وقتی سیروس الوند در جشن خانه سینما سال ۱۳۸۹ سخن مرحوم علی حاتمی را بازگو کرد که: «اگر روزی فیلمی را دیدید که آن فیلم در تو شوق فیلم ساختن ایجاد کرد آن فیلم، فیلم خوبیاست» با شنیدن این سخن بیدرنگ یاد آثار مسعود بهنود افتادم که همواره شوق نوشتن را در من ایجاد کردهاست. بهنود را از ۱۶ سالگی شناختم یعنی از سال ۱۳۷۶ که آغاز دوره شکوفایی رسانهها پس دو دهه محدودیت مطلق بود. آن زمان پای ثابت میز روزنامههای کتابخانه محقق حلی در خیابان ری تهران بودم.
سبک افسونگر نگارش بهنود
گزینش موضوع، چهارچوب استدلالی، پشتوانه تاریخی، ساختار منسجم داستانپرداز، نثر شیوا و روان از ویژگیهای سبک افسونگر نگارش بهنود است. یادم هست یادداشتهای او از دید اندازه فونت هم متفاوت بود احتمالا بخاطر اینکه قرار بود تمام متن در کادر جا بشود. آن زمان هنوز اینترنت فراگیر نشده بود و ما نسل محدودی بودیم که اشتیاق دانستن درباره افراد و رویدادهای گذشته را باید از گفتار شفاهی اطرافیان یا منابع کتابخانهای دنبال میکردیم که خیلی از آنها در دسترس نبود از همین رو شناخت دقیقی از گذشته بهنود نداشتم.
در مسیر تندباد، در راه شناخت
وقتی مقاله «عالیجناب سرخپوش؛ عالیجناب خاکستری» اکبر گنجی منتشر شد، جامعه از آن استقبال کرد، اما میان آن هیاهو بهنود هشدار داد که این نهال آزادی همچنان نوپاست و تندرویها بلای جان آن است، او در یادداشتی با عنوان «پاسداری از این نهال نوپا» به تجربه مشروطیت اشاره کرد که تندوریهای امثال سید محمدرضا مساوات، روزنامهنگار چپگرا، محمد علی شاه را وادار کرد برای سرکوب مشروطیت با روسها همداستان بشود، اما صدای بهنود شنیده نشد و دیری نپایید که تندبادی به جان آن نهال افتاد.
هنوز برخی مقالههای کتاب « ۲۷۵روز بازرگان» بهنود که سال ۱۳۷۷ منتشر شد را در ذهن دارم، از جمله «مثلثی که مثلث نبود» درباره دکتر ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنیصدر و صادق قطبزاده و یادداشتی دیگر درباره جذب تصادفی جوانان به گروههای سیاسی که بر این باورم میتواند مبنای یک طرح پژوهشی مهم باشد. آثار بهنود از یک سو شوق نوشتن و از سوی دیگر گرایشی به مطالعه تاریخ معاصر را در من زنده کرد و همزمان با رویکرد میانهروی منش سیاسی من که برگرفته از دیدگاه مرحوم بازرگان است، همخوان بود.
«این سه زن» و «ضد یادها» کتابهای دیگری بود که از بهنود خواندم. با تصویرسازی و روایت جذاب کتاب «این سه زن» به دوره پهلوی اول سفر کردم و پس از آن هر بار به کاخ سعدآباد و برخی دیگر از بناهای آن دوره رفتهام، بخشهایی از کتاب در ذهنم تصویر شد. در «ضد یادها» یادداشتی درباره احمد قوامالسلطنه و هشدار او به شاه برای حفظ استقلال مجلس هست که همیشه در ذهن دارم. با خواندن این کتابها نقش چهرههایی چون احمد قوام و غلامحسین تیمورتاش ورای روایت حاکم و عمومی بر من آشکار و برجسته شد و راه را برای پژوهشهای بیشتر باز کرد، همچنان که با خواندن کتاب سترگ «ایران بین دو انقلاب» اثر آبراهامیان نقش تاریخی قوام را بیشتر و ژرفتر درک کردم و از دوگانه نادرست مصدق و قوام که پس از ۳۰ تیر شکل گرفته بود گذار کردم و دریافتم که میتوان برای مصدق و قوام هر دو احترام قائل بود و هر دو را مردان تاریخساز ایران دانست.
نخستین و تنها دیدار
نخستین و تنها مواجه من با مسعود بهنود ۲۰ سال پیش یعنی سال ۱۳۸۱ در نمایشگاه کتاب بود وقتیمن 21 ساله بودم. گفتوگوی کوتاهی داشتم و بهنود روی یک کارت ویزیت نشانی ایمیل خود را نوشت و به من داد اما او سال بعد از ایران رفت و ارتباطی هم شکل نگرفت، اما همزمان با سرکوب رسانههای مکتوب اینترنت کمکم توسعه پیدا کرد و من مطالب بهنود را از منابع اینترنتی و سایت او دنبال میکردم تا اینکه وبسایت «روزآنلاین» راهاندازی شد، یک سایت خبری تحلیلی حرفهای که نقش مسعود بهنود در آن انکار ناپذیر بود و که ای کاش انتشار آن همچنان ادامه داشت.
روی دیگر مسعود بهنود
بهنود را روزنامهنگار و نویسندهای میانهرو شناخته بودم، اما مصاحبه او با روزنامه شرق در سال ۱۳۸۶ جنبه دیگری از شخصیت و کارنامه حرفهای او را بر من آشکار کرد، بهنود در آن گفتوگو سه خاطره را از کارنامه خبرنگاریاش بازگو کرده بود که نشان میداد این آدم پخته چقدر در قامت یک خبرنگار خطرپذیر و ماجراجو بوده است، هریک از سه خاطره به اندازه یک فیلم سینمایی اکشن جذاب است، تصور کنید مسعود بهنود خبرنگار روزنامه آیندگان با لباس نظامی و یک خودروی جیپ خودش را جای نیروهای بازرسی ارتش شاهنشاهی میزند و به چاپخانه محل انتشار بودجه سالیانه میرود تا پیش از رونمایی از لایحه بودجه در مجلس روزنامه آیندگان آن را منتشر کند و بعد به قول خود او با لطایف الحیلی نسخه اصلی را به چاپخانه بازگرداند و ادامه ماجرا که امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت، از شدت عصبانیت با عصا به خبرنگار آیندگان حمله میکند و خاطره دیگر که بهنود در نقش یک پاپاراتزی از یک بازیگر خارجی هنگام معاشرت با زنی عکس میگیرد و…
ادای دین به مسعود بهنود
کنشگری سیاسی و رسانهای بهنود همواره بر میانهروی استوار بوده است. او در اوج تکاپوی جنبش سبز هم با اینکه خارجنشینان در کنج آسایش از خارج گود مانند همیشه مردم را به دامن خطر هول میدادند، بهنود در یک یادداشت دو نماینده تندرو از دو سوی آوردگاه (محسن مخلباف و محمد جواد لاریجانی) را گزینش کرد و در مزمت تندوری نوشت.
اما ماندگار ترین اثر بهنود در ذهن من مقاله سال ۱۳۹۰ درباره دکتر یزدی بود که جانمایه آن پس از درگذشت دکتر یزدی در یک ویدئو تکمیل شد، آن زمان من تازه از بازداشت موقت رها شده بودم و دکتر یزدی در هشتاد سالگی با سرطان و ناراحتی قلبی زیر فشار در بازداشت وزارت اطلاعات احمدینژاد بود و خبرگزاری رسمی دولت ایرنا علیه دکتر یزدی سمپاشی کرده بود، از آن سو هم شماری از پهلویطلبان ناجوانمردانه به او تهمت میزدند، بهنود در آن بزنگاه تاریخی رسم جوانمردی بجا آورد و در راستای رسالت حقیقتجویی و روشنگری از دکتر یزدی به درستی و قاطعانه دفاع کرد.
اینک من هم پاس نقش ارزشمند مسعود بهنود در روشنگری نسل من و در پاسخ به اقدام جوانمردانه اواگرچه با برخی مواضع اخیر بهنود همراه و همدل نیستم اما همچنان برای نگاه، رویکرد، انصاف و پیشینه درخشان او در عرصه رسانه احترام قائل هستم و او را میستایم، چون میبینم او در این چند سال آماج واکنشهای تند رادیکالها است.
در این سالها اشتراک من و مسعود بهنود از نام کوچک و مرداد ماهی بودنمان فراتر رفت و علاقه به تاریخ در کنار کنشگری در رسانه و … تلاش برای وفاداری به حقیقت و دوری از تندروی بر اشتراکاتما افزود، البته که من بخاطر تشکیل یک کلاس مطالعه تاریخ یک حکم سنگین و یک دوره طولانی حبس بدون مرخصی را هم از سر گذرانیدم اما همچنان از رادیکالیسم گریزانم و به شیوه بازرگان و یزدی وفادار هستم