ایران با شرایط خطرناکی در صحنه جهانی روبرو است و محور زیربنایی این بحران، دشمنی جمهوری اسلامی با اسرائیل است. در این چارچوب بررسی چند نکته ضروری به نظر میرسد.
یک – تجدیدنظر در سیاست خارجی ایران، بخصوص در قبال اسرائیل، حیاتی است.
دو – نیروهای میانهرو و اصلاحطلب ایرانی در این مورد وظیفه خاصی به عهده دارند.
سه – وجود یک ایران تندرو به نفع اسرائیل است.
چهار – اسرائیل مشغول اجرای یک استراتژی تمام عیار نظامی علیه ایران است.
پنج – نشانی وجود ندارد که اسرائیل خواهان اصلاح و بهبود اوضاع در ایران باشد.
شش – اسرائیل نقش کلیدی در شکست برجام ۲۰۱۵ داشت.
هفت – دشمنی ایران با اسرائیل ایدئولوژیکی، مذهبی و سیاسی است.
هشت – ایران استراتژی نظامی گستردهای علیه اسرائیل دارد.
نه – داشتن رابطه با اسرائیل غیر اخلاقی نیست.
ده – رستگاری فلسطینیان را باید در ساختمان نهادهای دمکراتیک جست و نه در مقاومت مسلحانه.
ضرورت تغییر سیاست خارجی
سیاست خارجی جمهوری اسلامی صدمات مهلکی به منافع ملی ایران میزند و تغییر آن خواسته بخش عظیمی از مردم کشور است. خطمشی فعلی، از نظر سیاسی، توازن منطقه را به ضرر ایران تغییر داده و از نظر اقتصادی، انزوا و تحریمهای میلیارد دلاری را تحمیل کرده است. از نظر نظامی هم درگیریهای غیر ضروری را به ایران تحمیل میکند.
محور زیر بنایی سیاست خارجی ایران مبارزه قهرآمیز با اسرائیل است تا “رژیم صهیونیستی” را از صفحه روزگار محو کند. تمام جنبههای دیگر سیاست خارجی ایران تحت تاثیر این حرکت زیربنایی شکل میگیرد.
به همین خاطر، توجه به تجدیدنظر در سیاست خارجی و بخصوص روابط با اسرائیل فوری و حیاتی است.
مسولیت این استراتژی با شخص رهبر، سپاه پاسداران و هسته سخت قدرت است. رهبر عامل تصمیمگیرنده نهایی این خطمشی است و سپاه مدیریت و خلاقیت حوزه میدانی را به عهده دارد و عملیات را در خاورمیانه تعیین میکند. بنیادگرایان هسته سخت قدرت نیز وظیفه پشتیبانی از این خطمشی را به عهده دارند.
این در شرایطی است که نیاز به تغییر خطمشی بیش از پیش قابل لمس میباشد. اکثریت قاطع مردم ایران در انتخابات ۹۲ و ۹۶ به پیشنهاد تغییر سیاست خارجی (در چارچوب برجام) رای مثبت دادند. در همین حال گفتگو در حوزه نخبگان سیاسی نشان میدهد که بخش قابل توجهی از آنها نیز خواستار بهبود روابط بینالملل هستند.
در داخل حکومت نیز گرایشهای مختلف، از هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی گرفته تا حسن روحانی، از ضرورت تنشزدایی خارجی حمایت کرده و زمینه آنرا فراهم آوردهاند. اکنون ضرورت تغییر و تحول در سیاست خارجی جمهوری اسلامی امری حیاتی و زیربنایی به نظر میرسد.
اصلاحطلبان باید فعالانه در مورد سیاست اسرائیلی خود تجدیدنظر کنند
نیروهای میانهرو و اصلاحطلب ایران وظیفه دارند بازبینی و گفتگو در مورد مسله اسرائیل را در دستور کار خود قرار دهند. این در حالی است که اصلاحطلبان سالها است به چند دلیل از طرح مسئله اسرائیل خودداری کردهاند.
شاید مهمترین آنها این استدلال است که قدم اول استراتژی رفرمیستی تشویق توسعه سیاسی داخلی کشور است که بر مبنای آن و در مرحله بعدی تنشزدایی در سیاست خارجی شکل میگیرد. و به همین خاطر صحبت درباره روابط با اسرائیل ضرورت خاصی ندارد.
استدلال دوم این است که اگر اصلاحطلبان در قبال مسائل سیاست خارجی و بخصوص اسرائیل سکوت کنند اصولگرایان (در هسته سخت قدرت) امتیازهایی به اصلاحطلبان در برخی زمینهها خواهند داد. یعنی پذیرش تسلط اصولگرایان بر سیاست خارجی موجب بازشدن امکاناتی در حوزه داخلی به نفع اصلاحطلبان خواهد بود.
استدلال سوم به معنایی “اخلاقی” است، و آن این است که اصلاحطلبان رابظه با اسرائیل را نوعی خیانت به مردم زجر کشده فلسطین و شرمآور میدانند و از آن امتناع میکنند.
این مواضع اصلاحطلبان در قبال اسرائیل از زمان ریاست جمهوری خاتمی بطور غیررسمی مطرح بوده است. اصلاحطلبان عمدتا گفتهاند که ما مواضع دولت خودگردان فلسطین را به رسمیت میشناسیم و بر اساس مواضع آن دولت حرکت میکنیم. اما بیان این موضع محدود، همواره در چند کلمه، به زبانی غیر رسمی و به شکلی منفعل بوده است.
اما امروز، بیش از پیش، روشن است که رفرمیستها باید در مواضع خود تجدید نظر کنند. بحران سیاست خارجی ایران ضرورت بازبینی را فوری کرده و اکنون باید در مورد آن گفتگو شود. نیروهای میانهرو باید شرایط و عناصر گوناگون روابط احتمالی ایران و اسرائیل را مورد بحث قرار دهند؛ بستر و روشهای احتمالی آنرا پیدا کنند؛ و مراحل و چگونگیهای ممکن را مد نظر قرار دهند.
سود و هزینه چنین کاری باید برای قشر سیاسی و حکومت و مردم عادی بیان شود. آنها باید بدانند که مسله رابطه با اسرائیل چگونه بر سلامت زندگی اجتماعی آنها تاثیر میگذارد. هدف نهایی چنین گفتگویی تحول و تکمیل گفتمان سیاسی حاکم است. تحولی که میتواند منافع اقشار مختلف، از طبقه حاکم گرفته و تودههای عادی مردم، را تامین کند و منافع ملی را پشتیبانی نماید.
“مترسک رادیکالیسم جمهوری اسلامی” برای اسرائیل منفعت دارد
وجود یک رژیم رادیکال ولی ضعیف در ایران میتواند به نفع اسرائیل تفسیر شود. البته در این تردید نیست که اسرائیل علاقمند است که در ایران یک حکومت دوست و یا حداقل غیر متخاصم حاکم شود.
اما اگر امکان چنین چیزی وجود نداشته باشد و حکومت ایران ماهیتی ضد اسرائیلی دارد، بهترین فرمول وجود یک حکومت ضعیف ناتوان و در عین حال تندروی غیر منطقی در تهران است، وجود ایرانی که به شکل یک مترسک رادیکال ولی مهار شده در چند زمینه در خدمت اسرائیل میباشد.
اول اینکه، وجود یک رژیم تندرو در تهران که کشورهای منطقه را مورد حمله قرار میدهد و درپی توسعه منطقهای است میتواند تضاد تاریخی اعراب و اسرائیل را تبدیل به تضاد اعراب و ایران بکند. ایرانی که به شکل استراتژیک درگیر اعراب باشد توازن منطقه را به نفع اسرائیل تغییر خواهد داد.
هم اکنون این روند در حال شکل گیری است و تلاویو توانسته روابط قابل توجهی با عربستان، امارات و بحرین برقرار کند.
دوم اینکه، اسرائیل نیاز به زمان دارد که ساختمان شهرکهای یهودی نشین را در کرانه باختری به اجرا درآورد و حضور اسرائیلیها را در این منطقه تبدیل به یک واقعیت روی زمین کند. این برنامه که در نظر جهانی استمرار اشغالگری مناطق فلسطینی محسوب میشود نیاز به محیطی دارد که در آن توجه بینالمللی مشغول یک مسله حیاتیتر و خطرناکتر باشد. فعالیت ایران به عنوان یک تهدید منطقهای، توجه جهانیان را به خود جلب میکند و برای اسرائیل فرصت فراهم میآورد.
سوم اینکه، پشتیبانی جمهوری اسلامی از گروههای تندروی فلسطینی، علیرغم هزینهای که برای اسرائیل دارد، پروسه شکلگیری جامعه دمکراتیک فلسطینی را – که میتواند در سطحی عالی خواستههای مشروع فلسطینیها را در یک چارچوب دمکراتیک و قانونی در برابر اسرائیل دنبال کند و به سرانجام برساند – زمینگیر میکند.
تسلط نیروهای غیر دمکراتیک و خود محور در صحنه داخلی فلسطین و رادیکالیسم منطقهای موجب میشود که جامعه فلسطینی ناتوان بماند و قادر به یک معامله قدرتمند سیاسی با اسرائیل نباشد.
به خاطر عواملی که ذکر شد به نظر میرسد که وجود یک ایران تندرو ولی به نسبه ضعیف میتواند پشتیبان منافع اسرائیل در کسب اهداف داخلی و منطقهای خود باشد.
استراتژی جنگی اسرائیل: “هزار ضربه چاقو”
اسرائیل استراتژی نظامی گستردهای را در مقابله با ایران دنبال میکند. برخی از ویژگیهای این برنامه عمق و وسعت آن را روشن میسازد و ضرورت نگرانی از اهداف اسرائیل علیه ایران را برجسته میکند.
یکی از اهداف اصلی اسرائیل صدمه زدن به مراکز و تاسیسات هستهای در ایران است. از جمله حمله و یا خرابکاری در ساختمانهای انرژی هستهای کرج، سیستم برق نطنز و تاسیسات هستهای نطنز طی چند سال اخیر.
دوم، هدف قرار دادن پالایشگاهها و نیروهای برق است از جمله پالایشگاه تهران، پتروشیمی تندگویان کارون ماهشهر و نیروگاه اصفهان. حدس زده میشود که شاید برخی از این حملات در انتقام حملات پهبادی و موشکی حوثیها به تاسیسات عربستان سعودی باشد که اسرائیل در پشتیبانی از عربستان انجام میهد.
سوم، هدف قرار دادن کشتیهای نظامی و باری ایران است. بدنبال برخی تنشهای دریایی میان ایران و اسرائیل، و از جمله گزارش مین گذاری ایران برای آسیب رساندن به کشتیهای اسرائیلی، چند کشتی بزرگ ایران یکباره غرق شدند. غرق سریع و غیرمترقبه کشتی نظامی خارک در نزدیکی بندر جاسک یکی از آنها بود.
چهارم، ترور دانشمندان هستهای در داخل خاک ایران است. این ترورها که ظاهرا از ۱۳۸۸ آغاز شدند به قتل برخی از برجستهترین عناصر برنامه هستهای ایران انجامید. این افراد، در عملیاتی پیچیده، توسط بمب و یا به ضرب گلوله به قتل رسیدهاند.
پنجم، عملیات گسترده نظامی علیه قوای ایرانی در خاک سوریه است. در این حملات (اکثرا هوایی) دهها تن از پرسنل نظامی و شبه نظامی ایرانی کشته شدهاند. هدف این حملات ناتوان کردن ایران از حضور نظامی در خاک سوریه و در جوار مرز اسرائیل است.
ششم، نفوذ عمیق اسرائیل در شبکههای امنیتی و اطلاعاتی ایران است که برای انجام فعالیتهای مسلحانه و ترور ضروری است. عالیترین نمونه این نفوذ، سرقت حدود نیم تن اسناد فوق محرمانه هستهای از یک پایگاه سری در تهران و انتقال آن به اسرائیل میباشد.
عمق نفوذ اسرائیل به حدی است که مقامات عالیرتبه در تهران از آن به عنوان “آلودگی امنیتی” نام بردهاند. ریشه نفوذ در دستگاههای اطلاعاتی ایران احتمالا به دهه ۱۳۳۰ و نقش اسرائیل در شکل دادن به ساواک باز میگردد.
هفتم، و اینجا میتوان با حدس قریب به یقین گفت، که به اندازهای که اسرائیل در نفوذ امنیتی و نظامی موفق بوده و دقت دارد در حوزه سیاسی داخل کشور نیز فعال است. حدس و گمان در این مورد آسان نیست ولی نمیتوان این احتمال را نادیده گرفت که اسرائیل در حوزه فعالین سیاسی و بخصوص نیروهای حزب الهی و خط امامی نفوذ قابل توجه دارد و برخی سیاستهای جمهوری اسلامی را به نفع خود دامن میزند.
صحنههای درگیری وسیعی که به آنها اشاره شد همگی حاکی از گستردگی جنگی است که اسرائیل فعالانه و سازمانیافته در چارچوب اهداف ملی خود علیه ایران دنبال میکند.
ضرر مخالفت اسرائیل با برجام
اسرائیل در طول روند مذاکرات برنامه مشترک ایران و آمریکا، و پس از آن، علیه برجام فعال بود. در واقع شاید بتوان گفت مخالفت لابی اسرائیل با پشتیبانی جمهوریخواهان آمریکایی و عربستان علت اصلی زمینگیر شدن برجام بوده است. در این روند اشاره به دو پرونده ضروری به نظر میرسد.
اول اینکه، کنگره آمریکا با اکثریت جمهوریخواه حاضر به تصویب برجام بدون به رسمیت شناختن اسرائیل نبود و از پذیرش خواستههای اوباما سرباز زد. این در شرایطی بود که ایران ضعف اوباما را در برابر لابی جمهوریخواه و اسرائیل لحاظ نکرد و حاضر نشد به اوباما در برابر رقبای جمهوریخواه و اسرائیل کمک کند. این شرایط پیشدرآمد زمینگیر شدن برجام را فراهم آورد.
دوم اینکه، پس از امضای برجام دولت اوباما ناتوان ماند در اینکه روابط بانکی و تجاری با ایران را عادی کند. علت این عدم موفقیت، فعالیت لابی اسرائیل بود که فضایی از ترس و تهدید حقوقی برای عادی سازی تجارت بوجود آورد. بسیاری از کمپانیهای بزرگ از وحشت نقض برخی تحریمهای دیگر آمریکا و قوانین مربوط بینالملل حاضر به معامله با ایران نشدند و بانکها نتوانستند شرایط تبادل عادی مالی را فراهم کنند.
اسرائیل از نخست خواهان مذاکره و معامله در مورد سیاست منطقهای و توان موشکی جمهوری اسلامی بود و حاضر نشد بدون پیدا کردن تفاهمهایی برای آنها از برنامه مشترک ایران و آمریکا حمایت کند. این موضعگیری اسرائیل و لابی همراهش در برابر برجام یکی از عوامل مهمی بود که برجام را عملا شکست داد.
مخالفت اسرائیل با اصلاحات در ایران
اسرائیل فعالانه از دو قطبی شدن فضای داخلی ایران به قصد تشدید بحران داخلی سیاسی در جمهوری اسلامی حمایت کرده است. در طول ۴۰ سال گذشته شواهدی دیده نشده که اسرائیل بصورت جدی از احتمال تغییرات مرحلهای و تدریجی در ایران حمایت کرده باشد.
در سخنان مقامات عالیربته حکومتی اسرائیل و رهبران احزاب سیاسی اصولا اشارهای به احتمال، ضرورت و سودمندی تغییرات اصلاحی در ایران شنیده نشده است. این موضعگیری حتی در میان کارشناسان و روزنامهنگاران اسرائیلی مشهود است.
برخورد دولتهای اسرائیل به شرایط تغییر در ایران، از جمله در دوران هاشمی، خاتمی و روحانی شاهدی این مدعا است. اسرائیل هرگز، بطور رسمی و یا غیر رسمی، مستقیم و یا غیر مستقیم، چنین مواضعی در تشویق از احتمال تغییرات تدریجی داخل کشور نکرده است.
برعکس، حمایت اسرائیل از تندروترین نیروهای مخالف جمهوری اسلامی شناخته شده است. همراهی اسرائیل با مجاهدین خلق – با اینکه رسمی نیست – مورد تایید اکثر ناظران سیاسی میباشد. همچنین روابط پشتپرده با احزاب مسلح (چون حزب دمکرات کردستان ایران) و گروههای برانداز مورد تایید ناظران است.
اسرائیل اساسا آنچه را که به دو قطبی شدن شرایط سیاسی ایران میانجامد تشویق میکند و در برابر قدرتمند شدن خط میانه تلاش دارد.
چنین مواضعی در رسانههای اسرائیلی و نیز رسانههای فارسی زبان که استنباط میشود زیر چتر سیاست اسرائیل فعال هستند (از جمله تلویزیون منوتو) مشهود است. فراتر از این موضوع، بحث درباره تجزیه ایران (به بخشهای نژادی و اتنیکی) به عنوان یک برنامه بلند مدت اسرائیلی نیز مورد توجه ناظران بوده است.
دشمنی ایران: ایدئولوژیکی، مذهبی و ضد استعماری
دشمنی جمهوری اسلامی با اسرائیل دلائل گوناگون دارد. شاید یکی از مهمترین عوامل دشمنی ماهیت ایدئولوژیکی جمهوری اسلامی و رهبری آن است. در این فکر “اسلام انقلابی” سعی شده روابط بینالمللی بر مبنای استدلال تضاد ایمان در برابر کفر؛ حق علیه باطل و “طواغیت و گرگهای جهانخوار” در برابر تودههای مظلوم و قربانی تفسیر و تعیین شود.
در این ایدئولوژی، رفتار ابرقدرتها غیر عقلی و بر مبنای زور تفسیر میشود که باید با آن جنگید. اینجا نبرد ایمان مذهبی، خداپرستی و مسلمانی با شیطان و کفر چارچوبی است که باید رفتار خود را در آن تنظیم کرد. این فلسفه سیاسی مبنای بسیاری، و البته نه تمام، مهمترین روابط خارجی نظام جمهوری اسلامی است.
عامل دیگری که بر سیاست ضد اسرائیلی جمهوری اسلامی تاثیر دارد تفکر ضد یهود است. این تفکر ریشه در برداشتی ارتجاعی از قران و سنت اسلامی دارد، و الهام میگیرد، از جمله، آنجا که در قران آمده “بطور مسلم دشمنترین مردم نسبت به موئمنان را یهود و مشرکان خواهی یافت” (مائده-۸۲).
ایتالله خمینی در کتاب ولایت فقیه آورده که “اسلام در آغاز گرفتار یهود شده… [و] دامنه آن تابحال کشیده شده” است. آقای خامنهای در یک سخنرانی میگوید که [خداوند] “یک جا هم فرموده: «و لن ترضی عنک الیهود و لا النّصاری حتّی تتّبع ملّتهم»؛ [هرگز یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد] تا وقتی کمند آنها را به گردن نیندازید، دنبالهرو آنها نشوید، همین آش است و همین کاسه”. ایتالله مصباح یزدی درباره اسرائیل مینویسد: “این سرزمین مقدس در نفوذ غاصبان و شیاطین قرار دارد… که در پی حاکمیت مطلق بر تمام نژادها و ملتها هستند”.
چنین برداشتهایی از قوم یهود میان رهبران و نهادهای گوناگون جمهوری اسلامی قابل مشاهده است. از این منظر حضور و حاکمیت قوم یهود بر قبله اول مسلمانان ضرورت مبارزه با “رژیم صیهونیستی” را در جهت آزادسازی این قبله و خواندن نماز سیاسی در آن ضروری میکند.
خارج از تفکر اسلامی، عامل دیگر تعیین کننده رفتار جمهوری اسلامی، نقش اسرائیل به عنوان متحد منطقهای استعمار و امپریالیزم غرب است. اسرائیل نزدیکترین عنصر منطقهای همان آمریکایی است که کودتای ۲۸ مرداد را سازمان داد، از استبداد شاهنشاهی پهلوی حمایت کرد و از پشتیبانان جنگ صدام حسین با ایران بود. اسرائیل هر سال میلیاردها دلار از آمریکا برای پیشبرد قدرت نظامی خود کمک میگیرد و پیکان سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه محسوب میشود.
در این چارچوب، میتوان تاثیر اندیشه چپ سکولار را هم ارزیابی کرد. تفکری که با عنوان ضرورت مبارزه جهان سوم با استعمار اروپاییان عمدتا سفید پوست توسط اندیشمندانی چون فرانس فانون حلاجی شده و از بستر اندیشه سکولار چپ بر اندیشه اسلام انقلابی تاثیر گذاشته است.
استراتژی ضد صیهونیستی ایران
ایران سیاستی چند محوری و پیچیده در جنگ خود علیه اسرائیل بکار میبرد. توسعه میدانی این استراتژی یکی از مبانی دکترین منطقهای ایران است. این استراتژی در جهت ساختن و حمایت مستمر از بازیگران غیر حکومتی و نیروهای نیابتی در منطقه است.
بوجود آوردن نیروهایی که بطور مستقل و خودمختار بتوانند در صفحه شطرنج منطقهای علیه اسرائیل نقش ایفا کنند چارچوب اصلی این استراتژی است. هدف آن تضعیف توان اسرائیل (و متحدینش) در کشورهای همسایه است.
حمله به اهداف اسرائیل یکی از حوزههای عملیاتی ضد-صیهونیستی به شمار میرود. این عملیات شامل حملات سایبری به وزارتخانهها، تاسیسات و مقامات عالیرتبه اسرائیلی (از جمله رئیس سرویس اطلاعاتی موساد) بوده است.
حملات مکرر به کشتیهای اسرائیل در آبهای بینالمللی، حملات موشکی به پایگاههای اسرائیلی (از جمله دفتر موساد در اربیل عراق) و حملات پهبادی از خاک سوریه و لبنان به خاک اسرائیل از دیگر فصلهای این نوع عملیات محسوب میشود.
جمهوری اسلامی همچنین از سه محور میدانی در برابر اسرائیل استفاده میکند. اول، لبنان که در آن ایران گروه حزبالله را به عنوان یک نیروی نیابتی از اوائل دهه ۱۹۸۰ بوجود آورده و تقویت کرده است. گفته میشود اکنون حزبالله از ارتش لبنان نیرومندتر است، دهها هزار موشک دارد و از توان دهها هزار نفر نیرویهای تمام وقت بهرمند میباشد. حزبالله از معتقدین به نظریه ولایت فقیه بشمار میرود.
محور دوم، در سرزمینهای فلسطین است که حماس و جهاد اسلامی با کمک ایران رشد کردهاند. علیرغم فراز و نشیبهایی که در رابطه دو طرف (بخاطر موضوع جنگ سوریه و یمن) بوده اما این دو گروه از حمایت سیاسی، مالی، نظامی و فنی ایران برخوردارند.
گفته میشود گسترش توان نظامی و بخصوص موشکی این گروهها با پشیبانی ایران صورت گرفته که تاب تحمل آنها در جنگهای غزه (در ۲۰۰۸، ۲۰۱۲ُ، ۲۰۱۴ و ۲۰۲۱) را باید نشانی از رشد این توان دانست.
محور سوم استراتژی نیابتی در سوریه مشاهده میشود. در اینجا حضور میدانی ایران، از سال ۲۰۱۱، شامل ایجاد تاسیسات نظامی، شبکههای شبه نظامی، ساختمان پایگاه موشکی و شرکت در عملیات مسلحانه با پشتیبانی لشکرهای بسیج شده از افغانستان، یمن، عراق و لبنان بوده است. این حضور با پشتیبانی مستمر دولت سوریه و طبقات حامی آن صورت گرفته.
دکترین منطقهای ضد صیهونیستی به حدی کارایی و قدرت دارد که اسرائیل را وادار به سرمایهگذاری و اقدام جدی و وسیع متقابل کرده است.
رابطه با اسرائیل اخلاقی است
این مسله قابل قبول است که طی ۷۰ سال اخیر اسرائیل نتوانسته و یا نخواسته مسله فلسطینیان را حل کند و، به عنوان قدرت مسلط، وظیفه تاریخی و اخلاقی خود را انجام دهد. اما این مشکل، داشتن رابطه با اسرائیل را غیر اخلاقی و خلاف عقل نمیکند.
اسرائیل به لحاظ اخلافی کمتر و پایینتر از دیگر کشورهای جهان نیست و باید شامل همان ملاحظاتی باشد که روابط کشورهای جهان را تعیین میکند. داشتن رابطه با اسرائیل غیراخلاقیتر از داشتن رابطه با سوریه، روسیه، چین و افغانستان فعلی نیست.
اگر معیار حقوق بشر و حجم فضای باز قانونی و مقدار خشونت علیه مخالفین مد نظر باشد رژیم اسرائیل بدتر از دیگر کشورهایی که ایران با آنها رابطه دارد نیست. اگر مقامات ایران میتواند با رهبران روسیه نشست و برخواست کنند و سیاستمداران سوریه و افغانستان را در آغوش بکشند دلیلی اخلاقی وجود ندارد که روابط مسالمتآمیز با اسرائیلیها نداشته باشند.
همین شکل منطق اخلاقی در حوزه منفعت سیاسی و اقتصادی مشهود است چرا که رابطه با اسرائیل میتواند برای ایران منافع گستردهای در بر داشته باشد. همکاری امنیتی و نظامی و همچنین پروژههای مشترک مالی دو کشور میتواند به حل مشکلات داخلی ایران و توسعه اقتصادی و اجتماعی کمک کند.
استمرار سیاستی که بر اساس تضاد قهرآمیز شکل گرفته برای ایران خطرناک و مظر است و باید آنرا کنار گذاشت.
فلسطین: ضرورت یک راه حل دمکراتیک
قابل انکار نیست که حکومت اسرائیل عملا بر ابعاد مختلف زندگی فلسطینیان تسلط دارد. از یک طرف شرایط اجتماعی، خودمختاری سیاسی، مرزها و رفت و آمد آنها را کنترل میکند و از طرف دیگر امور اقتصادیشان، از جمله اخذ مالیات، حق ساختمان و فروش نیروی کار به اسرائیلیها را تحت مقررات خود دارد. در این تسلط بسیار گسترده میتوان نوعی تبعیض را اندازهگیری کرد. تولید ناخالص ملی (سرانه) فلسطین حدود ۳ هزار دلار و مشابه آن در اسرائیل ۴۳ هزار دلار است.
در حوزه سیاست هم شاید بتوان گفت اسرائیل نوعی دو قطبی سازی و حتی رادیکالیسم سیاسی داخل جامعه فلسطینی (از جمله تشویق شکل گیری حماس در برابر فتح) را تشویق کرده تا به اهداف خود نزدیکتر شود.
اما در همین حال قابل انکار نیست که رهبری سیاسی فلسطینیان گرفتار یک چرخه خودکامه داخلی است. در کرانه باختری حکومت خودگردان فتح (محمود عباس) دهها سال است که با فساد گسترده حکمرانی میکند و اجازه اعتراض به کسی نمیدهد. عباس در سال ۲۰۰۵ در انتخابات پیروز شد و از آن پس انتخاباتی برای مقام وی صورت نگرفته. آخرین انتخابات قوه مقننه نیز در سال ۲۰۰۶ برگزار شد. بیاعتمادی نسبت به نهادهای سیاسی فلسطینی چنان گسترده است که در انتخابات شوراهای محلی ۲۰۲۱ تنها ۳۹ درصد از مردم شرکت کردند.
اوضاع غزه و حکومت حماس به معنایی تاثر انگیزتر است. حماس از طریق انتخابات در سال ۲۰۰۶ به قدرت رسید اما طی ۱۸ سال اخیر اجازه انتخابات دیگری را نداده است. حماس سیاست تضاد با عباس را دنبال میکند و عملا زمینه تجزیه فلسطینیان به “غزهای”، “کرانهای”، و “بیتالمقدسی” را فراهم کرده است.
سیاست حماس علیه اسرائیل قهرآمیز است و زمینه مرگ صدها نفر جوان فلسطینی و ویرانی اقتصادی غزه را فراه آورده. سطح زندگی مردم در غزه افت جدی داشته و بیکاری ظاهرا به حدود ۷۰ درصد رسیده است. در چنین شرایطی، مهاجرت فلسطینیها، هم از کرانه باختری و هم از غزه، قابل ملاحظه میباشد.
آنچه که شاید بتواند فلسطینیها را متحد و در برابر اسرائیل نیرومند کند ساختمان یک دمکراسی درونی است. امری که نه رهبری فتح و حماس به آن نظر دارند و نه اسرائیل – علی رغم تواناییهای بزرگی که دارد – برای آن تلاش میکند.
اتحاد پنج میلیون فلسطینی زیر یک بیرق دمکراتیک میتواند آنها را در برابر نه میلیون اسرائیلی قدرتمند کند. یک رهبری دمکراتیک فلسطینی قادر به مذاکره با اسرائیل و تغییر توازن سیاسی به نفع جامعه فلسطینی خواهد بود. جامعه و دولت اسرائیل نیز اگر به اختیار از یک جامعه دمکراتیک فلسطینی استقبال نکند نهایتا وادار به قبول حضور قدرتمند آن خواهند شد.
متاسفانه، امروز و در شرایط فعلی، اگر ویژگیهای جوامع باز و دمکراتیک میزان سنجش باشد فلسطین یکی از عقب ماندهترین جوامع بشری محسوب میشود
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…
تردیدی نیست که تداوم نزاع اسرائیل و فلسطین که اینک منطقهی پرآشوب و بیثبات خاورمیانه…
تصور پیامدهای حمله نظامی اسرائیل به ایران نیروهای سیاسی را به صفبندیهای قابل تأملی واداشته…
ناقوس شوم جنگ در منطقۀ خاورمیانه بلندتر از هر زمان دیگری به گوش میرسد. سهگانۀ…