه رشد کرده است و دیگر دیو و فرشته ای نیست و بدون تعارف همه را نقد می کند حالا چه شما خوش ات بیاید و چه نیاید
براهنی شاید شاعر بزرگی بود و شاید از نظر ادبی قوی بود ولی از لحاظ تفکرات سیاسی بنا به نوشته هایش چنان دربند تفکرات چپ ضد امریکایی بود که هر غلطی را درست می دانست و چنان تنفر اش از شاه شخصی بود که هر دروغ بستنی را مباح می دانست. او به لحاظ اخلاقی ورشکسته بود و رعایت امانت و راستگویی در گفتار را نداشت
او فرق داستان گویی با روایت حقیقت را نمی دانست
دیدگاهها بستهاند.