و به بهانهی نوشتهی «روشنفکری دینی علیه روشنفکری دینی» (محمد قوچانی، مجلۀ آگاهی نو، شمارۀ هشت)
کوچکانگاری و ضعیفپنداری جریان روشنفکری دینی، از سوی اصحاب «مهرنامه» و مجلۀ «آگاهی نو» پدیدهای نو نیست و تازگی ندارد. عجیب هم نیست اگر کسی به واقع و نه از سر تدبیر منفعت و معیشت و با تقلید از سید جواد طباطبایی، الهیات و اصلاح دینی اسلام و شیعه را همسان و همگون با الهیات و اصلاح دینی مسیحیت بپندارد و به تفاوت کهکشانی این دو نوع اصلاح و روشنفکری تفطن نیافته باشد و نیز نداند یا نخواهد بداند که به زعم تصور استاد متبوعشان اصلاحات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در ایران ما مسبوق به اصلاح سنت است و سنت دینی عمیقترین و راسخترین عنصر سنت ایران است. عزم بر تجدد اصیل و ماندگار بدون عزم بر تجدید نظر در اندیشۀ دینی عزمیست عبث و در این کار «هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد». محمد قوچانی هم بالتبع چنین است، روزنامهنگار و کارگزاری که ظاهرا عمق و اثر نیک وطندوستانه و دیندوستانۀ روشناندیشان دینی را مس و لمس نمیکند و از تفطن به حقایقی گرهگشا در این مصاف و میدان مصون و محروم است.
تعمق در راز ثبات و تکامل فقه و تفسیر و کلام و فلسلفۀ اسلامی در نظریۀ قبض و بسط و تدبر در ریشههای فقهشناسی، یعنی خداشناسی و نسبت طبیعت و ماوراء طبیعت و کیفیت وحی و پدیدۀ پیامبری و عرضۀ فهم معقول و سازگار از حشر و معاد، صورت میپذیرد. این صورت با استفاده از آموزههای پیشین و پسین علم تجربی و فلسفۀ جدید و روشهای تحقیق تاریخی سیال و پیشرو و شتابان امروزین رشد میکند، و نهایتاً با تجدید نظر در تصورات و تصدیقات الهیات پیشین و سپس پیش نهادن مفاهیم و شناختهای نوین از هویت و معرفت دینی، که نتایج و دستاوردهای نیکویی دارد، به بلوغ میرسد. ادراک بیغرض این فرایند آشکارکنندۀ درد و درک این مجاهدان فکریست.
پیدایش اختلاف نظر میان دلسوزان و مصلحان دین و وطن، مادام که همراه با ادب کلامی و تسلط بر عواطف مضر و زیرکی در حدس برخی تبعات ناخواسته باشد امری مبارک و سودمند است. دیریست که آتش استبداد دینی ناشی از خشکمغزیها و تعصبها، فرهنگ و آگاهی و زندگی عامیان و عالمان ایرانیان دیندار یا مکدر و دلخور از مفسران رسمی دین را فراگرفته است. از این اختلافِنظرها گریزی و گزیری نیست و خداوند در فردای رستاخیز داوری خود را در خصوص این اختلافات آشکار خواهد کرد. حق این است که عزم بر اصلاح و احیاء آموزهها و آثار دین محمدی (ص) مادام که با انگیزۀ نیک و اندیشۀ روشمند باشد صواب و برکتخیز است، و اندیشمندانی که در این حلقه به عشق خطازدایی و خرافهزدایی زنده و پایندهاند در کار و بار خود مأجور و مجازند.
قبلاً تصریح و تأکید شده بود که رهروان مسیر ظریف روشناندیشی دینی نباید بر این گمان باشند که دیوی موهوم به نام تاریخ در کار است و اندیشهها را در ذهنها و سخنها را بر دهانها مینهد. بلی، نزاع بر سر واژهها چندان جدی و کارساز نیست و لفظ «روشنفکر» به هر معنی و مفهوم و مصداقی که باشد و در هر قارهای که روییده باشد و ترجمۀ هر واژهای که باشد نقیض دینداری نیست، و روشنفکران دیندار میتوانند باشند و بمانند چون به خرد مستقل از وحی باور دارند و از آن بهره میجویند و تغذیه میکنند و در پرتو روشنی نور عقل عزم بر تقرب به حقیقت و سوختن ظلمت دارند و همزمان و همعنان دیندارند زیرا ایمانشان محققانه است و بر تقلید و تعقد و ارث و جبر و هوس و عادت و ترس و طمع مبتنی نیست؛ ایمانیست مولود تحری حقیقت و تجارب خفیف یا قوی عقلی و عاطفی و معنویتجو و روحانی.
اینک دیگر شکی نیست که بشر ابتدا شناختی و تصویری از جهان و انسان دارد و اگر این شناخت طوری باشد که اقبال و نیازمندی و احتیاج ذاتی به خدا و دین و پیامبر را موجه کند، آنگاه است که دریچۀ ذهن و روان خود را، بر آموزههای دینی و نبوی، که آموزگار و الهامبخش شناختها و تصویرها و توصیههایی فرا تجربی برای تنظیم هویت و معرفت و عرفان و رستگاری ابدی او باشند، میگشایند. کار دردمندان صاحب مطالعه و احساس و ادراک قوی از جهان و انسان در اصلاح و احیاء دینی چند چیز است:
اول، باخبر بودن از حقایق و معرفتهای معتبر و صادق عرضهشده در کتاب مقدس و گزارشهای تاریخی «اقوال و افعال و احوال» نبی (ص).
دوم، باخبر بودن از حقایق و معرفتهای معتبر و صادق عرضهشده در علوم انسانی و اجتماعی و فلسفی و تاریخی و معنوی روزآمد.
سوم، خبر دادن و سخن گفتن با آدمیان حقیقتجو و سعادتجو، در خصوص دو قسم معارف فوق.
چهارم، سازگار کردن و رفع تعارض و تضاد و تناقض به روشهای معقول و موفق میان آن میراث سنتی و این دستاوردهای مدرن از حیث نظری و عملی.
پنجم، ابتکار و خلاقیت ورزیدن در جریان ایجاد این دیالوگ مستمر و سیال، و کسب مهارت در ایجاد زبان و بیان مفهوم و مقبول برای اذهان پویا و مشتاق.
هر کس به قدر فهمش و طاقتش و رغبتش به این پنج کار مبادرت ورزد گام در وادی خجسته و در عین حال پرخطر روشناندیشی دینی نهاده است. بدیهیست که اگر کسی اصلاً به پیامبران اعتنا نکند و پیشاپیش آنها را غیرجدی بداند از این معامله و مفاهمه دور است. همچنین اگر کسی (چه تولیدکننده چه مصرفکنندۀ فکر)، فقط و فقط به شناختها و آموزهها و توصیههایی که به زعم و گمان خود به نحو خالص و مستقل از کاروان شتابان علوم و معارف زمانۀ این زمان دریافته است، اکتفا کند و استغنا بورزد (و نداند که همان برداشتهایش هم بیاختیار و ناخودآگاه از معلومات جدیدالورود معارف جدید به ذهنش حاصل شده است)، او نیز خوشخیال و راحت در این میانه مینشیند.
«شیر در بادیۀ عشق تو روباه شود / آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست»
اینها را گفتم که نشان دهم که مصلحان و روشناندیشان مسلمان و دیندار در حاق واقع یک جریان واحد و وحدتجویند و اگر تفاوتی میان آنان هست مولود تفاوت در میزان آشنایی با معارف سنتی و وقوف و تمکین و دلبستگی به معارف جدید است؛ بهعلاوه که این طایفه به تناسب انگیزه و قدرت و شجاعت خود در خبر گرفتن و خبر دادن از وحدت زیرین و نهانی میان آموزههای دینی و فرادینی طبیعتاً و بداهتاً تفاوتهایی دارند.
کار عالمان و حکیمان راستین وحدتبخشیدن به پراکندگیها و ساده کردن مدلل پیچیدگیهاست، نه پیچیده کردن سادگیها و تکثر بخشیدن به وحدتها، که در کار آقای کدیور به شدت مشهود است. برجسته کردن افراطی خلافها و شقاقهای حقیقتاً ناموجود است و شلوغ کردن گزاف کار مصلحان دلسوز و مظلوم اصلاح و احیاء دین از آن هم غیرحکیمانهتر و زیانبارتر است؛ لذا آنچه آقای کدیور گفته است و کرده است که آقای قوچانی را خوش آمده است (و پنداشته است و نوشته است که «بهجای نورزایی و نورگستری، گویا دودزایی و دودگستری صورت گرفته است») مولود همین تخطی از روش و منش عالمان و حکیمان راستین است.
مصلحان و محییان فکر دینی و اسلامی، چه مسلمان سنتی محافظهکار باشند، چه نوسنتی و نواندیش باشند، چه بنیادگرا و خلوصپسند باشند، چه نواندیش صرف باشند، و چه خواهان تجدید نظر باشند، اگر واجد جدیت و صداقت باشند، و در طریق اصلاح و احیاء فکر مسلمانان و محققان حقجو و حقگو و نیکآیین و نیکروش باشند، حتماً دلسوز و مشفق و شایستۀ اکرام و تحلیل و تجلیلاند، به شرط آنکه به مقتضای تقوای علمی و عملی پای سخن از دایرۀ ادب و حلم بیرون ننهند و خشونت و پرخاش و لجاج پیشه نکنند.
چنین است که :
-آنکه فقه بیشتر میداند در مواجهه با روشها و دادههایی که تازه مکشوف میشوند بیشتر روشناندیش و روشنفکر فقه دینی میشود
-آنکه کلام بیشتر میداند در مواجهه با روشها و دادههایی که تازه مکشوف میشوند بیشتر روشناندیش و روشنفکر کلام دینی میشود
-آنکه تفسیر بیشتر میداند در مواجهه با روشها و دادههایی که تازه مکشوف میشوند بیشتر روشناندیش و روشنفکر تفسیر دینی میشود
-آنکه فلسفه بیشتر میداند در مواجهه با روشها و دادههایی که تازه مکشوف میشوند بیشتر روشناندیش و روشنفکر فلسفۀ دینی میشود
-آنکه تاریخ بیشتر میداند در مواجهه با روشها و دادههایی که تازه مکشوف میشوند بیشتر روشناندیش و روشنفکر تاریخ دینی میشود
-آنکه معنویت و اخلاق و فلسفۀ اخلاق بیشتر میداند در مواجهه با روشها و دادههایی که تازه مکشوف میشوند بیشتر روشناندیش و روشنفکر معنوی و اخلاقی میشود
-آنکه عرفان بیشتر میداند در مواجهه با روشها و دادههایی که تازه مکشوف میشوند بیشتر روشناندیش و روشنفکر عرفان دینی میشود؛
و هلم جرا…
واقع مطلب، بنده با وجود علاقه و دوستی و اعتمادی که به صدق روش و منش استاد مصطفی ملکیان دارم، با ادلۀ ایشان در گفتارشان در مؤسسۀ معرفت و پژوهش برای تفکیک نواندیشی دینی از روشنفکری دینی موافق نبودم؛ چراکه ایشان در واقع فیالمثل عالمان متخصص در علم اصول فقه را که طالب اجتهاد در پرتو معارف نوپدید بشری (تا آنجا که آن عالمان از آن مطلع شده بودند و به آن تمکین کرده بودند) هستند «نواندیش دینی» نام نهادند و «روشنفکران دینی» را خارج از حوزه یا کماطلاع از اصول فقه (به عنوان مثال) انگاشتند.
بهنظرم واقعاً داخل و خارج حوزه ندارد و بهرهگیری از معارف سکولار یا دینپژوهانۀ تازه و معاصر (چه حوزویان خود بدان دست یابند، چه با واسطۀ سایر روشناندیشان دینی که طبق تعاریف فوق نهایتاً عزم اصلاح و احیاء دارند، به دستشان برسد) منعی در روش روشنفکری دینی ندارد. چه رسد که شخص میتواند خارج از حوزه هم با استاد یا بی استاد در طریق علم اصول فقه سلوک کند، چه رسمی چه غیررسمی؛ نهایتاً مقدمات و نتایج و ادله و براهین هستند که از حیث منطق وظیفهشناسی و هرمنوتیک و زبانشناسی و تاریخ، توزین و داوری میشوند. همچنین کلمۀ «نو» در ترکیب «نواندیشی» قدری مغالطهخیز است؛ نه هرچه کهن است کاذب است و قابل و لایق و محتاج نو کردن، و نه هرچه نو و مدرن است صادق (یا کاذب) و مقبول (یا مطرود) است و دلبری و هوشربایی میکند.
خوب است به نظرات دوست گرامی و دقیقنویس، دکتر آرش نراقی، در مقالۀ «نواندیشی دینی در سه پرده» (۲۰۱۶) هم اشاره کنم و نیز به یک یادداشت فیسبوکی ایشان، که در آن بهطور مدلل شروطی برای وجوب عبور چاقوی نقد جراحان پیکر معرفت دینی از پوستهها به هستهها (پوستههای متراکمتر و غلیظتر) بیان کردهاند. واقع مطلب این است که آن شروط اکنون برقرار شده است.
شاید بد نباشد بگویم که گذری به رسانۀ کلابهاوس و شنیدن سخنان آتئیستهای حرفهای یا ستیزهجو و نیز مسلمانزادگان دلبریده از دین، که صادقانه یا با اتکاء به تجربۀ پنجاهسالۀ اخیر اصلاح و احیاء معرفت دینی در ایران شکوک و شبهات و نقدها و اشکالات و احساسات خود را ابراز میکنند (صرف نظر از گفتوگوها و مشاجرات مسموع در میان مردم در جامعۀ فعلی ایران)، به روشنی و صراحت نشان میدهد که شبکۀ جهانی اطلاعات با آشنا کردن آنان با نظرات و ادلۀ ناقدان و منکران خدا و دین و نبوت و وحی و معاد و کتاب مقدس و ایمان و اسلام چه رخنهای در دین آنان کرده است.
وقتی شرح شخصی و جمعی آزمون عقاید اسلامی و شیعی و فقهی را از آنان میشنویم، درمییابیم که واقعاً تا چه اندازه بازگویی نظراتی مانند نظرات محمدحسین طباطبایی و مطهری و بهشتی و طالقانی و جوادی آملی و سبحانی و… غیرنافذ و غیرمؤثر وامینماید.
چشمها و گوشها به وجود و ماهیت و تکوّن رسالت و نبوت و امامت و ولایت و خلقت و طبیعت و ماوراء طبیعت و فقه و تاریخ و… پرسشگرانه گشوده شده است.
باری، غرض این بود که برادر گرامی، آرش نراقی، خود نیز بعداً در گفتوگویی در صدانت واژۀ نه چندان دلپذیر «فرقهسازی و دینسازی» را فرونهاد و پیدایش مکاتب فکری جدید در ادیان را امری مستحسن و مبارک دانست.
تأکید میکنم که در این غوغا و معرکه نشستن و همچون آقای کدیور در اینستاگرام خود سخنانی شبیه سخنان موجود در کتب بینش دینی و معارف اسلامی دانشگاه را تکرار کردن و آنها را با نیش و طعنه و کنایه و حرمتشکنی آمیختن، هیچ درد نویی را دوا و هیچ درک نویی را عطا نمیکند. در خلوت خویش مؤلفهها و ضروریاتی را برای اسلام و مسلمانی گفتن و نوشتن و به هویت جمعی و جاری و تاریخی جویبارهای معرفت دینی بیاعتنا بودن، و از خوف غرقه شدن در دریای حقایق سیال، به عبث به متفکران و روشنفکران فرمان دادن که: «این مقدمات را اتخاذ کنید. یا به «این» نتایج برسید. یا به «آن» نتایج برسید. یا اگر مقدماتی شما را به نتایجی رساندند آن را بیان و عیان نکنید. و دایرۀ مسلمانی همین است که من میگویم و هر کس سخنی خارج از این دایره بگوید خارج از مسلمانیست.» موجب خشم و خندۀ خلایق است.
اینکه هرچه را و هر گزارش تاریخی را که در نظریۀ دینشناسی ما نمیگنجد و با آن سازگار نیست ناموثق و نامعتبر بشماریم و آن را مولود توطئۀ مروانیان و امویان و عباسیان و جمهوری اسلامی بینگاریم، مقتضای روش صحیح معرفتشناسی دینی و فضایل اخلاق باور و ذهن نیست.
قبلاً به صادق لاریجانی گفته شده بود که معنی ضروری دین و فهم صائبی که ایمان بر آن مبتنی میشود این نیست که همیشه ثابت میمانند، بلکه معنا و مدلول آن این است که مسلمانان باید آن را ثابت نگه دارند، چه رسد که این ثبات و تحول مستند به بیرون دین است.
باقی ماندن ایمان و اعتقاد به «کتاب و سنت و توحید و نبوت و معاد و اوصاف کتاب مقدس و شخصیت پیامبر»، غیر از ثبات فهم ما از این پدیدههاست. فهم ما و درک ما و تصویر ما از این پدیدهها میتواند همچنان عمیقتر و کاملتر شوند و هیچگاه در حدی توقف نکنند، چنانکه توقف نکردهاند و نمیکنند و نخواهند کرد. احتجاج و اثبات و ابطال اشکالی ندارد. این، تقید به فضایل معرفتشناسی دینی و اخلاق گفتوگوست که شرط ظفر بر استبداد نظری و عملی دینیست؛ چنانکه همین روزها یکی از مصادیقش را، که به کار گماشتن روحانیون مرتزق از دین است در مؤسسات و سازمانها و ادارات و مدارس و مشاغلی به کلی ورای تخصص مفروض روحانیون، شاهد هستیم. در این کشاکش محال و مضحک است تشبه جستن به نظرات مندرس و عافیتجویانۀ کسانی مثل دکتر حسین نصر، و از این تشبه، سالم برون آمدن اسلام و مسلمانان و گلیم عقاید و ضروریات دینی از شط حادثات را انتظار داشتن، و خوش بودن با این توهم که غرقگان امواج تلاطم بحران عقیده و معنا و سرگشتگان طالبان عقلانیت حداقلی با این شیوه و پیشه به عافیت و سلامت خواهند رسید.
غرض از این مقال این بود که به روزنامهنگار دلسوخته و کارگزار دولت روحانی و اسلامی عرض شود که قصۀ پرماجرای سازگاری بخشیدن به «عقلانیت اسلامی معاصر» و «عقلانیت فرادینی منبعث از علم و فلسفه و تاریخ و هرمنوتیک جامعۀ علمی جهانی»، کار صعبی بوده است، که فیالحال به همت نظریات دلیرانۀ دکتر عبدالکریم سروش که سربلند از کورۀ نقد بیرون آمده، و تا حد ممکن، به اذن خداوند و اولیای او در منظومهای معرفتی مرکب از آرای سازگار و بههمپیوسته، تحقق یافته است. آنچه در نظریۀ قبض و بسط تئوریک شریعت است، آنچه در حکومت دموکراتیک دینی و فرادینیست، آنچه در سکولاریسم سیاسی و غیرایدئولوژیک است، و نیز آنچه در بسط تجربۀ نبوی و نظریۀ روایتگری رویاهای رسولانه در کلام محمد، و نظریۀ جمع میان قدرت و رحمت در شخصیت پاک پیامبر اسلام (ص) است، و آنچه در آینۀ تاریخ گشودهشدۀ از صدر اسلام تا امروز مصور شده است، بهعلاوۀ آنچه در آینۀ اذهان قاطبۀ فیلسوفان و عارفان و متکلمان و فقیهان و مورخان دین و اسلام پدیدار شده است و «مخیال» مسلمانی (برآیند فکر و عمل عالمان و عامیان زیسته در ظل تاریخ و فرهنگ و تمدن اسلامی آشکار شده است، حجت موجه و شاهد صادق فضیلت و حقانیت و نجیبانه و کریمانۀ روشنفکری دینی (بالمعنی الاعم) است.
به رغم اکراه سودمند میبینم که عتابی کنم و سخن را با ابیاتی از مصلح الدین سعدی بزرگوار، امام الناصحین، به پایان برم که امیدوارم وصیتی استراتژیک و نامۀ مهری برای آگاهی نو باشد:
«میان دو کس جنگ چون آتش است / سخنچین «محروم» هیزمکش است
کنند این و آن خوش دگرباره دل / وی اندر میان کوربخت و خجل
میان دو تن آتش افروختن / نه عقل است و خود در میان سوختن»
«در سخن با دوستان آهسته باش / تا ندارد دشمن خونخوار گوش
پیش دیوار آنچه گویی هوش دار / تا نباشد در پس دیوار گوش»
2 پاسخ
جناب امام
مواد استدلال یکیست اما پخت متکثر برای تذیین و به قصد گشایش اشتها ست
درود بر اصحاب اندیشه و اهالی فکر،
از این نبشته انچه من دستگیرم شد، بجای استدلال و جواب گفتن جناب سروش به کدیور، یکی دیگر از مریدان سروش با تقلید از ادبیات مسجع سروش بر کدیور تاخته است و بس.
دیدگاهها بستهاند.