جنبش زن، زندگی، آزادی؛ رادیکال، خشونت‌پرهیز، زن‌محور، حق‌محور و بدون رهبر

نصرالله لشنی

جنبشی که در واکنش به مرگ دلخراش و فزون‌اندوه ژینا (مهسا) امینی ایجاد شد، نیاز به تحلیلی مقدماتی دارد تا بتوان آن را به طور علمی و تکنیکال، با برطرف کردن نقاط ضعف و کاستن از آسیب‌هایش، تداوم بخشید. تداوم این جنبش نیز به معنای استمرار اکنونی تا رسیدن به اهداف نهایی‌اش در کوتاه‌مدت نیست. تداوم این جنبش به معنای استمرار آن در طول زمان و تزاید کمی و کیفی آن به منظور ایجاد تحولات ساختاری به نفع حقوق و کرامت انسانی است. بدیهی است تحلیل علمی و فنی جنبشی که در یکی از نقاط پیک تاریخی – استراتژیک‌اش قرار دارد کار آسان و دقیقی نیست، اما اگر چنین تحلیل‌های مقدماتی انجام نشوند، جنبش نمی‌تواند دست‌آورد تئوریک لازم برای شیفت به دست‌اوردهای عملی را کسب کند و با تمام تاثیراتی که می‌تواند داشته باشد، نمی‌تواند به مطالباتش دست یازد. لذا این تحلیل تنها یک تحلیل ابتدایی است که در آینده با توجه به اطلاعات دقیق‌تر و داده‌های جزئی‌تر کامل می‌شود.

۱-خشونت‌پرهیزی
جنبش زن، زندگی، آزادی در گونه‌شناسی جنبش‌های اجتماعی از وجه میزان خشونت به کار رفته در آنها، جزو جنبش‌های خشونت‌پرهیز محسوب می‌شود. میزان خشونت قابل مشاهده در اعتراضات جاری، از آن دست خشونت‌هایی است که در مطالعات مرتبط با جنبش‌های اجتماعی، خشونت‌های حاشیه‌ای یا جنبی (violent flanks) گفته می‌شوند. بنابر نتایجی که متخصصینی چون اریکا چنووت در پژوهش‌های خود به دست آورده‌اند، به‌طور کلی دو نوع خشونت جنبی وجود دارد: ۱: خشونت نظامی که در آن مردم به استفاده از تسلیحاتی روی می‌آورند که برای کشتن یا معلول کردن طراحی شده‌اند؛ از تفنگ‌های سبک انفرادی گرفته تا راکت‌انداز‌های دستی، و ۲: خشونت غیرنظامی؛ وقتی به کار می‌رود که افراد با مشت و لگد یا احتمالاً پرتاب چوب و سنگ به سمت نیروهای امنیتی و سرکوب‌کنندگان، به مقابله با آنها می‌پردازند. در خشونت غیرنظامی برخی معترضین به ستیز خیابانی با پلیس و لباس شخصی‌های ضد معترضین می‌پردازند که در ادبیات فنی جنبش‌های اجتماعی به آن شورش می‌گویند و گاهی به استفاده از کوکتل مولوتوف‌های فوری‌ساز نیز روی می‌آورند. خشونت‌های جنبی غیرنظامی، در بیشتر مواقع، به‌طور خودجوش و بدون قصد قبلی بروز می‌کنند که از آثار بی‌نظمی و بی‌برنامگی در حاشیه‌ی یک جنبش عظیم و فراگیر خشونت‌پرهیز است.

در جنبش زن، زندگی، آزادی، تا امروز با شکل غیرنظامی خشونت جنبی مواجه بوده‌ایم که قابل درک ( و نه تایید) است. از آن روی قابل درک است که مردم ایران طی دهه‌های متمادی به بهانه‌های مختلفی توسط حکومت‌ها تحقیر، سرکوب و مرعوب شده‌اند. کینه‌های انباشته از میزان خشونت حکومت علیه مردم به قدری انبوه است که هر نوع خشونتی را توجیه می‌کند. از سوی دیگر، حکومت و اپوزیسیون خارج کشور که از رسانه‌های لازم برخوردارند، از هر دو سو با تمام قوا، به روش‌های مختلف مردم را دعوت به خشونت می‌کنند. با این حال جنبش هنوز با توجه به گستردگی‌اش در سراسر کشور پهناوری چون ایران، تبدیل به یک جنبش خشونت‌آمیز نشده است. اما این دوام نخواهد آورد و در صورت ادامه‌ی اعتراضات خیابانی و تبلیغ دوسویه‌ی خشونت از جانب رسانه‌های حکومتی و ضدحکومتی و نیز عملکرد خشن و غیرانسانی پلیس علیه مردم، جنبش به شدت خشن و به ضد خود تبدیل خواهد شد. اتفاقی که در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۷۰ میلادی برای جنبش خشونت‌پرهیز ضد تبعیض ایرلند شمالی افتاد؛ به طوری که خشونت جنبی چنان بر آن جنبش غالب شد که منتهی به یک شورش ۳ روزه‌ی شهری معروف به «جنگ در باتلاق» شد، و دست‌آورد ملموسی هم نداشت.

مدافعین به کار بردن خشونت، بر این باورند که در پاسخ به سرکوب‌های پلیس و لباس شخصی‌ها، برای دفاع از خود و خانواده‌هایمان، یا برای حفظ شأن و منزلت مقاومت، استفاده از خشونت مجاز است. یا برخی استدلال می‌کنند که به کار بردن خشونت موجب جلب توجه عمومی، بیان عزم و اراده‌ی جدی جنبش، بزرگ‌نمایی برخی لحظات اضطراری و … می‌شود، و موج‌افشانی‌هایی این چنینی در چشم‌انداز ملی و بین‌المللی پیروزی جنبش را تسریع می‌کند. دیگرانی نیز بر این باورند که گروه‌های خشونت‌گرا کمک می‌کنند تا مبارزات خشونت‌پرهیز در مواجهه با حکومت به توازن قوای بیشتری برسند و از موقعیت مستحکم‌تری برای چانه‌زنی برخوردار گردند.

مطالعات بسیاری اما ترجمان بطلان این باورها و استدلال‌هاست. در یکی از بررسی‌های قدیمی‌تر نشان داده شده است که احتمال پیروزی جنبش‌های خشونت‌پرهیز دو برابر جنبش‌های خشونت‌آمیز است؛ و در یک پژوهش جدیدتر، با توجه به بالا رفتن مهارت حکومت‌ها در سرکوب جنبش‌ها، این نتیجه به دست آمده که احتمال موفقیت جنبش‌های خشونت‌پرهیز چهار برابر جنبش‌های خشونت‌آمیز است. بنابراین اگر جنبه‌ی خشونت‌پرهیز جنبش مغلوب خشونت جنبی موجود بشود، بی‌گمان جنبش شکست خواهد خورد و دست‌آوردی نخواهد داشت.

۲- جنبش زن‌محور
جنبش زن، زندگی، آزادی، آن‌چنان که از شعار و عنوانش پیداست، یک جنبش زن‌محور است، اما جنبش زنان نیست. به این معنی که فعالین میدانی جنبش هم مردان هستند و هم زنان و مطالباتی فراتر از صرف حقوق زنان دارند. نسبت بازداشتی‌های زنان به مردان نیز نشان می‌دهد که فعالین میدانی بیشتر مردان هستند. اما این در اصلِ ماجرای زن‌محوری جنبش تاثیری نداشته است (شاید در ادامه تاثیر منفی و مخربی داشته باشد که توضیح خواهم داد). زن‌محوری به این معناست که استارت و تمرکز جنبش بر برابری و آزادی برای زنان بوده، اما کم‌کاری زنان ممکن است جنبش را به مطالبات دیگری سوق دهد و از رنگ زنانگی آن بکاهد. زنان باید آنچنان که در شروع جنبش شاهد بودیم، نقش جلودار و آوانگارد میدانی خود را حفظ کنند و مردان باید آگاهانه نقش حامی و پشتیبان را ایفا کنند. هر گونه جابه‌جایی در نقش و موقعیت زنان و مردان در این جنبش موجب چند آسیب بزرگ و غیرقابل جبران می‌شود. اول و مهمتر اینکه خشونت جنبی افزایش می‌یابد و بر کل جنبش غالب می‌شود که نتیجه‌ای جز به انحراف رفتن جنبش و بی‌نتیجه ماندن آن ندارد. در این صورت حتی با فروپاشی کامل جمهوری اسلامی نیز زنان نمی‌توانند به مطالبات تاریخی برابری‌طلبانه‌ی خود دست یابند و نهایتاً دست‌آوردشان به حجاب اختیاری محدود می‌شود. حال آن‌که این جنبش می‌تواند به یکی از تاثیرگذارترین جنبش‌های زن‌محور در تمام دنیا، از جهت دست‌یابی زنان به برابری‌های همه‌جانبه و آزادی‌های اساسی تبدیل شود. سرکوب زنان در ایران، به واسطه‌ی قدمت تاریخی نهادهای مردسالارانه (از جمله دو نهاد سلطنت و روحانیت)، سرکوبی کاملاً ساختاری است که تنها با فروپاشی یک نظام سیاسی از بین نخواهد رفت. رسیدن زنان به حقوق‌شان نیازمند تحولات بنیادین و ساختاری است که در لایه‌های پر چین فرهنگ و جامعه ریشه دوانده، و این زمانی امکان می‌یابد که خشونت از تمام مناسبات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه رخت بر بندد. حضور میدانی زنان در خط مقدم جنبش و رودررویی آنان با نیروهای سرکوبگر، می‌تواند از حجم و شدت خشونت بکاهد و از درافتادن جنبش به خشونت جلوگیری کند.

زن‌محوری جنبش را به وضوح می‌توان در شعارهای اولیه آن نیز دید. شعارهایی مثل زن، زندگی، آزادی یا مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر. وجدان جمعی – تاریخی زنان به یک درک عمیق از نهادهای ضد زن و مردسالار سلطنت و روحانیت رسیده و آزادی خود را از جمله در رهایی از این دو نهاد می‌داند. در این جنبش خبری از شعارهای دیکتاتورخواهانه و ارتجاعی‌ای که بازگشت به عقب را مطالبه می‌کنند نیست. زنان به تجربه‌ی تاریخی دریافته‌ و به این وجدان جمعی رسیده‌اند که تفاوتی عمیق و کیفی بین اینکه به زور چماق روسری بر سر کنند یا روسری از سر بردارند، وجود ندارد و هر دو عمل ریشه در تفکرات مردسالارانه و ضد زن دارند. بنابراین در پی استقرار نظام‌های استبدادی و شعارهای مستبدخواهانه نیستند و آزادی را فریاد می‌کنند. حضور کم‌رنگ زنان می‌تواند خلایی ایجاد کند که آن خلا با زور پر شود و شعارهای مردسالارانه و مستبد پسندانه جای شعارهای مترقی و جهان‌پسند را بگیرد.

بنابراین زنان باید با تمام توان و امکان در خط مقدم صاحب نقش باشند و میدان‌داری کنند. حضور زنان در خط مقدم مبارزه تداوم تکمیلی زن‌محور ماندن جنبش است و موجب می‌شود که ظرفیت‌ها و مزیت‌های آن فزونی یابد و موفقیت را تضمین کند.

۳- جنبش حق‌محور
جنبش جاری علاوه بر زن‌محوری، حق‌محور نیز هست. در این جنبش مردم حقوق اولیه‌ی خود را فریاد و طلب کردند. دو حق بنیادین «زندگی» و «آزادی» از مطالبات کانونی این جنبش است. اصلی‌ترین دلیل برانگیختن حمایت‌های بین‌المللی همین حق‌خواهی جنبش در کنار زن‌محوری است. برای افکار عمومی جهانی اهمیت ندارد که مردم یک کشور جمهوری می‌خواهند یا سلطنت، یا اینکه رهبر و رئیس‌جمهور یک کشور چه کسی باشد، اما آنها به مطالبه‌ی حقوق از جانب مردم یک کشور واکنش نشان می‌دهند و به حمایت و همراهی با آنها می‌پردازند. اگرچه این تجربه‌ای گران‌بها و پرهزینه است، اما به وضوح و به‌طور ملموس دریافتیم که وقتی مردمی بر سر حقوق اولیه‌ی خود بایستد و آن را طلب کنند افکار عمومی بین‌الملی با آنها همراه می‌شود. این مورد استراتژیک وقتی با زن‌محوری جنبش همراه شد، حمایت جهانی بیشتری را برانگیخت و انگیزه‌ای مضاعف برای همراهی ملی در میان تمام افراد ایرانی خلق کرد. یادمان باشد که حق‌محوری و زن‌محوری دو روی یک سکه‌اند و شانس پیروزی ما را چند برابر کرده که باید همچنان آن را تداوم بخشید.

۴-جنبش بدون رهبر
کارشناسان جنبش‌های اجتماعی را از منظر رهبری به سه دسته تقسیم کرده‌اند. جنبش‌هایی که از رهبری کلاسیک برخوردارند. مثل جنبش استقلال هند با رهبری گاندی یا انقلاب ۵۷ به رهبری خمینی و … دسته‌ی دوم جنبش‌های بدون رهبر (leaderless) هستند و دسته‌ی سوم به جنبش‌های همه‌رهبر (leaderful یا full of leader) معروف‌اند. بهترین نوع جنبش‌ها به دلیل ماندگاری و استحکام دست‌آوردهای دموکراتیک‌شان، جنبش‌های همه‌رهبر هستند. در این جنبش‌ها به واسطه‌ی باور به اصول برابری و آزادی همه می‌توانند نقش رهبری و تأثیرگذاری خود را به بهترین نحو ایفا کنند و با این کار مانع از تک‌بعدی و تک‌قطبی شدن جنبش شوند. جنبش‌های همه‌رهبر از تنوع تاکتیک‌ برخوردارند و همین شانس پیروزی‌شان را بیشتر می‌کند. به علاوه از تنوع دیدگاه‌ها و رویکردهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی نیز برخوردارند و چون این تنوع از برابری حضور برخوردار است، موجب می‌شود که جنبش دست‌آوردهای برابری‌طلبانه و آزادی‌خواهانه‌ی ماندگاری داشته باشد. جنبش زن، زندگی، آزادی اما از نوع جنبش‌های بدون رهبر است. در جنبش‌های بدون رهبر استارت و تداوم اعتراضات بسیار خوب است، اما برای سازمان‌دهی اعتراضات جهت رسیدن به اهداف و مطالبات نقطه ضعف بزرگی دارد. غالب شدن خشونت و سرکوب شدید جنبش‌های بدون رهبر بالاترین احتمال است که پیش‌ روی جنبش امروز ایران نیز هست. پس لازم است که جنبش به سرعت از بدون‌رهبری به همه‌رهبری شیفت کند و این ممکن نیست مگر آنکه خشونت در جنبش و از جانب معترضین به حداقل برسد و زنان با اکثریت مطلق در خط مقدم جنبش قرار گیرند.

۵- جنبشی رادیکال
جنبش زن، زندگی، آزادی رادیکال‌ترین جنبش تاریخ ایران است. رادیکالیسم هم به معنای این است که این جنبش برای رسیدن به اهداف بنیادینش نیاز به تغییرات و تحولات ریشه‌ای در ساختارها و نهادهای چند هزار ساله‌ی ایرانی – شرقی دارد. نهادهای تاریخی ایرانی عموماً ضد زن و زندگی و آزادی هستند، لذا تحقق این شعار نیاز جدی به تحولات عمیق و ریشه‌ای دارد و این امر یک‌باره و در عرض چند روز و هفته امکان نمی‌یابد. رادیکالیسم جنبش تزریق‌کننده‌ی ضرورت تداوم جنبش تا سالیان طولانی است. حتی اگر جمهوری اسلامی هم سقوط کند این جنبش با توجه به رادیکالیسمی که مشخصه‌ی بارز آن است نیاز به تداوم و تکامل، و تزاید کمی و کیفی دارد و این تداوم با خشونت امکان نمی‌یابد و نیاز به فضایی دور از خشونت‌گرایی و خشونت‌خواهی دارد

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

2 پاسخ

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »