چند سالی است که معمای آیت الله خمینی حل شده است، و الحمدالله ربالعالمین همه به این کشف بزرگ رسیدیم که این غول عظیمالجثه نادان و ساده لوح، در یک فاصله زمانی شش ماهه از مرداد ۱۳۵۷ تا بهمن همان سال، سر همه سیاستمداران ایرانی را کلاه گذاشت، ملت ایران و دولتهای انگلیس، فرانسه و آمریکا را فریب داد و عامل همه مشکلات چهل ساله ایران بود. نه مردم اشتباه کردند، نه حکومت پهلوی خطا کرد، نه گروههای سیاسی و خردمندان و روشنفکران اشتباه کردند و نه حتی دولتهای بزرگ جهان خطایی مرتکب شدند. حالا دیگر خیالمان راحت است که هیچکدام اشتباه نکردیم، اسطورههای سیاسیمان همه بهترین بودند، حکومت پیشین مظلوم بود و مردم ایران با چشمان بسته در دام شیطانی اسیر شدند که جرثومه همه زشتخویی های تاریخ معاصر ایران بود. حالا دیگر میتوانیم با وجدانی مطمئن و دلی آرام به زندگی زیبایمان ادامه دهیم.
امروز گروهی از تندروهای پیرو آیت الله خمینی در زمره دشمنان ملت هستند، گروهی از اصولگرایان شاگرد آیت الله به استناد نظرات او بدترین زندگی را برای ما فراهم میکنند، اعتدالگرایان درون حکومت که شاگردان آیت الله بودند، به استناد افاضات آیت الله خمینی در پی آشتی با جهانیاناند، گروهی از اصلاح طلبان که نوههای آیت الله جزو آنها هستند، در پی اصلاح وضعیت هستند، دو مرید و مخلص مهم آیت الله یعنی آقایان میرحسین موسوی و کروبی توسط دیگر شاگردان آیت الله در حصر و بازداشتاند. یکی از مهمترین شاگردان آیت الله یعنی شیخ علی تهرانی از منتقدان مهم آیت الله است و پیروان آیت الله منتظری که تا یک سال قبل از برکناریاش قائم مقام آیت الله خمینی بود، بیشترین اعتراضات را به خلافهای او کردند و شاگردان اصلی آیت الله که او بر شانههای آنان به ایران بازگشت یعنی «ابوالحسن بنی صدر»، «صادق قطب زاده» و «ابراهیم یزدی» یکیشان از تبعید علیه آیت الله سخن میگوید، یکی توسط او اعدام شد و سومی سالهاست که در زندانهای حکومت مصیبت کشیده است. آیت الله خمینی کدام یک از اینهاست؟ آیا معمای آیت الله حل شده است؟ یا ما با قلبی آرام و دلی مطمئن فقط داریم سر خودمان را کلاه میگذاریم؟
صدها عکس می گویند که پیش از اینکه آیت الله خمینی به ایران بیاید، میلیونها نفر با شعارهای درود بر خمینی از او دعوت کردند که به ایران برگردد و رهبر بلامنازع انقلاب ایران باشد، صدها عکس می گویند روزی که آیت الله به ایران بازگشت میلیونها نفر از او استقبال کردند و هزاران فیلم میگوید که ده سال هر روز صبح هزاران نفر به خانه آیت الله میرفتند و شعار میدادند، «روح منی خمینی بت شکنی خمینی» و وقتی آیت الله مرد، بزرگترین تشییع جنازه تاریخ جهان برای او برگزار شد. مطمئناً محمدرضا پهلوی و آیت الله خامنهای میدانند که بسیاری از مردم آنان را دوست نداشتند و ندارند، ولی آیت الله خمینی هرگز جمعیتی را که علیه اش شعار بدهند ندیده بود. با دلی آرام و قلبی مطمئن مرد و رفت و شاید فکر میکرد که همیشه ایرانیان او را دوست خواهند داشت.
امروز که معمای آیت الله حل شده است، همه میدانند که عامل همه بدبختیهای ما سقوط حکومت پهلوی بود. و همه گمان میکنند که روشنفکران خودفروخته، مردم نادان، سیاستمداران کثیف و روحانیون پلید خمینی را به جای شاه نشاندند و بدبختی را به کشور کشاندند. گروهی دیگر معتقدند که قدرتهای جهانی، از جمله انگلیس و آمریکا و فرانسه، برای انتقام گرفتن از شاهی که میخواست ایران به یک قدرت بزرگ تبدیل شود، آیت الله خمینی را به جای شاه آوردند و همه این کارها را کردند تا ایران پیشرفت نکند. گروهی از گروههای سیاسی که از انقلاب دفاع میکنند، معتقدند که شاه خودش روحانیون کشور را پرورش داد و او را برای چپ کشی به قدرت نشاند و آیت الله نادان و کم سواد موفق شد سر همه تحصیلکردگان چپ و جبهه ملی و نهضت آزادی و چریک و تودهای را کلاه بگذارد و انقلاب را از آنها بدزدد.
گروهی دیگر که بیشتر در دل حکومت هستند، چنین می گویند و شاید باور دارند که عامل همه بدبختیهای ایران این است که منحرفان باعث شدند که انقلاب از خط آیت الله خمینی دور شود و در نتیجه همه بدبختیهای کشور ایجاد شود. برخی راستگراها معتقدند عامل این انحراف عناصر خودفروختهای مانند هاشمی و خاتمی بودند و برخی که لیبرالتر هستند معتقدند مستبدینی مانند آیت الله خامنهای موجب انحراف انقلاب از عصر طلایی و دوران باشکوه آیت الله خمینی شدند. تقریباً اغلب نیروهای سیاسی همه مصائب شان را از چشم آیت الله میبینند و حالا که معما حل شده به راحتی همه مسئولیتهای خودشان را سلب میکنند و با اشاره انگشت به سوی آیت الله خود را از جهت نگاه دیگران دور میکنند.
اما من بر آنم که معمای آیت الله خمینی اگر چه قابل حل است، اما نمیتوان آن را پس از ۱۳۵۷ حل کرد. برخی برای حل معمای خمینی به کشتار ۶۷ اشاره میکنند. کشتار ۶۷ بی شک و تردید نشان از ظلمی عظیم و جنایتی بزرگ داشت، اما معمای خمینی را با استناد به آن و در سال ۱۳۶۷ نمیتوان حل کرد، برخی با فتوای سلمان رشدی در سال ۱۳۶۷ یا ۱۳۶۸ میخواهند معمای خمینی را حل کنند، برخی به این اشاره میکنند که چرا آیت الله جنگ را شش ماه پس از فتح خرمشهر تمام نکرد؟ برخی می گویند انقلاب فرهنگی و اشغال سفارت آمریکا در سال ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ عامل بدبختی کشور است. برخی برکناری آیت الله منتظری را مهمترین پلیدی آیت الله خمینی میدانند و به این پاسخ نمیدهند که قائم مقام آیت الله خمینی در تمام دهه اول انقلاب نور چشم خمینی بود و همان بود که گفته بود «من در منتظری خلاصه شدهام»، برخی جنگ نظامی میان مجاهدین خلق و حکومت و برکناری بنی صدر و کشتار مجاهدین و گروههای سیاسی نظامی را در سال ۱۳۶۰ عامل همه مصائب میدانند. اما با اینها نمیتوان معمای خمینی را حل کرد. هیچ پاسخی جز انقلاب ۵۷ نمیتواند ما را به پاسخ برساند.
همه این اشتباهات، جنایات و خطاهایی که رخ داد، نتایج اجتناب ناپذیر و طبیعی انقلاب ۵۷ بود. مشکل ایران ظهور جمهوری اسلامی نبود، مشکل از میان رفتن حکومت پهلوی بود. مردمی که انقلاب کردند بعید است فکر کنیم که میدانستند چه میخواهند، ولی مطمئناً معلوم بود چه نمیخواهند. مشکل آن چیزی بود که نمیخواستند و معلوم بود آن چیز یعنی حکومت پهلوی چیست. تصور این که پس از انقلابی که در بهمن ۵۷ رخ داد، سرنوشت کشور میتوانست به سویی بهتر از این یا خیلی متفاوت با این ختم شود، پاسخی نادرست به معمای خمینی است. اغلب افرادی که تلاش میکنند اتفاقات پس از ۵۷ را عامل پلیدیهای حکومت قلمداد کنند، غالباً یا میکوشند انقلاب ایران را تبرئه کنند، یا مردم و انقلابیون را از عاملیت این اشتباه تاریخی کنار بکشند. انقلاب ایران همان نقطهای است که ماشین کشور ایران به دست اندازی افتاد که اگر چه میتوانست به فلاکتی کمتر از این سقوط کند، اما فاصله آن فرض و این واقعیت آن قدر کوچک است که قابل اعتنا نیست. حتی اگر فرض کنیم که بتوانیم دلایلی پیدا کنیم که اتفاقات پس از انقلاب زشت و پلید و ویرانگر بود، حداقل این را میتوانیم بگوییم که برای آنان که سقوط حکومت پیشین را عامل مصائب کنونی میدانند، استناد به وقایع پس از انقلاب در حل معمای خمینی کمک نمیکند.
من معتقدم فاجعهای که بر سر ایران آمد، ناشی از وقوع انقلاب ۱۳۵۷ است. و بیش از آن که خود انقلاب را فلاکت بار بدانم، سقوط حکومت پیشین را عامل یک مجموعه بحرانها می دانم که پس از سقوط آن حکومت اجتناب ناپذیر بود. بسیاری از ایرانیان وقتی میخواهند زشتیهای انقلاب را بگویند به اعدام نظامیان و اعضای حکومت پیشین اشاره میکنند، اما آیا این موضوع بدون توجه به بلای انقلاب قابل ارزیابی است؟ اگر انقلابی رخ نداده بود، کسی اعدام نمیشد، مشکل ما همان انقلاب است. طبیعی است که اعدام سران حکومت پیشین تأسف بار است، اما این تأسف جز با توجه به بلای انقلاب قابل فهم نیست. معمای خمینی را باید در وقوع انقلاب ایران حل کرد. ما نمیتوانیم حامی انقلاب ۵۷ باشیم و نتایج آن را محکوم کنیم. همه این جنایات نتایج انقلاب است، فرقی هم نمیکند انقلاب در کجای خاورمیانه یا آسیا رخ بدهد، انقلاب به هر حال عامل جنایت و نابودی است، بخصوص در فضای خشن خاورمیانهای. در یکی صد هزار نفر کشته میشود و در دیگری ده هزار. در عراق در خیابان سر میبرند و در ایران اعدام میکنند.
حال اگر با این فرض که انقلاب عامل مصائب ماست نگاه کنیم، واقعاً معمای خمینی چگونه حل میشود؟ علت یا علل انقلاب ایران کدام یا کدام ها بود؟ چه اتفاقی افتاد که حکومتی که شاه آن در ماه مرداد گفته بود که ایران جزیره آرامش است، پس از دو ماه دستها را بالا برد، صدای انقلاب مردم را شنید و پذیرفت که باید برود؟ در این وضعیت آیت الله خمینی چه نقشی داشت؟ من تقریباً به خاطر دارم که تا شهریور سال ۱۳۵۷ از آیت الله خمینی فقط یک یا دو عکس وجود داشت که در هر جایی که ممکن بود فقط همان عکسها دیده میشد. از خودش هم فقط یک رساله عملیه وجود داشت که مثل همه رسالههای عملیه احکامی درباره روزه و نماز و سایر احکام دینی نوشته شده بود. کتابی هم به نام «ولایت فقیه» از خمینی وجود داشت که از هر یک میلیون نفر ده نفر آن را خوانده بودند و با خواندن آن نه دانش سیاسی افراد افزایش پیدا میکرد نه چیز جذابی حتی برای انقلابیون در آن بود و نه حتی تعریفی از حکومت در آن وجود داشت. آیت الله بهشتی گفته بود: «کتاب ولایت فقیه آیت الله خمینی آبروی ما را برده است.» درباره شخص خمینی تا ماه شهریور سال ۱۳۵۷ پنج شش جمله وجود داشت که تمام دانش عمومی نیروهای انقلابی ناشی از همان جملهها بود. چه اتفاقی افتاد که در فاصله سه ماه مردمی که درباره آیت الله خمینی ۷۶ ساله هیچکدامشان نمیتوانستند بیش از پنج دقیقه حرف بزنند، او را به رهبری خودشان پذیرفتند و شعار اصلیشان «درود بر خمینی» شد؟
بسیاری معتقدند که آیت الله خمینی باعث شد زنانی که مذهبی شده بودند، حجاب سرشان بگذارند و پس از انقلاب نیز با حجاب اجباری بقیه باحجاب شدند. این یک دروغ تاریخی است، زمانی که نام آیت الله خمینی به گوش مردم رسید، میلیونها زن به خاطر آثار شریعتی حجاب به سرشان میگذاشتند و برای آنان حجاب یک ارزش سیاسی و اجتماعی بود. شریعتی حجاب را سر زنان ایرانی گذاشت. آیت الله خمینی زمانی که نازل شد، بخش مهمی از دانشجویان دانشگاهها مذهبی شده بودند و حجاب سرشان میگذاشتند. در سال ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ مجله زن روز با مقالات آیت الله مطهری درباره حجاب بهطور دائمی مطلب داشت. نه مطهری و نه شریعتی هیچکدام مورد قبول آیت الله خمینی نبودند و آیت الله مطهری همیشه متهم به نفوذی بودن و لیبرال بودن بود.
آیت الله خمینی نه دروغ گفت و نه خودش را چهرهای متفاوت با آنچه بود نشان داد. افرادی مانند بنی صدر، یزدی و قطب زاده در پاریس در ترجمه گفتههای آیت الله خمینی از او چهرهای دموکرات ساختند و بعد برای توجیه خودشان او را فریبکار جلوه دادند. او اصلاً برای دیگران اهمیتی قائل نبود. برای او نه ارزشهای اجتماعی و فرهنگی مهم بود و نه قصد داشت تا با دفاع از ارزشهایی مانند آزادی و دموکراسی برای خودش محبوبیت بسازد. به آن نیازی نداشت. خمینی به هیچ ارزش دموکراتیک و لیبرال معتقد نبود و فقط به ارزشهایی که خودش فکر میکرد الهی است اعتقاد داشت. واقعیت نشان میدهد که هر چه خمینی تندتر، ناسازگارتر و قاطعتر رفتار میکرد جامعه آن روز ایران بیشتر او را دوست میداشت.
آیت الله خمینی نه نابغه بود، نه سیاستمدار بود، نه هوشی سرشار داشت. او همان چیزی را میخواست که اغلب روحانیون شیعه و غیر شیعه و حتی غیرمسلمان میخواهند و آن اینکه اختیار جامعه و قدرت را در دست بگیرند. وقتی شاه ضعیف شد و در فاصله کمتر از سه ماه از مرداد ۵۷ تا آبان ۵۷ جاخالی کرد و خواست برود، خمینی فقط یک جمله را تکرار کرد: «شاه باید برود.» تقریباً همه میدانستند که خمینی لجباز خطرناک است، همه جز شاه. خیلیها فکر میکنند که شاه باید ترتیب خمینی را در عراق میداد. عراق خمینی را اخراج کرد، مأموران امنیتی فرانسه به شاه پیشنهاد کردند که خمینی را بکشند، اما شاه با این پیشنهاد موافقت نکرد، او از اجرای چنین تصمیمی میترسید. او از گرفتن هر تصمیمی میترسید. درست برعکس، آیت الله خمینی در مقابل شاه هرگز کوتاه نیامد. تمام افرادی مانند صدیقی، تهرانی، سنجابی، امینی، بختیار و افراد مشابه که توسط شاه به عنوان راه حل انتخاب شده بودند با قاطعیت خمینی حذف شدند. خمینی به همه گفته بود یا من یا شاه، همه این افراد عمری بی تصمیم زندگی کرده بودند، خمینی حتی آنها را هم مجبور کرد تصمیم بگیرند. خمینی تنها رهبر سیاسی ایران بود که وقتی در معرض خطر قرار گرفت بلافاصله برای دفاع از خودش واکنش نشان داد. از همه مردم دعوت کرد به خیابان بیایند. تنها دلیل پیروزی انقلاب ایران در بهمن ۵۷ همان دستور خمینی بود. نظامیان گفتند «کسی به خیابان نیاید چون او را میکشیم» آیت الله دستور داد «همه به خیابان بروید حتی اگر شما را بکشند.» خمینی پس از آن دستور هم همین روش را ادامه داد. در جنگ با عراق دستور داد محاصره آبادان شکسته شود. او میدانست فداکارانی دارد که به خاطرش میمیرند و فکر میکرد همه این رفتارها عملی است الهی و به همه آنها معتقد بود.
سقوط هر حکومت مستقیماً با دو چیز رابطه دارد، یکی داشتن جایگزینی مردمی و قدرتمند که در سال ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ چنین جایگزینی وجود نداشت، نهضت آزادی، جبهه ملی، آیت الله خمینی، مجاهدین و چریکهای فدائی هیچکدام تا سه ماه قبل از انقلاب نه تنها با هم و با آیت الله خمینی ارتباط تشکیلاتی نداشتند، بلکه اغلبشان تقریباً از میان رفته بودند. حتی نهضت آزادی هم در سال ۱۳۵۷ تشکیلات منظمی نداشت. عباس امیر انتظام به عنوان یکی از مردان اصلی نهضت آزادی روز پانزدهم مهر سال ۱۳۵۷ با بازرگان رابطهاش را آغاز کرد.
اما مهمترین دلیل سقوط یک حکومت نداشتن جایگزین است. هر حکومتی برای باقی ماندن به جایگزین نیاز دارد. تقریباً اکثر طرفداران سرنگونی حکومت ایران متفقالقول هستند که دولتهای کارگزاران (هاشمی)، اصلاح طلبان (خاتمی)، تندروها (احمدی نژاد) و اعتدالگرایانروحانی) همه در جهت بقای حکومت تلاش کردند. آنها معتقدند آیت الله خامنهای وقتی دید خودش نمیتواند حکومت را اداره کند، برای اینکه سقوط نکند، یکی از این جایگزینها را تحمل کرد. من چنین نظری را به این صورت نمیپذیرم، ولی روی آن باید فکر کرد. با پذیرش چنین فرضی، آیا نمیتوان از همه حامیان حکومت پهلوی سؤال کرد که در شهریور ۱۳۵۷ وقتی حکومت در وضعیت سقوط قرار گرفت، کدام جایگزین برای حکومت وجود داشت؟ پرویز ثابتی مهمترین مدیر اطلاعات و امنیت حکومت پهلوی در خاطراتش نوشته است که نه تنها جایگزینی برای حکومت پهلوی وجود نداشت، بلکه شاه زمانی که ثابتی راه حلی برای سرکوب انقلابیون پیشنهاد کرد، با آن مخالفت کرد و مهمترین شخصیت ساواک پس از اینکه نظرش رد شد، استعفا داد و چون میدانست حکومت سقوط میکند، از ایران خارج شد. وقتی رئیس سازمان امنیت شاه مطمئن بود حکومت سقوط میکند، شاپور بختیار به چه اطمینانی نخست وزیری را قبول کرد؟ شاه ماهها قبل از اینکه آیت الله خمینی قدرت پیدا کند، حکومتش را از دست داده بود و خودش راههای نجات خودش را بسته بود. حتی شاپور بختیار هم فقط زمانی به دیکتاتوری مذهبی اشاره کرد که فقط ده روز به سقوط حکومت باقی مانده بود. شاه وقتی در طول ۳۷ سال برای خودش جایگزینی تعیین نکرده بود، شاپور بختیار چگونه میتوانست در ۳۷ روز چنین کاری بکند؟
خمینی نه برای انقلاب ایران برنامه ریزی کرده بود، نه برای حذف رقبایش نقشه کشیده بود. او چیزی را داشت که هیچ رهبر سیاسی و حاکمی در ایران از انقلاب مشروطه تا امروز نداشته است، و آن توانایی تصمیم گیری و واکنش نشان دادن، لجبازی و پافشاری روی نظر، تصمیم و عقیدهاش است. اگر هر کدام از حاکمان ایران، از احمد شاه گرفته تا رضاشاه و محمدرضاشاه و خامنهای، مانند خمینی به نظرشان اعتقاد داشتند و آن را عملی میکردند، آنها هم سقوط نمیکردند. پاسخ معمای خمینی در همین جاست. نه احمد شاه، نه رضاشاه، نه محمدرضاشاه، نه خامنهای هیچ کدام توانایی تصمیم گیری نداشتند، هیچ کدام شان قدرت جنگیدن نداشتند، هیچکدامشان قدرت دفاع از خودشان را نداشتند. اگر جنگ ایران و عراق در زمان هر کدام از آنها رخ داده بود، مطمئناً ایران هرگز نمیتوانست آبادان و خرمشهر را پس بگیرد. خمینی تصمیم میگرفت و به آن عمل میکرد، حتی اگر هزاران نفر به خاطرش کشته میشدند.
بسیاری از محققان یا سیاستمداران به خاطر پوشاندن ضعفها و اشتباهاتشان یا پس زمینه فکری و نظریشان سعی میکنند خمینی را بزرگتر از آنچه بود نشان دهند، خمینی عظیم نبود. خمینی ارادهای الهی داشت. اشتباه نکنید منظورم دفاع از آن اراده و مقدس نشان دادن آن نیست، بلکه نشان دادن ایمان خمینی به تصمیمات اوست. خمینی فکر میکرد تصمیمش همان است که خدا دوست دارد. او با همان اراده انقلاب کرد، با همان اراده جنگ کرد و با همان اراده هزاران نفر را کشت. بزرگترین عامل افتادن رهبری مخالفان و اپوزیسیون حکومت پهلوی به دست آیت الله خمینی شخص محمدرضا شاه پهلوی بود. عامل ایجاد انقلاب و افکندن انقلاب به دست آیت الله خمینی شخص شاه بود. شاه تمام آدمهای معتدل را حذف و ناتوان کرده بود، به همین دلیل فقط آدمی مثل خمینی میتوانست کلاه رهبری را به سرش بگذارد. مردم ایران هم خمینی را پذیرفتند، خمینی همان خصوصیتی را داشت که مردم ایران همیشه در یک رهبر دنبالش میگردند؛ دزد نباشد، در خانواده فقیر به دنیا آمده باشد، قاطع باشد و آشتیناپذیر، حتی اگر سر ما را هم میبرد، با همه قاطعانه رفتار کند. امروز سلطنتطلبان و مردم آیتالله را بزرگنمایی میکنند تا نقش و تقصیرشان را در انقلاب ایران پنهان کنند. و همه اینها باعث میشود راز خمینی دیده نشود.
12 پاسخ
کتاب اقتصا د مطهری را خمیرکردند
مقاله بسیار وزین و جالبی بود از برادر ارجمند جناب نبوی… البته با بعضی قسمت ها یک کمی اختلاف نظر دارم.. عامل پیروزی خمینی در عرصه ای مختلف فقط عامل یک کلامی و لجبازی و اعتقادی این شخص نبود.. باید پشتیبانی عظیم مردمی رو هم در نظر بگیریم. حال ممکن است بعشی بگویند که پشتیبانی عظیم مردمی معلول قاطعیت خمینی بود ولی اگر این فرض صحیح باشد چرا خلافش در خال حاضر در حال اثبات است؟؟؟ مگر آقایان موسوی و کروبی خیلی قاطع و محکم برسر حرفشان نیاستاده اند؟؟؟ مگر کارنامه شان پاک نیست؟ مگر از خانواده ای فقیر نیامده اند؟ پس کجایند آن مردمی که عاشق و شیدای این خصلت ها هستند؟؟؟ اما خمینی در مقطعی ظهور کرد که شرایط بسیار مهیا بود.. یک عامل مهم دیگر هم همانطور که آقای نبوی اشاره کردند رژیم شاه بود و وقایعی که از جندین سال قبل از انقلاب در حال اتفاق افتادن بود از جمله حذف هرگوه جانشین که البته راه را برای بروز پدیده ای بنام خمینیسم و انقلاب باز کرد..تمام این خصوصیات را خمینی در سال ۴۲ هم داشت پس چرا انقلابی صورت نگرفت؟
کتاب از مطهری در توقیف نیست
همهاش سیاهبازی است
چندین مرکز خاص از جمله انتشارات صدرا فقط به انتشار آثار مطهری میپردازند. اخیرا حتی دستوشتههای وی را علیمه شریعتی تنظیم و منتشر کردهاند
کتابی که از آقای مطهری در توقیف هست پس چی عزیز جان؟!
رژیم شاه واقعا در سالهای پایانی عمرش دچار فسادی مزمن شده بود
هیچ نمیخواهم خدمات مهمی که در آن دوره به کشور شد و آزادیهای اجتماعی و فردی آن زمان را نادیده بگیرم اما به لحاظ مدیریت کشور یک سیکل بستهای وجود داشت که مجموعهای از آدمهای آلوده و مغرور داخل آن بودند و از واقعیات جامع بیخبر.
یادداشتهای اسدالله علم نشان میدهد که تباهی تا کجا فراگیر شده بود و شاه به رغم بیماری گرفتار چه توهمات مغرورانهای بود
آنچه از اسناد منتشر شده و چیزهایی که دیدیم میشود برداشت کرد این است که رژیم شاه اصلاحپذیر نبود ولی ایکاش بود. ایکاش به خودش مجال ترمیم میداد. در همین حال نمیشود نقش بازیگران خارجی را نادیده گرفت. قدرتی که در ویتنام چنان بدنامی به بار میآورد نباید از او انتظار عقلانیت و رصد درست امور همپیمانانش را داشت. آنها هم دیر از خواب بیدار شدند و فریب خوردند
نکته آخر این که آیا نمیشد بهتر از این بشود؟ چرا میشد. ولی اگر این اتفاقات نمیافتاد …
این ادعا که امام دنبال کسب قدرت بود، اصلاً با رفتار امام بعد از پیروزی انقلاب جور در نمیآید.
ایشان پس از انقلاب به قم رفتند و میخواستند به همان کار روحانیتشان بپردازند و قصد دخالت در امور اجرایی کشور را نداشتند.
این که چه شد نظر ایشان عوض شد را باید بررسی کرد.
متاسفانه از این نوع مطالب ساده لوحانه و سطحی که بر اساس هیچگونه مبنای تحقیقی قابل اعتمادی پرداخته نشده باشد مدّتیست که زیاد دیده میشود. ایران در آن سالها کشوری نبود که تغییری به این بزرگی در آن رخ بدهد بدون اینکه قدرتهای بزرگ دنیا بدانند چه دارند میکنند یا چی به چی است. گذشته از تکرار یک مُشت حرفهای تکراری گذشته با شکلها و انشاهای گوناگون در باره انقلاب و معمّای خمینی که یا توضیح واضحات است یا حرفهائی بی پایه، در سراسر این نوشته که بی جهت به اطناب کشیده شده، تنها یک موضوع به درستی اشاره شده و آن اینکه “خمینی برای انقلاب برنامه ریزی نداشت”. و علّت آنهم اینست که دیگران برنامه را ریخته بودند و به عمل رساندند. قصّه گوادولوپ و اینحرفها را فراموش کنید چون آن جریان در پایان و نتیجه گیری برنامه ریزیهای قدیمی بود. شما بروید حد اقّل کتاب آقای امیر انتظام را بخوانید اگر نمیتوانید اسناد تشکیلات امنیتی و اطلاعاتی آمریکا و انگلیس را بررسی و تحقیق کنید. اگر دخالت خارجی نبود هرگز خمینی به قدرت نمیرسید. بروید کمی مطالعه کنید. به آنچه آقای دکتر بختیار و سنجابی و قره باقی و و و گفته اند و نوشته اند گوش بدهید و بخوانید. بروید کتابی را که در باره صادق قطب زاده بوسیله دوست دختر کانادائی او نوشته شده مطالعه کنید. اینکه همینجوری بدون هیچ تحقیقی و بر اساس یک مُشت حرفهائی که در میان عوام رواج دارد چیزی بنویسیم که دردی را دوا نمیکند و مطلبی را روشن نمیکند. آقا جان برو یک خورده مطالعه کن. اینهمه منابع و امکانات برای اینکار هست.
دربحبوحه روزهای انقلاب شادروان بازرگان گفته بود رهبر انقلاب ایران شخص اعلیحضرت است ونه کسی دیگر( کسی که ایران را بموضع انقلاب کشید) ؛ درنظرات آقای نبوی یک نکته اساسی غائب است وآن اعمال ورفتار خود شاه درطول سلطنت ۳۷ ساله اوبود که “لا اقل” بزعم هم نسل های اینجانب ( دانشجو در زمان کودتای ۲۸ مرداد)عامل اصلی انقلاب شد وبه جرات میتوان گفت انقلاب ایران سال ۵۷ از روز ۲۸ مرداد سال ۳۲ کلید خورد ؛ خاطرات دولتمردان دوران ۳۷ ساله ۵۷ نشان میدهد, شاه حتی برای مدیرانی که خود برای مملکت انتخاب میکرد اعتبار قائل نبود وخود کامانه میخواست سکان یکتنه سفینه طوفان زده را در دست داشته باشد ( رک خاطرات اسدالله علم ؛ رک یاداشت های کارآفرینی نوشته دکتر کاظم خسروشاهی وزیر بازرگانی دولت آموزگارصفحات ۱۶۱ به بعد؛ اظهرات هویدا آخرین نخست وزیر شاه که میگفت دراین مملکت شخص دیگری جز شاه وجود نداردوو), احتمالا آقای نبوی ما جرای مسخره تاجگذاری شاه وهزینه سنگینی را که به ملت تحمیل کرد ونشان داد شخصیت او با امثال قذافی وپوکاسا از یک قماش است را بخاطر داشته باشند ووووو
سپاس آقای نبوی.
این یادداشت بیش از هر چیز این ویژگی را دارد که فارغ از جناح بندیهای مختلف،شناختی دیگر از پدیده ای بنام “امام خمینی” بدست دهد.سعی در شناخت پدیده مذکور بدون دل سپردن به قیل و قالهای همبشگی،سعی قابل ستایشی است.چیزی که کمتر از عهده جامعه روشنفکری بر می آید.روشنفکر همیشه در سمتی از ماجرا می ایستد.برای روشنفکر تقریبن نگاه بی طرفانه مقدور نیست.سعی در بی طرف بودن،سعی نادری است.سعی در همه جانبه دیدن امور.البته با تمامی اینها هنوز معلوم نیست که آنچه که در این یادداشت بدان اشاره شده است کلیت آن همه “امام خمینی” باشد.ولی سعی در بیطرفی،سعی نادر و یگانه ایست.همین
من به دانشجویان و طبقه روشنفکر متعهد، توصیه میکنم که کتابهای این استاد عزیز(شهید مطهری) را نگذارند با دسیسه های غیراسلامی فراموش شود. “امام خمینی(ره)”
واقعا که طنزتون خوبه خخخخخ
«اما مهمترین دلیل سقوط یک حکومت نداشتن جایگزین است.» فکر می کنم خیلی با این نظریه موافق باشم، اما به نظر شما این جایگزین چه بود؟ آیا اگر محمدرضا شاه کاری مشابه انگلیس می کرد و یک خانواده سلطنتی فرمایشی از خودش باقی می گذاشت و قدرت را به نهادهای انتخاب شده توسط مردم منتقل می کرد، انقلاب اتفاق نمی افتاد؟ یا اینکه، دیگر کار از کار گذشته بود و مردم با او مانند چوپان دروغگو برخورد می کردند و می گفتند که به هر ترتیب «باید برود؟»
در دهه ۶۰ شایعه رواج داشت که کارتر گفته است ، امریکا در پی سرنگونی شاه بود ، با جبهه ملی تماس گرفتیم حاضر به همکاری نشدند ، با ایت الله شریعتمداری صحبت کردیم نه تنها خاضر به همکاری نشد بلکه به شاه اطلاع داد ، یکی از متحدان اروپایی ما خمینی را به ما معرفی کرد ، ما او را به پاریس آوردیم و ظرف یک ماه به دنیا شناساندیم .
این روایت را در هیچ منبع معتبری ندیدم و تنها فکت موید آن مصاحبه ۳۳ خبرگزاری و رسانه معتبر جهانی با خمینی ظرف مدت ۳۰ روز است ، پس از ارسال امام به ایران هم دیگر سراغی از او نگرفتند .(مجموعه منتشر شده مصاحبه های خمینی این را نشان میدهد) نطق معروف خروشچف در سارمان ملل را که طی آن لنگه کفش خود را برای ساکت کردن سالن روی تریبون زد را سفارت شوروی برای چاپ به نشریه تایمز میدهد و انها برای چاپ آن بصورت رپرتاژ اگهی پانصد هزار دلار مطالبه میکنند .
دیدگاهها بستهاند.