قرآن در محیطی نازل شد که بعضی قبایل، دختران تازهتولدیافته را زندهبهگور میکردند. گروهی نیز بهسبب ترس از گرسنگی و قحطی، یا گرفتارشدن به گرسنگی و قحطی، هر فرزندی را که به دنیا میآمد، دختر یا پسر، میکشتند؛ چراکه امر دائر بود بین اینکه خودشان از گرسنگی بمیرند و فرزندشان زنده بماند یا بالعکس. از همین رو، تصمیم میگرفتند خودشان زنده بمانند.
در آیۀ ۳۱ سورۀ اسراء آمده است: وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکُمْ خَشْیَهَ إِمْلَاقٍ ۖ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ ۚ إِنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْئًا کَبِیرًا در آیۀ ۱۵۱ سورۀ انعام نیز آمده است: وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ ۖ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ خداوند در این آیات فرمان میدهد که فرزندتان را بهسبب گرسنگی یا ترس از گرسنگی نکشید. گویی آنان گاه گرسنه بودند و میگفتند نوزاد را بکشیم که از ما نان نخواهد. گاه نیز گرسنه نبودند، بلکه مثلاً میگفتند این غذایی که داریم بهاندازۀ مصرف دو ماه است و نوزاد را میکشیم تا برای سه ماه غذا داشته باشیم. به هر حال، کشتن فرزندان، به هر دو گروهِ پسر و دختر مربوط بوده است.
در سورۀ تکویر که هفتمین سورۀ نازلشده بر پیامبر۶ است، به کشتنی اشاره شده که فقط مربوط به دختران بوده است. در این سوره، بیان کشتن دختران در ضمن عباراتی آمده که با نوعی ترس همراه است: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ وَإِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ وَإِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَت… وَإِذَا الْمَوْءُودَهُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؛ «آنگاه که خورشید در هم پیچد و آنگاه که ستارگان کدر شوند و آنگاه که کوهها به حرکت درآیند…» و پس از بیان هفت اتفاق بسیار ترسآور، آورده است: «و آنگاه که دربارۀ دخترهایی که زندهبهگور شدهاند، سؤال میشود که به کدامین گناه کشته شُدند.» در این آیات، سؤال دربارۀ دختران کشتهشده در ردیف امور ترسناکی برشمرده شده که در آیات قبل بیان شده است. سپس سه مسئلۀ ترسناک دیگر از قیامت مطرح شده است؛ ازجمله: «آنگاه که نامۀ عمل شما گشوده شود [و معلوم شود چه کردهاید] و آنگاه که جهنم برافروخته شود…» در میانۀ بیان این حوادث ترسناک، سخن از این است که چرا دختران را زندهبهگور کردید و کشتید.
این آیات نشان میدهد که عربهای جاهلی دخترانشان را میکشتند و برخی که نمیکشتند دختران را شخصیت درجۀ دوم و سوم به حساب میآوردند و برای زنان و دختران ارزشی قائل نبودند.
قرآن در ضمن این آیات و در نخستین گام، با نهیب مهیب، جلوی دخترکشی را میگیرد. ممانعت از کشتن دختران، نخستین مرحله از مراحل گامبهگام تبیین و رعایت حقوق زنان در بیان قرآن است.
قرآن در مرحلۀ دوم، در آیات ۵۷ تا ۶۱ سورۀ نحل که هفتادمین سورۀ نازلشده و مکّی است، به زدودن تنفر از دخترداری میپردازد. در آیۀ ۵۷ به آنان اشکال میکند که چرا دختران را بد میدانند و آنان را سهم خدا میدانند و پسران را خوب میدانند و آنان را سهم خودشان میدانند:
وَیَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ ۙ وَلَهُمْ مَا یَشْتَهُونَ مشرکان از یکسو میگفتند که خدا خیلی والامقام است و ما مستقیم نمیتوانیم با او مرتبط شویم و خواستههایمان را از او بخواهیم و بتها را واسطه قرار میدهیم تا شفیع ما شوند و از سوی دیگر دختران را که بد میدانستند، سهم خدا قرار میدادند. این آیه درصدد بهرهبری جدلی از همین تناقضگویی آنان است تا در این میان، انگارۀ بدبودن دختران در نظر آنان را بزداید.
قرآن در ادامه، در آیات ۵۸ و ۵۹ سورۀ نحل، در صدد زدودن تنفر از دختردارشدن برمیآید: و إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظِیمٌ یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلى هُون أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ. وقتی به یکی از آنها بشارت داده میشد که همسرش دختر به دنیا آورده است، از بس ناراحت میشد، صورتش سیاه میشد؛ چراکه در نظرش این خبر، خبری بد بود. خشم خود را فرو میخورد و سر به بیابان میگذاشت؛ با این اندیشه که او را با ذلت و خواری بزرگ کند یا زندهبهگور نماید.
در ادامه، در آیۀ ۶۱ بیان میکند: وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَکَ عَلَیْها مِنْ دَابَّه…. قرآن میگوید اگر خدا مردم را بهسبب ظلمهایی که کردهاند مؤاخذه کرده بود، در زمین هیچ جنبندهای باقی نگذاشته بود… .
بر اساس این آیه، خداوند تحقیرکردن دختران را ظلم بزرگی میداند که اگر بخواهد بهسبب آن ظلم، عذابی نازل کند، هیچ جانداری زنده نمیماند. حال، تصور کنید ظلم زندهبهگورکردن دختران چقدر است!
قرآن پس از این مرحله، در سورۀ بقره که مدنی است و هشتادوپنجمین سورۀ قرآن به ترتیب نزول است، از آیۀ ۲۲۰ تا آیۀ ۲۴۳، قسمتی از احکام زناشویی و طلاق زنان را بیان کرده و مطالب متنوعی دربارۀ زنان آورده است.
بر پایۀ سیر آیات، عربهای جاهلی در آغاز دختران را میکشتند که از آن بهشدت نهی شد. سپس از آنان متنفر بودند که تنفرزدایی شد. در مرحلۀ بعد، در صدد القای نگرش مثبت به زنان شد و آنان را چونان کشتزار قلمداد کرد: نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّی شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ. این آیه میفرماید که زنها کشتزار شما هستند. بر کشتزار وارد شوید و از آن مواظبت کنید. اگر زنان نبودند، شما چگونه فرزنددار میشدید؟ آیا کشاورز از زمین کشاورزی بدش میآید؟ هرچه به زنان و بچههایتان رسیدگی کنید، برای خودتان خوب است، کِشتِ خود را توسعه میدهید و اعمال خوب پیش میفرستید. پس تقوا پیشه کنید و بدانید که خدا را ملاقات میکنید؛ یعنی اگر بد بودید، حتماً به حسابتان رسیدگی خواهد شد. در پایان آیه نیز به مؤمنان بشارت داده شده است.
نباید بر پایۀ مفاد این آیه (کشتزار شمردهشدن زنان) گفته شود که قرآن به زنان توهین کرده است؛ بلکه باید دانست خداوند بهتدریج عرب جاهلی را از مرحلهای که زنها را میکشتهاند بهدرآورد و آنان را به مرحلهای رساند که مردان جاهل بفهمند زن خوب است و بفهمند که مردان در بقای نسل به زنان نیازمندند؛ آنگونه که کشاورز نیازمند زمین کشاورزی است.
توجه به این نکته مهم است که در آیات سورۀ بقره از کلمۀ «حدود» متعدد استفاده شده است. این کلمه در عرف معنای «شلاقزدن» دارد؛ ولی در قرآن هیچ کجا بهمعنای شلاقزدن به کار نرفته است؛ بلکه در اکثر جاها در حوزۀ مباحث خانواده از آن استفاده شده است؛ یعنی پس از بیان مسائل مربوط به خانواده میگوید: «تلک حدود الله» (حدهای خدا اینهاست) تا هشداری باشد به مردان که نخواهند از قدرت فیزیکی خود علیه زنان سوءاستفاده کنند؛ مثلاً در آیۀ ۲۲۸ بقره آمده است: وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَهَ قُرُوءٍ وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فی أَرْحامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فی ذلِکَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَهٌ وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ.
فراز لَهُنَّ مِثْلُ الَّذی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ، به این معناست که همانند آن حقی که علیه زنان است، حقی هم به نفعشان است؛ یعنی اینگونه نیست که حقوق فقط علیه زنان باشد. «لهنّ» یعنی بهنفع زنان و «بالمعروف» یعنی بهطور پسندیده. سپس میگوید: لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَهٌ. به نظر میرسد این فراز از آیه بدین معناست که بخشش از آنِ بزرگترهاست و مردها که بالاتر و والاتر هستند باید بیشتر ببخشند. به عبارت دیگر، اینکه برای مردان بر زنها درجهای است، تبعیض نیست؛ بلکه این درجه، درجهای شرافتی است و چون مرد پذیرفته است که شریفتر است، باید بیشتر هزینه کند و بیشتر کمک کند و خطای زن را ببخشد و… .
در آیۀ ۲۲۹ سورۀ بقره نیز چند بار کلمۀ «حدود» بیان شده است: اَلطَّلاقُ مَرَّتانِ فَاِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ اَوْ تَسْریحٌ بِاِحْسانٍ وَ لایَحِلُّ لَکُمْ اَنْ تَأْخُذُوا مِمّا آ تَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً اِلّا اَنْ یَخافا اَلّا یُقیما حُدُودَاللَّهِ فَاِنْ خِفْتُمْ اَلّا یُقیما حُدُودَاللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَیْهما فیمَاافْتَدَتْ بِهِ تِلْکَ حُدُودُاللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَاللَّهِ فَاُولئِکٌ هُمُ الظّالِمُونَ. قرآن دربارۀ طلاقدادن زنان توسط مردان خطاب به مردان گفته است که دو بار حق دارید زنتان را طلاق بدهید. پس از آن یا خوب همسرتان را نگه دارید یا او را با نیکی و احسان روانه کنید تا از خانۀ شما برود و حق ندارید از آن چیزهایی که به او دادهاید، مثل مهریه و هدیه، چیزی پس بگیرید؛ مگر اینکه آن زن و مرد بترسند که حدود الهی را رعایت نکنند. در همین میان فرموده است: تِلْکَ حُدُودُاللَّهِ؛ یعنی اینها حدود خداوند است و نباید از حدود خدا تجاوز کنید و کسانی که از حدود خدا تجاوز کنند، ظالماند.
بهطور خلاصه، این بیستوسه آیه، یعنی آیات ۲۲۰ تا ۲۴۳ سورۀ بقره، حقوق مختلفی را برای زنان قرار داده است؛ مثلاً میگوید با زنها مشورت کنید، یا میگوید اگر طلاقشان دادید تا یک سال حق دارند که در خانۀ شما بمانند تا مسکنشان تأمین باشد، یا میگوید باید در زمان عدّه مخارج و هزینۀ زندگیشان را بدهید و… .
مرحلۀ بعدی حقوق زنان در سورۀ احزاب که نودمین سورۀ قرآن بهترتیب نزول است، بیان شده است. در این سوره در کنار بحث جنگ احزاب، بحث حقوق زنان پیامبر۶ نیز طرح شده است تا نشان دهد که شرایط سخت جنگ، نباید موجب از دست رفتن حقوق گروهی از افراد جامعه شود.
بیان آیات در این سوره بهگونهای است که رسانندۀ تأکیدِ برابری زن و مرد با یکدیگر است؛ مثلاً از تعابیر «ذَکَرٍ أو أُنْثی» یا «مؤمنٍ و مؤمنه» استفاده شده است؛ یعنی در کنار مرد، زن را هم جداگانه ذکر کرده است. به عبارتی، در جامعهای که زن اصلاً شخصیت نداشته، هرجایی مرد را گفته، کنارش زن را هم گفته است.
روشن است که بر اساس قواعد زبان عربی، ضروری نیست که واژۀ دوم یعنی «زن» ذکر شود؛ اما قرآن عمداً و برای تأکید، آن واژۀ دوم را آورده است، در آیاتی مثل آیۀ ۳۵ سورۀ احزاب ده بار از چنین تعابیری استفاده شده است: إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَهً وَأَجْرًا عَظِیمًا.
در زبان عربی، لفظ مذکر شامل مؤنث هم میشود و با وجود لفظ مذکر، نیازی به ذکر مؤنث نیست؛ یعنی اگر جمعی از زنان و مردان باشند، لفظ مذکر به کار میبرند؛ حتی اگر آن جمع همگی زن باشند و فقط یک نفر مرد در بینشان حضور داشته باشد، باز طبق قواعد زبان عربی، لفظ مذکر به کار برده میشود؛ اما خداوند در بیان خود در آیۀ فوق ده بار لفظ مؤنث را کنار لفظ مذکر به کار برده است تا بر تساوی ارزشی آن دو با هم تأکید کرده باشد. قرآن با این تکرار میخواهد به مردان بگوید زنها کنار شما و مثل شما هستند تا رفتهرفته مردان این موضوع را باور و قبول کنند. نمونۀ این آیات در قرآن فراوان آمده است.
بر اساس آنچه بیان شد، قرآن، نخست، بهشدت از کشتن زنان نهی کرد. سپس از تنفرداشتن به زنان نهی کرد. آنگاه برای آنان حدِّ اقلِ ارزش را قائل شد و در سورۀ بقره گفت که زنان کشتزار شما هستند و باید از آنان مواظبت کنید. پس از آن، در سورۀ احزاب آنها را در کنار مردان قرار داد.
مرحلۀ بعدی در این روند آن بود که برای زنان حقوق بیشتری بیان کند که در سورۀ ممتحنه آمده است. ترتیب نزول سورهها اینگونه بود: تکویر ۷، نحل ۷۰، بقره ۸۵، احزاب ۹۰، ممتحنه ۹۱.
سورۀ ممتحنه نودویکمین سورۀ نازلشده بر پیامبر۶ است و حق جدیدی را برای زنان مطرح میکند که حق بیعتگرفتن از زنان است؛ یعنی برای زنان در مسائل اجتماعی حق قائل شده و طبق اصطلاح روز به آنها حق رأی داده است.
در آیۀ ۱۲ سورۀ ممتحنه چنین آمده است: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلی أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَ لا یَسْرِقْنَ وَ لا یَزْنینَ وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا یَأْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرینَهُ بَیْنَ أَیْدیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا یَعْصینَکَ فی مَعْرُوفٍ فَبایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ؛ «ای پیامبر، هرگاه زنان مؤمن نزد تو آیند تا با تو بیعت کنند بر این اساس که بههیچوجه به خدا شرک نورزند، دزدی نکنند، مرتکب زنا نشوند، فرزندان خود را نکشند، بهتانی را که میان دستوپای خود ساخته باشند به میان نیاورند و در هیچ کار پسندیدهای با تو مخالفت نکنند، با آنان بیعت کن و از خدا برایشان آمرزش بخواه. همانا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.»
در این مرحله، برای زنان حق شرکت در بیعت که کاری اجتماعی بود قرار داده شد. در جریان بیعت نیز اتفاقات مهمی افتاد که نشان از اهمیتدادن به زنان و لزوم مراعات حال آنان است.
پس از این مرحله، به سورۀ نساء میرسیم که نودودومین سورۀ نازلشده بر پیامبر۶ است و ۳۴ آیۀ آغازین آن، موضوع این جلد از تفسیر است که اینک پیش روی شماست.
در نخستین آیۀ سورۀ نساء چنین آمده است: یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَهٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا کَثِیرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا. آیه میگوید خداوند شما را از نَفْس واحد آفریده و زوج او را نیز از نفس واحد آفریده است. دقت شود که نگفته است از جسم واحد، بلکه گفته است از نفس واحد یا همان حقیقت واحد. پس زن و مرد از یک حقیقت هستند.
نکتۀ دیگر اینکه در قرآن هیچ کجا کلمۀ «زوجه» نیامده است که از مرد با تعبیر «زوج» و از زن با تعبیر «زوجه» یاد کند و بدین ترتیب بین آنان تفاوت قائل شود. قرآن برای هر دو تعبیر «زوج» را به کار میبرد. جمع زوج «ازواج» و جمع زوجه «زوجات» است. معمولاً در بیان عامیانه گفته میشود: «زوجات النبی». نکتۀ جالب اینجاست که در قرآن برای زنان پیامبر۶ هم از تعبیر «ازواج» استفاده شده است، نه «زوجات». با اینکه حضرت محمد۶ شریفترین انسان است، از نظر زنوشوهری، زنان او زوجهای او هستند، نه زوجههای او. در دستور زبان عربی میگویند جمع و تکثیر، هر چیزی را به اصل خودش برمیگرداند؛ یعنی اگر مراد از «زوج» زن باشد، جمع آن میشود «زوجات»؛ اما قرآن حتی جمع زنهای پیامبر را «ازواج» گفته است تا شخصیت آنان از این نظر که زن هستند پایینتر قلمداد نشود.
افزون بر ظرافتهایی که در تعابیر قرآن دربارۀ زنان وجود دارد، در سورۀ نساء، حقوقی را نیز برای زنان برشمرده است؛ حقوقی مانند «حق ارث».
دقت شود زنهایی که در آن جامعه کشته میشدند، قرآن جایگاه آنان را به جایی رسانده است که میگوید: «برای مردان از پدر و مادرانشان ارث هست و برای زنان از پدر و مادرانشان ارث هست.» قرآن این حق زنان را با تکرار عبارت، آن هم بهصورت مجزّا و عین تعبیری که برای مردان است، بیان کرده است تا از لحاظ عبارتی، زنان را همتای مردان قرار داده باشد.
ممکن است کسی بگوید اسب و شمشیر پدر به پسر بزرگتر به ارث میرسد؛ ولی قرآن در آیۀ ۷ سورۀ نساء میگوید ارث کم باشد یا زیاد، برای مردان سهمی است و برای زنان نیز سهمی است و این سهم هم حتمی و مفروض است: نَصیباً مَفْرُوضاً. سپس در آیۀ ۱۳ سورۀ نساء میگوید: تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ؛ یعنی اینهایی که بیان شد، حدود خداست. پس «حد خداوند» شلاقزدن نیست؛ بلکه دادن سهم ارث زنان به خودشان است.
به نظر میرسد در آیۀ ۳۴ سورۀ نساء که میفرماید الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ، مدیریت مردانی را بیان میکند که دارای توان روحی و علمی مدیریت بر زنان باشند؛ زیرا در ادامه در بیان چرایی آن میگوید: بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ؛ یعنی قوّامبودن مردان بر زنان بهسبب آن است که خداوند بعضی [از مردان یا زنان] را بر بعضی دیگر برتری داده است، نه بهسبب اینکه بعضی از مردان بر بعضی از زنان برتری دارند؛ وگرنه گفته بود: «بما فضل الله بعضهم علی بعض» یا گفته بود: «بما فَضَّلَکُم اللهُ علیهن» (بهسبب اینکه شما مردان را بر زنان برتری داده است).
در ادامۀ آیۀ ۳۴، بحث زدن زنان مطرح شده است: وَاللَّاتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ…. این قسمت از آیه چند توضیح یا توجیه دارد که در ادامه، آنها را بیان میکنیم.
۱. ممکن است این آیه در ادامۀ همان روند پیشگفته باشد؛ یعنی در این مرحله میگوید آنان را بزنید و سپس در مرحلۀ بعدی زدن را نفی میکند؛ همانگونه که در مراحل پیشین، نخست آنان را همانند کشتزار دانست، سپس آنان را مساوی مردان برشمرد، در مرحلۀ دیگر برای آنان حق رأی قائل شد و در مرحلۀ سپسین سهمی از ارث برایشان قرار داد. شاید قرآن نگران بوده است که پذیرش این موضوع برای مردان دشوار باشد و آن را برنتابند و از شوهربودن یا مدیریت بر زنان خودداری کنند؛ مانند زمان حاضر که مردها از شوهر شدن خودداری میکنند و زیر بار ازدواج نمیروند و میگویند قانون، حقوقی برای زنان قرار داده است که رعایت آن دشوار است و از همین رو اصلاً ازدواج نمیکنیم. آیه هم ظاهراً به همین نکته توجه دارد و میگوید: الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ؛ یعنی مدیریت با مردان است و اگر زنان گوش نکردند، آنان را موعظه کنید، با آنان قهر کنید و آنان را بزنید. اینجا واقعاً نمیخواهد بگوید زنان را بزنید؛ چراکه در آن صورت با حقوقی که پیشتر برای زنان بیان کرده است، سازگاری نخواهد داشت؛ بلکه میخواهد توان مدیریت مردان را بالا ببرد تا حاضر شوند مدیریت خانواده را بپذیرند.
۲. احتمال دارد امر به «بزنید» واقعی نباشد؛ بلکه در مقام تهدید باشد. شاهدش این است که در جایی گفته زنان را بزنید که اصلاً جای زدن نیست. دقت شود موضعی را که آیه برای زدن مطرح میکند، خاص وقت زناشویی است؛ یعنی موضعی است که اگر زن را بزند، خودش از لذتهای فراوانی محرم میشود. کسی جز خود زن و شوهر نمیتواند آن را ببیند.
۳. مرحوم آیتالله سید محمدحسین فضلالله تصور زدن را اینگونه بیان کرده است: «مصداق این نوع زدن دربارۀ زنی است که وقتی به دادگاه میرود میگوید حقوق همسرم را رعایت میکنم و تمکین خاص برای عمل زناشویی دارم؛ اما وقتی در خلوت میرود، تمکین خاص نمیکند. قرآن اینجا میگوید او را بزن. خب، آنجا با چماق که نمیشود او را زد؛ بلکه مراد زدن آهسته است تا تمکین کند.»
بنابراین، این نوع زدن در خصوص زنی است که همهجا با تقلّب و نیرنگ، خودش را مُحِقّ جلوه میدهد؛ درحالیکه محق نیست. البته اساساً بعید است این نوع زدن مصداق داشته باشد.
آخرین مرحله از بیان حقوق زنان در قرآن، بیان حق ولایت، سرپرستی و حکومت است، در آیۀ ۷۱ سورۀ توبه آمده است: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ؛ «مردان مؤمن و زنان مؤمن، بعضی ولیّ بعضی دیگر هستند.»
پیشتر بیان شد که در زبان عربی، هنگامی که زن و مرد با هم باشند، ضمیر مذکر به کار برده میشود؛ پس «بعضهم» شامل بعضی از مردان یا بعضی از زنان میشود. «ولیّ» نیز بهمعنای سرپرستی است که کارها را دوستانه پیش میبرد؛ مثلاً وقتی میگوییم پدر «ولیّ» است، یعنی از طفلْ دوستانه سرپرستی میکند؛ درحالیکه «قیّم» هرچند سرپرستی را انجام میدهد، ممکن است سرپرستیاش دوستانه نباشد.
اکنون معنای بخش نخست آیه روشن میشود: مردان مؤمن و زنان مؤمن برخی بر دیگران سرپرستیای دارند که آن را دوستانه اِعمال میکنند. کلمۀ (بعضهم) همانطور که میتواند شامل مردان مؤمن شود، میتواند شامل زنان مؤمن هم بشود. درنتیجه، همانگونه که میتوان گفت برخی از مردان مؤمن بر دیگران ولایت دارند، میتوان گفت برخی از زنان مؤمن بر دیگران ولایت دارند. بنابراین، برخی از زنان بر دیگران سرپرستی دارند و سرپرستی خود را دوستانه اِعمال میکنند؛ ازجمله اینکه با مهربانی به معروفها امر میکنند و از زشتیها بازمیدارند: یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ. همچنین از این فراز آیه نتیجه گرفته میشود که زن میتواند حاکم باشد؛ یعنی میتواند رئیسجمهور یا رهبر باشد و در جایگاه ولایت قرار گیرد. بر این اساس، در دین اسلام، هیچ مقامی نیست که زن نتواند آن مقام را به دست آورد.
در آیات سورۀ ممتحنه خداوند فرمود زن میتواند رأی بدهد و در اینجا میفرماید زن میتواند در جایگاهی قرار گیرد که به او رأی بدهند. در ادامه بیان میکند: و یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ. اگر در جایی کسی بگوید زن هم میتواند امام جماعت باشد، بر اساس این آیه سخنش میتواند درست باشد. البته برای صدور فتوای قطعی باید سایر دلیلها را هم در نظر گرفت.
بهطور خلاصه، حقوق زنان در سیر آیات قرآن از صفر شروع شد و آنقدر به آنان حق داده شد تا به بالاترین میزان آن رسید؛ اما آیا جامعه نیز همپای این سیر و روند پیش آمد؟ باید گفت که خیر. پس از پیامبر۶ دوباره مردسالاری حاکم شد و حکومت تماماً در دست مردها قرار گرفت و زنان که در دورۀ پیامبر۶ به جایگاه حقیقی خود نزدیک شده بودند، دوباره به مراحل پایینی پیشین تنزّل یافتند و بهویژه در زمان بنیامیه و بنیعباس بسیاری از این حقوق از بین رفت. پس از آن نیز همان فرهنگ بنیامیه و بنیعباس بهصورت سیرۀ مستمره تلقی شد و تا الآن ادامه یافت.
نگارنده در کتاب ساختارشکنی در مباحث قصاص توضیح داده است که مجازاتهای خشنی که امروزه موجب بدبینی به جزئیات اسلام شده است، دستپخت بنیامیه است و نباید ناآگاهانه آنها را اجرا کرد یا به اسلام نسبت داد. به بیان دیگر، سیرۀ مستمرۀ ظالمانی که به اسم اسلام حکومت کردند و صاحبان فتوا نیز سوگمندانه مرعوب آنان شدند، سیرهای نیست که بتواند حجت شرعی باشد و مستند فتوا قرار گیرد.
در تکمیل این بحث، جای پاسخ به این پرسش باقی میماند که با این اوصاف، آیا زنی از میان زنان به مقام رسالت و پیامبری رسیده است. نگارنده تا کنون پاسخی برای این پرسش نیافته است. افرادی که در قرآن از آنان با عنوان پیامبر یاد شده است، همگی مرد هستند. البته قرآن از برخی از زنان نیز نام برده و تجلیل کرده است؛ مانند مریم مادر عیسی و آسیه زن فرعون. همچنین در داستان حضرت موسی۷ کمکدادن به آن حضرت و نگهداری ایشان از خطرات، همگی توسط زنان انجام شده است؛ یعنی توسط مادر و خواهر حضرت موسی۷ و نیز همسر فرعون و همچنین دختران حضرت شعیب۷ . البته از زمانی که حضرت موسی۷ به پیامبری مبعوث میشود، دیگر نامی از زنان در میان نیست. در بحث مخالفت با حضرت موسی۷ نیز فقط از مردان نام برده شده است و از زنان سخنی نیامده است.
قرآن همچنین از مردان فراوانی با عنوان پادشاه نام برده و از آنان بدگویی کرده است؛ ولی در آیۀ ۲۳ سورۀ نمل از یک پادشاه زن نام برده و عدالت و مشورتکردنش را تمجید کرده است. این زن که بلقیس نام داشت، مسیر جنگ را میبندد و سپس مسلمان میشود که تصمیمی مدبّرانه و عاقلانه است.
اگر ثابت شود که هیچ پیامبری زن نبوده است، شاید به این دلیل باشد که شغل پیامبری از مشاغل اجرایی بوده و نیاز به برخورد با مردان و زنان داشته است و مردانِ آن زمان، ویژگیهایی داشتهاند که برخورد با آنان از عهدۀ زنان خارج بوده است و بنابراین، برای رعایت احترام زنان و متناسب با تواناییشان این مسئولیت بر دوش آنان گذاشته نشده است.
نکتۀ دیگری که لازم است یادآوری شود آنکه برخی میگویند قرآن بازتاب فرهنگ زمانه است؛ ولی با توجه به آنچه بیان شد روشن میشود که قرآن فراتر از فرهنگ زمانه است و تسلیم فرهنگ زمانه نشده است؛ وگرنه باید از همان آغاز که میگفت عربهای جاهلی دختران را میکشند، اعتراضی نمیکرد؛ درحالیکه میبینیم پیوسته و قدمبهقدم مردم را از مرحلهای به مرحلۀ والاتر میکشاند و فرهنگ آنان را ارتقا میدهد.
مطابق آیاتی که بیان کردیم، زن و مرد به مقامی برابر رسیدند. البته رساندن مردم به چنین فرهنگ و نگرشی بسیار دشوار بوده و قرآن با ظرافتی خاص مقام زن را در جامعۀ آن روز ارتقا داده است. نمونهای از این برخورد لطیف و ظریف در سورۀ آلعمران (آیات ۳۵ و ۳۶) بیان شده است. قرآن در این آیات درصدد بیان نذر مادر مریم است که قبل از تولّد فرزندش گمان میکرد او پسر است و او را وقف خدمت در معبد کرد؛ ولی هنگامی که فرزندش به دنیا آمد، دختر بود. مادر مریم نمیدانست چه کند؛ گفت: «خدایا، فرزندم دختر است، نمیتوانم او را به معبد ببرم.» قرآن در توضیح این مطلب میفرماید: وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى؛ «مذکر مثل مؤنث نیست»؛ درحالیکه باید میگفت: «مؤنث مثل مذکر نیست». درواقع میگوید هیچوقت مرد به شایستگی زن نیست؛ بهعبارتی زن خیلی بالاتر است. این قبیل بیانها نشان میدهد میتوان حقوقی برای زنها قائل شد که مردها آن حقوق را نداشته باشند.
بر این اساس، میتوان گفت قرآن از فرهنگ زمانه فراتر رفته و مقام زن را بالاتر دانسته است. در زمان ما اوج پیشرفت جامعه آن است که بگوید زن و مرد مساوی هستند؛ اما واقعیت این است که در اسلام حقوقی که برای زن قرار داده شده، بیشتر از حقوقی است که برای مرد قرار داده شده است. البته اینکه در مقام عمل، حقوق زنان رعایت نمیشود، بحث دیگری است و بررسی آن مجال دیگری میطلبد.
خلاصۀ آنچه در قالب «پیشسخن» بیان کردیم آن است که حقوق زنان در بیان قرآن از صفر شروع شد و در مقام بیان به اندازۀ مردان قرار داده شد و در برخی نمونهها مانند خدمت در معبد، زنانْ شایستهتر تشخیص داده شدند. البته سوگمندانه مردم نتوانستند همپای این فرهنگ ارتقا یابند؛ همانگونه که در سایر مباحث، ازجمله توحید و شرک نیز نتوانستند آنگونه که شایسته بود پیشرفت کنند. به بیان دیگر میتوان گفت قرآن در تمامی ابعادش آنگونه که باید، شناخته نشده و آن مقدار که شناخته شده، عمل نشده است. انشاءالله نوشتۀ پیش رو بتواند ما را در مسیر شناخت قرآن و عمل به آن گامی پیش ببرد.
11 پاسخ
اقلی کبیری شما اگر با دین ابلام مخالفید حق شماست امااز خودتان تاریخ جعل نکنید ضمنن جاه زمزم قرنهاست که مورد استفاده اعراب میباشد نه ارسنیک داردنه کسی در خوردن ان مرده است لطف کنید اگر با کسی یا مذهبی دینی مخالف هستید با استناد مخالفت کنید نه با جعلیات
===
آقای خامنئیان محترم در ایرادی مبنی بر رد نظر اینجانب در ابطال تقدس چاه زمزم که مدام از سوی فقهای اسلامی تبلیغ میشود، نوشتۀ مرا جعل واقع نتیجه گیری کرده اند. میفرمایند:
“اگر با کسی یا مذهبی [یا] دینی مخالف هستید با استناد مخالفت کنید نه با جعلیات”
ایشان البته توجه دارند که بدواً خودشان از ارائۀ مستندات طفره رفته اند. اما شایسته بود که پیش از ایراد اتهام، نظر خودشان را با ارائۀ مدارک موثق در رد مدعای اینجانب بیان میکردند که شوربختانه چنین نکردند.
بنابراین، در پاسخ به وارد کردن اتهام جعلیات از سوی ایشان به اینجانب، از حضور ذینورشان دعوت میکنم تا رنج سفر بر خود هموار نموده و نوشتۀ پژوهشی اینجانب تحت عنوان ” چاه زمزم و آب نامقدس” را با کلیک بر روی نام اینجانب در بالا مرور نموده و مرا به ایراد مستدل خود مفتخر سازند. موجب مزید امتنان خواهد بود.
لطفاً اعداد عربی را به لاتین تبدیل فرمائید.
(۱)
با سلام
نوشته من این جا برای آن است که زمینه تحقیق را برای علاقمندان ایجاد کند. من در بخش اول نوشته ام گزارشی از سیر تحول تدریجی قانون و قراردادهای اجتماعی ناظر به مناسبات میان زن و مرد در خاور میانه را آورده ام تا روشنگر دو مورد زیر باشد:
مورد اول:
احکام قرآن ناظر به شرایط زیست و زندگانی آدمیان در شبه جزیرۀ عرب است و در بسیار موارد ناظر به بدویت زندگی در شبه جزیرۀ عرب در ۱۴۰۰ سال پیش است و جنبۀ جهانشمول ندارد.
هم به این لحاظ عنوان نوشته آقای عابدینی از قرار «تبیین گام به گام حقوق زنان در قرآن» به سه دلیل نادرست است.
دلیل یکم) آنچه قرآن در این زمینه در روزگار خود در میان نهاده ناظر به شرایط زن در جامعۀ بدوی عرب و نه زن در معنای جهانشمول است. زنان [و مردان] جهان در ۱۴۰۰ سال پیش در جاهای مختلف جهان در شرایط بسیار مختلفی به سر می برده اند. این عنوان به ویژه از این جنبه که مؤلف هیچ خبر از احوال زن و مرد در جاهای دیگر جهان به دست نداده بسیار نادرست است.
دلیل دوم) قرآن اختلاف فرهنگی میان جوامع بشری را به رسمیت می شناسد. قرآن افزون بر این از یهود می خواهد که به احکام “اهل تورات” و از نصاری می خواهد که به احکام “اهل انجیل” عمل کنند.
دلیل سوم) عمل به معروف در قرآن معنی اش عمل به معروف به سنجۀ جامعۀ خود است و معنای جهانشمول ندارد.
مورد دوم:
اعتبار دین اسلام هرگز به احکام مورد اشارت در نوشتۀ آقای عابدینی نیست. بشر برای دست یابی به سامان زندگی اجتماعی خود همواره می توانسته و می تواند که از طریق تجربه و آزمون قواعد و قوانین مفید و مؤثر بهر این معنا را در زمینه های مختلف در دراز مدت کشف کند. کما این که طی چند هزار سال چنین کرده و خاستگاه هر امکانی که بشر اکنون برای زندگی اجتماعی خود دارد دستاورد خود اوست و برگرفته از تورات یا انجیل و یا قرآن نیست. مادام کوری پولونیوم و رادیومی را که امروز در بیمارستان ها برای درمان تومورهای سرطانی به کار می رود در هیچ حوزۀ علمیه ای کشف نکرد و آن را در نتیجۀ پژوهش خود در آزمایشگاه های فیزیک و شیمی کشف کرد.
من در بخش دوم نوشته ام سه فراز از قرآن را که آقای عابدینی فقهی و نارسا و به نادرست ترجمه کرده اند باز ترجمه می کنم و آنگاه حکایت شایان توجهی را در بارۀ چگونگی برخورد پیامبر با مشکلات زناشویی خود در بخش سوم می آورم.
بخش اول: تاریخ قراردادهای اجتماعی نزد بشر
قدیمی ترین قانون نامه ای که ۳۷ بند آن تا کنون کشف شده « Ur-Nammu Law Code» با قدمت ۴۱۰۰ ساله است. در بند ۶ این قانون نامه گفته می شود: «اگر مردی به دختری که [هنوز به زنی کسی در نیامده و در خانۀ پدرش به سر می برد] تجاوز کند بایست کشته شود.» در بند ۷ گفته می شود: «زن شوهر کرده ـ اگر نه به اجبار ـ با مردی همخوابه شود او را بایست کُشت. مرد از مجازات معاف است.» در بند ۹ گفته می شود: «اگر مردی از زنی ـ که شوهر اول اوست ـ جدا شود؛ به او بایست یک مینای نقره دهد.» دربند ۱۰ گفته می شود: « اگر مردی از زنی ـ که شوهر اول او نیست ـ جدا شود؛ به او بایست نیم مینای نقره دهد.» در بند ۱۴ گفته می شود: «اگر کسی زن یک کس دیگر را به همخوابه شدن با کسی متهم کند زن بایست به رای محکمه به رودخانه انداخته شود تا رودخانه در باره اش داوری کند. زن اگر زنده بماند آن که او را متهم کرده بایست ۲۰ شِکِل نقره [به شوهر این زن] تاوان دهد.»
« The Code of Lipit – Ishtar» که قانون نامه ای سومری در ۳۸ بند است دومین قانون نامه کشف شده با حدود ۳۸۰۰ سال قدمت است. در بند ۲۶ این قانون نامه گفته می شود: «اگر کسی کنیزش را پس از مرگ زنش به زنی بگیرد فرزندانش از کنیزش برابر با دیگر فرزندانی که از زن اولش دارد ارث می برند.» در بند ۲۷ گفته می شود: « اگر مردی از همسرش بچه دار نشود و زنی هر جایی از او باردار گردد و برایش بچه بزاید مرد [رسماً و قانوناً] پدر این بچه است و بایست هزینۀ زندگی او و مادرش را بپردازد و این بچه از او ارث می برد. مرد اما تا زمانی که زنش در قید حیات است نبایست مادر این بچه را در خانه اش اسکان دهد. » در بند ۲۸ گفته می شود: « اگر چنانچه زن اول مردی ناتوان گردد او را نمی توان از خانه بیرون انداخت. مرد اما مجاز است که زن دیگری بگیرد و او را به کمک زن اول خود نیز بگمارد.» در بند ۳۰ گفته می شود: «اگر مردی با زنی که هر جایی است رابطه [زناشویی] برقرار کند؛ [و زنش شکایت به محکمه برد] و محکمه از او بخواهد که با آن زن قطع رابطه کند [مرد باید چنین کند.] این مرد اکنون اگر حتی از زنش هم جدا شود حق ایجاد رابطه [زناشویی] با آن زن را ندارد.» در بند ۳۳ گفته می شود: «اگر چنانچه کسی دختر شوهر ناکرده ای را متهم به داشتن رابطۀ جنسی کند و خلاف آن ثابت شود؛ بایست ۱۰ شِکِل نقره تاوان دهد.»
ادامه در ۲
(۲)
ناگفته نماند که قوانین تورات در بارۀ زنان در برخی موارد همخوان با قانون نامه «لیپیت ایشتر» است. برای نمونه در متن قانون “لیپیت ایشتر” گفته می شود: « اگر چنانچه پدر بمیرد و صاحب فرزند پسر نباشد دختر شوهر ناکرده اش می تواند وارث او گردد.» در مورد دیگری گفته می شود: « اگر چنانچه خواهر [یا خواهران] شوهر کرده باشند دختر کوچک خانواده ـ که شوهر ناکرده است ـ می تواند وارث پدر گردد.»
قانون نامه حمورابی که دارای حدود ۳۸۰۰ سال قدمت و در بردارندۀ ۲۸۲ بند قانونی است سومین قانون نامه کشف شده است. در ارتباط با مناسبات میان زن و مرد برای نمونه در بند ۱۲۸ گفته می شود: «یک مرد هنگامی شوهر یک زن است که او را به استناد برنوشته ای قانونی به زنی گرفته باشد.» و در بند ۱۳۱ گفته می شود: «هنگامی که کسی زن خود را بی آن که مدرک و شاهدی داشته باشد متهم به زنا می کند زنش بی گناه است اگر چنانچه به معبد برود و نزد کاهن معبد سوگند [به خدا] یاد کند.» و در بند ۱۳۲ گفته می شود: «هنگامی که زن شوهر داری بی شواهد مستند – تنها به اشارت انگشت این و آن – متهم به بی عفتی می شود بایست بهر صیانت از آبروی شوهرش تن به آزمون آب دهد. [خود را به رودخانه بیندازد. اگر زنده ماند بی گناه است.]» در بند ۱۳۵ گفته می شود: « اگر مردی به جنگ برده شود و آنجا به اسارت درآید؛ زنش اگر چنانچه مایحتاج زندگی اش تأمین نیست می تواند زن مرد دیگری شود. وی هنگامی که شوهر اولش باز می گردد بایست به نزد او شود. بچه – اگر که از شوهر اولش دارد او – را نیز بایست با خود ببرد. [این زن اگر دارای فرزند پسر از شوهر دوم خود است بایست او را نزد پدرش باقی بگذارد که فرزند پسر از آن پدر است.] در بند ۱۳۷ گفته می شود: «هنگامی که مردی از زنی و یا کنیزی که از او بچه دارد جدا می شود کودکانش از برای نگهداری و مراقبت نزد مادرشان می مانند. مرد بایست جهیزیۀ زن و نیمی از [درآمد] خانه و باغ و مزرعه اش را هم به این زن [نفقه] دهد تا زن آن را هزینۀ نگهداری بچه های مرد کند. هنگامی که بچه ها بزرگ می شوند مالک همه دارایی مادرشان به جز جهیزیه اش خواهند بود. آنان اکنون بایست سهمی از آنچه را که از پدرشان به ارث برده اند به اندازۀ سهم یک پسر در اختیار مادرشان بگذارند تا او بتواند به زنی هر کس که می خواهد در آید.»
« Laws of Eshnunna » با ۶۰ بند و با قدمت حدود ۳۷۷۰ سال چهارمین قانون نامه کشف شده است. در بند ۲۸ این قانون نامه گفته می شود: «مرد هنگامی که دختری را به زنی به خانۀ خود می برد می تواند او را همسر خود بداند؛ اگر چنانچه از پیش رضایت پدر و مادر دختر را کسب کرده و مراسم عقد و عروسی برگزار کرده باشد. همخوابگی دیگر مردان آنگاه با این زن زنا به شمار می رود و از برای زن جرم بزرگ [و گناهی نابخشودنی] است؛ چندان که او را محکوم به مرگ می کند.» در بند ۲۹ گفته می شود: « اگر مردی به اسارت درآید یا به گروگان گرفته شود یا به سفر برود و بر نگردد؛ اگر مدت زمانی زیادی بگذرد زنش می تواند ـ تا زمانی که شوهرش برنگشته ـ به زنی کس دیگری در آید؛ اما هنگامی که شوهر اولش برمی گردد ـ حتی اگر که از شوهر دوم خود دارای فرزند است ـ بایست به خانۀ شوهر اول خود بازگردد.»
قانون نامۀ هیتی ها « The Hittite laws» با ۲۰۰ بند و حدود ۳۶۰۰ سال قدمت پنجمین قانون نامه کشف شده است. در بند اول این قانون نامه گفته می شود: «اگر کسی به سبب دعوا سبب قتل کسی شود بایست چهار کس جای آن [چهار زن اگر مقتول زن است و چهار مرد اگر مقتول مرد است] بدهد.» در بند ۱۰ گفته می شود: « اگر کسی بزند کسی را روانه درمانگاه کند بایست آنگاه هزینۀ درمانش را بپردازد و بکوشد تا کار و بار خانه و خانواده فرد آسیب دیده بر زمین نماند. همچنین وقتی او خوب شد ۶ شِکِل نقره هم به او تاوان دهد.» در بند ۱۷ گفته می شود: «اگر کسی سبب شود که زنی باردار بچه بیاندازد اگر او در ده ماهگی بوده باشد تاوانش ۱۰ شِکِل نقره و اگر در ۵ ماهگی بوده باشد تاوانش ۵ شِکِل نقره است. » در بند ۲۷ گفته می شود: « هنگامی که زن درمی گذرد جهیزیه اش نزد شوهرش می ماند. اگر چنانچه زن در خانۀ پدرش درگذشته باشد و بچه پسر داشته باشد جهیزیه اش در خانۀ پدری اش می ماند.» در بند ۲۸ گفته می شود: « اگر پدر دختری قول دخترش را به کسی داده و از او وجهی گرفته است بایست این وجه را ـ اگر که دخترش را به کس دیگری به زنی می دهد ـ به او پس دهد. اگر چنانچه دختر را کسی فراری دهد بایست این وجه را او پس دهد.» در بند ۲۹ گفته می شود: « اگر پدری دخترش را که نامزد دارد به کس دیگری بدهد بایست دو برابر “زن بها” یی را که از نامزدش دریافت کرده به او پس دهد.» در بند ۳۰ گفته می شود: «اگر کسی که “زن بها” داده و دختری را نامزد کرده بخواهد دختر دیگری را به زنی بگیرد “زن بها” ی پرداختی اش به او پس داده نمی شود.» در بند ۴۲ گفته می شود: «هنگامی که کسی را کسی استخدام می کند و به جنگ می فرستد و او کشته می شود؛ اگر چنانچه اجاره بهایش را پرداخته تاوان ندارد. اگر چنانچه نپرداخته بایست دیه اش را و اجاره بهایش را که ۱۲ شِکِل نقره برای یک غلام و ۶ شِکِل نقره برای یک کنیز است بدهد.» در بند ۱۹۳ گفته می شود: « زن یک مرد پس از درگذشتش به ارث به خانوادۀ مرد و در درجۀ نخست به برادرانش و اگر برادر نداشته باشد به پدرش می رسد. پس از درگذشت پدرش هم به برادران پدرش و فرزندان پسر آنان می رسد.» در بند ۱۹۵ گفته می شود: «همبستر شدن مرد با زن برادرش ـ اگر چنانچه برادرش در قید حیات است ـ عمل شنیع و بزرگتر جُرم است. و همبستر شدن مرد با دختر زنش عمل شنیع و بزرگتر جُرم است. و همبستر شدن مرد با خواهر یا مادر زنش شنیع و بزرگتر جُرم است.» در بند ۱۹۷ گفته می شود: «مرد اگر بیرون از شهر متعرض زنی شود که شوهر دارد و با او همخوابه گردد رفتارش مجرمانه است و بایست کُشته شود. اما اگر در درون خانۀ زن متعرض او شود و با او همخوابه گردد مقصر زن است و بایست کُشته شود. شوهر اگر آنان را در بستر ببیند می تواند هر دو را بکُشد.»
ادامه در ۳
از قرآن و اسلام و قوانین و فلسفه آن چیزی باقی نمانده که به تبیین نیاز باشد، همه چیز در مورد نظرات قرآن در مورد زن بیان شده و همه می دانند، یا باید به آن عمل کرد، برحسب وظیفه و تکلیف ، یا عمل نکرد و مجرم وار به زندگی ادامه داد، این تصمیم می خواهد نه تبیین! اکثر مسلمانان جهان قبول کرده اند که به اسلام و احکام آن بی کم و کاست عمل کنند، مثلا در مورد حجاب، خواسته زن مطرح نیست، او باید حجاب داشته باشد، آیا در این شکی هست؟ و سایر موارد اسلامی که به سرتاسر زندگی یک انسان تسری یافته از همین مقوله است، اصلا تبیین و بحث در اسلام بدعت خوانده میشود و به فلسفه برمیگردد که فلسفه در اسلام مذموم است و اکثریت مسلمانان جهان مخالف آن هستند, اسلام را یا باید قبول کرد یا رد! از این دو حالت خارج نیست، اصیل ترین مسلمانان جهان داعشی ها هستند و دیگران، حتی مراجع بزرگ عمامه دار ، به گردشان هم نمی رسند!
(۳)
«The Assyrian laws» با ۵۹ بند قانونی و حدود ۳۰۰۰ سال قدمت ششمین قانون نامه کشف شده است. در بند اول این قانون نامه گفته می شود: «اگر چنانچه زنی که شوهر دارد یا دختر کسی است ـ چیزی از معبد دزدیده باشد او را پس از دستگیری و محاکمه بایست بهر مجازات به کاهن معبد سپرد تا به ترتیبی که می داند عمل کند.» در بند ۳ گفته می شود: «اگر زنی چیزی از اموال و داریی شوهرش را بی اجازۀ او به کسی بدهد؛ جرم است.» در بند ۹ گفته می شود: «اگر مردی وحشیانه همچون گاو نر به زنی که زن خودش نیست حمله بَرَد ـ اگر که جرمش اثبات گردد ـ بایست یکی از انگشتانش را برید. اگر چنان چه مرادش کار دیگری بوده و او را بوسیده است بایست لب پایینش را بُرید.» در بند ۱۰ گفته می شود: «اگر مردی یا زنی داخل خانۀ کسی شود و زنی یا مردی را بکُشد او را بایست بگیرند و بگذارند تا سرنوشتش را صاحب آن خانه تعیین کند.» در بند ۱۲ گفته می شود: «اگر مردی متعرض زنی که شوهر دار است در کوی و برزن شود و بخواهد که به او تجاوز کند زن بایست درایستد و مقاومت کند. مرد اگر به زور اقدام به این کار کند او را بایست گرفت و به محکمه برد. اگر جرمش اثبات گردد او را بایست کُشت. زن از هر گونه مجازات معاف است.» در بند ۱۳ گفته می شود: «اگر زنی که شوهر دار است از خانه اش به خانۀ مرد دیگری برود و با او همبستر گردد بایست کشته شود. مرد نیز اگر چنانچه از پیش می دانسته که آن زن شوهر دار است بایست کشته شود.» در بند ۱۴ گفته می شود: «اگر زنی و مردی را جایی ـ گو هر جا ـ همبستر بیابند و معلوم گردد که آنان زن و شوهر نیستند؛ مجازات زن را شوهرش تعیین می کند. مرد اگر از پیش می دانسته که او شوهر دارد آن مجازات شامل او نیز می شود. اگر که نمی دانسته معاف از مجازات است.» در بند ۲۲ گفته می شود: «مردی اگر همراه زنی شوهر دار ـ بر راهی ـ دستگیر شود و معلوم گردد که نه پدر، نه برادر و نه پسر اوست مجرم است.» در بند ۲۵ گفته می شود: «اگر زنی پس از درگذشت شوهرش به خانۀ پدرش برود؛ اگر شوهرش فرزند پسر داشته باشد او اکنون مالک خانه و دارایی پدرش است. اگر چنانچه فرزند پسر نداشته باشد و او به خانۀ پدرش برود و اثاثیه ای گران بها را نیز با خود ببرد برادران شوهرش که اکنون وارث حقیقی دارایی برادرشان به شمار می روند می توانند خواستار پیگیری گردند.» در بند ۲۸ گفته می شود: «اگر شوهر زنی که باردار است دربگذرد و وی آنگاه به زنی مرد دیگری در آید و فرزند پسری در خانۀ آن مرد بزاید؛ این پسر پس از آن که شوهر دوم مادرش درمی گذرد حق ارث ندارد مگر آن که آن مرد وی را رسماً به فرزند خواندگی پذیرفته باشد. وی عهده دار باز پرداخت بدهی او نیز نیست. سهم این پسر از ارث شامل مایملکی است که مادرش از خانۀ شوهر اولش به خانۀ شوهر دومش آورده است.» در بند ۲۹ گفته می شود: «جهیزیه و هدایای ازدواجی که زن از خانۀ پدرش با خود به خانۀ شوهرش می برد ارثیه پدری او به شمار می رود و پس از درگذشتش به ارث به فرزندان پسرش می رسد و فرزندان پسر پدرش (یعنی برادرانش) از آن سهم نمی برند. شوهر این زن اما می تواند آن را به یکی از فرزندان پسرش اختصاص دهد.» در بند ۳۴ گفته می شود: «اگر زنی که بی شوهر شده به خانۀ مرد دیگری برود و آنجا نزد او دو سال بماند از نظر قانون زن رسمی او به شمار می رود و دیگر نیاز به عقد ازدواج نیست.» در بند ۳۶ گفته می شود: «اگر شوهرِ زنی بی آن که خرج و مخارج او را تدارک دیده باشد به سفر برود و هیچ خبری هم از زنش نگیرد زن بایست او را به مدت ۵ سال همچنان شوهر خود بداند. وی اگر دارای فرزند پسر است می تواند او را از برای تأمین مخارج خود نزد دیگران ـ از برای کار ـ اجاره دهد. زن پس از ۵ سال می تواند شوهر کند. حال اگر شوهر اولش بازگردد؛ وی اگر عذر موجهی ـ چون به اسارت برده شدن یا به گروگان گرفته شدن ـ نداشته باشد این زن دیگر زن او نیست. وی اگر عذر موجه داشته باشد می تواند با دادن وجهی به شوهر دوم زن [که بهای فروش این زن است] او را با خود به خانه اش ببرد. زن اگر شوهرش را پادشاه به مأموریت فرستاده باشد و او پس از پنج سال شوهر کند بایست شوهر اولش را هر آن شوهر خود بداند و هر گاه که شوهر اولش برگشت ـ چون تخلف کرده ـ بایست اگر بچه از شوهر دوم خود دارد او را نیز با خود به خانۀ شوهر اول خود ببرد.» در بند ۳۷ گفته می شود: «مرد اگر بخواهد زنش را طلاق دهد بایست وجهی به او بدهد. اگر این کار را نه خود خواسته می کند لزومی ندارد که چیزی به او بدهد.» در بند ۳۸ گفته می شود: «هنگامی که مردی زنش را طلاق می دهد و او را به خانۀ پدرش [پس] می فرستد می تواند هدایایی را که به او داده پس بگیرد. زن بهای پرداختی اش اما به او پس داده نمی شود.» در بند ۴۰ گفته می شود: «زنان [غیر از زنان خارجی] بایست سرپوشیده باشند. آن ها که عقد کرده اند و شوهر دارند بایست حجاب جداگانه داشته باشند. این قانون شامل کنیزان و زنان وقفی شوهر کرده هم می شود. دختران بایست سرشان را با عبای تنشان بپوشانند. کنیزان بی شوهر و زنانی که به کار خدمات جنسی می پردازند نبایست حجاب داشته باشند. هر که زنی خدماتی و یا کنیزی را که شوهر ندارد سر پوشیده در کوی و برزن ببیند باید او را بگیرد و به مقامات تحویل دهد.»
ادامه در ۴
(۴)
قانون نامه نیو بابلی [Neo-Babylonian Laws] با قدمت ۲۶۰۰ ساله که بندهایی از آن تا کنون کشف شده هفتمین قانون نامه به لحاظ قدمت است. در بند ۱۰ این قانون نامه گفته می شود: «جهیزیۀ دختر از آنِ اوست. پس از درگذشتش به ارث به فرزندانش می رسد. اگر چنانچه فرزند دختر یا پسر نداشته باشد دارایی پدرش لحاظ می گردد و بایست به خانۀ پدری اش بازگردانده شود. « [دو قانون ۱۶۲ و ۱۶۳ از مجموعه قوانین حمورابی نیز در این باره است.] در بند ۱۱ گفته می شود: «جهیزیۀ زن و هدایایی که همسرش به او می دهد از آنِ اوست. می تواند آن را به هر کس که خواست بدهد.» در بند ۱۲ گفته می شود: «اگر چنانچه مردی در بگذرد و فرزند نداشته باشد موارد زیر بایست مقدم بر تعیین تکلیف ارثش لحاظ گردد: جهیزیۀ زن بایست به زن پس داده شود. زن اگر چنانچه هدایایی از شوهرش دریافت کرده آن هم بایست به وی داده شود. زن اگر جهیز ندارد سهمی از ارث ـ به رای محکمه ـ بایست به او داده شود.» در بند ۱۳ گفته می شود: «هنگامی که مردی که زن و فرزند یا فرزندان پسر دارد درمی گذرد؛ حساب جهیزیۀ زن و هدایایی که شوهرش به او داده از ارث فرزندان پسر جدا نگاه داشته می شود. زن مالک حقوقی آن ها است. زن اگر بخواهد به زنی مرد دیگری در آید؛ می تواند جهیزیه و هدایای خود را با خود ببرد و تا زمانی که در قید حیات است آن ها را به کار گیرد. هنگامی که او درمی گذرد فرزندان پسرش چه از شوهر اول و چه از شوهر دوم ـ به مساوات ـ مالک حقیقی دارایی مادرشان خواهند بود. »
بخش دوم: باز نگری و ترجمه آیات قرآن
آقای عابدینی با اشاره به ۳ آیۀ قرآنی نتیجه گرفته اند که قرآن از اعراب بدوی خواسته که فرزندان خود را به سبب تنگدستی مکُشند و به این لحاظ حق حیات دختران را نزد آنان درخور اعتنا کرده است. آنچه در نگاه آقای عابدینی به قرآن نادیده مانده این است که در منظق قرآن کُشتن انسان به دست انسان مجاز نیست. و در گزارۀ «بِأیِّ ذَنبٍ قُتِلَت» مراد تذکار «یوم الدین» است. گفته می شود: بدانید که در روز داوری از کسانی که شما می کُشید [یا کُشته اید] پرسیده خواهد شد که: شما را چرا و به چه سبب کُشتند؟ [و شما بایست پاسخگو باشید!]
آقای عابدینی جای دیگر عبارت “واضربوهُنَّ” را “زدن” معنا کرده اند که درست نیست. در قرآن عبارت “ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ” چند بار آمده است که به معنی “رفتن” و “رفتن از جایی به جایی” [و “آشکارا رفتن”] است. من نخست این عبارت را در متن آیه باز تعریف می کنم و آنگاه در بخش سوم حکایت شخص پیامبر را در ارتباط با “مشکلات زناشویی اش” می آورم. این را نیز بگویم که در دو کتاب مجموعه حدیث بخارایی و مسلم بیش از ۱۴۰۰۰ حدیث درج است. تعداد مواری که گفته می شود «پیامبر خندید» پنج تا شش مورد است. یکی از جمله در حکایتی است که این جا می آورم.
بازمعنای آیۀ قرآن:
در قرآن گفته می شود: اگر در مناسبات زن و شوهری مسئله ای پیش بیاید که مرد را نسبت به زنش نگران کند؛ درست آن است که:
۱) مرد به زنش بگوید که نگرانی هایش چیست و از او بخواهد که این یا آن کار را اگر که می کند دیگر نکند و اگر نمی کند از این پس بکند. این را گزارۀ « فَعِظُوهُنَّ» به ما می گوید. و در ادامه گفته می شود: [اگر مؤثر واقع نشد]
۲) مرد به مناسبات زناشویی خود با زنش پایان دهد و با او دیگر همبستر نشود. این را گزارۀ « وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ» به ما می گوید. و در ادامه گفته می شود: [اگر مؤثر واقع نشد]
۳) مرد مناسبات خود با زنش را برای مدتی به تعلیق درآورد. [برای مثال] دیگر با او حرف نزند.] این را گزارۀ «وَاضْرِبُوهُنَّ» به ما می گوید.
آقای عابدینی در موردی در بارۀ تلقی کشتزار از زنان سخنانی بر زبان رانده اند که من به گمانم بی پشتوانه است. عبارت «زنان کشتزار شمایند» همچون عبارات بسیار دیگری که در قرآن مندرج است بر گرفته از ضرب المثل های مصطلح در میان برخی اقوام در خاورمیانۀ باستان است. در این باره در کتاب وندیداد ایرانی [زرتشتی] می خوانیم: زن همچون کشتزاری است که مرد در آن دانه می پاشد. این که دانه با دست راست یا چپ در آن پاشیده شود هر دو یکی است و به ثروت می انجامد. (ص ۹۲ و ۹۳ – اوستا – وندیداد – تألیف دار مستتر – ترجمۀ موسی جوان – ویرستار علی اصغر عبداللهی – تهران – دنیای کتاب – سال ۱۳۸۲)
بخارایی حدیثی در این باره آورده و می گوید یهود حرف هایی خرافی در بارۀ آمیزش مرد و زن به زبان می آوردند و چنین می گفتند که بچه به سبب شکلی از آمیزش لوچ به دنیا می آید. مراد از این آیه طرح این معناست که حرف های خرافی که در این باره گفته می شود واهی است. (بخارایی؛ عربی؛ ج۵؛ حدیث ۴۵۲۸ ص ۶۱)
ادامه در ۵
(۵)
حکایت در بارۀ چگونگی برخورد پیامبر با مشکلات زناشویی خود
بخارایی می نویسد: از قول ابن عباس گفته اند که وی از عمربن خطاب در بارۀ گستاخی دو تن از زنان پیامبر ـ که در قرآن به آن اشارت رفته است ـ پرسید. عمر گفت داستانش این است که خانۀ من در حوالی مدینه بود. با همسایه ام قرار گذارده بودیم که یک روز او و یک روز من در مدینه و در نزدیکی پیامبر باشیم؛ تا از هر رویدادی با خبر گردیم. ما آنگاه همدیگر را در پایان روز می دیدیم و اگر خبری بود به هم می رساندیم. یک روز ـ که نوبت همسایه ام بود و من در خانه ام بودم ـ کسی درِ خانه ام را به شدت کوبیدن گرفت. در را که باز کردند شنیدم که همسایه ام است که مرا می پرسد. سخت دلواپس شدم که رفتارش نشانگر آن بود که اتفاقی ناگوار رویداده است. تند پا شدم و به دیدارش رفتم. مرا که دید گفت: «قَد حَدَثَ أمرٌ عظیمٌ.» و افزود حفصه [خواهرت و زن پیامبر] را دیدم که می گریست. گفتم [راست است که] پیامبر همگی تان را طلاق داده است؟ گفت: چه می دانم! (صحیح بخاری؛ فارسی؛ ج۱؛ حدیث ۸۹ ص ۶۱)
بخارایی جای دیگر می نویسد: گفته اند که عمر گفته که [من پیش از این رویداد از خواهرم حفصه دلگیر بودم. اصل موضوع این است که] مرد در میان ما طایفۀ قریش [پیش از آمدن ما به مدینه] مرد و زن زن بود. زنان ما ـ از زمانی که ما از مکه به مدینه آمدیم ـ به سبب فرهنگ متفاوتی که زنان مدینه داشتند خیلی تغییر کردند و گستاخ شدند. پیشتر رفتار زنان ما بر اساس گفتار ما به آنان بود [که گوش شنوایی داشتند و پیش نمی آمد که با ما از در مخالفت در آیند و با ما بگو مگو کنند.] مدینه که آمدیم کار بر عکس شد. به زنانمان همین که چیزی می گفتیم چیزی به ما می گفتند و این مرا سخت کلافه می کرد. باری به فریاد به زنم چیزی گفتم و او بی درنگ به سان زنان مدینه [به فریاد] چیزی به من گفت و من سخت تکان خوردم. زنم آنگاه به من گفت: تو کجای کاری؟ برو از خواهرت حفصه بپرس که زنان پیامبر چه رفتاری با او دارند. پیش آمده که یکی [پس از بگو مگو] حتی با او حرف هم نزده است. من [راستش] ترسیدم و وحشتم گرفت. گفتم: مگر شما از خدا نمی ترسید؟ پس بی درنگ لباس پوشیدم و نزد خواهرم حفصه رفتم و از او پرسیدم این حرف ها که من از زنم شنیدم راست است؟ گفت: آری! گفتم شما از خدا نمی ترسید؟ افزون بر این گفتم: حواست را جمع کن. از این پس با کسی چشم و هم چشمی مکن؛ هر چه خواستی به خودم بگو تا از برایت تهیه کنم؛ مزاحم پیامبر مشو و او را مرنجان.
بخارایی در ادامه می نویسد: عمر گفته من آن شب که همسایه ام با آن شدت درِ خانه ام را کوبید سخت ترسیدم. گفتم لابد طایفۀ غسّان هجوم آورده که او این چنین در را بی محابا می کوبد. تندی برخاستم و نزدش رفتم و پرسیدم: نکند جنگ شده؟ گفت از جنگ هم بدتر؛ پیامبر همه زنانش را از خود رانده و طلاق داده است. یاد حرفهای [زنم و] خواهرم حفصه افتادم و پیش خود گفتم: افتاد آن اتفاقی که نبایست می افتاد. فردا سحرگاه از برای نماز به مدینه رفتم و دیدم پیامبر پس از نماز به بالا خانه اش رفت. رفتم نزد خواهرم دیدم گریه می کند. پرسیدم: راست است که پیامبر همگی تان را از خود رانده و طلاقتان داده است؟ گفت چه می دانم. سپس رفتم مسجد تا شاید چیزی از کسی بشنوم. هر که آن جا بود غمی بود؛ ولی کسی چیزی نگفت. بی قرار شدم و پا شدم و یکراست رفتم خانۀ پیامبر. در را که زدم خدمتکارش آمد و گفت چه می خواهی؟ گفتم برو به پیامبر بگو عمر آمده می خواهد با تو یک دو کلمه حرف بزند. رفت و بازگشت و گفت: گفتم پیامبر هیچ نگفت. بازگشتم به مسجد و نشسته ننشسته باز بی قرار شدم. پا شدم رفتم درِ خانۀ پیامبر را دوباره زدم. دوباره خدمتکارش آمد و گفت: چه می خواهی؟ گفتم می شود بار دیگر به نزد پیامبر بروی و بگویی که عمر می خواهد با تو یک دو کلمه حرف بزند؟ رفت و بازگشت و گفت: گفتم پیامبر هیچ نگفت. چاره نبود. به مسجد بازگشتم؛ ولی خیلی بی تاب بودم. دوباره رفتم و در زدم. خدمتکار آمد و رفت و بازگشت و باز همان را گفت و در را بست و رفت. سرم را [سر شکسته] انداختم پایین و خواستم که برگردم؛ که دیدم در باز شد. خدمتکار گفت: پیامبر گفت بیاید بالا. بالا که رفتم دیدم تازه از بسترش نیم خیز شده بود و تکیه داده بود به بالشش. این را از حصیری که رویش خوابیده بود و رد و اثرش هنوز به تنش بود می گویم. همان جا دمِ در ایستادم و از دور گفتم: راست است که زنانت را از خود رانده ای و طلاقشان داده ای؟ سرش را بالا کرد و گفت: نه. [و من دلم سخت پر بود.] گفتم: پیامبرا! می شود به یک دو کلمه ای که در این باره با تو می گویم خوب گوش کنی؟ و آنگاه گفتم: پیامبرا! می دانی که تا پیش از این میان ما قریشی ها مرد مرد و زن زن بود. زنان ما ـ از زمانی که ما از مکه به مدینه آمده ایم ـ به سبب فرهنگ متفاوتی که زنان مدینه دارند خیلی تغییر کرده اند و گستاخ شده اند. پیشتر ما هر چه به زنانمان می گفتیم آن را به گوش شنوا می شنیدند. [مگر جرأت می کردند که مخالفت کنند؟] مدینه که آمدیم کار بر عکس شد. این را که گفتم پیامبر خندید. [فرصت را غنیمت شمردم و] آنچه را که پیشتر به خواهرم حفصه گفته بودم و او به من گفته بود به او بازگفتم. دیدم که باز خندید. او را که چنین گشاده رو دیدم نشستم و برای اول بار به زندگی اش چشم دوختم و دیدم که قسم به خدا جز دو تکه پوستی که بتوان بر آن نشست در خانه اش چیز دیگری نیست. گفتم: پیامبرا! دعا کن تا مگر دروازه های روم و فارس برویمان گشوده گردد [و از این بی نوایی به در آییم.] آن روز سرانجام چنین فهمیدم که پیامبر به زنانش گفته که آنان را دیدن تا به یک ماه به نَمی خواهد. بعدها چنان که معلومم شد پس از پایان بیست و نهمین روز سویشان بازگشته بود. گفته بودند مگر یک ماه ۳۰ روز نیست؟ گفته بود ۲۹ روز هم می شود. و گفته اند که آیه ای از قرآن که از پیامبر می خواهد که از زنانش بخواهد تا شرایطش را درک کنند در این باره است. (صحیح بخاری؛ فارسی؛ ج۳؛ حدیث ۲۴۶۸ ص ۱۲۹ تا ۱۳۴)
بخارایی در شرح بخشی از این حکایت در (صحیح بخاری؛ فارسی؛ ج۶؛ حدیث ۵۸۴۳ ص ۴۳۶) می گوید:عمر می گوید ما تا پیش از اسلام برای زن هیچ حقی قائل نبودیم. پس از اسلام این قدر پذیرفتیم که حقی دارند. اما این که با ما دهان به دهان شوند و بگو و مگو کنند را من تاب نمی آوردم … همچنین بخش بزرگی از این حدیث در صحیح مسلم هم آمده است. (مسلم؛ فارسی ؛ ج۱۲ ؛ حدیث ۳۴ ـ (۱۴۷۹ ص ۶۹۰)
بخارایی در ادامه می نویسد: گفته اند که پیامبر آنگاه به عایشه گفت: برو خوب فکر کن. با پدر و مادرت هم مشورت کن. ببین می توانی شرایط مرا درک کنی. عایشه گفت: من خوب فکر می کنم؛ اما از کسی ـ در این باره ـ دستور نمی گیرم. [می نویسد: پیامبر به عایشه گفت: فقالَ : «إنِّی ذاکرٌ لَکَ أمرًا فلا علیکِ أن لا تعجلی حتَّى تستأمِری أبویکِ …» عایشه گفت: می گویی «أفِی هَذَا أستَأمِرُ أبَوِیَّ؟»] (صحیح بخاری؛ فارسی؛ ج۳؛ حدیث ۲۴۶۸ ص ۱۳۳)
می نویسد: گفته اند عمر [در همین رابطه] گفته است: من اوقات تلخی پیامبر با زنانش را شنیده بودم. به این سبب بدیشان مراجعه کردم و با برخی شان هم در این باره گفتگو کردم. به اُمِّ سلَمه که گفتم گفت بتو چه! پیامبر مگر خودش زبانش [از برای اندرز ما] کوتاه است؟ (حدیث بخاری ؛ فارسی؛ ج ۴؛ حدیث ۴۴۸۳ ص ۳۰)
با احترام
داود بهرنگ
اقای بهرنگ حفصه دختر عمر بود نه خواهرش.
جناب عابدینی
مقالۀ شما چیزی جز تکرار مطالب نادرست سایر ملاها نیست. چرا؟
در شروع مقاله به آیه هائی از سوره های مکی در مورد کشتن دختران نوزاد در جزیره العرب قبل از اسلام استناد کرده اید. چنین استنادی به چهار دلیل زیر نادرست است:
۱. اگر اعراب جزیره بطور عام اقدام به کشتن نوزادان دختر میکردند، بنابراین نسل آنها منقرض میشد. زیرا دیگر زنی در آنجا نبود که تولید مثل کنند. پس آیه هائی در رابطه با کشتن نوزادان دختر دروغی بیش نیست.
۲. سوره های مکی مورد اشاره و بطور کلی ۸۶ سورۀ مکی قرآن که ملاها مدعی نزول آنها بر محمّد در مکه هستند، جعلیست. زیرا با استناد به مدارک زمین شناسی و اقلیمی مکه از منابع متعدد و حتی منابع مهندسی عربستان، مکۀ پیش از اسلام فاقد آب آشامیدنی بوده و هوای گرم و طاقت فرسای ۵۵ درجۀ سانتیگراد اجازه نمیداد تا موجود زنده ای در آنجا سکونت کند. بخصوص که زمین مکه تشکیل شده از تخته سنگهای آتشفشانی یکدست باقیمانده از چند ملیارد سال پیش که تا اعماق زمین ادامه داشته و زمین شناسان تا دهها کیلومتر دور از کعبه با استفاده از وسائل حفاری مدرن حتی یک قطره آب تا چند صد متر زیر زمین پیدا نکرده اند. نتیجه اینکه مکه تا سال ۸۰۱ میلادی که زبیده همسر هارون الرشید آب را از درۀ نعمان با ساختن قنات به مکه آورد، حتی یک قطره آب هم نداشت. چاه زمزم که شما ملاها به آن اشاره میکنید طبق آزمایشهای متعدد، آلوده به آرسنیک (مرگ موش) و نیترات است که آشامیدن آن آب همان و دعوت حق را لبیک گفتن همان. مضافاً به اینکه طبق منابع اسلامی در بیشتر سالها خشک است.
۳. طبق اسناد تاریخی و منابع باستانشناسی، در عربستان قبل از اسلام بت پرستان، یهودیان و مسحیان میزیستند. بت پرستان دارای بت-الهه های زن بودند. پس زن نزد بت پرستان تا مقام الهی رسیده بود و هیچ بت پرستی حاضر نبود زن را بکشد. بخصوص که در شمال حجاز و در یمن شاهد حکمرانی پادشاهان زن هستیم و زنها حتی مقام کهانت هم داشته اند. دختر کشی در میان یهودیان و مسیحیان نیز چیزی جز جنایت محسوب نمیشد.
۴. دکتر طه حسین استاد ادبیات عرب در دانشگاه قاهره، در اثر پژوهشی الشعرالجاهلی به تحلیل اشعار دوران منسوب به جاهلیت در قرآن پرداخته و آن اشعار را جعلی و متعلق به بعد از ظهور اسلام نتیجه گرفته است. مختصر آنکه طبق پژوهش حسین جاهلیت در عربستان قبل از اسلام وجود نداشته است.
نتیجه اینکه محمد اصلاً در مکه زندگی نکرده، قبیلۀ قریشی در آنجا وجود نداشته، خدیجه هم آنجا نبوده و شهر پرجمعیتی بنام مکۀ قبل از اسلام شهری ساخته و پرداختۀ ذهن ملاهاست. پس ۸۶ سورۀ منسوب به مکه که بالغ بر ۷۵ در صد قرآن میشوند، سوره هائی جعلی اند که مربوط به مکه نبوده و پس از ظهور اسلام به قرآن اولیه افزوده شده اند. قرآن اولیه کمابیش همان ۲۸ سوره های مدنی میتواند تلقی شود. ولی تحقیق در این مورد لازمست.
حال بفرمائید کتابی که منسوب به الهیت بوده و ۷۵ درصد سوره های آن جعلیست، چگونه میتواند کتابی مقدس بشمار آید؟
امیدوارم نوشتۀ حاضر نیز چون نوشته های دیگر اینجانب به سطل آشغال روانه نشود.
امید وارم برای تحقیق بیشتر موفق باشید. خوب است یک سری به مکه بزنید. کویرها را هم بینید.
دیدگاهها بستهاند.