رویکرد تجربه‌گرایانه در فلسفه فمینیستی علم 

گفتگوی محمدرضا واعظ با حسین شیخ رضایی

زیتون- بخش نخست این گفتگو از پرونده «واکاوی فمنیسم در زمانه ما» پیشتر از نظر خوانندگان گذشت. بخش نهایی آن در ادامه می‌آید.

محمدرضا واعظ: لطفا در این قسمت، درمورد تجربه‌گرایی و ارتباط آن با نظریه چشم‌انداز صحبت کنید.

حسین شیخ‌رضایی: رویکردهای تجربه‌گرایانه به یک معنا در فلسفه فمینیستی علم صدای قوی‌تری دارند، چرا که بسیار با جریان‌های اصلی در فلسفه علم همسو هستند و می‌خواهند در همان چهارچوب تجربه‌گرایی کار کنند. در نظریه چشم‌انداز می‌توان مولفه‌هایی را دید که شما به صورت معمول در معرفت‌شناسی و فلسفه رایج ارتدکس این‌ها را نمی‌بینید و حتی در موردشان نمی‌خوانید. در حالی‌که تجربه‌گرایان همان کسانی هستند که می‌گویند همین چهارچوبی که تحت عنوان تجربه‌گرایی انتخاب شده و علم تجربی در داخل آن جلو برده می‌شود، کفایت می‌کند. فقط از لحاظ ملاحظات فمینیستی چیزهایی می‌توان به این اضافه و کم کرد ولی، چهارچوب کلی همان است.
نسل اول متفکران تجربه‌گرای فمینیست خیلی ساده‌‌تر این مسئله را می‌دیدند. خانم سندرا هادرینگ، اگر اسم او را شنیده باشید، چهره شناختهشده‌ای در فلسفه علم است و مثالی دارد که می‌گوید در همان مثال سوگیری که در تحقیقات پزشکی علیه زنان و به نفع مردان است، این مسئله اصلا نیاز به کار خاصی ندارد و شما به لحاظ تجربی اگر بخواهید نتایج بهتری داشته باشید، باید آن نمونه‌گیری سوگیری نداشته باشد. بنابراین اگر تاکنون مثلا درمورد بیماری‌های قلبی فرض شما این بوده است که بیماری‌های قلبی زنان و مردان یکی است و فقط نمونه را از مردان گرفته‌اید، تجربه‌گرایی شما را از این کار منع می‌کند، چون ممکن است بیماری‌های قلبی زنان و مردان در وقوع و در نشانه‌ها تمایز داشته باشد و بنابراین شما برای این‌که به نتیجه معتبرتری به لحاظ تجربی برسید، باید از زنان هم نمونه‌گیری کنید. درواقع، خیلی خوب همان استانداردهای تجربه‌گرایانه در این مورد کار را جلو می‌برند. این نگاه ساده‌انگارانه بعدا خیلی مورد نقد قرار گرفت و فمینیست‌های متاخر گفتند این‌طور نیست که در سازوکار علم فقط مسئله عوامل بیرونی باشد. این که زنان کمتر وارد کار علمی می‌شوند فقط با این‌که ما تشویقشان کنیم وارد کار علمی شوند، حل نخواهد شد و یک چیزهایی داخل خود علم وجود دارد که باعث این کمبود مشارکت زنان و نبودن صدای زنانه در علم می‌شود.

محمدرضا واعظ: یعنی قضیه فقط اکتسابی نیست و خیلی کلیتر است؟

حسین شیخ‌رضایی: بله. قضیه فقط بیرونی و اکسترنال نیست، به این معنا که اگر مثلا ما به اندازه کافی مدارس دخترانه تاسیس کنیم و به زنان کمک کنیم وارد علم شوند، این مشکل برطرف شود. درواقع چیزی داخل خود محتوای علم و سازوکار نهادی علم هست که مانع ایجاد می‌کند.
اما در ابتدا باید به این مسئله بپردازیم که وقتی می‌گوییم برخی فمینیست‌ها در فلسفه علم تجربه‌گرا هستند، این نکته مهم است که تجربه‌گرایی آنها با تجربه‌گرایی سنتی و کلاسیک متفاوت است و حداقل سه یا چهار عنصر خیلی مهم به آن اضافه شده است که این‌ها را در نسل جدید طرفداران تجربهگرایی قرار می‌دهد. یکی از آن موارد این است که برخلاف آنچه در تجربه‌گرایی سنتی وجود دارد، تمایز قاطعی بین واقعیت و ارزش وجود ندارد، یعنی آن تمایزی که بین واقعیت و ارزش وجود داشت دیگر مورد قبول نیست. من اکنون نمی‌خواهم وارد دلایل این مسئله بشوم، شاید در طول بحث به آن اشاره کردیم، اما اکنون می‌توانیم دلیل آن را بفهمیم. چون فمینیست‌ها می‌خواهند به هرحال از ورود یک سری ارزش‌های زنانه به علم صحبت کنند. بنابراین، اگر معتقد باشند علم اصولا هیچ ربطی به ارزش‌ها ندارد و فقط دنبال واقعیت‌هاست و این ارزش‌ها هرچه که می‌خواهند باشند، اعم از سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژی و جنسیتی، اصلا ربطی به علم ندارند، معلوم است که کار به بن‌بست می‌خورد، چون با این تصور شما نمی‌توانید از فلسفه فمینیستی علم صحبت کنید. پس مثل خیلی از افراد دیگر مثل عمل‌گرایان و دیگر فیلسوفان علم، دوگانه واقعیت-ارزش یا دوگانه مقام کشف در برابر مقام توجیه یا دوگانه ارزش‌های شناختی درمقابل ارزش‌های غیرشناختی را بسیار کمرنگ کرده‌اند و برای آن دلایلی دارند که شاید من در طول صحبتم به آن اشاره کنم. پس اولین نکته این است که این نوع تجربه‌گرایی با مثلا تجربه‌گرایی پوزیتیویست‌ها (اثبات‌گرایان) منطقی متفاوت است، به این معنا که بین واقعیت و ارزش، بین ارزش‌های شناختی و غیرشناختی و بین مقام کشف و مقام توجیه ارتباط است.
تفاوت دوم که اینها با تجربه‌گرایان سنتی دارند، این است که به مسئله بافت خیلی توجه می‌کنند و به نوعی همه آنها زمینه‌گرا هستند. این به آن معناست که شما در یک بافت خاصی در یک حوزه علمی، در باب یک نظریه که صحبت می‌کنید، استانداردها، اهداف، روش‌ها و معیارهای ارزیابی که برای پژوهش تعریف می‌شود با بافت و متن دیگر متفاوت است. یعنی، برخلاف ایده پوزیتیویست‌ها که یک نوع وحدت علم وجود دارد و همه علوم از یک الگوی واحدی به نام فیزیک تبعیت می‌کنند، و هر آنچه که در آنجا استاندارد است در جاهای دیگر هم استاندارد است، هر روشی که در آنجا درست است بقیه جاها هم کاربردی است، هر آنچه که در آنجا تبیین بشود، بقیه جاها هم تبیین خواهد شد، آنها به شدت با این‌ها مخالف هستند. یعنی هنگامی که شما در حوزه‌هایی کار می‌کنید که مربوط به جهان طبیعی است، استانداردها و ارزش‌ها و معیارهایی برای ارزیابی دارید که وقتی راجع به زندگی اجتماعی تحقیق می‌کنید متفاوت است، وقتی درباره فیزیک تحقیق می‌کنید متفاوت است و این استانداردها خیلی بومی هستند و دلیلی ندارد که زیست‌شناسی از همان استانداردهای فیزیک تبعیت کند و علوم انسانی پدیده‌ها را مثل علوم طبیعی تبیین کنند.

واکاوی فمینیسم در زمانه ما | فلسفه فمینیستی علم

محمدرضا واعظ: آیا این منجر به نسبی‌انگاری هم می‌شود؟

حسین شیخ‌رضایی: درمورد نسبی‌انگاری در ادامه صحبت خواهم کرد، چون تجربه‌گرایان دقیقا سعی می‌کنند حلقه‌های محافظی در نظریه خود بگذارند که گرچه ارزش‌ها از یک طرف وارد می‌شوند، ولی از طرف دیگر عینیت علم هم زیر سوال نرود. این مهم‌ترین سوالی است که این‌ها می‌خواهند به آن جواب دهند.
نکته سوم و تفاوت سوم آنها با تجربه‌گرایان سنتی، این است که به‌جای اینکه فردگرا باشند، کاملا جمع‌گرا هستند. یعنی در قالب نوعی معرفت‌شناسی اجتماعی به قضیه نگاه می‌کنند. با یک مثال این بحث را روشن می‌کنم. مثلا در تجربه‌گرایی سنتی هنگامی که می‌خواهید درباره این صحبت کنید که آیا فلان نظریه قابل تایید است یا خیر، یا فلان پژوهش علمی سوگیری دارد یا خیر، روی یک تک دانشمند کار می‌کنید، یعنی فاعل شما تک دانشمند است و آن چیزی که شما درنظر می‌گیرید، تک نظریه است. درحالی که، درمعرفت‌شناسی اجتماعی تاکید بر این است که دانشمند به تنهایی کار نمی‌کند. او در یک اجتماع علمی کار می‌کند که در این اجتماع بده‌بستانی با بقیه دارد. بنابراین، اگر شما می‌خواهید در این باره صحبت کنید که علم یا فلان نظریه عینیت دارد یا خیر، یا همین سوالی که شما پرسیدید که آیا به نسبی‌انگاری می‌انجامد یا خیر، این را نه به شکل انفرادی و تک نظریه، بلکه باید در جامعه علمی بررسی کرد. یعنی شما نمی‌توانید بپرسید که آیا فلان نظریه عینی است یا نه؟ بلکه باید ببینید روندی که در جامعه علمی طی شده تا به این نظریه برسیم، چگونه بوده است. یعنی به جای اینکه راجع به یک نقطه حرف بزنیم، باید از یک الگوی بزرگتر، پروسه‌ها و روندهایی که در اینجا وجود دارند، حرف بزنیم و هنگامی که از نقش ارزش‌ها در علم، نقش عینیت و معرفت صحبت می‌شود، اینها باید در جامعه علمی و نه در تک تک دانشمندان بررسی شوند. اینها گام‌های بزرگی است که فلسفه علم متاخر برداشته است، اما یکی از کسانی که در آن سهم و نقش داشته‌اند، فمینیست‌ها بوده‌اند. آنها استدلال آوردند و آن را جلو بردند. مثلا در مورد این‌که بین واقعیت و ارزش ارتباط و بده‌بستان برقرار است، فمینیست‌ها استدلال آورده‌اند. پس یکی از مشارکتهای فمینیست‌ها در فلسفه علم رایج، همین مواردی است که ما را از تجربه‌گرایی کلاسیک و سنتی به تجربه‌گرایی جدید و مدرن رسانده است.

محمدرضا واعظ: به عقیده من در اینجا از واژه تجربه استفاده شده است اما تفاوت‌هایی که شما ذکر کردید بسیار است، یعنی درواقع از یک فلسفه علم جدید صحبت شده است.

حسین شیخ‌رضایی: اگر اجازه بدهید من کمی هم وارد بحث فمینیسم تجربه‌گرا شوم و یکی دو مثال هم از آن بزنم. برای فمینیست‌های تجربه‌گرا، سوال اصلی و محوری این است که چطور ممکن است ارزش‌ها، مثلا ارزش‌های جنسیتی، وارد علم شوند اما عینیت علم زیر سوال نرود؟ چه تضمینی وجود دارد که شما در مقام فمینیست و علم‌ورز، اگر ارزش‌های خود را وارد علم کردی این امر منجر به بیراهه رفتن نشود؟ چون ما نمونه‌های بسیاری داریم که در آنها علم با ارزش‌ها مخلوط شده است و نتایج فاجعه‌باری به وجود آمده است. مثلا در مثال‌های ایدئولوژیک، سرنوشتی که علم در اتحاد جماهیر شوروی مثلا در حوزه زیست‌شناسی داشته است. در آنجا با نظریه تکامل داروین و مفهوم رقابت و انتخاب طبیعی به دلایل ایدئولوژیک مخالفت شد و بعد یک لیسنکو نامی پیدا شد و با حمایت استالین، نظریه زیست‌شناسی جدیدی پیشنهاد کرد و آن نظریه ناموفق بود و منجر به عقب‌افتادگی‌های مهمی در کشاورزی و علوم زیستی در اتحاد جماهیر شوروی شد. علی رغم اینکه در حوزه‌های دیگری مثل فیزیک و ریاضیات خیلی خوب پیشرفت می‌کردند.

محمدرضا واعظ: البته خیلی راه دوری نباید برویم. در کشور خودمان هم از این مثال‌ها زیاد است، یا مثلا در اروپای قرون وسطی هم که بسیار بوده است.

حسین شیخ‌رضایی: بله، این درهم آمیختگی علم و ایدئولوژی خیلی مثالهای وخیمی تولید کرده است. در مثال دیگری که در اکثر کتاب‌های مطالعات علم ذکر شده است، در دوران آلمان نازی این درهم آمیختگی ایدئولوژی نازیسم و علم منجر به این شد که آن‌ها به دنبال نوعی علم آریایی باشند. برای آن علم آریایی کتاب‌هایی نوشته شد و یک سری از فیزیک‌دانهای یهودی یا حتی غیریهودی را طرد و اخراج یا تهدید به مرگ کردند و آن پیشرفتی که از قبل در حوزه فیزیک در آلمان بود، متوقف شد و نتایج وخیمی به بار آورد. اتفاقا این خیلی جالب است که دانشمندان آلمانی، از جمله مثلا هایزنبرگ، چگونه واکنش نشان دادند و چه سیاستی در قبال آن اتخاذ کردند. این برهه جالبی در تاریخ علم است.
خلاصه، با اینکه ما می‌دانیم درهم آمیختگی ارزشها و علم می‌تواند خیلی خطرناک باشد، فمینیست‌های تجربه‌گرا چه راه‌هایی پیشنهاد می‌دهند برای اینکه ارزش‌های فمینیستی وارد علم شود اما عینیت علم از میان نرود و آسیب نبیند. این مهمترین سوال فلسفه فمینیستی علم است!
یعنی اگر ما تعدادی صورت مسئله بگذاریم و بسنجیم که فیلسوفان فمینیست علم بیشتر درباره چه صحبت کرده‌اند، بخش مهمی از آن درباره علم و ارزش است، به دلیل اینکه از یک طرف آنها می‌خواهند ارزش‌های فمینیستی را وارد علم کنند و از طرف دیگر نمی‌خواهند از چهارچوب تجربه‌گرایی علم خارج شوند.
من دو مثال ذکر می‌کنم که درمورد دو رویکرد مختلف است که توسط دو فیلسوف مختلف اظهار شده و برای حفظ عینیت و تجربه‌گرایی پیشنهاد شده است.
اولینِ آن از یک فیلسوف علم شناخته شده‌ای به نام هلن لانجینو است. نظر او بسیار مورد بررسی قرار گرفته است و بسیار درباره آن کار شده و خود او هم در طول سالیان مختلف این نظر را بسط داده است.
لانجینو در زمره آن فمینیست‌هایی است که معتقد است ما لزوما از علم زنانه صحبت نمی‌کنیم. یعنی، ما نمی‌خواهیم از این صحبت کنیم که محصول کار و همه علم رایج امروز بیخود و مردانه است و ما به دنبال جایگزینی هستیم که زنانه باشد و به کل از بیخ و بن با علم رایج متفاوت باشد، برخلاف آن فمینیست‌هایی که معتقدند زنان علم خاصی دارند و جهان‌بینی متفاوتی هم دارند و مثلا جهان را بهجای مطلق، نسبی و رابطهای و به جای کمی، کیفی می‌بینند و به جای اتمیستی، کلگرایانه می‌بینند، لانجینو اصلا به چنین چیزی معتقد نیست که یک علم خاص زنانه‌ای وجود دارد که با نگاه به محصول آن می‌توان فهمید زنانه است و باید جایگزین علم فعلی شود. اتفاقا او معتقد است این نوع رویکردهای فمینیستی به زنان آسیب می‌زند چون به آنها می‌گوید وارد علم فعلی نشوند و این بازدارنده است، در حالی که باید زنان و دختران را تشویق کنیم وارد علم‌ورزی در همین سیستم فعلی شوند. البته برای بهبود آن زنان باید تلاش کنند، اما این به آن معنا نیست که این چیزی است که با سیستم شناختی زنان جور نیست.
پیشنهاد لانجینو این است که ما باید در مقام علم‌ورزی فمینیست باشیم، یعنی هنگامی که کار علمی می‌کنیم باید از زاویه دید فمینیست‌ها به قضیه نگاه کنیم، نه اینکه دنبال نظریه باشیم. یعنی به جای اینکه در فراورده فمینیستی باشیم، در فرایند باید فمینیست باشیم.
چگونه می‌توان در فرایند فمینیست بود؟
لانجینو مثالی می‌زند که اتفاقا یکی از تحقیقاتی است که خود او در آن مشارکت داشته و در آن مثال ایده‌اش را نشان می‌دهد. لانجینو به همراه محققان درباره جنسیت و اینکه گرایش جنسی افراد چگونه تعیین می‌شود، تحقیق می‌کرده است. یعنی، در این باره که افراد خودشان را مایل به همجنس خود می‌بینند یا مایل به جنس مخالف.

محمدرضا واعظ: لازم به توضیح است که جنسیت در اینجا به معنای sexuality است. ‌

حسین شیخ‌رضایی: بله، لانجینو سپس این مثال را اینطور بسط می‌دهد و محققانی را نام می‌برد که قبل از این‌ها در مورد این موضوع کار کرده‌اند و مفروض آنها این بوده است که گرایش جنسیتی افراد معلول یک امر فیزیولوژیک است و آن امر فیزیولوژیک هم این است که چگونه هورمون‌ها در دوره جنینی و در دوره رشد، در فرد بوده، یعنی، مسئله جنسیت یک امر مکانیکی است که معلول تغییرات هورمونی است. لانجینو معتقد است که او و همکارانش به عنوان کسانی که تعلقات فمینیستی دارند و به عنوان کسانی که فکر می‌کنند جنسیت چیزی است که افراد می‌توانند انتخاب کنند و علی رغم تمام علل، افراد حق انتخاب دارند، چهارچوب دیگری اتخاذ کردند و آن چهارچوب دیگر این است که آنها به جز متغیر مستقل هورمون، متغیر مستقل انتخاب فردی را هم وارد قضیه کردند. یعنی فرد تصمیم بگیرد که علی رغم اینکه تا کنون فلان گرایش جنسی را داشته است، از این به بعد گرایش جنسی دیگری اتخاذ کند.
این چیزی است که در مدل رقیب وجود نداشت. آنها معتقد بودند که باید کارشان را مانند هر علمورز دیگری در همان چهارچوب رایج پیش ببرند. یعنی مدل بسازند، آزمایش کنند، نمونه بگیرند و شواهد را بررسی نمایند. این را که چطور باید در نهایت تصمیمگیری کرد جلوتر به آن خواهم پرداخت، اما نکتۀ لانجینو این است که فرد در مقام فمینیست، در زمان علم‌ورزی، می‌تواند چهارچوب‌هایی پسزمینه‌ای را انتخاب کند که با تمایلات فمینیستی فرد منطبق است؛ مخصوصا هنگامی که درباره امور انسانی و امور مربوط به جنسیت و امور اجتماعی صحبت می‌شود.

محمدرضا واعظ: یعنی درواقع مستقل از بیولوژی و آن جنس در زمینه جنسیت، فرد می‌تواند که انتخاب آزاد داشته باشد.

حسین شیخ‌رضایی: بله، درواقع نکته لانجینو این است که می‌گوید شما در مدلی که می‌سازید، ابتدا یک مفروض پس‌زمینه‌ای دارید. مفروض پس‌زمینه ای قبلی، این است که جنسیت معلول عوامل فیزیولوژیک است. ما یک مفروض پس‌زمینه‌ای دیگری مطرح می‌کنیم که اگر از ما بپرسند چرا این مفروض ‌پس‌زمینه‌ای را اتخاذ می‌کنیم، می‌گوییم که این به دلیل تمایلات فمینیستی ما است و می‌خواهیم ببینیم چگونه آن مدل در عمل، از آن مفروض پس‌زمینه‌ای ساخته می‌شود و چگونه در آزمایش جواب می‌دهد. پس در یک نقطه انتخاب، برای اینکه شما در چهارچوب الگوی الف یا ب کار کنید، می‌توانید تحت تاثیر ارزش‌های پس‌زمینه‌ای باشید.
مثال دیگری می‌زنم که امیدوارم قضیه را روشن‌تر کند. فرض کنید که در علم اقتصاد کلاسیک، مفروض پس‌زمینه‌ای اصلی این است که انسان یک موجود عقلانی است، به این معنا که عقلانیت محاسباتی دارد و در هر تصمیمی که می‌خواهد بگیرد، سود و زیان آن را محاسبه می‌کند و بعدا اگر جمع جبری به سمت سود بود و مطلوبیت مثبت بود، آن عمل را انجام می‌دهد. این فرض اقتصاد کلاسیک است. به دلایل مختلفی کسانی ممکن است این فرض پس‌زمینه‌ای را کنار بگذارند و بگویند انسان در موارد و مواقع خاص تصمیم‌هایی می‌گیرد که از این چهارچوب‌های عقلانیت خارج است. مثال‌های مختلفی می‌توان زد و حتی به کسانی اشاره کرد که در کار تجارت هستند ولی از این نوع عقلانیت تبعیت نمی‌کنند. همان‌طور که اقتصاد‌دان‌های متاخرتر یک نحله اقتصادی را پایه‌گذاری کردند که در آن انسان‌ها آن‌گونه که تصور می‌شود در محاسبه سودمندی خوب نیستند، فریب می‌خورند و گاهی دچار مغالطه و هیجان می‌شوند و اگر شما یک کنش‌گر اقتصادی را یک موجود عقلانی در نظر بگیرید و تراکنش‌های بازار را مدل سازی کنید، اصلا به نتایج خوبی نخواهید رسید، چون در خیلی از موارد چنین عقلانیتی وجود ندارد.
البته انتخاب این مفروض پس‌زمینه‌ای به دلیل ملاحظات فمینیستی نبوده است، بلکه به دلیل ملاحظات دیگری است که ممکن است از مطالعات شناختی انسان ناشی شده باشد، اما به هرحال چیز عجیبی نیست. یعنی افراد مفروضات پس‌زمینه‌ای را می‌توانند به واسطه ارزش‌های علمی اتخاذ کنند و این همان چیزی است که لانجینو می‌گوید: فرقی بین واقعیت و ارزش نیست، چون شما واقعیتها را در یک چهارچوبی جمع می‌کنید که اتخاذ آن چهارچوب به نحو پیشینی خودش تحت تاثیر ارزش‌های شما بوده است.
اکنون به سراغ سوال اصلی برویم که اگر هرکسی بخواهد چهارچوب‌های پس‌زمینه‌ای خود را وارد کند و به نتایجی برسد، تکلیف نسبی‌گرایی علم چه می‌شود؟ هرکسی می‌تواند یک مفروض پسزمینه‌ای داشته باشد و شواهد مؤید آن را پیدا کند و بگوید که آن علم است!
در اینجا قسمت دوم نظریه لانجینو مهم است که مبتنی بر معرفت‌شناسی اجتماعی است. لانجینو می‌گوید اگر کسی بخواهد از این صحبت کند که عینیت علم وجود دارد یا نه، اصلا نمی‌تواند یک تک نظریه را بیان کند و بگوید که آیا عینی است یا نه، بلکه باید فضایی در جامعه علمی بسازد که آن فضا و اتمسفر تضمین کند که آنچه انتخاب جامعه علمی است، در نهایت، عینی است. این کار نه با نگاه کردن به تک نظریهها بلکه از طریق اتخاذ ترتیبات رویه‌ای و نهادی میسر است.
مثالی که می‌توان برای این نظریه زد، مثال بازار است. در بازار در سطح خُرد هرکسی به دنبال منافع خودش است، اما در سطح کلان، مکانیسم‌هایی وجود دارد که نهایتا باعث می‌شود آن چیزی که به آن همگرا می‌شوند به نفع همه باشد. اگرچه در سطح خُرد هیچ کسی اخلاقی عمل نمی‌کند و قیمت کالای خودش را بالا می‌برد، اما اگر شما در سطح کلان قیمت را بالا ببری، مشتری از شما خرید نمی‌کند و از رقیب شما خرید می‌کند و همین باعث می‌شود شما قیمت را پایین بیاورید. بنابراین، به یک نقطه تعادلی می‌رسید که در مجموع به نفع مشتری است. باوجود این‌که شما اخلاقی عمل نمی‌کنی و اگر تنها بودی قیمت کالا را بالا می‌بردی، یعنی، در سطح خُرد تنوع است، ولی مکانیسمی وجود دارد که آن را کنترل کند و عینیت را باید به آن مکانیسم‌هایی در سطح کلان و نه به تک تک نظریهها در سطح خُرد نسبت داد.

محمدرضا واعظ: این نظریه تا یک جاهایی به نظر من تحت تاثیر توماس کوهن بود. نمی‌دانم که شما آن را تایید می‌کنید یا نه، اما این‌جا با آن معیاری که مطرح کردید جدا شد. یعنی آن نسبی‌انگاری را که برگرفته از نگاه توماس کوهن بود من الان می‌بینم که می‌خواهد جلوی آن را بگیرد. حالا این را که تا چه حدی موفق بوده است نمی‌دانم.

حسین شیخ‌رضایی: بله و آن هم با توسل به سطح کلان در کار علم‌ورزی. یعنی توماس کوهن هم از این صحبت می‌کند که ما در سطح کلان الگوهای رقیبی داریم که باهم معارضه و اختلاف دارند، اما یکی از آنها انتخاب و تثبیت می‌شود، ولی لانجینو چنین پیشنهادی ندارد و خیلی الگوی او شبیه به زیست‌شناسی و انتخاب طبیعی است. یعنی شما مدام تنوع‌های مختلف تولید می‌کنید، ولی برخی از آنها دوام نمی‌آورند و آرام آرام حذف می‌شوند. خب چه کنیم که برخی حذف شوند؟ صحبت‌های لانجینو درباره مناسبات نهادی علم خیلی شبیه به صحبت‌هایی است که هابرماس درباره فضای عمومی داشت.
هابرماس عقیده دارد که ما باید در جامعه علمی به نوعی فضای بحث همگانی و عمومی داشته باشیم، به این معنا که این تئوری‌هایی که هرکدام با سوگیری‌های ارزشی خاصی تولید می‌شوند، باید در معرض بحث دیگران قرار بگیرند. بنابراین چرا مورد لیسنکو خوب نیست؟ چون چنین فضای بحث عمومی وجود نداشته است. یعنی شما یک نهاد قدرت دارید که از بیرون از آن حمایت می‌کند. در حالی که باید فضای بحث آزاد و متکثری باشد که دانشمندان یا مکاتب مختلف بتوانند یکدیگر را از منظر خودشان نقد کنند و این به عنوان یک شیوه، باید در جامعه علمی حاکم باشد که طرفداران یک نظریه نسبت به حرف‌هایی که منتقدانشان می‌زنند حساس باشند و اگر نقدی به نظرشان وارد شد، پاسخگو باشند و استانداردهای مشترکی در آن جامعه علمی باید وجود داشته باشد مبنی براین‌که نظریه‌ها را با آن ارزیابی کنند و نهایتا نوعی جهان‌شمولی در این جامعه علمی برقرار شود به این معنا که این دستاوردها متعلق به هیچ‌کسی نباشد و مهم نباشد چه کسی آن را مطرح می‌کند، بلکه مهم این باشد که هر حرفی جدی گرفته می‌شود، درباره آن بحث می‌شود و جامعه علمی به آن واکنش نشان می‌دهد.
ممکن است که این تعریف به اعتقاد برخی خیلی ایدئالیستی بیاید. یعنی این تعریف نوعی آرمان‌شهر علمی است، به این معنا که در آن، در سطحِ پایین تنوع‌های مختلفی وجود دارد که این‌ها با سوگیری‌های ارزشی مختلفی ایجاد می‌شوند، ولی در سطح بالا نوعی آرایش نهادی وجود دارد که فیلترهایی بر سر راه این‌ها قرار می‌دهد و گویی دانشمندان خیلی اخلاقی عمل می‌کنند و به نقدهایی که به آنها وارد می‌شود حساس هستند و ادعاهای یکدیگر را جدی می‌گیرند، به استانداردهای مشترکی می‌رسند و امثال آن. همین نقدها باعث شده که خیلی‌ها نظریه لانجینو را نپذیرند و بگویند که بیش از حد ایدئال و آرمانشهری است.
نقد دیگری که به نظریه لانجینو وارد است این است که هیچ تضمینی وجود ندارد که حتی اگر در سطح جامعه علمی بر سر چیزی توافق صورت بگیرد، عینیت علم حفظ شود. یعنی منتقدین معتقدند لانجینو دو چیز را باهم خلط می‌کند: مفهوم بیناذهنی بودن و مفهوم عینیت داشتن. او می‌گوید جامعه علمی باید چنین و چنان باشد. یعنی، بر سر چیزی بیناذهنی همگرا باشد. اما لزومی ندارد که این چیز درست و منطبق با واقعیت هم باشد.

محمدرضا واعظ: دوباره در اینجا به یک مسئله مهم فلسفی می‌رسیم که چیزی که بین‌الاذهانی باشد ضرورتی ندارد که حتما عینی باشد. اما چیزی که ذهن من را به خودش مشغول کرده این است که چون از معرفت‌شناسی اجتماعی و جامعه علمی صحبت می‌شود، این جامعه علمی بر اساس یک زبان علم صحبت می‌کنند و این زبان علم هم باید آرام آرام تغییر داده شود. آیا فمینیست‌ها در این زمینه هم وارد شده‌اند؟ که این زبان علم هم نیاز به تغییر و اصلاح دارد یا نه؟

حسین شیخ‌رضایی: در نقدهایی که به لانجینو شده بود، باید اشاره‌ای کنم که پاسخ لانجیو در مورد نقد آخر که او امر بین‌الاذهانی را با عینیت خلط کرده است این است که از نظر لانجینو و بسیاری دیگر، آن اسطوره‌ای که ما از عینیت داریم را باید کنار بگذاریم. عینیت به مفهوم چیزی بیرون از مفهوم بین الاذهانی بودن اصلا وجود ندارد. نه شما می‌توانید بفهمید که چه چیزی به آن معنا عینی است و نه ملاکی دارید که آن را ارزیابی کنید. مثل یک اسطوره تنها خیال شما را مطمئن می‌کند. اگر شما به تاریخ علم هم نگاه کنید دربارۀ عینیت نظریه‌ها چه ملاک بیشتری داشتیم جز اینکه اجماع جامعه علمی در مورد آن وجود دارد؟ این اجماع جامعه علمی بعد از یک مدت از بین رفته است. حرف این است که آن اسطوره عینیت را باید کنار بگذارید.
اما در جواب سوال شما، باید بگویم جز کسانی که در حوزه فلسفه فمینیستی علم کار می‌کنند، ما محققانی داریم که بر مطالعات فمینیستی علم کار می‌کنند. مطالعات علم یک شاخه بزرگتری از فلسفه علم است و بیشتر به جایگاه اجتماعی علم می‌پردازد. البته در آن فلسفه علم، تاریخ علم و مطالعات فرهنگی هم دخیل هستند، اما بیشتر به این می‌پردازد که در سطح اجتماعی، ارتباطات اجتماعی علم چگونه است و در آن‌جا، در مطالعات فمینیستی علم تحقیقات جالبی انجام شده است از جمله یکی از آن‌ها درباره زبان علم است و این‌که در زبانی که برای علم استفاده می‌شود، چه در مرحله تکنیکال، یعنی در آنجا که اصطلاحات علمی وضع می‌شود، چه در جامعه علمی و چه در عمومی کردن علم یعنی در آنجایی که علم برای عموم مردم توضیح داده می‌شود، چقدر کلیشه‌های جنسی زیاد است.
مثال‌های بسیاری در این باره وجود دارد. من فقط یک نمونه را اشاره می‌کنم. کتابی چند سال قبل به نام «علم، جامعه، اخلاق» به فارسی منتشر شد که مجموعه مقالاتی است که من و آقای کرباسی‌زاده دبیر مجموعه بودیم و دوستانی زحمت ترجمه مقالات مربوط به همین مطالعات علم را کشیده بودند. در آن کتاب مقاله معروف و کلاسیکی است از امیلی مارتین که خانم دکتر نفیسی ترجمه کرده‌اند و در آنجا به جنسیت‌زده بودن اصطلاحاتی که در علم ایمنی شناسی یا ایمیونولوژی وجود دارد پرداخته شده است. این مقاله بسیار خواندنی است به این معنا که نشان می‌دهد چقدر اصطلاحاتی که در سطح تکنیکال در علم ایمنی‌شناسی به کار می‌رود جنسیت‌زده است. مثلا درباره سلول‌هایی که مهاجمان را می‌خورند، عبارات و اصطلاحات مردانه به‌کار رفته است و آن سلول‌هایی که مهاجمان را در بر می‌گیرند در موردشان اصطلاحات زنانه به کار رفته و خیلی مثال‌های دیگر که من الان حضور ذهن درمورد جزئیات آن ندارم. به همین دلیل بسیار بر روی مسئله زبان کار شده است و مثال‌های بسیاری از علوم مختلف برای آن وجود دارد.

محمدرضا واعظ. ممنون از توضیحات شما. یک سوال کاملا شخصی دارم که اگر صلاح دانستید به آن پاسخ بدهید! خود شما بیشتر با کدامیک از این نظریه‌ها هم‌دل هستید؟

حسین شیخ‌رضایی: قبل از پاسخ دادن به سوال شما، لازم است من در اینجا خیلی کوتاه به یک نمونه دیگر هم اشاره کنم تا بگویم همه کسانی که در حوزه تجربه‌گرایی کار می‌کنند مثل لانجینو نیستند.
همه کسانی که در حوزه تجربه‌گرایی کار می‌کنند، مثل لانجینو مسئله را به سطح جامعه علمی احاله نمی‌دهند، و برخی از آنها برای آن راه‌حل‌های دیگری دارند. یکی از کسانی که نظریه جالبی دارد و می‌توان درباره او بیشتر صحبت کرد خانم الیزابت اندرسون است. ایده او این است که برخلاف نظریه لانجینو که می‌گوید «ما هرنوع ارزشی را می‌توانیم وارد کنیم و یک چهارچوب پس زمینه‌ای را انتخاب کنیم»، ما فقط باید ارزش‌هایی را انتخاب کنیم که مثمر ثمر بودن و کارایی تجربی را برایمان به بار آورند.
درمثال قبلی، لاجینو می‌گفت که شما می‌توانید هر ارزشی را در زمان ساخت نظریه به کار آورید، این ارزش بالا می‌رود و جامعه علمی درباره آن تصمیم‌گیری خواهد کرد. اما اندرسون برعکس عقیده دارد که نباید کار را باز گذاشت و تنها ارزش‌هایی را می‌توان در ساخت نظریات علمی به کار برد که ما مطمئن باشیم این ارزش‌ها کارایی و کارآمدی نظریه علمی ما را اضافه می‌کنند. از قضا خیلی از آن‌ها همان ارزش‌های فمینیستی هستند. طبق مثال اندرسون، اگر گروهی راجع به طلاق تحقیق می‌کنند و برای درک نظر مردم پرسشنامه‌ای تهیه کرده‌اند، اگر استعاره و نقطه نظر آنها این باشد که طلاق نوعی از دست دادن است و سوال‌ها را فقط بر اساس این جهت‌گیری فکری تنظیم کرده باشند که اگر کسی طلاق گرفت چه چیزهایی در زندگی از دست می‌رود، تکلیف تربیت بچه و شغل و استقلال اقتصادی چه می‌شود و غیره، این نتیجه‌بخش نیست، اما اگر دیدگاه یا استعاره این باشد که طلاق به مثابه از دست دادن و به دست آوردن همزمان است، یعنی طلاق در خیلی موارد باعث شکوفایی زندگی فردی می‌شود، این گروه در چهارچوبی که پرسش‌نامه‌ها را طراحی کرده‌اند هم از دست دادن و هم به دست آوردن را مطرح کرده‌اند، این ارزش که منطبق با یک ارزش فمینیستی است به آن معنا که اختیار در زندگی زناشویی در دست هر دوطرف باشد، اتفاقا تحقیق را به لحاظ تجربی هم کارآمدتر می‌کند. مثل همان مثال بیماری قلبی است که در آن برای تحقیق هم از مردان و هم از زنان استفاده شده است. پس اندرسون از آن تجربه‌گرایانی است که همچنان در سطح خُرد به دنبال راه حل است و اتفاقا معتقد است این کار عینیت علم را حفظ می‌کند. یعنی در سطح خُرد هر ارزشی را نمی‌توان وارد کرد و آن ارزش‌هایی باید وارد شوند که درباره آنها این اطمینان را داشته باشیم که به لحاظ تجربی کار شما را مثمرثمرتر می‌کنند و آنوقت همان چهارچوب تجربه‌گرایانه کلاسیک و استاندارد کفایت می‌کند برای اینکه ارزش‌های فمینیستی هم وارد کار شوند.
این مثال را زدم تا بگویم لانجینو تنها صدایی که در حوزه تجربه‌گرایی شنیده می‌شود نیست.

محمدرضا واعظ: اکنون بین این دو رویکرد نظر خود شما کدام است؟

حسین شیخ‌رضایی: من شخصا اگر بخواهم از بین نظریاتی که صحبت کردیم بگویم کدامیک برای من جالب‌تر است، خیلی تحت تاثیر آن حرفی هستم که لانجینو می‌زند: افراد مفروضاتی پس‌زمینه‌ای دارند که داخل آن، کار تجربی را انجام می‌دهند. البته معتقدم نظریه لانجینو درباره سطح کلان، همانطور که خودم هم اشاره کردم، زیادی ایدئالیستی و خوش‌بینانه است، ولی نظریه او که تحقیق تجربی همیشه اجبارا داخل یک چهارچوب ارزشی و یک چهارچوب بزرگتری است که انتخاب می‌شود و انتخاب آن فقط انتخاب بر اساس واقعیت‌ها نیست و براساس ارزش‌هاست به نظر من درست است. به همین دلیل، واقعیت و ارزش بسیار درهم تنیده هستند. به نظر من، این نکته قابل دفاعی است و این نکته مهمی است که ما از فیلسوفان فمینیست علم می‌توانیم بیاموزیم. اما پاسخ لانجینو برای مسئله عینیت برای من چندان قابل قبول نیست.

محمدرضا واعظ: نقد شما به اندرسون چیست هنگامی که نظریه لانجینو را محدود می‌کند؟

حسین شیخ‌رضایی: چون لانجینو و اندرسون یک بحثی باهم داشتند این نقدی است که به آن وارد شده است. طرفداران نظریه چشم‌انداز و لانجینو به اندرسون خرده می‌گیرند که لزومی ندارد تمام ارزش‌های فمینیستی منجر به مثمرثمر بودن تجربی شوند. این انتقاد طرفداران نظریه چشم‌انداز است که عقیده دارند چیزهایی ذاتی است و ممکن است اصلا منجر به مثمرثمر بودن تجربی نشوند. ارزش‌هایی ذاتی وجود دارند و باید آنها را در کار علم‌ورزی وارد کرد، ولو اینکه منجر به پیشرفت تجربی هم نشوند.

محمدرضا واعظ: منظور از مثمرثمر بودن تجربی همان عینی بودن است؟

حسین شیخ‌رضایی: مثلا در همان مثال طلاق با نظریه‌های مختلفی که گفتم، اگر چنین کاری صورت بگیرد به لحاظ تجربی تحقیق بهتری خواهد بود، چون طرح سوال سوگیری ندارد. طرفدارن نظریه چشم‌انداز معتقدند که لزوما هر چیزی که ارزش ذاتی دارد ممکن است منجر به ارزش عملی نشود.

محمدرضا واعظ: آیا اندرسون پاسخی هم به نقد این ارزش‌هایی که محدودشان کرده، داده است؟

حسین شیخ‌رضایی: چیزی که اندرسون بسیار بر آن تاکید دارد این است که ارزش‌ها باید در یک نقطه مشترکی به هم برسند و آن این است که سوگیری را از بین ببرند.
لانجینو هم نقدهایی به اندرسون دارد که به آن هم اشاره می‌کنم، اما باز هم می‌شود دقیقتر بررسی و مطالعه شوند. لانجینو عقیده دارد که نمی‌توان بیرون از یک چشم‌انداز ایستاد و گفت اتخاذ آن خوب یا بد است. این یک امر عینی نیست که اتخاذ فلان ارزش منجر به فلان نتیجه می‌شود، این خودش به آن بستگی دارد که شما در کجا ایستاده باشید. هرجایی که ایستاده باشید اتخاذ آن ارزش‌ها برای شما فرق خواهد کرد. یعنی بیرون از این قایق نمی‌توان جایی ایستاد و قضاوت کرد. این اصل نقد لانجینو به اندرسون است.

توضیح زیتون: این گفت‌وگو در اینستاگرام به صورت زنده و مستقل انجام شده و زیتون اقدام به ویراستاری و انتشار متن مکتوب آن کرده است.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »